شبکه اجتهاد: نوشتار ذیل نگاهی است که مدلهای مختلف برخورد ما با غرب، و آنچه که کتاب عصر حیرت در این میانه عرضه میکند.
۱- همه ما میدانیم در صد و پنجاه سال گذشته، گیر ما سر مفهوم مدرنیته است. البته که همه چیز تغییر کرده است. زبان عوض شده، مناسبات اجتماعی و سیاسی تغییر کرده و افکار بشدت عوض شده است. آن چیزی که اسمش مدرنیته است، به هر حال بر فرهنگ عالم غالب آمده است. حالا هر چه هست، چند جور با مدرنیته برخورد کرده ایم.
۲- عدهای از اساس آن را الحاد دانسته و خوب و بدش یعنی همه چیزش را خلاف دین و شرع و زیست مومنانه ـ به اصطلاح روز ـ میدانند. مهم ترین تئوریسین این اندیشه همین شیخ فضل الله نوری است که بارها اینها را گفته است و از سرتاپای غرب را نجس میداند و دقیقا هم میفهمد که چه میگوید. او شاهد است که با آمدن تجدد، چگونه باورها تغییر کرده و نگاهها به دین، متفاوت شده است. موقعیت روحانیت، متزلزل شده، و سخن برابری و آزادی به میان میآید.
۳- عده دیگری در برخورد با غرب، فلسفی برخورد کردند و تفکر مدرن را بد دانستند. حالا یا مخالف فرهنگ شرقی دانستند، یا اساسا متفاوت با فلسفههای معنوی بشر دانستند و یا … و گفتند غرب، یک هویت فلسفی معارض و متفاوت با دین دارد و همه اصطلاحات، لغات، فلسفه، علم و همه چیزش مظهری از مظاهر مدرنیته و ظاهرگرایانه است. الهام بخش اینها، فلسفههای غربی و حتی آدمهای غربی بودند که نیاز به اسم بردن از آنها نیست. این اندیشه در ایران، برای خود مردانی یافت که سخت کوش بودند، بسیاری را تربیت کردند و توانستند در شرایط مساعد افکار خود را که همراهی با انقلاب و آرمانهای او علیه غرب بود، نشر دهند.
۴- عدهای ضمن آن که نیم نگاهی به بُعد فلسفی غرب داشتند، بیشتر به مظاهر غرب نگریستند و آنها را معارض با اسلام و اخلاق انسانی دانستند. مثالها از جنگ جهانی و فساد و تباهی آوردند. غرب را فاضلابی دانستند که جذابیت دارد و جوانان ما را از دختر و پسر اسیر خود کرده است. از غربزدگی گفتند و آن را نکوهیدند. پهلوی اول و دوم آن قدر گند کاشته بودند که اینها بسادگی بتوانند مثال بزنند و فضا را علیه آن بشورانند. اما راه خلاصی چه بود؟ بازگشت به خویش، یا فرهنگ ملی، یا اسلام، و به هر حال امید دادن به این که میشود جایگزینی یافت.
۵- و اما در این میان، عدهای به تدریج مقهور ارزشهای فلسفی و سیاسی و اجتماعی غرب شدند. اینها نگاه عمل گرایانه داشتند و میدیدند که دیر بجنبند، همه چیز از دست خواهد رفت و از دنیا بیشتر عقب خواهند افتاد. مشروطه را پدید آوردند، و البته با شدت و ضعف، و اختلافی که میانشان بود، از مولفههای مقبول و نامقبول آن بحث میکردند. اما به هر حال، تحققش را برای رفع ظلم لازم دانستند. مشابه این را در باره ایجاد عدلیه جدید، نظامات تعلیم و تربیت، تأسیس دانشگاه و غیره ابراز کردند داشتند و فحش غرب گرایی را به خود خریدند و تحولی پدید آوردند که از نظر مذهبیها مطلوب نبود و همیشه به آنها سوء ظن داشتند.
۶- افراطیهای این جناح، مانند افراطیهای جناح مقابل، غرب و مسلمانی را معارض هم میدیدند و آن را بر این ترجیح دادند، برخی مخالف این که مسلمان خوانده شوند نبودند، اما اساسا غرب را در مقابل فرهنگی که به نام مسلمانی در اینجا بود ترجیح میدادند. اینها حامی دولت مشروطه و رضا شاه شدند و ارکان تجدد را در ایران استوار کردند. گاهی هم مخالف استبداد رضاشاهی بودند، اما به هرحال به قول آنچه حالا شایع است، لیبرال بودند.
۷- عدهای هم مثل سید جمال و پیروان او تا انقلاب اسلامی و تاکنون، غرب را تقسیم به خوب و بد کرده اند. خیلی مرزها روشن نیست. اما خیلی چیزهای غرب را خوب میدانند هرچند نمیگویند کدام بخش آن خوب است. فلسفه روشنی ندارند. از مسلمانی دفاع میکنند و گاهی میگویند اسلام، همان چیزهای خوبی است که غرب گفته است و اصلا غرب این خوبیها را از ما گرفته است. اینها گفتند میشود یک بخش اسلام مدرن و با غرب همراه شود، اما باید توجه داشت که بخشهای دیگرش امکان سازش با غرب ندارد. چون مرزها بین خوب و بد مشخص نبوده بین خودشان اختلاف است و چپ و راست دارند، و زمان به زمان که جلو آمده اند، خیلی چیزها را که قبلا بد میدانستند قبول کردند و داستانهای دیگر. وقتی کسی به چین رفته بود و در مجلس آنجا گفته بود، قانون اساسی شما را خواندم، اگر کنار هر بند آن آیهای از قرآن بگذاریم، اسلامی میشود. (قریب به این مضمون).
۸- اینها که بالا شرحشان رفت، اصولا دو گروهند: برخی در ذات خود، مخالف غرب هستند و برخلاف برخی جنبههای ظاهری، مطلقا باور به غرب ندارند و هر فرصتی بیابند به هر عنوان و اسمی از غرب بد میگویند، و اگر یک چیز خوب غرب هم مدتی خوب باشد و یک مرتبه بدی از آن ظاهر شود، به هیکل غرب دشنام میدهند که ما از اول هم میدانستیم که بد است. در واقع، جنس آنان ضد غرب است و اینها در کل، اگر همراهی با مردم عمومی دارند، دنبال فرصتاند که مثلا ریشه همین انتخابات و دمکراسی هم بزنند. اما یک گروه دیگر، واقعا باور به این دارند که میشود خوب و بد کرد. خیلی از موارد غرب را واقعا پذیرفته اند. یا تلاش میکنند با اسلام سازگارش کنند، یا میگویند خوب اینها را اسلام ندارد میشود از غرب گرفت. اینها سردرگم هستند و علتش هم این است که راه روشنی در این میانه وجود ندارد.
۹- راستش بازسازی اسلام به مذاق تجدد، داستانی بود که از مشروطه شروع شد، در دوره رضاشاه دنبال شد، در عصر پهلوی دوم ادامه یافت و در قم، در دهه سی جدی گرفته شد؛ هرچند از دوره رضاشاه هم تجدد در حوزه قم راه یافته بود. در دهه چهل، این جریان بازسازی اسلام به هدف پذیرش شماری از ارزشهای رواج یافته غربی، قدرت یافت و شروع به نگارش کتابها کرد. این جریان، هم غرب را منحط میدانست هم میگفت با نوگرایی و مظاهر آن مخالف نیست. میکوشید از نظامات قدیم دفاع کند و برتریهای آن را بر غرب نشان دهد. هزاران کتاب و مقاله در این زمینه نوشته شد، اما معلوم نبود چرا در عمل نمیتوانست حرف خود را به کرسی بنشاند و کم کم عقب نشینی میکرد. با این حال، در یک شرایط سیاسی که قدرت مییافت، دوباره به عقب بر میگشت، و مدتی در تکاپوی نشان دادن این بود که داشتهایش بهتر از دیگران است. این جدال ادامه داشت.
۱۰- حالا بعد از چهل سال که از انقلاب گذشته است، نمایندگانی از نسلهای مختلف، باورها و رفتارهای خاصی از خود نشان میدهند. استاد دکتر داوری از نسلی که تفکر فلسفی ضد غربی داشت، و آن را مظهر انحطاط و فساد و ظاهربینی میدید، حالا بر این باورند که توسعه، بخصوص توسعه علمی امر لازمی است. این مساله با برخی از باورهای گذشته فلسفی ایشان هم سازگار است که میگفتند، غرب بالاخره فراگیر خواهد شد و ما را خواهد بلعید و ما درون آن یعنی تجدد هستیم. اگر این طور است، پس چرا مخالفت کنیم، لااقل آنچه از غرب خوب است، و مهم تر از همه، توسعه را، باید بگیریم. مخصوصا که دیدیم در این چهل سال، کاری از پیش نبردیم و هر روز اوضاع بد و بدتر شد. ناامیدی از تحقق آنچه به عنوان نظام اسلامی خوانده میشد، عامل مهمی در این مسیر بود. رفتارهای سیاسی روز هم، بی اندازه تاثیر داشت. اینها نشان داد که چه قدر رفتارهای سیاسی، روی متفکران ما موثر است.
۱۱- آنها که کاملا یا در بیشتر بخشها ضد غرب بودند، یک جایگزین داشتند و آن این بود که بتوانند با فرهنگ و تمدن اسلامی، نظام تازهای سرپا کنند. نظام اسلامی که آمد، امید آنها را بیشتر کرد. طی این چهار دهه، این جریان، همواره سخن از تاسیس تمدن اسلامی بر اساس نظام اسلامی گفته است. هر بار هم که مشکلی پیش آمده، گفتهاند که البته هنوز دیر نیست و امید هست و نیاز به زمان هست و اگر ما با این دولت بد نتوانستیم محقق کنیم، معنایش نشد نیست و امید است که نسل جوان آینده، بتواند این کار را انجام دهد و تمدن اسلامی را محقق کند. اینها، اکنون جریان غالب در تشکلهای رسمی منبعث از حکومت هستند.
۱۲- یک گروه هم بودند که از اصل، مخالف انقلاب بودند. نه از بابت این که دیدگاه تمدنی ویژهای داشتند، بلکه از این بابت که انقلاب پیش از انقلاب مهدی ع را نمیپذیرفتند. خیلی روشن نمیگفتند که مقصودشان این است که مثلا تمدن اسلامی مربوط به وقت ظهور است، اصلا این بحث برایشان مهم نبود، شاید درکش هم نمیکردند، بلکه به لحاظ مذهبی، به روایاتی باور داشتند که انقلاب کردن پیش از انقلاب مهدی را نادرست میدانست. البته اینها، که اسم موسسه شان انجمن حجتیه بود، تا انقلاب شد، و تغییر را دیدند، کم و بیش همراهی کردند، اما همچنان دشمن اصلی را مخالفان شیعه از بهائیان میدانستند و میگفتند این طور نیست که مخالف انقلاب باشند. با این حال، تاکیدشان بر مهدویت، نوعی عطف توجه را به آینده محول میکرد که باید منتظر بود.
۱۳- این زمان دو گروه، به شکل تبلیغاتی تر و فکری تر این راه را که تحقق نظام اسلامی را باید به آینده موکول کرد، توضیح داده و ادامه میدهند. عدهای هر روز روی منابر، از ظهور میگویند و اظهار میدارند که اصلا ظهور همین حالا اتفاق افتاده منتهی از نوع ظهور صغرای آن. یا میگویند ظهور این قدر نزدیک است که یک قدم مانده و همین نزدیکی است که همه چیز اتفاق بیفتد و اگر مشکلی در روند انقلاب هست، مهم نیست، چون در ادامه ما ظهور را خواهیم داشت که نزدیک است، آن وقت همه مشکلات حل میشود. مثلا الان که مردم زکات نمیدهند، ندهند، اما یادشان باشد که در روایت آمده است که مهدی ع که ظهور کند، و بیاید دست آنها را قطع خواهد کرد. وقتی شما پای سخنان آنها مینشینید، چنان از ظهور نزدیک حرف میزنند که اصلا فاصلهای بین ما و آن وجود ندارد و عنقریب رخ خواهد داد. یادمان باشد که صفویه هم انقلابی برای تحقق امامت شیعی یا امری نزدیک به آن داشتند، این تفکر را بنیاد گذاشتند و هر روز میگفتند که فلان شاه صفوی به زودی دولتش به دولت مهدی ع وصل خواهد شد، اسبی را هم در طویله برای سوار شدن حضرت بر آن آماده کرده بودند که البته در روایات هم توصیه شده بود.
۱۴- اما و این اواخر دوست ما آقای مهدی نصیری، راه حل دیگری داد. ایشان یک شیعه اخباری عاقل است که ممکن است از این عنوان چندان خشنود نباشد، اما ما حق داریم برداشت خودمان را داشته باشیم. معنای این اخباری بودن در اینجا این است که سعی میکند همه دین را از اخبار استنباط کند. خواهید گفت مگر دیگران چنین نمیکنند؟ خیر، آنها که اصولی هستند، خیلی به این اخبار جز در حد محدودی که در مکتب حله و شهیدین و محقق کرکی بوده، اعتنایی به آن ندارند، در حالی که اخباریها، این روش را قبول نداشتند. به هر حال، ایشان یک اخباری عاقل و متدین و معتقد به فرهنگ و مبانی اسلام رایج است. اما یک نکته مهم در ایشان این است که مثل دکتر داوری، از وضع موجود ناراضی است و امیدی هم به اصلاح آن ندارد. اگر آقای داوری روی به توسعه و تجدد آورد، و دلیلش ناامیدی از اوضاع بود و متمایل به تغییر به سمت توسعه غربی شد، ایشان هم دقیقا همان ناامیدی از وضع موجود سبب شده است تا راهی برای ورود به تجدد بیابد، راهی که بتواند اندکی از احساسات وی را در مبارزه با فساد هم تأمین کند، زیرا به خوبی میداند، اگر غربیها به دیگران ستم میکنند، در درون خود، حقوق مردم را حفظ میکنند. اما این بار، آقای نصیری، برخلاف دکتر داوری که افکار فلسفی داشت، با توسل به اخبار میکوشد راه نجاتی بیابد. راهکار او این است تا بگوید، اخبار نشان میدهد که وضع زمان معصوم، غیر از «وضع» زمان غیر معصوم است، ا این توضیح که، امکان تحقق تمدن و نظام اسلامی در تراز دین، در عصر غیبت نیست. شما کافی است مقدمه عصر حیرت را بخوانید. در همان سطور، ایشان چندین با و به خوبی اشاره کردهاند که باید این فرض را پذیرفت که زمان معصوم غیر از زمان غیبت اوست و در این دوره، امکان تحقق اسلام و اجرای شریعت، جز در حد محدود وجود ندارد. این نگاه، همان نگاه قدیمی تمرکز بر اسلام در ضدیت با مدرنیته است. در واقع، مبنای نگرش وی، همان مبنای سابق یعنی اسلامی و ضد غربی و ضد مدرنیته است. نظر هم این است که اساسا انقلاب اسلامی، انقلابی ضد تسلط غرب و استعمار و تهاجم فکری آنها بوده است. تجدد هم خیلی خیلی بد است، خیلی. با دین هم تفاوت اصولی دارد، اما در شرایط فعلی یعنی عصر غیبت، هیچ راهی جز پذیرش آن وجود ندارد. برای این قبول کردن، خیلی هم احساس شرمندگی نکنید، کیفش را هم ببرید، چون الان که زمان معصوم نیست که ناراحت باشید، بلکه زمان غیبت است، و چنان که صدها روایت به زعم ایشان گواه است، قرار نیست در عصر غیبت شریعت کاملا اجرا و تمدن اسلامی تراز دین امکان پذیر باشد، و الا اصلا چه نیازی به معصوم بود.
۱۵- یک حرفم را البته میتوانم اصلاح کنم و بگویم، تفکری که ایشان دارد، سابقه در همان فقه مکتب حله هم دارد و آن این که اجرای برخی از احکام برای مثال برخی از احکام حدود، به زمان معصوم موکول شده است. در واقع میشود گفت، فکر انقلاب در شیعه برای تحقق حکومت، از صفویه شروع شد، و در انقلاب اسلامی، شکل کامل به خود گرفت، اما انگار، پیش از آن، غالبا به اجرای شریعت در حد عمومی به استثنای برخی از موارد با تکیه بر این که آینده در ظهور همه چیز تکمیل خواهد شد، توجه بود. در این باره، باز هم باید متون قدیم بازخوانی شود.
۱۶- و اکنون، البته در قم و برخی نقاط دیگر، همچنان تلاش میشود تا امکان تحقق شریعت و نظام اسلامی و ایجاد شرایط و نظام فکری و سیاسی مناسب، تعریف و تحدید شود. کلیت انقلاب و نظام با این تفکر است و برای آن هزینه میکند. در این باره از روشهای قدیمی و جدید استفاده میشود. طبیعی است برای قومی که به هر حال پذیرفته است که غرب و مدرنیته بد است، و در عمق وجودش نمیتواند مشروعیت آن را بپذیرد، راهی هم جز این وجود ندارد. منتها اشکال این است که اگر شکست خورد، همه چیز را با خود از بین میبرد. راههایی مثل آنچه آقای نصیری میگوید، روزنهای است که میتواند در یک زمان مناسب، تکیه گاه باشد.
۱۷- این راه هم نباید پنهان کرد که این امر، به طور موقت هم شد، به نوعی مبتنی بر نظریه جدایی دین از سیاست است. نه کاملا اما تقریبا هر کجا که گیر افتادیم و نتوانستیم، میتوانیم به این اصل تکیه کنیم و فرصت تحقق ایده آل را به بعدا موکول کنیم. همین که آدم یک کتاب بنویسد، آن هم در بیش از سیصد صفحه، و در آن امکان کامل تحقق شریعت در عصر غیبت را منتفی بداند، خودش هنر است، و راه را برای تجدد هموار میکند. ما از این که کسی زحمت بکشد، و حاصل برداشتهای خود را، حتی در چارچوبی که به آن باور دارد، منعکس کند، خوشحالیم، ولو او را قبول نداشته باشیم. فکر میکنم او بر کسانی که بدون تأمل کافی، تصور میکنند، همه چیز را میدانند، یا بدون حتی مطالعه، روی روشی سماجت کرده و با حمایت قدرت، اندیشهای را تروج میدهند، ترجیح دارد.