اشاره: یکی از مهمترین مسائل اسلامشناسان و اسلامپژوهان، شناخت نسبت بین اسلام و امر سیاسی است؛ طبیعتاً آنان باید نظریهی خود را در تاریخ و سیره پیامبر به عنوان پیامآور آیین اسلامی توضیح دهند. عدم توفیق در این امر به مثابه خطا بودن انتساب آن نظریه به اسلام است. اکثریت متفکران اسلامی و اسلامپژوهان، معتقدند که پیامبر دوران مکی به دغدغه تغییر در ساخت سیاسی، تصریح نکرده است. این خوانش تاریخی، توسط اکثریت قریب به اتفاق تاریخپژوهان تأیید میشود. مورخان، محتوای دعوت پیامبر در دوران مکی را در امور اعتقادی، اخلاقی و برخی از شرایع، خلاصه کردهاند. این نوشتار سعی دارد با بررسی برخی از روایات تاریخی و حدیثی، سورههای نازل شده در دوران مکی و ذهنیت ایجاد شده در مخاطبان دعوت در مکه، اثبات کند که یکی از دغدغههای ابتدایی دعوت نبوی، تغییر در ساخت سیاسی جوامع عربی و غیرعربی بوده است که در محتوای دعوت ایشان بازتاب یافته است.
اختصاصی شبکه اجتهاد: یکی از مسائل امروز اندیشمندان علومانسانی، نسبت بین مسئلهی دین و سیاست است. متفکران اسلامی سعی کردهاند که با واکاوی منابع اسلامی، نظریهی خود را در این زمینه از نگاه اسلام، ذیل مسئلهی نبوت مطرح کنند که میتوان رد پای آن را در علم کلام، تفسیر، فلسفهی سیاست و فقه پیدا کرد. تعدد نظرات مطرح شده در این زمینه، قابلیت روایت آن را از این مقاله گرفته است، اما به عنوان مقدمهی بحث به برخی از آنان اشاره میشود.
فخر رازی مقصود اصلی نبوت را هدایت مردم به سوی حق و آخرت و رویگردانی از دنیا میداند؛ اما با توجه به وجود نیازهای دنیایی، بر پیامبر لازم است تا در باب اصلاح امور دنیوی مردم [که از مصادیق آن حکومت است] وارد شود (۱۴۰۸، ج.۸: ۱۱۵). طباطبایی وظیفهی پیامبر را تبیین صلاح دنیا و آخرت مردم را از حیث اصول و فروع دین، به واسطهی عنایت الهی برای رسیدن به سعادت حقیقی، میداند (۱۳۹۳، ج.۲: ۱۴۰). فیرحی قدرت و مشروعیت سیاسی پیامبر را متأثر از نظام قبیلهای میداند (۱۳۷۸، ص. ۱۳۴). امام خمینی بسط توحید را وظیفهی بالذات پیامبران دانسته (۱۳۷۸، ج.۱۹: ۲۸۴) و تشکیل حکومت را مقدمهی این اتفاق قلمداد میکنند (همان، ص ۲۸۵). ایشان حکومت را شعبهای از ولایت مطلق رسول اکرم میدانند؛ که از احکام اولیهی اسلام بوده و مقدم بر سایر احکام است (همان ج.۲۰: ۴۵۲). در جایی دیگر ایشان میگویند: «هدف بعثتها به طور کلی این است که مردمان بر اساس روابط اجتماعی عادلانه، نظم و ترتیب پیدا کرده، قد آدمیت راست گردانند. و این با تشکیل حکومت و اجرای احکام امکانپذیر است. خواه نبی خود موفق به تشکیل حکومت شود، مانند رسول اکرم (ص)، و خواه پیروانش پس از وی توفیق به تشکیل حکومت و برقراری نظام عادلانهی اجتماعی را پیدا کنند.» حائری عهدهدار شدن پیامبر اکرم در امور سیاسی و کشورداری را از طریق بیعت و انتخاب مردم به واسطهی ضرورتهای زمان و مکان میداند، بدون آنکه خود در صدد آن باشد (۱۹۹۴م، ص. ۱۴۳). علی عبدالرزاق در کتاب الاسلام و اصول الحکم میگوید: «محمد (ص) فقط یک رسول بود و دعوت خالص دینی داشت، بدون هیچ شائبهای از سلطنت و حکومت و به تأسیس کشور با مفهوم سیاسی امروزین آن اقدام نکرده است. او فقط یک رسول بود مانند پیامبران قبلی خود. ولایت محمد (ص) بر مؤمنان، ولایت رسالت بود بدون هیچ خلطی از ابعاد حکومتی و پادشاهی» (۱۹۹۲، صص ۲۶-۶۶). مونتگمری وات در فصل دوم کتاب تاریخ اسلام کمبریج میگوید: «جدای از به رسمیت شناختن دعوی دینی، محمد (ص) به طور ساده به عنوان بزرگ یکی از این طوایف نهگانه عمل میکرد و هیچ قدرت خاصی نداشت جز اینکه منازعاتی که صلح و آرامش را در مدینه به مخاطره میافکند به او ارجاع میشد. بنابراین پیامبر از رهبریت حکومت جدید برپا شده در مدینه فاصله زیادی داشت» (هولت و نویسندگان، ۱۳۸۳ش، ج.۱: ۸۰).
به نظر میرسد در بسیاری از این نظرات، پیشفرضهای تاریخی وجود دارد که نقش موثری در تولید این نظریات دارد؛ گمان بر این است که پیامبر اکرم در ۱۳سالهی دوران مکی فقط مشغول دعوت مردم به توحید و معاد بوده است و پس از درخواست قبایل اوس و خزرج و بیعت آنان با پیامبر اکرم در سال سیزدهم، ایشان یک ساختار سیاسی و اجتماعی جدیدی در یثرب تشکیل دادند. بدین ترتیب آنان برای اثبات نظریهی خود در مورد نسبت بین حکومت یا سیاست و آیین پیامبر خاتم، راجع به اقدامات پیامبر در مدینه صحبت کردهاند. حتی کسانی که قائل به الهی بودن وظیفهی تشکیل حکومت، در رسالت پیامبر هستند، برای اثبات مدعای خود به تشکیل حکومت در مدینه استناد کردهاند. این نشاندهندهی آن است که مشهور اندیشمندان معتقد هستند که حداقل در ظاهر، اثری از دغدغههای سیاسی در کلام و رفتار پیامبر در دوران دعوت مکی حضور ندارد.
رسول جعفریان با بیان دو مرحله کلی دعوت اسلامی یعنی دوران مکی و مدنی، معتقد است که مرحله نخست، پیامبر به بیان عقاید دینی، جدالهای فکری شرک و توحید و مباحث مربوط به قیامت، پرداخته است و در ادامه میگوید: «با این حال باید گفت، در مکه آیاتی در زمینه اخلاق فردی و اجتماعی نازل شد که مبنای برخی از احکام شرعی گردید.» (۱۳۸۳ش، ص. ۳۰۵).
علی بن علی جابر که تمرکز ویژهای بر دعوت پیامبر در دوران مکی داشته است و کتاب “منهج الدعوه النبویه فی المرحله المکیه” را نگاشته است، در باب دوم این کتاب که “أرکان الدعوه” نام دارد، در دو فصل به محتوای دعوت در این دوران پرداخته است. در فصل اول که “الترکیز على العقیده” نام دارد، هفت مبحث را بیان کرده است که از این قرار است: «تقریر الوحدانیه، إثبات الرساله، الإیمان بالملائکه، الإیمان بالکتب، الإیمان بالرسل، الإیمان بالیوم الآخر، الإیمان بالقدر» (الحربی، ۱۴۰۶ق، ص. ۲۲۱). در فصل دوم که “تقریر الصلاه و الزکاه و مکارم الأخلاق” نامگذاری شده است، به مباحث “تشریع الصلاه، تشریع الزکاه، الدعوه الأخلاقیه (الدعوه إلی مکارم الأخلاق، تحریم الکبائر، محو التقالید الجاهلیه)” پرداخته شده است (همان، ص. ۲۸۷).
در این مقاله سعی میشود به روش توصیفی-تحلیلی با بررسی گزارههای تاریخی، تصویر دقیقتری از دوران مکه به نمایش گذاشته شود که پیامبر اکرم از روز اول دعوت، قصد خود را مبنی بر ایجاد تغییر در ساختار سیاسی، اظهار کرده است و اگر هم حادثهی بیعت مردم یثرب با پیامبر رخ نمیداد، ایشان به استقبال اتفاقی مشابه آن میرفت. اثبات این مدعا میتواند خدشهی قابل توجهی به نظریات مخالف وارد کند و باعث تقویت نظریهی موافقین شود. چرا که مخالفین زمانی میتوانند حادثهی مدینه را یک حادثهی اتفاقی و مبتنی بر اقتضائات زمانی و عقلانی بدانند؛ که پیامبر خود هیچگاه در پیش از این دوران، صحبت یا تلاشی در این مورد نداشته باشند. در ادامه سعی میشود نقلهای تاریخی و روایی مربوط به دوران مکی که میتواند در راستای اثبات مدعای این نوشتار ما را یاری کند، گزارش کنیم.
ذکر روایات تاریخی پیامبر(ص)
۱. شروعدعوت (واقعه ی کوه صفا)
در روایتی از علی بن ابراهیم قمی که از مفسران شیعی قرن سوم قمری است، روایتی نقل شده است که با نزول آیهی «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» (حجر: ۹۴) پیامبر خارج شدند و بر کوهی که احتمالاً کوه صفا باشد ایستادند و گفتند:
یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ وَ یَا مَعْشَرَ الْعَرَبِ أَدْعُوکُمْ إِلَى عِبَادَهِ اللَّهِ وَ خَلْعِ الْأَنْدَادِ وَ الْأَصْنَامِ وَ أَدْعُوکُمْ إِلَى شَهَادَهِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ فَأَجِیبُونِی تَمْلِکُوا بِهَا الْعَرَبَ وَ تَدِینُ بِهَا لَکُمُ الْعَجَمُ وَ تَکُونُونَ مُلُوکاً فِی الْجَنَّهِ
ای گروه قریش و ای گروه عرب، شما را به عبادت خدا و کنار گذاشتن بتها و شریکان خدا دعوت میکنم و شما را به شهادت دادن به (لا إله إلا الله) و این که من پیامبر خدا هستم، دعوت میکنم. [دعوت مرا] اجابت کنید تا بهوسیلهی آن پادشاهان عرب شوید و عجمیان تابع شما گردند و [همچنین] پادشاهان بهشت باشید (۱۴۰۴ق، ج.۱: ۳۷۹).عبارت مورد بحث، تعبیر «فَأَجِیبُونِی تَمْلِکُوا بِهَا الْعَرَبَ وَ تَدِینُ بِهَا لَکُمُ الْعَجَمُ» است.
خلیل بن احمد میگوید: «الملک: ما ملکت الید من مال وخول.» (فراهیدی، ۱۴۰۹ق، ج.۵: ۳۸۰). کلمهی مُلک به معنی در دست گرفتن چیزی است. آن شیء میتواند مال باشد یا قدرت، که در این صورت او مالک آن میشود؛ به این معنا که تسلط بر آن پیدا میکند. «مَلِک» به معنای پادشاه از همین ریشه گرفته شده است که جمع آن در زبان عربی «مُلُوک» میشود. به نظر میرسد فعل ثلاثی مجرد آن به انضمام متعلقاتش معانی مختلفی مییابد. «مَلَکَ عَلَى النَّاسِ أَمْرَهُمْ» به معنای به دست گرفتن سلطنت و ولایت مردم است و «وَهُوَ یَمْلِکُ نَفْسَهُ» به معنای (او حساب نفسش را به دست گرفت) میباشد (الفیومی، ۱۴۲۸ق، ج.۲: ۵۷۹).
در اصطلاح عرب، تابعیّت یک فرد یا حکومت یا گروه از حکومت یا گروه یا فردی دیگر را با «یَدِینُ لِفُلَانٍ» به کار میبرند. به عنوان مثال در سیرهی ابن اسحاق آمده است: «مَلِکُ الْحَبَشَهِ یَدِینُ لِمَلِکِ الرُّومِ» پادشاه حبشه تابع پادشاه روم است (۱۳۶۸ش، ص. ۵۸).
کلام پیامبر اکرم را میتوان اینگونه بیان کرد که اگر دعوت من را اجابت کنید، سروران و فرمانروایان عرب خواهید شد و همچنین غیرعرب هم از شما تبعیت خواهند کرد.
در ادامهی روایت آمده است که پیامبر مورد استهزای مشرکین قرار میگیرد و آنان میگویند: «محمد بن عبدالله (صل الله علیه و آله) دیوانه شده است»؛ جناب ابوطالب از پیامبر میپرسد که ای برادرزاده این [دین] چیست؟ پیامبر پاسخ میدهد:
یَا عَمِّ هَذَا دِینُ اللَّهِ الَّذِی ارْتَضَاهُ لِمَلَائِکَتِهِ وَ أَنْبِیَائِهِ وَ دِینُ إِبْرَاهِیمَ وَ الْأَنْبِیَاءِ مِنْ بَعْدِهِ بَعَثَنِی اللَّهُ رَسُولًا إِلَى النَّاسِ
پیامبر این عبارات خود را که مفادش در بالا بیان شده بود، دینالله و دین پیامبران گذشته و دین حضرت ابراهیم قلمداد میکند (قمی، ۱۴۰۴ق، ج.۱: ۳۷۹).
این روایت فقط توسط علی بن ابراهیم نقل شده است و طبرسی (۵۴۸ق) در إعلام الوری و قطبالدین راوندی (۵۷۳ق) در قصص الأنبیاء به نقل از علی بن ابراهیم این روایت را نقل کردهاند (۱۳۹۰ق، ص. ۳۶؛ ۱۴۰۹ق، ص. ۳۱۹). البته اصل این حادثه که به واقعهی کوه صفا معروف است در کتب تاریخی و حدیثی متعددی نقل شده است، در حالی که این عبارت در آن به چشم نمیخورد (ابن سعد، ۱۴۱۰ق، ج.۱: ۱۵۷؛ ابن کثیر، بیتا، ج.۳: ۵۱؛ مسلم، ۱۳۷۳ق؛ ج.۱: ۱۹۳).
۲. مواسم عرب و منازل حجاج
واقدی با سلسله سندی از ابن شهاب زهری از محمد بن صالح روایتی نقل میکند که ابن صالح ادعا میکند آن را از افراد متعددی، من جمله عمر بن قتاده و یزید بن رومان شنیده است. در این روایت آمده است پیامبر در مواسم حج، در منازل و توقفگاههای حجاز در عکاظ، مَجَنَّه و ذی المجاز مردم را دعوت میکرد. محتوای دعوت پیامبر در آن سالها اینگونه روایت شده است:
یَا أَیُّهَا النَّاسُ قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللّهُ تُفْلِحُوا وَ تَمْلِکُوا بِهَا الْعَرَبَ وَ تَذِلَّ لَکُمُ الْعَجَمُ وَ إِذَا آمَنْتُمْ کُنْتُمْ مُلُوکًا فِی الْجَنَّهِ
(ابن سعد، ۱۴۱۰ق، ج.۱: ۱۶۸). این روایت هم شباهت بسیار زیادی با روایات گذشته دارد که بنا بر ادعای راوی در سالهای مختلف در موسم حج تحقق پیدا میکرده است. یکی از مهمترین تفاوتها در این روایت با سایر روایات، استفاده از تعبیر «تَذِلَّ لَکُمُ الْعَجَمُ» است که امکان ایجاد شبهه در تغییر مضمون توسط راویان است. اما میتوان گفت تعبیر ذلیل شدن، کنایهای از تحت حاکمیت دیگری قرار گرفتن است.
۳. واقعهی یوم الدار
حدیث یومالدار یکی از پرتکرارترین احادیث در میان کتب روایی عامه و خاصه است که به صورت مُجمَل و مُفَصَّل و غالباً ذیل آیهی «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» (شعراء: ۲۱۴) مطرح شده است.
ابن شهرآشوب (۵۸۸ق) در روایتی از ابن عباس و بَراء، ذیل آیهی «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» نقل میکند که پیامبر دو مرتبه بنیعبدالمطلب را دعوت کرد و آنان را مهمان کرد و در مرتبهی دوم به آنان گفت:
یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، أَطِیعُونِی تَکُونُوا مُلُوکَ الْأَرْضِ وَ حُکَّامَهَا، وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیًّا إِلَّا جَعَلَ لَهُ وَصِیًّا، أَخَا وَ وَزِیرًا، فَأَیُّکُمْ یَکُونُ أَخِی، وَ وَزِیرِی، وَ وَصِیِّی، وَ وَارِثِی، وَ قَاضِیَ دَیْنِی؟
(۱۳۷۹ش. ج.۲: ۲۵). این روایت به همین نحو توسط فَتّال نیشابوری (۵۰۸ق) بدون ذکر نام ابن عباس گزارش شده است. ابن سعد ذیل این آیه، روایت دیگری را بیان میکند که بیشتر شبیه روایت کوه صفا است. با این تفاوت که در اینجا گفته شده است که پیامبر با نزول آیهی ۲۱۴ (شعراء) به بالای مروه میرود و یکی یکی از بطون قریش را صدا میزند و هنگامی که جمع میشوند به آنان میگوید:
إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنِی أَنْ أَنْذِرَ عَشِیرَتِی الْأَقْرَبِینَ وَ أَنْتُمُ الْأَقْرَبُونَ مِنْ قُرَیْشٍ وَ إِنِّی لَا أَمْلِکُ لَکُمْ مِنْ اللَّهِ حَظًّا وَ لَا مِنْ الْآخِرَهِ نَصِیبًا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَأَشْهَدَ بِهَا لَکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ وَ تَدِینَ لَکُمْ بِهَا الْعَرَبُ وَ تَذِلَّ لَکُمْ بِهَا الْعَجَمُ(۱۴۱۰ق. ج.۱: ۶۱).
حدیث یومالدار بدون این عبارت مورد بحث، در کتب امالی طوسی، علل الشرائع، مسند احمد، سیرهی ابن اسحاق و تاریخ طبری با تفاوتهای جزئی نقل شده است (طوسی، ۱۴۱۴ق، ص. ۵۸۳؛ صدوق، ۱۳۸۵ش، ج.۱: ۱۷۹؛ ابن حنبل، ۱۴۱۶ق، ج.۲: ۲۲۵؛ ابن اسحاق، ۱۳۶۸ش، ص. ۱۴۵؛ طبری، بیتا، ج. ۲: ۳۲۰).
۴. جلسات قریش نزد جناب ابوطالب
محمد بن سعد حدیثی از حضور قریش نزد ابوطالب نقل میکند که قریشیان هنگامی که دیدند، اسلام گسترش یافته و تازهمسلمانان در پیرامون کعبه مینشینند؛ به نزد ابوطالب میروند تا با مذاکره پیامبر را متوقف کنند. آنان پیشنهاد دادهاند که برادرزادهات [محمد] را به ما تحویل بده و ما به جای او جوانی از جوانان قریش را به فرزندی و غلامی تو در میآوریم. جناب ابوطالب درخواست آنان را رد میکند. پیامبر را فرا میخوانند که پیشنهادی به او بدهند. حضرت ابوطالب واسطه میشود که آنان با پیامبر صحبت کنند. آنان میگویند ما تو و خدایت را رها میکنیم؛ تو هم ما و خدایانمان را رها کن. پیامبر میفرماید: «أ رَأَیْتُمْ إِنْ أَعْطَیْتُکُمْ هَذِهِ هَلْ أَنْتُمْ مُعْطِیَّ کَلِمَهً إِنْ أَنْتُمْ تَکَلَّمْتُمْ بِهَا مَلَکْتُمْ بِهَا الْعَرَبَ وَ دَانَتْ لَکُمْ بِهَا الْعَجَمُ؟» ابوجهل خوشحال شده و میگوید: این کلمهی سودمندی است؛ به پدرت قسم که آن و ده تا مانند آن را خواهیم گفت. پیامبر پاسخ میدهد: بگویید لا اله الا الله. آنان از این کلام بدشان میآید و متفرق میشوند (۱۴۱۰ق، ج.۱: ۱۵۸). پیامبر در این دیدار تأکید دارد با پذیرش (لا اله الا الله) و ورود به دائرهی اسلام، آنان میتوانند بر جمیع مردم (عرب و عجم) برتری یابند.
طبری با سلسله سند دیگری به نقل از اسماعیل بن عبدالرحمن السدی، دیداری را مشابه با این دیدار گزارش میدهد؛ که در برخی از جزئیات تفاوتهایی وجود دارد. در این روایت تعبیر (أدعوهم الى ان یتکلموا بکلمه تدین لهم بها العرب، و یملکون بها العجم) به پیامبر نسبت داده شده است. (بیتا، ج.۲: ۳۲۳). ابن هشام از ابن اسحاق به نقل از ابن عباس تعبیر (کلمه واحده تعطونیها تملکون بها العرب، و تدین لکم بها العجم.) روایت کرده است. (ابن هشام، سیره النبویه؛ ج.۱: ۴۱۷).
علی بن ابراهیم هم این دیدار را با اندکی تفاوت روایت میکند که در آنجا پیامبر در پاسخ درخواست قریشیان میگوید: (لَوْ وَضَعُوا الشَّمْسَ فِی یَمِینِی- وَ الْقَمَرَ فِی یَسَارِی مَا أَرَدْتُهُ، وَ لَکِنْ یُعْطُونِی کَلِمَهً یَمْلِکُونَ بِهَا الْعَرَبَ وَ تَدِینُ لَهُمْ بِهَا الْعَجَمُ وَ یَکُونُونَ مُلُوکاً فِی الْجَنَّهِ) (قمی، ۱۴۰۴ق، ج.۲: ۲۲۹). جالبتر آن که محمد بن یعقوب کلینی این حادثه را با سلسله سندی از امام باقر (علیه السلام) نقل میکند؛ این روایت علاوه بر متفاوت بودن کلی الفاظ با روایات گذشته، ورود پیامبر را به محفل قریش اینگونه روایت میکند: (فَلَمَّا دَخَلَ النَّبِیُّ ص لَمْ یَرَ فِی الْبَیْتِ إِلَّا مُشْرِکاً فَقَالَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى ثُمَّ جَلَسَ) جناب ابوطالب آن چه که قریشیان به او گفتهاند را برای پیامبر تعریف میکند و ایشان میگویند: (أَ وَ هَلْ لَهُمْ فِی کَلِمَهٍ خَیْرٍ لَهُمْ مِنْ هَذَا یَسُودُونَ بِهَا الْعَرَبَ وَ یَطَئُونَ أَعْنَاقَهُمْ) (کلینی، ۱۴۰۷ق، ج.۲: ۶۴۹).
در این روایت از تعبیر (سیادت) که در اصطلاح به معنای (شرف و سروری) (الفیومی، ۱۴۲۸ق، ج.۱: ۲۹۴) به جای کلمهی (ملوکیت) یا (دیانت عرب) استفاده شده است. در این روایت تفاوت دیگری هم وجود دارد و آن نبود کلمهی (عجم) در متن روایت است. در دیگر روایات، وجود کلمهی عجم میتوانست این شبهه را ایجاد کند که این روایات تاریخی به دلیل درگیریهای قومیتی دستکاری شده باشد که نبود این کلمه در متن روایت میتواند این شبهه را از این روایت منتفی کند. و تفاوت سوم به کار بردن اصطلاحی جدیدی تحت عنوان (وطئ اعناق) است. (وَطْء) در لغت به معنای قدم گذاشتن بر چیزی بهوسیلهی پا است (فراهیدی، ۱۴۰۹ق، ج.۷: ۴۶۷؛ الفیومی، ۱۴۲۸ق، ج.۲: ۶۶۴). یافتن معنای اصطلاحی وطئ عنق به معنای قدم گذاشتن بر روی گردن، بسیار امر دشواری است. البته امکان دارد که معنای آن مانند (وَطْء الخَیل) به معنی سوار گردن شدن باشد (همان). از قرائن در کلام میتوان این حدس را زد که این اصطلاح همانند تعبیر (بر گردهی دیگری سوار شدن) کنایه از اراده و اختیار آنان را به دست گرفتن است (معین، ۱۳۸۱ش، ج.۲: ۱۴۴۹). این تعبیر به قرینهی (یسودون) میتواند دلالت آن را داشته باشد که (وطئ عنق) کنایه از رسیدن به حاکمیت و ریاست بر دیگران است که با فحوای روایت همخوانی دارد.
روایت دیگری از طریق یونس بن بکیر به ابن اسحاق نسبت داده شده است که در زمان بیماری جناب ابوطالب است که منتهی به فوت ایشان میشود. در آنجا تعبیر پیامبر اینگونه روایت شده است: (إن أعطیتکم ما سألتم، أ معطی أنتم کلمه واحده لکم فیها خیر، تملکون بها العرب و تدین لکم بها العجم) (ابن اسحاق، ۱۳۶۸ق، ص. ۲۳۶).
۵. گفتگو پیامبر (ص) با قریش
در کتاب شیعی تفسیر قمی، روایتی به چشم میخورد که اصل آن در هیچ کتاب عامی و تاریخی به چشم نمیخورد؛ علی بن ابراهیم ذیل آیهی هشتم، سورهی انفال میگوید:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِقُرَیْشٍ إِنَ اللَّهَ بَعَثَنِی أَنْ أَقْتُلَ جَمِیعَ مُلُوکِ الدُّنْیَا- وَ أَجُرَّ الْمُلْکَ إِلَیْکُمْ- فَأَجِیبُونِی إِلَى مَا أَدْعُوکُمْ إِلَیْهِ تَمْلِکُوا بِهَا الْعَرَبَ وَ تَدِینُ لَکُمْ بِهَا الْعَجَمُ وَ تَکُونُوا مُلُوکاً فِی الْجَنَّهِ
در این روایت چهار فقره وجود دارد که دو فقرهی ابتدائی آن، مخصوص همین روایت است. اما دو فقرهی آخر یعنی عبارت (تَمْلِکُوا بِهَا الْعَرَبَ وَ تَدِینُ لَکُمْ بِهَا الْعَجَمُ) و (تَکُونُوا مُلُوکاً فِی الْجَنَّهِ) در گزارههای حدیثی و تاریخی دیگر به چشم میخورد (ابن اسحاق، ۱۳۶۸ق، ص. ۲۳۶؛ ابن حنبل، ۱۴۱۶ق، ج.۲: ۲۲۵؛ ابن سعد، ۱۴۱۰ق، ج.۱: ۱۶۸).
فقره اول: (إِنَ اللَّهَ بَعَثَنِی أَنْ أَقْتُلَ جَمِیعَ مُلُوکِ الدُّنْیَا):
ترجمه ی این روایت بسیار روشن است. (همانا خداوند مرا مبعوث کرده است تا با تمامی پادشاهان دنیا مبارزه کنم.) در این روایت نکات بسیار کلیدی وجود دارد؛
۱. پیامبر می گوید یکی از علل بعثت او به پیامبری، مبارزه ی با پادشاهان دنیا است؛ اکنون نمی توان بر سر قیودات و شرائط آن پادشاهان، سخنی گفت که آیا این پادشاهان فقط شامل پادشاهان ظالم می شود یا تمام انواع پادشاهی را زیر سوال می برد. اما ادنی دلالت این روایت آن است که این مبارزه جزئی از ماموریت های الهی پیامبر اکرم است.
۲. نکته دوم آن است که پیامبر معتقد است که با یک گونه حکومت، که مفاد آن جز (امر پادشاهی) به آن اشاره نشده است باید مبارزه کرد که آن نشانه ی طاغوت یا باطل دانستند این مدل است؛ استفاده ی پیامبر از کلمه ی (جمیع) دلالت بر عمومیتی دارد که اگر برای آن قیوداتی یافت نشود و یا قائل به تسامح در عمومیت آن نشویم، نشانه ی عدم هم خوانی نظریه ی سیاسی اسلامی با مدل های حاکم در عصر نبوی است. به صورت دقیق تر آنکه دینی که محمد، دعوت کننده به آن است لا بشرط به هر مدل حکومتی که عرف آن را پذیرفته باشد نیست. بلکه به صراحت آن را نفی میکند.
فقره دوم: (وَ أَجُرَّ الْمُلْکَ إِلَیْکُمْ)
(جرر) به معنای کشیدن شیء است(ابن فارس، ۱۳۹۹ق، ج.۱: ۴۱۰) کلمه ی مُلک در آیات (وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ)(بقره:۱۰۲) (قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُ بِالْمُلْکِ مِنْهُ )(بقره:۲۴۷) به معنای حکومت و فرمانروایی آمده است. ظاهرا مراد پیامبر از این تعبیر این است که من امر فرمانروایی و حکومت داری را به سوی شما می کشم.
۶. عقبه ثانی
بعد از حضور مصعب بن عمیر و تعلیم قرآن به تازهمسلمانان یثربی و گسترش اسلام در این شهر، جمع هفتاد نفرهای راهی شهر مکه میشوند تا با پیامبر دیدار کنند. در این جلسه، شروطی توسط پیامبر مطرح میشود و نمایندگان اوس و خزرج میگویند: اگر ما به عهد خود وفا کردیم چه چیزی برای ما خواهد بود؟ پیامبر پاسخ میدهد: (الْجَنَّهُ) (ابن هشام، ج.۱: ۴۴۶؛ طبری، ۱۴۱۲ق، ج.۲: ۳۶۳). سائب کلبی و مقاتل بن سلیمان و قتاده بن دعامه، در ذیل آیهی «وَلَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ» (احزاب: ۱۵) میگویند پیامبر در پاسخ آنان فرمود: (لَکُمُ النَّصْرُ فِی الدُّنْیَا، وَالْجَنَّهُ فِی الْآخِرَهِ) (ثعلبی، ۱۴۲۲ق، ج.۸: ۲۰؛ ابن سلیمان، ۱۴۲۳، ج.۳: ۴۸۰؛ طبری، ۱۴۱۲ق، ج.۲۲: ۶۲۰).
ابن شهرآشوب در مناقب آل ابیطالب در روایتی که شباهت بسیار زیادی به لحاظ شکلی به احادیث شیعی دارد، پاسخ پیامبر را اینگونه روایت کرده است: «أَمَّا فِی الدُّنْیَا فَالظُّهُورُ عَلَى مَنْ عَادَاکُمْ وَ فِی الْآخِرَهِ الرِّضْوَانُ وَ الْجَنَّهُ» (ج.۱: ۱۸۲). علی بن ابراهیم ذیل آیهی سیام سورهی انفال، این واقعه را روایت میکند که مفاد آن تشابه بسیار زیادی به نقلهای گذشته دارد. پاسخ پیامبر در این روایت اینگونه روایت شده است: (الْجَنَّهُ فِی الْآخِرَهِ- وَ تَمْلِکُونَ الْعَرَبَ وَ تَدِینُ لَکُمُ الْعَجَمُ فِی الدُّنْیَا) (قمی، ۱۴۰۴، ج.۱: ۲۷۳). طبرسی، روایت علی بن ابراهیم را با الفاظ متفاوتی نقل میکند: «الْجَنَّهُ، تَمْلِکُونَ بِهَا الْعَرَبَ فِی الدُّنْیَا وَ تَدِینُ لَکُمُ الْعَجَمُ وَ تَکُونُونَ مُلُوکاً» که در آن تعبیر (تَکُونُونَ مُلُوکًا) تصریح شده است (طبرسی، ۱۳۹۰ق، ص. ۶۰).
بررسی آیات قرآن در دوران مکی
قرآن در حرکت پیامبر یکی از اصلیترین مبادی محتوایی، دعوت است. پیامبر در بسیاری از مواقع از سورههای قرآن برای دعوت مردم به اسلام استفاده میکند و محتوای سورههای مکه در گفتوگوهای مکیان بسیار پُررنگ است؛ مکیان بسیاری از معارف قرآنی که راجع به توحید یا معاد و یا داستان پیامبران است را به چالش میکشند و سعی دارند با خدشه وارد کردن در این مطالب، مانع از گسترش دین اسلام در میان مردم شوند. در میان سورههای مکی، وقایع تاریخی مختلفی از پیامبران الهی مطرح میشود که به صورت نمادین روایتگر وضع کنونی جامعهی مکی است؛ پیامبرانی که بر علیه شرک قیام میکنند، و طبقات حاکم یا اقوامی که در مقابل دعوت پیامبران میایستند.
قرآن خود، پیامبر را به پیامبران گذشته تشبیه میکند و میگوید: به تو همانند نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و عیسی و هارون و سلیمان و داوود و سایر پیامبران وحی کردیم (نساء: ۱۶۳). یا در جای دیگر با اشاره به داستان پیامبران دیگر میگوید: این پیامبر بیمدهنده هم از [زمرهی] بیمدهندگان پیشین است (نجم: ۵۶). گویی یکی از اهداف مهم قرآن از برشمردن داستان پیامبران گذشته، توضیح اقدامات پیامبر در شهر مکه است. مخاطبان دعوت پیامبر هم میدانند که غرض پیامبر از روایت این وقایع؛ روشن کردن میدان کنونی مکه است. به همین ترتیب قریش متأثر از یهودیان حجاز از پیامبر میپرسند که چرا تو همانند آن چیزهایی که موسی آورده است؛ برایمان نمیآوری؟ (قصص: ۴۸؛ طبری، ۱۴۲۱ق، ج۱۸: ۲۶۵).
داستان قیام حضرت موسی یکی از پُررنگترین روایتهای قرآن در دوران دعوت مکی است. میتوان گفت در ادبیات قرآن داستان حضرت موسی نماد رویارویی پیامبر و قریش است که در این داستان، موسی نماد پیامبر، بنیاسرائیل نماد مسلمانان تحت ستم، فرعون نماد طبقهی حاکم و اشراف قریش است. در روایات مختلفی پیامبر خود را به حضرت موسی تشبیه کرده است؛ در حدیث معتبری به نام حدیث منزلت، که به صورت مکرر در منابع فریقین به آن اشاره شده، آمده است که پیامبر در مکانهای مختلف و به شکلهای مختلف به امام علی (علیه السلام) فرموده است که (نسبت تو و من؛ همانند نسبت هارون و موسی است.) (قمی، ۱۴۰۴ق، ج.۲: ۱۰۹؛ برقی، ۱۳۷۱ق، ج۱.: ۱۵۹؛ بخاری، ۱۴۰۱ق، ج.۵: ۱۲۹، مسلم، ۱۳۷۳ق، ج.۴: ۱۸۷۰). در روایتی از فرات کوفی آمده است که پیامبر در واقعهی یومالدار پس از دعوت بنیعبدالمطلب به اسلام به آنان میگوید: کدام یک از شما با من بیعت میکند تا برادر، وزیر، وارث، و وصی و خلیفهی من در اهلم باشد و همچنین [نسبت] او به من به منزلهی [نسبت] هارون به موسی باشد. که در آن روز کسی جز علی بن ابی طالب از جای خود بر نمیخیزد (کوفی، ۱۴۱۰ق، ص. ۳۰۴). غالب مورخان قائل هستند که واقعهی یومالدار در سالهای ابتدایی بعثت پیامبر، در حدود سال سوم دعوت رقم خورده است؛ استفاده پیامبر از نامهای حضرت هارون و موسی که در قرآن به آن اشاره شده است؛ نشاندهندهی حضور پُررنگ داستان مبارزهی حضرت موسی و فرعون در این سالهاست.
در چنین بستری، در سورهی مکی قصص به نبرد حضرت موسی و فرعون اشاره میشود؛ که فرعون در زمین برتریجویی کرده است و مردمش را در استضعاف نگه داشته و فرزندان آنان را ذبح میکرده است. قرآن در آیهی پنجم میگوید: (وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ) (قصص: ۳-۵). در این آیه گفته شده است که ارادهی خداوند به آن تعلق گرفته است که مستضعفین زمین، پیشوایان مردم و وارثین [زمین و متعلقاتش] قرار گیرند. میتوان گفت قرآن سعی دارد؛ این نکته را گوشزد کند که خدا اراده کرده است بنیاسرائیلی که موحدان آن عصر هستند و مورد استضعاف طبقهی اشراف و فرعونی قرار گرفتهاند؛ روزی زمین را تصاحب خواهند کرد و بر آن ریاست کنند، در آیه بعد اشاره شده است که (وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ) (قصص: ۶). تَمَکُن و قدرت در زمین به آنان اعطا خواهد شد که احتمالاً اشارهی کنایهآمیزی به تشکیل حکومت توسط بنیاسرائیل دارد. گفته شد که بنیاسرائیل در عصر حیات فرعون، در زبان قرآن، نماد جامعهی ایمانی و پیروان پیامبر الهی است؛ روایتِ سرانجامِ پیروانِ حضرت موسی در واقع، روایت سرنوشت پیروان، پیامبر اسلام است. در روایتی از کتاب المقتضب با سندی متصل از سلمان فارسی، پیامبر به سلمان، صراحتاً میگوید که ما تأویل این آیه (آیهی پنجم و ششم قصص) هستیم (جوهری، بیتا؛ ص. ۷)[۱].
بالتبع روایتِ این واقعهی تاریخی در شهر مکه، و بر سر زبان افتادن آن، ذهنها را به این سمت سوق میدهد که پیامبر سعی دارد این نکته را منتقل کند که مسیر قطعی حرکت اسلامی، تغییر در ساختار سیاسی شبهجزیره، بلکه جهان است. این ذهنیت در میان سران قریش هم ایجاد شده است. اسود بن عبد یغوث که از اشراف قریش است در مواجهه با فقر برخی از مسلمانان، آنان را تمسخر کرده و میگفت: اینها پادشاهان زمین و وارثان مُلک کسری و قیصر [پادشاهان ایران و روم] هستند! (ابن اثیر، ۱۳۸۵ش، ج.۲: ۷۱). در قرآن تعابیر دیگری وجود دارد که به راحتی ذهنها را تحریک میکند. در آیهی «وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ» (انبیاء: ۱۰۵) اشاره شده است که در زبور حضرت داوود آمده است که زمین قطعاً به بندگان صالح به ارث خواهد رسید. یا در قرآن اشاراتی به اعطای ولایت سیاسی، حکومت و پادشاهی به پیامبران الهی مانند حضرت موسی، هارون، داوود، سلیمان، ذوالقرنین و یوسف پیامبر شده است (اعراف: ۱۴۲؛ صاد: ۲۰ و ۲۶؛ صاد: ۳۵ و نمل: ۱۶؛ کهف ۸۴؛ یوسف؛ ۵۶). نکتهی قابل توجه آن است که تمامی آیات فوقالذکر جزء سورههای مکی بوده و در دوران پیش از هجرت پیامبر به مدینه نازل شده است و طبیعتاً این مباحث فضای فکری مکه را باید پُر کرده باشد و شواهد تاریخی قابل توجهی به جای گذاشته باشد.
ذهنیت ایجاد شده در میان مخاطبان دعوت پیامبر (ص) در دوران مکه
ذهنیت ایجاد شده در میان جامعهی مکی، یکی از کلیدیترین راههای شناخت محتوای دعوت پیامبر در دوران مکه است. بسیار مهم است که مخاطبان دعوت پیامبر، پس از مواجهه با اقدامات ایشان چه درکی از آن گفتمان یا آیین در حال ظهور پیدا کردهاند و برداشت آنان از این حادثهی نوپدید چیست؟ ادراک اعراب عصر پیامبر از برخی جهات میتواند بسیار دقیقتر از برداشت افرادی باشد که در سالهای دور با این مطالب مواجه میشوند. واضح است، این امکان وجود دارد که فهم مخاطبین دعوت پیامبر به صورت تام و کامل، مطابق با ارادهی پیامبر نباشد؛ یا به دلیل وجود پیشفرضهای غلط، دچار برداشت اشتباه از کلام شوند. اما شکی نیست که برداشت آنان، بینسبت با واقعیات نیست، چرا که بینسبتی فهم مخاطبین دعوت با مراد حقیقی پیامبر، لغویت در رسالت را ملازم میشود. پیامبر مولود شهر مکه است و احاطهی بسیار خوبی بر زبان مکیان دارد؛ قرآن هم زبان خود را، لسان عربی مبین و روشن معرفی میکند (شعراء: ۱۹۵). پس میتوان گفت که پیامبر و قرآن به نحو احسن این توانایی را دارند که مراد و دیدگاه خود را به اهالی شهر مکه منتقل کنند.
۱. روایت عفیف کندی و عباس بن عبدالمطلب
در روایت عفیف کندی آمده است که وقتی با نماز خواندن پیامبر و علیبنابیطالب و خدیجهبنتخویلد مواجه میشود به عباسبنعبدالمطلب می گوید این چه دینی است؟ عباس بن عبدالمطلب پاسخ میدهد که این فرد محمد بن عبدالله است که گمان میکند از جانب خدا رسالت یافته است و همانا گنجینههای پادشاهان قیصر و کسری برای او گشوده شده است (ابن اسحاق، ۱۳۶۸ش، ص. ۱۳۷؛ طبری، بیتا، ج.۲: ۳۱۱).
عباس بن عبدالمطلب که عموی پیامبر است، دو مؤلفه را در معرفی آیین نوظهور پیامبر معرفی میکند؛ اول آن که محمد بن عبدالله میگوید فرستادهی خداست و دوم آن که قصد تصاحب گنجهای پادشاهان شرق و غرب را دارد. این روایت احتمالاً بسیار بالایی مربوط به اولین سالهای بعثت پیامبر است چرا که عفیف در ادامه میگوید: اگر آن [روز] ایمان میآوردم چهارمین فرد بودم (همان).
۲. استهزاء قریش
در روایت دیگر از احمد بن یحیی بلاذری آمده است که اسود بن عبد یغوث که از اشراف قریش و پسر دایی پیامبر است. هرگاه مسلمانان را میدید میگفت:(قَدْ جَاءَکُمْ مُلُوکُ الْأَرْضِ الَّذِینَ یَرِثُونَ مُلْکَ کِسْرَى وَ قَیْصَرَ) همانا پادشاهان زمین، همان کسانی که وارثان فرمانروایی قیصر و کسری هستند وارد شدند (بلاذری، ۱۳۹۷ق، ج.۱: ۱۳۱). محتوای استهزای اسود و یارانش، ریشه در تعابیری از پیامبر و یارانش دارد که توسط آنان بیان شده است؛ مفاد استهزای اسود میتواند از آیهی «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ» (انبیاء: ۱۰۵) و «وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ» (قصص: ۵) یا روایاتی که در بخش اول مطرح شد؛ متأثر باشد. چرا که ارتباط بسیار زیادی بین مفاهیم آنان وجود دارد. اما هرچه که هست، مشخص است که گفتمان سیاسی پیامبر به قدری پُررنگ است که در کنایه های قریشیان بازتاب یافتهاست.
بلاذری نام دیگری را از مستهزئین نام میبرد. اسود بن مطلب که او هم از اشراف قریش است و بنا بر قرائنی از کهنسالان مکه است. هنگامی که به همراه یارانش، با پیامبر و اصحابش، مواجه میشد به آنان چشمک زده و میگفتند: (همانا فرمانروایان زمین، همان کسانی که بر گنجهای قیصر و کسری غلبه پیدا کردند آمدند.) (بلاذری، ۱۳۹۷ق، ج.۱: ۱۴۸).
۳. اجتماع قریش در خانه ابوطالب
در گزارشی از اجتماع قریش در پیرامون جناب ابوطالب که در بخش اول به آن اشاره شد؛ گفته شده است که وقتی پیامبر آنان را دعوت به توحید کرد و فرمود که (تَمْلِکُونَ بِهَا الْعَرَبَ وَ تَدِینُ لَکُمُ الْعَجَمُ) ابوجهل پیامبر را مسخره میکند، قریشیان از مجلس خارج شده در حالی که میگفتند: بروید و بر خدایان خود صبر پیشه کنید این همان چیزیست که اراده شده است (ابن اسحاق، ۱۳۶۸ش، ص. ۲۳۶). این روایت و گفتار آخرین قریشیان، در تاریخ طبری هم با سلسله سند دیگری روایت شده است (طبری، بیتا، ج.۲: ۳۲۳). این واقعه یا شبیه آن در قرآن کریم هم بازتاب یافته است: «وَانْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَىٰ آلِهَتِکُمْ ۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ» (ص: ۶). در ظهور تعبیر (إِنَّ هَٰذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ) نظرات گوناگونی مطرح شده است. بعضی از مفسرین گفتهاند که این تصلب و اصرار محمد بر دعوت، امر عظیمی است؛ برخی دیگر گفتهاند که این امر یکی از بلاهای روزگار است که متوجه ما شده است. و برخی دیگر گفتهاند که این صبر، خُلقی پسندیده است که عقلای عالم از ما انتظار دارند (آلوسی، ۱۴۱۵ق، ج.۲۳: ۱۶۷).
علامهی طباطبایی میگوید: ظاهر این آیه آن است که اشاره به آن چیزیست که پیامبر به آن دعوت میکند و آن چیزیست که مطلوب پیامبر است و بالطبع اراده کرده است. [از نگاه مشرکین] آن سیادت و ریاست است و پیامبر دعوت را وسیلهای برای رسیدن به آن هدف قرار داده است. نظیر کلام بزرگان قوم حضرت نوح که به مردم میگفتند: (مَا هَٰذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ) (مؤمنون: ۲۴). سپس ایشان معانی فوق را مطرح کرده و میگویند هیچ کدام از آنها با سیاق کلام همخوانی ندارد (طباطبایی، ۱۴۰۲ق، ج.۱۷: ۱۸۳).
۴. اجتماع قریش در خانه پیامبر(ص)
در روایتی از ابن اسحاق از محمد بن کعب قرظی، روایت می کند که جمعی از قریش بر در خانه پیامبر اجتماع کرده بودند و ابوجهل بن هشام در میان آنان بود و گفت: همانا محمد گمان می کند که اگر شما از او تبعیت کنید؛ پادشاهان عرب و عجم خواهید شد و معتقد است که بعد از مرگ، برانگیخته خواهید شد و برای شما باغ هایی همانند باغ های اردن خواهد بود؛ و اگر این کار را نکنید پس از مرگ برانگیخته شده و برایتان آتش های گذاشته خواهد شد که در آن می سوزید.(ابن هشام، بی تا، ج.۱: ۴۸۲؛طبری، بی تا، ج.۲: ۳۷۲) ابوجهل به خوبی مفاد کلام پیامبر اشاره می کند این حادثه در روز های انتهایی حضور پیامبر در مکه رقم خورده است و ابن هشام و طبری این روایت را در باب هجرت پیامبر از مکه به یثرب آورده اند. و این کلام، برداشت ابوجهل از ۱۳ سال دعوت پیامبر است.
نتیجه گیری
مشهور سیره پژوهان معتقد هستند که محتوای دعوت پیامبر در ۱۳سالهی دوران مکی، خلاصهی در امور اعتقادی مانند توحید، معاد و نبوت و همچنین مکارم اخلاقی و احکام عبادی میشود و خالی از دغدغههای سیاسی است. این نوشتار با بررسی و تحلیل گزارههای تاریخی و روایی، این خوانش مشهور را با چالش مواجه میکند.
بر اساس مفاد و فقرات روایات متعدد حدیثی و تاریخی در کتب دستهاول شیعی و اهل تسنن، مشخص میشود که تغییر در ساخت سیاسی از ابتداییترین دغدغههای پیامبر بوده و در محتوای دعوت ایشان در سالهای ابتدایی بعثت در وقایعی مانند دعوت کوه صفا و واقعهی یومالدار بازتاب یافته است. تعابیر پُرتکرار پیامبر مانند (تَمْلِکُوا بِهَا الْعَرَبَ وَ تَدِینُ بِهَا لَکُمُ الْعَجَمُ)، (تَکُونُوا مُلُوکًا)، و وعدهی وراثت مُلک کسری و قیصر، ادنی دلالت و یقینیترین برداشت را بر دغدغهی تغییر ساخت اجتماعی و سیاسی موجود در آن عصر و نیت ایجاد دگرگونی در نظام جهانی حاکم دارد. این دغدغهی سیاسی در کنار مباحث اعتقادی، جزء شایعترین ارکان دعوت پیامبر بوده و در کلیدیترین موقعیتهای مواجهه پیامبر با مردم و قبائل به زبان میآمده است.
شیوع نسبی این گزاره در تلاشهای انذاری پیامبر به گونهایست که جریان رقیب پیامبر در مکه، یعنی قریشیان و اشراف، از همان ابتدا خوانشی کاملاً سیاسی از آیین محمد (ص) دارند. شواهد قرآنی (مانند آیات قصص و انبیاء دربارهی وراثت زمین) و تمسخر مستهزئین که مسلمانان را «وارثان تاج و تخت پادشاهان رومی و فارسی» مینامیدند، بهوضوح این درک و ذهنیت را در میان جامعهی مکی تأیید میکند.
نکتهی واضح اما بسیار مهم بحث آن است که تمامی روایات دال بر دغدغهی سیاسی، در دوران مکی دعوت رقم خورده است؛ یعنی در دورانی که هنوز از تشکیل حکومت توسط پیامبر خبری نیست و هیچ کس به لحاظ مناسبات تحققیافته، گمان ایجاد چنین اتفاقی را نمیکند. این امر نشان میدهد که تغییر در ساخت سیاسی یک دغدغهی حادث و مبتنی بر یک حادثهی اتفاقیه (مانند گرایش یثربیان) نبوده است؛ بلکه از روزهای ابتدایی دعوت (مانند واقعهی کوه صفا)، همراه با نهضت پیامبر بوده است.
به موجب این نوشتار مشخصاً دغدغههای سیاسی پیامبر یک امر حادث در نهضت پیامبر نبوده است که پس از دعوت یثربیان از ایشان ایجاد شده باشد. بلکه پیامبر اسلام از سالهای ابتدایی دعوت، نیت خود را مبنی بر رقم زدن حوادث مشابهی همانند حوادث دوران مدنی بیان کرده است. لازمهی این مدعی آن است که اگر قوم دیگری [غیر از یثربیان] از پیامبر دعوت میکردند یا این شرایط در شهر مکه فراهم میشد؛ پیامبر اکرم مشابه آن اقدامات را انجام میداد.
نویسنده: مصطفی عیدی، عضو کارگروه سیره پژوهشکده باقرالعلوم (ع)
——————————————————
[۱] این روایت در کتاب مصباح الشریعه هم گزارش شده است اما به دلیل وجود ابهامات فراوانی در مورد نگارنده این کتاب، قابل استناد نیست. (۱۳۷۷ش؛ ص. ۶۶).
شبکه اجتهاد اجتهاد و اصول فقه, حکومت و قانون, اقتصاد و بازار, عبادات و مناسک, فرهنگ و ارتباطات, خانواده و سلامت