شبکه اجتهاد: از فروع مطرح در فقه، چگونگی برخورد جامعه اسلامی با اهل بغی است که گزارههای متعددی در تبیین آن دخالت دارد؛ مانند اینکه آیا باغی محکوم به کفر است یا عنوان بغی تأثیری بر اسلام او ندارد؟ احکام مسلمان و کافر در موارد متعدّدی؛ مانند أکل از ذبیحه آنان، ازدواج با آنان، غیبت آنان و نگاه به موی زنانشان متفاوت است، به همین دلیل پژوهش درباره کفر و اسلام اهل بغی پژوهشی اهمیت دارد تا جامعه اسلامی وظیفه خود را در چگونگی برخورد با آنان بداند؛ از اینرو در این نوشتار با تبیین دو مفهوم بغی و کفر، ادله مثبت و نافی کفر اهل بغی بررسی خواهد شد.
۱. مفهوم بغی در اصطلاح
۱.۱. مفهوم بغی در اصطلاح امامیه
فقهای بزرگ شیعه بحث بغی را در کتاب جهاد مطرح کرده اند و آن را به معنای خروج بر حاکم عادل دانسته اند. شیخ طوسی (رحمه الله) در نهایه میگوید: «هر کس که بر امام عادل خروج کند و بیعتشکنی کند و با احکام و قوانین او مخالفت کند باغی است» و در کتاب خلاف معنای وسیعتری از باغی ارائه کرده است، بهطوریکه کسانی که با امام بیعت نکردهاند را نیز شامل است، ایشان فرموده: «هر کس که بر امام عادل خروج کند و با او جنگ کند و از اینکه حق را به او بدهد امتناع کند».
مرحوم ابن ادریس و علامه نیز تعریفی مطابق تعریف نهایه شیخ طوسی(رحمه الله) ذکر کردهاند، از کلمات سایر فقها تعریفی مطابق تعریف کتاب خلاف استفاده میشود؛ چراکه آنان هر چند به فراز اول تعریف خلاف اکتفاء کردهاند و گفتهاند: «باغی کسی است که بر امام خروج کند»، ولی قید «جنگ کردن»، «امتناع از تسلیم حق» و «جدا شدن از جامعه مسلمانان» در کتاب خلاف، توضیحی است و از خود خروج قابل استفاده است.
تعریف نهایه شیخ (رحمه الله) أخص از تعریف مشهور و تعریف ایشان در خلاف است، بدین بیان که شامل کسانی که با امام بیعت نکردهاند نمیشود، در حالیکه تعریف مشهور آن را شامل است و صاحب جامع الشرائع با تعریفی که از باغی ارائه کرده است، بر این شمول تصریح کرده.
اگر تعریف ابن ادریس مطابق نهایه شیخ (رحمه الله) نبود به راحتی میشد بر تعریف «بغی» به «خروج بر امام عادل» ادعای اجماع کرد؛ زیرا مرحوم شیخ و علامه در کتابهای دیگر خودشان تعریفی مطابق مشهور فقها دارند.
البته از تتبع در کلمات ابن ادریس میتوان گفت که ایشان هم با مشهور فقها موافق است، هر چند عبارت ایشان حاکی از مفهومی أخص است؛ چراکه ایشان در ضمن بیان شرایط اهل بغی، اهل شام و اصحاب معاویه را جزو بغات بهشمار میآورد، در حالیکه بیشک معاویه و اصحابش با امیرالمؤمنین بیعت نکرده بودند.
بنابراین با توجه به تعریف مرحوم شیخ در خلاف و تعریف علامه در بیشتر کتابهایش و آنچه از ابن ادریس نقل شد، می توان بر تعریف باغی بـ «کل من خرج علی امام عادل»، ادعای اجماع کرد.
۲.۱ مفهوم بغی در اصطلاح اهل تسنّن
بغی در نزد اهل سنت نیز به معنای شورش علیه امام و یا خروج از فرمان او میباشد که توسط گروهی ازمخالفان که از قدرت و شوکت لازم برخوردارند صورت میگیرد.
حنابله بغات را چنین تعریف کرده اند: گروهی از اهل حق که به دلیل اجتهاد جایز از حاکمیت امام خارج شده و هدفشان خلع امام است و دارای قدرت متمرکز میباشند.
ابن قدامه میگوید: «فقهای متأخر در تعریف بغات گفتهاند که بغات همان خوارج هستند و آنان گروهی متمرکز هستند و معتقدند هر گناه کبیره و صغیره ای کفر است. آنان بر ضد امام عادل طغیان میکنند و با اعتقاد خود جنگ و خونریزی و تصرف اموال را حلال میدانند»، ایشان این قول را منتسب به أبی حنفیه و شافعی و مشهور فقها و اهل حدیث میداند.
و مالکیها در تعریف بغات گفتهاند: «گروهی از مسلمانان هستند که به منظور اینکه حقی را که بر آنان واجب است ندهند یا به منظور این که امام را خلع کنند با او یا نایبش مخالفت میکنند».
۲. مقایسه مبنای شیعه و سنی در تعیین مصادیق بغات
برخی از فقهای شیعه عصمت حاکم اسلامی را شرط تحقق بغی میدانند و برخی دیگر به صفت عدالت حاکم اسلامی بسنده کردهاند و برای اثبات مدعای خویش به ادله عامه اثبات ولایت فقیه و مقبوله عمر بن حنظله استدلال کردهاند.
ولی در مقابل، فقهای عامه نه تنها عصمت را در حاکم شـرط نـمیدانند، بلکه برخی از آنان عدالت را هم شرط نمیدانند، مانند ابن قـدامه که در تعریف امام میگوید: اگر کسی بر امام خروج کند و او را شکست دهد و با شمشیر مردم را تسلیم اطاعت خود کند و مردم با او بیعت کنند، چنین فردی امام است و قیام بر ضدش حرام».
ایشان برای اثبات مدعای خویش ابتدا به سیره مسلمین استشهاد میکند که عبد الملک بـن مـروان بر ضد عبد اللّه بن زبیر شورش کرد و او را به قتل رساند و بر مردم و سرزمین و حوزه حکومتی او غلبه کرد تا اینکه مردم طوعاً و کرهاً با او بیعت کردند؛ بنابراین او امام شد و شورش بر ضدش حـرام بـود. سپس به برخی وجوه استحسانی و آیه قرآن استدلال میکند به این بیان که سرکشی علیه چنین شخصی مـوجب دودستگی مسلمانان و ریختن خون آنان و از بین رفتن اموالشان میگردد و کسی که علیه او قیام کند این سخن خدا: «کسی که بر امت من خروج کند در حالی که بـاهم مـتحدند بـا شمشیر گردنش را بزنید هرکس میخواهد باشد»، شـاملش میشود.
شاید بر همین مبنا باشد که قاضی ابو بکر بن العربی، قـیام امـام حسین(ع) بر ضد یزید را از مصادیق بغی میداند و به نظر ایشان امام حسین(ع) باغی است که به دسـتور اسـلام بـاید سرکوب شود؛ و نتیجه میگیرد بنابراین حسین(ع) بر مبنای دین جدش کشته شد. البته این نظر بنابر مبنای کسانی که عدالت را در امام معتبر میدانند مردود است، مانند ابن خلدون که در ردّ نظریه قاضی ابو بکر بن العربی میگوید: «امامی که باغی به دست او سرکوب میشود باید عادل باشد و یزید فاسق بود و نباید مردم بـه دستور او با حسین بن عـلی مـیجنگیدند و حسین بر مبنای اجتهاد عمل کرد و بر حق بود پس او شهید و مثاب است».
ولی حقّ همانطور که برخی از معاصرین هم استظهار کردند این است که خروج بر نائب امام هم خروج بر نائب ایشان تلقّی می شود، بدین بیان که در مثل مقبوله عمر بـن حـنظله: «… یَنْظُرَانِ إِلَى مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْکِ بِاللَّهِ الخ…»، حضرت کسی را که با حکم نائب او مخالفت کند مخالف خود و خدا میداند و تا حدّ شرک او را پایین میآورد؛ بنابراین اگر مخالف حکم نائب ایشان، مخالف خود امام بهشمار رود، بیشک خروج علیه او، آزار دادن، توهین کردن، حبس و اخراج او از شهر، خروج بر امام است و معنای بغی چیزی غیر از این نیست.
۳. حکم بغات از جهت اسلام و کفر در بین فریقین
۱.۳ حکم بغات از جهت اسلام و کفر در فقه امامیه
بیشکّ در فقه امامیه، اهل بغی(خواه بغی به معنای خروج بر امام معصوم باشد و خواه خروج بر نائب ایشان) به معنای لغوی کافر هستند؛ زیرا مقام امامت و ولایت را مخفی میکنند و قتل امام یا نائب او و مسلمانان یاری دهنده آنان را جایز میدانند، ولی در صدق کافر اصطلاحی بر آنان بین فقهاء اختلاف است که قبل از بررسی کلمات فقهاء و ادله کفر اهل بغی، ارائه تعریفی از کفر اصطلاحی لازم است.
صاحب جواهر –رحمه الله- در تعیین کافر میگوید: کافر کسی است که یکی از ضروریات دین را با علم به اینکه نزد مسلمانان از ضروریات بهشمار میرود، انکار کند؛ خواه این انکار، لسانی باشد یا جوارحی و همچنین کسی که قطعیات دین ولو به حد ضرورت نرسیده باشد را منکر شود، در حالیکه خودش علم به حقانیت آن داشته باشد.
طبق این تعریف شکی در صدق کافر بر اهل بغی نیست؛ چرا که آنان بسیاری از ضروریات دین را انکار میکنند که مهمترین آنها، استحلال قتل امام یا نائب امام و مسلمانان همراه اوست، ولی با این وجود برخی فقهاء بین زمان آتشبس و جنگ تفصیل میدهند و در زمان آتشبس به حسب ظاهر، احکام جاری بر مسلمانان، مانند جواز خوردن ذبیحهی ایشان، ازدواج با آنان، حرمت اموال و ناموسشان را بر اهل بغی جاری میکنند.
شیخ طوسی در مقابل اهل سنت، ادعای اجماع بر کافر بودن آنان میکند. شواهدی هم میتوان بر کفر اهل بغی ادعا کرد، مانند فرمایش امیرالمؤمنین که برای تشویق سپاه خود به جـنگ با اهل جمل، اهل جمل را با آیهی شریفه «فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ»، کافر و بی ایمان خواند.[۶] همچنین امام صادق –علیه السلام- در روایت عیاشی «عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: دَخَلَ عَلَیَّ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَهِ فَسَأَلُونِی عَنْ طَلْحَهَ وَ الزُّبَیْرِ فَقُلْتُ لَهُمْ کَانَا إِمَامَیْنِ مِنْ أَئِمَّهِ الْکُفْرِ…»، آنان را به صراحت کافر نامیده است.
البته در مقابل، سید مرتضی و ابن ادریس ادعای اجماع مسلمین را کردهاند که با بغات معامله کفر نمی شود، همچنین وجوهی می توان بیان کرد که شاهد بر کافر نبودن اهل بغی است، مانند آیه شریفه «وَ إِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا…» که در روایات بر اهل بغی تطبیق شده است؛ این آیه شریفه، اهل بغی را طائفهای از مؤمنین دانسته است.
همچنین روایتی از امام علی –علیه السلام- نقل شده است که از اهل تعبیر به برادر کرده است، از ایشان پرسیده شد: آیا کشته شدگان در جنگ جمل مشرکند؟ فرمودند: نه، بلکه از شرک فرار کردند. عرض کردند: پس منافق بودند؟ فرمودند: نه، منافقان یاد خدا را نمیکنند مگر اندکی. گفته شد: پس آنان چه کسانی هستند؟ فرمودند: برادران ما بودند که برما شوریدند و ما با سرکوبی شورش آنان بر ایشان پیروز شدیم.
در حدیثی دیگر، «… وَ الْقِتَالُ قِتَالانِ: قِتَالُ الْفِئَهِ الْکَافِرَهِ حَتَّى یُسْلِمُوا، وَ قِتَالُ الْفِئَهِ الْبَاغِیَهِ حَتَّى یَفِیئُوا»، ایشان اهل بغی را در عرض کفار نام برده است که این قرینه است بر اینکه آنان را کافر نمیداند.
برای این دو دسته از شواهد، چند جمع قابل تصویر است؛ یکی اینکه مراد از کفر در دسته اول، کفر اصطلاحی نیست؛ چراکه کفر مراتب متعددی دارد که برخی از آن مراتب در حد کفر لغوی است یا اینکه اطلاق کفر بر اهل بغی به اعتبار زمان جنگ است و اطلاق «مؤمن» بر اهل بغی در دسته دوم به اعتبار گذشته یا به اعتبار معتَقَد آنان است؛ لذا این اطلاق از باب مجاز است؛ و تقابل در روایت «وَ الْقِتَالُ قِتَالانِ …» هم به جهت خروج دسته اول از اطاعت خداوند یا رسول است و خروج دسته دوم از اطاعت امام است.
با توجه به اینکه قبل از جنگ و خونریزی با اهل بغی و بعد از آن، با آنان معامله اسلام می شود، کافر دانستن آنان نیازمند دلیل است.
۲.۳ حکم بغات از جهت اسلام و کفر در فقه اهل سنت
فقهای مالکی معتقدند که بغات فاسدند، ولی کافر نیستند، از اینرو باید آنان را به توبه أمر کـرد، اگر تـوبه کـردند بخشیده میشوند و گرنه با آنان جنگ میشود تا فسادشان دفع شود.
ابن ابی لیلی، ابی حنیفه، شافعی، سفیان ثوری و داوود بن علی بر این عقیدهاند که هیچ مسلمانی را نمیتوان به دلیل یک عقیده یا یک فتوا تکفیر کرد، بلکه خطاکار یک پاداش و غیر خطاکار دو پاداش دارد.
در روایتی که بخاری از انس بن مالک نقل میکند آمده است که: «من صلّی صلاتنا و استقبل قبلتنا و أکل ذبیحتنا فهو المسلم له ذمه الله و رسوله»؛ هر کس که به طرف قبله ما نماز بخواند و از ذبیحه ما استفاده کند، مسلمان است و در ذمه خدا و رسولش قرار دارد.
البته از ظاهر کلمات برخی از اهل سنت چنین استفاده میشود که اهل بغی را کافر میدانند، مانند جمالالدین احمد بن محمد غزنوی حنفی (م ۵۹۳ هـ) که در کتاب اصول الدین خود نوشته است: «لا نکفّر أحداً من اهل القبله بذنب مالم تستحّله و لا نُخرجُ العبدَ من الایمان الا بجحود ما ادخله فیه و الایمان واحد و اهله فی اصله سواء و التفاضل بینهم بالتقوی»، ما احدی از اهل قبله را به ارتکاب گناهی مادامی که آن را حلال نشمرده است، تکفیر نمیکنیم و فردی را از دائره ایمان بیرون نمیبریم مگر اینکه به انکار چیزی برخیزد که باعث ایمان او گشته است، ایمان حقیقت واحد است و مؤمنان در آن یکسانند، تفاوت با تقواست. / مرکز فقهی امام محمدباقر علیهالسلام