حجت الاسلام و المسلمین ابوالقاسم علیدوست که موفق به دریافت جایزه جهانی علوم انسانی اسلامی در دومین دوره این جایزه شده است، در مراسم پایانی کنگره در سخنرانی عالمانه و مهمی به تشریح موضوع مناسبات علوم انسانی و فقه پرداخته و از رهاورد همین بحث، نکات قابل توجه و خطیری را در حوزه شناخت مقتضیات زمان و درک کاربردی و گره گشایانه از فقه مطرح نمودند.
در ادامه این نوشتار، متن سخنرانی ایشان را میخوانیم:
بحث من بحث مناسبات علوم انسانی و فقه است؛ پیشنهادی هم که از طرف کنگره شده همین موضوع است. سه واژه به کار میرود؛ مناسبات، علوم انسانی و فقه. طبیعی است که ابتدا باید یک قراری روی این مفاهیم داشته باشیم و اگر گفت و گو میکنیم باید ببینیم که با چه تعریف و نگاهی بحث میکنیم. مناسبات نیازمند توصیف نیست؛ رابطه، بده و بستان، تعامل و تقابل مورد بحث است؛ یعنی علوم انسانی و فقه چه رابطهای دارد؛ رابطه تقابل است؟ تعامل است؟ گستره تقابل و تعاملش چیست؟
مفاهیم مستتر در فقه در بوته فهم امروزین
مفهوم دوم مفهوم فقه است. معمولاً در دوران معاصر و به خصوص در این دو سه دهه، فقه را در سه معنا به کار میبرند؛ گاهی گفته میشود که فقه یعنی دانش کاشف شریعت؛ یعنی اگر شریعت را بخشی از دین در نظر بگیریم، یک دانشی هست که عهدهدار کشف شریعت است که شریعت میشود مکشوف و فقه میشود کاشف؛ گاهی گفته میشود فقه یعنی دانش کاشف شریعت و گاهی گفته میشود که فقه بخشی از این دانش است؛ یعنی گزارههای فقهی و مسائل مطرح در فقه؛ چنانچه در کاربست سوم گاهی گفته میشود فقه به معنای نظام استنباط است؛ عملیات استنباط، همان کار فقیهانه که باز به انگیزه کشف شریعت است.
من در این سخنگاه، بیشتر با این معنای سوم همراهم. یعنی نظام استنباط، عملیات استنباط است؛ آنهم به صورت سودمندانه. وقتی به علوم انسانی میرسیم، به سختی میتوانیم یک قرار پیدا کنیم. سرورانی که در این زمینه مطالعات دارند میدانند که علوم انسانی در تعریف، در هویت، در گستره شمول اختلاف دارد؛ حتی در نامگذاریها مشخص میشود که چقدر اختلاف است. علوم انسانی را گاهی علوم اخلاقی، گاهی علوم فرهنگی، اجتماعی و مانند آن میخوانند در حالی که برخی این ساحتها را از علوم انسانی خارج میدانند؛ و لذا شما در تعریف علوم انسانی به یک قرار برخورد نمیکنید. گاهی بر اساس موضوع بیان میشود و یک مسیر میرود؛ بر اساس روش یک مسیر دیگر میرود و بر اساس هدف یا تلفیقی از روش و موضوع و هدف مسیر دیگری است.
علوم انسانی؛ دانش «هست»ها یا «باید»ها؟
اختلاف دیگری که برای ما زحمت درست میکند این است که آیا علوم انسانی صرفاً دانشهای توصیفی هستند یا دانشهای وسیعی هستند که از هستها حکایت میکنند؟ گزارههایی که نمایانگر هستهاست یا نه علوم انسانی میتواند شامل علوم هنجاری هم بشود و گزارههایی که از هنجارها، بایدها و نبایدها صحبت میکند و با رابطه «است و باید» رابط میشود و… و لذا میبینیم که محقق با یک شکاف عمیق برخورد میکند و همینجا راجع به تقسیم علوم انسانی بحث میشود.
وقتی راجع به این تقسیم، اختلاف میشود میبینیم که در گستره هم اختلاف پیدا میشود. حالا آیا روانشناسی از گستره علوم انسانی است؟ آیا علوم اجتماعی اینچنین است؟ جالب این است که بعضی اصلاً علوم انسانی را همان علوم اجتماعی میدانند و میگویند که عبارتی و تعبیری از آن است؛ در حالی که برخی اصلاً میخواهند بگویند که علوم اجتماعی خارج از علوم انسانی است. این یک مقداری بحث را سخت میکند؛ لذا من عذرخواهی میکنم و فقط قدر متیقنها را باید در نظر گرفت. این موضوع میتواند محور مقاله مفصلی باشد یا مفصل و مکتوب شود. محقق ممکن است که فرضهای مختلف را ردیف کند و بر اساس فرضهای مختلف پیش برود؛ اما در سخنرانی این سبکی نمیشود با فرضهای مختلف جلو رفت.
عملیات استنباط؛ صرفاً حکم شناسی است یا همزاه با موضوع شناسی؟!
این اختلاف را فقط در علوم انسانی نمیبینید؛ در فقه ما به دو گسست و اختلاف عمیق برخورد میکنیم که مفصل در کتاب فقه و مصلحت از آن گفت و گو کردهام. اینکه آیا دانش فقه یا بر حسب قراری که گذاشتهایم عملیات استنباط، یک عملیات بسیط است و فقط حکم شناسی است و فقیه فقط کارش حکم شناسی است یا موضوع شناسی؟ که البته دقیقتر باید گفت مصداق شناسی جزو عملیات استنباط به شمار میرود؛ یعنی رسالت فقه دو ساحتی است؛ ساحت حکم شناسی و ساحت مصداق شناسی.
در آن کتاب مفصل اسناد گفتهها را از ایستادگان بر قله فقاهت آوردهام که نشان میدهد که تا چه حد در این زمینه اختلاف است؛ اختلاف دیگری که باز در فقه داریم به خاطر اختلافی است که در گستره شریعت است؛ شما میدانید که در گستره شریعت اختلاف بسیار است که از اندیشه شمول داریم که حداکثری است تا اندیشه اعتزال، کلیگویی و حداقلی؛ چهار اندیشه که در کتاب فقه و عرف نزدیک شصت صفحه در اطرافش صحبت کردهام.
وقتی ما اختلاف در گستره شریعت داشته باشیم، آن دانش و یا آن طریقه و عملیاتی که میخواهیم کاشف شریعت باشد، در آن هم اختلاف خواهد بود؛ یعنی ممکن است یک فقیه وارد یک ساحتی بشود که فقیه دیگر بگوید این از حوزه فقاهت خارج است؛ من توصیه میکنم به شما رسالههایی که در دوران مشروطه نوشته شده است و به عنوان رسائل مشروطیت در بازار هست مطالعه کنید و ببینید که یکی از اختلافات عمیق مشروطه طلبان و مشروطه خواهان آن دوران همین بحث است؛ در حالی که بعضی از فقیهان وارد ساحتهایی میشوند که به عنوان رسالت فقهیشان از آن تعریف میکنند و بعضی خرده میگیرند که این اصلاً ارتباطی با شما ندارد.
مناسبات علوم انسانی و فقه؛ بارقهای در مسیر شدن
ما داریم دو چیز را با هم مقایسه میکنیم؛ مناسبات فقه و علوم انسانی یا علوم انسانی و فقه که هر دو اینها قابل گفت و گوی بسیار هستند؛ بگذارید ما بنا را بر یک قرار بگذاریم که به بن بست برخورد نکنیم.
فرض کنید علوم انسانی دانشهایی است که از هستها صحبت میکند؛ این قدر متیقن است. اینجا کسی نگفته که علوم انسانی از هست صحبت نمیکند بلکه نگفته از هستها و از رابطه هستها با هم صحبت نمیکند؛ نه بیتردید این مدل مورد قبول همگان است. بسیار بسیار بعید میدانم که کسی در این نقطه مناقشه داشته باشد؛ بنابراین ما علوم انسانی را یک دانشی میدانیم که از آنچه که در اطراف ماست و از هستها صحبت میکند؛ ولی این را میتوانیم بگوییم که علوم انسانی علوم باعث و گفت و گو کننده از هستها و رابطه هستهاست و نیز اینکه که بناست بر اساس عملیات استنباط باشد.
شما بر اساس همان اندیشه صحیح و معروف که من در کتاب فقه و مصلحت بسط دادهام میبینید که این رویکرد اندیشه شمول است. ما معتقدیم که جدا از مدیریتها و حقوق اجرایی، تمام ساحتها میرود در حوزه شریعت و شریعت یک آیین جامع، جهانی و جاودان است. اندیشه شمول را در شریعت در نظر میگیریم و در فقه هم که آینه این پدیده است قهراً گسترهاش به اندازه گستره شریعت است؛ چنانکه راجع به اینکه آیا فقه فقط حکم شناسی است یا موضوع شناسی هم جزو فقه هست برای ما قابل بحث است. بدون تردید ما اگر بعضی از ساحتهای فقه را در نظر بگیریم ناچاریم بگوییم که موضوع شناسی جزیی از ساحت فقه به شمار میرود که در یک بحث مفصل در کتاب فقه و عرف بدان پرداخته شده است.
تأملاتی در عملیات استنباط در گستره شریعت
حالا ما به حسب یک فرض یا یک پیش انگاره اینطور فرض کنیم که دانشهایی داریم از هستها صحبت میکند و رابطه هستها؛ یک پدیدهای داریم به نام عملیات استنباط با آن گستره وسیع که شریعت دارد خیلی مهم است. حالا میخواهیم ببینیم که اینها چه مناسباتی با هم خواهند داشت.
آنچه مسلم است این است که علوم انسانی میتواند کمک کند به موضوع شناسی و مصداق شناسی در فقه؛ یعنی یک فقیه در عملیات استنباط اگر بخواهد فقه به تعبیر حجت مصطلح منبعث از حدیث حضرت حجت(عج) باشد و فقه پاسخگو به حوادث واقعه داشته باشد نمیتواند از برآیند و آنچه که دانشمندان در علوم انسانی بدان میرسند بینیاز باشد؛ البته این را باز داخل پرانتز میگویم ما ممکن است که علوم انسانی را یک علوم انسانی مبتنی بر «هستها» در نظر بگیریم و آنچه که هست یا آنچه میتواند باشد را علوم انسانی بدانیم و بنامیم. فرض را بر این میگذاریم که به این انگاره الان کاری نداریم و اصلاً همین علوم انسانی که هست کامل است یا نه و علوم انسانی که باید باشد مبتنی بر چه چیزهایی است مورد توجه و مداقه ما قرار بگیرد.
در این حالت طبیعتاً اسلام علوم انسانی را در بر میگیرد و برخورد سلبی نمیکند؛ اما برایش یک مبدأ تعریف میکند؛ یک فرآیند و مسیر تعریف میکند و یک مقصد. بنابراین علوم انسانی در دربرگیرندگی اسلامی مییابد. حالا علوم انسانی «هست» یا علوم انسانی باید؟! کدامیک؟ بدون تردید این علوم انسانی با هر کدام از این مفروضات و انواع و اقسام، میتواند بازو باشد برای فقه در دو ساحت؛ هم ساحت استنباط که در واقع این است که «هست»؛ هم در ساحت تحقیق و اجرای دین. من این را نمیخواهم الان و در اینجا باز کنم چون فقیه گذشته از وظیفه استنباط و کشف که دارد، وظیفه تحقیق و اجرا کردن دین را هم دارد.
گزارههای علوم انسانی بازویی برای استنباط فقهی
در واقع علوم انسانی یا به تعبیر دقیقتر گزارههای درآمده از علوم انسانی میتواند به عنوان بازو در نظام استنباط نقش آفرینی کند. اولاً و در تحقیق دین و پیاده کردن دین هم میتواند کمک کند، ثانیاً از آن طرف، فقه میتواند جهت بدهد به علوم انسانی؛ یعنی در واقع یک دانشمند علوم انسانی اگر خواست وارد بخش هنجارهای علوم انسانی بشود، اگر بنا را بر این بگذاریم بدون تردید باید مقلد فقه باشد؛ ولی یک عالم اخلاقی علوم انسانی نمیتواند بگوید که من کاری به فقه ندارم. حتی گاهی ما طلبهها در فقه میگوییم که فقه با اخلاق کار ندارد؛ لذا گزاره، گزاره اخلاقی است نه گزاره فقهی. واقع این است که این نمیتواند معنای دقیقی باشد.
اگر علوم انسانی بخش مبین «هست» ها میشود و بازویی برای فقه و فقیه، پس باید از آن گزارهها استفاده کند تا نظر بدهد. از آن طرف در عالم علوم انسانی در بخش هنجارها، قضاوتها، گزارهها و… فقیه دقیقاً باید مقلد فقه باشد و فقه را به عنوان دانشی که میتواند کاشف حقیقت باشد نگاه کند و عمل کند و ببینید که واقع هم همین این است.
اگر ما غیر از این فکر کنیم به جایی نمیرسیم؛ اگر فقیه بخواهد یک دیواری را به دور خودش بکشد و یا متکفل استنباط بگوید که من کاری به گزارههای اخلاقی ندارم و من به حسب فرد جواب میدهم و علی الفرد جواب میدهم و… نمیتوان به نتیجه کامل و درخوری رسید. من همین الان داشتم برگهای میخواندم راجع به بازی «کلش آف کلنز»؛ فکر میکردم که این چیست و دیدم بعضی از بزرگان گفتهاند که اگر اینطور باشد، حکمش این است و اگر آن طور باشد حکمش آن است. حالا این بر فرض که در کشف شریعت هم موفق باشد، آیا در تحقیق دین و تحقیق فقه هم موفق است؟
تأملاتی در فقه و مصلحت و عرف و عقل
بر این اساس باید به این نظرات احترام گذاشت؛ اما از آن طرف به ظرفیت فقه هم توجه کرد. من لیست کتابهایی که نام بردم از جمله فقه و عقل، فقه و عرف و فقه و مصلحت اصلاً به همین هدف نوشته شده است؛ یعنی من تلاشم این است که ثابت کنم فقه بدون اینکه از هنجارهای شناخته شده خود خارج بشود، به تعبیر امام(ره) بدون اینکه از فقه جواهری خارج بشود، ذرهای عدول نکند، سوبسید ندهد و… میتواند هنجارهای شناخته شده خودش را مراعات کند؛ اما از آن طرف پاسخگوی تمام حوادث واقعه در دنیای معاصر هم باشد. به شرط اینکه ما برویم انرژیهای نهفته در درون فقه را پیدا کنیم.
لذا اولین اثری که بنده نوشتم در اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد فقه و عقل بود؛ فقه و عقل میخواهد بگوید که شما اگر بتوانید کاردستها و موارد مصرف عقل را در نظر بگیرید بدون اینکه از آن انضباط فکری خارج بشوید، میتوانید خیلی از مسائل را حل کنید. بعد رفتم سراغ نهاد دوم به نام اذن که ما اذن را نه اذن منبع میدانیم نه کارآیی سندی برایش قائل هستیم؛ اما در عین حال عرف در موضوع سازی و موضوع سرایی و حضورش در مفاهیم تصوری و در مفاهیم تصویری، آن هفتاد کاربردی که در آنجا بیان شده را میتواند بسیار به فعلیت برساند و به فقه ظرفیت بدهد و لذا آنجا عرض کردیم که در فقه، عرف با پیشینه کافی و پسینه کافی و واکاوی درست، خیلیهایش بر میگردد به اسناد معتبر به عقد عملی و آنهایی هم که بر نگردد، با استفاده از کاربری ابزاری قابل استفاده است.
اثر سوم فقه و مصلحت بوده است؛ من نخواستم بگویم که مصلحت یک منبع پنجم است؛ نه! منابع چهارتا است و نه کمتر و نه بیشتر؛ اما در عین حال مصلحت چه در استنباط اول که کشف احکام است و چه در استنباط دوم که تزاحم احکام مکشوف است، میتواند کار آمد باشد.
دو اثر هم که اخیراً تمام شده و آماده چاپ است، یکی «فقه و حقوق قراردادها» است که عنوان کتابی است که میپردازد به ادله و اسناد عام قرآنی قراردادها و میپردازد به اسناد عام روایی قراردادها که باز من میخواهم عرض کنم که اینقدر از عمومات اطلاقات داریم که میتوانیم با تمسک به آن عمومات البته با تمسک فنی، به حوادث واقعه پاسخ بدهیم و اثری هم که الان مشغول هستم «روش شناسی اجتهاد» است که بررسی روشها و اینکه چه روشی را میتوان انتخاب کرد که جدای از آن کارهایی که قبلاً شده میتواند توانایی بدهد برای پاسخگویی مورد توجه واقع شده است.
به هر صورت میتوانیم بگوییم دو نهاد هست با عنوان علوم انسانی و فقه؛ که این دو احتیاج کامل به هم دارند و مثل دو بال پرنده هستند که باید در کنار هم به پرواز در بیایند تا ما بتوانیم به توسعه برسیم وگرنه ما اگر به هر کدام بیمهری کنیم، راه افراط و گمراهی رفتهایم و به جایی نخواهیم رسید.