شبکه اجتهاد: در نوشتنِ این یادداشت، تردیدِ فراوان داشتم، از این جهت که اولاً، آنچه که حجتالاسلام والمسلمین حسن روحانی در زمینۀ ارتباطِ علم و دین و ماهیّتِ علمِ دینی گفته است، کمترین اثری از تازگی و طراوات نداشت، بلکه حاصلِ گرتهبرداریهای ناشیانه و ناپختهای بود که وی از نوشتههای بیست سالِ پیشِ عبدالکریم سروش کرده بود، و ثانیاً پرداختن به این قبیلِ مسألههای نظریِ محض، هیچ تناسبی با وظایفِ وی که رئیسِ قوّهی مجریّه است و باید برای گشودنِ گِره از معضلات و مشکلاتِ انباشتهی مردم، شب از روز نشناسد و لحظهای از تدبیرِ اجراییاتِ معوق و معطلِ کشور، غفلت نورزد، ندارد. با این حال، از آنجاکه گفتههای خطابی و سیاسیکارانهی او، دستمایهی فضاسازی و هوچیگریِ رسانههای زنجیرهای و لیبرال قرار گرفت، بر آن شدم که دستِ کم، به بیانِ پارهای نکتههای انتقادی دربارۀ سخنانِ وی از چشماندازِ نظریِ امام خمینی- رضوان الله تعالی علیه – بپردازم تا کسانی گمان نبَرند که سخنانِ او، نمایانگرِ گفتمانِ انقلاب و امام خمینیست و از موضعِ رسمیِ نظامِ جمهوریِ اسلامی حکایت میکند. آنچه که وی بر زبانِ خویش جاری ساخته، همچون گفتههای قبلیاش در این باره، ریشه در لیبرالیسمِ معرفتی و شیفتگیِ او به علومِ انسانیِ سکولار دارد و به هیچرو، همخوان و مطابق با عالَمِ معنایی و فکریِ انقلابِ اسلامی نیست.
همهی انواع و اصنافِ علوم، به اسلامی و غیرِ اسلامی تقسیم نمیشوند
عدّهای در کشور ما، سالها وقت صَرف کردند تا ریاضی و شیمی و فیزیکِ اسلامی درست کنند؛ ایشان پول، وقت و امکاناتِ زیادی صَرف کردند، اما حاصلی بهدست نیاوردند.
پاسخ این است که؛
اولاً، «بعضی گمان کردند که کسانیکه اصلاحِ دانشگاهها را میخواهند و میخواهند دانشگاهها اسلامی باشد، […] توهم کردند که […] هر علمی، دو قِسم است. [برای مثال]، علمِ هندسه، یکی اسلامی است، یکی غیرِ اسلامی؛ علمِ فیزیک، یکی اسلامی است یکی غیرِ اسلامی است. از این جهت، اعتراض کردند به اینکه علم، اسلامی و غیرِ اسلامی ندارد […]. اینها اشتباهاتی است که بعضی میکنند، یا خودشان را به اشتباه میاندازند. […] ما که میگوییم دانشگاه باید […] تغییراتِ بنیادی داشته باشد، و اسلامی باشد، نه این است که […] هر علمی، دو قِسم است: یکی اسلامی و یکی غیرِ اسلامی. […] معنیِ اسلامی کردن، این نیست که در همهی علوم، دو قِسم داریم؛ یک قِسم، هندسهی اسلامی داریم، یک قِسم، هندسهی غیرِ اسلامی […]. لکن باید دانشگاه، اسلامی شود. […] معنیِ اسلامی شدنِ دانشگاه این است که استقلال پیدا کند و خودش را از غرب، جدا کند.
ثانیاً، «مخالفتِ روحانیّون با بعضی از مظاهرِ تمدّن در گذشته، صرفاً به جهتِ ترس از نفوذِ اجانب بوده است. احساسِ خطر از گسترشِ فرهنگِ اجنبی، خصوصاً فرهنگِ مبتذلِ غرب، موجب شده بود که آنان با اختراعات و پدیدهها، برخوردِ احتیاطآمیز کنند. علمای راستین، از بس، دروغ و فریب از جهانخواران دیده بودند، به هیچ چیزی اطمینان نمیکردند و ابزاری از قبیلِ رادیو و تلویزیون در نزدشان، مقدّمهی ورود به استعمار بود. لذا گاهی حکم به منعِ استفاده از آنها میدادند. آیا رادیو و تلویزیون در کشورهایی چون ایران، وسایلی نبودند تا فرهنگِ غرب را به ارمغان آوردند؟
اسلام در ساختارِ درونیِ علومِ انسانی، مدخلیّت دارد، نهفقط در غایتِ آن
علم، علم است و به نوعِ تفکّر و ایدئولوژی، وصل نمیشود. [… با این حال، کسانی] تلاش کردند علوم را در دستهبندیهای علومِ مرتبط با دین و علومِ ضدّدینی و یا علومِ سنتی و جدید، تقسیمبندی کنند. […] علوم از لحاظِ اهداف و نتایجِ آنها، البته به دو دستهی کلّی، قابلِ تقسیم هستند. […] در تفکّرِ مادّی، علم وسیلهای برای قدرت یافتن و سلطه بر دیگران است، و بر این مبنا، همهی علوم از سیاست تا فیزیک و شیمی، بر مبنای تفوّقیابی تعریف میشوند. […] هر علمی که در خدمت به تعالیِ بشر باشد، اسلامی است. […] تفاوتِ علومِ اسلامی و غیرِ اسلامی، صرفاً در اهداف و نتایجِ این علوم است، نه خودِ علم
پاسخ این است که؛
اولاً، «اسلام، [مکتبِ] انسانساز است؛ میخواهد انسان درست کند. […] غرب، از این اصلاً خبری ندارد. غرب، دنبالِ این است که طیاره درست کند؛ به انسان، کار ندارد. [… غرب]، انسان را رو به تباهی دارد میبَرد.
ثانیاً، «هرچه در قرآن هست، [… از] جنبهی الوهیّتش هست؛ […] هر چیزی طرح شده، […] جنبهی الوهیّ [اش] طرح شده است.
ثالثاً، «اسلام، […] دارای سیاست و نظامِ خاصِ اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است، که برای تمامیِ ابعاد و شؤونِ زندگیِ فردی و اجتماعی، قوانینِ خاصی دارد، و جز آن را برای سعادتِ جامعه نمیپذیرد.»[۷] و همچنین: «دانشگاه را باز کند، لکن علومِ انسانیاش را بهتدریج از دانشمندانی که در حوزههای ایران هست – و خصوصاً در حوزه علمیّه قم – استمداد کنند.
رابعاً، «علوم، مطلقاً منقسم میشوند به دو قسمت: یکی علومِ دنیایی که غایتِ مقصد در آنها، رسیدن به مقاصدِ دنیویّه است، و دیگر، علومِ اُخرویّه که غایتِ مقصد در آنها، نیل به مقامات و درجاتِ ملکوتیّه و وصول به مدارجِ اُخرویّه است. […] غالباً امتیازِ این دو نحوه علم، به امتیازِ نیّات و قصود است؛ گرچه خودِ آنها نیز فی حدّ نفسها، به دو سنخ، منقسم شوند. […] کلیّه علومِ اُخرویّه، از سه حال، خارج نیست: یا از قبیلِ علمِ بالله و معارف است، یا از قبیلِ علمِ تهذیبِ نفس و سلوک الی الله، یا از قبیلِ آداب و سننِ عبودیّت است.
دانشگاهیان، علومِ انسانی را از دین و عُلمای دین استمداد کنند
اصرار داشتند که نباید علومِ جدید را بپذیریم و میگفتند ما هر چه از علم نیاز داریم، میتوانیم از حوزههای علمیّه بهدست بیاوریم و لذا، نیازی به دانشگاه نداریم.
پاسخ این است که؛
اولاً، «بعضی توهم کردند که اینها که قائلند به اینکه باید دانشگاهها، اسلامی باشد؛ یعنی فقط علمِ فقه و تفسیر و اصول در آنها باشد، یعنی همان شأنی را که مدارسِ قدیمه دارند، باید در دانشگاهها هم همان، تدریس بشود. اینها اشتباهاتی است که بعضی میکنند، یا خودشان را به اشتباه میاندازند. […] ما که میگوییم دانشگاه باید […] اسلامی باشد، نه این است که فقط، علومِ اسلامی را در آنجا تدریس کنند، […] ما نمیخواهیم بگوییم ما علومِ جدیده را نمیخواهیم. […] علومِ اسلامی، جایی دارد [و جای آن] در مدارسِ قدیمه هست و اینجا [یعنی دانشگاه]، جای علومِ دیگر است، لکن باید دانشگاه، اسلامی شود. […] معنیِ اسلامی شدنِ دانشگاه این است که استقلال پیدا کند و خودش را از غرب جدا کند.
ثانیاً، «گمان نکنند بعضی از این اشخاص، که در اسلام، راجع به جامعه چیزی نیست؛ […] اسلام، عمیقتر […] از همهی مکتبها، راجع به امورِ انسانی […] نظر دارد. […] کسانیکه اطلاع از احکامِ اسلام، […] اقتصادِ اسلام، […] فرهنگِ اسلام، [… و] علومِ عقلیِ اسلام […] ندارند، […] میگویند که در اسلام نیست. متخصّص لازم است، و در این امر، باید از حوزههای علمیّه، متخصّص بیاورند. [دانشگاهها]، دستشان را دراز کنند پیشِ حوزههای علمیّه که در آنجا، این نحو متخصصّین هست؛ و دانشگاه را باز کند، لکن علومِ انسانیاش را بهتدریج از دانشمندانی که در حوزههای ایران هست – و خصوصاً در حوزهی علمیّهی قم – استمداد کنند.
ثالثاً، «فرهنگِ دانشگاهها و مراکزِ غیرِ حوزهای، بهصورتی است که با تجربه و لمسِ واقعیّتها، بیشتر عادت کرده است، تا فرهنگِ نظری و فلسفی. باید با تلفیقِ این دو فرهنگ، و کم کردنِ فاصلهها، حوزه و دانشگاه در هم ذوب شوند تا میدان برای گسترش و بسطِ معارفِ اسلام، وسیعتر گردد.
انبیاء میخواستند تمامِ ابعادِ عالَم و آدم را الهی کنند
اساساً اینکه شاخهای از علم را به جنبهای از دین وصل کنیم، برای آن علم، شأن و جایگاه ایجاد نمیکند، و اگر آن را به دین وصل نکنیم هم، چیزی از ارزشِ آن کم نخواهد شد.
پاسخ این است که؛
اولاً، «ربوبیّتِ حقّ تعالی – جلّ شأنه – از عالمیان، بر دو گونه است: یکی ربوبیّتِ عامّه که تمامِ موجوداتِ عالَم، در آن شرکت دارند، […] و دوّم از مراتبِ ربوبیّت، ربوبیّتِ تشریعی است که مختصّ به نوعِ انسانی است و دیگرِ موجودات را از آن، نصیبی نیست، و این تربیت، هدایتِ طُرقِ نجات و ارائهی راههای سعادت و انسانیّت و تحذیر از منافیّاتِ آن [است] که به توسطِ انبیاء – علیهم السلام- اظهار فرموده.
ثانیاً، «آن چیزی که انبیاء میخواستند این بود که همهی امور را الهی کنند؛ تمامِ ابعادِ عالَم را و تمامِ ابعادِ انسان را که خلاصه عالَم است.
اسلام از تبیینِ هیچ معرفتِ مؤثّر بر تربیتِ انسان و جامعه، فروگذار نکرده است
عدّهی دیگری بودند که سعی داشتند ثابت کنند، آغاز و منشأ همهی علوم، از اسلام بوده است و برای ربط دادنِ هر شاخهای از علم به اسلام، بهدنبالِ آیه و روایت میگشتند. […] این باور نیز، صحیح نیست و ما تأکیداتِ مؤکّدِ پیامبرِ اسلام (ص) را داشتیم که پیروانِ اسلام را به علمآموزی از هر نطقهی جهان، تشویق میکردند.
پاسخ این است که؛
اولاً، «معنیِ اسلامی کردن [علم]، این نیست که در همهی علوم، دو قِسم داریم؛ یک قِسم، […] اسلامی داریم، یک قِسم، […] غیرِ اسلامی.
ثانیاً، «اسلام […] مکتبی است که برخلافِ مکتبهای غیرِ توحیدی، در تمامِ شؤونِ فردی و اجتماعی و مادّی و معنوی و فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی، دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته، و لو بسیار ناچیز که در تربیتِ انسان و جامعه، و پیشرفتِ مادّی و معنوی نقش دارد، فروگذار ننموده است؛ و موانع و مشکلاتِ [بر] سرِ راه تکامل را در اجتماع و فرد، گوشزد نموده و به رفعِ آنها کوشیده است.
ثالثاً، «شما این مَفخرهای خودتان را از یاد نبرید. روشنفکرهای ما و نویسندگانِ ما […]، توجّه به مفاخرِ خودشان داشته باشد؛ اینقدر، طرفِ غرب سجده نکنند! […] شما خودت مطلب داری، چه کار داری کی چه گفته است؟! جهنم که گفته! چرا استشهاد به یک قوای اجنبی میکنی تا روحِ جوانهای ما را افسرده کنی و اینها را از قالبِ خودشان بیرون کنی؟
در قلمرو علومِ انسانی، فقط حضورِ انسانهای متعهّد به اسلام، برتابیده میشود
استاد از لحاظِ علمی، باید آزاد باشد تا هر نظری که به آن رسیده را در تمامی علوم چه حقوق، جامعهشناسی، علومِ سیاسی و غیره، عالمانه و آزادانه بیان کند. اگر استادی مجبور شد در بیانِ نظر، خود را سانسور کند، مشخص است که در شیوههای خود، مشکل داریم. […] باید در پژوهش آزاد باشیم و نباید هدف پژوهش را از ابتدا تعیین کنیم.
پاسخ این است که؛
اولاً، «اسلام، دینِ مستند به برهان و متّکی به منطق است و از آزادیِ بیان و قلم نمیهراسد، و از طرحِ مکتبهای دیگر – که انحرافِ آنها در محیطِ خودِ آن مکتبها، ثابت و در پیشِ دانشمندانِ خودشان، شکستخورده هستند – باکی ندارد. شما دانشجویانِ محترم، نباید با پیروانِ مکتبهای دیگر، با خشونت و شدّت، رفتار و درگیری و هیاهو راه بیندازند. خود با آنان به بحث و گفتگو برخیزید، […] تا تهی بودنِ دستِ آنان ثابت شود. […] ما با آزادی و منطق، موافق [هستیم]، ولی اگر توطئه و خرابکاری باشد، تکلیفِ دیگری داریم.
ثانیاً، «جوانانِ عزیرِ دانشگاهی، […] از نفوذِ عناصرِ منحرف و وابسته به چپ و راست، قاطعانه جلوگیری کنند، و نگذارند محیطِ مقدسِ دانشگاه، آلوده به اغراضِ منحرفان و وابستگان به اجانب گردد.
ثالثاً، «علومِ انسانی، محتاج به […] انسانهای متعهّد [است …]. انسانی که تعهّد به قواعدِ اسلام [… و] آن زیربنایی که توحید است ندارد، در علمِ انسانی نمیتواند عملی انجام دهد، الا انحراف، و این، قابلِ پذیرش نیست. در سایرِ رشتههایی که در دانشگاهها هست، آن چیزی که موردِ نظر است، این است که اساتید، مشغول به کارِ خودشان باشند و توطئه در کار نباشد، اما انگیزههای آنها، یک انگیزههای مختلفی است.
و همچنین: «سادهاندیشی است […] معلمی که انحراف دارد؛ معلمی که یا طرفِ شرق است و یا طرفِ غرب، یا تربیتِ شرقی دارد یا تربیتِ غربی، آن را ما معلم قرار بدهیم از برای این فرزندانی که نفوسشان مثلِ آیینه، صیقلی است؛ و هرچه در او وارد بشود، میپذیرد. […] سادهاندیشی است که گمان کنیم که فقط تخصّص […] و علم، میزان است […]. سادهاندیشی است که ما گمان کنیم باید همه اینها که تخصّص دارند، هرطوری [از لحاظِ فکری] میخواهند باشند، باید بیایند و ما از آنها استفاده [علمی] کنیم. استفاده نمیتوانیم بکنیم؛ اگر مرضِ ظاهریِ ما را یک متخصّص، خوب بکند، امراضِ باطنی برای ما ایجاد میکند.
القای تُهیمایگی به ما از سوی غرب، موجب شده که به علمِ خود اتّکا نکنیم
هیچ کشوری با انزوا، به رشد و پیشرفت دست پیدا نخواهد کرد؛ اگر روابطِ علمیِ خود را با دنیا محدود کنیم، هیچ فایدهای برای ما نخواهد داشت. […] اگر دانشجویی میخواهد در سمیناری در خارج از کشور حضور پیدا کند، نباید قبل و بعد از حضور، او را موردِ سئوال و جواب قرار دهیم، چراکه در دنیای علم، این حرفها وجود ندارد، و در رشتههای تخصصی، باید بتوانیم با دنیا تعامل کنیم. این بسیار نادرست است که به اساتید و پژوهشگران، مشکوک باشیم.
پاسخ این است که؛
اولاً، «بر ملّت و دولتِ جمهوریِ اسلامی [فرض] است در همه اعصار، که نگذارند عناصرِ فاسدِ دارای مکتبهای انحرافی یا گرایش به غرب و شرق، در دانشسراها و دانشگاهها و سایرِ مراکزِ تعلیم و تربیت، نفوذ کنند، و از قدمِ اوّل، جلوگیری نمایند تا مشکلی پیش نیاید و اختیار از دست نرود.
ثانیاً، «از جمله نقشهها، […] بیگانه نمودنِ کشورهای استعمارزده از خویش، و غربزده و شرقزده نمودنِ آن است؛ بهطوریکه خود را و فرهنگ و قدرتِ خود را به هیچ گرفتند، […] و این پوچ و تهیمغزیِ مصنوعی، موجب شده که در هیچ امری، به فکر و دانشِ خود اتّکا نکنیم و کورکورانه، از شرق و غرب تقلید نماییم، بلکه از فرهنگ و ادب و صنعت و ابتکار اگر داشتیم، نویسندگان و گویندگانِ غرب و شرقزده بیفرهنگ، آنها را به بادِ انتقاد و مسخره گرفته و فکر و قدرتِ بومیِ ما را سرکوب و مأیوس نموده و مینمایند.
سخنِ پایانی: امام خمینی و علومِ انسانیِ اسلامی
بهطورِ کلّی، مخالفتِ ما با علومِ انسانیِ غربی و تمایل به تولیدِ علومِ انسانیِ اسلامی میتواند متّکی بر یکی از مقولاتی باشد که از پی میآید:
۱- علومِ انسانیِ غربی، «حاکمیّتِ سیاسی» را نقد میکند و حاکمیّتِ سیاسی، از نقد گریزان و طالبِ تثبیتِ اقتدارِ خویش است. در این حال، علومِ انسانی باید بهصورتِ کلّی نفی شود تا بهعنوانِ ابزارِ نقّادی و به چالش کشیدن، استفاده نشود. این تلّقی، «سیاستگریزانه» یا «مصلحتگرایانه» است.
۲– علومِ انسانیِ غربی، معرفتی «غربی» است و «غرب»، «دیگری» و «غیر» نسبت به ما بهشمار میآید. از اینرو، ما بهعنوانِ «مسلمان» یا «شرقی»، باید معرفتِ متناسب با «اقلیم و بومِ جغرافیاییِ خویش» تولید کنیم تا «هویّتِ» خود و «استقلالِ جهانِ فرهنگی و معنایی» مان را از دست ندهیم. این تلّقی، «اقلیمگرایانه» یا «هویّتاندیشانه» است.
۳- علومِ انسانیِ غربی برای ما نامطلوب است به این دلیل که «مسألهها» و «معضلهها»ی ما در آن وجود ندارند، اما برای جوامعِ غربی، مطلوب است، چون به حلّ مسألهها و معضلههای آنها میپردازد؛ بنابراین، اگر همین علومِ انسانیِ موجود – که غربی است – نسبت به حلّ مسألهها و معضلههای ما اهتمام بورزد و در فضای انتزاعی و غیرِ واقعی به سَر نبرد، برای ما نیز مطلوب خواهد بود. از اینرو، مقصود از تحوّل در علومِ انسانی، تعویضِ مسألهها و معضلههای آن است و میتوان با همان مبادی و مفاهیمِ نظری، به مطالعهی جامعهی خود نیز بپردازیم. این تقریر از محلّ نزاع، «مسألهگرایانه» یا «عملگرایانه» است.
۴- علومِ انسانیِ غربی، «غایاتِ» ما را محقّق نمیکند، بلکه در پیِ غایاتِ دیگری است. از اینرو، ما باید علومِ انسانیِ غربی را بهکار ببریم، اما آن را به خدمتِ غایاتِ خود بگماریم.
۵- علومِ انسانیِ غربی، «مبادی و ماهیّتِ مادّی» دارد و تفسیری که از جهانِ انسانی و واقعیّتهای آن دارد، مبتنی بر همین مادّیگری – اعم از مادّیگری هستیشناختی، روششناختی و اخلاقی – است. معضلِ اصلیِ غرب که آن را دچارِ انسداد و بحران کرده، مادّیگریِ برخاسته از نفی یا حاشیهنشینیِ خداوند در تفکّر و زندگیِ غربیان است. تدبیرِ جوامعِ غربی بر عهدهی علومِ انسانی است و علومِ انسانیِ غربی به سببِ آنکه «دین» را منبعِ معتبرِ معرفتشناختی قلمداد نمیکند، بر آن تکیه ندارد و صرفاً «عقل» و «تجربه» را معتبر میانگارد. از طرفِ دیگر، این صنف از علومِ انسانی، تصویری «حیوانی» و «منفعتجویانه» از انسان ساخته و پرداخته میکند و انسان را «فاقدِ روح» و «گرگصفت» معرفی مینماید. این تلّقیها، با واقعیّاتِ انسان و جهانِ انسانی، همخوان نیست. انسان، حیوانِ «ابزارساز» یا «سودجو» نیست، بلکه از «فطرتِ الهی» برخوردار است و «خیر» و «صلاح» در او اصالت دارد و تنها با «تجربهی حسی» و «تحلیلهای مادّی» نمیتوان به واقعیّتهای جهانِ انسانی پی برد و تبیینی حقیقی از آنها عرضه کرد.
از میانِ این تلّقیها، امام خمینی با تلّقیِ پنجم، موافق است و در گفتهها و نوشتههای خود، به آن اشاره کرده است. ایشان، نه محلّ نزاعِ ما با علومِ انسانیِ غربی را به «هویّت و عواملِ هویّتی» تغییر میدهد و از «معرفت و عواملِ معرفتی» غفلت میکند، و نه در برشمردنِ عواملِ معرفتی، سطحِ نزاع را به تغییرِ «مسألهها» و «غایات» فرومیکاهد. ایشان با عمیقترین و زیرینیترین لایهی علومِ انسانیِ غربی که همان «مبادی فلسفی» است، مخالفت میکند و «مبادی هستیشناختی» و «مبادی معرفتشناختی» علومِ انسانیِ غربی را «مادّی» میداند. آنگاه دربارهی «ماهیّتِ» علومِ انسانیِ غربی، داوری میکند و «مکاتبِ» تشکیلدهنده این علوم را عاجز از فراهم ساختنِ سعادت برای انسان میداند؛ بنابراین، علومِ انسانیِ غربی، «ترمیمپذیر» و «اصلاحشدنی» نیست و نمیتوان تحوّل در علومِ انسانی را به معنیِ «تهذیب» و «تکمیلِ» علومِ انسانیِ غربی دانست و از «تأسیس» و «ابداعِ» علومِ انسانیِ اسلامی صرفِ نظر کرد. علومِ انسانیِ غربی، چه به لحاظِ «مبادی فلسفیِ» خویش و چه به لحاظِ «پاسخها» یی که به مسألههای انسانی داده است، منحط است و ما نباید به تغییراتِ اقلّی و سطحی در این سنخ از علومِ انسانی، خوشبین باشیم.
نویسنده: مهدی جمشیدی عضو هیات علمیِ گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی