اختصاصی شبکه اجتهاد: حجتالاسلام محمد سروش محلاتی مدرس حوزه علمیه قم، ضمن درس گفتارهای خویش، نظر شهید آیتالله مرتضی مطهری در باب نسبت رضایت مردم و حرکات سیاسی معصومین (علیهمالسلام) را مورد بررسی قرار داده است. وی پس از بررسی عبارات شهید مطهری میگوید: تلقی رایج این است که امام(ع) به صحنه سیاسی میآید که حقش را بگیرد، اما شهید مطهری میگویند خیر، مردم هستند که به صحنه میآیند و اگر خواستند، امام(ع) قدرت را میگیرد و الا اگر مردم نیایند، اوضاع هم به سامان باشد، امام علی(ع) اعتراضی ندارد. به نظر میرسد این نسبت به هیچ عنوان به شهید مطهری قابل استناد نیست. در این نوشتار کوتاه، به بررسی عبارات شهید و ادله انتساب این برداشتِ جناب سروش محلاتی به شهید مطهری پرداختهایم.
جناب سروش محلاتی، در مورد نقش رضایت و خواست مردم در حرکات سیاسی معصومین علیهمالسلام، در نشستی با عنوان «شهید مطهری و استنباط نظریه قدرت از سیره علوی»[۱] به بررسی دیدگاه شهید مطهری در این باب پرداخته است. سؤالی که ایشان در این قسمت طرح میکنند این است که آنجا که امام علی(ع) از قدرت کنارهگیری کرده است، ملاکش چه بوده و آنجا که امام(ع) قدرت را به دست گرفته، چه ملاکی داشته است.
ایشان میگوید نظر شهید مطهری برخلاف بسیاری از اندیشمندان، این است که امام(ع) هرچند از طرف حقتعالی برای رهبری جامعه نصب شده باشد، هرچند خلافت و حکومت حق مسلم او باشد، اما خود این حق به تنهایی تکلیفی برای اقدام امام(ع) ایجاب نمیکند. این حق نیازمند به یک پیوست است، اگر پیوست و ضمیمه در کنار حق امامت قرار گرفت آن وقت امام(ع) باید به صحنه آید و اگر آن پیوست برای حق امام(ع) نبود، امام(ع) نباید بیاید یا نمیتواند بیاید. آن پیوست چیست؟ آن پیوست، عبارت از رضایت و خواست و حمایت مردم است. اگر این حمایت به آن حق ضمیمه شد، امام(ع) تکلیف پیدا میکند و الا امام(ع) تکلیفی ندارد.
در خطبه هفتاد و چهارم نهجالبلاغه، این پیوست آمده است. حضرت(ع) در این خطبه میفرمایند:
«لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی؛ وَ وَاللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَیَّ خَاصَّهً، الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ، وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ»
من نزاعی بر مبنای احق بودن خودم با شما ندارم و دعوا راه نمیاندازم. حضرت(ع) قسم خورد و گفت به خدا قسم که علی(ع) قطعاً و مسلماً کار را وامیگذارد و از خلافت کنارهگیری میکند و ادعایی نخواهد داشت، فقط این تسلیم و این واگذاری و کنارهگیری از قدرت یک شرط دارد و با این شرط کنار میروم که امور مسلمین جریان یابد، وضع جامعه سامان داشته باشد و امور حکومت بهخوبی بگذرد. اگر اختلالی نباشد، شما هم که اداره کنید، من مدعی نیستم و تا وقتی که فقط ظلم و ستم در حق علی(ع) است، حق خود را مطالبه نمیکنم.
ایشان از بیانات شهید مطهری این استفاده را کردهاند که این جمله یک قاعدهای در حیات سیاسی امام علی(ع) را بیان میکند و این قاعده اختصاص به سیره امام علی(ع) هم ندارد و در سیره امام مجتبی(ع) نیز قاعده همین است و آن این که مواجهه با قدرت بر این اساس است که اگر قدرت در اختیار دیگران قرار باشد و حق مسلم ما را غصب کنند، اما به حال مردم برسند، ایرادی ندارد و حق خود را مطالبه نمیکنیم و به این دلیل با کسی درگیر نمیشویم و به دنبال رسیدن به قدرت نیستیم، اما اگر امور جامعه سامان پیدا نمیکند و امور مسلمین در وضع قابل قبولی نیستند، به میدان میآییم و نمیتوانیم اختلال در امر جامعه را ببینیم.
پس اقدام و عدم اقدام بر اساس این نیست که چون حق خودم را مطالبه میکنم، میآیم. حضرت(ع) میگویند به لحاظ حق خودم اغماض میکنم، اما آنچه قابل اغماض نیست، این است که امور مسلمین چه سرنوشتی پیدا میکند. اگر فردی هم آمده که شایسته نیست، اما کار مردم را سامان میدهد، از نظر من قابل تحمل است.
تلقی رایج این بود که امام(ع) به صحنه میآید که حقش را بگیرد، اما شهید مطهری میگویند خیر، مردم هستند که به صحنه میآیند و اگر خواستند، امام(ع) قدرت را میگیرد و الا اگر مردم نیایند، اوضاع هم به سامان باشد، امام علی(ع) اعتراضی ندارد.
نقد و بررسی
قبل از وارد شدن به نقد این برداشت از کلام شهید مطهری، این نکته را یادآور میشویم که فهم درست عبارات یک محقق، به بررسی همه جانبه کلمات اوست نه استناد کردن به یک عبارت و نادیده گرفتن مجموعه کلمات و نظام اندیشه آن محقق.
عبارت مورد استناد جناب محلاتی این عبارت از شهید مطهری است:
عواملى که در کار بوده و ممکن است در این امر [قیام عاشورا] دخالت داشته باشد و یا دخالت داشته است:
الف. اینکه امام یگانه شخصیت لایق و منصوص و وارث خلافت و داراى مقام معنوى امامت بود. در این جهت فرقى میان امام و پدرش و برادرش نبود، همچنان که فرقى میان حکومت یزید و معاویه و خلفاى سهگانه نبود.
این جهت به تنهایى وظیفهاى ایجاب نمىکند. اگر مردم اصلحیت را تشخیص دادند و بیعت کردند و در حقیقت با بیعت صلاحیت خود را و آمادگى خود را براى قبول زمامدارى این امام اعلام کردند او هم قبول مىکند؛ اما مادامى که مردم آمادگى ندارند از طرفى و از طرف دیگر اوضاع و احوال بر طبق مصالح مسلمین مىگردد، به حکم این دو عامل، وظیفه امام مخالفت نیست بلکه همکارى و همگامى است همچنان که امیر علیهالسلام چنین کرد، در مشورتهای سیاسى و قضائى شرکت مىکرد و به نماز جماعت حاضر مىشد. خودش فرمود: «لَقَدْ عَلِمْتُمْ انّى احَقُّ النّاسِ بِها مِنْ غَیْرى؛ وَ وَاللَّهِ لَاسَلِّمَنَّ ما سَلِمَتْ امورُ الْمُسْلِمینَ وَ لَمْ یَکُنْ فیها جَوْرٌ الّا عَلَىَّ خاصَّهً».[۲]
در ادامه در چند مرحله عبارت شهید را بررسی میکنیم تا برداشت نویسنده محترم مورد دقت واقع شود و نادرستی آن اثبات شود. شهید دو قید را در کلام خود مطرح کردهاند؛ اول آمادگی و خواست مردم، دوم مصلحت مسلمین. باید مجموع عبارات شهید را در نقش این دو قید و معنای آنها بررسی کرد.
۱- در بررسی جایگاه خواستن مردم عرض میکنیم، خود مرحوم شهید در ادامه بررسی عوامل قیام حسینی، بعد از مطرح کردن این که سه عامل در قیام حسینی میتوانند مهم باشند (شخصیت امام، بیعت خواستن یزید از امام، دعوت مردم کوفه) وارد شده و درجه اهمیت هر یک را بررسی میکنند. ایشان صریحاً در تحلیل این قسمت مینویسند اگر دعوت مردم کوفه و خواستن ایشان نباشد، باز هم امام بر اساس وظیفه امتناع از بیعت و وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قیام میکردند.[۳]
پس از این عبارات شهید استفاده نمیشود که مردم هستند که باید به صحنه بیایند و اگر خواستند، امام(ع) قدرت را میگیرد و اگر نخواستند امام هیچ وظیفهای ندارد.
۲- نکته مهم در بررسی مفهوم مصالح مسلمین است. شهید مطهری این مصلحت مسلمین را عبارت از عدم تفرقه و حفظ وحدت صفوف مسلمین است. شهید مطهری در تبیین معنای مصلحت مسلمین مینویسند:
«هرکس مىخواهد بداند آنچه على درباره آن مىاندیشید، آنچه على نمىخواست آسیب ببیند، آنچه على آن اندازه برایش اهمیت قائل بود که چنان رنج جانکاه را تحمل کرد چه بود؟ حدساً باید گفت آن چیز وحدت صفوف مسلمین و راه نیافتن تفرقه در آن است. مسلمین قوّت و قدرت خود را که تازه داشتند به جهانیان نشان مىدادند، مدیون وحدت صفوف و اتفاق کلمه خود بودند. موفقیتهاى محیّرالعقول خود را در سالهای بعد نیز از برکت همین وحدت کلمه کسب کردند. علیالقاعده على به خاطر همین مصلحت، سکوت و مدارا کرد.
ابن ابى الحدید در شرح خطبه ۱۱۹، از عبد اللَّه بن جناده نقل مىکند که گفت:
«روزهاى اول خلافت على در حجاز بودم و آهنگ عراق داشتم. در مکه عمره بجا آوردم و به مدینه آمدم. داخل مسجد پیغمبر شدم. مردم براى نماز اجتماع کردند. على در حالى که شمشیر خویش را حمایل کرده بود بیرون آمد و خطابهاى ایراد کرد. در آن خطابه پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پیامبر خدا چنین فرمود: پس از وفات رسول خدا ما خاندان باور نمىکردیم که امت در حق ما طمع کند، اما آنچه انتظار نمىرفت واقع شد؛ حق ما را غصب کردند و ما در ردیف توده بازارى قرار گرفتیم، چشمهایی از ما گریست و ناراحتیها به وجود آمد «وَ ایْمَ اللَّهِ لَوْ لا مَخافَهُ الْفُرْقَهِ بَیْنَ الْمُسْلِمینَ وَ انْ یَعودَ الْکُفْرُ وَ یَبورَ الدّینُ لَکُنّا عَلى غَیْرِ ما کُنّا لَهُمْ عَلَیْهِ» به خدا سوگند اگر بیم وقوع تفرقه میان مسلمین و بازگشت کفر و تباهى دین نبود، رفتار ما با آنانطور دیگر بود.»[۴]
۳- حال با در نظر داشتن دو نکتهای که گذشت عرض میکنیم، این فرمایش شهید با توجه به قیودی که عرض شد، در مقابل نظر کدامیک از محققین اندیشمند شیعه در بحث فقه سیاسی است؟ کدام فقیه شیعی وجود دارد که قیام و انقلاب حضرات و ائمه معصومین علیهمالسلام را برای گرفتن حکومت قائل باشد حتی در صورتی که نظام اسلام نابود شود و اسمی از اسلام باقی نماند؟ این تقابلی که ایشان میان اندیشه فقهای شیعه و شهید مطهری مطرح میکنند که شهید در این بحث نظر جدیدی را طرح کردهاند، بیاستناد و دلیل است.
۴- از نکته سوم بدست میآید که میان آن مصلحتی که شهید آن را مطرح میکنند – که به خاطر آن مصلحت امام (علیهالسلام)، انقلاب نمیکنند- و آن پیوستی که چه جناب محلاتی از آن به سامان داشتن زندگی مردم در حکومت غاصب حق معصوم تعبیر میکنند، تفاوت است. از هیچ کجای عبارت شهید بدست نمیآید اگر معصوم حقش غصب شود و انقلاب ایشان بر علیه حکومت هم منجر به از بین رفتن شوکت مسلمین و وحدت آنان نمیشود، امام هیچ وظیفهای ندارند؛ به خاطر این که امور مردم به سامان است و زندگی خوش اقتصادی و رفاهی دارند. این عبارت به هیچ عنوان به شهید نمیتواند نسبت پیدا کند و ریشه خلط ایشان هم عدم دقت در معنای مصلحت مسلمین و سامان داشتن امور از نگاه شهید مطهری است.
نویسنده: محمدمهدی کریم پور، دانشآموخته علمیه قم و کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فلسفه از موسسه امام خمینی (ره).
—————————–
[۱] منتشر شده در سایت ایکنا در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰.
[۲] مجموعه آثار شهید مطهری ج ۱۷ ص ۵۲۷.
[۳] ممکن است کسى گمان کند که عامل اصلى در این جریان این بود که امام مىخواست زمام امور را به دست بگیرد، دو جریان دیگر یعنى امتناع از بیعت و اعتراض و انتقاد به نام امر به معروف و نهى از منکر مقدمه این کار بود. بدیهى است کسى که اوضاع را به نفع خود مساعد مىبیند و قصد زمامدارى دارد، هم نباید بیعت کند زیرا زمینه خودش را خراب مىکند و هم باید سوژه تبلیغاتى علیه دستگاه داشته باشد و از آنها انتقاد کند، طبق شرایط آن روز یک اصل اسلامى به نام امر به معروف و نهى از منکر را دستاویز قرار دهد. یعنى امتناع از بیعت و اعتراض به نام امر به معروف، مقدمه رفتن به کوفه است. نتیجه این است که همان لحظهاى که متوجه مىشود که اوضاع مساعد نیست، وضع خودش را از نظر آن دو جریان دیگر عوض کند، هم حاضر شود براى بیعت و هم اینکه دست از اعتراض و انتقاد بردارد.
از کتاب آقاى صالحى برمىآید که مطلب همینطور است، در صورتی که چنین نیست. اشتباه بزرگ آقاى صالحى همین است. امام نه حاضر شد به بیعت و تسلیم و خود گفته بود به هر حال من بیعت نخواهم کرد وَ لَوْلَمْ یَکُنْ مَلْجَأٌ وَلا مأْوى؛ یعنى خواه کوفه مرا بپذیرد و خواه نپذیرد بیعت نخواهم کرد؛ و هم اینکه پس از یأس از یاورى کوفیان نیز دست از انتقاد نکشید. خطبههاى داغش را پس از برخورد با «حر» و اطلاع از وضع کوفه ایراد کرد. بعد از اطلاع از شهادت «مسلم» یا «قیس بن مسهّر» یا «عبداللَّه بن یَقْطُر» تازه این آیه را مىخواند: «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ …».
پافشارى امام پس از تغییر اوضاع کوفه شاید بیشتر براى این بود که بفهماند امتناع از بیعت و هم اعتراض و انتقادش مقدمه به قدرت رسیدن و تسلّط بر کوفه نیست؛ و اما اعلام انصراف امام، فقط انصراف از رفتن به کوفه است نه از امتناع از بیعت و نه از اعتراض و انتقاد و امر به معروف و نهى از منکر. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج۱۷، ص: ۵۳۴.
[۴] برای مطالعه شواهد بیشتر؛ رک: مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج۱۶، ص: ۴۸۹.