اگر نتوانیم موضوع شناسی کنیم احتمالاً همبستگی بین ارزشها و زندگی کم میشود و اگر تضادی بین ارزشها با زندگی پیدا شود، تعداد کمی هستند که ارزشها را نگهدارند و بخش بزرگی به زندگی میچسبند و لذا هستی و نیستی فقه به این تصمیم وابسته است که فقه رابطهاش را با علوم انسانی روشن کند. نه میتواند نفی کند و نه میتواند خودش زندگی را رها کند. چون مسلمانها نمیتوانند فقه را رها کنند. به نظر من، این فقه جدید، بخشی از آن هم در این حوزه است؛ یعنی اگر این حوزهها شناسایی شوند، اگرچه ظاهر جدیدی دارند ولی احکام و استنباط و همهچیز آن سر جای خود باقی میماند.
به گزارش خبرنگار اجتهاد، سیصدمین نشست علمی موسسه فهیم با موضوع «ظرفیتها و چالشهای اندیشه دینی در حوزه نظریهپردازی دینی»، روز پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۸ در شهر مقدس قم برگزار شد. در این نشست، دکتر داوود فیرحی، عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و همچنین استاد محمد سروش محلاتی، استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم و از نواندیشان بهنامِ حوزه قم به بیان نظریه خود در این موضوع پرداختند.
فقه مهمترین دانش عملی مسلمانان
پس از سخنان کوتاه استاد قاضی زاده، رئیس مؤسسه فهیم و بیان نظرات استاد سروش محلاتی، دکتر داود فیرحی به ارائه مطلب پرداخت و گفت: بحث بنده در امتداد بحث استاد سروش است. یکی از دغدغههای بنده بازگشت به مسئله نظریهپردازی است. من در این حوزه دو بخش را موردتوجه قرار میدهم: یک نظریهپردازی، علاوه بر اینکه طرحی جدید یا تلاش برای ارائه طرحی جدید است، مهمتر از آن، کالبدشناسی طرح قدیم است. چون اگر طرح قدیم و سامانه فکری قدیم خوب شناختهنشده باشد، درواقع، طرح جدید بیمعناست. به همین دلیل معمولاً نظریهپردازان موفق، کاوشگران موفقی در دانشهای موجود هستند. اتفاقاً از نارساییهای آنها بهعلاوه امکانات آنها، راهحل جدیدی ارائه میدهند. بنده مقداری به امکانات اشاره میکنم اما بیشتر در مورد نظریه موجود کالبدشکافی میکنم. حوزه کاری من رابطه فقه و حکمرانی است. در این حوزه فقه، استعدادهای بالایی دارد. چه بهعنوان یک دانش و چه بهعنوان یک دستگاه دانایی و چه بهعنوان سبک استدلال، امکانات زیادی دارد. ازجمله این امکانات این است که فقه تنها دانش عملی مسلمانان است و مانند حکمت عملی یونان است.
فقه، مانع از احساس پوچی در انسان
استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران افزود: فقه دو کار مهم را انجام میدهد. یکی اینکه نمیگذارد انسان مسلمان دچار پوچی شود. فقه سعی میکند بین باورها و واقع زندگی رابطه ایجاد کند. کار فقه ارجاع زندگی به نص و جریان نص در زندگی است. این تلاش فقه، بسیار مهم است و سابقه تاریخی و تجربی طولانی دارد. حدود ۱۴۰۰ سال است که این دانش تلاش میکند که زندگی را ارائه کند. لذا درمجموع این دانش تجربه ارزندهای را دارد. روششناسی نسبتاً منسجمی دارد. قواعد خوبی را تولید کرده است. اصولی را با خلاقیتهای تاریخی، تنقیح و پردازش کرده است که همه اینها از امتیازات این دانش است. بعید میدانم در جهان اسلام و بهویژه در دنیای شیعه، بدون توجه به این امکانات فقه، بتوان نظریهای را توضیح داد.
من به چند مشکل میخواهم اشارهکنم. نمیدانم که چطور شد که از سال ۶۴ درگیر دانش سیاسی شدم و تا الآن هم ادامه دارد لذا این مشکلاتی که میخواهم عرض کنم، حاصل عمرم است و این نکات همیشه در تحقیقاتی که دارم، محل ابتلای بنده است. اگر بخواهیم دانشی را تعریف کنیم، باید سادهسازی کنیم تا بتوانیم به دنیای آن دانش وارد شویم. بهعنوانمثال میگویند ریاضیات چیزی جز چهار عمل اصلی نیست. یا منطق پیدا کردن ابزارهای درست فکر کردن است. اگر ما به دستگاه فقه نگاه کنیم، قطعنظر از اینکه فقه چه کسی باشد، دستگاه فقه، معمولاً به دو قسمت تقسیم میشود: یکی تلاش و اجتهاد در استنباط حکم است و یکی هم تشخیص موضوع است. فقه غیرازاین دو مورد چیز دیگری ندارد.
موضوع شناسی در دانش فقه، امری بسیار مهم
نظریه پرداز دوم نشست اضافه کرد: آنچه من در حوزه مسائل خودمان، متوجه شدم، این است که بیشتر مشکلات در حوزه موضوع شناسی است. از همین ایرادی که در حوزه موضوع شناسی ایجادشده است، خطاهایی به وجود آمده و لذا امروز با بحرانی مواجه هستیم و آن نسبت فقه با دانشها و علوم انسانی است. اصلاً این فرضیه پیداشده که دانشهای جدید در شناخت موضوع قرار دارند و بنابراین در امتداد فقه هستند یا اینکه هر موضوع شناسی چون مستلزم حکم است، رقیب فقه است. از قدیم هم گفتهاند توصیف دقیق، یک نوع مستلزم حکم هم هست هرچند بهصورت غیر آشکار است؛ چون توصیف موضوع، مسیر استنباط حکم را جهت میدهد. بههرحال ما برای شناخت موضوع، آیا به علوم جدید احتیاج داریم یا اینکه علوم جدید حکم هم تولید میکنند و رقیب فقه هستند و دانش فقه در جنگ با این علوم است؟ این مطلب، از معضلات امروز کشور ماست و در حوزه سیاست برای بنده کاملاً هویداست.
تقسیم موضوعات فقهی به طبیعی و برساخته
فیرحی ادامه داد: از قدیم، فقهای ما گفتهاند که آنچه تعیینکننده در استنباط حکم است، ماهیت موضوع است و لذا فرمودهاند رابطه حکم و موضوع، رابطه سبب و مسبب است. ما میدانیم که موضوعات (البته غیر از موضوعات مستنبطه) یا طبیعی هستند و یا برساختهاند؛ یعنی در طول تاریخ ساختهشدهاند. موضوعات طبیعی مثل فلس ماهی و خمر و خوک و خون و … است. در این موضوعات، از احتمال انقلاب موضوع صحبت میشود اما طبیعی بودن موضوع را پذیرفتهایم و موضوع از یک طبیعتی به طبیعت دیگر، منقلب میشود؛ اما برخی موضوعات هستند که از جنس طبیعت نیستند و شناخت آنها هم آسان نیست و خیلی پیچیده است. نمونه این موضوع دولت است. این موضوع بهقدری سیال است که ظاهر آن ثابت است ولی داخل آن سیال است. بحث در حکم هم نیست. بهویژه اینکه بپذیریم موضوع هم در حال تغییر است.
این قضیه آسان نیست. بین حمامهای مخزنی و حمامهای مدرن، اختلاف شدیدی بود؛ اما سالها مقاومت صورت گرفت ولی کسی اصلاً فکر نمیکند که آیا دولت همتغییر میکند؛ یعنی بسیاری از امور تا دیروز ذیل عنوانی قرار میگرفت و از یک نص، حکم آن استفاده میشد و اصلاً در شرایط جدید، این موضوع ذیل آن عنوان قرار نمیگیرد و لذا حکم آن متفاوت خواهد بود. برداشت بنده این است که ما از سنتهای استنباطی صحبت میکنیم اما صحبتهای استنباطی بهخصوص در حوزه تشخیص موضوع، از تشخیص حکم، کندتر است.
صحبتهای سید محمد طباطبایی در مورد حکومت
دکتر فیرحی با بیان مثالی از مرحوم سید محمد طباطبائی گفت: بهعنوانمثال سال ۱۳۲۴ قمری، مرحوم سید محمد طباطبایی یک سخنرانی میکند و میگوید: «باباجان! حاکم هم مثل ماست. فردی از ماست. ما به ایشان جان و مال میدهیم؛ یعنی سرباز و مالیات میدهیم تا زندگی ما را از هجوم خارجی و ظلم داخلی حفظ کند. اگر این اتفاق نیفتاد جان و مال را به کس دیگری میدهیم.» بعد میگوید: شما با علوم جدید ارتباطی ندارید و شما اطلاع ندارید که سلطنت به چه معناست. سلطنت، مالک رقابی نیست بلکه خادمی نوع است و این معامله اگر غرری باشد، حق تسلط با مشتری است و او باید داوری کند. مثلاینکه کسی که نان میفروشد و کسی که نان میخرد، حاکمیت با خریدار است. ما مظفرالدین شاه را شاه ضعیفی میدانیم. ایشان یک سخنرانی دارد و ایشان شنیده که قوم قجر قصد دارند در مقابل مشروطه مقاومت کنند و قصد دارند قضیه را خونین کنند و هزینهها را بالا ببرند. مظفرالدین شاه توانست مدتی این حکومت قاجار را برای مشروطه تثبیت کند. مظفرالدین شاه آنها را صدا میزند و میگوید فکر نکنید که من بالاجبار مشروطه را پذیرفتم. بلکه مدتها بود که در فکر آن بودم ولی امکانش را نداشتم. همانطور که سبک غذا و لباس انسانها عوض میشود و نمیتوان را مجبور به لباس خاصی کرد، نمیتوان مردم را مجبور کرد که نسبت به حکومت مثل قبل فکر کنند. همانطور که قناتها در حال تغییرند حکومت نیز در حال تغییر است. این حرف مظفرالدین شاه است و قوم قاجار را قانع کرد که در انتخابات مشروطه شرکت کنند.
دولت، از امور غیر قار و دائم التغییر است
استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران افزود: خلاصه، این تغییر، تغییر عجیبی است که در حال رخ دادن است. برداشتی که من دارم این بود که بعضی مواقع، تغییرات را نمیتوان صید کرد، برجسته نمود و قبول کرد. دو مثال عرض میکنم. یکی در مورد حکومتداری است و یکی هم در مورد بانکی است که تازه اتفاق افتاده است. در مورد حکومتداری میتوان گفت از حدود ۱۲۶۰ میلادی، کمکم تغییراتی پیدا کرد تا اینکه در قرن هفده در انگلستان این حکومت، سبک حزبی پیدا کرد. آنوقت ماهیت حکومت از ولایتیه به حقوق، تغییر پیدا کرد؛ یعنی دو سه وزارتخانه حاکمیتی بود و بقیه حاکمیتی نبودند. مثل وزارت کشور و جنگ را حاکمیتی میدانستند و بقیه را ذیل نظریه حقوق مطرح کردند و گفتند جزء حقوق عمومی است و لذا حاکمیت با عموم است؛ یعنی بحث را به این سمت بردند که در مشروطه همچنین چیزی اتفاق افتاد و لذا حکومت از ذیل مفهوم عمومی سلطنت خارج شد. این روش به اکثر کشورها گسترش پیدا کرد و در ایران هم در دوره مشروطه گفتند بعضی وزارت حاکمیتی است و سلطان میتواند نظر بدهد و بقیه را ذیل حقوق بردند. همچنان که سرکه و شراب اگر تغییر کنند، احکام و لوازم آن فرق میکند، این تغییر در حوزه دولت هم اتفاق افتاده است. لذا بحث به این سمت رفت که اصلاً اینها از جنس مرتبط با سلطنت نیستند و به همین دلیل فلسفهای به نام تفکیک دولت از سلطنت پیدا شد و دولت به سمت حقوق رفت؛ ولی در دستگاه فقهی ما اصلاً موردتوجه قرار نگرفت و تاکنون نیز موردتوجه قرار نگرفته است. مثلاً آیتالله مؤمن، هیچ مطلبی در مورد احتمال انقلاب در موضوع حکمرانی دیده نمیشود. آقایان فکر میکنند حکومتی که الآن هست همان حکومتی است که موقع بیان و صدور روایت است و در این مدت هزار و اندی سال، هیچ تغییری رخ نداده است.
طبیعی سازی امور تاریخی، خطرناک است
فیرحی اضافه کرد: جامعه ما دچار طبیعی سازی امر تاریخی شده است. فکر میکنند همچنان که در زمان صدور روایت، شراب، شراب بوده و سرکه هم سرکه بوده، تصور میشود دولت هم همینطور است درحالیکه دولت از امور غیر قار است و آنقدر تغییر میکند که انسان نمیفهمد چه خبر است. امروزه عنوانی تحت عنوان حکمرانی خوب، وجود دارد که میسنجد ظرف این دو سال حکومتها چقدر عوضشدهاند؛ یعنی پوستاندازی حکومتها بسیار سریع است ولی بعضی تصور میکنند حکومتها ذات روشنی ندارد.
در مورد بانکداری، چند روز قبل گزارشی منتشر شد که بر اثر تغییراتی که در داستان برجام رخداده بود نزدیک سی میلیارد دلار، امکان سرمایهگذاری داخلی پیداشده بود و تحقیقاتی که انجامگرفته نشان میدهد که حدود سه میلیون دلار هم سرمایهگذاری نشده است ولی مسئله جناحی نیست؛ چون اصلاً بانکهای ایرانی قابلیت این کار را نداشتند. چون سیستم بانکی از همان چهل سال بدون تغییر مانده است و همان سیستم قدیمی را الکترونیکی کردهاند. این مثال نشان میدهد که وقتی در جامعه مبدأ تغییرات صورت نمیگیرد، ما تصور میکنیم که بانکداری برای همیشه همین خواهد بود که هست درحالیکه اینطور نیست. برداشت بنده این است که چون چنین چیزی در حوزه فقهی ما اتفاق نیفتاد، لذا تا موضع شناسی توسط حوزهها روشن نشود، کاری از پیش نخواهیم برد.
ملاک تشخیص عرف در موضوعات فقهی چیست
عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران گفت: فقها میگویند در موضوعات عرفی باید به عرف رجوع کرد و بر اساس نظر عرف، حکم بار میکردند ولی بحث سر این است که امروز عرف را چه کسی توضیح میدهد و عرف را چگونه میشود شناخت و عرف چگونه معیاری برای تشخیص موضوع است؟ به حرف چه کسی باید استناد کرد؟
مرحوم امام میفرماید ما میتوانیم از عرف دقیق صحبت کنیم. منظور از عرف دقیق در نظر ایشان، امروز همین رشتههای متعدد علومی است که وجود دارد. در حوزه پزشکی، اقتصاد، حکمرانی، مدیریت و … . اگر اینطور باشد و ما بتوانیم چنین استدلالی داشته باشیم، شاید بتوان گفت علوم انسانی یکی از دوربینهایی است که به فقیه کمک میکند موضوع را بشناسد و موضوع را خوب تشخیص دهد. در دوره دانشجویی، یادم هست که وقتی مرحوم امام رؤیت هلال را اعلام میکرد، اصلاً دنبال اینکه طلبهها بالای کوه و پشتبام بروند و استهلال کنند، نبودند و اعلام میکردند بر اساس اعلام دانشگاه ژئوفیزیک تهران فردا عید فطر است؛ یعنی به نظر دانشگاه اعتماد داشتند؛ چون ابزارهای آنها دقیق است و رؤیت هلال آنهم یک ماه و دو ماه نیست؛ بلکه هرروز رصد میکنم و لذا با فرمولهایی که دارد میتواند حدس قریب به اطمینان بزند که ماه کی طلوع میکند.
رابطه فقه با علوم انسانی چیست
فیرحی ادامه داد: شبیه همین اتفاق در حوزه استنباطات فقهی هم افتاده است و موضوع شناسی را بهعنوان وظیفه سازمانی فقه، تلقی کردهایم. چنین اتفاقی هنوز روشن نشده است؛ یعنی به لحاظ سازمانی، معلوم نیست که بههرحال موضوع شناسی را باید به چه کسی واگذار کنیم. آیا در هر حوزهای فقیه باید بانک و دولت و امور دیگر را بشناسد؟ این اتفاق نیفتاده است و اجماعی هم وجود ندارد و نظام پژوهشی حوزه نشان از یکجهت گیری نسبتاً روشن ندارد. مسئله این است که ما ابهام در حوزه موضوعات داریم و چون موضوعات برای فقیه، خوب شناخته نمیشود و فقیه، ارتکازات موضوع شناسانه عصر صدور را مبنا قرار میدهند، دچار مشکل میشود. مسئله این است که موضوعات تغییر پیدا میکنند. روایات و سبک استنباط و کلیات حکم، همه سر جای خودش وجود دارد. مسئله وابستگی به این نیست. بحث سر این است که موضوع در حال تغییر است و در حوزه دانشهای فقهی، ما آزمایشگاهی مورد اعتماد نداریم که بگوییم این موضوع از کجا با حکم فاصله پیدا میکند و چگونه میشود حکم را با موضوع نزدیک کرد. البته باید به فقها حق بدهیم که دانشهای انسانی هم دانشهای خیلی روشنی نیستند و ما میتوانیم به آن ایراد بگیریم اما مگر قدما به عرف مراجعه میکردند و یک مرکزی را نماد عرف میگرفتند، آیا عرفهای مخالف وجود نداشت؟
من به یاد دارم که شخصی به نام مساعی منش، خانهها را قیمتگذاری میکرد. بااینکه افراد دیگری هم بودند ولی ایشان را معیار عرف گرفته بودند. سؤال من این است برای تشخیص دگرگونی در ماهیت دولت، به چه نهادی باید مراجعه کرد؟ آیا دانش فقه توان این را دارد؟
موضوع شناسی وظیفه فقیه هست یا خیر؟
دکتر فیرحی افزود: به نظر میآید که قدما میگویند موضوع شناسی، از وظایف سازمانی فقه نیست و امروز دیده میشود که موضوع شناسی بهعنوان وظیفه سازمانی فقه وارد میشود. این اتفاق به این معناست که فقه با دانشهای علوم انسانی دیگر جنگ خواهد کرد نه اینکه آنها را ابزار قرار دهد و حکمش را بر آنها بار کند و لذا ما همیشه با یک بحرانی مواجه هستیم که یا باید فقه را رها کنیم و تسلیم علوم انسانی شویم یا علوم انسانی را رها کنیم و فقط وابسته به فقه شویم؟
کسانی که آشنایی با جامعه دارند میدانند که هر دو ناممکن است و جامعه در شرایط آشوب قرار میگیرد و میماند؛ یعنی نه دستگاه فقه توان جایگزینی علوم انسانی را دارد و نه علوم انسانی میتوانند نقش فقه را ایفا کنند. هنر فقه این است که به مسلمان میگوید امروز چگونه باورمندانه زندگی کند بهگونهای که شب در هنگام خواب بداند که درست عمل کرده است. باید درگیر زندگی باشد و بتواند رابطهاش را با زندگی تنظیم کند. در فلسفه میگویند انسان تنها موجودی است که اگر بین ارزشها و زندگی تاو فاصله بیفتد، عصبی میشود و پرخاش میکند و سرانجام یا ارزشها را کنار میگذارد یا زندگی خود را آتش میزند. اگر ارزشها را آتش بزند، زندگی او بعداً خراب میشود و اگر زندگی را خراب کند، ارزشها نیز متزلزل خواهند شد. لذا نقش فقه، بسیار مهم است.
اگر نتوانیم موضوع شناسی کنیم احتمالاً همبستگی بین ارزشها و زندگی کم میشود و اگر تضادی بین ارزشها با زندگی پیدا شود، تعداد کمی هستند که ارزشها را نگهدارند و بخش بزرگی به زندگی میچسبند و لذا هستی و نیستی فقه به این تصمیم وابسته است که فقه رابطهاش را با علوم انسانی روشن کند. نه میتواند نفی کند و نه میتواند خودش زندگی را رها کند. چون مسلمانها نمیتوانند فقه را رها کنند. به نظر من، این فقه جدید، بخشی از آن ه.م در این حوزه است؛ یعنی اگر این حوزهها شناسایی شوند، اگرچه ظاهر جدیدی دارند ولی احکام و استنباط و همهچیز آن سر جای خود باقی میماند.
ایشان ظاهراً در جای جای بحث خود بین موضوع به معنای شرایط فعلیت حکم (کلی) و موضوع به معنای مصداق (جزئی) خلط کرده اند و این نکته ای است که به شدت داوری ها و گزارش هایشان را تحتالشعاع قرار میدهد.