گاهی مراد از عقل قوه عاقله انسان است که انسان آن را در فهم امور ازجمله کتاب و سنت به کار میگیرد گاهی مراد از عقل گزارههایی است که از راه بهکارگیری قوه عاقله به دست میآید مثل گزارههای بدیهی عقل نظری یا عقل عملی که در آنجا مراد از عقل، قوه عاقله نیست بلکه گزارههایی است که با بهکارگیری قوه عاقله به دست آمده است این معنای دوم هم گاهی در معنای موسع به کار میرود و مراد از آن هر گزارهای است که از راه کتاب و سنت به دست نیامده است حال چه از راه علم تجربی به دست آمده باشد چه از راه دروننگری، چه از راه فطرت لذا کارایی عقل در فقه، مشترک لفظی است. باید دقت شود کدام معنا مراد است.
اختصاصی شبکه اجتهاد: به مناسبت سالروز ولادت دو فیلسوف بزرگ جهان اسلامی، بوعلی سینا و خواجهنصیرالدین توسی، به واکاوی نقش فلسفه در دانش اصولفقه پرداختیم. یکی از بهترین افراد برای اظهارنظر در این رابطه، حجتالاسلام سعید ضیائیفر، عضو هیئتعلمی پژوهشکده فقه و حقوق است. او که چند سالی است به تدریس خارج فلسفه اصولفقه میپردازد، در این گفتگو از چگونگی دخالت فلسفه در دانش اصول سخن گفته است.
اجتهاد: آیا نگاه دقیق فلسفی در اصولفقه در تنافی با عرفیت ذاتی فقه نیست؟
ضیائیفر: هم دقتهای عقلی باید به کار گرفته شود هم باید نگاه عرفی داشت، لکن قلمرو هر یک جداست. ازاینرو منافاتی میان آن دو نیست. برای روشن شدن مطلب باید چند نکته را توضیح داد:
نکته اول: باید بین اصول و فقه فرق گذاشت. اصول ضوابط ساخته و پرداخته شده برای استنباط فقهی است ولی فقه بهکارگیری و تطبیق آن قواعد در مراجعه به منابع و برداشت از آنهاست، لذا نباید این دو را یکی گرفت و ویژگیهای هر یک را به دیگری تسری داد.
نکته دوم: اصول یک دسته مسائل متفاوت السنخ است؛ یعنی اینطور نیست که اصول مثل فلسفه باشد که همه مسائل آن عقلی است و با روش عقلی باید اثبات شود، همانطور که نمیشود گفت که همه مسائل اصولی عرفی است که با روش عرفی همه مسائل آن باید اثبات شود، بلکه ما در اصول از هر دو سنخ مسئله داریم. مثلاً آیا اجتماع امر و نهی، ممکن است یا محال است؟ به تعبیر رایج جایز است یا ممتنع است؟ این یک مسئله عقلی است. طبعاً در این سنخ مسائل باید آن دقتهای عقلی و فلسفی صورت بگیرد؛ اما یک سنخ مسائل هست که درواقع، عرفی و عقلایی است. اینجا هم باید دقت بشود ولی دقت در حد دقتهای عرفی نه دقتهای عقلی. وجه آن هم روشن است. هر حاکمی باید موضوع و محمول حکمش را خودش روشن کند؛ اگر حکمی عقلی است باید با مراجعه به عقل آن حکم را فهمید و اگر حکمی عقلائی و عرفی است باید با مراجعه به عرف آن را فهمید و در حد همان عرف از آن انتظار دقت داشت. همچنین اگر حکمی شرعی است باید با مراجعه به شارع آن را فهمید ولی چون شارع طبق عرف با مردم سخن گفته است لذا میگوییم مرادش از الفاظ همان معنای عرفی است، مگر در مواردی که تأسیسی داشته و ماهیتی را اختراع کرده است. پس ما باید بین سنخ مسائل اصول تفکیک کنیم. اگر مسائلی از سنخ مسائل عقلی است، طبعاً در علم اصول باید آن دقتهای عقلی صورت بگیرد اما اگر از سنخ مسائل عرفی و عقلائی است مثل حجیت خبر واحد یا حجیت ظواهر و امثال اینها، اینچنین نیست که آن دقتهای عقلی در این مسائل عرفی به کار رود.
نکته سوم: بهکارگیری عرف در چند جا معتبر است.
مورد اول در شناخت مفاهیم الفاظ وارد در کتاب و سنت. برای شناخت مفاهیم الفاظی که در کتاب و سنت هست، باید به عرف مراجعه کرد الا مخترعات شرع که شارع اصطلاح خاصی برای آن دارد، مثل صلات که شارع در مورد آن اصطلاح خاصی دارد. اگر شارع در مورد آن لفظ اصطلاح خاصی نداشت و از مخترعات شارع نبود، ما برای شناخت مفهوم واژههای بهکاررفته در کتاب و سنت باید به عرف مراجعه کنیم. پس دو قسم است. یا از سنخ ماهیات مخترعه است که شارع معنای خاصی از آن لفظ اراده کرده است که باید به عرف شارع مراجعه کنیم نه به عرف عام یا از مفاهیم عرفی مثل بیع و اجاره و رهن و امثال اینها که باید برای فهمشان به عرف عام مراجعه کرد.
مورد دوم استفاده معتبر از عرف، در تطبیق این مفاهیم کلی بر مصادیقشان است. مثلاً شارع فرموده است که خون، نجس است. دم، یک مفهوم عرفی است. در اینکه دم چیست باید به عرف مراجعه کنیم چون از مخترعات شارع نیست. بحث دیگر مصداق شناسی است یعنی چیزی که در خارج است، خون هست یا نیست؟ خیلی از آقایان نظرشان این است و نظر ما هم همین است که در مصداق شناسی، باید به عرف مراجعه کرد. عرف است که میگوید این رنگ خون است یا خود خون. یا مثلاً این رنگ موجود در دست، اثر رنگ است یا جرم رنگ. اینجا دقت عقلی صحیح نیست درحالیکه فلسفه و استدلال عقلی میگوید: رنگ، عرض است و عرض نمیتواند بدون معروض باشد. پس وجود رنگ، یعنی عرض، دلیل بر وجود خون، یعنی معروض است.
کاربرد سومی که عرف در فقه دارد، شناخت احکام است. ما احکام شرعی را بهواسطه عرف و سیره میشناسیم. (البته تفاوتهای جزئی بین عرف و سیره وجود دارد) دیدگاه رایج این است که عرف یا سیره که در صورتی کاشف از حکم شرعی است که در مرئی و منظر امام معصوم علیهالسلام باشد و ردعی از آن صورت نگرفته باشد. دیدگاه مشهور در میان امامیه همین است؛ چون حضور معصوم علیهالسلام را شرط میدانند. دیدگاه دیگر این است که قاعده اولی این است که شارع همنظر با عقلا است مگر اینکه دلیلی بر ردع پیدا شود و لازم نیست که عرف در مرئی و منظر معصوم علیهالسلام باشد بلکه همینکه عرف در مرئی و منظر شارع باشد کافی است. افق دید شارع هم از صدر اسلام تا روز قیامت است و همه حوادثی که در این بازه زمانی رخ میدهد در مرئی و منظر شارع است و اگر عملی از عرف صادر بشود یا سیره بر آن مستقر شود و دلیلی اعم از اصل یا اماره نداشته باشیم که شارع با آن مخالفت کرده باشد، به جواز آن حکم میکنیم. پس در سه حوزه، استفاده از عرف معتبر است: در حکم شناسی با شرایط آن، در مفهوم شناسی الفاظ وارد در کتاب و سنت و در مصداق شناسی. در این سه حوزه، جای بهکارگیری دقتهای عقلی نیست. در اینجا میفرمایند که عرف، مرجع است ولی عرف دقی، نه عرف تسامحی. همچنین اثبات آن دسته مسائل اصولی که ماهیت عقلائی دارند ولی اثبات آن دسته مسائل اصولی که ماهیت عقلی دارند عرفی نیست پس قلمرو عرف و عقل جداست.
نکته چهارم: برخی قواعد و ضوابط برای شناخت امور تکوینی است نظیر قواعد فلسفی و برخی ضوابط برای شناخت امور اعتباری است نظیر ضوابط عرفی علم اصول نظیر حجیت ظواهر یا خبر واحد. اگر ضوابط فلسفی را برای شناخت مسائل عقلی اصول به کار بریم مثل اجتماع امر و نهی صحیح است ولی استفاده از ضوابط فلسفی در امور عرفی و اعتباری موجه نیست.
نکته پنجم: نسبت بین مسائل عقلی و مسائل فلسفی نسبت تساوی نیست. گاهی قواعدی که در فلسفه یا ثابتشده است یا ثابتشده فرض گرفته میشود، ولی از نظر عقل بسیاری از عقلا پذیرفتنی نیست.
اجتهاد: در مورد این تنافی در مورد فقه نیز توضیح دهید.
ضیائیفر: در اصول ما ضوابط استنباط از کتاب و سنت را اثبات میکنیم که بعضی از ضوابط عقلی و بعضی عرفی است. سپس در فقه این ضوابط را به کار میگیریم. مثلاً در اصول میگوییم اجتماع امر و نهی محال است بنابراین شارع نمیتواند هم بگوید «صل» و هم بگوید «لاتغصب». نمیشود نماز صحیحی در مکان غصبی خواند. نماز در مکان غصبی باطل است. ما این قاعده عقلی را در فقه بهصورت دقی، تطبیق میکنیم. یک سری از قواعد هم عرفی است. مثلاینکه ظواهر حجت است و سپس در فقه میگوییم خبر زراره ظاهر در وجوب است و ظواهر هم حجت است. این دو کاربرد در فقه است و لذا منافاتی نیست. پس در اصول، قواعد را اثبات میکنیم. این قواعد یا عقلی است که باید دقتهای عقلی برای اثبات آن به کار برود یا عرفی است ولی عرف دقی مثل حجیت ظواهر که بعد از اثبات حجیت ظواهر، با عرف دقی در فقه استفاده میکنیم. در فقه این قواعد به کار گرفته میشود. مثلاً میگوییم آیه شریفه، ظاهر در این معنا است.
اجتهاد: در فلسفه اصطلاحاتی وجود دارد که در اصول نیز به کار میرود مثل بحث علت و معلول و وحدت و کثرت که در اجتماع امر و نهی مطرح میشود یا بحث وجود و عدم که در بحث استصحاب و طلب و اراده مطرح میشود. آیا این اصطلاحاتی که در اصول به کار میرود همان اصطلاحات فلسفی است یا مشترک لفظی است؟
ضیائیفر: در بعضی مواقع اینطور نیست. مثلاً علتی که در فقه یا اصول مطرح میشود به معنای «ما جعله الشارع الحکم منوطاً به» است یعنی آن چیزی که شارع حکم را به آن منوط کرده است و الا علت حقیقی حکم، خود شارع است. وقتی میگوییم علت، معنایش این است که حکم شارع منوط به آن هست و از وجودش به وجود حکم پی میبریم؛ یعنی درواقع یک نشانه میشود و علت به معنای نشانه میشود نه به معنای فلسفی آن. لذا این جمله در میان فقها معروف است که «علل التشریع معرفات» علتی که میگویند «العله تعمم و تخصص» منظور آن چیزی است که شارع حکمش را به آن منوط کرده است در مقام اثبات، هرچند که ممکن است در مقام ثبوت بهگونهای دیگر باشد که اگر این علت اثباتی موجود بود مثل اسکار برای حرمت خمر که اگر اسکار بود، حرمت هست و الا حرمتی نیست. علت به این معنا، یک نشانه قطعی وجود حکم است که عبارت است از حرمت. لذا گاهی باعث خبط میشود. معنای علت در فقه و اصول معلوم شد و به معنای علت فلسفی که علت ثبوتی است نیست.
اجتهاد: مرحوم آخوند در کفایه از قاعده الواحد برای اثبات وحدت موضوع علم اصول استفاده میکند. آیا چنین استفادهای را صحیح میدانید؟
ضیائیفر: به نظر ما استفاده از این قاعده در موضوع علم اصول صحیح نیست. چون این قاعده مربوط به تکوینیات است و موضوع علم اصول از امور اعتباری است. قاعده الواحد علی فرض صحته، در امور تکوینی جاری میشود. رشتههای علمی و علوم اعتباری، به جعل جاعل و به اعتبار معتبر، یک علم شدهاند. مثلاً ممکن است مباحث عرفی نظیر مباحث الفاظ علم اصول را یک رشته علمی قرار دهید و مسائل عقلی آن را یک رشته علمی دیگری قرار دهید. چون این مسائل مربوط به اعتبار معتبر است که آن اعتبار باید در میان گروه قابلتوجهی از متخصصان آن رشته علمی، موردپذیرش قرار بگیرد. ممکن است من یک اعتباری بکنم ولی در محافل علمی موردقبول واقع نشود. این اعتبار، اعتبار مقبول نزد عرف دانشوران آن علم نیست. ممکن است کسی ساختاری را برخلاف ساختار صاحب کفایه ارائه بدهد. ساختار یک امر اعتباری است. ساختاری که مقبول بسیاری از دانشوران یکرشته علمی قرار میگیرد، معتبر است ولی اگر کسی ساختاری ارائه دهد که مقبول کسی واقع نشود، اعتباری نخواهد داشت. پس امور اعتباری هم به اعتبار معتبر بستگی دارد ولی اعتباری که مورد قبول دانشوران آن رشته قرار بگیرد. وقتی وحدت علم اعتباری شد نه تکوینی، اجرای یک مسئله مربوط به امور تکوینی در آن صحیح نخواهد بود.
اجتهاد: یکی از منابع علم فقه، عقل است ولی وقتی داخل فقه میرویم، میبینیم ماهیت فقه ما را روایات تشکیل داده و عقل در استنباط خیلی نقشی ندارد. آیا بین اینکه میگوییم نگاه دقی در فقه اشتباه است و از طرف دیگر میگوییم یکی از منابع فقه، عقل است، تضادی وجود ندارد؟
ضیائیفر: گاهی مراد از عقل قوه عاقله انسان است که انسان آن را در فهم امور ازجمله کتاب و سنت به کار میگیرد، گاهی مراد از عقل گزارههایی است که از راه بهکارگیری قوه عاقله به دست میآید مثل گزارههای بدیهی عقل نظری یا عقل عملی. در آنجا مراد از عقل، قوه عاقله نیست بلکه گزارههایی است که عقل آنها را کشف کرده است. این معنای دوم هم گاهی در معنای موسع به کار میرود و مراد از آن هر گزارهای است که از راه کتاب و سنت به دست نیامده است، حال چه از راه علم تجربی به دست آمده باشد چه از راه دروننگری و فطرت؛ لذا عقل در اینجا، مشترک لفظی است. باید دقت شود کدام معنا مراد است. عقل به معنای قوه عاقله در فقه بسیار به کار میرود. عقل به معنای ضوابط اصولی کشف شده توسط عقل هم در فقه هم بسیار به کار میرود. عقل بهعنوان منبع هم در فقه تا حدودی به کار میرود و به نظر میرسد که ظرفیت بیشتری برای استفاده در فقه دارد ولی معنایش این نیست که منبع همه مسائل فقهی است بلکه در قلمرو خاصی است و عرف هم همانطور که توضیح دادیم در قلمرو دیگری است و با هم تنافی ندارند.
اجتهاد: با توجه به عرفی بودنِ ظواهر و بیانات شرعی در دانش فقه، آیا اساساً میتوان دقتهای عقلی حتی غیر فلسفی را در این دانش معتبر دانست؟
ضیائیفر: عرض کردم باید حوزه آن را مشخص کرد. یکوقت شما یک گزاره عقلی را میخواهید بر موردی تطبیق کنید. در اینجا باید دقتهای عقلی کامل به کار گرفته شود. شما مثلاً میخواهید برای العدل حسن یا الظلم قبیح مصداق یابی کنید. یا عقل حکم به قبح لغو میکند که از شارع حکیم صادر نمیشود. در موارد تطبیق این قواعد، باید از دقتهای عقلی استفاده کرد. اگر سنخ قاعده از قواعدی است که باید از کتاب و سنت استفاده کنید همان مواردی که عرض کردم که آیا میخواهید مفهوم شناسی کنید یا مصداق شناسی؟ در مصداق شناسی، دقت عقلی لازم نیست ولی دقت عرفی لازم است. مثلاً اینکه آیا این چیزی که روی لباس باقی مانده خون است یا خون نیست بلکه رنگ خون است، جرم دارد یا جرم ندارد، در اینجا نباید از دقت عقلی استفاده کرد و گفت چون وجود عرض بدون معروض محال است پس خون است. در همان سه حوزهای که عرض کردم که کشف حکم شرعی، شناخت مفاهیم کتاب و سنت و شناخت مصادیق آن مفاهیم، باید جداگانه بررسی کرد.