حجتالاسلام سرخهای، ضمن بررسی اشکالات اعتبار سنجی رجال محور، گفت: اشکال اصلی این است که اعتبار سنجی رجال محور مبتنی بر نقل شفاهی است و حال آن که روایات ما به صورت مکتوب نقل شدهاند.
شبکه اجتهاد: نشست علمی «علامه حلی، اعتبار سنجی رجال محور احادیث و پیامدهای آن» با ارائه حجتالاسلام والمسلمین احسان سرخهای، عضو هیئت علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و نقادی حجتالاسلام والمسلمین مهدی غلامعلی، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم و حدیث و حجتالاسلام والمسلمین جمالالدین حیدری فطرت، محقق و استاد مرکز تخصصی علوم حدیث حوزه؛ چندی قبل به صورت حضوری و مجازی در مدرسه فقهی امام محمدباقر (علیهالسلام)، با دبیر علمی حجتالاسلام محمدجواد حسنی برگزار شد. گزارش تفصیلی این نشست علمی که با همکاری پژوهشگاه حوزه و دانشگاه برگزار گردید، پیش روی علاقهمندان قرار میگیرد.
سخنان استاد سرخهای:
اعتبار سنجی قدما و متاخرین
قرن هشتم را باید نقطهی عطف عصر قدما و متاخرین در اعتبار سنجی حدیث بدانیم که در این برهه با رویکردی که پیش آمد تفاوتهای بنیادینی در اعتبار سنجی حدیث به وجود آمد. شیوهی قدما متکی به شواهد و قرائن بود و تمامی شواهدی که میتوانست به اعتبار بخشی حدیث کمک کند مورد بررسی قرار میگرفت. در بین این شواهد مهم ترین شاهدی که مورد تحلیل و ارزیابی قرار میگرفت، منابع مکتوب بود. در واقع ما با این بیان دفع دخل میکنیم که تخیل نشود که برای اعتبار سنجی صرفا منابع مورد بررسی قرار میگرفتند؛ بلکه تمامی شواهد مورد بررسی قرار میگرفت؛ اما منابع نقش محوری داشتند. بر اساس شواهد تاریخی مرحوم سید احمد بن طاووس نخستین کسی بود که شیوهی اعتبار سنجی متاخرین را پایه گذاری کرد و طبیعتا شاگردانش علامهی حلی و ابن داوود این رویه را گسترش دادند. شیوهی جدید اعتبار سنجی مبتنی بر بررسی رجال و ناقلان حدیث بود، بر خلاف شیوهی قدما که مبتنی بر بررسی منابع و آثار حدیثی مکتوب بود. ما در تقسیم بندی از شیوهی قدما به شیوهی کتاب محور و از شیوهی متاخرین به شیوهی رجال محور نام میبریم. در شیوهی اعتبارسنجی قدما که کتاب محور بوده است، منابع نقش محوری داشتند و آن چه پیرامون منابع شکل میگرفت مانند مولف منبع، منابعی که برای گردآوری حدیث استفاده کرده بود، نسخی از منبع که در دست شاگردان قرار میگرفت، راویان آن نسخ، مشایخی که آن نسخه و منبع را اجازه میدادند، ساختار و محتوای منبع و مجموعهی آن چه که پیرامون این منبع شکل میگرفت، در این که مجموعهی احادیث مندرج در آن منبع اعتبارش افزایش یابد یا کاهش یابد، بسیار اهمیت داشت.
در شیوهی اعتبار سنجی رجال محور معمولا فارغ از این که این حدیث در کدام منبع بوده یا گردآورندهی منبع و ناقلان آن چه کسانی بودهاند، به افرادی که در زنجیرهی نقل احادیث بودهاند، توجه میشود؛ به همین خاطر ما به تک تک این افراد که در نقل حدیث نقش آفرین بوده اند، رجال میگوییم و در رجال نیز معمولا در مورد این افراد بحث میشود. طبیعتا خاستگاه این دو شیوهی اعتبار سنجی از نظر بنده بسیار متفاوت است و اگر یک شیوهی اعتبار سنجی که رواج داشته است و در میان مشایخ محدثین ما متداول بوده است، کنار گذاشته شود و شیوهی دیگری جایگزین شود، مسائل جدیدی به وجود خواهد آمد. با پدید آمدن شیوهی جدید مشکلاتی نیز به وجود آمد که بزرگان ما باید این مشکلات را بررسی و رفع میکردند.
نکته اول: اگر ما که میگوییم پیامدهای اعتبار سنجی رجال محور، منظورمان پیامدهای منفی نیست؛ بلکه منظورمان این است که در کاربست این شیوه بعضی آثار و تبعاتی به وجود آمد که این تبعات لزوما به معنای منفی بودن آنها نیست. مثل هر قانون و رویهی جدید تا وقتی که بخواهد مورد استفاده قرار گیرد با یک سری مشکلات و مسائلی مواجه میشود که در صددند که این مشکلات را برطرف کنند. وقتی دورهی قدما و متاخرین را از قرن هشتم تفکیک میکنیم و معتقدیم که در این دورهی جدید یک شیوهی اعتبار سنجی جدید پدید آمد طبعا این شیوهی اعتبار سنجی در ابتدای کار نمیتوانسته است همهی مشکلات را برطرف کند؛ به همین دلیل در صدد برآمدند به مرور زمان اشکالات آن را بر طرف کنند و مشکلاتی که به عنوان نقیصه یا تکمله لازم داشت، به آن ملحق کنند. پس عمدتا نگاه ما در این جلسه، نگاه تاریخی است و کمتر تلاش میکنیم که رویهی جدید را نقد کنیم؛ البته نقدهایی داریم؛ اما عمدتا میخواهیم سیر تاریخی بحث را مشخص کنیم و ببینیم در قرن هفتم و هشتم به بعد تا به الان چه مشکلاتی پدید آمده و بزرگان ما در حوزهی رجال و اعتبار سنجی رجال محور با چه مشکلاتی مواجه شدهاند و در صدد رفع آنها برآمده اند.
نکته دوم: در بحث اعتبارسنجی خبر ما هم نقل إسنادی داریم؛ تعمد دارم که تعبیر اسناد را به کار ببرم؛ به این جهت که وقتی خبری به دست ما میرسد اولین دغدغهی ما این است که آیا میشود این محتوا را به امام علیهالسلام نسبت و إسناد داد یا نه؟ این دغدغه در کنار محتوایی که این گزارش دارد، دو دغدغهی مهم در حوزهی اعتبار سنجی هستند. طبیعتا این دو دغدغه تاثیر مثبت و منفی بر هم میگذارند؛ یعنی نمیتوان یکی را چشم پوشی کرد و فقط به یکی پرداخت. به همین دلیل من معمولا اصرار دارم که اعتبار سنجی خبر بر دو پایهی إسناد و محتوا استوار شده است؛ منتها این دو بر هم تاثیر میگذارند؛ چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی.
تقسیم بندی چهارگانهی احادیث
بحثی که در صدد بیان آن هستیم، بحث إسنادی است. قدیمیترین اثر از امامیه که از واژهی قوی یا ضعیف برای توصیف خبر استفاده کرده است، از محقق حلی (متوفای ۶۷۶) دایی علامه است که نشان میدهد چنین فضایی در آن زمان کم کم به وجود میآمده است. محقق حلی در موارد مختلف واژههای حسن و حسنه را برای حدیث به کار برده است؛ منتها کاملا مشخص است که در زمان ایشان چنین اصطلاحی نبوده است و عمدتا این الفاظ را در معنای لغوی استعمال میکرده است؛ اما مرحوم سید احمد بن طاووس (متوفای ۶۷۳) بر اساس گزارشهایی که وجود دارد، اعتبار سنجی رجال محور را مطرح کرده است و پس از او مرحوم علامهی حلی و ابن داوود این بحث را مطرح کردهاند؛ اما الان این بحث بیشتر به علامهی حلی نسبت داده میشود. مرحوم شیخ بهایی میفرماید: اولین کسی که این بحث را مطرح کرد، علامهی حلی است.
متاخرین اخبار را به چهار دسته تقسیم کردهاند: خبر صحیح، حسن، موثق (قوی) و ضعیف. این تقسیم اربعه قبل از علامهی حلی و سید احمد بن طاووس در میان امامیه رواج نداشته است. ممکن است واژهی صحیح را قبل از این داشته باشیم؛ اما صحیح در معنای لغوی آن استعمال میشده است و تبدیل به اصطلاح نشده بود. چنان که خبر ضعیف نیز در معنای لغوی استعمال میشد؛ اما اثری از تعبیرات حسن و موثق قبل از این دوره نبوده است. شیخ بهایی نیز بر این نکته تاکید دارد.
علامهی حلی خبر صحیح را چنین تعریف کرده است که تمام راویانش ثقه و عادل باشند. در جای دیگر فرموده است که راویان باید عاقل، عادل، مسلم و ضابط باشند. مرحوم شهید ثانی که دومین سردمدار این ماجراست و معمولا بسیاری از این بحثها به او ارجاع داده میشود؛ زیرا اولین کسی است که به طور رسمی کتاب درایه نوشته است (متوفای ۹۶۵ است). ایشان صحیحه را این طور تعریف کرده است:
الصحیح ما اتّصل سنده إلى المعصوم بنقل العدل الإمامی عن مثله فی جمیع الطبقات
مرحوم صاحب معالم نیز که فاصلهی چندانی با شهید ثانی ندارد با همین تعابیر از خبر صحیح یاد کرده است. مرحوم شیخ بهایی فرموده است که در تمامی سلسلهی سند راویان، امامی ممدوح به توثیق باشند.
در تعاریفی که برای صحیح استعمال شده است اشارهای نشده است که خبر صحیح ظن آور است، علم آور است یا … و صرفا به توصیف این افراد پرداختهاند و چه بسا با توجه به این اطلاق انسان گمان کند خبری که وهم آور یا شک آور هم باشد، جزء اخبار صحیح است.
در تعریف خبر حسن فرمودهاند: راویان امامی باشند و ممدوح باشند؛ اما به توثیقشان تصریح نشده باشد. شهید ثانی به این شکل تعریف کرده است. صاحب معالم میفرماید: الحَسَن ما اتّصل سنده إلى المعصوم علیهالسلام بإمامیّ ممدوح بلا معارضه ذم مقبول، من غیر نصّ على عدالته، فی جمیع مراتبه أو بعضهم مع کون باقی رجال السند من رجال الصحیح.
شیخ بهایی نیز با همین تعابیر حسن را تعریف کرده است؛ البته در قیود کمی تفاوت دارد.
خبر موثق به خبری میگویند که راویان ثقه باشند؛ اما امامی دوازده امامی نباشند؛ یعنی ممکن است از عامه باشند.
ذیل عبارت شهید ثانی چنین مطلبی میباشد: قد یطلق القوی على المروی الامامی غیر الممدوح؛ یعنی امامی غیر ممدوح نیز خبرش موثق است.
طبعا اگر یک خبر ذیل این سه تعریف نباشد، ضعیف خواهد بود. تعبیر ابن داوود، مجروحین است. تعبیر شهید ثانی به این شکل است: الضعیف و هو ما لا یجتمع فیه شروط احد الثلاثه، بان یشتمل طریقه علی مجروح او مجهول او مادون ذلک و درجاته متفاوته … بل کثیرا ما یطلق الضعیف علی روایه المجروح خاصه.
شبیه همین تعریف را مرحوم والد شیخ بهایی فرموده است.
اگر در زنجیرهی راویان یک راوی فاقد شروط خبر صحیح باشد، این خبر مرتبهاش از صحیح تنزل مییابد. در واقع نتیجه تابع اخس مقدمات است؛ به این معنا که اگر از مثلا پنج راوی چهار نفر شرایط صحت را داشته باشند؛ اما یکی از آنها فاقد شرایط باشد، فقد شرط در آن راوی باعث میشود که مرتبهی خبر از صحیح تنزل یابد و حسن، موثق یا ضعیف شود.
اعتبار یا عدم اعتبار احادیث ضعیف، موثق، حسن و صحیح
پس از تقسیم بندی چهارگانه برای حدیث حال باید ببینیم کدام یک از این چهار دسته معتبر است؟
بررسیها نشان میدهد که علامهی حلی که مبتکر این تقسیم بندی میباشد، در بحث اعتبار فرمایشی ندارد یا به دست بنده نرسیده است؛ اما در مرحلهی عمل با بررسی آثار فقهی علامه مشخص میشود که گاهی به اخبار ضعیف نیز عمل کرده است و استنادش عمل اصحاب بوده است؛ یعنی فرموده است این خبر ضعیف است؛ اما از آن جا که اصحاب به آن عمل کردهاند ما نیز به آن عمل میکنیم. چنین قیدی در تعریف نیامده است.
شهید ثانی معتقد است که تمام کسانی که خبر واحد را پذیرفتهاند، خبر صحیح را میپذیرند؛ اما قیدی میآورد که شاذ یا مبتلا به تعارض نباشد.
در مورد خبر حسن تشتتی در کلام شهید ثانی دیده میشود:
الحقل الثانی فی: العمل بالخبر الحسن واختلفوا فی العمل بالحسن.
۱- فمنهم من عمل به مطلقا کالصحیح، وهو الشیخ رحمه الله، علی ما یظهر من عمله، وکل من اکتفی فی العداله بظاهر الاسلام، ولم یشترط ظهورها.
۲- ومنهم من رده مطلقا، وهم الأکثرون، حیث اشترطوا فی قبول الروایه: الایمان والعداله کما قطع به العلامه فی کتبه الأصولیه، وغیره…
۳- وفصل آخرون فی الحسن: کالمحقق فی المعتبر، والشهید فی الذکری، فقبلوا الحسن بل الموثق، وربما ترقوا إلی الضعیف أیضا، إذا کان العمل بمضمونه مشتهرا بین الأصحاب، حتی قدموه حینئذ علی الخبر الصحیح، حیث لا یکون العمل بمضمونه مشتهرا[۱]
مشخص میشود در عمل به اخبار حسن و موثق اختلاف جدی وجود دارد. تصورم این است که این اختلاف را باید سردرگمی یا اختلاف رویه به حساب آورد؛ یعنی بزرگان ما در عمل به این اخبار هم رای نبودند؛ بلکه پس از تقسیمات اربعه در تعامل با این اخبار رویههای متفاوتی را از بزرگان میبینیم.
در مورد عمل به خبر موثق نیز اختلاف وجود دارد. مرحوم وحید بهبهانی نیز از جمله کسانی است که خبر موثق را پذیرفته است و فرموده است که اجماعی که شیخ طوسی در عمل به خبر واحد در عده الاصول فرموده است، منظورش عدالت به معنای اعم است و شامل موثق نیز میشود؛ یعنی فسق جوارحی موجب ضعف میشود نه فسق اعتقادی.
در مورد عمل به خبر ضعیف نیز شهید ثانی میفرماید: بیش تر صاحب نظران عمل به خبر ضعیف را منع کرده اند؛ اما برخی با شهرت روایی یا فتوایی آن را منجبر دانستهاند و به خبر ضعیف با این شرط عمل کرده اند.
نکتهای که تاکید داشتم بیان کنم و برای خودم نیز جالب بود، کلام شهید ثانی در مورد خبر ضعیف است:
وجوز الأکثر: العمل به -أی بالخبر الضعیف-، فی نحو: القصص، والمواعظ، وفضائل الأعمال، لا فی نحو: صفات الله المتعال، وأحکام الحلال والحرام.
در ادامه میفرماید: وهو حسن: حیث لا یبلغ الضعف، حد الوضع والاختلاق، لما اشتهر بین العلماء المحققین، من التساهل بأدله السنن، ولیس فی المواعظ والقصص غیر محض الخیر.[۲]
این فرمایش شهید ثانی مستند علامهی مجلسی در بحار در نقل گزارشات و اخبار میباشد. در واقع آن چه به علامهی مجلسی نسبت میدهند که علامهی مجلسی اخبار ضعیف را نیز آورده است و قصدش صرفا جمع آوری بوده است تا بعدها آیندگان در مورد این اخبار نظر دهند، صحیح نیست. علامه مجلسی به مشابه همین عبارت شهید ثانی در چند جا استناد میکند، در بحث مواعظ، در بحث قصص و البته در اخبار طبی نیز به همین رویه عمل کرده و اخبار ضعاف را نقل کرده است و اجمالا بنایش بر پذیرش نیز بوده است.
فقدان مستند نظری برای تقسیم بندی چهارگانه
نکتهای که در مورد اعتبار سنجی متاخران باید گفت این است که به قدری که بررسی کردم، مستند نظری برای این تقسیم بندی چهارگانه نیافتم؛ یعنی از علامه حلی چیزی نیافتیم که منشا این تقسیم بندی را بیان کند و چرا این اعتبارسنجی در میان امامیه باید رواج یابد و جایگزین شیوهی قدما شود؟ تحلیل علمی و مستندی بر این تقسیم بندی در میان کلمات علامه نیافتیم. طبیعتا در این بین سوالاتی بی پاسخ خواهد ماند؛ مثلا مبانی نظری اعتبارسنجی رجال محور در حوزهی حدیث امامیه چیست؟ چرا باید فقط راویان را بررسی کنیم و به مسائل دیگر توجه نکنیم؟ آیا اتخاذ این رویه با شیوهی نقل و انتقال حدیث در میان امامیه تطابق دارد؟ آیا تقسیم بندی اربعه تنها گزینه بوده است یا گزینههای دیگری نیز بوده است؟ چرا گزینههای دیگر را نپذیریم؟ اینها سوالاتی است که بدون پاسخ است.
عدم سازگاری و تطبیق شیوهی رجال محور با بنای عقلا
مشکل دیگری که بنده با آن مواجهم این است که مستند بسیاری از بزرگان ما در بحث حجیت خبر واحد بنای عقلاست، البته بخش قابل ملاحظهای هم بحث تعبد را مطرح میکنند و مستند به روایات میدانند؛ اما معاصرین غالبا آن را نپذیرفتهاند و پذیرش خبر واحد را بر بنای عقلا استوار کرده اند. تطبیق بنای عقلا و رویهی عقلا در تعامل با گزارشها و اخبار و پذیرش آنها بر اساس صرف بررسی راویان، دشوار است. تصورم این است که بنای عقلا چنین نیست. طبعا آن چه میان متاخران رواج پیدا کرد به این صورت است که هر حدیثی را منتزع از فضای صدورش و منبعی که آن را نقل کرده است به صورت انتزاعی، مجرد و بدون ارتباطش با متون دیگر و گزارشهای دیگر راویانش را بررسی میکنند. در واقع خاستگاه منبع بودن ناقل این خبر کاملا نادیده گرفته میشود.
عدم لحاظ تفاوت رتبه و موقعیت راویان در روش رجال محور
مشکل دیگری که در اعتبار سنجی رجال محور وجود دارد این است که تمامی افراد موجود در زنجیرهی احادیث، موقعیت برابر ندارند، چنان که تصریح کردهاند که اگر یکی از راویان در سلسلهی سند، امامی ثقه نباشد، روایت وارد مراتب پایین تر خواهد شد؛ در صورتی که اگر بخواهیم وارد فضای حقیقی نقل و انتقال احادیث شویم، به این نتیجه میرسیم که نقش افراد و جایگاهشان با هم متفاوت است و طبیعتا اعتباری که باید برای هر کدام از آنها قائل باشیم، ارزش گذاری متفاوتی خواهد داشت؛ مثلا کسی که روایتی را نقل میکند خودش مشافهتا از امام شنیده است یا ممکن است حدیث را با استفاده از منابع قبلی در کتاب خودش گزارش کرده باشد یا این که این فرد شاگرد مولف بوده است و صرفا وظیفهی نقل کتاب را داشته است یا در مقام شیخ اجازهی این کتاب بوده است. اینها رتبههای متفاوتی است که برای افراد حاضر در سلسلهی سند مفروض است؛ اما در شیوهی اعتبار سنجی رجال محور این فاصلهها و اختلافات نادیده گرفته میشود و مورد توجه قرار نمیگیرد. در واقع در تعامل متاخرین با اعتبار سنجی خبر گویا همهی این افراد ناقلان شفاهی بودهاند و به صورت سینه به سینه احادیث منتقل شده است بدون این که کتابت و نگارش احادیث را ملاحظه کنیم و مورد توجه قرار دهیم. اگر ما فرض کنیم راویان این اخبار را از یکدیگر شنیدهاند و برای هم نقل کردهاند تا به مرحوم کلینی رسیده است و در کافی نقل کرده است، هیچ تفاوتی در رفتار ما به وجود نخواهد آمد. این مطلب با واقعیتهای تاریخی موجود در تعارض است.
اشکال اصلی به اعتبار سنجی رجال محور
اعتبار سنجی رجال محور مبتنی بر نقل شفاهی است و حال آن که روایات ما به صورت مکتوب نقل شدهاند. این که چه دلیلی وجود داشته است که بزرگان ما مثل مرحوم علامه حلی و مرحوم ابن داوود و تابعینشان، شیوهی اعتبار سنجی قدما را کنار گذاشتهاند و این شیوه را اتخاذ کرده اند، بحث مفصلی است که مقالهای در این زمینه نوشتهام و استاد غلامعلی نیز آن را نقد نموده است. در بین آراء و تحلیلهایی که وجود دارد، اخباریها به این قضیه به شدت تاختهاند و با رویکردی منفی به علامه حلی استناد دادهاند که این رویه را از عامه گرفته است و متاسفانه شواهدی نیز این مطلب را تایید میکند. منتها نکتهای که وجود دارد ما این مطلب را نکتهی منفی نمیبینیم. چه اشکالی دارد از عامه گرفته باشد؟ نکتهای که وجود دارد این است که تقسیم رباعی (یا ثلاثی که در بین عامه میباشد؛ زیرا موثق ندارند) بر اساس نقل شفاهی است. فضای حاکم بر نقل و انتقال احادیث در میان عامه به صورت رسمی نقل شفاهی بوده است. عامه هم نقل مکتوب داشتهاند و تقریبا هم زمان با امامیه نقل مکتوب را شروع کرده اند؛ اما در میان عامه نقل و انتقال شفاهی رسمیت داشته است و نقل و انتقال مکتوب حاشیه و به صورت فرع بوده است؛ به همین دلیل وقتی خواستند بحث اعتبار سنجی و درایه را مطرح کنند، بر اساس نقل و انتقال شفاهی مطالب را چیدند؛ بر خلاف احادیث امامیه که از عصر باقرین علیهماالسلام به صورت مکتوب تدوین شد و به فاصلهی بسیار اندک و حتی راویان مباشر روایات را مکتوب کردند و از آن جا به بعد احادیث در قالب مکتوب نقل و انتقال پیدا کرد.
آن چه نقش آفرین است و بسیار اهمیت دارد این است که وقتی میخواهیم چیزی را ارزیابی و اعتبار سنجی کنیم، طبیعتا به اقتضای وجود آن باید این کار را بکنیم؛ مثلا بحث رسانه مطرح میشود. ممکن است محتوا و مفهومی از طریق رسانهی فیلم در اختیار ما قرار بگیرد، اعتبار سنجی فیلم با آلات موسیقی یا مقاله کاملا با هم متفاوت هستند. از ابزارها و ادوات متفاوتی برای اعتبار سنجی آنها استفاده میشود. در مواردی که نقل بخواهد به صورت شفاهی باشد یعنی رسانهای که متولی نقل و انتقال شده است، زبان و گفتار باشد، ما باید به تناسب همین رسانه از ابزار و ادوات اعتبار سنجی آن استفاده کنیم؛ اما اگر به صورت مکتوب در آمد و قالب کتابت به خودش گرفت، ناچاریم به اقتضای این رسانه با اعتبار سنجی متناسب با آن رفتار کنیم.
مشکل ما این است که در اعتبار سنجی احادیث امامیه که عمدتا به صورت مکتوب نقل و انتقال یافته است، چرا اقتضائات نقل مکتوب در اعتبار سنجی ملاحظه نمیشود و صرفا در تعامل با احادیث گویا نقل شفاهی احادیث را ملاحظه میکنیم. اگر شیوهی اعتبار سنجی قدما را ملاحظه کنیم میبینیم که بحث کتابت در سراسر این اعتبار سنجی تنیده شده است؛ اما از قرن هفتم و هشتم به بعد میبینیم که صرفا نقل و انتقال شفاهی مفروض انگاشته شده است گر چه به آن تصریح نشده است؛ اما این که فقط راویان را ملاحظه کردهاند نشان میدهد که فقط نقل و انتقال شفاهی را در نظر گرفتهاند و خصوصیات راویان و صفات هر کدام از آنها در نقل و انتقال مکتوب که جایگاههای متفاوتی داشتهاند، مورد توجه قرار نمیگیرد. این اشکال اساسی ماست. در نتیجه اشکال این نیست که چرا از عامه این تقسیم بندی گرفته شده است؛ چنان که خیلی از مباحث از عامه گرفته شده است و در فضای امامیه به صورت بومی درآمده است و از آن استفاده میشود، مثلا در تفسیر، عقاید، کلام و … . اشکال این است که این دو شیوه در واقع دو خاستگاه مختلف دارند که این دو خاستگاه در این جا لحاظ نشده است.
وقتی به منابع قدما مراجعه میکنیم در توصیف راویان هرگز از تعبیر حافظ و ضابط استفاده نکردهاند. این نشان میدهد که قدمای ما نیز این مساله را به عنوان یک مزیت نمیدانستهاند؛ زیرا نقل و انتقال مکتوب بوده است؛ بر خلاف عامه که چند هزار حدیث را حفظ میکردند. در امامیه چنین چیزی رواج نداشته است که یک محدث به دلیل حفظ کردن احادیث مورد تجلیل قرار گیرد.
پیامدهای اعتبار سنجی رجال محور
اولین مشکلی که با اعتبار سنجی رجال محور به وجود آمد، این بود که بخش قابل ملاحظهای از روایات ما فاقد اعتبار شدند. روایاتی که قدما آنها را پذیرفته بودند و در مرحلهی عمل آن را صحیح میانگاشتند؛ اما با تعاریفی که بین متاخرین رواج یافت، فاقد اعتبار شدند. ما با بررسیهایی که انجام دادیم ملاحظه کردیم که تقسیم بندی چهارگانه مشکلات فقهی را حل کرده است؛ اما متاسفانه مرحوم وحید بهبهانی معتقد است که در فقه نیز این تقسیم بندی مشکلاتی را به وجود آورده است و این طور نیست که صرفا در حوزهی کلام یا تفسیر باعث پدید آمدن اخبار ضعیف شده باشد؛ بلکه در حوزهی فقه نیز مشکلاتی ایجاد کرده است.
پیامد دیگر ضرورت ویرایش این تقسیم بندی است به این جهت که در مرحلهی عمل با مشکلاتی مواجه شدند که ناچار شدند ضابطهها را کم و زیاد کنند و قواعد را تغییر دهند و شروطی را کم و زیاد کنند؛ مانند پذیرش روایات ابن ابی عمیر، صفوان و بزنطی.
نکتهی بسیار اساسی که در بحث پیامدها وجود دارد این است که متاخرین برای این که بتوانند رجال را ارزیابی کنند باید به منابع متقدمین مراجعه کنند؛ یعنی علامه حلی و ابن داوود برای پیاده سازی این تقسیم بندی به ناچار باید به رجال نجاشی، رجال شیخ، فهرست شیخ، رجال ابن غضائری، رجال برقی و … مراجعه کنند، در حالی که آنها جزء قدما بودند. معیارها و موازینی که آنها داشتند با تقسیم بندی چهارگانه تطبیق نمیکرد؛ زیرا این تقسیم بندی چهارگانه را نداشتند. آن چه آنها داشتند بر اساس اعتبار سنجی کتاب محور بوده است؛ به همین خاطر در گزارشات خود از همان ادوات و ابزار استفاده کرده بودند. مشکلی که پیش میآید این است که ما چه طور آن اصطلاحات را که بر اساس اعتبار سنجی کتاب محور بوده است، به مقتضای اعتبار سنجی رجال محور تطبیق کنیم؟ مثلا در اعتبار سنجی رجال محور بحث عدالت مطرح است؛ اما در تعابیر بزرگان و قدما بحث عدالت مطرح نیست. ناچار شدند بگویند ثقهای که قدما گفتهاند مرادشان همان عدالت بوده است؛ یعنی در تطبیق اصطلاحات ناگزیر شدند که بعضی از واژهها را معادل سازی کنند؛ مثلا شهید ثانی میفرماید: و الظاهر ان المراد بالثقه العدل لانه ثقه شرعا. شیخ بهایی میفرماید: انهم یریدون بقولهم فلان ثقه انه عدل ضابط[۳] زیرا ایشان ضابط بودن را شرط میداند؛ اما چنین تعبیراتی در میان قدما وجود نداشته است. حتی تعبیر امامی عدل نیز وجود ندارد؛ بلکه عمدتا بحث وثاقت مطرح است. در تعابیر شیخ طوسی میبینیم که در عده الاصول میفرماید: فأما من کان مخطئا فی بعض الأفعال، أو فاسقا بأفعال الجوارح و کان ثقه فی روایته متحرزا فیها، فإن ذلک لا یوجب رد خبره[۴] این مطلب با رویهی متاخرین هماهنگ نمیباشد.
پس از بحث عدالت مشکل دیگر احراز عدالت است که به شهادت عدلین است یا شیاع است یا … . اینها جزء صورت مسالههای جدیدی بود که به وجود آمد و قبل از این وجود نداشت.
بعضی از اصطلاحات جدید پس از این که از زمان علامه حلی فاصله میگیریم به وجود آمده است مانند الصحیح کالحسن یا الحسن کالموثق و آن تقسیم بندی چهارگانه دستخوش تغییر و ایجاد زیر شاخههایی شد که در ابتدا مطرح نبود. مطلبی را از استاد حسینی نقل میکنم که تعبیر درستی است، میفرماید: «علت جعل این اصلاحات آن بود که چهار اصطلاح رایج در اعتبار سنجی سندی با روح احادیث شیعه بیگانه بود و نگاه راوی محوری کاملا با حقیقت حاکم بر میراث حدیث شیعه یعنی نقل روایت پس از اطمینان از صدور بیگانه است.»
بحث توثیقات عامه نیز برای حل کشف وثاقت راویان میباشد؛ مثلا فرض کنید مشایخ ثقات، مشایخ علی بن ابراهیم در تفسیر قمی، اسناد کامل الزیارات، توثیق مشایخ اجازه، اکثار اجلاء، وثاقت مولفان اصول اربعه مائه، بحث اصحاب اجماع با تقریبی که الان فرصت نیست توضیح دهم، قبول مراسیل ابن ابی عمیر، تعویض سند که بحثی طولانی است، بحث جابر بودن شهرت و … چیزهایی است که بعدها برای حل بعضی مشکلاتی که در بحث اعتبار سنجی خبر مطرح بود، اضافه شد.
کاهش ارزش متن در اعتبار سنجی خبر هم مطلب آخر در بحث پیامدها است.
سخنان ناقد اول: استاد غلامعلی
۱- مطلب اولی که در کلمات آقای سرخهای و در کتاب ایشان نیز میباشد، این است که برای ایشان تقریبا روشن است که متقدمین ما در ارزیابی روایات، یا تماما کتاب محور بودهاند یا غالبا کتاب محور بودهاند. این اول دعواست؛ اما الان نمیخواهم به این بحث ورود کنم، زیرا این بحث را به صورت کامل در مقالهی خود بیان نکردهاند و این مطلب نیازمند جلسهی مباحثهای است که آیا واقعا میتوان پذیرفت که تا قرن پنجم تمام علما و بزرگان شیعه در ارزیابی روایات تماما کتاب محور بودهاند یا حتی غالبا؟ رد پای آن هست؛ نه این که نباشد؛ وجود کتابهای فهرست هم میتواند آن را تایید کند؛ اما رد پای آن طرف (بررسی سندی) نیز هست؛ روایات مرسل را کنار میگذاشتند و … ؛ بنابراین این مطلب قابل بحث است. ایشان در مقالهی خود چنین اشاره کردهاند: الفاظی که در کتابهای فهارس و رجال ما هست، عباراتی است که ناظر به کتاب محور بودن شیوهی قدمایی ما است و بنابراین شیوهی علامه حلی نمیتواند کارآمد باشد؛ مثلا عباراتی چون: ثقه فی حدیثه، ضعیف فی الحدیث و … . با جستجویی که انجام دادم، دیدم که کرارا اهل سنت از همین عبارات در کتب رجالشان استفاده کرده اند. در مورد اهل سنت همه قائلیم به این که نقل و انتقال حدیثشان به صورت شفاهی بوده است، پس چرا از این اصطلاحات استفاده کرده اند؟ کلماتی مانند ثقه فی حدیثه، ضعیف فی الحدیث را غالبا دویست سال قبل از نجاشی و شیخ طوسی، بخاری در کتابش آورده است. نمیتوانیم بگوییم این اصطلاحات وارداتی نیست. البته خود من در یک مقالهای بیان کردهام که علمای شیعه از فضای علمی اصطلاحات را استفاده کردهاند، چیز عجیبی نیست و عقلایی است، هم ما قبول میکنیم هم آنها. این نکتهی اول که یقینی بودن یا ظنی بودن کتاب محور بودن قدما کمی دشوار است؛ اگر به این اندازه کتاب محور بودند باید در آثار پسینیان پس از علامه حلی اعتراض میشد که ما کتاب محور هستیم، چرا بدعت ایجاد میکنی؟ بنابراین این مطلب خودش جای بحث دارد.
۲- نکتهی دوم بحث شیوهی ابداعی علامه حلی است. اشاره فرمودند که بر گرفته از فضای ارزیابی اسناد در عامه است یا شیوهی عقلایی است. به نظر من اگر علامه حلی نبود چند سال بعد یا یک قرن بعد شخصی مثل شهید ثانی این شیوه را ابداع میکرد، اگر او این کار را نمیکرد، پسرش صاحب معالم ابداع میکرد و این شیوه دیر یا زود شکل میگرفت؛ زیرا این شیوه، یک شیوهی عقلایی است؛ یعنی الان بعضی از اعزه میفرمایند ما باید متن را بررسی کنیم. بررسی متن برای زمانی است که زمان زیادی از متن نگذشته باشد. الان فرمایشی را به حضرت آقا نسبت دهند و بگویند مقام معظم رهبری چنین فرموده است. شما میبینید که با ادبیات گفتاری ایشان نمیسازد و نیازی به ارزیابی راوی نیست؛ اما در مورد سید ابوالحسن اصفهانی اطلاعاتمان کم است، عقبتر برویم، در مورد شیخ فضل الله نوری، الان حرفهایی را به او نسبت میدهند. یک دسته از فرزندان و نسل ایشان بیان شده است، یک دسته هم مخالفان ایشان هستند. یک دسته ایشان را شیخ استبداد بیان میکنند، یک دسته هم شیخ شهید، با هر دو عنوان هم کتاب وجود دارد: شیخ شهید، شیخ استبداد. هر دو گروه از مطالب ایشان برداشتی کردهاند. الان فاصلهی صد و سی ساله داریم. برای بررسی آن چه راهی داریم؟ هر چه فاصله بیش تر شود، به ناچار باید ناقلین را بررسی کنیم.
به نظرم علامه حلی کار منطقی و عقلایی کرد و واقعا هم زیبا چینش آن را انجام داد و صفر تا صد آن را خودش تکمیل کرد. نظریه را گفت رجالش را نیز درست کرد، اگر زیر ساختهایش در کتب قبلی نبود، کتاب خلاصه را نگاشت. در ساختار عمل، المنتهی را نوشته است. دو سال پیش کتاب المنتهی را ده جلدش را ورق زدم تا مواردی را بیایم که علامه حلی خلاف دسته بندی[۵] که گفته است، عمل کرده باشد. یک مورد هم نیافتم؛ بنابراین اگر شیوهی ابداعی را علامه حلی بیان کرد و علمای ما حتی در فقهش سر سفرهی ایشان نشستهاند، دلیلش این است که قرائن از بین رفته بود و جای چنین چیزی خالی بود.
اتان کولبرگ (یکی از بزرگان شیعه شناس جهان که در اسرائیل است) بیست سال پیش کتابی نوشت که به مناسبتی آن را محضر استاد مددی بردم. در این کتاب که عنوانش کتابخانهی سید بن طاووس است، ۶۹۹ کتاب را از کتابخانهی سید بن طاووس استخراج کرده است (اسامی کتابها را) حدود بیست سال برای این کتاب زحمت کشیده است. غالب این کتابها برای قبل از قرن چهارم است. مجموع کتابهایی که شیخ حر عاملی میفرماید شیعه داشته است حدود شش هزار کتاب است. این ۶۹۹ کتاب تقریبا یک دهم کل کتب است. با حملاتی که ترکان سلجوقی در ۴۴۷ به بغداد انجام دادند و تمام کتابخانهها از بین رفت و … باعث شد بسیاری از کتابها از بین برود؛ بنابراین علامه حلی با روایاتی مواجه است که از کتب قدیم آمده است و معلوم نیست نقل شفاهی است یا نقل کتبی است. اگر بگویید نقل کتبی است، سه نفر در سلسله سند وجود دارند که نویسنده هستند. یا خیلی از اسناد یک نفر از راویانش هم نویسنده نیست؛ بنابراین باید ببینیم راوی ثقه است یا نه.
در مورد شیخ شهید یا شیخ استبداد دو نظر وجود دارد. نقل یک طرف از جانب کیان نوری است که نوهی ایشان بود و مارکسیست است و … در نتیجه نمیتوان کلامش را قبول کرد.
یک منطق عقلی پشت این کار علامه است. اگر علامهی حلی نبود، ابن داوود این کار را میکرد. ابن داوود نبود، شهید ثانی این کار را میکرد.
حتی اگر به شیوهی کتاب محور هم بخواهیم مشی کنیم، مخصوصا کتابی که مشهور نباشد، باید مشخص شود که این کتاب غیر مشهور از چه طریقی به دست ما رسیده است. باز نیاز به بررسی دارد کتابی که برای سه قرن پیش است و گفته است حدثنا یا اخبرنا … اگر اجازه باشد باید مشخص شود که این روات چه کسانی هستند؛ بنابراین شیوهی ابداعی علامه زیرساختهایش نیز توسط او آماده شد و پیامدهایی که آقای سرخهای فرمودند، پیامدهای مثبت است و ایشان قاعده درست میکند؛ مثلا میفرماید: وکیل امام، عادل است و ثقه میباشد؛ مگر میشود شخصی وکیل امام و نمایندهی امامِ معصوم باشد و سخن امام را به یکی از بلاد برساند و وجوهات را بگیرد و به امام بدهد و سوالات مردم را نزد امام ببرد و پاسخ امام را به مردم برساند، چنین شخصی ثقه نباشد؟ قاعده را علامه درست کرده است. الان ممکن است عدهای نقد کنند و قبول نکنند و عدهای هم قبول کنند. بحث این است که خودش زیر ساختهایش را درست کرد.
۳- مطلب بعدی این است که شناخت علامه حلی و عملکرد او مستلزم شناخت منطقهی حله است. شیوههای مستشرقین شیوههای قشنگی است. هر بررسی توصیفی که تکهای از پازل را نشان دهیم قبول ندارند؛ بلکه میگویند باید دید این قطعه کجای پازل است و چه چیزی سبب شد این به وجود بیاید؟ منطقهی حله با بغداد کاملا متفاوت است. بعد از فروپاشی بغداد در سال ۴۴۷ و ۴۴۸ و فرار و التجاء مرحوم شیخ از آن جا به منطقهی نجف عملا شیعه شکست خورد.
حضرت امام (ره) میفرمود اگر جمهوری اسلامی در ایران شکست بخورد اسلام تا چند صد سال نمیتواند سرش را بلند کند.[۶] برایم سوال بود که یک کشور در گوشهای از دنیا چه ربطی به کل اسلام دارد؟ بعدا که وارد عالم مطالعات شدیم، دیدیم که همین طور است وقتی ترکان سلجوقی سال ۴۴۷ آمدند آن فجایع را در بغداد به وجود آوردند و مجموعه و مدرسهی شیخ طوسی را آتش زدند و مرحوم شیخ با سه چهار نفر به نجف میروند تا صد سال خبری از تشیع نیست. خواجه نظام الملک طوسی (آن طرفی است) مینویسد که در آن دوره چه کردیم، اگر کسی میگفت شیعهام … (پدرش را در میآوردند). بعد از حدود دویست سال در حله کم کم بحث فقه (نه حدیث) شکل میگیرد؛ بنابراین خود حله را باید بررسی کرد. در حله دست کم سه نگرش وجود داشته است. این سه نگرش تطور یافته است.
نگرش اول: برای ابن ادریس حلی است. ابن ادریس تازه وارد بحثهای علمی شده است و بهترین مبنا را مبنای سید مرتضی میداند؛ بنابراین ابن ادریس ادامه دهندهی سید مرتضی است. سید مرتضی خبر واحد را قبول نداشت؛ ابن ادریس هم قبول ندارد و خبر متواتر را قبول دارد. سیرهی علمای ما از زمانی که ارزیابی را شروع کردند تا به الان عمل به خبر معمول بها است. عامه هم همین طور هستند. ترمذی کتاب سننش علل دارد[۷]، ایشان چنین تعبیری دارد که من در کتاب خودم احادیث ضعیف را هم میآورم و به آن فتوا میدهم؛ زیرا معیار مهم تر از صحت و ضعف، معمول بها بودن است.[۸] این شیوهای است که تا عصر حاضر هم هست. هم جامع المدارک این طور است، هم حاج آقا رضا همدانی این طور است.
ابن ادریس فطحیها را که همه قبول دارند، ملعون میداند. حتی شخصیتهایی مثل عمار بن موسی ساباطی، عبد الله بن بکیر و حسن بن فضال را کنار میگذارد. حتی در مورد یونس بن عبدالرحمن عبارت عجیبی دارد: و هذا الرجل عند المحققین لمعرفه الرواه و الرجال، غیر موثوق بروایته، لأنّ الرضا علیهالسلام کثیرا یذمه و قد وردت أخبار عده بذلک[۹]
گروه اول طیف ابن ادریس شدند.
نگرش دوم: سید علی بن طاووس است که به فقه ورود نمیکند؛ اما در کتب خودش به خصوص در کتاب کشف المحجه خیلی از مطالب را بیان میکند. اعتبار سنجی ایشان به این صورت است که بررسی کند روایت در چه کتابی بوده است؛ اما خودش هم اشاره میکند که بسیاری از کتب از بین رفته است؛ اما در همین کتاب کشف المحجه در مورد کتب ابن حماد انصاری میفرماید: چون تایید شیخ طوسی،هارون بن موسی و تلعکبری میباشد، قابل قبول است. یا میفرماید: و کتب أهل الیقین مثل الشیخ السعید أبی جعفر محمّد بن بابویه و کتب الشیخ المسعود المفید محمد بن محمد بن النعمان و کتب الشیوخ الثقات المتضمنه ما ذکروه من الآیات و المعجزات[۱۰]
با یک حرفش تمام احادیث شیخ مفید مورد پذیرش قرار گرفت. تمام کتب روایی صدوق قبول شد. برداشتی که ما میگوییم از مصدر و شیوهی فهرستی ندارد. ایشان کتابهای شیخ طوسی را هم قبول میکند. شیخ مفید هم قابل قبول است.
سید علی بن طاووس در بعضی موارد بحث سندی را هم مطرح کرده است. در یکی از کتبش چنین تعبیری دارد: فهذان الحدیثان کما تری مقطوعی الاسناد؛
مشکل این دو حدیث این است که سند ندارد.
نگرش سوم: دیدگاه علامه حلی است. علامه حلی سه شخصیت دارد که این شخصیتها متفاوت است. یک شخصیتش رجالی است. شخصیت رجالی او را در کتاب الخلاصه میبینیم. الخلاصه اولین کتابی است که مذهب را معیار تضعیف دانسته است. کتاب خلاصه الاقوال به سبک جرح و تعدیل است. قسمت اول افراد ممدوح و ثقه را آورده است و قسمت دوم افراد ضعیف. البته لفظ ثقه را به کار نمیبرد و میفرماید: فیمن اعتمد علیه و در مورد قسمت دوم میفرماید: مختص بذکر الضعفاء و من أرد قوله أو أقف فیه[۱۱]
شخصیت رجالی علامه بسیار خط کشی شده رفته است؛ اما در همین شخصیت خط کشی شده، استثنا نیز دارد؛ مثلا همهی فطحیها را در قسمت دوم ذکر کرده است؛ اما علی بن الحسن بن فضال را در قسمت اول ذکر کرده است. برادرش احمد را در قسمت دوم آورده است و میفرماید: گر چه پیشینیان ما مثل شیخ طوسی او را توثیق کرده اند؛ اما من به او اعتماد نمیکنم.[۱۲]
شخصیت دوم علامه، شخصیت اصولی است. در دروس خارج دیده اید که استاد در اصول یک چیزی میگوید و در فقه فتوای دیگری میدهد. علامه در کتاب خودش، کتاب مبادئ الاصول الی علم الاصول در خصوص خبر واحد، بحث عدالت را آورده است. عدالت را هم که تعریف کرده است، غیر امامیه را فاسق دانسته است. در نتیجه خبر واحد غیر امامی از نظر علامه قابل قبول نیست.
شخصیت سوم علامه، شخصیت فقهی است. عالم فقه کاملا متفاوت است. به نظرم ما باید شخصیت افراد را در دورههای مختلف آنها را فرق بگذاریم. (مانند عالم سیاست که مثلا گفته میشود آقایهاشمی رفسنجانی سه دوره دارد و آقای ملکیان میگفت من خودم پنج دوره دارم).
به نظرم در مباحث استاد سرخهای خلط شده است. علامه حلیِ رجال با علامه حلیِ اصول و علامه حلیِ فقه متفاوت است. در عالم فقه باید عملا به روایات ضعیف عمل نکند؛ در حالی که کرارا عمل کرده است؛ نه خیلی زیاد، اما مبنا دارد. مبانی آن را هم اعزه استخراج کرده اند:
۱- عمل اصحاب: علامه کرارا فرموده است: و الروایه ضعیفه السند، لکن عمل الأصحاب یعضدها[۱۳]
۲- شهرت: و الروایه و ان کانت ضعیفه السند لکنها لاشتهارها[۱۴]
در اصول فرموده است که مرسلات را نمیتوان پذیرفت. الان مرسلات ابن ابی عمیر، صفوان و بزنطی را میپذیرند. علامه فراتر از این، مرسلات شیخ صدوق را نیز پذیرفته است. مرسلات شیخ طوسی را نیز قبول کرده است. مرسلات شیخ مفید را نیز پذیرفته است.
به نظرم باید روی شخصیت شناسی علامه حلی کار کرد. علامه حلی نابغه بوده است. شاید بعضی افراد را نتوان ثابت کرد نابغه بودهاند؛ اما علامه حلی که زیر سن تکلیف کار علمی میکند، شخصیتی است که کار علمی قَدَری انجام داده است که بعد از ۷۰۰، ۸۰۰ سال هنوز در مورد آن بحث میکنیم.
علامه مراسیل ابن ابی عمیر، ابن ابی عقیل، شیخ صدوق، شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی را پذیرفته است؛ مثلا در مورد شیخ صدوق میفرماید: فلأنّه و ان کان مرسلا لکنّ الشیخ أبا جعفر بن بابویه من أکابر علمائنا و هو مشهور بالصدق و الثقه و الفقه و الظاهر من حاله أنّه لا یرسل إلّا مع غلبه ظنّه بصحه الروایه، فحصل الظنّ بهذه الروایه فتعیّن العمل بها[۱۵]
دلایل دیگر هم دارد؛ مثلا اگر حدیث ضعیفی با احتیاط هماهنگ باشد یا با اصول مذهب باشد گر چه مخالف روایت صحیح باشد، به آن حدیث ضعیف عمل میکند.
ما در خصوص علامه حلی باید بازنگری جدیدی انجام دهیم. عملکرد و شیوه او در رجال، اصول و فقه متفاوت است. به نظر میرسد قواعدی را که پایه گذاری کرده است، قواعد خوبی است. البته همه قبول نکردهاند. چند صد سال اخیر را ملاحظه کنید چندان به شیوهی علامه عمل نمیشود. ما بیش از آن که وثاقت سندی باشیم، وثاقت صدوری هستیم؛ نه فقط قم بلکه نجف نیز چنین است. مرحوم آقای خویی تک و تنهاست و بیش تر بزرگان ما این طور نبوده اند.
سخنان ناقد دوم: استاد حیدری فطرت
هر آن چه اتفاق افتاده است در قرن هفتم میباشد. این که سید احمد بن طاووس (برادر سید بن طاووس معروف) در قرن هفتم چه کرده است، به دست ما نرسیده است. ما عملکرد دو تن از شاگردانش جناب علامه حلی و ابن داوود حلی را میبینیم. هفتصد سال است بحث در این است که دو خطی که این دو فقیه بیان کردهاند، صحیح است یا نه؟
علامه حلی این تقسیم بندی چهارگانه را نه در کتاب رجالی، بلکه در کتاب فقهی خود، آن هم در مقدمهی هشتم کتاب ارائه میدهد.
کتاب منتهی المطلب یک کتاب فقهی فراشیعی است؛ یعنی کتابی است که برای مذاهب اسلامی نوشته شده است؛ یعنی گویا مصرفش مصرف بیرونی است و مصرف درونی نیست، درون مذهبی نمیباشد. علامه این کتاب را در سال ۶۸۰ (در ۳۳ سالگی) شروع میکند و در ۶۹۳ به پایان میرساند و در ۷۲۶ وفات میکند؛ یعنی در میانهی عمرش این کتاب را نوشته است؛ مقدمهی کتاب هم بالطبع برای آخر کتاب است که در سال ۶۹۳ نگاشته است؛ یعنی سالی که کتاب رجالی خود (خلاصه الاقوال) را نیز به پایان رسانده است. علامه در مقدمهی هشتم میفرماید: و قد یأتی فی بعض الأخبار، انّه فی الصّحیح و نعنی به: ما کان رواته ثقاه عدول[۱۶]
میفرماید: حدیث صحیح، حدیثی است که راویانش، ثقهی عدل میباشند.
ابن داوود حلی در خاتمهی کتاب رجالی اش این تعریف را ارائه میدهد: فمنهم الثقات المستقیمون مذهبا فذاک السند صحیح[۱۷]
از واژهی عدل استفاده نمیکند؛ بلکه از واژهی مستقیم المذهب استفاده میکند و کار عجیبش این است که متعلق را سند قرار میدهد و نمیگوید حدیث صحیح است؛ بلکه سند صحیح است.
سپس میفرماید: و منهم الموثقون مع فساد مذهبهم فذاک عنده قوی[۱۸] و منهم المجروحون فذاک السند ضعیف
کلا متعلقها را سند قرار داده است.
ابن داوود تحصیل کرده و علم آموختهی جناب ابن طاووس است.
این که تصور کنیم هر آن چه هست از علامه شروع شده است و علامه را تحلیل کنیم، صحیح نیست و باید کمی عقبتر برویم. چه اتفاقی در حوزهی حله افتاده است در مورد ابن داوود اصلا آثارش موجود نیست. یک کتابی با عنوان اندیشه شناسی محدثان حله (مولف: آقای امین حسین پوری) نگاشته شده است که کتاب خوبی است، سیری را که آقای غلامعلی به آن اشاره کردند، بسیار زیبا پیاده کرده است. تمام روات، نقطه نظرات و دیدگاههای محدثان حله از ابن ادریس تا آخر را مطرح کرده است و در انتها تحلیلی ارائه میدهد.
تفاوت بین علامه و ابن داوود چند چیز شد. متعلق سند است نه خود حدیث؛ تقسیم بندی سه گانه است نه چهار گانه؛ آن چه که هست نامش قوی است نه موثق.
اگر دنبال نقطهی تشابه برای تقسیم بندی ابن داوود باشیم، شاید کلام شیخ طوسی در عده الاصول خیلی شباهت به این تقسیم بندی داشته باشد. شیخ طوسی در نحوهی تعامل با اخبار سه چیز را مطرح میکند. بحث وثاقت را مطرح میکند: و أما العداله المراعاه …[۱۹]
سپس میفرماید: فأما إذا کان مخالفا فی الاعتقاد لأصل المذهب[۲۰]
اگر راوی عامی باشد …
سپس میفرماید: إذا کان الراوی من فرق الشیعه مثل الفطحیه و الواقفه و الناووسیه و غیرهم …[۲۱]
سپس میفرماید: و أما ما ترویه الغلاه و المتهمون و المضعفون …[۲۲]
سه نوع تعامل مختلف با ثقات، فاسد المذهبها و مضعفون دارد.
ابن داوود هم دقیقا همین مطلب را به نحو دیگری انعکاس میدهد؛ یعنی دسته بندی کرده است. شباهت فراوانی بین این دو است؛ خصوصا که میدانیم شیخ طوسی عنایت خاصش به کتاب در دستور کارش بوده است. در عده الاصول چنین تعبیری دارد: حتى أن واحدا منهم إذا أفتى بشیء لا یعرفونه سألوه من أین قلت هذا؟ فإذا أحالهم على کتاب معروف، أو أصل مشهور، [و کان راویه ثقه لا ینکر حدیثه][۲۳]، سکتوا و سلموا الأمر فی ذلک و قبلوا قوله و هذه عادتهم و سجیتهم من عهد النبی صلى اللَّه علیه و آله و سلم و من بعده من الأئمه علیهم السلام[۲۴]
بحث توجه خاص به کتاب مطرح است؛ نه این که فقط کتاب؛ بلکه همان نکتهای که حاج آقای سرخهای نیز بیان کردند که کتاب جایگاه ویژهای داشته است.
بحثی که هست این است که علامه این بحث را در کتاب فقهی فراشیعی بیان میکند و بیان میکند که در این کتاب با اهل سنت صحبت میکنم. مختلف علامه برای شیعه است و چنین تقسیم بندی ارائه نمیکند؛ البته با تفاوتهایی از این تقسیم بندی استفاده میکند؛ اما تطبیق بین خلاصه الاقوال و منتهی المطلب چند نکته را آشکار میکند: علامه حلی صحیح، حسن و موثق را مطرح میکند؛ به ضعیف اشاره نمیکند؛ زیرا به آن استناد نمیکند. هر کس را که در خلاصه الاقوال در بین «فیمن اعتمد علیه» قرار داده است، به این معنی نیست که این افراد ثقه هستند؛ بلکه با ملاحظهی روایاتشان میبینیم که بعضی را گفته فی الصحیح، بعضی را گفته فی الحسن و بعضی را گفته فی الموثق؛ یعنی آن چه از اعتماد مد نظر علامه است، اعم از روایت صحیح، حسن و موثق است.
علامه میفرماید: ثقاه عدولا؛ ابن داوود از واژهی عدل استفاده نمیکند؛ تعریفی که شهید ثانی از صحیح ارائه میدهد، چنین است: الصحیح ما اتّصل سنده إلى المعصوم بنقل العدل الإمامی؛ ما اصلا راوی عادل نداریم؛ هر چه داریم ثقه است. شیخ بهایی در مشرق الشمسین علت عدول از عدل به ثقه را توضیح میدهد.
به بحث کتاب محوری اشاره کنم. این که حاج آقای غلامعلی فرمودند: توجه به ویژگیهای راوی بوده است. بله صد در صد بوده است. از ابتدا دغدغهی اعتبار سنجی اصحاب مطرح بوده است. سلیم بن قیس خدمت امیرالمومنین علیهالسلام میرود و عرض میکند:
إِنِّی سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَ مِقْدَادَ وَ أَبِی ذَرٍّ شَیْئاً مِنْ تَفْسِیرِ الْقُرْآنِ وَ مِنَ الْأَحَادِیثِ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ غَیْرَ مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ، ثُمَّ سَمِعْتُ مِنْکَ تَصْدِیقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ، وَ رَأَیْتُ فِی أَیْدِی النَّاسِ أَشْیَاءَ کَثِیرَهً مِنْ تَفْسِیرِ الْقُرْآنِ وَ مِنَ الْأَحَادِیثِ عَنِ النَّبِیِّ أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ فِیهَا وَ تَزْعُمُونَ أَنَّ ذَلِکَ کُلَّهُ بَاطِلٌ، أَ فَتَرَى النَّاسَ یَکْذِبُونَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ مُتَعَمِّدِینَ وَ یُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ؟
قَالَ: فَقَالَ عَلِیٌّ- عَلَیْهِ السَّلَامُ-: «قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ: إِنَّ مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ: حَقٌّ وَ بَاطِلٌ، وَ صِدْقٌ وَ کَذِبٌ، وَ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ، وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ، وَ مُحْکَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ، وَ حِفْظٌ وَ وَهَمٌ.
وَ قَدْ کُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ عَلَى عَهْدِهِ حَتَّى قَامَ خَطِیباً فَقَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ، قَدْ کَثُرَتِ الْکَذَّابَهُ عَلَیَ «۳» فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ، ثُمَّ کُذِبَ عَلَیْهِ مِنْ بَعْدُ.
وَ إِنَّمَا أَتَاکُمُ الْحَدِیثُ مِنْ أَرْبَعَهٍ لَیْسَ لَهُمْ خَامِسٌ:
رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلْإِیمَانِ، مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلَامِ، لَا یَتَأَثَّمُ وَ لَا یَتَحَرَّجُ أَنْ یَکْذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ مُتَعَمِّداً. فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَذَّابٌ لَمْ یَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ یُصَدِّقُوهُ، وَ لَکِنَّهُمْ قَالُوا: هَذَا صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ، فَأَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَ حَالَهُ…[۲۵]
امیرالمومنین علیهالسلام وقتی میفرماید چه چیزی باعث پیدایش روایات غیر صحیح از پیامبر شده است، به ویژگیهای راوی اشاره میکند. بعضی منافقند، کذابند، بعضی متوهمند، بعضی ناقص دریافت کردهاند و بعضی هم همین سه نفرند که کامل دریافت میکنند. حضرت خودش را در دستهی پنجم قرار میدهد. این دغدغه همیشه بوده است. خود ائمه نیز اصحاب را به سمت ویژگیهای ناقل خبر میفرستادند؛ مثلا در نوادر الحکمه، استثناء ابن ولید (متوفای ۳۴۳) مبتنی بر نقل رجالی است. مشکل اصلی در این مستثنیات این است که شخص مشکل دارد. توجه به نقل رجالی بوده است و کسی منکر آن نیست.
در بحثهای اعتبار سنجی گاهی در بعضی محافل طوری بحث میشود که گویا امامی نداریم و امام یک راهبر و مدیر خنثی است و کاری ندارد که چه بلایی سر این احادیث بیفتد؛ اما یک بار این طور بحث میکنیم که خود ائمه علیهمالسلام بستری را معرفی میکنند و اصحاب را به زور وارد این مسیر میکنند. اگر روی فرمایشات معصومین علیهمالسلام تمرکز کنیم، بحث به قدری خوب چیده میشود که دیگر نیازی به گفتگو ندارد؛ مثلا در مورد ویژگیهای راوی یکی از معیارهایی که خود ائمه فرمودهاند، بلافاصله خط قرمز را نیز میفرمایند: لَا تُکَذِّبُوا بِحَدِیثٍ أَتَاکُمْ بِهِ مُرْجِئِیٌّ وَ لَا قَدَرِیٌّ وَ لَا خَارِجِیٌّ نَسَبَهُ إِلَیْنَا فَإِنَّکُمْ لَا تَدْرُونَ لَعَلَّهُ شَیْءٌ مِنَ الْحَقِّ فَتُکَذِّبُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوْقَ عَرْشِه[۲۶]
خط قرمز این است که حق ندارید هر آن چه که برای شما آمد و صرفا ویژگی راوی، ویژگی غیر قابل پذیرش بود، آن را کنار بگذارید.
یا نقل محتوایی را آموزش داده اند. معیار قرآن و سنت است. مَا خَالَفَ الْکِتَابَ وَ السُّنَّهَ فَاطْرَحُوه؛ فانا لم اقله و …
برای این هم خط قرمزی ترسیم کردهاند: وَ لَا تَقُلْ لِمَا بَلَغَکَ عَنَّا وَ نُسِبَ إِلَیْنَا هَذَا بَاطِلٌ وَ إِنْ کُنْتَ تَعْرِفُ مِنَّا خِلَافَه[۲۷]
خود ائمه راهکار فرمودند. خود ائمه خط کشیهایش را فرمودند و خود ائمه اصحاب را سمت بستر کتاب محور بردهاند؛ زیرا میدانند بستر نقل شفاهی پر آسیب است.
این مثال را برای بعضی از دوستان زدهام. جشنی بود. سالن طولانی بود. به ده نفر گفتند بلند شوند و به ترتیب با فاصلهی چند متر ایستادند، متنی نوشتند به اولی گفتند که بخوان و به نفر بعدی منتقل کن تا انتها. به نفر دهم گفتند روی تابلو بنویس. نوشت و متن کاغذ را هم بیان کرد. در سه دقیقه چقدر تفاوت ایجاد شده بود. نقل شفاهی نقل پر آسیبی است.
خود ائمه کانالی به نام کتابت ترسیم کردهاند. همان زمانی که برای ائمه علیهمالسلام بستری فراهم شد، این شیوه عملی شد.
ائمه میفرمودند که چرا نمینویسید؟
عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ مَا یَمْنَعُکُمْ مِنَ الْکِتَابَهِ إِنَّکُمْ لَنْ تَحْفَظُوا حَتَّى تَکْتُبُوا إِنَّهُ خَرَجَ مِنْ عِنْدِی رَهْطٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَهِ سَأَلُونِی عَنْ أَشْیَاءَ فَکَتَبُوهَا[۲۸]
در این زمان کتابت شکل گرفته و صدها کتاب نوشته شده است؛ نکتهای که وجود دارد این است که حضرت میفرماید: چرا در مجلس نمینویسید؟
تا زمان امام کاظم علیهالسلام در روایت سماعه بن مهران میفرماید:
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ سَمَاعَهَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ: قُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ إِنَّا نَجْتَمِعُ فَنَتَذَاکَرُ مَا عِنْدَنَا فَلَا یَرِدُ عَلَیْنَا شَیْءٌ إِلَّا وَ عِنْدَنَا فِیهِ شَیْءٌ مُسَطَّرٌ وَ ذَلِکَ مِمَّا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَیْنَا بِکُمْ ثُمَّ یَرِدُ عَلَیْنَا الشَّیْءُ الصَّغِیرُ لَیْسَ عِنْدَنَا فِیهِ شَیْءٌ فَیَنْظُرُ بَعْضُنَا إِلَى بَعْضٍ وَ عِنْدَنَا مَا یُشْبِهُهُ فَنَقِیسُ عَلَى أَحْسَنِهِ فَقَالَ وَ مَا لَکُمْ وَ لِلْقِیَاسِ إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ هَلَکَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِالْقِیَاسِ ثُمَّ قَالَ إِذَا جَاءَکُمْ مَا تَعْلَمُونَ فَقُولُوا بِهِ وَ إِنْ جَاءَکُمْ مَا لَا تَعْلَمُونَ فَهَا وَ أَهْوَى بِیَدِهِ إِلَى فِیهِ ثُمَّ قَالَ لَعَنَ اللَّهُ أَبَا حَنِیفَهَ کَانَ یَقُولُ قَالَ عَلِیٌّ وَ قُلْتُ أَنَا وَ قَالَتِ الصَّحَابَهُ وَ قُلْتُ ثُمَّ قَالَ أَ کُنْتَ تَجْلِسُ إِلَیْهِ فَقُلْتُ لَا وَ لَکِنْ هَذَا کَلَامُهُ فَقُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ أَتَى رَسُولُ اللَّهِ ص النَّاسَ بِمَا یَکْتَفُونَ بِهِ فِی عَهْدِهِ قَالَ نَعَمْ وَ مَا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ فَقُلْتُ فَضَاعَ مِنْ ذَلِکَ شَیْءٌ فَقَالَ لَا هُوَ عِنْدَ أَهْلِهِ.
سماعه عرض میکند که هیچ سوالی و مسالهی علمی مطرح نمیشود الا این که ما یک روایت مکتوب در این زمینه داریم. این نعمت خداست که به واسطهی شما به ما رسیده است.
در زمان امام باقر و امام صادق علیهالسلام این بستر کاملا پهن شد.
یک طبقه بعدتر گزارش عیاشی چنین است: و جاء فی محکى رجال الکشی کلام لمحمد بن مسعود حینما سأله ابو عمرو الکشى عن جماعه منهم المترجم له (فقال محمد بن مسعود؛ اما علی بن الحسن بن فضال فما رأیت فیمن لقیت بالعراق و ناحیه خراسان أفقه و لا افضل من علی بن الحسن بالکوفه و لم یکن کتاب عن الأئمه علیهم السّلام فی کل صنف الا و قد کان عنده و کان احفظ الناس[۲۹]
و کان احفظ الناس یعنی خیلی حدیث حفظ است؟ نه، حفظ در شیعه یعنی کتابت. چرا احفظ الناس است؟ زیرا همهی کتابها را دارد.
اکْتُبُوا فَإِنَّکُمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتَّى تَکْتُبُوا.[۳۰]
عیاشی میگوید: نزد استادم اسحاق بن محمد بن بصری رفتم کتابی را از او بگیرم وَ هُوَ أَحْفَظُ مَنْ لَقِیتُهُ.[۳۱] یعنی کتاب زیادی داشت.
یک نکته هم در مورد شهید ثانی عرض کنم. علامه حلی و ابن داوود بستری را فراهم کردند. علامه حلی جایگاه داشت، چنان که شیخ طوسی جایگاه داشت. حاج آقای سرخهای این سوال را مطرح کردند که علامه حلی چرا این کار را کرد؟ بالاخره هر پیدایشی یک علتی میخواهد. چند گمانه وجود دارد:
بعضی گفته اند: متاثر از اهل سنت است.
بعضی این نظریه را مطرح میکنند که کل نگاهها، فقه مدارانه شد و حتی عدالتی که به کار گرفته میشود و ثقه عدل به کار میبرند و عدل باقی میماند؛ در حالی که شیعه توثیق به عدل ندارد. علتش آن است که فقه حاکم شده است. حتی شهادت اثنین، استفاضه و … چرا مطرح میشود؟ زیرا در فقه اینها مطرح است.
یک گمانه را مرحوم تستری در قاموس الرجال مطرح میکند. از دید ناقص ما خیلی مقبول تر است. میفرماید: علت پیدایش این نظام، حتی از زمان سید بن طاووس تحت تاثیر بودن از شیخ طوسی است و این بستری است که شیخ طوسی مهیا کرد. حاج آقای غلامعلی هم تصریح فرمودند: شیخ طوسی در تهذیب و استبصار چقدر اشکال سندی مطرح میکند که مثلا این روایت مرسل است یا در مورد عمار ساباطی میفرماید: کتابش معتبر است اما در جای دیگر میفرماید: قد ضعّفه جماعه یا علی بن حدید تضعیف ندارد و خود شیخ طوسی در دو کتابش و دهها موردی که به روایتش استناد میکند، حرفی از ضعف او نمیزند؛ اما در روایتی او را تضعیف میکند.
سه گانهای که در عده الاصول ترسیم کرد، کنار بگذارید و نظامی که ابن داوود ترسیم میکند، ملاحظه کنید. شکی نیست که اهل سنت هم بی تاثیر نبوده است. تنویع چهارگانهی حدیث زمانی در میان عامه شکل گرفت که هم عصر سید بن طاووس (متوفای ۶۶۰) است. ابن صلاح متوفای ۶۴۳ است. کتاب معروفش را مینویسد، حسن را به میان میآورد؛ در حالی که حسن اصلا در میان شیعه وجود نداشت. حتی در مشرب شیخ طوسی نیز چنین نگاهی به حسن نبوده است. نوع نگاه از شیخ طوسی گرفته میشود؛ یعنی ادامهی مسیر شیخ طوسی است؛ اما با بهره گیری از تلاش اهل سنت.
چرا کسی به علامه اعتراض نکرد؟ شهید اول در مقدمهی ذکری این مساله را بیان کرده و تعریف را اصلاح میکند؛ یعنی این تعریفی که الان داریم، پایه و مبنای آن تعریف شهید اول در ذکری است که متوفای ۷۸۴ است.
شهید ثانی این گفتمان را تبدیل به گفتمان رسمی و علمی شیعه میکند. پس از آن به وفور کتاب تدوین میشود. چرا؟ چون شهید ثانی به مصر میرود و کتاب الخلاصهی امام طیبی را میگیرد و تعلم میکند و آن کتاب را در شیعه بومی سازی میکند. همین جا شهید ثانی اشاره میکند که بهترین نوع نقل حدیث حفظ است؛ در حالی که در شیعه بحث کتابت مطرح بوده است. این عبارت عینا در کتاب الخلاصه آمده است و حتی مثالها نیز مثل هم است. شهید ثانی به این ترتیب این گفتمان را گفتمان رسمی شیعه میکند و حتی اخباریون هم در این بستر و در این زمین بازی میکنند. محدثان بزرگی مثل علامه مجلسی از میان همین تقسیم بندیها، تقسیم بندی جدید درست میکنند؛ مثلا موثق کالحسن، حسن کالصحیح، ضعیف کالصحیح.
جمع بندی استاد سرخهای:
از فرمایشات اساتید استفاده کردیم. خوشبختانه بخش قابل ملاحظهای از کلام ناقدین را بنده خودم قبول دارم. چند نکته را بیان کنم.
جناب استاد غلامعلی فرمودند که رویه متقدمین بررسی سندی بوده است. بنده نیز به شدت به این مساله قائلم؛ منتها بررسی مفصلی از اسناد کتاب من لا یحضره الفقیه و تهذیب انجام دادهام؛ غالب اشکالاتی که شیخ طوسی و شیخ صدوق گرفتهاند، اشکالات ساختاری به سند میباشد؛ یعنی مقطوع، مرسل و … . در جایی هم که اشکال به افراد میباشد که خیلی نادر میباشد، شاید کمتر از ده درصد اشکالات سندی باشد، در مورد افرادی است که مناقشهی جدی در مورد آنها مطرح است و ما هم از ابتدا منکر نقدهای رجالی نبودیم و نیستیم. جالب این است که مواردی که اشکال گرفته شده است، استمرار ندارد؛ یعنی در شیوهی رجال محور اگر یک فردی تضعیف شد، تمامی روایاتش از حیز انتفاع ساقط میشود؛ در صورتی که در شیوهی متقدمین اگر به فردی اشکال گرفته شده است، در جای دیگر به گزارش او استناد شده است. معلوم میشود در آن موارد که اشکال گرفته شده است، یا تعارضی بوده است یا محتوای خبر اشکال داشته است. ما هم منکر نقدهای رجالی نیستیم چنان که استاد حیدری فطرت فرمودند. بحث استثنائات ابن ولید بعضا رجالی است و بعضا به ساختار بر میگردد و به شاکلهی نوع گزارش بر میگردد که احتمال دارد مرحوم ابن ولید به منفردات و … متوسل شده باشد که در گزارشات کتاب محور داریم که منفردات بعضی مولفان قابل پذیرش نیست؛ باز در این جا بحث مولف بودن فرد لحاظ شده است.
نکتهی دیگر که استاد غلامعلی فرمودند، بحث عقلایی بودن روش علامه است و انصافا علامه خیلی قوی عمل کرده است. در بعضی یادداشتهایم در بررسی عوامل تغییر رویکرد متاخرین این نکته را بیان کردهام که قبل از علامه شوشتری من به این نکته رسیده بودم. منتها به نظرم قبل از شیخ طوسی، سید مرتضی زیر ساختهای آن را فراهم کرده است. یکی دو توجیه دیگر هم وجود دارد که واقعیت قضیه این است که مشایخ متقدمین آن چه را که در اعتبار سنجی داشتهاند، منقح منتقل نکردهاند و تراث منظمی از آنها به جای نمانده است. یک نوع آشفتگی در فرمایشات متقدمین و اختلاف رویهها و اختلاف سلیقههای جدی در آنها میبینیم. همین باعث شد که علامه حلی مبنای جدید را پایه گذاری کند. منتها عقلایی بودن متناسب با نوع رسانه است. اگر نوع رسانه، رسانهی شفاهی بود، این رویه کاملا عقلایی است و اگر نوع رسانه مکتوب بوده باشد، اقتضائات دیگری دارد که متاسفانه مورد ملاحظه قرار نگرفته است.
————————————————————————-
[۱] الرعایه فی علم الدرایه، الشهید الثانی، جلد ۱، ص ۹۰
[۲] الرعایه فی علم الدرایه، الشهید الثانی، جلد ۱، ص ۹۲
[۳] مشرق الشمسین، الشیخ البهائی، جلد ۱، ص ۲۷۱
[۴] العده فی أصول الفقه، ج۱، ص: ۱۵۲
[۵] در مقدمهی ثامنه آن را بیان می کند.
[۶] آن زمان من دبیرستانی بودم و این حرف امام برایم قابل هضم نبود.
[۷] بعضی کتاب علل را مستقل می نگاشتند اما ترمذی در سنن آورده است.
[۸] الکتانی در رساله المستطرفه می گوید کتب سنن حتی اگر ضعیف هم می آورند اشکال ندارد، اما باید معمول به باشد.
[۹] السرائر الحاوی لتحریر الفتاوى، ج۲، ص: ۳۰۴
[۱۰] کشف المحجه لثمره المهجه، السید بن طاووس، جلد: ۱ صفحه: ۸۳
[۱۱] رجال العلامه – خلاصه الأقوال، ص: ۱۹۷
[۱۲] رجال العلامه – خلاصه الأقوال، ص: ۲۰۳
کان فطحیا! غیر أنه ثقه فی الحدیث و مات سنه ستین و مائتین؛ و أنا أتوقف فی روایته.
[۱۳] منتهى المطلب فی تحقیق المذهب، ج۲، ص: ۲۲۰
[۱۴] مختلف الشیعه فی أحکام الشریعه، ج۳، ص: ۲۵۳
[۱۵] مختلف الشیعه فی أحکام الشریعه، ج۲، ص: ۱۳۵
[۱۶] منتهى المطلب فی تحقیق المذهب، ج۱، ص: ۹ و ۱۰
[۱۷] رجال ابن داود، ص: ۵۵۷
[۱۸] همان موثق است.
[۱۹] العده فی أصول الفقه، ج۱، ص: ۱۴۸
[۲۰] العده فی أصول الفقه، ج۱، ص: ۱۴۹
[۲۱] العده فی أصول الفقه، ج۱، ص: ۱۵۰
[۲۲] العده فی أصول الفقه، ج۱، ص: ۱۵۱
[۲۳] استاد فرمودند: این بخش از عبارت کار را خراب می کند و این عبارت را نخواندند.
[۲۴] العده فی أصول الفقه، ج۱، ص: ۱۲۶ و ۱۲۷
[۲۵] اعتقادات الإمامیه (للصدوق)، ص: ۱۱۸ و ۱۱۹
[۲۶] علل الشرائع، ج۲، ص: ۳۹۵
[۲۷] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج۸، ص: ۱۲۵
[۲۸] مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار، النص، ص: ۱۴۲
[۲۹] تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، المشیخه، ص: ۵۶ و ۵۷
[۳۰] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج۱، ص: ۵۲
[۳۱] رجال الکشی – إختیار معرفه الرجال، النص، ص: ۵۳۱