قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه / آخرین اخبار / ضرورت ورود فقه در تکامل نظام اجتماعی
ضرورت ورود فقه در تکامل نظام اجتماعی

گفتاری از سید محمد مهدی میرباقری؛

ضرورت ورود فقه در تکامل نظام اجتماعی

شبکه اجتهاد: «فقه اجتماعی» از موضوعاتی است که با این عنوان، سابقه تاریخی زیادی ندارد؛ گرچه بسیاری از تعریف‌هایی که از فقه اجتماعی می‌شود؛ ناظر به مسائلی است که در حوزه فقهی ما سابقه بیش از هزار ساله دارد، ولی با این عنوان، امر جدیدی است که باید مورد دقت قرار گیرد. من پیش از ورود، به نکاتی اشاره‌‌‌‌‌ می‌کنم.

۱ـ اگر بنا است حوزه جدیدی از فقه پذیرفته شود، باید پژوهش در آن بر اساس روشی باشد که فقه برآن استوار بوده است. اساس این روش، بر استفراغ وسع در رسیدن به احکام الهی و تلاش در تعبدِ کامل نسبت به وحی و منابع دین است؛ بنابراین از روش‌هایی که حجیت ندارند باید به شدت پرهیز کرد. به تعبیر دیگر اگر بخواهیم دنبال پیشرفت و گسترش فقه باشیم، باید مبتنی بر همان روش تعبد به وحی، گسترش فقه را دنبال کنیم.

۲ـ باید دقت کنیم که بحث‌ها، رنگ و بوی سیاسی نگیرند. کار علمی و فرهنگی، نباید با سیاسی کاری آمیخته شود. از دو جانب هم دیده می‌شود. بعضی‌ها چون با حکومت زاویه دارند، فقه حکومتی را تخطئه می‌کنند؛ یعنی کاملا سیاسی برخورد می‌کنند و می‌گویند فقه، ایدئولوژیک می‌شود و نفی‌اش می‌کنند. این برخوردها در واقع علمی نیست. بحث باید با روش علمی انجام شود.

۳ـ چون در آغاز این راه هستیم، ممکن است خلط اصطلاح بشود. ما باید تلاش کنیم بحث، لفظی نشود که فقه حکومت است یا فقه حکومتی؟! باید ببینیم واقعِ مسئله‌ چیست؟ آن را روشن کنیم و حل و فصل نمائیم.

۴ـ در حل و فصل واقعِ مسئله هم باید آن را به خوبی بشناسیم و تحلیل کنیم. ببینیم آیا مأموریت فقه پرداختن به این مسائل هست یا خیر؟ و اگر باید فقه به این مسائل بپردازد، در حل آنها بین عقلانیت استنباطی و عقلانیت علمی و اجرایی در جامعه چه نسبتی است؟ یعنی اگر شما در تصمیم گیری‌های اجتماعی، عقلانیتی دارید که سه بُعد «معرفت‌‌‌‌‌های دینی، معرفت‌های علمی و معرفت‌های اجرایی» دارد که در حوزه برنامه ریزی هستند، اینها در حل مسائل اجتماعی چگونه به وحدت می‌رسند؟ هم چنین نحوه تعامل فقه با سایر دانش‌های اجتماعی را در حل این مسائل تعیین کنیم تا دایره فقه، آمیخته با فعالیت‌های دیگر نشود و در عین حال عرصه فقه را هم به دانش‌های دیگر بشری واگذار نکنیم. لذا باید از نقطه‌ای شروع کنیم که بشود این کثرت‌ها را حل و فصل کرد.

چند احتمال در چیستی فقه اجتماعی

در باب «فقه اجتماعی» سخن‌های زیادی گفته شده است؛ همه هم قابل مطالعه و بسیاری هم قابل دفاع است، برخی هم سابقه تاریخی دارد. من فهرست کوتاهی از آنها عرض می‌کنم، البته بیش از اینها است:

بعضی فقه اجتماعی را پرداختن به مسائلی اجتماعی‌ مثل نماز جمعه و جماعت می‌دانند. این جزو فقه ما بوده، استنباط شده و مسئله جدیدی نیست.

گروهی بخشی از فقه را که مسائل نوپدید است، مثل رسانه، ترافیک، تجارت الکترونیک، بیمه، شرکت‌های سهامی جدید، بورس، بانک و بازار بورس و امثال اینها را فقه اجتماعی‌‌‌‌‌ می‌دانند.

برخی نیز دایره فقه اجتماعی را مفاهیم جدیدِ اجتماعی‌‌‌‌‌ می‌دانند که در حوزه دانشِ جامعه شناسی پیدا می‌شود و صورت مسئله برای فقه است. مثل مسئله سبک زندگی و جهانی شدن، پاسخ گویی به سوالاتی که جامعه شناسی، پیش روی ما قرار می‌دهد.

نگاه دیگری هم‌‌‌‌‌ می‌گوید احکام وضعی و تکلیفیِ «جمع» بما هو جمع، البته منوط به پیش فرض‌هایی که آیا «جمع بما هو جمع» داریم یا خیر؟ جمع بما هو جمعِ، حقیقی یا اعتباری است؟ آیا این موارد احکام فقهی دارد یا نه؟ اگر اعتباری شد، هیچ احکام فقهی‌ای ندارد؟ اگر جامعه حقیقی باشد، وضعیت فقهی آن چگونه است؟ برخی سوالات، پیشینی است، مثلا بین مکلف و موضوع، آمیختگی‌ای پیدا می‌شود، می‌گویند «خطاب، متوجه جامعه است» این معنایش این است که مکلَّفش و نه موضوعش جامعه است.

این را باید بحث کنیم که «موضوع، جامعه است» یعنی چه؟ مکلَّف اجتماعی داریم یا نداریم؟ اگر مقصود فقهی است که مکلَّفش جامعه است، باید ببینیم اصلا ما مکلَّف اجتماعی داریم یا نداریم. اگر فقهی است که موضوعش جامعه است، برمی‌گردد به آن چه که عرض کردم، سوالاتی از ناحیه جامعه شناسی، متوجه فقه می‌شود که فقه باید پاسخ بدهد.

دیدگاهی دیگر‌‌‌‌‌ می‌گوید که مسائلی از روابط بین افراد در درون جامعه؛ روابط افراد با سازمان‌های اجتماعی، روابط سازمان‌های اجتماعی با هم، روابط جوامع با هم، مثل رابطه جامعه مومنین با جامعه کفار؛ موضوع فقه اجتماعی است. این هم اگر باشد، بسیاری‌از آنها مسائل نوپدید نیست، سابقه طولانی دارد. روابط افراد در درون جامعه از قبل مورد بحث بوده. روابط خانوادگی و بیش از روابط خانوادگی، در فقه و منابع ما مفصل مورد توجه بوده است؛ اما بخشی از موضوعات، نوپدید هستند، مثل سازمان و روابط سازمانی، اینها جزو مسائل مستحدثه‌ای از همان جنس مسائل هستند.

نقطه شروع بحث کجاست؟

بنابراین تقریبا همه اینها را می‌شود به عنوان مباحث فقه اجتماعی و صغریات فقه اجتماعی پذیرفت، ولی چگونه می‌شود این بحثِ متکثر را جمع کرد؟ می‌خواهیم ببینیم واقعا فقه اجتماعی چیست. همه اینها می‌توانند موضوع بحث فقه اجتماعی باشند.

ما باید از دو نکته غافل نشویم. یکی اینکه ببینیم چه ضرورتی ما را به اینجا کشانده که فقه اجتماعی را مطرح کنیم. دوم اینکه بر اساس آن ضرورت‌ها بحث را از کجا باید شروع کنیم. بعضی بحث را از انتها یعنی فقه شروع می‌کنند. بعضی بحث را از ابتدا یعنی مباحث کلامی و فلسفی شروع می‌کنند. بحث از کجا باید شروع بشود؟ و چه نظمی باید بحث داشته باشد؟

ما باید از دو نکته غافل نشویم. یکی اینکه ببینیم چه ضرورتی ما را به اینجا کشانده که فقه اجتماعی را مطرح کنیم. دوم اینکه بر اساس آن ضرورت‌ها بحث را از کجا باید شروع کنیم.

تحولی که در زندگی اجتماعیِ بشر بعد از رنسانس پیش آمده، بخصوص بعد از انقلاب اسلامی و تشکیل قدرتی در جامعه شیعه که مواجه با این نظام سلطه جهانی است، صورت مسئله جدیدی را پیش روی ما قرار داده که باید درآن دقت کرد. بحث باید از حوزه فلسفه فقه یا حکمت مضاف به فقه شروع شود. مباحث حکمت مضاف به فقه، مسائل کلانی را حاشیه فقه قرار‌‌‌‌‌ می‌دهد و واسطه بین فقه و علوم فرادستی‌‌‌‌‌ می‌شود.

ما باید یک رفت و برگشت به مباحث فرادستی و مسائل پایین دستی داشته باشیم. مسائل فرادستی،‌ علم کلام یا حکمت است. از فلسفه فقه به مباحث کلام بپردازیم و یک رفت و برگشتی بین کلام و فلسفه فقه واقع شود، بعد از اینکه این مسئله در فلسفه فقه منقح شد، آنگاه باید ببینیم آیا این مسئله‌ می‌تواند مستقیم وارد فقه شود یا ابتدا باید در حوزه روش فقه مورد دقت قرار گیرد، روش فقه بسطی پیدا کند تا این مسئله، قابل حل بشود.

جامعه و دولت مدرن ونسبت آنها با فقه

بحث این است که ما با پدیده‌ای به نام «جامعه مدرن» روبرو هستیم و «دولت‌های مدرن» در عین اینکه سعی می‌کنند ابتدائا عهده داری‌شان حداقلی باشد ولی همه ابعاد زندگی انسان را مورد تصرف قرار می‌دهند.

در مقیاس توسعه جامع پایدار مدیریت می‌کنند و همه ابعاد حیات اجتماعی را برنامه ریزی هماهنگ‌‌‌‌‌ می‌نمایند این فراتر از نظامات اجتماعی است که مرحوم شهید صدر به آن توجه کردند.

اما واقعیت این است که مسئله از این هم عمیق‌تر است؛ دنیای غرب، مجموعه به هم پیوسته‌ای درست کرده که همه عرصه‌های حیات را دربرمی‌گیرد؛ آنها آرام آرام همه لایه‌های حیات را طراحی کرده اند. بنیان‌های ایدئولوژِیک را بنا گذاشتند، یک ایدئولوژی جدید و آرمان‌های جدید.

بر اساس آن تفکر فلسفی و سپس انقلاب علمی و انقلاب صنعتی و فناوری‌ جدید ایجاد کردند. آنگاه ساختارها و نظام‌های حقوقی را شکل دادند و یک جامعه تمام عیار پدیدآورده‌‌اند که همه عرصه‌هایش همچون یک منظومه به هم پیوسته است؛ یعنی نظامِ «سیاسی، اقتصادی، فرهنگی» کاملا متعامل و مندرجِ درون یک نظام جامع‌تری است که از آن به «الگوی توسعه» یا «مدل توسعه» تعبیر می‌کنند؛ در این مدل، هم موضوعات و هم نظامات

در «ومضات» شهید صدر به این مسئله توجه می‌دهند که دنیای اسلام مواجه با نظاماتی است که دنیای مادی ایجاد کرده است. شما اگر این نظامات را بپذیرید، هر چند هم متعبد به دین باشید، خروجی این نظامات، جامعه و انسان‌های بی‌مبالات نسبت به دین است.

هستند، و تلاش می‌شود که دائما این منظومه «الگوی توسعه» جامع‌تر شده و به طرف مقصدی که دارند بهینه شود؛ به دنبال ایجاد یک جامعه واحد جهانی که از آن به «دهکده واحد جهانی» تعبیر می‌کنند، هستند.

چنین پدیده‌ای در یکی دو قرن گذشته به مرزهای «سیاسی و فرهنگی و اقتصادیِ» دنیای اسلام هجوم و آرام آرام مسائل جدیدی را به وجود آورده است. اول که با ورود صنایع غرب به دنیای اسلام مواجه شدیم، عده‌ای گفتند حرام است، جایز نیست استفاده کنید. آنها می‌خواستند چه بگویند؟ مسئله نوپدید تنها میکروفن، ماشین، لامپ و برق نیست؛ یک انقلاب صنعتی‌ است که زندگی اجتماعی انسان را به یک زندگی ماشینی با همه خصوصیاتش تبدیل می‌کند. ما با چنین مسئله‌ای روبرو هستیم. می‌گفتند «برق، بد است»، مخالفین هم می‌گفتند اینها با پیشرفت مخالف‌اند. آن موقع ایده ترقی بود، حالا توسعه است. غوغا می‌کردند! همین حرف‌هایی که الان راجع به توسعه می‌زنند، وسیع تر و شدیدترش را راجع به ترقی می‌گفتند.

در جنگ با روس‌ها عباس میرزا شکست خورد، دیدند مثلا آنها از باروت و گلوله‌های آتشین استفاده می‌کنند کم‌کم رفتند سراغ سلاح‌های آتشین غربی و مذاکره کردند و خریدند. خب یک عده‌ای مخالف بودند. شاید می‌فهمیدند که مسئله استفاده از توپ و گلوله نیست، مسئله تغییر فرم نظام دفاعی است؛ که آرام آرام همین طور هم شد. اولش خیال می‌کردند گلوله و توپ می‌آید، بعد دیدند ارتش باید بازسازی بشود. ارتش غرب، مدرن است. بعد دوره‌های علمی مثل دارالفنون‌ها آمد و دوره‌های جدیدش که به شدت آمیخته با مسائل فرهنگی و روانی است.

مسئله صرفا این نیست که مثلا چگونه از سلاح مدرن استفاده کنیم؛ سازماندهی جدید مبتنی بر انگیزه‌های جدید، ایجاد انگیزه برای دفاع و مقاومت است. بحث بر سر ارتش مدرن است؛ یک قدم جلوتر بحث بر سر مسئله قدرت است؛ قدرت چیست؟ موازنه قدرت در جهان چگونه تعریف می‌شود؟ آیا موازنه قدرت، به سلاح‌های نظامی و ارتش مدرن و سازماندهی است؟ یا چیز دیگری است؛ همان که امام (رضوان الله تعالی) در ناباوری متخصصین، براساس آن، بدون اینکه از سلاح‌های نظامی استفاده کنند موازنه قدرت را به نفع اسلام تغییر دادند.

مسئله را ساده نبینیم! آنهایی که محصولات صنعتی غرب را آوردند کم کم متوجه شدند مسئله این نیست. مسئله، عمیق‌تر است. باید پشت سرش دارالفنون بیاید. بعد دیدند دارالفنون هم نیست. غرب، یک پدیده به هم پیوسته است، اصلاحات عمیق اجتماعی باید اتفاق بیفتد، مشروطه اتفاق افتاد؛ حالا مشروطه چیست؟ شما ببینید بحث‌های فقهی‌ای که در دوره مشروطه می‌شده؛ رویکردهایی که بوده، چقدر با هم متفاوت است.

از رویکردی که می‌گفت مشروطه یعنی سلطنت را مهار کنید، مردم دخالت کنند تا رویکردی که می‌گفت مشروطه یعنی مجلس، یعنی قانون گذاری؛ اصلا بشر حق قانون گذاری دارد یا ندارد؟ بحث‌های فقهی‌ای که بین مرحوم نائینی و بعضی دیگران بوده تا یک دفعه متوجه شدیم کلاه ما را بردند، اصلا دعوا سر این چیزها نبود، دعوا سر مدرن سازی ساختار سیاسی جامعه مبتنی بر اومانیسم بود. مشروطه، مقدمه دموکراتیزه کردن جامعه یا سوسیالیزه کردن جامعه در آن دوران بوده که اصلا می‌خواهد فضای فرهنگی ـ سیاسیِ جامعه را تغییر دهد.

مسئله حادثِ ما چیست؟

آیا مسئله بلندگو، میکروفن، قطار و ماشین بخار و اینها است؟ آیا مسئله حق انتخاب و کنترل سلطنت و اینها است؟ یا مسائلی که پیش آمده، چیز دیگری بوده است؟ مسئله مدرن سازی جامعه است به معنای اینکه از بنیان‌های ایدئولوژیک، جامعه را متحول کنیم و به سمت یک جامعه منسجم که دارای یک نظامِ «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» مبتنی بر یک مبانی‌ و ارزش‌هائی است حرکت کنیم؟ دعوا سر این بود.

غربیها هرکجا هم رفتند، آرام آرام مدرن سازی کردند و چالش‌های جدی ایجاد نمودند. این چالش‌ها هم ابتدائا فقه را به پاسخ گویی به مسائل مستحدثه کشاند که مثلا بانک را چکار کنیم، بیمه را چکار کنیم، حق رأی را چکار کنیم. معمولا هم چون آنها حادثه را به نفع اهداف خودشان پیش می‌بردند، فقه مجبور شد از باب احکام ثانویه و اضطرار و…. آرام آرام در مقابل آن جریان، عقب نشینی کند!

بانک را یک طور اسلامی‌ کرده، بیمه را یک جوری درست کرده، شرکت‌های سهامی را به شکلی درست کرده. مشروطه را یک جوری امضاء کرده؛ و….. نمی‌خواهم بگویم بی‌قید و شرط تسلیم شده اما یک موضع انفعالی داشته است.

به هرحال قانون اساسی، تدوینش مربوط به فقه هست یا نیست؟ ما یک قوه داشته باشیم، سه تا قوه داشته باشیم؟ قوه مجریه به چند تا وزارت خانه تقسیم شود؟ آیین نامه داخلی قوه مجریه چه باشد؟ قوه مجریه چگونه عمل کند؟ آیین نامه قوه مقننه چه باشد؟ آیین نامه قوه قضاییه چه باشد؟ تا می‌رسیم به سازمان‌ها و نهادها، اینها برای خودشان آیین نامه دارند، گردش عملیات دارند؛ آیااینها ربطی به فقه دارد یا ندارد؟

یک کمی جلوتر برویم. بعد از قانون اساسی، کم کم می‌گویند چشم انداز بنویسید. مأموریت و افق آینده را باید سیاست گذاری کنید تا می‌رسید به برنامه‌ریزی؛ این نوشتن چشم انداز، به فقه مربوط می‌شود یا یا اینها کاری به فقه ندارد؟ ببینید صورت مسئله‌ها اینها هستند. یک قدم جلوتر بیایید.

برنامه پنج ساله اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم می‌نویسند؛ در این برنامه، برای حرکت اجتماع ریل گذاری می‌کنند؛ اینها ربطی به دین دارد یا ندارد؟ اینها به قانون تبدیل می‌شود، در یک فرآیندی تولید می‌شود که می‌دانید فرآیندش هم پیچیده است؛ اسناد بالادستی تدوین می‌شود و می‌آید؛ بعد انتها، در خروجی، شورای نگهبان یک اصلاحاتی می‌کند آنجایی هم که واقعا بین علم مدرن و فقه اختلاف می‌شود، می‌رود به تشخیص مصلحت اگر مجمع تشخیص مصلحت هم قدرت تشخیص مصلحت اسلام را نداشته باشد، مصلحت را عرفی تشخیص بدهد، کاتالیزور عرفی شدن فقه در حیات اجتماعی می‌شود. کار با رساله ندارم، در قانون، فقه، عرفی می‌شود. فقه، به تبع کارشناسی، بر اساس مصلحت‌‌‌‌‌ می‌شود.

موضوع و مکلف در فقه

حالا یک کمی صورت مسئله را از این جدی‌تر کنیم، ببینید فقه از احکام و وظایف مکلفین بحث می‌کند، اعم از احکام تکلیفی و وضعیه‌ای که متوجه مکلف است. حالا می‌خواهم همین مسائلی که مسائل جاری بوده را به فلسفه فقه ببریم. امام (رضوان الله تعالی علیه) در منشور روحانیت‌، یک جمله عجیبی دارند. می‌گویند «استراتژی جهان را مستکبرین تعیین می‌کنند. باید اسلام تعیین کند، فقه باید تعیین کند».

من گاهی تلقی‌ام این است که، مرحوم نراقی هم قائل‌ به ولایت مطلقه فقیه بوده اند، اما تفاوت امام با مرحوم نراقی در موضوع ولایت است. امام می‌گویند موضوع ولایت، سرپرستی کل جامعه، بلکه جامعه جهانی است. تغییر موازنه به نفع اسلام است تغییر تعادل قوا است؛ و بعد هم در منشور روحانیت می‌گویند «نبض زمان باید در اختیار حوزه‌ها باشد»؛ یعنی این طور نباشد که حوادثِ «سیاسی، اقتصادی، فرهنگی» و نظام‌های سیاسی را ایجاد کنند بعد برای انتقال آن به دنیای اسلام برنامه ریزی کنند، انقلاب مشروطه بشود، ما بیاییم ببینیم حالا بپذیریم یا نپذیریم، چکارش کنیم! ما باید موضوع سازی کنیم. ما باید حادثه را ایجاد کنیم.

برویم به سمت اینکه تکامل نظام اجتماعی را برنامه ریزی کنیم، ما در دنیا حادثه ایجاد کنیم و آنها را وادار کنیم به اینکه در مقابل این حادثه، پاسخگو باشند. ما متصرف باشیم. تلقی‌ من ازسخن رهبر عزیز انقلاب که فرمودند «تمدن اسلامی اگر پیدا شد، نفوذ فرهنگی پیدا می‌کند» همین است؛ یعنی ما یک نظام جدیدی ایجاد کنیم که دشمن را تحت تأثیر فرهنگی قرار دهد. بعد باز باید به این مسئله‌ برگردیم، من فقط می‌خواستم اشاره کنم که صورت مسئله‌هایی که متوجه فقه شده چیست.

اینکه شهید صدر وارد می‌شوند (ایشان در لبه درگیری مستقیم با مارکسیست‌ها بودند) و اقتصاد اسلامی می‌نویسند و دنبال نظام هستند و در «ومضات» تصریح می‌کنند، می‌گویند «دشمن دنبال طراحی سیستم‌ها و نظاماتی است که مبتنی بر یک مبانی‌ای است و جامعه را در یک مداری قرار می‌دهد که اگر شما آن را پذیرفتید، هر چقدر هم بر عمل به احکام فقهی پایبند باشید، جامعه به سمت فرهنگ دیگری حرکت خواهد کرد».

ما باید در همان مقیاس، طراحی اسلامی کنیم که ایشان به فقه نظامات می‌رسند؛ یعنی مسئله مستحدثه را ایشان مسئله بانک و بیمه و شرکت‌های سهامی و بورس و بازار بورس و پول اعتباری و یا در حوزه سیاست، حق رأی و قانون گذاری و اینها نمی‌بینند. بلکه نظامِ «سیاسی، فرهنگی، اقتصادی»‌ای که دشمن طراحی کرده می‌بینند. می‌گویند اگر شما این نظامات را قبول کردید ولو به احکام فقهی هم بخواهید عمل کنید، خروجی‌اش جامعه مادی است. به نظر می‌آید حضرت امام، مسئله مستحدثه را از این هم بزرگتر می‌بینند.

درنظرایشان مسئله مستحدثه، نظام ولایت و مدیریت مادی است، نظام ولایت استکباری بر جهان است که نظامات و ساختارهای اجتماعی را ایجاد می‌کند. لذا می‌گویند در این مقیاس، شما مسئله مستحدثه‌تان این است: شما باید ولایت جهان را به دست بگیرید، جهان را سرپرستی کنید که در ذیل سرپرستی، نظامات اجتماعی ایجاد می‌شود، موضوعات شکل می‌گیرند و بهینه نظامات اجتماعی هم مدیریت می‌شود.

در دنیای مدرن که بنایشان بر عرفی کردنِ زندگی اجتماعی و سکولاریزه کردن بوده، دین را کنار گذاشتند، با عقلِ خودبنیاد مسئله را حل می‌کنند؛ یعنی در مرحله تعیین استراتژی نظام هم هیچ کاری با ادیان و کلیسا ندارند. کلیسامربوط به حوزه خصوصی است. شما که می‌خواهید دین را وارد عرصه حیات اجتماعی کنید، شما هم معتقدید اینها مربوط به علم است؟!

یعنی دانشمندان باید بنشینند با عقل خودبنیاد تصمیم بگیرند یا دین در این تصمیم‌ها دخالت می‌کند؟ در سیاست گذاری دخالت می‌کند، در برنامه ریزی‌های پنج ساله دخالت می‌کند، در آیین نامه‌ها دخالت می‌کند یا خیر، اینها ربطی به دین ندارد! موسساتْ خودشان بنشینند برای خودشان آیین نامه تصویب کنند! اگر دین دخالت می‌کند، دخالتش فرآیندی یا انتهایی است؟ وقتی دین می‌خواهد به صورت فرآیندی در برنامه ریزی پنج ساله دخالت کند، این دخالت چگونه است؟ نسبتش با علم چیست؟ نسبتش با دانش برنامه ریزی چیست؟ آیا به معنای نقلی شدن علوم و برنامه ریزی است؟ آیا به معنای تعطیلی عقل تجربی و عقل تجریدی است؟

فرق دولت مدرن با دولت‌های قدیم این است که دولت مدرن، برنامه ریزی توسعه همه جانبه دارد. ولو اینکه می‌گوید دخالت در امور نمی‌کند و به صورت حداقلی عهده داری می‌کند، ولی مدیریتش حداکثری است. توسعه پایدار و جامع را طراحی می‌کند. در یک فرآیند پیچیده‌ای هم طراحی می‌کند. جالب این است که از مقیاس ملی هم عبور کرده است. دنیای غرب، تمدن خودش را ساخته و در مقیاس جهانی آن را نفوذ می‌دهد. این، مسئله مستحدثه ما است. اگر ما این را نشناسیم، اصلا موضوع فقه اجتماعیِ امروز را نشناخته ایم.

اگر ما دولت مدرن و نظام جهانی مدرن را نشناسیم که چه می‌کند، چگونه یک برنامه ریزیِ فرآیندی می‌کند و فرهنگ، سیاست و اقتصاد را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد و بافت انسانی جوامع را متحول می‌کند، اصلا به مسئله مستحدثه فقه اجتماعی توجه نکرده‌ایم.

سوال بعدی این است که چگونه می‌خواهیم جواب بدهیم؟ می‌خواهیم با رویکرد موضوع شناسی، جواب بدهیم. بگوییم من این را به موضوعات تجزیه می‌کنم؛ هر موضوع را مقابل عنوان کلی در فقه می‌گذارم. همین کاری که الان ما در کنترل قوانینی که در مجلس تصویب می‌شود انجام می‌دهیم. موضوعات را تجزیه می‌کنیم، بعد برای هر کدام یک عنوان کلی درست می‌کنیم؛ عدم مخالفتش را با شرع‌‌‌‌‌ می‌سنجیم، این راهش است؟ یا نه، مواجهه با این مسئله، نیاز به توجه به نظامات و طراحی نظام دارد؛ مقابل نظام، باید نظام ایجاد کرد. نظام باید اسلامی بشود. نه اینکه نظام، تجزیه بشود. پیچ و مهره‌های یک ماشین را باز کنید، بعد ببرید یک جایی احکام پیچ و مهره‌ها را در بیاورید، بعد روی هم سوار کنید بگوئید حلال است! بانک را به روابطی تجزیه کنید، یکی‌ مثلا قرارداد اجاره به شرط فلان بشود، یکی‌ چنان بشود و … بعد بگوییم این شد اسلام. بعد می‌بینی نرخ بهره محفوظ مانده و کار خودش را می‌کند. پول دارد کار می‌کند.

مسئله مستحدثه ما، ابزارها نیست. موضوع این است که چیزی به نام انقلاب صنعتی پیدا شده. بزرگتر، چیزی به نام انقلاب علمی پیدا شده، چیزی به نام انقلاب فلسفی پیدا شده، یک برنامه ریزی جامعِ توسعه شکل گرفته که همه ابعاد حیات را مبتنی بر ایدئولوژی مادی مدیریت می‌کند. فقه می‌خواهد با این برخورد کند؟ آیا می‌خواهد به موضوعات تجزیه‌اش کند؟ آیا می‌خواهد نظامات را ببیند؟ یا می‌خواهد از منظر مدیریت و سرپرستی باآن برخورد کند؟

سه تا رویکرد است؛ دولت‌های مدرن با اینکه تصدی‌گری حداقلی می‌کنند، اما اعمال نفوذ حداکثری دارند. ما با یک چنین مسئله‌ای مواجهیم. عرض کردم الان از مقیاس نظام بین الملل تا نظام ملی خودمان را ببینید. درنظام بین الملل یک تصمیم را که مثلا برای تغییر نقشه سیاسی یک منطقه می‌گیرند، چه طراحیِ فرآیندی دارند و به دنبالش چه تدبیرهایی می‌کنند برای اینکه مثلا خاورمیانه جدید محقق شود.

فقه می‌خواهد مقابل این موضع بگیرد یا خیر؟ مثلا فقط می‌خواهد بگوید «دفاع در مقابل کفار، واجب است» بقیه‌اش را واگذار به علم کند، به دانش‌ها و به برنامه ریزی واگذار کند!؟ عقلانیت مدرن، دین را کنار گذاشته است. ابزار مدرن، علوم مدرن و شیوه‌های برنامه ریزی مدرن با هم کار می‌کنند، در یک هماهنگی فرآیندی برای مسائل جامعه جهانی و مسائل در مقیاس منطقه‌ای و ملی، برنامه ریزی می‌کنند. جای دین کجا است؟ دین فقط خروجی را می‌خواهد کنترل کند؟ دین همه را می‌خواهد تعطیل کند، فقه جای همه بنشیند؟ یا تعامل با اینها را می‌خواهد؟ تعاملش فرآیندی است؟ این تعامل فرآیندی چگونه است؟ جای تفقه دینی کجا است؟ عقلانیت استنباطی کجا می‌خواهد دخالت کند؟ آیا تفقه دینی، فقط تفقه در تکالیف است، احکام وضعی و تکلیفی است؟ یا نه، تفقه در احکام توصیفی و ارزشی هم در این فرآیند باید حضور پیدا کند؟

اگر ما دولت مدرن و نظام جهانی مدرن را نشناسیم که چه می‌کند، چگونه یک برنامه ریزیِ فرآیندی می‌کند و فرهنگ، سیاست و اقتصاد را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد و بافت انسانی جوامع را متحول می‌کند، اصلا به مسئله مستحدثه فقه اجتماعی توجه نکرده‌ایم.

دورنمای بحث این است که حتما فرآیندی است. تفقه دینی باید در علم و برنامه ریزی حضور پیدا کند و علم و برنامه ریزی را سامان بدهد، اینجا است که تفقه باید وارد توصیف و ارزش بشود. تفقه دینی در یک افق گسترده‌ باید به عرصه تکالیف، ارزش و توصیف بپردازد، و در یک مسیر فرآیندیْ با عقلانیت تجربی و تجریدی و عقلانیت برنامه ریزی، هماهنگ باشد به طوری که در آنها نفوذ کند؛ یعنی اگر استنباط دینی، علم را کنترل نکند، محال است بتواند که خروجی‌اش را کنترل کند. معنای علم دینی هم همین است لااقل علم انسانی اسلامی. این یک شکل مسئله بود که ازآن عبور‌‌‌‌‌ می‌کنیم.

از یک زاویه دیگر به بحث بپردازیم و آن این است که از منظر فلسفه فقه وارد بحث شویم؛ از فلسفه فقه باید به سمت علم کلام و حکمت برویم و به سمت اصول و فقه برگردیم ببینیم کار فقه چیست؟ راجع به احکام مکلفین بحث می‌کند؛ احکام عمل مکلف، من حیث الاقتضاء و عدم الاقتضاء، اعم از حکم تکلیفی و وضعی.

حال آیا حکم مکلف تنها ناظر به همین احکامی است که در فقه موجود بحث می‌شود؟ حتما بخشی از احکام مکلفینی که دین به او پرداخته، همین است؛ اما آیا ما مکلفی غیر از آحاد هم داریم؟ مثلا جمع، مکلف باشند، نه آحاد؟ یک موقع شما می‌گویید «آقا! جمع، مکلف است» اما واقعش این است که در آحاد منحل می‌شود، چیزی جز تکلیف آحاد نیست، اسمش را تکلیف جمع می‌گذارید. نماز جماعت، در یک نگاه جمعی است. اماعده‌ای با هم نماز می‌خوانند، هر کسی احکام خودش را دارد، امتثال و عصیانش هم مربوط به خودش است، شما اسمش را می‌گذارید یک حکم جمعی!

آیا واقعا ما چیزی به نام مکلف جمعی داریم که مجموعه، مکلف باشد؟ از جنسِ واجب عینی و کفایی هم نباشد، یک جنس دیگری از تکلیف، یک جنس دیگری از حکم داریم که از جنس واجب‌های کفایی و واجب‌های عینی نیست، مکلفش هم آحاد مکلفین نیستند، ثواب و عقابش هم ثواب و عقاب مشاء است؛ از منظر فلسفه فقه دارم بحث می‌کنم، عرض کردم این به علم کلام بر می‌گردد.

با مثال عرض کنم: لشکری که دارد می‌جنگد واحدها و عناصری دارد، اینها در یک رفتار هماهنگ، کاری را انجام می‌دهند؛ آیا اگر به یک لشکر دستوری برای درگیری و جنگ می‌دهند، همه‌شان یک کار را باید به نحو واجب عینی انجام بدهند مثل اینکه همه باید نماز صبح بخوانند؟ یا به نحو واجب کفایی باید یک کار را انجام بدهند، مثل تجهیز میت؟ یا نه، یک کار مرکب را باید انجام بدهند که مرکب از صدها فعل به هم پیوسته و هماهنگ است.

این فرمانی که داده می‌شود که «بروید دفاع کنید» مثل واجب‌هایی است که روی مبنای مرحوم نائینی مثلا به تعداد آحاد مکلفین منحل می‌شود، مثل «اقیموا الصلاه»، مثل «وَ لَا تَشْرَبَ‏ الْخَمْرَ» است؟ یا یک جنس دیگری است؟ تکلیفی است که مکلَّفش جمع‌اند، اصلا به فرد نمی‌شود این تکلیف را کرد.

این تکلیف هم یک نوع فعل نیست، ده‌ها نوع فعل است که هر کدام یا هرگروه باید فعل خاصی را انجام بدهند. این ده‌ها نوع فعل هم، ده‌ها نوع فعل از هم منفصل نیست که هیچ کدام با فعل دیگری کار نداشته باشد، باید هماهنگ اتفاق بیفتد؛ یعنی یک مجموعه افعال متنوعِ منسجم و دارای مراتب. این طور نیست که ده هزار نفر در کف کار ‌کنند؛ ده هزار نوع فعل هماهنگ است. لشکر سطوحی دارد. در یک سطح، فرمانده کل است. بعد فرمانده‌های پایین تر تا سربازان.

یک منظومه‌ای از افعالِ متنوعِ هماهنگِ به هم پیوسته دارای سطوح است. لذا وقتی یک دستور داده می‌شود؛ این دستور، مثل واجب عینی، منحل نمی‌شود. انحلالش به منظومه‌ای از فرمان‌ها است. این یک فرمان، ده هزار فرمانی است؛ ده هزار فرمان متنوع؛ «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ» یک فرمان است ولی این «أَعِدُّوا» به صدها نوع فرمان و صدها نوع فعل تبدیل می‌شود که در عین تنوع، با هم باید هماهنگ، منسجم و به یک منتجه تبدیل بشوند. نه متعارض و نه ناهماهنگ باشند. یک واحد خوب عمل نکند، کل لشکر را متوقف می‌کند آیا ما یک چنین جنس فرمانی داریم که جمع، مکلَّف باشد و در ثواب و عقاب هم به نحو مشاع شریک باشند.

واقعا اگر یک مجموعه‌ای همدل و همکار و همفکر در مقابل دشمن بایستد، همه در عبادت هم شریک‌اند. اگر هم تخلف کنند، همه درگناه هم شریک‌اند. هم فعل، مشاع است. هم طاعت و عصیان، مشاع است. هم ثواب، مشاع است. هم عقاب، مشاع است. واقعا مشاع است. در عین حال «وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْری‏» هم هست! هیچ کسی بیش از سهم خودش مواخذه نمی‌شود ولی در کلْ شریک است.

در فلسفه فقه یک همچین حکمی داریم؟ که حکم منحل می‌شود اما نه منحل به مصادیق، منحل به اجزا؟ نظامِ فرمان است؛ آیا پرستش خدای متعال فقط پرستش فردی است یا پرستش جمعی و مشاع هم داریم؟ پرستش جمعی، از طریق حکم مشاع واقع می‌شود. اگر پرستش فقط فردی است، حکم و امتثال هم فردی است. ولی پرستش اجتماعی هم داریم؛ بت پرستی، مشاع هم دارد، بت پرستی، اجتماعی هم دارد. اگر ما فعل مشاع داریم، یعنی پرستش مشاع در کلام داریم، در فقه حکم ناظر به فعل جمعی داریم، امتثال جمعی داریم، ثواب و عقاب جمعی داریم.

این را چطوری می‌شود از دین استنباط کرد؟ آیا استنباط احکام ناظر به جمع، با همان روش احکام ناظر به فرد است؟ می‌شود احکامی که به مثابه یک کلّ‌اند، نه به مثابه کلی را به همان روشیْ استنباط کرد که حکم کلی را استنباط می‌کنیم؟ یا در روش هم باید تکامل اتفاق بیفتد؟ اینها هر کدام بحث‌های گسترده‌ای دارد، بزرگان هم به آن پرداخته اند؛ ماهم باید به آن بپردازیم.

ابتدا باید بحث‌های فلسفه فقه را به خوبی منقّح کنیم. چون فقه، به احکام می‌پردازد؛ ما باید ببینیم این احکام چه هستند، مکلف کیست، ثواب و عقابش چیست، امتثالش چگونه است. غیر از همین احکامی که در فقه موجود ما هست، جنس دیگری از حکم، جنس دیگری از مکلَّف یا اجناس دیگری از احکام و مکلَّفین داریم یا خیر؟ و اگر داریم، نسبتش با علم کلام چیست.

آیا دین به این جنس از احکام هم می‌پردازد یا دین مأموریتی از این جنس ندارد، دین فقط سرپرستی تک تک عباد را عهده دار است؛ به قول بعضی در حوزه خصوصی است. یا نه، دین عهده دار سرپرستی جمعی و تکامل جمعی هم هست. اگر در کلام، مسئله را حل کردیم، آمدیم در فلسفه فقه، بعد باید وارد علم اصول بشویم از آنجا سراغ فقه برویم. اگر ابزار کنونی ما کفاف نمی‌دهد، ببینیم چه باید کرد.

(ارائه شده در پنجاه و سومین نشست علمی معاونت پژوهش مرکز فقهی ائمه اطهار(ع))

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Real Time Web Analytics
Clicky