الآن آخوند حکومتی بودن به معنای آخوندی است که مسؤولیت میپذیرد، آخوندی که نسبت به مسائل حکومت اعتناء میکند و حتماَ یک ارزش است و باید یک ارزش باشد، ولی روحانیت هیچگاه نباید در تشکیلاتی وجیزه گوی یک تشکل یا کسی باشد و از حق و عدل و انصاف به خاطر اینکه اسم خودش پای کار است یا احیاناً منافع کوتاه مدتی در یک موضوع داشته باشد، کوتاه بیاید؛ چنانکه قاطبه روحانیت هم اینگونه نبودهاند، به ویژه روحانیانی که با حکومت همکاری بیشتری دارند، غالباَ اینگونه نیستند.
به گزارش شبکه اجتهاد، فقه سیاسی شیعه در مقایسه با سایر نظامهای سیاسی از کارآمدی و کارآیی بیشتری در حوزه نظارت بر قدرت برخوردار بوده و با وجود در نظرداشتن عناصر درونی و بیرونی نظارت و در رأس قرار دادن ولی فقیه جامعالشرایط به عنوان حاکم اسلامی، فراگیرتر از ظرفیت نظارتی در نظامهای موجود سیاسی است.
نظارت بر حکومت و مسؤولان اجرایی نظام اسلامی از مؤلفههایی است که در دین اسلام و آموزههای مکتب شیعه بدان اهتمام ورزیده شده است؛ از اینرو خداوند فریضه امر به معروف و نهی از منکر را در راستای نظارت نسبت به حاکمان با محوریت قانون الهی و شریعت در جهت حفظ جامعه و نظام سیاسی جعل کرده است؛ در همین زمینه پایگاه وسائل، مصاحبه تفصیلی با حجتالاسلام والمسلمین علیرضا پیروزمند، قائم مقام دفتر فرهنگستان علوم اسلامی داشته است که متن آن تقدیم خوانندگان گرامی میشود.
جایگاه اراده، اقبال و خواست ایمانی مردم در تشکیل حکومت اسلامی چیست و مردم در تشکیل نظام اسلامی چه نقشی دارند؟
پیروزمند: اگر خواست ایمانی و طبیعی مردم و پذیرش حاکمیت اسلامی شکل نگیرد، طبیعی است که حاکمیت (هر چند از نظر شرعی و الهی حقّانیت و اعتبار داشته باشد) در میدان عمل تحقق پیدا نمیکند.
به همین دلیل وقتی ولی زمان، شخص بی بدیلی همچون حضرت علی علیه السلام هم باشد، اگر مردم اقبال نکنند، هرچند از نظر الهی آن جایگاه خود را دارند، و مردم چه اقبال کنند و چه نکنند، تضعیف و تقلیلی در ساحت ایشان اتفاق نمیافتد، امّا حاکمیت اسلامی به معنی ظاهری کلمه واقع نمیشود و طبیعتاَ امیرمؤمنان علیه السلام هم که باشد باید مثلاَ به مسائل شخصی خود بپردازد.
به همین جهت در شرایطی که تشکیل حکومت اسلامی امکان پذیراست، وظیفه حاکم و هم وظیفه مردم است، لیکن در تجربه انقلاب اسلامی نیز این را شاهد بودیم که مردم با رغبت و صداقت با امام رضوان الله تعالی علیه بیعت کردند؛ نه تنها بر امام منّت نمیگذاشتند، بلکه منّتپذیر امام هم بودند؛ از این جهت که ایشان رهبری و مسؤولیت را پذیرفته است.
در حکومت دینی، نقد و انتقاد از کارگزاران دولت، مسؤولان و حاکم اسلامی چه جایگاهی دارد؛ آیا با آزادی بیان که امروزه میگویند رابطهای دارد؟
پیروزمند: اصل نقد و انتقاد از عملکرد مسؤولان حکومت اسلامی قابل پذیرش است و در قوانین کشوری ما هم این مسأله قید شده و در رویه جمهوری اسلامی ایران نیز پذیرفته شده است.
اما یک ملاحظه مهم و یک قاعده کلی وجود دارد که اگر این قاعده رعایت شود، نقد کردن، مصداق مشخصتری پیدا میکند و آن این است که انسان باید در جایی اظهار نظر کند که صلاحیت و اشراف کافی و لازم برای اظهار نظر کردن در آن موضوع را دارد و این مسأله فقط اختصاص به حاکم اسلامی ندارد.
اگر یک پزشک متخصص جراحی میکند و من که اطلاعی از دانش پزشکی ندارم، اگر بالا سر تیم جراحی بروم و درباه انجام جراحی انتقاد کنم؛ از آنجایی که من صلاحیت ندارم، آنها اعتنا نمیکنند؛ بلکه مردمی هم که شاهد رفتار من هستند، میگویند که او از حدّ خودش تجاوز میکند و حدودش را نمیشناسد.
بنابراین این یک قاعده کلی است؛ در مسائل حاکمیت نیز دو اصل را باید هم زمان توجه کنیم، یکی اینکه مردم باید در همه سطوح، مشارکت داشته باشند؛ دوم این که این مشارکت را باید معنا کنیم و جهت بدهیم تا اثرپذیر باشد.
با این ملاحظهای که عرض کردم؛ مشارکت از این نوعی که شما در سؤال پرسیدید (انتقاد کردن) در جایی باید اتفاق بیفتد که انتقاد کننده، اطلاعات، صلاحیت و اشراف لازم برای انتقاد کردن را داشته باشد؛ آن وقت اگر توجه کنیم در مییابیم که گاهی اوقات با مسائل حاکمیت عامیانه برخورد میکنیم و این طور القاء میکنیم که در هر چیزی همه متخصصاند.
اغلب نسبت به پزشکی یا دانش هستهای قبول میکنیم که تخصص است، ولی در مورد اداره جامعه قبول نمیکنیم که تخصص لازم است؛ تصمیمگیری نسبت به مسائل کلان و دانش لازم، اشراف لازم نسبت به مسائل کلان کشور، سیاسی، فرهنگی، سیاست داخلی، سیاست خارجی، این را مثل این که تخصص حساب نمیکنیم.
چون اینچنین تلقیای داریم و اینچنین القاء میکنیم، میگوییم از سبزی فروش محل تا رئیس جمهور یا مرجع تقلید، حق دارند در همه مسائل به یک اندازه نظر بدهند؛ و بدتر این است که بگوییم، وقتی همه اینها نظر میدهند، به نظر همه اینها باید به یک اندازه اعتناء شود.
اشکالی ندارد که کسی جایگاه اجتماعی ظاهری نداشته باشد، امّا به یک دلیلی اطلاعات و اشراف لازم نسبت به مسألهای را داشته باشد، بیاید حرف بزند و انتقاد کند.
بنابراین میخواهم بگویم که این اصل عقلایی که در جاهای دیگر آن را میپذیریم، باید در اینجا هم لحاظ کنیم، با لحاظ این و با رعایت اخلاق و ادب و منطق، طبیعی است که اگر انتقاد صورت گیرد، اشکالی ندارد.
ضمن این که در جمهوری اسلامی یک ساز و کاری به صورت سازمان یافته و حکومتی برای این منظور تعبیه شده که همان مجلس خبرگان است؛ مجلس خبرگان متشکّل از افراد مجتهد شناس و خبره شناسی است که مسائل اجتماعی را هم میشناسند و همچنین اطلاعات دینی دارند.
علی الاصول یکی از وظایف قانونی که آنها دارند این است که مراقبت کنند و این که رهبری جامعه بر آن موازینی که شرع و قانون برای ایشان معیّن کرده است، رفتار کند، ولی با این حال و با توجه به آن مقدمه، سؤال شما بیشتر متوجّه کارگزاران دولت و همه مسؤولان در حکومت اسلامی است؛ یعنی سایر مسؤولان حکومتی هم این مطلب نسبت به آنها صادق بوده و پاسخی که عرض کردم همین است؛ البته هرچه ردههای مسؤولیتی پایینتر بیاید، اطلاعات و اظهار نظرش برای عموم مردم در دسترستر قرار میگیرد.
اینکه مجلس خبرگان وظیفه دارد رهبری را انتخاب کند و اجتهاد فعّال ایشان را برای ادامه مسیر رهبری جامعه مورد بررسی قرار دهد، جای هیچ بحثی نیست، اما با توجه به اهمیت قاعده النصیحه لائمهالمسلمین و بحث نظارت رهبری و آحاد جامعه اسلامی بر رفتار و عملکرد مسؤولان دولتی و کارگزاران حکومت اسلامی؛ آیا مردم میتوانند درباره سیاستهای داخلی و خارجی اعم از مباحث فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و… اظهار نظر کرده و از عملکرد مسؤولان انتقاد کنند؟
پیروزمند: قطعاَ میتوانیم برای آنها نقش قائل باشیم و حتماَ همین گونه است؛ از آنجایی که یک تجربه محقّق شده و عینی در این مورد داریم و یک فرض انتزاعی نیست.
امام خمینی (ره) و بعد از ایشان مقام معظم رهبری، ارتباط مستمر و صادقانهای با بدنه مردم داشته و دارند و در این ارتباط، افکار عمومی را هدایت و مورد مخاطب خود قرار میدادند.
این بدان معنا است که این ارتباط صادقانه میتواند از سوی دیگر مسؤولان نیز برقرار شود؛ مثلاَ رهبر معظم انقلاب درباره ارتباط با آمریکا میآیند با منطق، توضیح شواهد و ادله میگویند که ارتباط با آمریکا، این مضرات را برای ما دارد و منافعی که بعضیها تصور میکنند برای ما ندارد.
اینکه رهبری در این موضوع دارند عامه مردم را مخاطب قرار میدهند، معنایش این است که برای مردم قابل فهم است و اینکه آنها مسؤولیت دارند که این را متوجه شوند و در قبال آن باید موضعگیری مناسب نیز داشته باشند.
این بدین معنا است که خواست مردم مثلاَ در موضوع ارتباط با آمریکا یا دانش هستهای، چگونه و با چه کیفیتی پذیرفته و حفظ شود و در مسائل دیگر از این قبیل، نیز خواست مردم مؤثر است و هم نقش آنها (به عبارتی هدایت افکار آنها) مهم است؛ برای اینکه بقای جامعه حفظ شود.
یعنی باید مسائل حکومت و مسائلی که رهبری نظام راجع به آنها تصمیم میگیرند یا حرف میزنند، همه اینها را یک اندازه تصوّر نکنیم و بدانیم که مسائل ساده و پیچیدهای دارد؛ بدانیم که مسائل، اطلاعات عمومی و اطلاعات تخصصی دارد و این را در نوع و کیفیت دخالت مردم باید لحاظ کنیم.
رابطه علمایی که داخل در تشکیلات نظام اسلامی نیستند، با حکومت چگونه باید باشد و وظیفه آنها نسبت به حکومت اسلامی چیست؟
پیروزمند: عالم وظیفهای نسبت به عالم بودنش دارد که آن وظیفه در جای خودش محفوظ است؛ هر عالم دینی باید نسبت به دین و نشر معارف اسلام روشنگری کند؛ وقتی برای آحاد مردم میپذیریم که در سطوح مختلف امر به معروف و نهی از منکر کنند، حتماً عالم دینیای که علمش بیشتر است، تعصب و غیرت دینیاش بیشتر است، لازم و جایز است که این کار را بکند، بنابراین از این جهت به نظر میرسد که ابهامی وجود نداشته باشد.
منتها جنبه دیگری از مسأله مهم است که ممکن است ابهام برانگیز باشد؛ اینکه علمای دیگری که با حاکمیت همکاری نمیکنند، بیاعتنا هستند یا حتی مخالفت میکنند، تکلیف حاکمیت با آنان چیست؟ و وظیفه آنها در قبال حاکمیت چیست؟ همان طور که آحاد مردم در حفظ این امانت الهی مسؤول هستند، علماء بیشتر مسؤولند.
مسأله حاکمیت در جمهوری اسلامی یک مسأله شخصی نیست؛ هر انسان عاقل و بصیری متوجه میشود که وجود جمهوری اسلامی و حاکمیت اسلامی، حتماَ در نشر دین و صیانت فرهنگی جامعه، نقش مؤثر و مفیدی دارد و نمیتوانیم بیتفاوت باشیم و بگوییم اگر هر حکومت دیگری باشد کار خودمان را کرده و تبلیغ دین میکنیم.
همه باید متوجه باشیم و هستند که سر خوان جمهوری اسلامی نشستهاند و نشستهایم و البته پدید آمدن این رخداد مبارک هم مربوط به یک شخص نیست و همه مردم جانفشانی و ایثار کردهاند و خودشان هم باید همان گونه که تا الآن مراقب بودهاند، حافظش باشند.
بنابراین میخواهم بگویم علمایی که بی اعتنایی میکنند (چه برسد به این که مخالفت میکنند) حتماَ خلاف وظیفه عمل میکنند و وظیفه دینیشان را به درستی انجام نمیدهند و نباید به این بیاعتنایی مفتخر باشند.
البته این که میگویم مسؤولیت بپذیرند و بی اعتناء نباشند، ابداَ به معنای شکل زشت توجیهگری برخی از روحانیان سلطنت طلب در پیش ازانقلاب نیست و اساساَ تعبیر آخوند حکومتی که قبل از انقلاب بود، الآن کسی بخواهد به کار ببرد، یک تعبیر کاملاَ حساب نشده و ناپسندیدهای است.
الآن آخوند حکومتی بودن به معنای آخوندی است که مسؤولیت میپذیرد، آخوندی که نسبت به مسائل حکومت اعتناء میکند و حتماَ یک ارزش است و باید یک ارزش باشد.
ولی روحانیت هیچگاه نباید در تشکیلاتی مَجیزه گوی یک تشکل یا کسی باشد و از حق و عدل و انصاف به خاطر اینکه اسم خودش پای کار است یا احیاناً منافع کوتاه مدتی در یک موضوع داشته باشد، کوتاه بیاید؛ چنانکه قاطبه روحانیت هم اینگونه نبودهاند، به ویژه روحانیانی که با حکومت همکاری بیشتری دارند، غالباَ اینگونه نیستند.
نکته سوم در این موضوع این است که فرض میگیریم روحانیت که احساس مسؤولیت میکند، مشارکت هم حاضر است بکند، حتی در قبال حاکمیت، حاضر است حمایت هم کند، در اینجا ارتباط یک مرجع معزّز و محترم با رهبری چگونه باید باشد؟
اینجا یک اصل عقلایی وجود دارد که براساس آن به نظر میرسد پاسخ آسان باشد و آن اصل این است که مدیریت جامعه، احتیاج به وحدت و انسجام دارد و اگر دوگانگی در رهبری اصلی جامعه اتفاق بیفتد، باعث ایجاد چند پارگی و تشتّت در جامعه میشود که ضررش برای اسلام است.
بر اساس این اصل، اگر اختیاراتی به رهبری داده شده که شرعاً و قانوناً حاکم اسلامی اختیاراتی دارد؛ در حوزه اختیارات او، حتی توسط عالم دینی، نباید اخلال ایجاد شود.
بله اگر عالم دینی ملاحظهای دارد، میتواند منتقل کند، رهبری جامعه به ویژه قبل از تصمیمگیریها، ملاحظه میکند و ممکن است که بپذیرد یا نپذیرد؛ اگر به هر دلیلی به یک تصمیم و تدبیری رسید و قصد اعلام و دنبال کردن آن را دارد، تضعیف کردن، خلاف وظیفه است.
برخی از افراد و جریانهایی که با اصل تشکیل حکومت اسلامی مخالف هستند؛ شبههای مطرح کرده و اعلام میکنند تشکیل حکومت اسلامی باعث میشود ما در استنباط احکام شرعی آزاد نباشیم و مجبورشویم برخی اوقات مثل قضایای فرهنگی و یا ارتباط محرم و نامحرم کوتاه بیاییم؛ به عبارت دیگرتشکیل حکومت، مانع اندیشه ورزی آزاد نسبت به استنباط احکام شرعی است؟
پیروزمند: در اینجا باید دو مقام را از هم جدا کرد، یکی مقام استنباط احکام الهی است که باید ببینیم فهم فقیهانه از منابع اسلامی چیست که این ربطی ندارد به اینکه جامعه اسلامی در چه شرایطی است و چه محدودیتهایی دارد یا ندارد؛ حاکم اسلامی چه چیزی را میپسندد و چه چیزی را نمیپسندد یا چه مقدورات و مبانیای دارد؟
دین خدا بازیچه نیست که تا ما بخواهیم هر روز به خاطر شرایط و اقتضائات آن را تغییر بدهیم، رویه علمای ما هم در طول تاریخ شیعه همین بوده است که فهم از کتاب و سنت را قانونمند کردهاند و در فهم و استنباطات دینیشان کاری به این نداشتهاند که شرایط برای اجرای این احکام فراهم است یا فراهم نیست.
الآن هم همین طور است و همین طور هم باید باشد؛ خود امام رضوان الله علیه که در رأس چنین فقهائی بودند، اینچنین عمل میکردند و رهبری و مراجع دیگر نیز همین طور هستند، این مقام از بحث است و این سؤال اینجا موضوعیتی ندارد که چون حاکمیت اسلامی است، محدودیتی در اینکه چه بفهمیم یا چگونه بفهمیم از کتاب و سنت پیدا کنیم، این نیست و اگر هم باشد یک انحراف است و باید از آن جلوگیری شود.
امّا گونه دیگری ممکن است مطلب مطرح شود و آن اینکه حکومت، مسائلی و نیازمندیهایی دارد که اگر جامعه روحانیت بخواهد به آن مسائل و نیازمندیها، خودش را نزدیک کند، ممکن است در کانالی از مسائل بیفتد و از مسائل دیگر باز بماند.
اگر سؤال را این طور معنا کنیم، میگوییم اشکالی ندارد که باز بماند؛ البته بماند به این معنا که اگر حوزه و روحانیت این ظرفیت را دارد که هم نسبت به نیازمندیهای موجود جامعه و حکومت و هم غیر آن که الآن نیاز نیست، اما ممکن است زمانی نیاز شود، تلاش و علم اندوزی کند، مانعی ندارد و باز هم حکومت مانع نشده است و نمیشود و نمیتواند هم مانع بشود که یک فقیهی یا عالم دینی یا فیلسوفی بخواهد در یک زمینهای علمورزی کند، دست آورد علمی داشته باشد، کرسی درس داشته باشد، کتاب و مقاله بنویسد.
منتها اگر به خاطر محدود بودن توانمان، امر دائر مدار شد بین اینکه به مسائلی بپردازیم که مورد ابتلاء است یا مسائلی که مورد ابتلاء نیست، طبیعی است که باید به مسائل مورد ابتلاء بپردازیم و اینکه به این میپردازیم و به آن نمیپردازیم، محدودیت بدی نیست.
ضمن اینکه بازهم رویه جمهوری اسلامی این بوده و امام خمینی (ره) و رهبر معظم انقلاب نیز این رویه را داشتهاند که ایجاد این محدودیت را الزام نکردهاند؛ یعنی به اختیار حوزه علمیه گذاشتهاند که بهتر است شما به مسائل مورد نیاز جامعه و حکومت بپردازید، همچنین به آنهایی که نپرداختهاند، کاری نداشتهاند؛ ولی به همان میزان، وظیفهمان را انجام ندادهایم و فاصله گرفتهایم.
چگونه باید عملکرد مسؤولان اجرایی را نقد کنیم و میان انتقاد از رفتار کارگزاران و اصل نظام اسلامی تفاوت قائل شویم؛ به تعبیر دیگر مرز بین نقد و تخریب چیست؛ با توجه به این که اگر کاستیهای موجود در دولتها را بگوییم، موجب به وجود آمدن اجماع مرکّب بر ناکارآمدی حکومت اسلامی شده و به نوعی نظام اسلامی نیز به چالش کشیده میشود؟
پیروزمند: بحث مهمی است و بنده دو ملاحظه راجع به این عرض میکنم؛ همواره اگر نقد قرین با توجه و ابراز قوّتها و مزایا باشد، آن اجماع مرکّب که شما گفتید، شکل نمیگیرد.
مثلاً از ابتدای انقلاب، حتماً نواقصی در رویه جمهوری اسلامی داشته ایم؛ اگر فقط نواقص را گفتیم و توجهی به دستاوردها نکنیم، این تخریب میشود؛ اما اگر دستاوردهایی که در حوزه دانش، امنیت ملّی و… داشتهایم را به همراه مواردی که نتوانستیم به اهدافمان، آن گونه که لازم بود برسیم، گفته شود، این تخریب نیست و به عبارتی امیدواری نسبت به حرکت آینده از بین نمیرود.
دوم اینکه، نقد میزان میخواهد؛ به نظر بنده مهمترین معیار نقد، انقلابی بودن یا نبودن است، وقتی میگویم انقلاب، قطعاً کسی که اسلامی نباشد و دغدغه دین نداشته باشد، انقلابی نیست یا انقلابی قابل قبولی نیست.
وقتی صحبت از انقلابی بودن میکنیم، انقلاب در طراز انقلاب اسلامی مدّ نظر است؛ بنابراین به نظر بنده شناخت معیارهای انقلابی بودن و انقلابی ماندن کلیدواژه مهمی است، برای اینکه ما بتوانیم نقد درستی داشته باشیم و این به ما کمک میکند، تا وقتی میخواهیم افراد یا جریانات را نقد کنیم، فراجناحی عمل کرده و شخصیت زده نشویم، بگوییم ما یک موازینی داریم.
امام رضوان الله تعالی علیه، رهبری بعد از ایشان و دولتمردان متدیّن و مسؤولان دیگر، چه آنهایی که شهید شدهاند، مرحوم شدهاند یا آنهایی که هستند، به هر حال تجربه انقلاب، یک موازینی را در انقلابی بودن و نبودن دست ما داده است که مردم میتوانند و باید این موازین را بشناسند.
افراد و جریانات را بر اساس این موازین عیارسنجی کنند؛ اگر دیدند کسی از اصول انقلاب تخطّی میکند، اگر آزادی را آنگونه که اسلام و انقلاب معنی میکند، اگر عدالت را آن گونه که اسلام و انقلاب معنی میکند، اقتدار را آن گونه که اسلام و انقلاب معنا میکند، عزّت را آنگونه که اسلام و انقلاب معنی میکند، وحدت کلمه، پیشرفت کشور، مستضعف گرایی، مردم داری و مردم خواهی، استقلال کشور، خودباوری، اینها ارزشهای انقلاب و انقلابی بودن است.
این ارزشها را باید خوب بشناسیم، شناخت این ارزشها هر چند وظیفهای که یک مجتهد و یک استاد محترم برجسته دانشگاه دارد با وظیفهای که یک فرد کم سوادتر در یک روستا دارد یکسان نباشد؛ اما این طور نیست که کسی بگوید میتوانم بالکل نسبت به اینها مسؤولیت نداشته باشم که چه فردی، چه مسؤولی، چه جریانی، چه قانونی در کشور وضع شد یا اقدام شد، چه عزل و نصبی که انقلابیگری را تضعیف یا تقویت کرد.
بنابراین نقد میتواند و باید باشد منتها باید میزان داشته باشد تا نقدها قابل مقایسه باشند؛ بنابراین زمانی که بر مبنای انقلاب، تضعیف انقلاب یا تقویت انقلاب نقد میکنیم، یک فرد دیگر بر مبنای اینکه آمریکا و دول غربی خوششان میآید یا نمیآید، نقد میکند، معلوم است که دو پایگاه نقد است.
اما اگر پایگاه نقد، معلوم باشد، حرفها مخلوط نمیشوند و ذهن و فرهنگ جامعه مشوّش نمیشود، آنهایی که در جبهه انقلاب اسلامی هستند به نظر بنده از مهمترین ملاکهایی که باید در نقد توجه کنند، تقویت یا تضعیف انقلابیگری است.
بنابراین باید معیارهای انقلابیگری و تقویت انقلابیگری را به وضوح بشناسیم و بر روی آن بیشتر کار کنیم و بر اساس آن نقد کنیم؛ براین اساس میتوان مدیر مدرسه تا رئیس جمهور را نقد کرد و اگر با آن موازین انقلابی منطبق نباشد، قابل تذکر است.