پس از اینکه آقای حکیم از دنیا رفتند، امام به همه پیغام داد که من راضی نیستم هیچ کسی از مرجعیت من تبلیغ کند. امام برای زعامت حوزه علمیه نجف که آیتالله خویی و قبل از ایشان آیتالله حکیم بود، احترام قائل بود. در موارد دیگر هم امام این احترام را حفظ کردند. وضعیت امام قبل و بعد از آقای حکیم همواره رو به رشد و تحسین بود، هیچ وقت امام در نجف افول نکرد. امام شهریهها را بالا بردند و فرمودند هر یک عمامه به سری که در خیابان در مقابل رژیم بعث عراق راه میرود مانند تانکی میماند و باید آنها را حفظ کرد، بر این اساس هر چه پول برای من بیاید به طلبهها میدهم.
به گزارش شبکه اجتهاد، حجتالاسلام والمسلمین سید علیاکبر محتشمی پور از شخصیتهای شناخته شدهای است که دوران طولانی را با حضرت امام خمینی (ره) همراه بوده است. او سالها در نجف اشرف در محضر حضرت امام تلمذ کرده و از اوان مبارزه از همراهان و حلقههای نزدیک به امام بوده و پس از انقلاب نیز از ابتدا در مسئولیتهای مختلف از جمله سفارت جمهوری اسلامی ایران در سوریه و سپس وزارت کشور جمهوری اسلامی ایران ایفای نقش کرده است. در سالهای اخیر حجتالاسلام والمسلمین محتشمی مجددا در نجف اشرف و در جوار حرم شریف امام علی (ع) رحل اقامت افکنده و در تلاش برای حفظ میراث و تاریخ امام خمینی (ره) در این شهر گامهای شاخصی برداشته است. شفقنا گفت و گویی تفصیلی با ایشان داشته است.
اولین بار شما چه زمانی به نجف مشرف شدید؟
محتشمی پور: اولین بار در سال ۱۳۳۴ بود که من آن زمان ۹ سال داشتم و با پدر و مادر به نجف آمدیم.
پرسش را دقیق تر بپرسم، به عنوان طلبه چه زمانی به نجف مشرف شدید؟
محتشمی پور: امام در ۱۳ مهرماه سال ۱۳۴۴ از ترکیه به نجف تبعید شدند و من در فروردین ماه سال ۱۳۴۵ اولین بار به عنوان طلبه به نجف اشرف آمدم.
تا زمان رفتن حضرت امام (ره) به کویت و فرانسه در نجف اشرف بودید یا به ایران برگشتید؟
محتشمی پور: سال ۴۵ حکومت عراق من را دستگیر کرد و مدتی زندان بودم و آزاد شدم، دو ماه عراق بودم سپس من را به مرز خسروی اخراج کردند و در آنجا توسط ساواک دستگیر شدم و از من امضاء گرفتند که هرگز به عراق برنگردم و سپس آزاد شدم، ولی من سال بعد یعنی سال ۴۶ دوباره به نجف اشرف آمدم؛ در نجف مجرد بودم و یک سال و نیم در مدرسه آیتالله بروجردی اقامت داشتم؛ سال ۴۷ به منظور ازدواج بار دیگر به ایران برگشتم، یک سال در ایران ماندم و ازدواج کردم و بعد از ازدواج یعنی سال ۴۸ به نجف آمدم و تا سال ۵۷ در جوار مرقد مولی امیرالمومنین علی(ع) در خدمت حوزه علمیه و امام بودم.
مجموعا بیش از ۱۰ سال در نجف حضور داشتید؟
محتشمی پور: بله!
حوزه علمیه، سلوک اجتماعی، تحقیقی–پژوهشی، طلبگی، وجوه مختلف مرجعیت، فضای سیاسی–اجتماعی، مناسبات داخلی بین طلبگی، ارتباط طلاب با جامعه، در دوره اول که با امام در نجف محشور بودید، چه خصوصیاتی داشت و این خصوصیات و ویژگیها در دوره دوم که امروز هست، چه تغییراتی یافته است؟ مختصاتی که حضرت امام در آن دوره داشتند با آن زمان چه تطبیق و تمایزاتی داشت و دلیل این تمایزات چه بود؟ این تمایزات محصول شخصیت حضرت امام بود؟ به این دلیل بود که امام از قم به نجف آمدند و مکتبی را از قم با خود آورده بودند یا مختص به خود شخصیت ایشان بود و ربطی به قم نداشت؟ آن تمایزات آثار مثبتی داشت یا آثار منفی برجای گذاشت؟ محدود در تشکیلات حضرت امام بود یا آثار آن در بیوت سایر مراجع و علماء وجود داشت؟ سلوک مرجعیتی و علمایی حضرت امام چه شاخصههایی داشت و این شاخصهها بعدها چقدر تحت تأثیر نجف قرار گرفت؟ تنها امام روی این محیط اثرگذار بودند یا آثار جنبههای علمی، شخصیتی، مناسبات اجتماعی و حوزوی نیز تأثیرگذار بودند؟ در حقیقت میخواهم به حدود ۵۰ سال پیش برگردید و تجربههای شیرین و تلخ خود را بیان کنید، از عبرتها و آموزههای خود بگویید. اگر بخواهیم تصمیم بگیرید، آیا امروز همان سلوک و سیاق گذشته را در پیش میگیرید و همان مناسبات را برقرار میکنید؟ با در نظر گرفتن تفسیری که امروز از آن زمان وجود دارد، شما تفسیر دیگری از آن دوره دارید؟ نگاهها و قضاوتهایی که از گذشته داشتید، همچنان به همان صورت است یا تغییر یافته؟ در نهایت نجف نیم قرن پیش چگونه بود و همچنین نجف حضرت امام، و حوزه علمیه در منظر آقای محتشمی چگونه بود؟
محتشمی پور: من میتوانم ویژگی حوزه علمیه نجف در نیم قرن پیش را در چند جمله خلاصه کنم، نجف دارای سه هزار و پانصد استاد، فقیه، مجتهد و طلبه بود. در نجف آن روز اساتید و فقهای برجسته و بزرگی بودند همچون آیات عظام حکیم، خویی، شاهرودی، امام خمینی و فحول و فقهی و اصولی همچون آیات میرزا باقر زنجانی، شیخ حسین حلی و دهها مجتهد، استاد و فقیه دیگر. به طور قطع یقین میگویم که متجاوز از ۴۰ درصد از حوزه نجف اشرف مجتهد بودند و حوزه نجف از نظر علمی به خصوص در فقه و اصول سرآمد همه حوزهها بود و در مقایسه با حوزه امروز نجف و به هیچ وجه نمیتوانیم حوزه آن روز را با حوزه امروز نجف اشرف مقایسه کنیم چرا که در زمان رژیم بعث حوزه نجف اشرف را صدام حسین از بُن میخواست ریشه کن کند و دهها و صدها عالم، مجتهد و فقیه را از حوزه نجف اشرف به شهادت رساند و یا مجبور به ترک نجف کرد و عملاً نجف امروز کار خود را از صفر شروع کرده و برای رسیدن به آن محتوای غنی علمی راه درازی در پیش است. و اما ویژگیهای حضرت امام و شاگردانش را در مقایسه با اکثریت مراجع و زعمای قم و نجف در سه بخش مطرح میکنم. بخش اول: مبنا و مکتب سیاسی، اجتماعی و مبارزاتی، بخش دوم: مبانی فقهی و اصولی و بخش سوم: مبانی رجالی.
امام قبل از ۵۰ سال پیش در نجفی وارد شد که به شدت سنتی بود البته به صورت ظاهر سنتی بود و ممکن است که در بطن نجف به گونه دیگری میگذشت؛ اینکه میگویم سنتی بود به این دلیل است که از دیرباز یعنی از دوران تحریم تنباکو توسط مرجع بزرگ شیعه مرحوم آیتالله شیرازی بزرگ علمای نجف به عرصه سیاست ورود پیدا کردند و میرزای شیرازی رحمت الله علیه در مبارزه با استعمارگر پیر بریتانیا تنباکو را تحریم کرد، انگلیسیها خوب فهمیدند که در میان اقشار مردم و شیعیان در سراسر دنیا مراجع، علما و مجتهدین حضور و تأثیر چشمگیر و مقبولیت بسیار بالایی دارند که علی رغم تمام منافع شخصی، غیرشخصی و اجتماعی حاضرند همه را فدا کنند تا اینکه حرف آن مرجع زمین نخورد.
وقتی قرار داد تنباکو با انگلیس بسته شد و دربار و ناصرالدین شاه، پشت این قرارداد بودند و متقابلاً انگلیسیها از پادشاهی ایران حمایت میکردند، یک مرجع از سامرا یک خط حکم نوشت؛ “امروز تنباکو حرام است” و در ایران تمام قلیانها شکسته شد. نقل میکنند ناصرالدین شاه در دربار دستور داد برایش قلیان آماده کنند و گفتند قلیانی وجود ندارد چون همسر ناصرالدین شاه قلیانها را شکسته بود؛ ناصرالدین شاه همسرش را بازخواست میکند که تو به چه مجوزی قلیان را شکسته ای؟ او میگوید: چون مرجع تقلیدم کشیدن قلیان را حرام اعلام کرده است. گفت: یعنی چه که حرام اعلام کرده؟ این زن با یک استدلال حساب شده، میگوید: کسی که با اجرای یک صیغه من را به تو حلال کرده، همان، تنباکو را حرام کرده؛ بر این اساس من طبق دستور او عمل میکنم.
انگلستان به این واقعیت پی برد که مرجعیت، علما و حوزه علمیه نجف به چه میزانی در میان مردم مقبولیت دارند که حرف مرجع تقلید بالاتر از هر سیاست و برنامهای است که قدرتهای بزرگ دنبال میکنند؛ اینجا بود که ورود پیدا کرد و بحث آخوند سیاسی به عنوان مسألهای که او را از عدالت ساقط میکند، در جامعه مطرح شد، این سیاست، سیاست انگلستان بود که سیاست زدایی از حوزههای علمیه شیعه شود و علما و مراجع شیعه همچون علمای اهل سنت در امور سیاسی دخالت نکنند؛ به قول حضرت امام(ره) میفرمودند که کار به جایی رسید که اگر یک روحانی لباس جندی و نظامی میپوشید، میگفتند این شخص از مروّت ساقط شده و دیگر نمیتوان پشت سر او نماز خواند در حالی که از همین مساجد و مراجع تجلیل میشد، در صدر اسلام پیامبر لباس جندی میپوشید و امیرالمومنین به جنگ میرفت و از اسلام دفاع میکرد؛ حال چه شد که یک مرتبه اینگونه شد که اگر روحانی برای دفاع از اسلام و مسلمین لباس نظامی بپوشد و برای دفاع از اسلام وارد میدان شود، از عدالت ساقط میشود؟! این سیاستی بود که انگلستان صادر کرد و به حوزههای علمیه ما آمد و کار به جایی کشیده شد که اصولا روحانی و علما نباید در سیاست دخالت کنند چون اگر آخوند، سیاسی شود و لباس نظامی بپوشد و به جبهه و جهاد برود، دیگر از عدالت ساقط میشود و خلاف مروّت و عدالت است؛ آن زمان همین مباحث به مباحث فقهی و اصولی آمد.
اصولاً تبعید امام به نجف اشرف به همین خاطر بود که فضای نجف اشرف مشخصاً اینگونه بود که هیچ کسی نمیتوانست وارد عرصه سیاست و مباحث سیاسی شود و در رابطه با سرنوشت مسلمانان و ملت ایران و مسلمانان هر کشوری، حرکت سیاسی انجام دهد، به عنوان مثال یکی از علمای بزرگ نجف به نام حاج شیخ عبدالکریم زنجانی در نجف منزوی بود، اگر ایشان در خیابان، کوچه و بازار به کسی سلام میکرد، کسی جواب سلام او را نمیداد؛ ایشان در رواق، پشت سر امیرالمومنین(ع) نماز میخواند و اندک کسانی بودند که به او اقتدا میکردند، چون از سرزمین مقدس فلسطین دفاع کرده بود. سفری به سوریه داشت و علیه اسرائیل و رژیم غاصب اسرائیل که سرزمین اسلامی فلسطین را غصب کرده و مسلمانان را بیرون رانده و آن جنایات را انجام داده و همچنین علیه سیاستهای انگلستان سخنرانی کرد؛ پس از آن در نجف به عنوان آخوند سیاسی منزوی شد.
چه کسی این کار را میکرد؟
محتشمی پور: فضا…
یعنی فضا تحت تأثیر کجا بود؟
محتشمی پور: در نجف آن سایه شوم تبلیغ وسیع انگلستان و بعد هم رژیم شاه و ساواک حضور فعال داشت؛ اینها باعث شده بود که در حوزه نجف بعضا اینگونه شود که اگر کسی با برخی کشورها و سیاستهای آنها، به خصوص با شاه ایران به عنوان تنها شاه شیعه در تمام دنیا مخالفت کند، منزوی میشود. دوم اینکه روحانی اصولا در هر زمینهای که بوی سیاست دهد، نباید وارد شود و این مساله یک عادت، روش و سیره شده بود.
آن زمان تلویزیونها مانند امروز نبود پس چگونه انگلیس میتوانست صدای خود را بیان کند؟
محتشمی پور: داستان مستر همفر را شنیدید؟!
آن زمان تنها در نجف اینگونه بود یا در قم هم همین وضعیت وجود داشت؟
محتشمی پور: در قم هم مشابه چنین وضعیتی بود البته نه به این شدت؛ منتهی در قم علما و روحانیون به اصطلاح مقتدر و صاحب نفوذی بودند که این فضای خشک، تعصب و تحجر را با اقدامات خودشان میشکستند. مثلا؛ مانند امام خمینی(ره)، آیتالله منتظری، آیتالله مطهری و آیتالله دکتر بهشتی.
چون درگیر مبارزه بودند به طور طبیعی چنین اقداماتی انجام میدادند؟
محتشمی پور: خیر! کسی میتواند با یک فضای تحجر، تعصب و مقدس مآبی مبارزه کند که خودش در اوج عرفان و حالت معنوی خاص باشد. امام(ره) وقتی در قم درس اخلاق میگفت، تمام مقدسین اعم از روحانی و غیرروحانی و بازاری پای درس ایشان مینشستند و امام شروع به درس دادن میکردند، میگویند همگی تا آخر صحبت امام گریه میکردند، این چنین ایشان موثر بودند.
نجف آن روز مراجع بزرگی داشت و این افراد مستقل، متفکر و صاحب تعصب، تفکر و مکتب بودند، این مکتب به چه صورت بود؟ آنها تحت تأثیر شرایط دچار مصلحت شدند یا نگران ورود خطراتی به دین بودند؟ از نظر شما این مسایل چگونه قابل توضیح و تبیین است و امام (ره) این مساله را به چه صورت میدید؟
محتشمی پور: دو مشرب و مکتب وجود داشت، یک مشرب و مکتب امام و دیگری مشرب و مکتب سایر آقایان که عبارت بود از اکثر علما مراجع، مشرب امام این بود که اصولا حوزهها، علما، مراجع، طلاب و درس خواندنها برای حفظ اسلام هستند لذا اگر قرار باشد امری دایر باشد بین فلان مرجع یا فلان حوزه یا از بین رفتن یکی از احکام اسلامی یا اصولا تضعیف اسلام یا از بین رفتن و زدن ریشههای اسلام، کدام یک باید فدای دیگری شود؟ آیا حوزه باید فدای اسلام شود یا اسلام فدای حوزه؟ یعنی اگر در ایران رژیم شاه قسم به قرآن را در ارتش و نیروهای نظامی و همین طور در مجلس شورای ملی حذف میکند، معنای آن این است که بهائی و غیرمسلمان هم میتواند در سیستم نظامی و قانونگذاری کشور وارد شود؛ همین مساله مقدمهای است برای اینکه ارتش که باید حافظ دین، ناموس، سرزمین و مرزهای کشور باشد، از دست مسلمان خارج و در اختیار افراد بیگانه قرار گیرد. کما اینکه در رأس ارتش ما، این اواخر عناصر بهایی و غیربهایی فراوان بودند، حال کدام یک از اینها باید فدای دیگری شوند، اسلام فدای حوزه شود و حوزه در هر شرایطی باقی بماند یا بر عکس همه برای حفظ اسلام باید خود را فدای اسلام کنند!؟ اگر اسلام نباشد و ریشه اسلام زده شود، حوزه چه فایدهای دارد!؟ همان مکتبی است که امام حسین (ع) در آن معنا پیدا میکند که فرمودند: «وَ عَلَی الاِسلامِ، السّلامُ اِذ قَد بُلِیَتِ الاُمّهُ بِراع مِثلَ یَزیدَبن مُعاویه، اگر بخواهد یزید بن معاویه در رأس حکومت باشد، باید فاتحه اسلام را خواند» بنابراین مشخص میشود که امام حسین(ع) باید فدای اسلام شود؛ مکتب و مشرب امام(ره) این چنین بود، اما بسیاری از علما و مراجع میگفتند که ما وظیفه داریم حوزهها را حفظ کنیم. حفظ بیضه اسلام یعنی حفظ حوزههای علمیه شیعه در هر جایی که هست و به هر قیمتی که شد؛ سکوت بسیاری از مراجع در قم بعد از داستان ۱۵ خرداد به این خاطر بود که میگفتند اگر این روش ادامه پیدا کند، حوزه قم و نجف از بین میرود و اتفاقاً به همین بلیه مبتلا شد، منتهی وقتی امام(ره) قبل از دهه ۳۰ در قم و در مسجد سلماسی به عنوان استاد فقه و اصول تدریس میکردند، ۴۰۰ نفر از فضلای درجه یک و دهها مجتهد، پای درس امام نشسته بودند، شاگردان امام که در سراسر کشور توزیع و پخش شده بودند و عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه در آن زمان بودند، روی حوزه علمیه قم تأثیرگذار بودند؛ مقدس مآبان، متحجران و صاحبان آن مشرب نمیتوانستند زیاد عرض اندامی داشته باشند لذا در ایران در طول ۱۰ الی ۱۵ سالی که حضرت امام در ترکیه، نجف و غیرذلک زندان و تبعید بودند، ارکان حوزه علمیه قم به وسیله شاگردان امام اداره میشد، مبارزات و زندانها و تبعیدهای آنها در سراسر کشور تأثیرگذار بود، ولی در نجف چنین چیزی نبود؛ نجف یکپارچه با مشرب مقابل امام که حفظ بیضه اسلام و حوزههای علمیه و حوزه نجف اشرف به هر قیمتی، پابرجا ماند و معتقد بودند ورود در هر گونه سیاستی موجب تضعیف اسلام و حوزه میشود و سبب خواهد شد که قدرتهای اهریمنی، شاهان و دولتها با آن مبارزه کنند و آن را از بین ببرند لذا ما نباید بگذاریم به هیچ وجهی این حوزه از بین برود.
رژیم شاه که از آخوندهای درباری مشورت میگرفت، در مشورتی که گرفته بود به این نتیجه رسید که تنها جایی که میتوان امام را تبعید و منزوی کرد، حوزه علمیه نجف است چون تصور میکرد آنجا به شدت با هرگونه مبارزه سیاسی با رژیم شاه مخالف هستند و دخالت در امور سیاسی را به عنوان یک منکر و از عدالت ساقط میدانند، بنابراین اگر امام به نجف اشرف برود عملاً نمیتواند مبارزه کند و باید منزوی شود چون در فضایی است که فقط صدای خود را میشنود، کسی نیست که گوش شنوایی به این حرفها داشته باشد یا بتواند صدای امام را مانند شاگردان قم که مدام تکرار میکردند، تکرار کند، پس در آن زمان دو مبنا، مشرب و مکتب در حوزههای علمیه حکم فرما بود.
آیا شما نمیتوانید این فرض را در نظر بگیرید که وقتی کسی زعامت و مسئولیتی پیدا میکند، نگاهی از جنبههای مختلف به دست میآورد و شاید تفسیر او این باشد که اگر حوزه نجف اشرف از میان برود، شیعه آسیب میخورد، اما بعد از اینکه نظام اسلام در ایران برپا شد، امام گفتند که “عرصه نظام محل واجبات است، این نظام بریزد، اسلام ریخته است“؛ در حقیقت خود ایشان زعیم نظامی دیگر شد و از آن منظر به قصه نگاه کرد یعنی منظر اولیه تبدیل به نظام مستقر در ایران شد و اگر این نظام آسیب بخورد، مملکت و اسلام ساقط است.
محتشمی پور: من در این موضوع، زاویهای در دیدگاه با شما دارم؛ یک وقت است که امام(ره) میفرماید، حفظ نام و حکومت جمهوری اسلامی، واجب است و محتوا را کاری نداریم، ولی همین امام میفرمودند که اگر شما برخلاف معالم اسلام راستین و ناب عمل کنید و در شما انحراف ایجاد شود، اسلام و روحانیت آن چنان سیلی میخورد که صد سال دیگر نمیتواند سر بلند کند، بنابراین امام نظامی را نمیگوید که در هر شرایط و با هر انحرافی استقرار آن از اوجب واجبات است بلکه منظور ایشان نظامی است که در چارچوب و قاعده انقلاب اسلامی تعریف شده و نظامی است که با دروغ، حقه، تبعید، زندان و شکنجه سازگار نیست؛ وقتی سران قوا (مجریه – مقننه – قضائیه) خدمت امام میرسند و به ایشان میگویند، نهضت آزادی، آقای بازرگان و… با نظام مخالف هستند و باید با آنها برخورد شود، امام میفرماید: “آنها مخالف با نظام جمهوری اسلامی نیستند با شما مخالف هستند”، میگویند، آنها به ما کار ندارند، با شما مخالفند و علیه شما حرف میزنند، امام میفرماید: “علیه من حرف بزنند، مگر من از اصول دین هستم که اگر کسی برخلاف و علیه من حرف زد، از دین خارج شده باشد، حق ندارید آنها را دستگیر کنید”؛ امام(ره) با مخالف خود اینگونه رفتار میکند، همان رفتاری که امیرالمومنین با خوارج میکرد تا زمانی که دست به شمشیر نبردند حضرت دستور داد که با آنها کاری نداشته باشند و آنها با اعتقادشان، آزاد هستند. خوارج به مسجد میآمدند و وقتی امیرالمومنین روی منبر بود، حضرت را لعن و نفرین میکردند، اما با این وجود حضرت آنها را آزاد میگذاشت.
زمان وزارت کشور به شما نامهای نوشته شد، نهضت آزادی آن زمان دست به اسلحه نبرده بود، در حقیقت نهضت آزادی هیچ وقت دست به اسلحه نبرد ولی منع شد!
محتشمی پور: دو مسأله وجود دارد، یکی اینکه در شرایطی که جمهوری اسلامی در مقابل رژیم متخاصم بعث عراق در حال دفاع و جنگ است آنها از تریبون سه قوه یعنی مجلس، دولت و قوه قضائیه علیه سیاستهای نظام وارد چالش خواهند شد و لذا میخواستند مسئولیتهای کلیدی را در دولت، قوه قضائیه و مجلس به عهده بگیرند، اما با حرکتها و مخالفتهایی که این افراد با مسائل مختلف داشتند، امکان نداشت که در منصب مسئولیت قرار بگیرند و در هیچ کشوری که در دنیا در حال جنگ است اجازه به اپوزیسیون داده نمیشود که فعالیت کند. این عاقلانه نبود که مسئولیتهای کلیدی در اختیار اشخاصی که مخالف با دیدگاههای انقلاب هستند، قرار گیرد. امام میفرمودند، این افراد در مجلس و قوه قضائیه و… نمیتوانند صاحب مسئولیتی باشند، اما در مملکت آزاد هستند علیه من و دیگران صحبت و انتقاد کنند؛ در عین حال حضرت امام به همین آقایان احترام میگذاشت.
فرمودید حضرت امام برای این افراد احترام قائل بود، یعنی حضرت امام افکار و نظرات آنان را به اصطلاح تحت تأثیر انگلیس نمیدید؟ اینکه انگلیس علاقه مند و به دنبال ظهور و بروز چنین تفکراتی در ایران بوده، یک بحث است و اینکه انگیزه و مبنای این مراجع چه بوده، بحث دیگری است؛ این افراد متقی، متدین و اهل مکتب بودند و مبنا داشتند و تفسیر و مبنای آنها هم به این صورت بوده؛ میتوانیم بگوییم دو مکتب با دو سیره اجتهادی وجود داشته است؟ یعنی داستان انگلیس و نفوذ شاه را مستثنی کنیم و یقین کنیم که این افراد چنین دیدگاه و نظری دارند. در حال حاضر این اشکال به جمهوری اسلامی نیز گرفته میشود که هر کسی که با نظر برخی مخالف باشد، در نهایت او را وصل به آمریکا و انگلیس میکنند.
محتشمی پور: شما تحلیل من را خواستید و من هم تحلیل خودم را گفتم؛ این دو مبنا و مشرب است، تاریخچه این که انگلیس در مسائل شیعه دخالت کرده به دوران تحریم تنباکو در ایران توسط آیتالله شیرازی بزرگ و در دوران حکم جهاد و ثوره العشرین (انقلاب سال ۱۹۲۰ میلادی) در عراق که با حکم جهاد مرحوم آیتالله شیرازی دوم و سایر مراجع تقلید نجف عشایر مسلح عراق در برابر نیروهای استعمارگر پیر انگلیس قیام کردند و پیشاپیش عشایر علما و طلاب حوزه علمیه نجف اشرف با اسلحه به جنگ با نظامیان انگلیس پرداختند و اشغالگران انگلیس را از عراق بیرون راندند. تاریخچه دخالت سیاسی انگلیس در حوزههای شیعه به این دو واقعه مهم برمی گردد که از حوزه و مرجعیت نجف ضربه خورده است؛ طبیعتاً وقتی یک استعمار پیر، ضربه میخورد و منافع خود را از دست میدهد، به دنبال این است که از چه راهی میتواند، جلوی آن را بگیرد و راهی که میتواند مانع آن شود، این است که عوام الناس، مقدس مآبها و اقشار مختلف مردم یا حتی بعضی از آخوندهایی که ارتباط داشتند و برای مداوا به لندن میرفتند را تحت تأثیر قرار دهد و آنها جلوی حرکتهای ضداستعماری مراجع را بگیرند.
اگر دخالت خارجی چون انگلیس نبود آیا میتوانیم بگوییم که ممکن بود دو مکتب فکری در تشیع وجود داشته باشد، یکی دخالت در سیاست را بپسندد و احصاء کند و یکی دیگری دخالت در سیاست را نپسندد؟
محتشمی پور: قطعا اینگونه است. در سال ۴۴ بعد از اینکه امام از ترکیه به نجف تبعید شد، همه مراجع به دیدن امام آمدند و پس از آن امام هم به بازدید یک به یک مراجع از جمله مرحوم آیتالله حکیم رفتند؛ در این ملاقات بحثی میان آیتالله حکیم و امام درمی گیرد، امام در آن جلسه به آیتالله حکیم میگویند که رژیم شاه چه اقداماتی انجام میدهد و چه اهدافی دارد و وظیفه علما در چنین شرایطی اظهار مخالفت است و باید مبارزه کرد و جلوی انحراف را گرفت. آیتالله حکیم در آن جلسه فرموده بودند، در صورتی یک فرد میتواند این اقدامات را انجام دهد که مبسوط الید باشد و حرف او گوش شنوا و یار و یاور داشته باشد تا بتواند به اهداف خود برسد، کسی از ما شنوایی ندارد و به دنبال ما نمیآید ولو آنکه بگوییم.
در واقع آقای حکیم اصل مطلب را قبول داشتند، اما فرمودند امکانات آن را نداریم؟
محتشمی پور: بله! امام میفرمایند شما مرید بسیار دارید، شروع کنید، بنده اولین کسی هستم که دنبال شما حرکت میکنم؛ آیتالله حکیم میفرمایند که شرایط امروز مانند دوران امام حسن مجتبی (ع) است، همان گونه که در زمان امام حسن مجتبی، حضرت مجبور صلح و سکوت شدند، امروز هم همان شرایط هست. امام پاسخ میدهند که اتفاقا امروز شرایط امام حسین (ع) است، رژِیم شاه قصد دارد ریشه اسلام را بزند، امروز روزی نیست که ما به بهانه اینکه مثلا یار و یاوری نداریم که داریم، در مقابل جنایاتی که شاه میکند، سکوت کنیم. در حقیقت میخواهم بگویم این دو مشرب در اولین یا دومین جلسهای که امام با آیتالله حکیم داشتند، خود را نشان داد و این دو مکتب و مبنا در نجف خودنمایی میکرد.
در حقیقت مبناها تفاوتی نکرده بوده، ظاهراً تفسیر آنها از شرایط با هم تفاوت داشته است، یعنی آقای حکیم اصل مبارزه را رد نکردند، گفتند نمیتوانیم مبارزه کنیم.
محتشمی پور: بله! آنچه راجع به حفظ حوزه، بیضه اسلام و حوزههای علمیه بیان کردم، یک مبناست یعنی اختلاف دیدی نیست بلکه میگوید در هر شرایطی باید این حوزه را حفظ کنیم مثلا در زمان مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی، موسس حوزه علمیه قم، علی رغم تمام جنایتهایی که رضاشاه میکرد از جمله کشف حجاب، اما شیخ عبدالکریم به هیچ وجه وارد عرصه مبارزه نشد و مخالفت نکرد تا حوزه قم را حفظ کند و حفظ هم شد البته ممکن بود که اگر ایشان اقدامی انجام میداد، رضاشاه بساط قم را جمع میکرد (که البته توان آن را نداشت)، یا مثلا در زمان آیتالله العظمی بروجردی ایشان وارد عرصه مبارزه با رژیم شاه نشد البته شاه در آن موقع از ترس آقای بروجردی داستان انقلاب سفید و اصلاحاتی که میخواست انجام دهد را به بعد از فوت آقای بروجردی موکول کرد.
فرمودید که حضرت امام به مراجع احترام میگذاشتند.
محتشمی پور: داستان احترام امام به مراجع از زمانی که امام در قم بودند، شروع شد؛ طبیعتا یکی از شاگردان برجسته مرحوم شیخ عبدالکریم حائری در آن زمان امام خمینی بود، در سال ۱۳۲۱ تازه محمدرضا بعد از رضاشاه سر کار آمده بود، در کتابخانه وزیری اولین دست نویس امام به عنوان یکی از فضلای قم وجود دارد و هنوز به عنوان یک سند رسمی است، افکار و اندیشههایی که امام در سال ۴۲ داشتند، آن سالها و زمانی که کشف الاسرار را نوشتند نیز همان افکار و اندیشهها را داشتند؛ اما این مسائل، مسائلی نبوده که با مرجعیت اصطکاکی پیدا کند، در زمان شیخ عبدالکریم، با اینکه امام همان افکار را داشتند، اما با شیخ عبدالکریم هیچ اصطکاکی نداشتند؛ در زمان آقای بروجردی هم همین طور بوده، امام یکی از نزدیک ترین چهرهها و شخصیتهای علمی قم در کنار آیتالله بروجردی بود، اما در مقطعی بر اثر بعضی اطرافیان آیتالله بروجردی، امام مقداری حضور خود در بیت آیتالله بروجردی کمرنگ میکند و مشغول به تدریس و شاگردپروری میشود، اما احترام ایشان را رعایت میکند و هیچ گاه مخالفت با آیتالله بروجردی نمیکرد، علی رغم اینکه امام روش و دیدگاه دیگری را میپسندید و به آقای بروجردی پیشنهاد میکرد.
زمانی که آقای بروجردی رئیس حوزه بود، امام از ایشان عبور نمیکردند و نظام حوزه را به هم نمیریختند؛ امام این سکوت و مشی را چگونه تفسیر میکردند، آن را مانند دو فتوای متفاوت که علما در یک موضوع دارند، تفسیر میکردند و احترامات را حفظ میکردند یا اینکه احترام ظاهری بود تا عرفیات حوزه رعایت شود و آسیبی وارد نگردد؟ حضرت امام در این مورد غیر از نگاه تفسیری و در جلسات و نشستها، اظهار نظری نکردند که بتوان معنایی از آن را دریافت؟
محتشمی پور: من داستانی را برای شما میگویم تا مشخص شود که امام چقدر از این وضعیت رنج میبردند و در عین حال به احترام مراجع سکوت میکردند؛ من سال ۵۲ یا ۵۳ به سوریه و لبنان رفتم؛ در جنوب لبنان یک درگیری موضعی و مقطعی بین اسرائیل و اردوگاههای فلسطینی انجام شد و عدهای از فلسطینیها شهید شدند و مقداری ادوات و نیروهای اسرائیلی در آن درگیری آسیب دیدند و عقب نشینی کردند، یک شب تا صبح من در جنگ در جنوب لبنان بین اسرائیلیها و فلسطینیها قرار گرفته بودم، اسرائیل و فلسطین در ساحل و دریا با هم میجنگیدند، مردم هم در جنوب لبنان فرار را بر قرار ترجیح میدادند و به طرف بیروت میرفتند؛ بعد از این داستان، نماز جمعههایی در جنوب لبنان برقرار میشد که من در یکی از مساجد رفته بودم، امام جمعه و جماعت در سخنرانی خود علیه فلسطینی صحبت کرد و گفت، مصیبتهایی که در جنوب لبنان مشاهده میکنیم به خاطر اردوگاههای فلسطینی و فلسطینیهاست وگرنه اسرائیل با ما کاری ندارد، در چنین شرایطی طبیعتا و عملا شیعه علیه فلسطینیهای جنوب لبنان تحریک میشد؛ من متوجه شدم که در یک حرکت ظاهرا هماهنگ، در بسیاری از مساجد این صحبتها مطرح میشود و این تبلیغات صورت گرفته است؛ بعد از تابستان به نجف آمدم و خدمت امام رسیدم و گزارشی راجع به مشاهداتم در لبنان عرض کردم و گفتم، در جنوب لبنان فلسطینیها در مقابل اسرائیل میجنگند و شهید میشوند، ما شیعیان که باید در آزادسازی مسجدالاقصی و فلسطین پیشتاز باشیم، پشت آنها را خالی میکنیم و شیعه را علیه فلسطینیها تحریک میکنیم، امام بسیار متأثر شدند، سرشان را پایین انداختند و فرمودند: “ما چه کار میتوانیم، کنیم، از صدر اسلام تاکنون گرفتار همین پیرمردها و مقدس مآبها بوده ایم”، من آن لحظه از روی جوانی و کم تجربگی جملهای را عرض کردم و گفتم: اگر امروز امام زمان (عج) بود و از شما سوال میکرد چرا در این قصه اقدام نکردید، شما همین جواب را میدادید؟ امام فرمودند: “ان شاء الله موفق باشید”.
من دست امام را بوسیدم و بیرون آمدم. یک یا دو روز بعد امام در دفاع از فدائیان جان بر کف فلسطین و وظیفه علما و به خصوص شیعیان جنوب لبنان در حمایت از آنها اعلامیه بسیار شدیداللحنی نوشتند و تأکید کردند همه وظیفه دارند از فلسطینیانی که از سرزمین مقدس فلسطین دفاع میکنند، حمایت کنند؛ نمیدانم در همین بیانیه یا اعلامیه دیگری بود که گفتند: من اجازه میدهم از برخی وجوهات برای مبارزه با رژیم اشغالگر قدس و صهیونیستها استفاده شود.
میخواهم بگویم علی رغم اینکه قدرت شیعه و حوزههای علمیه بسیار زیاد بود، اما این سکوت حوزهها درباره سرنوشت مسلمانان و عدم دخالت در مسائل سیاسی باعث میشد که ایشان رنج ببرند و در عین حال سکوت کنند. به عنوان مثال در سال ۵۶ که انتفاضه اربعین اتفاق افتاد، رژیم بعث عراق جلوی زائرین را گرفت، درگیری رخ داد و عدهای را به گلوله بستند و شهید کردند و تعدادی از جمله پنج نفر از حزب الدعوه از جمله آقایان قپانجی، تبریزی، نوری، طعمه و دو نفر از طلبههای نجف را دستگیر و محکوم به اعدام کردند؛ حضرت امام در این واقعه به شدت با دولت بعث عراق برخورد کرد و خطاب به حسن البکر نامه تندی نوشت و سپس تماس گرفت و قائم مقام و استاندار را خواست و تأکید کرد که این افراد نباید اعدام شوند، اما در نهایت این پنج نفر را اعدام کردند؛ در آن واقعه امام درس را تعطیل کردند، شنیدند که آیتالله خویی هم آن روز درس نیامدند، دو نفر را خدمت آیتالله خویی فرستادند و پیغام دادند که اقدام بسیار خوبی است که شما هم امروز به درس نیامدید و برای اینکه این موضوع تکرار نشود، آیا موافق هستید تمام مساجد نجف سیاه پوش شوند و همچنین درسها به مدت یک هفته تعطیل شوند و از این مساجد قرآن پخش شود؟ آیتالله خویی نظرشان متفاوت بود و پاسخ داده بودند از فردا درس را شروع میکنم. وقتی این پاسخ به امام رسید، امام هم به احترام آیتالله خویی درس را شروع میکنند و راه را ادامه نمیدهند. در حقیقت امام برای زعامت حوزه علمیه نجف که آیتالله خویی و قبل از ایشان آیتالله حکیم بود، احترام قائل بود. در موارد دیگر هم امام این احترام را حفظ کردند، این در حالی بود که از وضعیت موجود آن زمان رنج میبرد چون میدانستند که میتوانند تغییری در عراق ایجاد کنند، همانطور که در ایران بعدها ایجاد کردند.
حضرت امام در آن زمان، به همان میزان که نسبت به موقعیت عراق حساس بودند نسبت به ایران هم این حساسیت را داشتند؟ وضعیت شیعیان، حکومت و سیاست در عراق یا نوع مداخله امام در سیاست عراق و ایران با هم متفاوت بود؟ اگر امام به شکل عام اعتقاد به دخالت در سیاست داشتند چرا این سیاست را به همان شکلی که راجع به ایران میگفتند، راجع به عراق مطرح نکردند؟ اگر این مساله تنها متوجه ایران بود و مربوط به عراق نمیشد، آیا این توجیه نمیشود که علمای نجف نمیخواستند وارد سیاست عراق شوند؟ امام از باب اثر، زمینه و امکان ایران را مستعدتر از عراق میدیدند؟ امام به عنوان رهبر ایران بعدها وارد داستان شدند، اما چرا راجع به عراق خیلی از ایشان نشنیدیم که نظراتی داشته باشند؟
محتشمی پور: مبنای امام در رابطه با ولایت فقیه این است که همه فقها ولایت دارند، اما این ولایت در صورتی به فعلیت میرسد که مبسوط الید باشد. ولایت مرجعی در عراق مستقر هست که مرجع شیعیان عراق باشد، زمانی آیتالله حکیم مرجعیت مطلقه را در عراق داشتند، مردم همه از آیتالله حکیم تقلید میکردند لذا حضرت امام هم در مسائل عراق از آقای حکیم حمایت میکرد، اما خودشان در مسائل عراق دخالتی نمیکرد چون امام در عراق مبسوط الید نبود بلکه در ایران مبسوط الید بود و اکثر مردم در ایران امام را قبول داشتند و از امام تقلید میکردند.
در سال ۴۸ وقتی آقای حکیم مبارزه خود با بعثیها را آغاز کرد و به عنوان اعتراض به رژیم بعث عراق به بغداد رفت و در بغداد مردم جمع شدند و میرفت که آن سیل جمعیت اساس رژیم بعث را فرو بریزد، حسن البکر رئیس جمهور و صدام و مهدی عماش معاونین او بودند، آنها با توپ و تانک مردم را متوقف و آیتالله حکیم را دستگیر کردند و به نجف بردند، در کوفه حصر خانگی برای ایشان برقرار کردند و ایشان در خانه خود و در یک فضای خوف و وحشت مستقر شدند.
باز اینجا تفاوت مکتب حضرت آقای حکیم و حضرت امام معلوم نشد؛ آیتالله حکیم به اندازه وسعت خود عمل کرد؟
محتشمی پور: آقای حکیم در خانه مستقر شد؛ با همان حمله اول بعثیها، یکی از پسران آقای حکیم، سید مهدی حکیم به دبی فرار کرد و از آنجا به انگلیس رفت؛ در نجف به اصطلاح کأنَ علی رؤوسهم الطیر، سکوت مطلق و وحشت فراوان حاکم شد و این گمان به ذهنها آمد که وقتی بعثیها با آقای حکیم که این همه در میان عشایر قدرتمند بود، چنین کنند با سایرین به چه طریقی عمل خواهند کرد. این فضای خوف و وحشت به هیچ وجه مناسب با حوزه علمیه نجف نبود؛ امام به حاج آقا مصطفی میفرمایند که میخواهم به عیادت آقای حکیم بروم لذا به کوفه میآیند و اولین کسی که از آقای حکیم در کوفه دیدن میکند، امام هستند، بعد از دو یا سه روز به حاج آقا مصطفی میفرمایند: به دیدن آقای حکیم برو و حاج آقا مصطفی هم میروند؛ این خبر که امام با شجاعت خود فضای خوف را شکستند و به دیدن آقای حکیم رفتند، در نجف برای طلاب و علما تسلای خاطری بود؛ مرتبه سوم امام به وسیله حاج آقا مصطفی به آقای حکیم پیغام میدهند که نشستن شما در خانه به نفع حوزه نجف نیست؛ وقتی رژیم بعث احساس کند که با یک حمله میتواند شما را خانه نشین کند و نجف هم خاک مرگ بر سرش پاشیده شود، خیلی راحت حوزه را از بین میبرد؛ شما باید بیرون بیایید، پیشنهاد میکنم که لااقل هفتهای یک شب از کوفه به زیارت امیرالمومنین مشرف شوید تا طلبهها و مردم نجف شما را ببینند و این ترس از رژیم بعث شکسته شود؛ آقای حکیم به توصیه امام عمل کرد، شب اولی که آقای حکیم از کوفه به نجف آمد، من به طرف حرم میرفتم، جمعیت عجیبی جلوی صحن آمده بودند و صلوات میفرستادند و آیتالله حکیم با یک جلال و جبروتی وارد صحن حرم امیرالمومنین شد و برگشت؛ پس از آن آقای حکیم هر هفته به زیارت میآمدند، این روش امام در برخورد با ستمگران بود؛ پس از اینکه آقای حکیم از دنیا رفتند، امام به همه پیغام داد که من راضی نیستم هیچ کسی از مرجعیت من تبلیغ کند.
امام به چه کسی پیغام دادند؟
محتشمی پور: به حجتالاسلام والمسلمین حاج سید احمد آقا و آیتالله پسندیده در قم نامه نوشتند و گفتند: کسانی که در دفتر وکیل من هستند به هیچ وجه حق ندارند، یک نفر را دعوت کنند که از من تقلید کند، آقای حاج شیخ عبدالعلی قرهی که همیشه همراه امام بودند، برای همه دوستان امام در نجف این پیغام را آوردند.
این مساله در شرایطی به وجود آمد که مرجعیت امام مستقر بود؟
محتشمی پور: بله!
یعنی بعد از آقای حکیم، امام را به عنوان مرجع تقلید جدید قبول نداشتند، اما امام مرجعیت مستقر بودند؟
محتشمی پور: امام در ایران مقلدان فراوانی داشتند.
مقلد و رساله داشتند ولی تبلیغ را قبول نداشتند؟
محتشمی پور: بله! نزدیکان امام به هیچ وجه حق نداشتند، راجع به مرجعیت حضرت امام تبلیغ کنند. زمانی که امام در نجف بودند، بسیاری از مراجع دیگر تبلیغ میکردند، اما خودبه خود در آن زمان نجف تحت تأثیر امام قرار داشت و طلاب و فضلای نجف از سایر کشورها مثل هند، پاکستان، افغانستان و کشورهای جنوبی خلیج فارس متمایل به امام بودند. این استقبال چنین بود که پس از آیتالله حکیم اکثریت طلاب و فضلای نجف به صورت خودجوش در ۴۰ روز تعطیلی حوزه نجف بعد از رحلت آیتالله حکیم به کشورهای خود سفر کردند و در مناطقی که شیعیان بودند به تقلید از حضرت امام پرداختند. یک مرتبه موج مقلدین امام سراسر پاکستان، هند، افغانستان و مناطق مختلف و خلیج فارس را گرفت و آنقدر وجوهات به طرف دفتر امام در نجف سرازیر شد که مبلغ شهریه امام به طلاب افزایش یافت؛ تا آن زمان در حوزه علمیه شهریهای که از سوی همه مراجع برای یک فرد متأهل پرداخت میشد ۱۰ دینار بود.
حضرت امام قبل از این مساله چه میزان شهریه میدادند؟
محتشمی پور: امام قبل از این قصه یک دینار، آیتالله حکیم یک دینار و نیم، آیتالله خویی یک دینار، آیتالله شاهرودی بُن سه قرص نان در روز با نیم دینار شهریه میدادند؛ وقتی وجوهات واصله به امام افزایش مییابد، ایشان به مجردها مبلغ ۵ دینار و به متأهل مبلغ ۱۰ دینار شهریه پرداخت میکردند؛ اما بعد از آقای حکیم، امام مبلغ شهریه را از یک دینار به سه دینار، ماه بعد ۵ دینار، و ماه بعد به ۱۰ دینار رساند، به همین میزان آیتالله خویی نیز شهریهها را بالا بردند، به جایی رسید که بعضی بزرگان به امام پیغام دادند که شما شهریه را تا کجا میخواهید بالا ببرید!؟ امام پاسخ داده بودند که هر چه برای من پول بیاید، به طلبهها میدهم، برخی آقایان میگفتند، طلبه افغانی، تبتی و پاکستانی ظرف یک مدت کوتاه، شأنیت این حد از شهریه مثلا ۵۰ دینار را ندارند، امام فرمودند: طلبههایی که در مقابل این رژیم در خیابان راه میروند ولو درس نخوانند هم مانند یک تانک میمانند که باید آنها را حفظ کرد.
این جمله امام را خودتان شنیدید؟
محتشمی پور: بله، امام فرمودند هر یک عمامه به سری که در خیابان در مقابل رژیم بعث عراق راه میرود مانند تانکی میماند و باید آنها را حفظ کرد، بر این اساس هر چه پول برای من بیاید به طلبهها میدهم.
حضرت امام آن زمان به طلاب قم هم شهریه پرداخت میکردند؟
محتشمی پور: بله!
به قم چقدر شهریه میدادند؟
محتشمی پور: یادم نیست…
گفته میشود در یک مقطع خاص پنج نفر به عنوان مراجع آن زمان معرفی شدند، حضرات آیات معظم آقای خویی، آقای خمینی، آقای گلپایگانی، آقای مرعشی و شهید سید محمدباقر صدر؛ در این زمان ظاهراً اختلافی میان بیت حضرت امام و امام موسی صدر پیش آمد و برخی گفتند جریان پیش آمده میان امام و آقای صدر به خاطر توقعی بود که امام از آقای صدر داشتند که ایشان در لبنان امام را به عنوان مرجع معرفی کنند، امام موسی صدر این اقدام را انجام نمیدهند و همین امر موجب ایجاد شکاف میان روابط شد، گرچه آقای صدر رابطه خود با امام را حفظ کردند و به دیدن ایشان میآمدند و امام هم به قول شما نظرشان دخالت در مرجعیت نبود، اما ظاهراً بنا بر برخی اقوال آن مقطع نقطهای برای شروع برخی اختلافات بوده است، شما در این مورد روایتی دارید؟
محتشمی پور: اصلا چنین چیزی صحت ندارد، اولا در اساسنامه مجلس اعلای شیعه در لبنان سلسله مراتب مراجع تعریف شده بودند؛ در آن زمان آیتالله حکیم و پس از ایشان آیتالله خویی و سپس آیتالله سید محمدباقر صدر به صورت سلسله مراتب مرجعیت تعیین شده بودند؛ اساسنامه مجلس شیعه لبنان به سال ۴۲-۴۳ مربوط میشود، آن زمان امام در ایران بودند و ربطی به جریانات نجف و لبنان نداشتند، اما اختلاف نظری که به وجود آمد، به سال ۱۳۵۰ مربوط میشود؛ در آن اوج خفقانی که در ایران وجود داشت و بسیاری از علما و مبارزین تبعید، زندان و شکنجه میشدند، امام موسی صدر به ایران میآید و به ملاقات شاه میرود، خود ایشان میگوید که من را آقای مهندس بازرگان و دوستان مبارز در ایران تشویق کردند و گفتند، با توجه به موقعیتی که شما دارید میتوانید با شاه ملاقات کنید و از شاه درخواست کنید که آقای حنیف نژاد و سران مجاهدین خلق را اعدام نکنند و من به اصرار آنها به ملاقات با شاه رفتم. دوستان امام در ایران و کشورهای مختلف اعتراض کردند که چرا امام موسی صدر به دیدن شاه با این همه جنایاتی که کرده، رفته است، اینکه یک روحانی به دیدن شاه برود، به نوعی تأیید و تبلیغ شاه هست البته هیچ تبلیغی برای ملاقات امام موسی صدر و شاه در رادیو و تلویزیون شاه نشد و خبری از اینکه امام موسی صدر برای جلوگیری از اعدام زندانیان به دیدن شاه رفته است، گفته نشد در نتیجه برداشت این است که شما به دیدن شاه رفتید و بر این اساس یک اختلافی بین نیروهای انقلابی در داخل و خارج ایران و هواداران امام موسی صدر و خود ایشان به وجود آمد. همچنین آقای جلال الدین فارسی در لبنان نیز با آقای صدر به شدت مخالفت کرد؛ جزوههایی پخش شد با این محتوا که آقای صدر چنین وضعیتی دارد.
حضرت امام چه فرمودند؟
محتشمی پور: امام هیچ دخالت و صحبتی نکردند فقط مرحوم شهید آیتالله حاج آقا مصطفی (ره) که هر سال تابستانها به صورت معمول به سوریه و لبنان میرفتند، پس از اینکه این واقعه اتفاق افتاد ایشان ارتباط خود را با آقای صدر قطع میکند و وقتی به سوریه و لبنان سفر میکنند، برنامه ملاقات با امام موسی صدر برای ایشان ترتیب داده نمیشود و ایشان از ملاقات با آقای صدر امتناع میکند تا سال ۵۶ که آن تابستان هم طبق معمول مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی به سوریه سفر کرد و همزمان مرحوم حاج سیداحمد آقا خمینی هم به سوریه آمد و پا در میانی کرد و برنامه دیدار حاج آقا مصطفی و آقای موسی صدر را ترتیب داد و بدین سان ملاقاتی میان مرحوم شهید آیتالله حاج مصطفی خمینی و امام موسی صدر در منزل آقای کشمیری در لبنان صورت گرفت.
با توجه به اینکه پیروان امام مسلط به قدرت شده بودند، این مسائل یا کدورت بعدها در پیگیری ماجرای امام موسی صدر در سیاست حکومت جمهوری اسلامی اثری داشت یا اینکه با همت و جدیت ماجرای امام موسی صدر پیگیری شد؟ در حال حاضر برخی این شبهه را وارد میکنند که این شکاف به هر دلیلی وجود داشته و بر پیگیری ماجرای امام موسی صدر و فشار بر لیبی اثر گذاشته است؛ این سخن تهمت نیست؟
محتشمی پور: من چون در اصل جریان هستم، میگویم؛ حضرت امام برای سران جبهه صمود و تصدی یعنی الجزایر، سوریه، فلسطینیها و یاسر عرفات و لیبی نامه نوشت و موضوع امام موسی صدر را مطرح کرد.
این نامه مربوط به چه زمانی بود؟
محتشمی پور: قبل از انقلاب، امام که به پاریس (فرانسه) رفتند، هیأتی را فرستادند که با حافظ اسد ملاقات کنند از جمله این افراد ظاهراً صادق طباطبایی و قطب زاده بودند، این افراد موضوع امام موسی صدر را پیگیری کردند؛ تا جایی که من میدانم امام در همه مراحل پیگیر موضوع امام موسی صدر بودند و این پیگیریها را ادامه میدادند، زمانی که سرگرد جلود در سال ۵۸ به قم آمد و با واسطه محمد منتظری ملاقاتی با امام داشت، در آن ملاقات امام شدیداً پرخاش و اعتراض کرد و موضوع را از سرگرد جلود که مرد شماره دو لیبی بود، پیگیری کرد.
در ضمن حکومت موقت همگی طرفداران امام موسی صدر بودند، آقای صادق قطب زاده سخنگوی ایشان بود، آقای چمران در تشکیلات آقای صدر و به تعبیری دست راست ایشان بود. آقای یزدی همیشه در کنار آقای صدر بود، آقای سحابی هر سال خدمت آقای صدر میرفت در حقیقت اکثر افراد دولت موقت از مریدان آقای صدر بودند لذا شما میتوانید بگویید که این دولت به دلیل مسائلی که قبل از انقلاب وجود داشته، نسبت به موضوع آقای صدر اهتمامی نداشته است!؟ این صحبتها دروغهای شاخ داری است که عدهای میگویند.
در سال ۵۹ قرار شد که من به عنوان سفیر در سوریه خدمت کنم، همه مقدمات انجام شد، شهید رجایی که نخست وزیر بود، نامه نوشتند، استوارنامه را بنی صدر باید امضا میکرد تا بنی صدر اسم من را در استوارنامه دید، گفت، محتشمی را رها کنید و من هم کنار کشیدم تا اینکه شهید رجایی رئیس جمهور شد و آقای مهندس موسوی وزیر خارجه آقای شهید رجایی بود، مهندس موسوی پس از اینکه از مجلس رأی اعتماد میگیرد، روز اولی که به وزارت خارجه میآید، روی میز وزارتخانه نامهای میبیند که در آن حکمی است که آقای رجایی برای من به عنوان سفیر در سوریه نوشتند، مهندس موسوی میپرسد، داستان چیست؟ میگویند بنی صدر مخالفت کرده است. مهندس موسوی با تلفن منزل من در قم تماس گرفتند و گفتند: شما کجا هستید؟ گفتم: قم، گفتند: به وزارت خارجه بیایید، با شما کاری دارم، گفتم: من دیگر با وزارت خارجه کاری ندارم، گفتند: ما با شما کار داریم. به وزارت خارجه و دیدن مهندس موسوی رفتم، ایشان گفت به سوریه بروم، گفتم: مخالفت شده، گفت: بنی صدر مخالفت کرده، آقای رجایی برای شما حکم زده، ما هم برای آقای رجایی استوارنامه را میفرستیم و شما هم برای رفتن به سوریه آماده شوید، من هم مقدمات کار را در وزارت خارجه انجام دادم و آقای رجایی هم احتمالاً اولین و آخرین استوارنامهای که امضا کرده، استوارنامه من بوده است؛ من در شهریور سال ۶۰ به سوریه رفتم، یک هفته سوریه بودم که آن حادثه انفجار رخ داد.
اما پیش از رفتنم به سوریه برای خداحافظی خدمت امام رسیدم، ایشان چند توصیه به من داشتند، یکی اینکه هر جایی که قرار میگیرید، همیشه به پشت سر خودتان نگاه کنید، شما تکیه بر یک انقلاب بزرگ و تکیه بر یک ملت مقاوم و ایستاده دارید که توانسته است یک چنین انقلابی را در جهان برپا کند. با این دید به جلسه بروید و صحبت کنید. دوم اینکه، امام به من فرمودند یکی از وظایف اصلی شما پیگیری مسأله امام موسی صدر است، از مقامات سوریه و کسانی که در این جریان بودند یا میتوانند باشند، بخواهید که موضوع آقای امام موسی صدر پیگیری شود و از لیبی خواسته شود. امام نه تنها در موضوع امام موسی صدر به من سفارش کردند، بلکه بعدها شنیدم وقتی آقای خوانساری میخواستند به عنوان سفیر عازم لیبی شوند نیز با امام ملاقات میکنند، امام به ایشان هم میفرمایند موضوع امام موسی صدر را حتما پیگیری کنید تا وضعیت ایشان روشن شود و هر چه زودتر برگردد؛ هیأتهای مختلفی که از ایران به لیبی میرفتند و با امام ملاقات میکردند، امام همواره سفارش امام موسی صدر را میکردند چون اولا امام موسی صدر مانند فرزند امام بود و دوم اینکه امام موسی صدر یکی از بهترین شاگردان امام بود و امام هم میدانست چقدر نقش موثری دارند.
نهایتا هیچ جا نشنیدید که در مورد این موضوع نسبت به امام نقد، حاشیه و کنایهای داشته باشند؟
محتشمی پور: نشنیدم.
اینکه در مورد اعلام مرجعیت امام توسط امام موسی صدر در لیبی بیان کردم را یکی از آقایان در خاطرهای بیان کردند، سایرین مانند نظر شما را داشتند و گفتند اصلا برای امام این موضوع که کسی ایشان را مرجع معرفی کند یا نکند اهمیتی نداشت و حضرت امام بعدها بسیار پیگیری موضوع امام موسی صدر بودند و حتی اضافه بر فرمایشات شما، گفتند که حضرت امام، قذافی را نپذیرفت مگر اینکه تکلیف امام موسی صدر مشخص شود.
محتشمی پور: بله، علت اصلی که قذافی به ایران نیامد، به خاطر این بود که رئیس جمهور میخواست او را دعوت کند و آقای خامنهای هم او را دعوت کرد، اما او میگفت آقای خمینی باید من را دعوت کند، امام هم قذافی را نپذیرفت.
اما درباره تبلیغ مرجعیت دیگران و عدم طرح مرجعیت حضرت امام وقتی از حادثه و مسالهای سالهای زیاد فاصله میافتاد در اصل موضوع خلط صورت میگیرد؛ داستان اعلمیت هم از همین قبیل است، اگر اطرافیان امام میخواستند موضع بگیرند باید با خود آقای شهید صدر در نجف موضع میگرفتند، بعد از آیتالله حکیم، تعدادی از آقایان از جمله آقایان علما شیخ صدرای بادکوبه ای، شیخ مجتبی لنکرانی و شهید سیدمحمدباقر صدر و … در نجف اعلمیت آیتالله خویی را به عنوان مرجع تقلید اعلام کردند،
آقای سید محمود شاهرودی از شاگردان آقا صدر در خاطراتش میگوید رویکرد آقای صدر در این مسیر نیز بود که ایشان از این طریق در ارتباط با جریان و فضای مبارزه با شاه و رزیمهای مشابه نیز باشند.
اگر بنا بود دوستان امام به خاطر اینکه کسی اعلمیت یا مرجعیت شخص دیگری را ذکر کرده و اعلمیت و مرجعیت امام را اعلام نکرده، با او مخالفت کنند، باید از همین جا شروع میکردند و با همین آقایان مخالفت میکردند، اما اصلاً این حرفها نبود. دوستان امام احساس نیاز نمیکردند که بخواهند راجع به مرجعیت امام تبلیغات کنند.
شما با شیفتگی خاصی نسبت به امام صحبت میکنید و سالها در کنار ایشان بودید، روحیه امام چه شاخصههایی داشت، ایشان چه روحیهای داشت که باعث میشد شما از برخی مسائل دوری کنید یا به تعبیری تخلفی نکنید؟ به طور کلی سلوک طلبگی ایشان به چه صورت بود؟
محتشمی پور: به نظر من امام انسانی استثنایی و جامع بسیاری از مسائلی بود که اگر یکی از آنها در یک فرد وجود داشت و افراد آن را احساس میکردند، شیفته و مرید او میشدند و جای دیگر نمیرفتند. یکی از این ویژگیها این بود که امام نسبت به مسائل دنیوی کاملا بی اعتنا بود.
از همان ابتدا؟
محتشمی پور: این را سربسته میگویم، آقای بروجردی یک مرجع طراز بالا در سراسر دنیای اسلام بودند، وقتی از دنیا میروند، کسی باید به جانشینی ایشان خود را معرفی کند و رساله اش آماده باشد، نکته دوم اینکه وقتی مرجع از دنیا میرود، چند روز خانواده و آیتاللهها فاتحه میگیرند.
امام رساله چاپ نکرد، این اقدام بدین معناست که من دنبال ریاست و مرجعیت نیستم، زمانی که مراسمهای فاتحه خوانی توسط آیات و علما و خانواده برگزار میشد، ما هم به احترام آقای بروجردی به این مراسمها میرفتیم، به امام میگفتند شما هم مراسم فاتحه خوانی بگذارید، اما وقتی همه فاتحهها تمام شد دیگر کسی دنبال فاتحه نبود، حضرت امام مراسم بزرگداشت و فاتحهای برای آیتالله بروجردی گذاشت تا در مراجعه عمومی، صحبت از مرجعیت و تقلید نباشد؛ در سال ۴۱ که داستان ایالتی، ولایتی و اعلامیهها به وجود آمد، سیل مراجعات به امام و تبلیغ ایشان شروع شد، امام به صورت ناخواسته در شرایطی غافلگیرانه قرار گرفت و دید مردم دارند از او تقلید میکنند و بر این اساس بالاجبار حاشیه بر عروه الوثقی و رساله امام چاپ شد، برخی از مراجع رسالههای خود را مجانی به مقلدین میدادند، اما امام فرمودند من رساله مجانی به کسی نمیدهم، هر کسی رساله میخواهد از کتابفروشیها بخرد، بر این اساس ریاست و مرجعیتی که امام از آن فرار میکرد، به دنبال امام آمد.
امام در همین اتاق هر شب به مدت نیم ساعت جلوس داشتند، یک شب جمعی از علمای شیعه از هندوستان برای دیدن امام آمدند و به ایشان گفتند: “در فلان منطقه شیعه نشین هند، تار مویی است و میگویند موی محاسن امام حسین (ع) است، مردم به زیارت میآیند و نذر و نیاز میکنند، عده هم میگویند، این مساله صحت ندارد لذا یک اختلاف شدیدی به وجود آمده، شما این مسأله را حل کنید، بگویید هست یا نیست تا خیال مردم راحت شود.” امام فرمودند: “من دخالت نمیکنم”؛ اصرار کردند که باید دخالت کنید، شما مرجع تقلید مردم هستید، امام ناراحت شدند و گفتند: “چه کسی گفته من مرجع تقلید مردم هستم، این همه مراجع عظام وجود دارند”؛ در حقیقت امام با آنان برخورد بسیار محکمی کردند؛ ایشان به دنبال مسایل دنیوی از جمله ریاست و مرجعیت نبودند.
اگر اطرافیان یا یکی از شاگردان حضرت امام نظری میدادند یا اقدامی میکردند که خلاف نظر امام بود، ایشان چه برخوردی داشتند؟ آیا امام شاگرد و طلبهای که با نظر ایشان مخالف بود را از جلسه و بحث حذف میکردند؟ امام مخالفت خود با مسایل را چطور نشان میدادند؟ اشاره کردید که امام تأکید داشتند کسی تبلیغ مرجعیت ایشان را نکند، اگر کسی این اقدام را انجام میداد، امام با او چه برخوردی داشت؟
محتشمی پور: البته چنین اتفاقی نیفتاد تا ما عکس العمل امام را بفهمیم ولی امام هیچ وقت کسی را به دلیل اینکه با نظرش مخالف هست، مجازات نمیکرد بلکه طرف مقابل وجدانش منفعل میشد و خودش را ملامت میکرد که بعدها تکرار نکند؛ مثلاً داستان اعتصاب غذا در کلیسای «سن مری» فرانسه که در زمان شاه به خاطر محکوم به اعدام شدن سیدمهدیهاشمی اتفاق افتاد شهید شیخ محمد منتظری به نجف آمد و گفت که بناست به نام روحانیون مبارز خارج از کشور و دانشجویان انجمنهای اسلامی آمریکا و اروپا در این کلیسا اعتصاب غذا کنیم و به دوستان روحانی و مبارز نجف گفته شد که بلیت آماده است و به فرانسه خواهیم رفت و بنا شد یک عدهای بروند. ما (هسته مرکزی روحانیون مبارز خارج کشور نجف اشرف) یک سابقهای داشتیم و آن این بود که چند سال قبل در نجف مشهور شد که میخواهند در تهران دکتر عباس شیبانی و عدهای را در زندان اعدام کنند، آن زمان آقای دعایی در رادیو بغداد برنامه داشت و صحبت میکرد، قرار گذاشتیم به بغداد برویم و به خاطر اعدام دکتر عباس شیبانی و برخی دیگر در ایران توسط رژیم شاه اعتصاب غذا کنیم، شاید ۱۰ یا ۲۰ طلبه بودیم که در یک کمپی که برای فلسطینیها بود، سه روز اعتصاب کردیم، رسانهها آمدند و فیلمبرداری و مصاحبه کردند و سپس یک بیانیهای خوانده شد و برگشتیم؛ امام پیغام دادند که اعتصاب شما اضرار به نفس است و اشکال شرعی دارد، چرا این کار را کردید.
این مخالفت امام نسبت به اعتصاب غذا در ذهن ما بود، در آن زمان من آقای مرحوم فردوسی پور و آقای ناصری هسته مرکزیت روحانیون مبارز خارج کشور در نجف اشرف بودیم، ۲۲ یا ۲۳ نفر مجموع روحانیونی بودند که ما را به عنوان رابط با حضرت امام انتخاب کرده بودند؛ خدمت امام عرض شد که یک چنین اعتصابی است، ایشان گفت به دوستان من بگویید نروند. ما آمدیم به همه دوستان گفتیم امام با اعتصاب غذا مخالف است و اکثریت نرفتند، اما دو یا سه نفر به دلیل اینکه سر پر شوری داشتند، در این اعتصاب شرکت کردند و هیچ برخوردی با آنان نشد.
در اینجا یک خاطره به یادم آمد که: امام هیچ گاه فرزندان خود و دیگران را که مشغول بازی بودند و سر و صدا میکردند را نهی نمیکرد، مگر در مواقعی که آسیب و آزار به همسایه میرسید، حاج احمد آقا از کوچکی بسیار پرشور و پر انرژی بود و با هم بازیهای خود، بازی میکردند، در حین بازی سنگی برداشته میشود و شیشهای میشکند، صاحب خانه به امام که از درس برمی گشتند، اعتراض میکند و میگوید که فرزند شما شیشه منزل ما را شکسته است(البته دقیق یام نیست مشکلی که برای همسایه پیش آمد، چه بود) امام به منزل میآید و به احمدآقا میگوید، شما با بچهها در کوچه بازی کردید و فلان کار را انجام دادید؟ احمد آقا میگوید: بله!، امام میگویند: همین جا بایست تا من بروم لباسم را دربیاورم و تو را تنبیه کنم، امام میروند داخل اتاق و لباسها و عمامه را در میآورند و میآیند و میبینند که احمد همان جا ایستاده، میگوید: همین جا بایست تا من بروم وضو بگیرم و بعد تو را تنبیه کنم، امام وضو میگیرند و میبیند احمد هنوز ایستاده، احمد آقا میگوید به هر حال امام مقداری من را تنبیه کردند و رفتند، اما دو تا فرصت به من دادند تا فرار کنم. به هر حال میخواهم بگویم که امام با آن قدرت روحی که داشتند، بر روی ما و هر که دوستدار امام بود، تأثیر میگذاشتند لذا دوستداران امام همواره سعی میکردند برخلاف نظر امام کاری انجام ندهند.
به استفاده آقای دعایی از رادیو بغداد اشاره و گفتید که در واقع شما از این فرصت استفاده کردید، چرا این فرض را در نظر نمیگیرید که آنها با دادن چنین امکان و فضایی از شما به عنوان منابع بزرگتری علیه شاه و حکومت شاه استفاده کردند؛ تعریف سیاسی یا مذهبی این مساله به چه صورت است و مبنای حضرت امام در این مورد چه بود؟
محتشمی پور: آقای دعایی در یک مجموعهای در ایران بود، آقای منتظری، ربانی، هاشمی و آقای خامنهای مجموعه مبارزین در قم بودند، اینها همه در یک فضا بودند و آقای دعایی با آنها کار میکرد منتهی طلبه جوان و بانشاطی بود، اطلاعات ایشان بسیار بود میخواستند ایشان را دستگیر کنند، لذا همه او را سفارش و تشویق میکنند که به نجف برود، ظاهراً با توجه به اینکه رادیوی بغداد علیه ایران راه اندازی شده بود و آن زمان یکسری مجاهدین خلق و گروههای مسلح فعال شده بودند، پس از اینکه بعثیها روی کار آمدند و رادیو بغداد فارسی فعال شد، از ایران به ایشان سفارش میشود که شما هم یک برنامهای به عنوان نهضت روحانیت ایران برقرار کنید و از ایران هم کمکهای فکری و مطلب برای شما فرستاده میشود و لذا فضایی برای برنامه یک ربع ساعته آقای دعایی در رادیو بغداد ایجاد میشود، آن زمان مرحوم شهید آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی (ره) هم ایشان را تشویق میکند که به هر حال امکانی در بغداد وجود دارد که همه دارند حرفهایشان را میزنند و اکنون این امکان برای شما هم به وجود آمده است.
امام در این مورد نظری نداشتند؟
محتشمی پور: این سری از مسائل را با امام مطرح نمیکردند فقط از وقتی که ما به عنوان هسته مرکزی روحانیون مبارز از سال ۵۴ یا ۵۵ انتخاب شدیم، هیچ چیز را از امام مخفی نمیکردیم.
شما چه کسانی بودید؟
محتشمی پور: مرحوم آقای فردوسی پور و آقای ناصری که در حال حاضر امام جمعه یزد هستند و من، به عنوان هسته مرکزی روحانیون مبارز انتخاب شدیم، در حقیقت ما سه نفر بیشترین رأی را آوردیم که رابطی باشیم بین روحانیون مبارز نجف با امام؛ اعلامیههایی که امام میخواستند به ایران بفرستند را میگرفتیم و میفرستادیم، قبلا هر کسی مانند آقای دعایی اگر زودتر میرفت، اعلامیه را میگرفت و به یک وسیلهای به ایران میفرستاد یا گاهی آقای سیدحمید روحانی، محمد منتظری، حسن کروبی، هر یک از این دوستان یا من میرفتیم. در حقیقت اینگونه نبود که منظم باشد، هسته مرکزی که اتفاق افتاد، همه برنامهها را با امام تنظیم میکردیم، برخی از دوستان که دلشان نمیخواست کارشان محدود و دستشان بسته شود به ما اعتراض میکردند که لزومی ندارد امام را در جریان همه امور بگذارید، مثلا ما میخواهیم مبارزه یا اعتصاب غذا کنیم، چرا به امام گفتید!
پس از رحلت حضرت آقای حکیم در بحث و درس امام تفاوتی ایجاد شد؟ شاگردان امام بیشتر شد؟ کلاسهای امام رونق بیشتری یافت؟
محتشمی پور: من در خاطراتم مفصل طیف بندیهای نجف را ذکر کردم و آوردم که چند جریان در نجف وجود داشته است؛ مثلا یک جریان آقای شهید صدر، طرز تفکر و برنامههای ایشان چگونه بود یا اینکه تفکر و برنامههای جریان زیرمجموعه آقای صدر مثل حزب الدعوه چگونه بود، آنها با خود آقای صدر فرق میکردند و برخی از حلقه اولیه آقای صدر، دو حزبی بودند؛ هر حزب کار حزبی خودش را انجام میداد. برخی جریانها در نجف با رژیم شاه ایران ارتباط داشتند و در نجف ضد امام بودند، من در خاطراتم مفصل توضیح دادم که اکثر طلبههای جوانی که از قم به عشق امام میآمدند را بسیار زیر نظر میگرفتند، به آنها که بسیار خوش استعداد بودند امکانات میدادند از جمله اینکه برای آنها استاد خوب در نظر میگرفتند؛ نمونههای آن وجود داشت و دارد که حالا نمیخواهم وارد این مقوله شوم.
یک جریان، جریانات بیوتات مراجع و دیگری خود مراجع بودند، خود مراجع حسابشان از بیوتات جدا بود، بیوت در عالم و فضای خاص خودشان هستند بعضا اصلا کاری ندارند که اندیشه و افکار مرجع تقلیدشان و نظر او راجع به امام خمینی چیست لذا بعدها مشخص شد که فلان آقایی که در فلان بیت است، رسما گزارش میدهد که مثلا خمینی این کار را کرده و ما این کار را کردیم و شما هم باید این کار را کنید، در واقع گرا میدادند که باید چه کاری علیه خمینی در نجف انجام شود، سفارت شاه و ساواک در نجف بسیار نیرو داشت، فرزندان برخی ازعلمای نجف در مدرسه ایرانیان علوی بودند و این مدرسه هم تحت کنترل ساواک بود بعضی از معلمان آن که رسماً ساواکی بودند و بعضیها شاه دوستی را به عنوان یکی از اصول اصلی کار خودشان در کلاس درس قرار داده بودند، شاگردان دبیرستانی را تابستانها به عنوان اردو به ایران میبردند و پس از تفریح در رامسر و کنار دریا و به طور خلاصه عیاشی، به نجف باز میگرداندند، حال تصور کنید برخی از این فرزندان چه آیندهای خواهند داشت.
بار اولی که من را دستگیر کردند، با دو روحانی دیگر به زندان نجف آوردند، به ما گفتند یک زندان کمونیستها و یک زندان هم جرایم عادی است. ما پیش از این در کربلا، حله و بصره زندان بودیم، زندانهای کثیف و آدمهای قاتل و دزد هم سلولی ما بودند، به همین دلیل در نجف ترجیح دادیم که به زندان کمونیستها برویم، وارد زندان کمونیستها که شدیم حدود ۲۰ تا ۳۰ نفر جوان تمیز در این زندان بودند، تشکهای سفیدی در اطراف انداختند و نشستند، احوال پرسی کردیم و متوجه شدیم، ۹۰ درصد آنها فرزندان آخوندهای نجف هستند و کمونیست شدند و در حال حاضر در زندان به سر میبرند، ما تا ساعت ۱۲ شب با آنها بحث و گفت وگو میکردیم، پسر آخوند حرفش این بود که در این دنیای فقیر و با وجود بدبختها و پابرهنهها، آخوندها در نجف کاری نمیکنند فقط بخور و بخواب دارند، ما چرا باید راه آنها را برویم و از آنها حمایت کنیم!
در نجف وقتی آقای حکیم از دنیا رفت، در همان زمان شاه مرحوم آیتالله سعیدی را در زندان زیر شکنجه شهید کرد، عکس و تصویر ایشان با زیر نویسی مبنی بر اینکه رژیم شاه سفاک آیتالله سعیدی را شهید کرده، تکثیر و به دَر و دیوارهای نجف میچسباندیم؛ از سوی دیگر فرزندان علما میآمدند و این عکس را پاره میکردند، میخواهم بگویم فضای نجف در آن زمان یک چنین وضعیت سخت و دشواری را برای همه ما داشت.
اشاره کردید که پس از رحلت آقای حکیم با اینکه امام تأکید کردند کسی تبلیغ ایشان را نکند، اما در پاکستان، ایران، لبنان و کشورهای دیگر به امام رجوع میکردند، وضعیت امام در نجف نیز تغییری کرد یا همچنان فضا سنگین بود؟
محتشمی پور: وضعیت امام قبل و بعد از آقای حکیم همواره رو به رشد و تحسین بود، هیچ وقت امام در نجف افول نکرد؛ یک بحث، علما و به اصطلاح سران نجف به خصوص ایرانیهای نجف بودند و یک بحث این بود که نجف در آن روز فقط منحصر به ایرانیها نمیشد، قسمتی از نجفیها و علمای نجف غیرایرانی بودند و بدنه نجف یعنی طلاب و فضلا غیر از مدیریت نجف، شدیدا نسبت به امام سمپاتیک و علاقه پیدا کرده و مرید امام بودند و بعد از آیتالله حکیم این مساله بیشتر خود را نشان داد؛ بعد از رحلت آیتالله حکیم علی رغم اینکه حضرت امام پیغام دادند که راضی نیستم دوستان من از مرجعیت من تبلیغ کنند یا راجع به من صحبت کنند، به دلیل رحلت آقای حکیم حوزه ۴۰ روز تعطیل شد و در مساجد و محافل فاتحه خوانی برای آیتالله حکیم برپا بود؛ طلاب کشورهای مختلف به کشورهای خودشان رفتند، فضا اینگونه بود که همه فکر میکردند این طلاب به کشورهای خود بازگشتند تا خود و مردم خود را توجیه کنند که به چه کسی رجوع و از کدام یک تقلید کنند؛ به صورت طبیعی بعد از آقای حکیم یا باید از آقای شاهرودی یا از آقای خویی تبلیغ میشد؛ از سوی دیگر در مدت ۴ سالی که امام در نجف بودند، فضای نجف نسبت به امام کاملاً مثبت بود چون امام چند کار اساسی در نجف انجام دادند، اول اینکه تبعیض کشنده را از درون نجف برداشت، در این حوزه ۵۰ سال پیش تبعیض نژادی وجود داشت، دریافتی شهریه هر نژادی به یک صورت و ایرانی به گونهای دیگر بود، امام فرمودند، همگی طلبه و مساوی هستند و تبعیضی نیست، شهریهای که امام پرداخت میکردند فرض کنید به مجرد ۵ دینار و به متأهل ۱۰ دینار بود، در حالی که قبل از ورود امام طلبه هندی و پاکستانی نیم دینار و ایرانی یک دینار و عرب یک دینارونیم میگرفت؛ امام فرمودند: کجای اسلام این را میگوید؟ همه طلبه هستند، مگر امیرالمومنین اینگونه حکومت میکرد، مگر اینگونه نبود که طلحه و زیبر گفتند چرا حقوق من و این غلام را یکی قرار دادید؟! من طلحه ام من زبیرم، این غلام من است.
امام فرمودند، شهریه من برای همه مساوی است و همین باعث شد که طلبهها در نجف میگفتند آقای خمینی به ما شخصیت داد و ما که قبلاً به دلیل نژاد از دیگران متمایز بودیم را در جایگاه انسانی خودمان قرار داد.
فرمودید امام دو اقدام اساسی انجام دادند، به یکی از این اقدامات که شهریه بود، اشاره کردید. اما مورد دوم؟
محتشمی پور: دوم امکانات؛ امام سال اول و دوم برای منزل خود کولر نمیگرفت و میفرمودند هر وقت همه کولردار شدند ما هم کولر میگیریم در غیر این صورت با همین وسایل عادی زندگی میکنیم لذا امام مانند بسیاری از طلبهها از پنکه استفاده میکردند؛ سپس به امام خبر دادند طلبههایی هستند که پنکه هم ندارند. من خودم سال ۴۶ در مدرسه آیتالله بروجردی بودم، یک روز تابستان در اتاق نشسته بودم، دیدم دَر اتاق من را زدند، آقایی به نام اصغر طاهری بود و گفت، آقای محتشمی شما پنکه ندارید، گفتم نداریم، گفتند: امام فرمودند برای هر طلبهای که پنکه ندارد یا یک پنکه بخرید، یا پول آن را بدهید تا خودش پنکه تهیه کند، حال برای شما پنکه بخریم یا خودتان تهیه میکنید؛ گفتم: فرقی نمیکند، سه دینار و نیم به من دادند و گفتند: یک پنکه برای خودتان بخرید، من هم یک پنکه خریدم؛ این دست از حرکتهای امام در فضای نجف، در ذهن میماند؛ امام سختی و رنج طلبگی را کشیده بود و میداند که طلبهها چگونه زندگی کردند و طبیعی است که خیلی راحت میفهمد در نجف چه میگذرد؛ این اقدامات امام روی فضای نجف تأثیر گذاشت و سایر مراجع به مرور همین روش را اجرا کردند لذا در این اواخر تقریباً همه شهریهها یکسان شد.
قدری درباره مبنا وبه اصطلاح مکتب اصولی و فقهی امام خمینی صحبت بفرمایید؟
محتشمی پور: دو مکتب و مبنای اصولی وفقهی در حوزههای علمیه و در نجف اشرف قبل از نیم قرن که امام خمینی به نجف تبعید شدند وجود داشت. ازجمله موارد این دو مکتب، مبنىٰ و به تعبیری نظریه در باب استنباط احکام از خطابهای قران و سنت بر میخاست.
مثلا درباره خطاب یاایها الذین آمنوا صلّوا یا صوموا و … یک مبنا اینست که خطاب یاایها الذین آمنوا تجزیه میشود به تعداد مکلفین و مسلمانان در زمان رسول الله (ص) و در طول تاریخ و از این رهگذر نتیجه گیری میشود که کتاب الله وسنتِ اسلام تنظیم کننده رابطه بین خالق و مخلوق است وعملاً کاری به حکومت و اداره امور جامعه ندارد.کما اینکه اکنون برخی از روشنفکران باصطلاح دینی هم این موضع رابشدت تبلیغ میکنند
مبنا و مکتب ونظریه دیگر را امام داشت .
نظریه حضرت امام این بود که خطابهای قران و سنت، مثل خطابهای عرفی و وضع قوانین تمام حکومتهااست، خطاب قانونی است و تجزیه به تعداد مکلفین نمیشود بلکه تمام مکلفین زیرچتر یک فرمان قرار دارند. خطابهای قانونی و اوامر و نواهی شرع مقدس شامل تمام آحاد میشود، چه نسل حاضر و چه نسلهای بعدی که خواهند آمد، البته در ظرف زمانیِ تکلیفشان؛ طبیعتا مبنا و مکتب فقهی اول قائل است که درعصرغیبت رهبران ومراجع شریعت اسلامی برای تشکیل حکومت و اداره امور سیاسی، اقتصادی اجتماعی و فرهنگی کشور خود را مسئول نمیداند.
در حالیکه مکتب فقهی امام به گونه ایست که پس از اثبات ولایت فقیه و تشکیل حکومت به فراخور نیازهای جامعه از خطابهای قانونی قران و سنت درادّله شرعی میتوانند در تمام زمینهها قوانینی را برای تمشیت و اداره جامعه وضع و به اجرا گذارند.
مبنا و مکتب فقهی و اصولی بسیار مهم و ارزشمند حضرت امام خمینی موجب تحول شگرف و عظیمی در حوزههای علمیه و پویایی دراستنباط احکام فقهی شیعه شد و این نظریه بسیاری از معضلات و مشکلات لاینحل فقهی و اصولی را حل کرد. امام معتقدند در بعضی موارد که خطابهاشخصی است با درنظر گرفتن تنقیح مناط خطابها به سایر موارد تسرّی پیدا میکند.
امام در همین رابطه میفرمودند: اسلام برای اداره جامعه بشری در تمام اعصار و دورانها آمده، خداوندمتعال میفرماید: قل یاایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا(اعراف- آیه ۱۵۷)
امام معتقد بود اسلام برای هدایت واداره شئون تمام جوامع بشری است
واز رهگذر هدایت جمعیِ آحادِانسان، به مقصد وهدف خلقت که همان توحید است میرسند.
واز همین منظر هم حکومت اسلامی درهرعصر وزمانی ضروریست تاجهان بصورت یکپارچه درسایه توحید اداره بشود
خدای عزّوجل میفرماید:
إنّ هذه اُمتکم اُمهً واحده وأنا ربّکم فاعبدون(انبیاء آیه ۹۲)
و اما مکتب ومبنای رجالی حضرت امام؟
محتشمی پور: یکی ازمسائل بسیارمهم وتأثیر گذار دراستنباط احکام توسط فقهاء موضوع علم رجال است، دراین باب بطورخلاصه سه مبنا ونظریه وجوددارد
۱ – مبنا ونظریه رجالی اخباریها که موَسع ودامنه دار است.
اخباریهاتمام احادیث و روایات را صحیح میدانند وخود رامُلزَم به بحث ازحال راوی وموثوق بودن اونمی دانندومعتقدهستند هیچ حدیث کذبی بین احادیث ما وجود ندارد وآن احادیثی که بنظر میرسد متعارض است سببش تقیه ازدشمنان بوده است.
۲ – مبنای رجالی مضیَّق. که موردقبول بخشی ازففهای معاصرحوزه گذشته و حال بود وهست.
براساس مبنای دوم غیرازسه مورد، توثیقهای عام راقبول ندارند.
دربقیه توثیقها مناقشه واشکال میکنند
صاحبان این مبنا هیچ نوع شهرتی را درتعدیل راوی قبول ندارند-
این مبنا صرفاً:
۱- راویانی که درتفسیر علی بن ابراهیم روایت دارند
۲- وهمچنین مشایخ ابن قولویه که ابن قولویه ازآنهادرکتاب کامل الزیارات بدون واسطه روایت کرده است
۳- ونیزمشایخ نجاشی راقبول دارند.
براین اساس بخش مهمی از روایات کتب اربعه ووسائل الشیعه را قابل استناد نمیدانند.
– مبنای رجالی امام خمینی واستادشان آیتالله بروجردی.
حضرت امام وآیتالله بروجردی و شاگردانشان .
– اولاً بیشترتوثیقهای عام راقبول دارند.
– ثانیاً امام برای عمل اصحاب به یک روایت ویا اعراض آنان ازیک روایت ارزش خاصی قائل است.
– ثالثاً امام قائل به توثیق اصحاب اجماع است، اما نسبت به توثیق کسانیکه اصحاب اجماع ازآنها روایت میکنند تردید دارند.
– رابعاً امام خمینی وآیتالله بروجردی. رحمه الله علیهما
شهرت فتوائیّه ونیز شهرت عملیّه راجابر ضعف سند میدانند
نتیجه اینکه:
– براساس مبناونظریه اول (اخباریها) تمام روایات کتب اربعه ووسائل الشیعه و… صحیحه هستند.
– براساس نظریه دوم (بخشی ازفقهای معاصر)
ازحدود سی وپنج هزار روایت وسائل الشیعه کمتر ازسه هزار حدیث صحیحه است
– براساس نظریه ومبنای رجالی امام وآیتالله بروجردی (قدّس سرّهما) از احادیث وسائل الشیعه متجاوز از نوزده هزار حدیث صحیحه میباشد.
برگردیم به زمان حال، حدود ۸ سال است که مجددا در نجف اشرف اقامت دارید و اخیرا اهتمام به باز سازی دفتر و منزل حضرت امام داشته اید. ممکن است قدری در این خصوص صحبت بفرمایید؟
محتشمی پور: قبل از رحلت حضرت امام خمینی قدس سره در دفتر امام، تهران سخن از این بود که آثار و اماکن منتسب به حضرت امام در داخل و خارج کشور به عنوان میراث انقلاب اسلامی به همان صورتی که بود خریداری و حفظ شود بر این اساس سخن از منزل امام در بورسای ترکیه بود؛ امام ۱۱ ماه در ترکیه تبعید بودند و در منزلی سکونت داشتند و ۹ ماه مرحوم شهید آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی به امام ملحق و همراه امام درآن منزل سکونت داشتند؛ من در دورانی که وزیر کشور بودم بودم، به دعوت وزیر کشور ترکیه، سفری به این کشور داشتم، در این سفر بنا به پیشنهاد مرحوم حاج سید احمد اقای خمینی قرار شد یکی از برنامههای من بازدید از بورسا و بیت مسکونی حضرت امام در این شهر باشد؛ در آن سفر به بورسا رفتم و متأسفانه مشاهده کردم منزلی که امام در آنجا تبعید بوده و سکونت داشتند را تخریب کرده و برج ساختند و چون هیچ تصویر و فیلمی از آن منزل وجود نداشت، مرحومحاج احمد آقا منصرف شدند و به این نتیجه رسیدند که دیگرآن مکان قابل استفاده نیست، چون قرار بر این بود اماکنی که امام سکونت داشتند به همان شکل سابق برای بازدید مردم آماده شود.
مکان دیگری که در مورد آن صحبت بود، باغچهای در نوفل لوشاتو بود که حضرت امام نزدیک چهار ماه در آن سکونت داشتند و در آن فضا برای مردم، دانشجویان و … سخنرانی میکردند که قرار بر این شد این باغچه را نیز خریداری کرده و در اختیار موسسه نشر آثار امام قرار گیرد.
بعد از سرنگون شدن صدام و رژیم بعث عراق، جلسهای در موسسه تنظیم ونشر آثار امام تشکیل شد و سخن از این بود که دفتر و منزلی را که امام مدت ۱۳ سال در نجف اشرف سکونت داشتند، خریداری شود و به همان شکل گذشته باقی بماند و تبدیل به موزهای شود که مردم از آن بازدید کنند ومشا هده نمایند که حضرت امام ۱۳ سال در چه فضایی تبعید بوده وزندگی و فعالیت میکردند.
ما در همین کش و قوس بودیم که متوجه شدیم حضرت آیتالله آصفی، نماینده مقام معظم رهبری در نجف اشرف، منزل مسکونی امام را خریداری کرده و تصمیم دارند آن را به عنوان دفتر مقام معظم رهبری در نجف اشرف بسازند که حضرت حجتالاسلام والمسلمین حاج سید حسن آقای خمینی خدمت مقام معظم رهبری رسیدند و موضوع را مطرح کرده و گفتند، موسسه تنظیم و نشر آثار امام تصمیم داشته که این منزل را خریداری کرده و مانند اول بازسازی نماید تا مردم از آن بازدید کنند. رهبری فرمودند: مخارجی که آقای آصفی هزینه کردند را به ایشان برگردانید و منزل را تحویل بگیرید و در نهایت این اقدام صورت گرفت؛ وقتی این منزل برای استفاده آماده شد، متوجه شدیم که ساختمان کاملا فرو ریخته، مهندسین و معماران مجرب بر اساس فیلمها و عکسهایی که از سابق موجود بود، نقشه و ماکتی را تهیه و منزل امام را با مساحت ۱۱۵ متر کما فی السابق بنا کردند و از سال ۱۳۹۲ به بهره برداری رسید و آنچه که اکنون وجود دارد کپی همان منزل مسکونی سابق امام است، منتهی آن زمان که امام در این منزل مینشستند، ساختمان تقریباً ۱۲۰ سال عمر داشت و فرسوده بود و اکنون به همان شکل از نو بنا شده، سپس نوبت رسید به دفتر امام که مالک این منزل فوت کرده بود و به ورثه منتقل شده و ما مجبور بودیم که آن را از ورثه خریداری کنیم بر این اساس هفت دختر مالک این دختر بودند، آنها وقتی دیدند ما نیازمند به این منزل هستیم، قیمت آن را بالا بردند، به هر حال مدتی طول کشید تا آنها راضی به فروش شدند، این منزل با مساحت ۶۲ متر که دفتر سابق حضرت امام بود و هر شب امام خمینی(ره) به مدت نیم ساعت در این دفتر نشست عمومی داشتند و کسانی که مایل بودند به دیدار امام آمده و از محضر ایشان استفاده میکردند؛ در این دفتر یک اتاق به هیأت استفتاء مسایل شرعی، سیاسی و اجتماعی اختصاص داشت و یک اتاق برای آیتالله رضوانی که مسئول مراجعات عمومی بودند، اختصاص داشت، این منزل را نیز خریداری کردیم.
من قبل از ۸ سال پیش تصمیم گرفتم به نجف اشراف هجرت کنم و در جوار امیرالمومنین ساکن شوم. حضرت حجتالاسلام و المسلمین حاج سیدحسن آقا و مسئولین موسسه تنظبم و نشر آثار امام(ره) از من خواستند که نظارتی روی آن مجموعه داشته باشم؛ همزمان منزلی با مساحت ۱۳۵ متر در کنار منزل امام در معرض فروش بود که آنجا را هم به عنوان دفتر موسسه تنظیم و نشر آثار امام خریداری و در پنج طبقه ساخته شد؛ از من خواسته شد که مسئولیت موسسه تنظیم و نشر آثار امام در نجف اشرف را نیز به عهده بگیرم لذا امروز من در نجف اشرف علاوه بر کارهای شخصی، مطالعات و یا بعضی از مباحثاتی که دارم، سرپرستی و مسئولیت دفتر موسسه تنظیم و نشر آثار امام در نجف اشرف را نیز به عهده گرفته ام. اینجانب پیشنهاد کردم مهم ترین کار برای نشر آثار امام در نجف این است که کاربری پنج طبقه دفتر موسسه، کلاسهای درس حوزوی و کتابخانه عمومی به نام امام خمینی(ره) بشود و در این مدرسه نشر اندیشههای فقهی، اصولی، تفسیری و فلسفی و… حضرت امام خمینی باشد که مورد تأیید قرار گرفت و اکنون در این مدرسه روزانه حدود ۴۰ کلاس درس در سطوح مختلف و خارج از ساعت ۷ صبح تا ۸ شب برقرار میباشد.