شبکه اجتهاد: برای بررسی نسبت حوزه قم با امر سیاست در دوره مرحوم حائری، حداقل توجه به چهار عرصه ضروری است: اوضاع بینالملل، اوضاع داخلی ایران، تجربیات شخصی آیتالله و مبانی فکری و نظری ایشان. شکلگیری حوزه قم و تنظیم مناسبات درونی و بیرونی آن در بستر چنین متغیرهایی شکل گرفت. آیتالله مؤسس از آنچه تجربه کرده و دیده بود و از رویدادهای داخلی و جهانی که در جلوی چشم داشت و از آنچه به لحاظ مکتب فقهی آموخته بود، به این نتیجه رسید که با تأسیس حوزه علمیهای قوی پاسخ در خوری به بحرانه زمانه خویش بدهد. این اقدام نه در سکوت و انزوای سیاسی، بلکه به گواه تاریخ در زمانه خویش و پس از آن، به یکی از تأثیرگذارترین پدیدههای سیاسی– اجتماعی ایران و جهان تشیع تبدیل شد.
شرایط پیرامونی تأسیس حوزه قم
اوضاع بینالملل؛ ورود مرحوم حائری به اراک همزمان بود با جنگ بینالملل اول. این جنگ جز تباهی و اضمحلال امپراتوری عثمانی و به تبع آن گسترش سایه شوم انگلستان بر کشورهای اسلامی رهاوردی برای مسلمانان نداشت. زان پس انگلستان برنامههای مفصلی برای تغییر هویت جوامع اسلامی به اجرا درآورد. در کنفرانس صلح لوزان سوییس، نمایندگان انگستان چهار شرط را برای به رسمیت شناختن ترکیه جدید مطرح کردند: ۱. لغو نظام خلافت و اسلام، ۲. رانده شدن خلیفه از کشور، ۳. مصادره اموال خلیفه، ۴. اعلام اصل سکولاریسم در نظام حکومتی و اجرای آن (خاتمی، بیتا: ۱۲۲). اگرچه در این کنفرانس، عصمتپاشا، شرایط انگلیس را نپذیرفت، اما در ژوییه ۱۹۲۳م (ذیحجه ۱۳۴۱ق) دوباره کنفرانس تشکیل شد و پیماننامه لوزان به امضا رسید. با به رسمیت شناخته شدن ترکیه جدید، مصطفی کمال آتاتورک بهعنوان نخستین رئیسجمهور، برگزیده و در چهار مرحله خلافت عثمانی را ملغی و بر ویرانه آن، دولت لاییک تحت حمایت نظامیان را برنشاند.
در عراق، باتوجهبه حضور حوزههای شیعی در این کشور، بهمحض هجوم لشکر کفر به دیار اسلامی و بهویژه تصرف بندر فاو از سوی ارتش بریتانیا (۲۵ ذیالحجه ۱۳۳۲) فتاوایی درباره ضرورت دفاع از کشور در برابر هجوم بریتانیا صادر شد. مبارزه علمای شیعه علیه انگلستان تا سال ۱۳۳۶ق تداوم یافت و در سال ۱۳۳۸ق با انقلاب عشرین به اوج خود رسید. رهبری این حرکت را میرزا محمدتقی شیرازی (میرزای شیرازی دوم)، استاد مرحوم حائری برعهده داشت. وی در ۱۵ شعبان ۱۳۳۸ علیه انگلیسیها، حکم جهاد داد (اصغرینژاد، ۱۳۷۳: ۸۲). اگرچه با پیوستن عشایر به صف مبارزان، این حرکت با پیروزیهای ابتدایی همراه بود، اما به دلایلی چند و ازجمله دست بالای ارتش بریتانیا در امکانات لجستیک، حرکت جهادی علما با توفیق همراه نبود و با فتح بغداد، تصرف عراق کامل شد. در ۵ اکتبر ۱۹۲۰ (۱ صفر ۱۳۳۹) سرپرسی کاکسی، بهگونه رسمی حاکم سیاسی انگلیس در عراق شد و یک سال بعد، فیصل را که از خاندان شرفای مکه بود، به پادشاهی عراق برگزید. انتخاب وی و تلاش برای تشکیل مجلس مؤسسان در جهت رسمیت بخشیدن به سلطه انگلستان، با اعتراض علما روبرو شد. شماری از مخالفان طرح انگلیس، تبعید شدند، ازجمله حدود چهل نفر از علمای نجف به ایران تبعید شدند که نامورترین آنان، آیات سیدابوالحسن اصفهانی، میرزا محمدحسین نایینی، هبهالدین شهرستانی و خالصیزاده بودند (دوانی، ۱۳۶۰: ۱/۲۱۸). این فرایند از سویی عراق را تحت سیطره سیاستهای انگلیس قرارداد و از سوی دیگر با خالی شدن حوزههای علمیه عراق از بزرگان، تکاپوی علمی آنان کاهش یافت.
در عربستان، وهابیان با حمایت انگلیسیها سرکار آمدند و عبدالعزیز بن سعود در ۴ ربیع الاول ۱۳۴۳ق (۲۶ سپتامبر ۱۹۲۴) مکه را به تصرف خود درآورد و یک سال بعد بهعنوان سلطان حجاز بر تخت نشست. روی کارآمدن وهابیان، با تعصب شدید علیه شیعه و اجراکننده طرحهای شوم انگلستان در بین مسلمانان، از گرفتاریهای بزرگ و فاجعهآمیزی بود که جهان اسلام، بهویژه شیعیان، با آن دست به گریبان بودند. این گروه پس از رسیدن به قدرت، به نابودی شیعیان در سرزمین حجاز کمر بست و به قتل و غارت آنان دست گشود. هدم نمادهای قبور ائمه (ع) در مدینه (هشتم شوال ۱۳۴۴ق) از اقدامات این گروه است.
فلسطین در بین سرزمینهای اسلامی اصالت فوقالعاده و ویژهای داشت. در محرم ۱۳۳۶، انگلستان طی اعلامیه بالفور اعلام کرد که خواستار پایهگذاری میهنی قومی برای یهودیان است و سپس زمینه مهاجرت یهودیان را از سراسر جهان به سرزمین فلسطین فراهم ساخت (فریلیکوف و دیگران،۱۳۶۷: ۷۹). در ادامه خواهیم گفت که مرحوم حائری چگونه دراینخصوص موضع گرفت.
افغانستان در جنگ بینالملل اول (زمان حکومت حبیبالله خان) اعلام بیطرفی کرده بود، در همین حال حبیبالله خان عهدنامه پدرش و دولت انگلیسی هند را تأیید کرد و در برابر دریافت ۱۶۰ هزار لیره تنظیم روابط خارجی افغانستان را به انگلیس واگذاشت. پس از قتل او (۱۹ جمادی الاول ۱۳۳۷) پسر سومش، امانالله خان قدرت را در دست گرفت. هرچند در زمان او، بهموجب قرارداد راولپندی با انگلیس، استقلال افغانستان به رسمیت شناخته شد، اما حاکم افغانستان بسیار سعی کرد فرهنگ غرب را بهجای شریعت اسلامی متداول سازد. او که مسافرتهایی به اروپا و شرق داشت، عزم خود را برای نوسازیهای غربی و اصلاحاتی به سبک ترکیه و ایران جزم کرد.
توصیف شرایط کشورهای اسلامی پیرامونی گویای ضعف و اضمحلال هویت دینی و ملی، غلبه استعمار و روح حاکم بر فضای جهانی آن دوره است. خواهیم گفت که آنچه در ایران در حال جریان بود، جدای از این فضای جهانی نبود.
اوضاع داخلی: ایران در آن ایام کشوری آرام و دارای حکومت قدرتمندی نبود، به موجب قرارداد سنپترزبورگ شمال ایران تحت نفوذ روسیه و جنوب ایران تحت نفوذ بریتانیا و مرکز ایران، منطقه بیطرف و تحت عنوان تشکیلات حکومت تهران که باید پاسخگوی فشارها و نیازهای هر دو طرف باشد، تقسیم شد (کمبریج، ۱۳۷۱: ۱۰). تسلط نیروهای بیگانه به حدی بود که ورود و خروج از شهرها باید با صلاحدید آنها انجام میشد. در این شرایط حکومت مرکزی قدرت چندانی نداشت. احمدشاه، جوانی خام و بیتجربه بود که از نظر شخصیتی قابل اتکا نبود. بسیاری از ایلات در سراسر کشور یاغی شده بودند. برخی از رهبران ایلی کردستان و آذربایجان شورش کرده و دم از استقلال میزدند. ایلات شاهسون و ترکمن هم دست به آشوب و اغتشاش زده بودند. ایلات لر و طوایف عرب و ایلات بختیاری و خمسه و قشقایی، بیش از آنکه تحت نفوذ حکومت مرکزی باشند، با دولت انگلیس بدهبستان داشتند تا منافع نفتی آن کشور در نواحی جنوب محفوظ بماند.
در ۱۲۹۶ قیام جنگل به رهبری میرزا کوچکخان در گیلان برپا شد، در ۱۲۹۹ شیخ محمد خیابانی کنترل تبریز و قسمت اعظم آذربایجان را بهدست گرفت و آن را آزادستان نامید. در اسفند ۱۲۹۹ رضاخان با چهار هزار قزاق به رهبری سیدضیاءالدین طباطبایی از قزوین حرکت و با یک کودتای بدون مقاومت، تهران را فتح کرد. شاه مجبور شد سیدضیاء را به رئیسالوزرایی و رضاخان را به سردار سپهی منصوب کند. سردار سپه که به سرعت نشان داد چهره اصلی کودتای ۱۲۹۹ است، در ۱۳۰۰ به وزارت جنگ رسید و در ۱۳۰۲ با حفظ سمت وزارت جنگ، به رئیسالوزرایی منصوب شد. در این دوره بود که جهت ساخت دولت مطلقه تمرکزگرا قدرتهای محلی در ایالتها و استانهای مختلف کشور از جمله آذربایجان و فارس (۱۳۰۱)، کرمانشاه (۱۳۰۲)، خوزستان، بلوچستان، لرستان (۱۳۰۳)، مازندران و خراسان (۱۳۰۴) بهدست قشون متحدالشکل رضاخان با خشونت سرکوب شد (کمبریج، ۱۳۷۱: ۲۰-۱۹).
این شرایط، همه گرفتاری علما و جامعه ایران در آن روزها نبود. اقدامات رضاخان حلقهای از تغییرات بنیادی بود که کشورهای غرب آسیا را درمینوردید. در این تغییرات، ارتش به مثابه نیروی اصلی دگرگونی غرب آسیا برای تشکیل دولتهای سکولار تلقی میشد. الگوی حکومت پهلوی را میتوان ذیل «نئوپاتریمونالیسم» (پدرشاهی جدید) صورتبندی کرد. این الگو که در نوشتههای ماکس وبر و شارحانش دیده میشود، بر تمرکز فوقالعاده قدرت نزد حاکم اشاره دارد. ویرانی سنتها، خصیصه مهم رژیم نئوپاتریمونالیسم است که با گسترش دستگاه اداری، بهویژه دستگاه نظامی، پیش میرود (وبر، ۱۳۷۴: ۲۳). سه ویژگی در این نوع نظامها بیشتر به چشم میآید: خودکامگی، خروج از محدوده سنت و تکیه بر نیروی نظامی. این رژیمها به لحاظ انقطاع از سنت، پایههای مشروعیت سنتی خود را تضعیف کردهاند، از سوی دیگر به دلیل آنکه کلیه گروههایی که صاحب مقام و امتیاز و قدرت هستند از مشارکت سیاسی- اجتماعی کنار گذاشته میشوند، فاقد مشروعیت مردمی بوده و بدون پایگاه طبقاتیاند. گودوین و اسکاچپول در معرفی این رژیم تعریف ذیل را ارائه میدهند: «نئوپاتریمونیال نظامی است که در آن قدرت سیاسی کاملاً در دست فرمانده دیکتاتوری متمرکز است و اجازه استقرار هیچ گروه با ثبات سیاسی را نمیدهد که دارای امتیازات ویژهای در فضای سیاسی باشد» (عیوضی، ۱۳۸۰: ۷۱ -۷۰).
حکومت پهلویِ بریده از سنت، ناسیونالیسمی را ترویج میکرد که با سنت ایرانی میانهای نداشت؛ ناسیونالیسم رضاخانی، غیردینی بود، آن را با واژگان غیراسلامی بیان میکرد و بر شکوه دولت و شاه تمرکز داشت. در واقع از آرمانها و اندیشههای ایران قبل از اسلام برای نزدیک شدن به سیاست غیردینی استفاده میشد. هرچند مستقیم به اسلام حمله نمیشد، اما به نسل جدید چنین آموزش میدادند که اسلام دینی بیگانه است که قومی نامتمدن آن را بر ایران تحمیل کرده است. این مفاهیم ازطریق «دایره تنویر افکار عامه» که در اواخر دهه ۱۳۱۰ در وزارت آموزشوپرورش ایجاد شد، تبلیغ میشد. جنگ مذهبزدایانه رضاخان در جبهههای زیادی جریان داشت، وظیفه بازسازی کامل وزارت دادگستری به علیاکبر داور قانوندانِ تحصیلکرده سوییس محول شد. او حقوقدانان دارای تحصیلات جدید را جانشین قضاتی کرد که تعلیمات سنتی داشتند؛ متون اصلاح شده قانون مدنی فرانسه و قانون جزایی ایتالیا را، حتی با آنکه در مواردی با احکام قرآن تضاد داشتند، تدوین کرد و مقررات شرعی را به حلوفصل مسائل شخصی همچون ازدواج، طلاق و نگهداری اطفال اختصاص داد. داور همچنین امتیاز ثبت اسناد رسمی را از روحانیان گرفت و به دفاتر و محاضر غیرمذهبی سپرد. روشنفکران غربگرا نیز جهت منافع مشترکی که داشتند، بر گرد رضاخان حلقه زدند و با او همراه شدند، کمیته تحولات و انقلابات تشکیل دادند (مرسلوند، ۱۳۹۱-۱۳۹۰: ۱/۱۷۵) و دست به کار توجیه حکومت دیکتاتور شدند. بهعنوان نمونه داور طی مقالهای در تاریخ ۲۸ مرداد ۱۳۰۲ چنین مینویسد:
ملت ایران با نصیحت آدم نمیشود! تنبل و پرچانه و بیاطلاع! فقط به یک وسیله ممکن است در جاده صحیحش انداخت و بس: زور! تا پای زور در میان نیامده از ترقی ایران مأیوس باید بود! تاریخ این ملتِ به عقیده خود، شش هزار ساله را ورق بزنید… مثل روز آشکار میشود در هیچ عصر و دورهای ملت ایران چیزی نبوده، هرچه از ایران دیده شده کار رؤسای ایرانی است… نه ناشی از ملت… باید… کسی را پیدا کرد که به ضرب شلاق ایران را تربیت کند (سمیعی، ۱۳۹۶: ۳۵۹).
دیگری در روزنامه فرنگستان نوشت: «در کشوری که ۹۹ درصد مردم تحت سلطه روحانیون مرتجع هستند، تنها امید ما به موسیلینی دیگری است تا بتواند قدرتهای سنتی را از بین ببرد و در نتیجه؛ بینشی نوین، مردمی جدید و کشوری مدرن بهوجود آورد» (سمیعی، ۱۳۹۶: ۳۵۴).
رضاشاه مجری سکولاریسم آمرانهای بود که ازطرف دولتهای غربی برای حاکمان جدید کشورهای اسلامی دیکته میشد. او سنت بستنشینی علما را از اهمیت انداخت، تعداد روحانیان را از ۲۴ نفر در مجلس پنجم به شش نفر در مجلس دهم کاهش داد، تظاهرات عمومی در عید قربان را غیرقانونی اعلام کرد و برای عزاداری در ماه محرم محدودیت قایل شد؛ درهای مساجد بزرگ اصفهان را به روی گردشگران غیرمسلمان خارجی گشود، صدور روادید برای متقاضیان زیارت مکه و کربلا را متوقف کرد، دستور داد حرمت شرعی کالبدشکافی را در دانشکده پزشکی نادیده بگیرند؛ مجسمههای خود را در میادین اصلی شهرها برپا کرد و نمایانتر از همه فرمان تصرف کلیه موقوفات مذهبی را صادر کرد و جزای امربهمعروف و نهیازمنکر را در حکم مفسد فیالارض قرار داد.
هدف از روی کار آوردن رضاخان «رسیدن به راهحل بدیلی برای تحقق روح قرارداد ۱۹۱۹ بود؛ یعنی استقرار نوعی ثبات سیاسی در ایران که منافع عمده محلی و منطقهای امپراتوری بریتانیا را به مخاطره نیندازد» (کمبریج، ۱۳۷۱: ۱۴).
اینها در شرایطی بود که به لحاظ اجتماعی در دو دهه آخر قرن سیزدهم، ایران ۱۰ تا ۴۰ درصد جمعیت خود را در اثر ابتلا به انواع بیماریهای واگیردار، قحطی و جنگ از دست داده بود. براساس گزارشی، در اوضاع وخیم سالهای جنگ بینالملل اول، فقط در تهران، ۹۰ هزار نفر از گرسنگی به دیار باقی شتافتند؛ زیرا دولتهای اشغالگر روس و انگلیس و یاغیان محلی، راهها را بسته بودند و رسیدن آذوقه به پایتخت ممکن نبود (مکی، ۱۳۷۴: ۱/۲۸۶). بنا به نقل دیگری در اثر شیوع وبا، تیفوس و آنفولانزا در سالهای ۱۹۲۰-۱۹۱۹م فقط در تهران ۳۰ هزار تلف شدند.
به لطایفالحیلی جلوی انتشار روزنامهها گرفته شده بود. مجلس سوم در آبان ۱۲۹۴ در پی پیشروی قوای روس تا قزوین، منحل شده و مجلس چهارم تشکیل نشده بود. از سوی دیگر احزاب و گروههای مختلفی در ایران فعالیت میکردند، علاوه بر سوسیالیستها، حزب تجدد، فراماسونها و کمونیستها؛ اتحاد جهانی اسراییل (آلیانس) در تهران، همدان و شهرهای دیگر، مدارسی برای یهودیان احداث کرد. مسیحیان نیز دست به تبلیغات وسیع زده بودند. همچنین زرتشتیان با همکیشان هنری خود، به احداث بنیاد بهسازی وضع زرتشتیان اقدام کردند و به موفقیتهایی دست یافتند (بصیرتمنش، ۱۳۸۶: ۲۳۶).
در مقابل روحانیت، سرخورده از وقایع مشروطیت، سر در گریبان و در حال تأمل درباره چرایی و چگونگی وقایع مشروطه بود. تضعیف حوزههای علمیه عراق و صرف رمق باقیمانده آن برای مقابله با حضور انگلستان در این کشور؛ بیشازپیش عرصه را برای سیاستهای سکولاریستی بازگشود.
تجربهها و مشاهدات: بیتردید زیستبوم فکری اندیشمند و نوع تجربیاتی که از محیط پیرامونی داشته است بر تلقی او از متن و گشودگی یا بسته بودن اجتهاد وی مؤثر است. باوجود متنمحوری فقه شیعه و التزام فقهای عظام به روش اجتهاد، پاسخگویی آنها به پرسشهای مقلدان در ابعاد مختلف، بیش از بقیه ایشان را در معرض معضلات زمانه و مطالبه حل آنها قرار میدهد. تأثیر این فرایند نه در ثابتات احکام، بلکه در موضوعات متغیری مانند چگونگی مواجهه با امر سیاسی قابل مشاهده است. مرحوم حائری شاهد تجربیات شگرفی از الگوهای متنوع ورود روحانیت به امر سیاست و نتایج تلخ و شیرین آن بود که بیتردید در شکلدهی به رفتار سیاسی او بیتأثیر نبوده است.
نخستین تجربه به لحاظ زمانی به نهضت تنباکو باز میگردد. فتوای میرزای شیرازی و خیزش عمومی در حمایت از آن، تجربه نوینی را در اختیار روحانیت قرارداد. آیتالله مؤسس در آن ایام، در کنار رهبری نهضت در سامرا قرار داشت و از نزدیک در ریز جریانها قرار میگرفت. نهضت مشروطه دومین تجربه زیسته مرحوم حائری است. در این حرکت بزرگترین شاگردان مکتب سامرا قربانی اختلافهای داخلی شدند و سرانجامِ آن به دار آویختهشدن شیخ فضلالله نوری بود. این سرانجام تلخ، شیرینی حرکت ضداستبدادی مشروطه را تحتالشعاع قرار داد. در آن ایام مرحوم حائری در اراک به سر میبرد و از قضایای مشروطه خود را دور نگه میداشت. به همین دلیل در سال ۱۳۲۴ق که قصد مراجعت به عراق را داشت، به کربلا رفت. ظاهراً علت نرفتن وی به نجف آن بود که در حوزه نجف بین آیتالله سیدمحمدکاظم یزدی و آیتالله محمدکاظم خراسانی گفتوگوهایی بود و طلاب حوزه به دو دسته یزدی و خراسانی تقسیم شده بودند؛ مرحوم حائری برای حفظ بیطرفی در میان دو استادش، به کربلا رفت و به تدریس پرداخت.
سومین تجربه آیتالله به جنگ بینالملل اول و نتایج آن برای کشورهای اسلامی باز میگردد. در عراق با وجود فتوای جهادِ علما و شرکت برخی از آنها در خط اول مبارزه، نتایج ملموسی به دست نیامد. پس از سیطره انگلیسیها و آن هنگام که استادِ مرحوم حائری، آیتالله میرزامحمدتقی شیرازی با فتوای مبارزه با اشغالگران، انقلاب استقلال عراق (ثورۀ العشرین) را پایهگذاری کرد، انقلاب به نتایج از پیش تعیین شده نرسید. در ایران، دولت وثوقالدوله، پس از نُه ماه مذاکره، قرارداد ذلّتبار ۱۹۱۹ را امضا کرد. این قرارداد همه مردم را به مخالفت واداشت. شمار بسیاری از مردم و علمای ایران با ارسال نامههایی از مراجع نجف خواستند برای لغو آن تلاش کنند. در پاسخ، شیخالشریعه اصفهانی، سیداسماعیل صدر و محمدتقی شیرازی با صدور تلگرافی با اشاره به اینکه «رائحه از بین رفتن شرف ممالک ایران به مشام میرسد» خواستار از بین بردن عواقب این قرارداد شدند. اگرچه این تلگراف نشان از احساس مسئولیت و دغدغه بالای مراجع بزرگ شیعه داشت، ولی دیرهنگام واصل شد، یعنی پنج ماه پس از بسته شدن قرارداد. مشکلی که در دوره مشروطه نیز وجود داشت؛ فاصله بین صحنه عمل تا مرکز تصمیمگیری، از سویی انتقال اخبار را با تأخیر مواجه میساخت و از سوی دیگر گزیده اخبار به دست مراجع میرسید و ایشان در جریان همه مسایل قرار نمیگرفتند.
مبانی فکری و نظری: آیتالله حائری از متغیرهای بسیار مهمی است که در تبیین مواضع و اقدامات سیاسی او کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در تقسیمبندی مکاتب حوزوی، آیتالله مؤسس را باید ذیل مکتب سامرا تحلیل کرد. این مکتب با استقرار آیتالله محمدحسن شیرازی ملقب به میرزای شیرازی در سامرا (۱۲۹۱ق) و مهاجرت صدها نفر از طلاب و استادان حوزه علمیه نجف (ازجمله مرحوم حائری) به این شهر، پا گرفت. عمر حوزه سامرا در مقایسه با دیگر حوزههای عراق، کوتاه بود، اما به مدد اخلاص اساتید، حضور فعال استوانههای علمی، روش تدریس و دغدغههای خاصی که در آن شکل گرفت؛ پایهگذار چارچوبی برای اندیشه و عمل شد که امروزه بهعنوان «مکتب سامرا» از آن یاد میشود. در این مکتب که از آن تحت عنوان «اصالت وظیفه/کارکرد» نیز یاد کردهاند «درد دین، درد اجرای احکام اسلامی، درد حاکمیت قوانین الهی، درد رویگردانی مردم از فراگیری و اجرای قوانین» اولویت دارد. به همین دلیل نظریهپردازان این مکتب توجهی به مناقشات مرتبط با شکل یک نظام کارآمد ندارند (نامدار، ۱۳۸۷: ۱۴۱). در نظر آنها حکومت بهعنوان شعبهای از ولایت پیامبر (ص) و امام (ع) و قوه اجرایی احکام اسلامی محسوب میشود؛ ازاینرو چنانچه نظام سیاسی مغایر با ارزشها پیریزی گردد، بر علما است که آن را در جهت حفظ ارزشهای اسلامی سوق دهند (نامدار، ۱۳۸۷: ۱۸۲-۱۸۰). در این نظریه آنقدر که کارکردهای حکومت در اجرای قوانین الهی اهمیت دارد، ساختار نظام سیاسی اولویت ندارد. در سؤال از چرایی عقبماندگی کشورهای اسلامی، مکتب سامرا بیشترین وزن را به استعمار خارجی میدهد و تلاش میکند از هرگونه سیطره و نفوذ دولتهای غیراسلامی در سرزمینهای اسلامی جلوگیری کند./ فصلنامه مطالعات تاریخی شماره ۷۲