شبکه اجتهاد: امام دوم ما شیعیان بزرگ مردی است که دوست و دشمن در مورد فضلیتهای اخلاقی و صفات انسانی وی تردید ندارند؛ به گونهای که همه مورخان، حتی آنان که آشکارا مواضعی خصمانه علیه اهل بیت پیامبر داشتهاند، ناچار به اعتراف در مقابل بزرگی و کرامت او شدهاند. مسعودی در مروج الذهب از عبد الله بن عباس نقل میکند که «من در مسجد بودم که معاویه در قصر خضرا تکبیر گفت و اهل قصر تکبیر گفتند پس از آن اهل مسجد به پیروى از اهل خضرا تکبیر گفتند و فاخته دختر قرظه ابن عمرو بن نوفل بن عبد مناف از درى که داشت برون شد و گفت «اى امیر المؤمنین خدایت مسرور دارد چه خبرى رسیده که خرسند شدهاى؟» گفت «مرگ حسن بن على.» فاخته گفت «انا لله و انا الیه راجعون». آنگاه بگریست، معاویه گفت «خوب میکنى گریه مىکنى که او شایسته بود که بر او گریه کنند.»
بیتردید فضایل اخلاقی و کرامتهای فردی امام مجتبی بخش بزرگی از درسهایی است که برای همیشه باید از ایشان آموخت، اما اکتفا به این بخش و ارائه چهرهای کاملا فردگرایانه و عافیتطلبانه از زندگی پرتلاطم ایشان همان چیزی است که دستگاه تبلیغاتی بنی امیه، و سپس بنی العباس به دنبال آن بوده است.
ترسیم چهره عابد گوشهگیری که با اخلاق خوش، اموال خود را میان فقرا تقسیم میکرد و بیست و چند بار پیاده به حج رفته است و در عین حال کاری به اوضاع مردم و زمانه خویش نداشته، و به همین دلیل نیز عطای خلافت را به لقای آن بخشیده و به سوی صلح و آسایش تمایل داشته است، جفای بزرگی به ساحت مقدس ایشان است.
افزون بر این، ارائه تحلیلهای وارونه از حکمتآمیزترین تصمیم مدیریتی ایشان، یعنی تندادن به صلح با معاویه، در کنار شایعهپراکنی گسترده معاویه و عواملش کار را به آنجا کشاند که هنوز هم آثار کجفهمیها به کلی از جامعه مسلمانان پاک نشده است؛ خصوصاً در زمینه تدبیر عاقلانه و شجاعانه ای که به صلح با معاویه معروف شده است.
به این پرسش پاسخهای متفاوتی دادهاند که هر یک در جای خود درست و آموزنده است. امّا به نظر میرسد در این میان نکتهای پنهان و مغفول مانده است که اتفاقاً از آموزندهترین درسهای زندگی آن حضرت است و این نوشتار کوتاه درپی توجه به همان نکته درس آموز است. بعون الله و توفیقه.
حقیقت آن است که ریشه اصلی همه سوالهای اعتراضآمیز درباره رفتار سیاسی و اجتماعی امام حسن (ع) بر این پیش فرض نادرست استوار است که میپندارند: تنها وظیفه ما. در مقابل بدعت و ستم، جهاد و شهادت است که البته انجام آن بسیار دشوار و نشانه شجاعت است. بنابراین پذیرش صلح، فرار از تکلیف و انتخاب آسایش و راحتی به جایِ تلاش در راه خدا است. نتیجه طبیعی چنینِ پندارِ باطلی، پیدایش این سوال است که چرا امام معصومی باید به جایِ تحمل سختی جهاد و مبارزه، به صلح و عافیت طلبی روآورد و امامی دیگر نه؟! مگر هر دو حجت خدا و راهنمای عمل به تکلیف نیستند؟ پس این دوگانگی در عمل چگونه توجیه میشود؟
اتفاقاً مغالطه منطقی و منشأ قضاوتهای نادرست همین است که اولاً وظیفه و تکلیف شرعی را همواره منحصر در جنگ و درگیری دیدهاند و ثانیاً جهاد و مبارزه را همواره سختتر و طاقتفرساتر از صلح و آتش بس دانستهاند و حال آنکه این هر دو، نادرست و باطل است. نه تکلیف منحصر در قیام است و نه قبول صلح آسانتر از تن دادن به شهادت و این همان درسی است که باید در مکتب امام مجتبی آموخت. ایشان به بشر آموزاند که آنچه مهم است عمل به تکلیف است؛ چه جنگ باشد و چه صلح. به همان اندازه که فرار از جنگ (در آنجا که وظیفه ما جهاد است) زشت و مذموم است، شانه خالی کردن از صلح (در آنجا که تکلیف ما آتش بس است) هم قابل سرزنش و مؤاخذه است.
شاید برای همین است که پیامبر خدا (ص) چند دهه قبل از آن حادثه، تکرار میکرد که حسن و حسین هر دو امام و الگویِ عمل به وظیفه هستند؛ چه برخیزند و چه بنشینند! «… الحسن و الحسین هذان ابنای امامان قاما اوقعدا».( علامه مجلسی ،بحارالانوار ،ج ۱۶،ص ۳۰۷).
مهمتر آنکه گاه نشستن و مصالحه، سختتر از ایستادن و مبارزه است؛ واقعیتی که بیش از هر مقطع تاریخی در مورد پذیرش آتش بس از سوی امام حسن (ع) قابل مشاهده و تصدیق است. غفلت بزرگی که موجب تحلیل اشتباه درباره پیشوای دوم شیعیان شده است، همین است که پنداشتهاند «فعل» همیشه سختتر از «ترک» است و حال آنکه در بسیاری مواقع فریاد زدن و جان دادن آسانتر از سکوت و زنده ماندن است؛ گرچه به دیده دقت سکوت در این جا بالاترین فریاد است و شدیدترین مبارزه.
چه کسی باور میکند که سکوت غیرتمندترین مرد تاریخ، علی علیهالسلام، در برابر تعرض به همسر باوفا و یگانهاش آسانتر از دست بردن به شمشیر باشد؟! بیتردید فشاری که بر روح و جسم آن حضرت وارد شد تا در آن لحظات تلخ و شوم برای بقای دین دم فرو بندد و به تاراج رفتن حق خود را ببیند، بسیار سنگینتر و جان سوزتر از فشاری است که در صحنههای نبرد جانانه با دشمنان خدا و رسول بر او وارد شد.
جالب است بدانیم که به تعبیر شهید مطهری (مجموعه آثار، ج۱۶، ص۴۹۰) : « علی علیه السلام در کلمات خود به دو موقف خطیر در دو مورد اشاره میکند و موقف خود را در این دو مورد، ممتاز و منحصر به فرد میخواند؛ یعنی او در هر یک از این دو مورد خطیر تصمیمی گرفته که کمتر کسی در جهان در چنان شرایطی میتواند چنان تصمیمی بگیرد. علی در یکی از این دو مورد حساس سکوت کرده است و در دیگری قیام؛ سکوتی شکوهمند و قیامی شکوهمندتر. موقف سکوت علی همین است که شرح دادیم.
سکوت و مدارا در برخی شرایط بیش از قیامهای خونین نیرو و قدرت تملک نفس میخواهد، مردی را در نظر بگیرید که مجسمه شجاعت و شهامت و غیرت است، هرگز به دشمن پشت نکرده و پشت دلاوران از بیمش میلرزد؛ اوضاع و احوالی پیش میآید که مردمی سیاستپیشه از موقع حساس استفاده میکنند و کار را بر او تنگ میگیرند تا آنجا که همسر بسیار عزیزش مورد اهانت قرار میگیرد و او خشمگین وارد خانه میشود و با جملههایی که کوه را از جا میکند شوهر غیور خود را مورد عتاب قرار میدهد و میگوید : «پسر ابوطالب! چرا به گوشه خانه خزیدهای؟ تو همانی که شجاعان از بیم تو خواب نداشتند؛ اکنون در برابر مردمی ضعیف سستی نشان میدهی؟ ای کاش مرده بودم و چنین روزی را نمیدیدم.»
علی خشمگین از ماجراها از طرف همسری که بینهایت او را عزیز میدارد این چنین تهییج میشود. این چه قدرتی است که علی را از جا نمیکند؟! پس از استماع سخنان زهرا، با نرمی او را آرام میکند که: نه، من فرقی نکردهام، من همانم که بودم، مصلحت چیز دیگر است. تا آنجا که زهرا را قانع میکند و از زبان زهرا میشنود: حَسْبِیَ اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکیل.
ابن ابیالحدید در ذیل خطبه ۲۱۵ این داستان معروف را نقل میکند:
روزی فاطمه سلام الله علیها علی علیه السلام را دعوت به قیام میکرد. در همین حال فریاد مؤذن بلند شد که «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله.» علی علیهالسلام به زهرا فرمود: آیا دوستداری این فریاد خاموش شود؟ فرمود : نه. فرمود: سخن من جز این نیست.
اما قیام شکوهمند و منحصر به فرد علی که به آن میبالد و میگوید احدی دیگر جرأت چنین کاری را نداشت، قیام در برابر خوارج بود: فَاَنا فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَهِ وَ لَمْ یَکُنْ لِیَجْتَرِیَ عَلَیْها اَحَدٌ غَیْری بَعْدَ اَنْ ماجَ غَیْهَبُها وَ اشْتَدَّ کَلَبُها. تنها من بودم که چشم این فتنه را در آوردم؛ احدی غیر از من جرأت بر چنین اقدامی نداشت. هنگامی دست به چنین اقدامی زدم که موج تاریکی و شبههناکی آن بالا گرفته، هاری آن فزونی یافته بود.
داستان صلح امام حسن علیهالسلام هم تکرار داستان سکوت پدر او است. تلخی و فشار این صلح را به راحتی نمیتوان تصور کرد. او مردی است که از ابتدای خلافت بر علیه معاویه و سلطنت نامشروعش شوریده است. بارها به تهدیدها و تطمیعهای او «نه» گفته و یارانش را به جهادی بیامان فراخوانده است. امّا آن اصحاب سست عنصر جز خمودی و خامی هنر دیگری از خود نشان ندادهاند. شمار بسیاری با بهانههای واهی از همراهی او در جنگ سرباز زدهاند و گروه اندکی نیز که با او به حرکت در آمدهاند، فریب نیرنگهای دشمن را خورده و با دریافت پول اندک یا وعده دروغ، شبانه به اردوگاه دشمن گریختهاند.
اینک امام مجتبی (ع) است و غمی بیپایان؛ غم حفاظت از میراث پیامبر و علی. اینک او است و سرنوشت اسلام. در چنین اوضاعی پذیرش شهادت و ملاقات با پدر و مادر و آرمیدن در جوار رحمت حق، شیرینترین آرزویی است که او میتواند داشته باشد؛ در حالی که پذیرش آتش بس و زیستن در دنیایی که معاویه حکمفرمای آن است، شکنجهای است که هر لحظه سختتر از صدها بار مرگ خونین در میدان است. امّا چه باک که این سکوت و صلح مایه بقای دین خدا و عمل به تکلیف است. این جاست که شهادتطلبی عافیتجویی است، نه صلح طلبی؛ به ویژه آنکه همان همرهان سست عنصر اکنون به مدعیان زیادهخواهی تبدیل شدهاند که اقدام امام خویش را مایه ذلت خود مینامند و در گذر از کوچه و خیابان به طعنه چنین سلامش میدهند که «السلام علیک یا مذل المومنین»!! (بحار الانوار،ج۷۵،ص۲۸۶ ). او بار سنگین این همه جهل وجعل راپذیرفت تا اسلام ومسلمانان را از گردنه ای بس خطرناک ولغزنده نجات دهد؛ تدبیر بی نظیر وشجاعانه ای که تمام خطرها را ازدین ودینداران دور کرد ؛ تا آنجا که امام صادق (ع) در مورد صلح ایشان فرمود: «…والله للذی صنعه الحسن بن علی(ع)کان خیرا لهذه الامه مما طلعت علیه الشمس.»( بحار الانوار،ج ۴۴،ص۲۵).