عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث گفت: دانش مقولهای اختراعی و تأسیس نیست و این انگاره نوعی تحریف در تعامل با دانش و تحلیل آن است. لذا بزرگترین آسیب این انگاره منصرف کردن اندیشههای از نقش کلیدی ائمه اهل بیت علیهمالسلام در شکلدهی اندیشهها و سامان دادن به مباحث دانشی مسلمین است. نقشی که مطابق گزارههای متفق علیه میان مذاهب اسلامی قابل ردیابی و اثبات است.
به گزارش خبرنگار اجتهاد، نشست «فرایند شکلگیری دانش اصول فقه؛ نقدی بر انگاره تأسیس» با ارائه حجتالاسلام والمسلمین سید محمدحسن حکیم؛ عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث، در مرکز فقهی ائمه اطهار(علیهم السلام) قم برگزار شد که در ادامه، تفصیل آن را همراه با اضافاتی میخوانید؛
پیدایی دانش یکی از مسائل مقدمی و جوانب بحثی هر دانش است، که تابع آن، اغراض و غایات علم مورد پی جویی قرار میگیرد؛ بر پایه آن سیر حرکت دانش ردیابی شده و مورد مطالعه قرار میگیرد؛ و با رصد کردن آن شاخصهای تحولی دانش معنا مییابد.
دانش اصول یکی از دانشهای اسلامی است که از قرن دوم هجری تا به امروز در میان دانشمندان و عالمان مسلمان با گرایشها و نحلههای مختلف فکری، جریانی تام داشته و دارد. یکی از مباحثی که از دیرباز در باب این دانش موضع بحث و نقاشهای جدی بوده و هست پیدایی این دانش است.
منشأ شناسی پدیدار شدن علم اصول، زمینه بسیاری از نگارشهای مذهبی میان مسلمانان بوده که غالبا در قالب رقابت میان مذهبی بر سر تقدم در التفات یا پدیدارسازی و تولید دانش منتشر شده است. چنانکه هر یک از مذهب مدوناتی خاص را به این امر اختصاص داده، که اثبات کند تأسیس برخی علوم ـ که علم اصول نیز از مصادیق آن است ـ ازآن مذهب متبوع خود بوده و دیگران به تبع این مذهب به این دانشها گرویده اند.
اختلاف در منشأ پیدایی و موسس علم اصول
اختلاف در مؤسس علم اصول بسیار گسترده است: احناف با مؤسس دانستن محمد بن حسن شیبانی و با تکیه بر نگاشتههای موجود وی به اثبات ابداع علم اصول از سوی او پرداختهاند؛ شوافع با تاکید بر کتاب الرساله شافعی، اصرار بر مؤسس بودن وی نسبت به دانش اصول دارند؛ امامیان نیز به دنبال اثبات مؤسس بودن امام باقر وامام صادق علیهماالسلام یا مؤسس بودن شاگردان این دو امام مانند: هشام بن حکم و یونس بن عبد الرحمن و…؛ هستند و … .
جالب آنکه ادعاهای دانشی مطرح شده در باب مؤسس علم اصول امکان رد واثبات به معنای ارزیابی دانشی ندارد. زیرا اصحاب هر مذهب به مقبولات مذهبی خود اکتفا نموده و بر آن اصرار دارد. مقبولاتی که عمدتا و عادتا اموری سلیقهای و فاقد معیار دانشی روشن است.
به عنوان مثال: محمد بن حسن شیبانی که به ادعای احناف مؤسس بوده است، افزون بر نان استادی شافعی را خوردن، نمود مؤسس بودن وی منحصر در مجموعهای از مباحث ـ دادهها و اطلاعات ـ پراکنده است، که در کتابهای مانده از او منتشر و پراکنده است. مصادیقی که اگر بیش محتوای رساله شافعی بار اصولی نداشته باشد قطعا کمتر از آن نیست!
کتاب رساله شافعی که مشهورترین مدعا در تأسیس علم اصول است؛ نیز مجموعهای فاقد ساختار دانشی روشن بوده و ملقمهای از مباحث متنوع است که در ضمن آن مباحثی ـ اطلاعات و بلکه دادههای ـ مرتبط با دانش اصول هم هست !
مدعای امامیه هم در مورد ذوات نورانی اهل بیت علیهمالسلام با چالش کتاب نداشتن از سوی مذاهب دیگر مواجه شده و منحصر در بیانات پراکنده است. در مورد اصحاب هم که ادعا تابع کتابهایی چون: اختلاف الحدیث ومسائله جناب یونس بن عبد الرحمن و برخی نگاشتههای هشام بن حکم قبل از او مستقر شده؛ نه تنها هیچ یک از این کتب در دسترس نبوده و قابلیت اثبات و نفی در مقام مقارنه وارزیابی تحقق معنا را دارا نیست؛ بلکه به فرض ثبوت هم کتاب اصول محسوب نمیگردد. در حقیقت این کتابها دربردارنده مبحث یا فرعی از مباحث اولی بیش نیست، که صدق اطلاق دانش بر آن بعید مینماید.
این بدان معناست که تأسیسِ تابع کتاب برای هیچ کدام از ادعاها ثابت نیست. تلاش بر اساس ردیابی مکتوب مانده، منتهی به قرن ۳ و ۴ هجری است. کتابهای قبل از آن اجزائی مرتبط با علم اصول و نه علم اصول!.
از سوی دیگر احتساب مطالب پراکنده و بدون انسجام دانشی روشن، به عنوان علم اصول هم، با دو محذور مواجه است: یکی عدم صدق معنای دانش بر آن؛ و دیگری گسترش طیف شخصیتهای دخیل؛ چنانکه بیش از ۱۰ دانشمند قرن دوم هجری، صالح برای احتساب در زمره ابتدا کنندگان علم اصول فقه خواهند بود. از همگی ایشان دادهها و اطلاعات مرتبط با مباحث اصولی گزارش شده و موجود است.
این اختلافات و بحثهای پیرامونی آن، منحصر به بحثهای میان مذاهب اسلامی نمانده و تبعات خطیر درون مذهبی نیز داشته است. خلاف در منشأ پیدایی دانش اصول منتهی به سوء تفاهمهای جدی در میان دانشمندان یک مذهب نیز شده است. به عنوان نمونه یکی از اشکالات شهرت یافته اخباریان امامیه، اشکال در منشأ پیدایی دانش اصول و انتساب آن به اهل سنت بوده است. امری که منتهی به انکار علم اصول و تبری از آن در میان طیف اخباری مسلک امامیه شد. شیخ طوسی و علامه حلی را متهم به اخذ از عامه کردهاند و در قبال علم اصول، اصول شرعیه را اقامه نموده واکتفای بدان کردهاند وتبعات بسیاری را رقم زده اند.
نتیجه تلاشهای بی معیار و فاقد شاخص تحلیلی صحیح در ارزیابی دانشی، منتهی شدن به سوء فهم و خطای در تشخیص میشود و از مسیر علمی غافل ماندن را در پی خواهد داشت. تبعیت از سلایق و اذواق شخصی یا گروهی هیچگاه ما به ازای دانشی روشن و قابل اثبات و نقدی در اختیار پژوهنده قرار نمیدهد؛ میشود مجموعهای از همین اختلاف نظرات سلیقهای و مذهبی! و اگر چنین شد، آثار ووفاید جدی التفات به پیدایی دانش مغفول میماند وسیر حرکت و مرحله گذاری تحولی نیز معطل میماند و گرفتار سلیقه پردازی میشود و… تا ثریا میرود دیوار کج !
چند پرسش اساسی
سؤال اساسی آن است که پیدایی علم یا دانش را با چه شاخصی باید مورد ردیابی قرار داد؟ «تأسیس و ابداع» میتواند شاخصی درست و متناسب برای ردیابی پیدایی دانش باشد؟ آیا از اساس ماهیت علم و دانش همخوانی با تأسیس و ابداع دارد تا ما از مؤسس و پدید آورنده سخن برانیم؟
با توجه به اطلاعات تفصیلی امروزین ما نسبت به مباحث دانشی پیش از پاسخگویی، کلمات و مفاهیم کلیدی را که در این مبحث مدخلیت جدی دارد، باید مورد دقت قرار دهیم، کلیدواژههایی چون: داده، اطلاعات، اندیشه و دانش … . طبیعتا قصد تفصیل در مفاهیم و اثبات و نفی نداریم. تنها از جهت مدخلیت آن در بحث و به اندازه اکتفای به مشهورات از آن سخن خواهیم راند.
امروزه کدواژه «داده» را بر هر نوع دانسته یا آگاهی یا انگاره معنا دار اطلاق میکنند. که مفهومی اعم از شناسهها، آمارها و خصائص و شاخصها و… است؛ آگاهی فاقد پردازش جدی. اما اگر همین داده مورد پردازش قرار گرفت رده بندی روشن یافت و نقش روشن و هدف مند، تابع یک سازواره یافت، بر آن اطلاق «اطلاعات» میشود. بر همین پایه امروزه «اندیشه یا تفکر» را همان فرایند سازماندهی «اطلاعات» میدانند. حرکت در مسیر پردازش «اطلاعات» تا رسیدن به مفهومی جامع، منسجم و سازمان یافته، با اهداف و ابعاد بحثی روشن را «اندیشه» یا تفکر میدانند.
با همین مواصفات «دانش» پدیدهای نظام مند است که در اثر حرکت «اندیشه» در پردازش «اطلاعات» پدیدار میشود. حوزهای تخصصی که دارای اغراض روشن، چهارچوب نظری روشن، شیوه و منهج خاص و نتایج قابل پیش بینی و ارزیابی است.
با توجه به این توضیح میتوان گفت: در مورد دادهها و اطلاعات، اندیشه و حتی خود دانش سخن از مخترع، مبدع و مؤسس ما به ازای روشنی در بر نخواهد داشت. دانشها مجموعه قواعد و چهارچوبهایی هستند که مورد کشف و اصطیاد قرار گرفته اند. کشف و اصطیادی که تابع پردازش اطلاعات و اعمال اندیشه، در گذر زمان و تابع ارزیابی صدق نتایج تحقق یافتهاند. از همین روی است که تحول در دانش و مراحل تحولی در تاریخ دانش موضوعیت دارد و موضع مطالعه و بحث قرار میگیرد.
بله ممکن است یک نفر قانون یا قوانینی را در یک حوزه تخصصی جعل کند و بر پایه آن انضباط دانشی، قابلیت ارزیابی و نقد را ارتقاء بخشد؛ ممکن است دانشمندان پس از او با تطبیق آن قانون و ارزیابی نتایج همراه او شده یا نقضی بر قانون او بیابند؛ اما این فرایند ـ اگرچه از آن با عنوان تأسیس اصل یاد میشود ـ ولی بدان اطلاق تأسیس علم نمیشود. افزون بر آن مصداق یابی وردیابی مصادیقِ این چنین، در تاریخ علم اصول نافی تمامی انگارههای رواج یافته در خصوص مؤسس علم اصول خواهد بود.
زمانی صحیح است که بر یک حوزه تخصصی اطلاق دانش کنیم، که مجموعهای از پیش فرضهای روشن، اهداف و غایات روشن، موضوع محوری، روشن چهارچوب نظری و تحلیلی قابل ارائه، روش و منهج قابل نقد، و نتاج دانشی قابل ردیابی و اثبات و نقد حاصل آمده باشد، یعنی متفاهم عرفی قابل اشاره داشته باشد. حال فارق از آن که در مدونهای مکتوب ارائه شده باشد یا نه! اگرچه عادتا عند الحصول، نگارشهای قابل ردیابی را به خود اختصاص میدهد.
سخن از مؤسس و مخترع نسبت به دانش، ما به ازای روشن قابل ارزیابی و نقد ندارد
با توجه به این نکته باید توجه داشت در هیچ دانشی از دانشی موجود، مجموع این فاکتورها توسط یک نفر پدیدار نشده است. بلکه معمول در تقسیم و تفریع علوم، فرایند شکلگیری است، مجموعه تلاشهایی که منتهی به پیدایی حوزهای تخصصی میشود، و در امتداد آن فرع دانشی ویژهای را پدیدار میکند و تبدیل به دانشی تام میگردد. از همین روی است که سخن از مؤسس و مخترع نسبت به دانش، ما به ازای روشن قابل ارزیابی و نقد ندارد و منتهی به سلیقه گرایی و اختلاف و دعواهای غیر دانشی میگردد.
اگر چنین باشد در قبال انگاره مؤسس در پیدایی علم اصول، باید به دنبال جایگزین متناسب با ماهیت دانش و علم بود. مطالعات معاصر در تاریخ علم، پیدایی دانشها را بر پایه فرایند شکل گیری مورد مطالعه و پژوهش قرار میدهد. به نظر میرسد این مسیر و این شیوه قابل دفاع و متناسب با حقیقت دانش و علم است.
اگر چنین باشد معدات و مقدمات لازم برای پی جویی فرایند شکل گیری دانش اصول را باید تمهید کنیم و آن را بر پایه مجموع گزارشهای تاریخی تحلیل نماییم؛ آنگاه صحت نتیجه را مورد ارزیابی و نقدی دانشی قرار دهیم.
برای تدارک و تمهید این رویکرد، زوم بحث را از «اشخاص» باید برداشت و بر «اندیشه» باید قرار داد. أساسا در پیدایی دانش، «سیر حرکت اندیشه» است که نقش محوری ایفا میکند؛ اشخاص و مدارس و … معدات و علل جانبی تحقق دانش محسوب میگردند.
فقه در دوران صحابه منحصر در اعمال سلایق شخصی
مطالعه تاریخ اندیشه مسلمین از زمان نبی مکرم صلی الله علیه وآله وسلم نشان از آن دارد که اگرچه در گزارههای نبوی زمینههایی وجود دارد که عامل محرک برای اندیشه اصولی میتوانسته باشد؛ اما رویکرد حاکمیت پس از رحلت آن حضرت مانع شکل گیری ویا استمرار حرکت اندیشه در مسیر استنباطی شده است. تصرف در منابع معرفتی؛ مطلقه گرایی و رفتار دستوری با دانش؛ تقدم مصالح حاکمان بر جوانب بحثهای دانشی و…؛ مسیر حرکت اندیشه را از تمسک به کتاب و سنت، و حرکت در مسیر برداشت از آن، به سلیقه گرایی منحرف نمود. امری که افزون بر گزارشهای تاریخی و تصریحات حاکمان نسبت به عادی سازی پدیده سلیقه گرایی حتی در قبال نص؛ تصریحِ تاریخ تشریع نگارانی چون «علی سایس» نسبت به فقه دوران صحابه نیز آن را تایید میکند؛ وی میگوید: فقه در دوران صحابه منحصر در اعمال سلایق شخصی است.
اگرچه در دوره پایانی عصر صحابه أمیرالمؤمنین وحسنین علیهمالسلام، تلاشهای پیگیری در مسیر بازیابی اندیشه اسلامی داشتهاند. اما فضای اجتماعی فراتر از بازگشت به کتاب و سنت و حفظ و نقل صرف گزارهها را طاقت نمیآورد. که آن را میتوان در قالب بازیابی منابع معرفتی و مصادر شریعت و تثبیت جایگاه آن تعریف کرد. این تلاش محدود به بازیابی دادهها یا نهایتا اطلاعات میشود. بر این پایه نه در عصر نبوی و نه در عصر صحابه ـ که تقریبا تا سال ۷۰ هجری امتداد دارد ـ، اساسا دانشی با عنوان فقه به معنای برداشت و استنباط از مصادر شریعت ـ یعنی کتاب و سنت ـ قابل ردیابی نیست، تا به تبع آن داده پردازی مبتنی بر نگاه اصولی شکل گیرد.
در دوران تابعیان ـ یعنی پس از شیوع حدیث ـ، در سالیان پایانی قرن اول، دو حرکت جدی در مسیر ارتقاء سطح اندیشه مشهود است: یکی تلاشهای امام سجاد علیهالسلام که ما به ازای روشن قابل ردیابی دارد و حرکت اندیشه را از «حفظ و نقل صرف» به مرتبه «مستند سازی حکم به کتاب و سنت» و یک نحوه «استظهار از کتاب و سنت» ارتقاء داده است. امری که در گزارشهای فریقین منعکش شده است و بازتاب روشن در معارف مانده از کبار تابعیان دارد. ودیگری تلاش امام باقر علیهالسلام است در ارتقاء اندیشه مسلمین به مرتبه «استنباط» از منابع معرفت دینی که منتهی به شکل گیری «دانش فقه» گردید. این حرکت افزون بر گزارههای منتشر از امام باقر علیهالسلام در میان مذاهب اسلامی و گزارشهای تاریخی در نسل فقیهان طبقه صغار تابعیان ـ که همه اصرار بر شاگردی امام باقر علیه السلام دارند ـ، نیز مشهود است.
ردیابی حرکت اندیشه مسلمین
در حقیقت بر اساس ردیابی حرکت اندیشه مسلمین، میتوان پیدایی حوزه تخصصی و دانشی روشنی را در پایان قرن اول و آغاز قرن دوم هجری اثبات نمود. یعنی مسلمانان در حالی وارد قرن دوم هجری میشوند که دانش در جریانی به نام «فقه» در میان ایشان شکل گرفته و ما به ازای روشن و قابل تحلیل دارد. از همین روی است که توسعه دانشی و تبیین مناسبات این دانش با زمینهها، مبادی و حوزههای بحثی درگیر با این دانش، مکتوب مانده از قرن دوم هجری دارد. حوزههای چون: فقه القرآن، فقه مقارن، اختلاف الحدیث و …
یکی از حوزههایی که نیاز به بحث در باب آن از قرن دوم و به تبع شکلگیری دانش فقه، موضوعیت جدی یافته است و در نگارشهای مستقل و نقلهای پراکنده نمودی آشکار دارد، مبادی اثر گذار بر استنباط است. مباحثی چون: مراتب دلیل و جایگاه منابع معرفتی در استنباط؛ ظرافتهای بحثی مرتبط با سنت از زاویه نقش آن در استنباط که مشتمل بر مباحثی چون: علل الحدیث، ناسخ و منسوخ، اختلاف الحدیث و…است؛ و نقش تحلیلهای لسانی در استنباط و …؛ مباحثی که زمینه شکل گیری اندیشه اصولی را در میان مسلمان را پدید آورد.
در حقیقت در قرن دوم هجری، اولا و به تبع شکلگیری دانش فقه و نیاز استنباطی، دادههای اصولی مورد توجه قرار گرفت. ثانیا پردازش داده و رده بندی آن، نمودِ روشن و قابل اشاره یافت و مفهوم اطلاعات اصولی را پدید آورد. اطلاعاتی که در آن دوره به صورت تک نگاری، یا در ضمن مباحث فقهی و یا در قالب جمع نگاریهای غیر نظام مند منتشر شده است. ردیابی این دست تلاشها چنان آسان و در دسترس است، که «محمد بلتاجی» در کتاب «مناهج التشریع فی القرن الثانی الهجری» در مورد بیش از ده فقیه قرن دوم مطالب و منقولات این چنین را جمع آوری کرده و در قالب دو مجلد منتشر کرده است. جالب هم این است که به لحاظ تاریخی و بر اساس تلاش بلتاجی بر پایه مبانی و منابع عامه، تقدم در پرداخت و پردازش اطلاعات اصولی از آن زید بن علی و امام صادق علیهالسلام است.
این حرکت که از قرن دوم هجری و به تبع نیاز استنباطی شکل گرفت، تا قرن سوم و چهارم حرکت اندیشهای خود را به چنان تکاملی رساند، که مدونات مستقل و قابل ارزیابی دانشی در پایان قرن سوم و آغاز قرن چهارم پدیدار شد، که عنوان «علم اصول» را برخود داشته است. مدوناتی دربردارنده همه فاکتورها و مؤهلات اطلاق دانش بر یک حوزه تخصصی.
لذا به دنبال آن هستیم که بگوییم دانش مقولهای اختراعی و تأسیس نیست و این انگاره نوعی تحریف در تعامل با دانش و تحلیل آن است. بزرگ ترین آسیب این انگاره منصرف کردن اندیشههای از نقش کلیدی ائمه اهل بیت علیهم السلام در شکل دهی اندیشهها و سامان دادن به مباحث دانشی مسلمین است. نقشی که مطابق گزارههای متفق علیه میان مذاهب اسلامی قابل ردیابی و اثبات است.