درکی که ما شیعیان پس از تجربه شخصیتهایی همچون امام خمینی (ره) داریم، فهم عمیقی از فقه را ممکن ساخته. این درک البته ریشه در سنت علمی اصیل اهلبیت دارد. نخل و نارنج در این فضا ممکن شده است.
شبکه اجتهاد: پرداختن به رمان نخل و نارنج، حسب موضوع آن میتواند کاری به درازای پرداختن به خود شخصیت شیخ باشد. نویسنده سعی در ذکر و تألیف تمام وجوه شخصیتی شیخ داشته است و این کارِ خوانندگان مدقّ را سخت میکند. آنچه ما در این سطور به آن پرداختهایم، جوهرهای است که طرح و معرفی شیخ اعظم فقها را همچون سالکی شوریده و عارفی واصل ممکن کرده است. هرچند این جوهره وضعی تاریخی دارد، اما سخنی در باب ماهیت و ذات فقه و عرفان میتواند داشته باشد.
«نخل و نارنج»، محصول درک عمیقی از فقه است. این درک تازه نیست به آن معنا که بدعت نیست و قدیمی نیست به آن معنا که نمیتوانیم به راحتی آن را جزو مصرحات میان فقهای متقدّم بدانیم. این درک، همان درکی است که اصطلاح تازه – اما سنتمندِ – «فقیهِ عارف» را ممکن کرده است. در این تعبیر، فقه همچون علم به احکامِ شرع که دلالت بر وجه ظاهری دین است و عرفان که علم حضوری و قلبی و سرّی به اسماً و صفات و تجلیات باریتعالی بالکشف و العیان است، در «انسانی» و «نفسی» به اتحاد رسیدهاند. شریعتی و طریقتی که در انسانی یگانه گشتهاند. این یگانگی پیش از آنکه بواسطه وجود موضوعی واحد یعنی نفس انسانی ممکن شده باشد، میباید بواسطه سنخیتی میان خود آن دو ممکن شده باشد. این سنخیت چیست و فقهای امامیه چطور به آن توجه نمودهاند؟
فقه همواره مدّعی بیان حکم پروردگار بوده است؛ «الْفِقْهُ هُوَ الْعِلْمُ بِالْاحْکامِ الشَّرعِیَّهِ الفَرْعِیَّهِ عَنْ ادِلَّتِهَا التَّفْصِیلِیَّهِ». معلوم است که مراد از حکم در تعریف فقه –بخصوص نزد شیعه امامیه – جز حکم پروردگار نیست که جز حکم او اساساً حکمی درکار نیست؛ ان الحکم الا لله. قید فرعیه، به نحوی موضوع فقه را به «ظاهر دین» نزدیک میکند. کما اینکه تفکیک فروع از اصول به نحوی که – گویا اولبار- در اثر کبیر شیخ کلینی موسوم به الکافی (فی علم الدین) شاهد آنیم، در واقع تفکیک ظاهر از باطن دین است. چنانکه باطن دین که همان علم و توحید و ولایت و اصلاح درون و باطن آدمی است بنابر تبویب ثقهالاسلام کلینی ذیل اصول طرح میشود و ظاهر دین یعنی اعمال نماز و روزه و حج و… در بخش فروع ذکر میشوند؛ بنابراین تقابل اصول و فروع در طرح شیخ کلینی – که در تمام تاریخ شیعه امامیه با شدت و ضعف متفاوت ادامه یافته – از قبیل تقابل «القا اصول» و «تفریع فروع» نیست، بلکه از قبیل تقابل «احکام قلبی» و «احکام قالبی» است.
اجتهاد در اصول به همین معنا نزد سیدمرتضی علمالهدی واجب است، زیرا شرطِ فروع است، همانطور که نیت شرط عمل است و اگر نیت نباشد عمل هباء منثور است و حتی میتوان گفت عمل ممکن نیست. بر این اساس تقدم اصول بر فروع در طرح شیخ، توضیح شرط بودن اصول – یعنی احکام قلبی – برای فروع – احکام قالبی – است. صدر کتاب کافی مملو از اشارات متعدد به احوالات قلبی است و اگر آنچه شیخ از هشام بن حکم درباره بیانات حضرت کاظم علیهالسلام در توصیف عقل نقل فرمودهاند را اصل قرار دهیم؛ میباید کتاب اول کافی که کتاب عقل است را، در واقع کتاب القلب بخوانیم؛ کما اینکه حضرت در همان حدیث (یعنی حدیث شماره ۱۲) در تفسیر آیه شریفه: «ان فی ذلک لذکر لمن کان له قلب» فرمودند: «یعنی عقل». همچنین در حدیث دیگری در همین کتاب اول، شیخ دوگانه عابد و عاقل، یا همان دوگانه عابد و عارف را طرح مینماید و نشان میدهد که چطور ممکن است آدمی کاملاً ملزم به فروعات باشد، اما قلباً معرفتی نسبت به پروردگار و معبود خود نداشته باشد و این معرفت از اصول است و از سنخ قلبی. لذا در نقطهای که شیخ کلینی در مقام تدوین کلیتِ کافیِ علم دین بر آمده است، شیعه واجد هر دو جهت است و بنابر درک کلی که میتوان از کتاب شریف الایمان و الکفر او داشت، گویی شیعه تاجایی که قلباً ملزم به حقایق علوم اهل بیت است، قلباً جویای آن علوم است، مدخلی به درک و بهرهمندی از فروع دین میتواند بیابد.
تقابل دو اصطلاح «عقیده» و «احکام» نیز ادامه همین سنت است. عقیده در اصل «عقیده القلب» است و احکام عبارتاند از همان احکام فرعی و اعمال قالبی؛ پیدا است که یکی دلالت باطنی دارد و دیگری دلالت ظاهری. گویی یکی شاغل به اصلاحات و توجهات باطنی است و دیگری ناظر بر اصلاحات و توجهات ظاهری. همواره توضیح نحوه به هم رسیدن این دو در هر سنت علمی، آینده منازعات بر سر ظاهر و باطن، فقه و عرفان و شریعت و طریقت را در آن سنت رقم زده است. نزد جماعتی فراموش کردن جهت کلی احکام، به ظاهرگرایی انجامیده و نزد دیگرانی فراموش کردن لزوم قانونی بودن و صورت داشتن وصول به حقیقت به عنوان شرط وصول، منجر به وهم تحصیل باطن و ترک ظاهر گشته است. جمعیت اول اساساً ملتفت تفکیک ظاهر و باطن نگشتهاند، جمعیت دوم بر سر دو راهی ظاهر و باطن، اصل را بر باطن نهادهاند، بیآنکه توجه نمایند این دو امکان یکدیگرند، باطن جهت و غایت ظاهر است و ظاهر نحوه تعیّن و موجودیت باطن. هر یک شاگرد و فرزند دیگری است؛ چون ظاهر نباشد، باطن به زبان نخواهد آمد و راه اتصال بدان ممتنع خواهد شد و چون باطن نباشد، ظاهر ضرورت بودن نخواهد یافت.
مکتب تشیع در طول تاریخ خود همواره ملتفت این حقیقت بوده است؛ جدی گرفته شدن تفکیک اصول و فروع و بخصوص وجوب اشراف بر اصول به نحو اجتهادی محصول همین التفات اساسی است. هر چند در میان شیعیان نیز هم در عرصه فقاهت و هم در میان طریقتهای مختلف صوفیه، آفات فوقالذکر در تاریخ تحقق داشته است، اما جریان اصیل علمای شیعه با التفات به اعتبار این تفکیک، جمع آن دو را ممکن و محقق کردهاند. سید بن طاووس که مرجعیت عامه و رسالت هدایت و رهبری شیعیان در دروان خطیر انقراض بنیالعباس بدست مغولان را بر عهده داشت، در آثار متعدد خود در آداب سیر و سلوک الی الله این توجهات قلبی و سرّی را از خلال ظرایف و تصریحات آیات و روایات منعکس نموده است، همچنین است محدث فقیه کفعمی. شهید اول و شهید ثانی رضوانالله تعالی علیهما نیز همینگونهاند؛ نشانه بارز آن نقل حدیث عنوان بصری توسط هر دو ایشان است. ایشان که جایگاه رفیعی در علم فقه و فروعات داشتهاند، حامل درک باطنی و عمیقی از مقوله علم بودهاند که «لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَنْ یَهْدِیَهُ فان اردت العلم فاطلب فی نفسک حقیقه العبودیه». علامه مجلسی در بحار و شیخ حر عاملی وسایل الشیعه، حدیث عنوان بصری را که حاوی معانی بلند توحیدی و معرفتالنفسی است و شامل آداب و دستورات سلوکی فراوانی است، از دستخط شهید اول نقل نمودهاند و شهید ثانی نیز همین حدیث را بطور کامل در کتاب منیه المرید خود نقل نموده و طلاب شیعه را به عمل بدان توصیه فرموده است. پیدا است که ایشان هر چند متوغل در علوم فقهیه بودهاند، اما واجد معارفی بلند بوده و به معانی باطنی عرفانی توجه داشتهاند.
این درک نزد فقهای متاخر شیعه به اوج پختگی خود میرسد؛ تا جایی که مشهورترین فقیه شیعه و شاید اعلم فقهای زمان، حضرت امام خمینی (ره) علناً کتابهای متعدد در عرفان و آداب سیر و سلوک مینگارد. این البته صرفاً یک توجه ذوقی نبوده، بلکه تألیفی معنیدار میان ظاهر و باطن دین بوده است. نزد فقیهی چون امام (ره) نماز یکی از ظواهر دین یا یکی از فروع آن نیست، بلکه «معراج السالکین» است (چنانکه نام اصلی کتاب سرالصلاه ایشان معراج السالکین و صلاه العارفین است.) و تکتک ظواهر آن مشتمل بر بواطنی است و نماز هر چند صورتی دارد، در اصل قائم به باطنی است. ایشان در سرالصلاه مینویسند: «نماز مرکب است به حسب صورت ملکی آن، از اوضاع و هیئات و اذکار و قرائت ادعیه؛ گرچه به حسب حقیقت و صورت ملکوتیه، دارای وحدت و بساطت است؛ و هرچه به افق کمال نزدیکتر شود وحدتش کاملتر شود تا منتهی به غایت کمال شود که حصول قیامت کبرای آن است.» (سرالصلاه. امام خمینی (ره). مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی. چاپ پانزدهم. ۱۳۹۲. ص ۱۲) و نیز در کتاب آداب الصلاه خود چنین مینگارند: «بدان که برای نماز غیر از صورت، معنایی است و غیر از این ظاهر باطنی است؛ و چنانچه ظاهر را آدابی است که مراعات ننمودن آنها یا موجب بطلان نماز صوری یا نقصان آن گردد، همینطور از برای باطن، آدابی است قلبیّه باطنیه که با مراعات ننمودن آنها نماز معنوی را بطلان یا نقصان دست دهد، چنانچه با مراعات آنها نماز دارای روح ملکوتی شود.» (آداب الصلاه. امام خمینی (ره). مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی. چاپ بیستم. ۱۳۹۲. ص ۲)
بنابراین وادی احکام عبادات و اعمال ظاهری دین، ظهوری و تابعی از حقیقت باطنی آنها است، «وحدت صور ملکیه تابع وحدت ملکوتیه غیبیه است» (سرالصلاه. ص ۱۲)؛ و در اصل عمل فقهی و ظاهری، ظهور آن عمل و حکم باطنی است؛ و شیخ عارف کامل ما، جناب شاه آبادی، روحی فداه، میفرمودند: «جمیع عبادات سرایت دادن ثنای حق جلت عظمته است تا نشئه ملکیه بدن.» (سرالصلاه. صص ۱۱-۱۲) بدین معنا، تمامی احکام و اعمال ظاهریه و فقهیه، سرایت یافتن یک امر واحد در مراتب مختلف نفس آدمی است تا مرتبه بدن؛ و این مراتبی که حضرت امام درباب عبادات اشاره کردند در اصل متناظر با مراتب نفس آدمی است که ایشان در کتاب اربعین خود بدان اشاره کردهاند: «بدان که انسان اعجوبهای است دارای دو نشئه و دو عالم: نشئه ظاهره ملکیه دنیویه که آن بدن او است و نشئه باطنه غیبیه ملکوتیه که از عالم دیگر است.» (شرح چهلحدیث. امام خمینی (ره). مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی. چاپ بیست و هشتم. ۱۳۸۲. الحدیث الاولی. ص ۵).
نگارش کتابهای متعدد توسط فقهای متاخر شیعه درباره اسرار و آداب نماز، از قاضی سعید قمّی تا مرحوم آیتالله میرزا جوادآقا ملکی تبریزی و … تا به امروز همگی محصول همین درک است (البته بیان اسرار عبادات در مکتب اهلبیت سابقه دیرینه دارد؛ حدیث مفصل صدوق در علل الشرایع پیرامون اسرار نماز و تمام کتاب مصباح الشریعه شاهد بر این مطلب است). حتی طرح فلسفی علامه طباطبایی (ره) در اعتباریات را نیز میباید در همین راستا خواند و فهمید. به بیان مرحوم علامه، فقه هرچند اعتباری است، اما معتبر به حقایقی است و قائم به حقیقتی است. بنا بر مطاوی مقاله ششم از کتاب اصول فلسفه ایشان، فقه تماماً اعتباری است به همین معنا که ظهور حقایقی است؛ «هر اعتباری را حقیقتی هست.» (اصول فلسفه و روش رئالیسم. انتشارات صدرا. چاپ بیست و ششم. ج ۲. ص ۲۲۷). همچنین در فصل اول رساله شریف الولایه مینویسند: «انّ کل اعتبار فهو متقوّم بحقیقه تحتها = هر اعتباری قائم به حقیقتی است که تحت آن است.» (رساله الولایه. علامه سیدمحمدحسین طباطبایی. دار التعارف للمطبوعات. ۱۴۰۷ ه. ق. ص ۱۲) و نام این فصل که در توضیح همین مطلب نگاشته شده چنین است: «فی ان لظاهر هذا الدین باطناً و لصورته الحقه حقایق».
بنابراین فقه و عرفان نه دو چیز هم ردیف یکدیگر، بلکه دو نحوه حضور است از یک امر؛ «و ما امرنا الا واحده.». لکن یکی در نشئهای مورد یافته و دیگری در نشئه دیگر؛ و هر دو امتداد یکدیگرند و امکان یکدیگر. ایمان و نیت نباشند عمل ممکن نیست و عمل نباشد، ایمان محمل و مجرای تعینی نمییابد، «الایمان عملٌ کلُّه».
امکان تحقق این دو مرتبه در یک نفس، از وحدت خود این دو مرتبه است. کما اینکه تا سخن از مرتبه میگوئیم، معلوم است که دو مرتبه را راجع به امر واحدی مراد کردهایم. اینگونه است که تحقق این دو چیزِ به ظاهر خلاف، در شخصیتی واحد نه تنها ممکن میشود، بلکه در فهم معاصر ما از مقوله «عالِم دین» اصلاً فرض و بایسته است. به نحوی که ما اولاً از عالِم دین، صفای باطن و لطافت روح را طلب میکنیم، سپس دیگر خصال را.
فهمی که ما از مقوله «عالم دین» همچون «فقیه عارف» داریم، مرهون بصیرتهایی است که در مکتب شاگرد سیدعلی شوشتری؛ ملاحسینقلی همدانی به نقاط برجستهای بدل شده است. معارفی که شاگردان این مکتب؛ میرزا جواد ملکی تبریزی، سیدعلی قاضی طباطبایی، علامه طباطبایی، مرحوم آیتالله بهجت و بیش از همه امام امت (رضوان الله تعالی علیهم اجمعین) در جمعیت شیعیان از خود بجا گذاشتهاند و حتی خاطراتی که از نحوه حضور این افراد در میان مردم و در افواه مانده است، فهم شیخ انصاری به مثابه «فقیه عارف» را برای ما ممکن کرده است. رمان نخل و نارنج، محصول این درک و این فضا است. اگر این فضا نمیبود و شیخ انصاری با همین وجوه در تاریخ میبود، شاید به این نحو امکان روایت نمییافت و اگر مییافت شاید چندان خوانده نمیشد. حمیدرضا میررکنی بنادکی – مهر