اختصاصی شبکه اجتهاد: در روایتی، محمودبن لبید از حضرت فاطمهزهرا سلاماللهعلیها سؤالی در باب امامت علی علیهالسلام میپرسد و ایشان در پاسخ میفرمایند: «… مَثَلُ الإمام مَثلُ الکعبه إذ تُؤتی وَ لا تَأتی؛ … مَثل امام، مثل کعبه است که بهسوی او میآیند و او بهسوی کسی نمیرود.»[۱] این کلام در پاسخ به این پرسش تاریخی شیعیان در طول تاریخ است که بارها از ائمه: میپرسیدند، چرا قیام نمیکنید؟
در این روایت، فاطمهزهرا سلاماللهعلیها اصلی کلی را مطرح میکنند و آن اینکه برخلاف انتخاب امام که برعهده مردم نیست و لازم است تا از سوی خداوند تعیین گردد، پذیرش این انتخاب، وظیفه مردم است و امام هیچگاه هدایتگری خود را بر مردم تحمیل نمیکند. بنابراین او برای اینکه بر کرسی هدایت مردم بنشیند دست به اسلحه نبرده و علیه حاکمان وقت قیام نمیکند.
با بررسی گزارشهای تاریخی این مطلب روشن میشود که احتمالاً مردم عادی و بسیاری از یاران ائمه علیهمالسلام میان دو برداشت و جنبه «امامت» و «خلافت» خلط کرده و تفکیکی میانشان قایل نبودند. یعنی گویا نزد ایشان، امامت امام جز با دستیابی به خلافت کامل نمیگردد. البته آنان در این مسئله مقصر نبودند؛ زیرا یکی دانستن جایگاه رهبری دینی و رهبری اجتماعی مردم در آن زمان، فکری رایج بود که دایماً از سوی دستگاه حاکم نیز ترویج میشد. خلفا همواره مخالفان خود را بهدلیل مقابله با جایگاه اجتماعیشان متهم به خروج از دین کرده و بهگونهای رفتار مینمودند که گویی طعن بر بُعد اجتماعی آنان طعن بر بُعد معنویشان نیز بوده و این دو جایگاه از یکدیگر جداشدنی نیست.
شاید ریشه این مطلب به صدر اسلام بازگردد، به زمانی که رسولخدا صلیاللهعلیهوآله رهبری جامعه اسلامی را در اختیار داشت و در کنار این مهم، رهبری معنوی مردم را نیز از سوی خداوند برعهده داشت. پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله، این تصور برای خلفای اولیه نیز ایجاد گردید که آنان نیز از چنین جایگاهی برخوردار بوده و همچنانکه رهبری اجتماعی مردم را برعهده دارند از حق تشریع نیز برخوردارند و میتوانند برخی از نصوص دینی را به فراخور نظر و دیدگاه خود تغییر دهند.
بیشترین تجلی این اندیشه در شورای ششنفره در انتخاب سومین خلیفه و در جملات عبدالرحمن بن عوف کاملاً آشکار شد، آنجا که وی تبعیت از سنت خلفای گذشته را در کنار عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر قرار داد و بدان اعتباری همانند دو شرط دیگر بخشید. امری که علیعلیهالسلام حاضر به پذیرش آن نشد و اعتباری بدان نداد.[۲]
حتی بعد از کشتهشدن خلیفه سوم، زمانی که مردم به درب خانه آنحضرت هجوم آوردند تا خلافت را بپذیرد، او استنکاف نمود چراکه بهخوبی میدانست، آنچه را که به او پیشنهاد میشود نه حق «امامت» که حق «خلافت» است. آنان اگرچه مشتاق خلافت اویند اما حاضر به پذیرش جایگاه او بهعنوان امام مسلمین نیستند. سرپیچیهای مردم از دستورات دینی آن حضرت در طول خلافتش مانند آنچه در نحوه خواندن نماز تراویح[۳] رخ داد، بهخوبی این امر را تأیید میکند.
سخنان علی علیهالسلام در بیان علت پذیرش حکومت، آشکارکننده این مطلب است که مردم حق اصلی او یعنی «امامت» را به رسمیت نشناخته و تنها جایگاه «حکومت»ی را به او پیشنهاد کردهاند:
«لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَهِ عَنْز»[۴]
یعنی نزد حضرت علی علیهالسلام آن جایگاه پیشنهادی، بیارزشتر از آب بینی بزغاله بود. بیشک این صفات، شایسته مقام والای امامت نبود و شامل همان جایگاه حکومت اجتماعی بر مردم میشود.
در طول حیات ائمه علیهمالسلام نیز بارها این مسئله اتفاق افتاد که امکان دستیابی به حکومت بر ایشان میسر میشد؛ اما آنان از پذیرش آن سر باز میزدند و آن را رد میکردند. مانند آنچه در حدود سال ۱۳۲ هجری از سوی ابوسلمه خلال به امامصادق علیهالسلام پیشنهاد شد و ایشان آن را رد فرمودند؛[۵] چراکه لازمه این مسئله اقدام عملی و مقابله نظامی امام با حکومت زمان و دستیابی به قدرت از طریق زور بود که با اصل یادشده مادرشان حضرت فاطمهزهرا سلاماللهعلیها مطابقت نداشت. یعنی امام هیچگاه مردم را به پذیرش هدایتگریاش مجبور نمیکند؛ بلکه این خود مردم هستند که باید او را بیابند و بهسوی او روی آورند؛ آنچنانکه بهسوی کعبه روی آورده و بر گردش طواف میکنند.
البته این با حرکتهای اعتراضی در راه نهیازمنکر متفاوت است. ائمه علیهمالسلام همواره مشوّق چنین حرکتهایی بوده و حتی امام صادق علیهالسلام بارها فرمودند حاضرند تا هزینه خانواده کسانی را که در راه نهیازمنکر قیام میکنند برعهده گرفته و آنان را در این راه یاری کنند.[۶] اما درخصوص منازعاتی که در راه کسب قدرت صورت میگرفت، به شیعیان فرمان میدادند در این امور دخالت نکرده و خود را کنار بکشند.
مثلاً ایشان قیام عموی خود را ستودند و آن را قیامی در راستای نهیازمنکر دانستند؛[۷] اما قیام نفس زکیه را که از نوادگان امامحسن علیهالسلام بود، تأیید نکردند؛[۸] زیرا وی برای کسب قدرت و دستیابی به حکومت قیام کرده بود.
باری! اصل کلی که حضرت فاطمهزهرا سلاماللهعلیها در پاسخ به پرسش محمودبن لبید بیان داشتند همواره بر حرکت ائمه علیهمالسلام «حاکم» بوده و آنان تلاش داشتند تا درک و فهم مردم را نسبت به نیازی که به هدایتگری امام زمانشان دارند افزایش دهند و انگیزهها را برای گرایش بهسوی امام، درونی نمایند.
——————————————
[۱]. بحارُ الانوار، ج۳۶، ص۳۵۳٫
[۲]. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۲٫
[۳]. تهذیبُ الاحکام، ج۳، ص۷۰.
[۴]. نهجُ البلاغه، خطبه ۳٫
[۵]. مروجُ الذهب، ج۳، ص۲۵۴٫
[۶]. بحارُ الانوار، ج۴۶، ص۱۷۲٫
[۷]. بحارالانوار ج۴۶ ص۱۷۰
[۸]. همان ج۴۷ ص۲۷۸