از جهت کیفیت، درس امام، مقداری با نجفیها فرق میکرد. نظر فقها را زیاد متعرض میشدند خود ایشان خیلی در درس مطالعه و کار میکرد. نظر فقها را در درس بررسی و نقد میکرد این شیوه در نجف خیلی مطرح نبود. تنها درسی که خیلی به اشکال و استشکال اهتمام و مجال میداد، درس مرحوم امام بود.
اختصاصی شبکه اجتهاد: آیتالله شیخ مصطفی اشرفی شاهرودی استاد برجسته حوزه علمیه مشهد و شاگرد مطرح امام خمینی(ره) و آیتالله خویی در گفتگو با اجتهاد به بازکاوی اندیشههای امام و تأثیر آن بر روند حوزه پرداخته است که در ادامه از منظر خوانندگان فرهیخته میگذرد.
با توجه به اینکه حضرتعالی حدود ۸ سال در درسهای حضرت امام حضور یافتهاید از آغاز آشنایی و شرکت در جلسات درسی حضرت امام برایمان بگویید، قبل از پاسخ به این پرسش برای اطلاع خوانندگان، سیر کوتاهی از زندگی و تحصیل خود را نیز بیان فرمایید.
اشرفی شاهرودی: اینجانب مصطفی اشرفی، فرزند مرحوم آیتالله شیخ آقا بزرگ اشرفی هستم. اسم اصلی ایشان شیخ محمدعلی است و به شیخ آقا بزرگ اشرفی شاهرودی مشهور بودند وی از بزرگان مراجع و فقهای قرن اخیر به حساب میآید؛ که مورد عنایت خاص استاد کل مرحوم آیتالله آقای نائینی و مرحوم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم آیتالله آقا ضیا، عراقی بودند.
پس از تحصیلات نجف به مشهد آمدند و در این شهر مستقر شدند تا آنکه فاجعه مسجد گوهرشاد پیش آمد، علماء را گرفته و تبعید کردند یکی از کسانی که تبعید شد مرحوم پدرم بود که به شاهرود تبعید گشت؛ و من هنگامی که پدرم از نجف به مشهد آمد نیز در سال ۱۳۵۴ هجری قمری ۱۳۱۴ شمسی متولد شدم یکی دو سال پس از تولدم ایشان به شاهرود تبعید شدند و بالتبع اعضای خانواده نیز در شاهرود به ایشان پیوستند.
در سن ۶ یا ۷ سالگی راهی دبستان شدم ۶ سال دوره ابتدایی آن عصر را گذراندم و آنگاه وارد حوزه علمیه شاهرود شدم. ۲ سال در مدرسه علمیه بازار شاهرود، بخش کوچکی از مقدمات را خواندم بعد از آن به مشهد مشرف شدم. در مدت ۷ سال در مشهد باقی دوره مقدمات سپس سطوح را خواندم و آنگاه در درس خارج مرحوم آیتالله میلانی یک سال و نیم شرکت کردم و نیز در طول این ۷ سال موفق شدم، دیپلم تمام بگیرم.
در مهرماه سال ۱۳۳۶ شمسی، به منظور تکمیل تحصیلات حوزوی راهی نجف اشرف شدم.
در دورانی که در مشهد بودم بخشی از ادبیات را خدمت مرحوم آقای شیخ محمد تقی ادیب نیشابوری خواندم دوره سطوح ابتدایی را خدمت عالم متقی مرحوم حاج میرزا احمد مدرس و قوانین را خدمت مرحوم جناب آقای حاج شیخ عبدالنبی کجوری و دیگر سطوح عالی را خدمت آیتین مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی و مرحوم آقای شیخ کاظم دامغانی، خواندم.
فلسفه را از خدمت مرحوم آقای ایسی استفاده کردم و بخش کمی را هم خدمت مرحوم آیتالله حاج میرزا جواد آقا تهرانی خواندم. در مدت یک سال و نیم که به درس خارج مرحوم آیتالله میلانی میرفتم، در درس فقه و اصول ایشان شرکت میکردم و پس از درس تقریرات معظم له را مینوشتم پس از آن که به نجف رفتم از سال ۱۳۳۶ تا ۱۳۵۳ شمسی در آنجا مستقر شدم و از خدمت اساتید بزرگ همچون؛ آیتالله شاهرودی، آیتالله حکیم، مرحوم آیتالله خویی، آیتالله شیخ حسین حلی، استفاده کردم بعداً که مرحوم امام به نجف مشرف شدند و در آنجا استقرار یافتند و پس از حدود ۶ تا ۷ ماه که درس شروع کردند. در درس خارج مکاسب ایشان حاضر شدم و شرکت در درس ایشان ادامه داشت تا زمانی که به ایران بازگشتم. این مدت حدود ۷ تا ۸ سال طول کشید و من در طی این سالها از محضرشان استفاده میکردم. د ر تیرماه سال ۱۳۵۳ شمسی به خاطر بیماری پدرم به ایران آمدم. پس از حدود ۳ ماه پدرم به دیار باقی شتافت. پس از ایشان مدرسه بازار و حوزه شاهرود را تجدید بنا کردم، خودم به گوشه و کنار رفتم و طلاب زیادی را از اطراف جذب کردم و شخصاً بر روند تحصیلی و تربیتی آنان نظارت داشتم. حدود ۱۰ سال یعنی تا سال ۱۳۶۳ در شاهرود بودم. در سال ۱۳۶۳ به مشهد بازگشتم و تا الآن اینجا هستم. ابتدا و مشغول تدریس دروس سطوح عالی و سپس درس خارج فقه و اصول و رجال هستم.
دوران تحصیل چه در مشهد و چه در نجف به نگارش تقریرات درسهای خارج به شدت ملتزم بودم، آنها را مینوشتم و بعد به نظر اساتید میرساندم. پیامد این کار این بود که جمعی از مراجع نجف اشرف، پس از ملاحظه نوشتههایم، اجازه اجتهاد به اینجانب دادند البته در نجف نیز مدرس سطوح عالی، مقرر درس مرحوم آیتالله خویی و احیاناً درس مرحوم امام نیز بودم.
اما ارتباط نزدیکم با امام از حضور در درس معظم له، و اشکال و استشکال ضمن درس و عنایت خاص معظم له به مستشکلین شروع شد و در طی چند سال با تماسهای خصوصیتر بالا گرفت.
اوضاع علمی. سیاسی حوزه نجف در زمان ورود امام به نجف چگونه بود و نیز نقشی را که امام در حوزه نجف به لحاظ سیاسی ایجاد کردند را بیان فرمایید.
اشرفی شاهرودی: از حیث علمی لازم است نکتهای به عرض برسانم: بین حوزه نجف و قم تقریباً یک حالت تقابل و تضادی در آن زمان بود. حتی زمانی که امام به نجف آمدند و در آنجا حضور داشتند، گرچه این تقابل خیلی بروز نداشت ولی در اذهان بود که حوزه نجف، قمیها را قبول نداشتند و میگفتند حوزه قم در فن فقه و اصول خیلی اهتمام نمیورزند قم نیز مقداری نجف را تخطئه میکرد که اینها تا اندازهای متحجرند.
فکرشان با مسائل اجتماعی سازگار نیست به گمان من هر دو گروه فیالجمله حرفشان درست بود از سویی نجف مهد علم بود و سابقه هزارساله داشت و سابقه آن به زمان شیخ طوسی میرسید شیخ طوسی اولین کسی بود که به نجف آمد، نجف را به عنوان مدرسه فقه شیعه انتخاب کردند و از آن زمان پیوسته بزرگانی در نجف بودند که به حق در رشته فقه، اصول، حدیث و تفسیر و رجال سرآمد تمام علمای عصر خودشان بودند. بعد از شیخ طوسی بزرگان دیگری از شاگردان شیخ بودند مثل فرزند مرحوم شیخ و دهها شاگرد فقیه مانند مرحوم ابوالصلاح حلبی.
گرچه مدتی مرحوم ابن ادریس که پس از حدود ۱۰۰ سال آمد در حله مستقر شد و همچنین مرحوم علامه حلی اما هنوز هم رونق نجف به حال خودش بود، دو مرتبه این مدرسه فقهی به خود نجف بازگشت کرد. از همان زمان بزرگان درجه یک در فنون اسلامی، حتی در نجوم و فلسفه به عالم اسلام عرضه داشت کتابهایی که در این رابطه نوشته میشد، از حوزه نجف و کربلا بعد که کربلا نیز رونق پیدا کرد بود.
لذا مدرسه و حوزه نجف نتیجه هزار سال دروس عالی حوزههای علمیه شیعه بود. بزرگترین مفاخر علمی شیعه در این حوزه پرورش یافتند. شیخ طوسی که لقب شیخ الطائفه را به خود اختصاص داد و شاگردان او علامه حلی، مرحوم کاشف الغطا، سید مهدی بحرالعلوم، مرحوم آقا باقر بهبهانی، صاحب جواهر، شیخ مرتضی انصاری، میرزا حسن شیرازی، مرحوم آخوند و … همه و همه پرورده حوزه نجف هستند. این مفاخر شیعه و بزرگان طراز اول از مجتهدین، سایر حوزههای علمیه مانند مرحوم آیتالله حائری مؤسس حوزه قم و آیتالله بروجردی و آیتالله خوانساری هم در نجف تربیت یافتهاند و هم دانش آموخته نجف بودند، یعنی از آنجا فارغ التحصیل شدند و بعد خودشان بزرگ و مدرس عالیقدر و بعد مراجع تقلید بزرگ شیعه شدهاند.
لذا علیالقاعده طبیعی است دانشگاهی که عمری هزار ساله دارد و پیوسته اساتید طراز یک در آنجا بودند و مصنّفات و مؤلفات بسیار بزرگ و ارزشمند شیعه در فقه و اصول و رجال و کلام و تفسیر در آنجا تدوین شده است، از این رو بالندگی نجف در این رشته به جا بود که بگویند اینجا مهد علم و فقه و فقها هست و این ادعا در آن زمان درست است.
از سویی اینکه قمیها میگفتند، نجف دارای محیط بستهای است نیز فیالجمله درست بود چون علمای آنجا اولاً از امور سیاسی خارج بودند، به خصوص که عراق کشوری در تحت نفوذ دولت عثمانی بود و تبعاً علمای نجف موقعیتی از نظر سیاسی و اجتماعی در مسایل داخل عراق نداشتند و در این مسایل وارد نمیشدند، از طرفی این ذهنیت بود که مسایل سیاسی آن روز حالت تضاد با دیانت دارد، لذا علما و حوزه نجف از مسایل سیاسی و اجتماعی وقوف لازم را نداشتند.
اگر کسی میخواست در این رشته وارد شود به او انگ ضد فقهی نیز میزدند، بلکه گفته میشد آدم وارستهای نیست، لذا مستر همفر میگوید: من وقتی میخواستم اختلاف بین مسلمین ایجاد کرده و مسلک وهابیت را در ذهن محمد بن عبدالوهاب … جا بیندازم، در مدتی که در بصره مشغول ساختن محمد بن عبدالوهاب بودم شنیدم در عراق مرکزی است به نام نجف که شخصیتهای آن در ایران فوقالعاده نفوذ دارند، به نجف آمدم و در آنجا مدتها مشغول درس و بحث شدم.
تعجب کردم که بزرگان آنجا با آن همه شخصیتی که در ایران دارند، چرا این قدر از مسایل سیاسی و اجتماعی بری هستند که هیچ خبری ندارند و هیچ کاری هم نمیکنند. نجف اینگونه بود که هیچ کاری با مسایل سیاسی و اجتماعی نداشتند، تمام تفکر و توغّلشان منحصر در کارهای علمی و درسی بود. لذا اگر هم میخواستند با افراد سیاسی برخورد کنند، دانش و نگرش سیاسی خیلی نداشتند. شروع مسایل سیاسی در نجف، مقداری در دوران مشروطیت شد که مرحوم آقای آخوند وارد شدند و در آن زمان در مقابل آقای آخوند مرحوم آقای سید محمدکاظم یزدی قرار گرفتند، که دو حزب بسیار متقابل و متضادی در نجف تشکیل شد.
در آن ایام مرحوم نائینی نیز وارد سیاست شدند، و کتاب تنبیه الامه را نوشتند اما این نیز یک برهه کوتاهی بود. دو مرتبه حوزه نجف به همان حالت جدایی از مسایل سیاسی و اجتماعی بازگشت، لذا اگر قمیها میگفتند نجفیها در محیط بستهای هستند و از مسایل سیاسی بیخبرند، این حرف فیالجمله درست بود. این تضاد در نجف در زمانی که ما نجف بودیم مثل پیش از ما بود که طرفین یکدیگر را رد میکردند.
طبعاً این نگرش ابتدا نسبت به مرحوم امام فیالجمله وجود داشت گرچه بعد با شروع تدریس امام این نگرش عوض شد مخصوصاً اگر امام میخواست در نجف درس اصول بگوید از آنجا که مبانی قوی در فلسفه داشت میتوانست این مبانی، تحولی در بخشی از مسایل اصولی، مثل بحث اجتماع امر و نهی، قضایای حملیه (که آیات بازگشت آنها به قضایای شرطیه است یا نه) اصل برائت در شبهات موضوعیه که آیا انحلال درست یا نه و … مباحثی که مبتنی بر اصل فلسفی است و امام به نحو کامل دارا بودند میتوانست این نوآوریها در نجف تحولی ایجاد کند.
ولی ایشان متأسفانه درس اصول نگفت. درس فقه میگفتند و در آن علم هم که به قول خود ایشان(که مکرر در درس میفرمودند) فقه را باید رفت توی بازار و دید که مردم عادی چه میفهمند، و این از خصوصیات ایشان بود، با آن که فیلسوف و حکیم بود در فهم روایات تکیه به مسائل فلسفی ابداً نداشتند و در فهم روایات فقیه باید به بازار رفت و یک آدم عادی و عرف عادی شد.
از جهت کیفیت، درس امام، مقداری با نجفیها فرق میکرد. نظر فقها را زیاد متعرض میشدند خود ایشان خیلی در درس مطالعه و کارمی کرد. نظر فقها را در درس بررسی و نقد میکرد این شیوه در نجف خیلی مطرح نبود.
ویژگی مهم درس مرحوم امام این بود که در نجف مقداری حالت سکوت در بعضی دروس خارج پیش آمده بود، شاگردان سر درس خیلی نقد و انتقاد به استاد نمیکردند به عنوان مثال مرحوم آقای خویی حداکثر نیم ساعت یا ۳۵ دقیقه درس میگفت و میفرمود، اگر در این مدت من خواسته باشم اشکالات را جواب دهم وضع مزاجی من کشش ندارد و وقت نیز ایجاب نمیکند، کسی اگر مطلبی دارد خصوصی در منزل بیاید و مطرح کند، عکس این شیوه را امام در پیش گرفت که درس خارج جای اشکال و مناقشه است، ایشان حالت سابق نجف یعنی زمان نائینی و آقا ضیاء را بازگرداند و در درس اصرار داشت که طلبهها انتقاد و بحث کنند. به خود من ایشان خیلی تأکید داشت که بحث کنم. دو روز که من صحبت نکردم ایشان روز سوم فرمودند، چرا شما صحبت نمیکند؟
مرحوم آقای حکیم نیز با آن سن بالا و کثرت اشتغالات مرجعیت امکان و یا حال و حوصله اینکه به اشکالها پاسخ بدهند نداشتند، من یک بار سر درس اشکال کردم، ایشان با دست اشاره کردند که حال پاسخگویی را ندارد که بعداً من اشکال را نوشتم و ایشان پاسخ دادند.
البته مرحوم آقا شیخ حسین حلی، که ما حدود ۱۰ تا ۱۲ نفر در درس ایشان شرکت میکردیم حال مناقشهها را داشتند، اما درس پر ازدحامی نبود.
تنها درسی که خیلی به اشکال و استشکال اهتمام و مجال میداد، درس امام بود دیگران یا در اثر ضعف مزاج و یا کثرت مشاغل متفرقه یا عوامل دیگر توی درس مناقشه نداشتند. البته بودند کسانی مانند آیتالله مرحوم آقای سید عبدالهادی که در درس ایشان نیز بحث میشد اما تقریباً جو نجف بر این بود که خیلی توی درس وقت به اشکال و استشکال گرفته نشود به عکس امام خیلی اصرار داشت که به درس جنبه مباحثه بدهد.
اما بعد دوم که امام را علاوه بر مسائل پیش گفته باید در آن جهت بررسی کرد تحولی بود که از نظر سیاسی ایشان در حوزه نجف دادند. انصاف این است که امام تحولی در نجف ایجاد کرد که آن حالت رکود و بی خبری از مسایل سیاسی و اجتماعی را از میان برد. سخنرانیهایی بین درسها میکردند و یا یک روز را به آن اختصاص میدادند به ویژه پس از شروع بحث ولایت فقیه، تحولی در تفکر حوزه نجف ایجاد نمودند که نباید از مسایل سیاسی گذشت یا به آن بی اعتنا بود و تنها دنبال تئوریها گشت. باید این مسائل دنبال شود باید رفت و قدرت را به دست آورد حکومت را تشکیل داد و حکومت علوی را به میدان آورد این خیلی نوآوری بود و شاید باور کردنی در اذهان حوزه نجف نبود که روزگاری حکومت اسلامی به وسیله فقها تشکیل بود.
ایشان این تفکر را آورد و در حوزه و طلاب جوان اثر خوبی ایجاد کرد و یک حالت انبساط و حضور در مسایل سیاسی برای طلاب و حوزه ایجاد شد و این به حق از کارهایی بود که امام به خاطر همان سخنرانیهای مختلفشان و اعلامیههایی که میدادند ایجاد کردند و حرکتی در حوزه نجف ایجاد شد که پایهای شد این پایه در قم به نحو کاملتری پیگیری شد، تا به لطف خدا به نتیجه رسید.
حمایت علمای نجف از امام به چه نحوی بود؟
اشرفی شاهرودی: کسی آنجا با ایشان مخالفتی نمیکرد، بلکه آن برههای از زمان که امام در قم بودند و بعد به زندان و بعد به ترکیه رفتند در این برهه علمای نجف تلگرافات زیادی به شاه و دولت ایران نوشتند، حرکتهای سیاسی اینچنینی از بزرگانی مثل آیایت آقای حکیم، شاهرودی، آیتالله خویی و دیگران انجام گرفت.
البته مرحوم آیتالله حکیم نسبت به دولت عراق، حرکتهای بزرگی کرد، حکومت بعثیها را اول ساقط کرد بار دوم بعثیها محکم وارد شدند متأسفانه مردم به آن صورت حمایت نکردند و دولت خبیث بعثی با طراحی که کرد، کار ایشان را دفعه دوم بی نتیجه گذاشت.
در لابلای صحبتها به جنبههای فقهی امام اشارتهایی داشتید؛ فرمودید که امام بر این باور بود که فقه را باید در عرف جامعه بررسی کرد. به نظر میرسد این نگرش امام مبتنی بر این باور بوده است که ایشان میخواستهاند فقه را از آن حالت فردیت و انزوا خارج ساخته و آن را جامعه پذیر نموده و در چالشهای اجتماعی و زندگی روزمره و اجتماعی وارد سازند.
اشرفی شاهرودی: اینکه ایشان در فقه میگفت بروید در بازار، منظورشان این بود که در روایاتی که افراد از ائمه (ع) مسایل عملی و فقهی را سؤال میکردند، میگفتند: مسائلی را افراد عادی کوچه و بازار از امام (ع) سؤال میکردند و ائمه (ع) بر اساس فکر طرف «کلم الناس علی قدر عقولهم» و بینش و درایت مخاطب جواب میداد، لذا میفرمودند سؤال و جوابهای عادی را نباید در وادی فلسفه و دقتهای عقلی برد و از آن استخراج مفاهیم در دقائق فلسفی خاصی کرد، گرچه در مبحث جنود عقل و جهل، یا در مباحث مهم فلسفی که ائمه (ع) احیاناً در روایات به آنها اشاره کردهاند، آنجا میزان عقل است.
اینکه شما فرمودید امام فقه را در مسایل اجتماعی وارد کرد، این مطلب دیگری است که در جای خود کاملاً درست است برای آن که امام تفکر و دیدش این بود که باید احکام در جامعه پیاده شود و از مرحله تئوری خارج شود پی در پی نوشتن کتاب معنا ندارد.
این تفکری که باید روحانیت از مسایل سیاسی و اجتماعی جدا باشند و طاغوتها حاکم بر جامعه اسلامی باشند و در نتیجه قوانین سایر کشورها حاکم بر جامعه اسلامی باشد تفکری غلط است باید این میدان به دست روحانیت بیفتد و باید دین در جامعه حاکم شود این جا مشکله پیاده شدن برخی از احکام را ایجاد کرد، و کنگره زمان و مکان را که چند سال قبل در قم تشکیل شد به همین خاطر بود و اکنون نیز دهها موضوع از این دست چالشهایی است که ایجاد شده و تحرکات بزرگی ًدر حوزه قم پیش آمد کرده، نتیجه تشکیل این حکومت در پیاده شدن احکام اسلام است زیرا بعد از اینکه حکومت اسلامی تشکیل شد، تفکرات فقهی و تئوریهای فقهی آمد که در جامعه پیاده شود دیدند که با همان بساطت سابق برخی از آنها در مقام اجرا ممکن است با مشکل مواجه شود؛ مثلاً در قانون دیات، پیدا کردن ۱۰۰ شتر، یا دینارهای مسکوک کذا و … مشکلاتی بود که پیش آمد به ناچار لازم بود که یک برنامه ریزی انجام شود تا بتوان مسایل فقهی را که در دوران پیامبر اکرم(ص) گفته شده و فقها همان تئوریها را بحث کردند و نوشتند و هیچ وقت در جامعه وجود خارجی پیدا نکرد، حالا که حکومت اسلامی بعد از ۱۴ قرن وجود خارجی پیدا کرده با این تحول بزرگی که در زندگیهای فردی و حوزههای اجتماعی پیش آمده و موضوعات مستحدثه فراوانی که در ارکان زندگی مردم داخل شده، جامه عمل بپوشد، این نیاز داشت به یک تحول فقهی و اینکه به نحوی فقه وارد زندگی عینی مردم بشود.
امام وقتی این چالشها و موانع را پیش روی حکومت دید بر این باور بود که با تحول زمان، تحول موضوعی در پارهای از احکام پیش میآید و باید زمان و مکان را در اجتهاد دخیل دانست و فقه باید در عرصه مناسبات اجتماعی، توانمندیهای خودش و نیز پاسخگویی به زندگی و نیازهای مستحدث زمانی را داشته باشد و این همان معنای سخن شما است که امام میخواست فقه در زندگی اجتماعی و چالشهای زندگی روزمره اجتماعی وارد شود.
اگر امکاناتی باشد و یک عده مدرسین خوبی پیدا شوند یک دسته از طلاب را که مستعدند انتخاب کنند و اینها را درگیر کارهای روزمره نکنند و به اینها خط دهند که به عنوان محقق دنبال کار بروند هم موضوع شناسی کنند و هم بتوانند با مسایل اجتماعی آشنا شوند و با این مطهری در اثر ارزنده خود یعنی «کتاب روش رئالیسم» از همین منهج استفاده کرده و در دوران جوانی نسبی مرحوم علامه طباطبایی با چند نفر از فضلاء تحت سرپرستی مرحوم علامه اشکالات مکتب الحادی کمونیستم و شبهات دکتر تقی ارانی را مورد بررسی و نقد قرار دادند که نتیجه آن جلسات پر بار و زحمات شبانه روزی کتاب ارزنده فوق شد. ایشان اگر نمیتوانست آن مسایل را بررسی کند، لذا رفت در منزلش نشست ۵ یا ۶ نفری مانند آقای مطهری و آقای مصباح و … را جمع کرد و با اینها یک کار بنیادی و اساسی را آغاز کردند. چنین کاری در فقه هم باید بشود پیشنهاد من این است که حوزههای علمیه لامحاله باید یک دستهای را انتخاب کنند نیروهای خوب و مستعد را شناسایی و از نظر مادی تأمین کنند که فکرشان به آن جهات مشغول نباشد و ممحض در بررسی و تحقیق کنند و با استادی که خبرویت در مسایل اجتماعی داشته باشد.
به نظر میرسد امام در حوزه فقه دو دغدغه جدی داشتند اولین دغدغه پاسخگویی فقه به نیازهای نوآمد و دوم حرکت حوزههای فقاهتی بر پایه فقه جواهری در مورد اول از آنجا که امام بر این باور بود که فقه باید نیازهای اجتماعی را پاسخگو باشد، سعی داشتند آن انقطاع و گسست و انزوایی که برای فقه پیش آمده بود را ترمیم کنند و با تحول در مکانیزم اجتهاد مرسوم و مصطلح و به چالش کشاندن فقه به عرصه مناسبات زندگی جمعی، توانمندی آن را در عرصه مناسبات زندگی مدرن اثبات کنند. این جامعه پذیر ساختن و هماوردی با نوآمدها، جریان فقه پژوهی در حوزه را نیز متحول ساخت. از یک سو آنان که از پویایی فقه برداشتهای ناصوابی داشتند و از یک سو آنان که فقه را در همان چارچوبهای احکام فردی و منقطع از نویافتهها میخواستند را به یک جریان فعال و کارآمد که ضمن پویایی فقه، بر پایههای فقاهت جواهری نیز استوار باشد، دعوت کردند. هر چند این انگاره فقهی امام بر جریان فقه پژوهی حوزه تأثیرات زیادی بر جای گذاشت، اما این جریان شتاب لازم را به خود نگرفت، نظر شما در این خصوص چیست؟
اشرفی شاهرودی: از دیر زمان این موضوع مطرح بوده و هست که کلاً باید قوانین و حقوق با عینیت جامعه سازگار باشد، اگر حقوق با وضع موجود جامعه همگام و همسو نباشد کاربرد ندارد این جا دو سؤال به میان میآید یکی آن که مطمئناً جوامع در حال تغیر و تحولند، در طول چند قرن به طور قطع شرایط و خصوصیات احوالی جامعه تغییر میکند بشریت دوره حجر، مس و مفرغ و بعد دورههای دامداری و کشاورزی را پشت سر نهاده و این تغییرات تا کنون ادامه داشته است و واقعیتی است که در طول تاریخ و عمر آدمی، رخ داده و میدهد، از این رو اگر قانونی برای جامعهای که مربوط به ۱۰ قرن قبل است تدوین شده باشد برای جامعه کنونی که تغییرات زیادی یافته است نمیتواند کاربرد داشته باشد.
بر این اساس میگویند که اسلام دینی است مربوط به ۱۴ قرن قبل و امروز دیگر نمیتواند کارایی داشته باشد، زیرا تحول بزرگی در طول این چندین قرن اتفاق افتاده است با آن که گفته میشود که اسلام دینی است که برای همه بشریت آمده و فراگیر است چگونه ممکن است دستورات برای جامعه زمان پیامبر با آن شرایط خاص، نیازهای بشریت امروز را رفع کند.
اشکال دیگر این است که بسیاری از موضوعات در این زمان به وجود آمده که در زمان پیامبر اصلاً وجود نداشته است به عنوان مثال زندگی ماشینی کنونی در زمان پیامبر وجود نداشته است.
زندگی ماشینی به توسعه معابر، آسفالت و … نیاز دارد و با استفاده تکنولوژی مدرن و صنعتی شدن جوامع که تحولی در زندگی مردم پدید آورده، در آ ن زمان وجود نداشته است.
آیا باید انسان این همه تحولات را کنار نهاد و به زمان پیامبر (ص) برگشت کند؟ این امر که قابل قبول نیست، و معنای آن بازگشت به قهقرا و تحجر در زندگی است.
بدون اشکال اینها (تحولات تکنولوژیکی) در زندگی مردم داخل شده و هست و باید باشد و اثر مطلوب هم دارد اگر چنان است تبعاً اینها نیاز به قانون دارد و نیازمند مقررات جدید است چه آنکه این موضوعات در زمان پیامبر ص نبوده تا مقرراتی داشته باشد.
حال بناست حکومت اسلامی تشکیل شود و مقرراتی که مال زمان پیامبر بود و از ائمه به ما رسیده آنها را اگر ما خواسته باشیم در زندگی امروز پیاده کنیم با این دو اشکال مواجه میشویم؛ یکی اینکه در طول ۱۴ قرن تحول بزرگی در جامعه رخ داده و آن مقررات خیلی با عینیت زمان ما سازگار نمیتواند باشد؛ دیگر آن که احتیاجات زیادی پیش آمده که مسلماً صد برابر احتیاجات زمان پیامبر است آن زمان احتیاجات بسیط قوانین مختصری میخواسته، اما این زندگی بزرگ و ماشینی موضوعات جدیدی را در جامعهها آورده، که مردم با آنها سروکار دارند و اینها محتاج به مقررات و قانون است، در صورتی که اصلاً وجودی از اینها در آن زمان نبوده و نیست.
این دو مشکل موجب شد که گهگاه گفته میشود که نمیتوانیم آن مقررات را امروز بکار بگیریم مثلاً در آن زمان دیه ۱۰۰ شتر بوده ما از کجا امروز ۱۰۰ شتر تهیه کنیم و به دادگستری بیاوریم. بنابراین در شرایط جامعه و جهان جدید، جامعه مقررات خاص خودش را پیدا کرده است و صدها امور دیگر …
این است که دست اندرکاران مدیریت جامعه اسلامی ما میگویند: وقتی ما در مقام عمل رسیدیم به جایی که میخواستیم در حوزه اجتماعی قوانین اسلام را پیاده کنیم مواجه با این مشکلات شدیم در حوزههای فردی موضوع متفاوت است.
اما مسایلی که به اجتماع بازگشت میکند حتی در خود اجتماع مسلمین و هم ارتباطات بزرگی که امروزه در دنیاست که در زمان پیامبر(ص) قطعاً نبوده این شرایط زندگی جدید و ارتباطات احتیاج به مقررات دارد که باید برای آن فکری شود الآن چه باید کرد؟
این مشکل بوده و هست که باید علمای فقه جواب دهند و همین دو اشکال موجب شد که مرحوم امام به حوزهها به جامعه مدرسین قم، نام نوشتند، و در وصیتنامه ایشان نیز به این مضمون آمده است که درست است که فقه باید جواهری باشد ولی باید این راهم بدانید که پویایی فقه به جای خودش محفوظ و ثابت است. لذا دعوت کردند که بیابید با وضع شرایط زمان مشکلات را حل کنید.
اصول اولیه محفوظ بماند و سبک فقها، قبل در استنباط احکام بکار برده شود نه اینکه پا فراتر نهاده و اصول دیگری به عنوان اساس فقه در دین وارد گردد، اینها در مذهب شیعه قابل قبول نیست. بازگشت فرمایش امام به این بود که از یک طرف ما اصولی را که فقها قبل ما از زمان غیبت تا الآن بکار گرفته بودند و از اصول ۴ گانه تجاوز نمیکردند، شما هم از آن اصول تجاوز نکنید و به همان سبکی که فقهای قبل این اصول را به کار میگرفتند و با استنباطات مختلف استخراج احکام میکردند شما هم همان کار را بکنید.
امام جزو کم نظیرهای – اگر نگوییم بی نظیر – علما بود، خیلی خودش را ساخته بود. خیلی تکیه به نفس داشت و روی خودش حساب باز میکرد کسی که برای کارهایش روی دیگران تکیه کند نبود و این در سراسر شوون زندگی ایشان مشاهده و محسوس بود چه در رفتار و چه در گفتار و چه در نوشتارش و چه در ورودش در مسایل بزرگ اجتماعی شکی نیست فقیهانی که به میان مردم میآیند و با مسایل کلی جامعه برخورد از نزدیک دارند، تبعاً در اندیشه آنان درباره مسایل فقهی بیاثر نیست. فرض کنید، فقیهی که در نجف و در این اتاقی محصور است، با مردم تماس ندارد و از مشکلات آنان بیخبر است یک طور فکر میکند و نظر میدهد اما آن که در میان جامعه است و با مشکلات مردم آشنا شود نظرش خیلی فرق میکند.
بد نیست در اینجا به یک نکته نیز اشاره کنم و آن این است که در تفسیر فرمایش امام نظرات مختلف و زیادی آمده است در مقالات مختلف و متفاوت هر کس به یک صورتی برداشت و تفسیر کرده تا اندازهای که بعضی گفتهاند معنای پویا بودن فقه این است که ما حتی بعضی از احکام فقه را کنار بگذاریم به فرض قانون قصاص در فرق بین زن و مرد را کنار بگذاریم دیه زن و مرد باید متساوی باشد امروز دنیا نمیپذیرد و قابل قبول نیست که مرتبه زن از مرد کمتر باشد و دیه آن نصف دیه مرد باشد با اینکه طلاق به دست مرد باشد نه زن در دنیا قابل قبول نیست اینکه ارث زن نصف ارث مرد باشد در دنیا پذیرفته نمیشود.
معنای پویا بودن این است که بگوییم: این قوانین به حسب مقتضیات آن زمان بوده نه امروز و چنین توجیه میکنند که گرچه این قوانین در اسلام بوده اما اینها به صورت سؤال مقطعی و جوابی مقطعی بوده مثلاً شخص خاصی در قبیلهاش اتفاق خاصی افتاده بوده و از حکم آن سؤال کرده است بر اساس آن سؤال پیامبر جواب داده و میخواسته مشکلات آن روز و مشکلات آن قبیله رفع شود.
این یک برداشت از حرف امام بود، که امام به آن حمله میکند که این حرف غلط است و ما معتقدیم که حلال محمد «حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه» پیوسته این احکام هست و باید باشد. اسلام احکام مقطعی دارد ولی آنها یک احکام خاصی است که از عدد انگشتان شاید تجاوز نمیکند.
برداشت دیگر از پویایی فقه این بود که ما غیر از این اصول چهارگانه اصول دیگری را هم مانند عامه برای استنباط و برای فقه بکار بگیریم بگوییم هر چه که در هر زمان عرف پذیرفت همان قابل قبول است چنانچه اهل تسنن میگویند پیامبر فرموده هر آنچه عامه مردم آن را بپذیرند آن قابلپذیرش است.
اسلام دین عقل است آنچه را عقل و فکر انسانها آن را میپذیرد، به عنوان قانون قابل قبول است و بالاخره همین اصولی را که عامه به عنوان استحسانات، مصالح مرسله، سدالذرایع و فتح الذرایع، رای و نظایر آن اصل قرار دادهاند، ما همین را در فقه بیاوریم و از آن در استخراج احکام دین استفاده کنیم. این نیز از دیدگاه شیعه غلط است زیرا شیعه بهتبع ائمه هدی(علیهمالسلام) غیر از کتاب و سنت را مدرک نمیدانیم. اجماع را که مدرک میدانیم به این دلیل است که بازگشت آن به سنت است. کاربرد عقل ا نیز در حیطه خاص خودش میپذیریم، نه به آن صورت که هر چه مردم بپسندند، هرچه جزو استحسانات عقلی افراد باشد دلیل و حجت شرعی باشد زیرا ما بیش از ۳۰۰ تا ۴۰۰ روایت داریم که «دین الله لایصاب بالعقول».
اینها یک نوع برداشت که فرمایشات امام که پویایی فقه را بدان تفسیر کردند که البته برداشت نادرستی است و ابداً هیچ کسی که آشنا به دستورات اسلام و مخصوصاً روایات ائمه دین باشد چنان حرفی نمیزند بلکه این سخن به معنای صرف نظر کردن از فقه جواهری است که امام شدیداً بر عمل به فقه جواهری اصرار میورزیدند.
با توجه به اینکه خیلی از عمر فقه در انزوا و خروج از مسایل حکومتی گذشت، تبعاً تا بازگشت فقه به این مرحله نوین زمان میبرد ولی این طور نیست که تحول ایجاد نشده باشد، آن تحول که مورد نظر امام بود به طور طبیعی زمان میبرد و اکنون در گوشه و کنار شروع شده و مراکز پژوهشی تشکیل شده که در این رابطه مشغولند و خوب هم کار میکنند عدهای از بزرگان هم در رأس این جمعیتها قرار گرفتهاند و راهنماییهای خوبی به طلبهها میکنند.
پس با توجه به آن دو مشکله موجود، و نابجایی این تفسیرها از دیدگاه فقهای شیعه چه باید کرد؟ چه کنیم که هم فقه پویا باشد و بتواند در هر زمانی جوابگوی احتیاجات مردم باشد و هم از حدود چهارگانه تجاوز نشود این جاست که بزرگان ما درصدد جواب آن دو مشکل بر آمدهاند.
اشکال اول این بود که با تحولات جامعه چگونه ممکن است قوانین قرنها قبل با آن سازگار باشد؟ جوابهای زیادی داده شده است مرحوم آقای طباطبایی در کتاب «اسلام و انسان معاصر» نیز به این مساله جواب داده است حاصل جواب به این بر میگردد که قوانین اسلام به صورت کلی تدوین شده، تبدلات موضوعی و تغییرات احوالی با قانون منافات ندارد. اگر گفتند زکات برای مستحق فقیر است، فقیر حالا تحول پیدا کرده. این تحولات موضوعی ربطی به حکم ندارد، حکم این است که زکات را به فقیر داد، فقیر هم کسی است که نیازهای زندگیاش را خودش نمیتواند برآورده کند، این نیازها اگر چه به حسب زمانها فرق کند ولی موجب فرق حکم نمیشود که گفته شود آن احکام قبل به درد امروز نمیخورد. حکم این است که زکات را باید به فقیر داد، اینکه با تحول جامعه احتیاجات تفاوت کند موجب تحول در حکم نمیشود. ولی امروز نیاز است کسی که نداشته باشد فقیر است و باید زکات را به وی داد یا مانند مساله سبق و رمایه که در زمانی مسابقه در اسلام مشروع شده قمار در مسابقات یا مراهنه در همه جا حرام بوده است الا در سبق و رمایه مسابقه در اسب دوانی و تیراندازی کردن در آن زمان مسابقه با اسب بوده و در این زمان با ماشین یا آن زمان رمی با قوس بوده یعنی تیرکمان الآن با تفنگ و …
پس جواب از اشکال اول این است که تحولات جامعه تحولات در حالات موضوع است اینگونه تحولات در موضوع موجب اختلاف حکم نمیشود، زیرا به هر حال اگر شرایط موضوع را تغییر میکند و کیفیت حال موضوع سابق با الآن فرق میکند این موجب برای تغییر اصل موضوع آن حکم نمیشود و اگر احیاناً تحولات موضوع را تغییر داد مثلاً خمر مبدل به سرکه شد باز هم حکم هیچ یک از دو موضوع به خاطر زمان و مکان تغییر نکرده بلکه این موضوع حکم اول است که مبدل به موضوع دوم شده مثلاً موضوع حرمت که خمر است مبدل به موضوع حلیت که سرکه است شده و الا حکم ثابت و جاودانی است.
از طرف دیگر باید توجه داشت که دین با طبیعت و روح انسان سروکار دارد و هدف از دین آن است که یک انسان طبیعی که در حقیقت پاک سرشت است نیازات روح و روان او را در تکامل روحی برطرف کند، احیاناً اگر خصوصیاتی در زندگی مادی انسانها پیش میآید که موجب تغییراتی میشود اینها روح و احتیاجات روحی و روانی انسان را که دین با آن کار دارد تغییر نمیدهند.
اما در رابطه با اشکال دوم که گفته شد بسیاری از موضوعات امروزه در زندگی مردم وارد شده که در زمان پیامبر نبوده و اینها قانون میخواهد و به مقرراتی نیاز دارد در آن زمان چون موضوعش نبوده حکمی هم در شرع ندارد و شما میگویید اسلام دین جامع و فراگیر است و در حوزه اجتماعی نیز قوانین دارد. این مقررات کجاست؟ و یا ارتباطات در آن زمان به مقررات کمی احتیاج داشته، امروزه ارتباطات همه جهان در هم تنیده است. پس باید گفت کاربرد دین بیش از حوزه فردی نیست. در حوزه اجتماعی و سیاسی نمیتواند کاربرد داشته باشد.
جواب این است که ما مقرراتی در دین داریم که مقطعی و قابل قبول است. مثلاً پیامبر(ص) در یک جنگ دستور دادند اسرا را گردن بزنند، در یک جنگ دستور داد فدیه بدهند، در یک جنگ دستور داد آزاد کنند. اینها یکسری مقررات مقطعی است که پیش میآید، امر این به دست حاکم است، حاکم اسلام میتواند بر حسب مصالح وقتی و زمانی یکسری مقررات مقطعی را جلع کند. اما قسم دیگر مقرراتی است که اصول آن در شریعت تدوین شده است.
در این موارد باید گفت موضوعات جدیدی که پیش آمده اصولش اگر در شریعت باشد و ما بر اساس آن اصول بتوانیم استخراج احکام موضوعات جدید را بکنیم این کار را انجام میدهیم، مثل آن که در اسلام بیع حلال است، ربا حرام است، راههای فرار از ربا هم در شرع گذاشته شده است، مشارکت و مضاربه حلال است.
اگر توانستیم موضوعات جدید مانند بانک را با یکی از این موضوعات تطبیق کنیم حکمش را بیان میکنیم و میگوییم، وام اگر به صورت قرض با ربا باشد حرام است و اگر به صورت مضاربه و مشارکت باشد زیاد گرفتن از سود کارکرد یا فروش اقساطی سهم الشرکه جایز است و یا اگر چیزی به آن ضمیمه کنیم میتوانیم ربا و را مبدل به حلال کنیم. یا در اسلام و قرآن آمده است که «ان الله یامر بالعدل و الاحسان» آنچه با عدالت سازگار باشد آن درست است و آنچه را با عدالت معارض باشد قبول نمیکنیم. جایی که حکم ندارد مثل بیمههای اجتماعی اگر با یکی از قوانین کلی که در شریعت آمده مانند بیع، مصالحه، هبه و …، تطبیق کند حکمش را استخراج میکنیم و آنجا که با هیچ یک از این چیزها تطبیق نکند باز با کلیات دیگر اسلام مانند قانون عدل و انصاف قانون اصاله الحلیه، اصاله الاباحه و … باید تطبیق شود.
به نظر میرسد، با همه تحولاتی که انجام گرفته است، جریان فقه پژوهی حوزه آنگونه که مطمح نظر امام بود، اتفاق نیفتاد حتی در حوزه بیان مصادیق احکام فقهی مثالها از أنایین مشتبهین و شبه تتون تجاوز نمیکند. به نظر میرسد اگر قرار است فقه جواهری ریشه در گذشته و با نگاه به آینده، نیازهای زندگی را پاسخگو باشد، باید در منهج درسی و فقه پژوهی نیز تحول ایجاد شود.
این مشکلهای است که در منهج دراسی ما است. نقصی در فقه نیست در همه کتب ما و تبعاً در درسها همین مشکله موجود است.
مرحوم آیتالله میلانی وقتی یک مساله اصولی را مطرح میکردند دست کم ۱۰ تا ۲۰ مورد کاربرد این مساله اصولی را سر درس مثال میزد تا برای طلبهها روشن شود که مورد آن فقط یکی مثلاً شرب توتون نیست، صدها موارد دیگر دارد. شاید علت مهم اینگونه فقه پژوهی این باشد که همه مدرسین آن طور متضلع نیستند و نتوانستند بر فروع مختلف احاطه یابند.
از طرف دیگر اگر به عنوان مثال بخواهند یک موضوع فقهی را با بیمه مثلاً تطبیق کنند اولین مشکل آن است که باید بیمه را برای طلبهها تشریح کنند چون برخی از طلاب از موضوعات جدید خیلی آگاهی ندارند، خود موضوع شناسی کار مهمی است. بنابراین برای اینکه طلبه به کیفیت استنباط احکام از اصول کلی آشنا شود تا اگر به جایی رسید و خودش صاحب نظر شد بتواند موضوعات جدید را با یکی از همان کلیات منطبق کند. قاعده این است که استاد فقه و اصول اگر وقتی یک مساله اصولی را عنوان میکند یا یک قاعده کلی را عنوان میکند موارد زیادی از کاربرد آن را بیاورد ضمناً طلبهها مقداری موضوع شناس تر باشند.
به هر صورت موضوع شناسی در جهان بینی و باور داشتهای فقیه تأثیر میگذارد و نقش جهان بینی در استنباط و ارائه حکم انکار ناپذیر است و اینها از هم منفک نیستند. اما این را به عنوان قاعده موفق در فقه پژوهی نمیتوان تلقی کرد و اینها باید همپای همدیگر حرکت کنند؛ یعنی به موازات فقه پژوهی، موضوع شناس هم باشد تا دانشپژوه پس از دوران دانشآموختگی بتواند بهتر موضوعات نوآمد را با معیارهای فقاهت تطبیق دهد.
شکی نیست فقیهانی که به میان مردم میآیند و با مسایل کلی جامعه برخورد از نزدیک دارند تبعاً در اندیشه آنان درباره مسایل فقهی بیاثر نیست، فرض کنید فقیهی که در نجف و در یک اتاقی محصور است با مردم تماس ندارد و از مشکلات آنان بیخبر است. یک طور فکر میکند و نظر میدهد؛ اما آنکه در میان جامعه است و با مشکلات مردم آشنا شود نظرش خیلی فرق میکند.
اما مرجعی که این را به عنوان حکم کلی شیعه میسنجد و در حوزههای اجتماعی فکر میکند میگوید:
احتیاط غلط و خلاف احتیاط است، اگر اول ماه برای اهل تسنن محرز است و شیعه در آن تردید دارد و فتوا بر احتیاط داده شود معنایش این است که جامعه شیعه دو روز به عرفات روند و این مسلماً هزارها اشکال بین مسلمین ایجاد میکند. بدون شک باید پذیرفت فقیهی که در حوزههای فردی و منزوی از مردم مسایل را بررسی میکند، با فقیهی که به جامعه میاندیشد و ارتباط بیشتری با مسایل اجتماعی دارد، در کیفیت استنباطش فرق دارد.
به نظر حضرتعالی که مدرس خارج فقه و اصول حوزه هستید تحولات مورد نظر حضرت امام را چگونه میتوان در حوزه بسط و تعمیق داد؟
اشرفی شاهرودی: با توجه به اینکه خیلی از عمر فقه در انزوا و خروج از مسایل حکومتی گذشته تبعاً تا بازگشت فقه به این مرحله نوین زمان میبرد ولی این طور نیست که تحول ایجاد نشده باشد، آن تحول که مورد نظر امام بود به طور طبیعی زمان میبرد.
اما از دیدگاه من باید در حوزهها این تحول جامعتر و سریعر انجام پذیرد و لااقل دستهای را انتخاب کنیم و بر روی این برگزیدگان سرمایه گذاری بیشتری انجام دهیم.
چنین کاری در فقه هم باید بشود پیشنهاد من این است که حوزههای علمیه لامحاله باید یک دستهای را انتخاب کنند، نیروهای خوب و مستعد را شناسایی و از نظر مادی تأمین کنند که فکرشان به آن جهات مشغول نباشد و ممحض در بررسی و تحقیق کنند و با استادی که خبرویت در مسایل اجتماعی داشته باشد مشغول کار جدی برای پاسخگویی به مشکلات بر آینند.
و آخرین پرسش کدام یک از ویژگیهای شخصیتی حضرت امام شما را بیشتر مجذوب میساخت؟
اشرفی شاهرودی: درباره حالات شخصی امام میتوان گفت: مرحوم امام جزو کمنظیرها اگر نگوییم بی نظیر علما بود، خیلی خودش را ساخته بود، خیلی تکیه به نفس داشت و روی خودش حساب باز میکرد. کسی که برای کارهایش روی دیگران تکه کند نبود. و این در سراسر شوون زندگی ایشان مشاهده و محسوس بود چه در رفتار و چه در گفتار و چه در نوشتارش و چه در ورودش در مسایل بزرگ اجتماعی.
مطمئناً اگر آدمی بود که منتظر بماند ببیند مردم چه میکنند، دیگران چه میگویند، هیچ وقت نمیتوانست چنین تحول بزرگی را در دنیا ایجاد کند، در هر اعلامیهای که میخواست بدهد یا راهنمایی که میخواست بکند منتظر آراء دیگران و افکار آنها نمیماند و این بر اساس شدت اعتمادی بود که به خودش داشت.
اما در علم اصول، ایشان لا محاله تأثر از فلسفه داشت که متأسفانه اصولی در نجف نگفت ولی در نوشتار ایشان مشخص است کاملاً مسایل فلسفی در اصول ایشان اثر گذاشته است. با مبانی مرحوم میرزای نائینی که خیلی دنبال این مسایل فلسفی نبوده مبانی امام خیلی فرق میکند و زیاد هم با میرزای نائینی که در این اخیر در اصول فحل بزرگی بود معارضه و مخالفت دارد.
البته چنانچه عرض شد ساختار روحی امام اختصاص به شخص خود او داشت و کمتر نظیری برایش میتوان پیدا کرد که آن ساختار، این انقلاب عظیم را در پی داشت.
والسلام علیه یوم ولد یو مات و یوم یبعث حیا.