تفاوت بین بحث ولایت فقیه از دیدگاه امام و دیدگاه آیتالله خویی، ثمره عملی اندکی دارد. به عبارت دیگر، درست است که آقای خویی چون ادله لفظیه ولایت فقیه را نمیپذیرد، به تبع آن اطلاق ادله را نیز نمیپذیرد، اما چون ایشان تصرف فقیه در امور حسبه را میپذیرد، فلذا بسیاری از تصرفات فقیه را داخل در همین موضوع دانسته و آنها را نه تنها میپذیرد، بلکه آنها را ضروری نیز میداند. فقط در یک حیطه خیلی کوچکی است که این تفاوت نظری دارای توابع عملی نیز میشود.
شبکه اجتهاد: استاد مهدی هادوی تهرانی از جمله چهرههای شناخته شدهای است که در مباحث مختلف علوم دینی دارای تألیفات گوناگون است. یکی از مهمترین کتابهایی که درباره ولایت فقیه و مباحث پیرامون آن نوشته شده، کتاب «ولایت و دیانت» ایشان است. کتابی که در عین ایجاز به هیچ وجه از اتقان و استواریاش کم نشده و از جامعیت کاملی برخوردار است. در گفت وگو با این استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم درباره نگاه حضرت امام(ره) به ولایت فقیه صحبت کردهایم.
بحث را از جایی شروع کنیم که حضرت امام رحمت الله علیه آغاز کردند. ایشان در پاراگراف اول کتاب ولایت فقیه میگویند که مفهوم ولایت فقیه از آن دسته مفاهیمی است که تصور آن موجب تصدیق آن میشود. لطفا بفرمایید که نگرش حضرت امام به ولایت فقیه چگونه است که صِرف تصور آن را، موجب تصدیقش میدانند؟
هادوی تهرانی: ببینید مقصود امام این است که کسی که مفاهیم مربوط به بحث حکومت اسلامی و ولایت فقیه را بداند، نمیتواند غیر آن را تصور کند. اما باید توجه کرد که آن مفاهیم چیست؟ اولا، توجه به این نکته که اسلام اختصاص به مسائل شخصی و فردی ندارد و در امور اجتماعی سیاسی نیز وظایف و تکالیفی را تعیین کرده است. ثانیا، توجه به این نکته ضروری است که این مسئولیتهای سیاسی اجتماعی نیازمند یک مصدر حکومتی است که آن احکام را انجام دهد. خب این مصدر حکومت در زمان نبی مکرم اسلام و حضرات معصومین خود ایشان بوده اند. حال نکته این است که در زمان غیبت کبری مصدر این حکومت چه کسی باید باشد. خب در این جاست که بحث ولایت فقیه مطرح میشود، یعنی در زمان غیبت این امور به دست کسی است که دارای خصوصیات سه گانه علم، تقوا و درایت باشد. حضرت امام میفرماید اگر ما این مسائل را درست درک بکنیم یعنی باید بگوییم که ولایت فقیه یعنی ولایتِ فقاهت ملتزم به احکام شرعی با درایت که بتواند آن احکام اجتماعی را در صحنه اجتماعی پیاده کند. خب به این معنا واضح است که اگر اسلام حکومتی دارد و احکام حکومتی نیز دارد، باید در راس این حکومت، یک فرد فقیه با تقوا که توانایی مدیریت دارد، قرار بگیرد.
در نگرشی که حضرت امام به مسئله ولایت فقیه دارند، نگرش ایشان یک نگرش فقهی است یا یک نگرش کلامی؟
هادوی تهرانی: اول من خود سؤال را تبیین کنم. ببینید وقتی شما میپرسید که آیا این مسئله یک مسئله کلامی است یا یک مسئله فقهی، یعنی آیا یک مسئله اعتقادی است یا این که جزو امور عملی ماست. از یک منظر، مسئله ولایت فقیه یک بعد نظری پیدا میکند و به اعتقادات مربوط میشود، به این معنا که شما معتقد باشید که اسلام در اجتماعیات نیز صحبت دارد و محدود به امور فردی نیست. از طرف دیگر آن وظایفی که در حوزه عمل سیاسی قرار میگیرند و باید انجام شوند واضح است که مربوط به فقه اند و در مجموعه مباحث فقهی قرار میگیرد. و این مسئله که آیا اسلام در دوران غیبت، انسانها را به حال خودشان رها کرده است، بدون هیچ گونه حکومت و الگوی حکومتی و… که خب دوباره این مسئله یک بحث کلامی است از این جهت. اما خود این الگوی حکومت و شکل و ساختار نظام ولایت فقیه یک بحث فقهی است که شامل خصوصیات ولی فقیه و گستره وظایف و اختیاراتش و… میشود. به همین دلیل است که بحث ولایت فقیه در آثار فقهی ما مطرح شده است و ما بحثی از آن در آثار کلامی متقدمین مان نمیبینیم.
اگرچه که برخی از معاصرین این مسئله را مطرح کرده اند که بحث ولایت فقیه از مباحث کلامی است و در امتداد ولایت امام مطرح میشود و این حرف بنفسه حرف درستی هم هست، اما در آثار کلامی قدما اثری از آن وجود ندارد، بلکه در آثار فقهی ما مطرح شده است. پس کلیت بحث ولایت فقیه یک بحث کلامی است و خصوصیات این بحث از مباحث فقهی به حساب میآید. فلذاست که از قدیمی ترین متن فقهی مفصلی که به دست ما رسیده – یعنی مقنعه شیخ مفید- ما بحث ولایت فقیه را داریم تا امروز که در آثار معاصرین نیز وجود دارد.
البته این بحث در منابع برادران اهل سنت نیز وجود دارد و من در بحثی که در خدمت دوستان اهل سنت بودیم، به این مسئله اشاره کردم. مثلا در کتاب احیاء العلوم غزالی میبینیم که غزالی در همان مقدمات به ضرورت وجود یک سلطانی اشاره میکند که مردم به خاطر او از حقوق خودشان تجاوز نکنند، ولی مطرح میکند که این سلطان نیازمند یک مرشد و معلم است و تبیین میکند که این مرشد و معلم عبارت است از یک فقیه. یعنی در یک نگاه بدوی ممکن است که شما بگویید که او ضرورت سلطان را بررسی کرده، ولی در واقع غزالی مقام فقیه را بالاتر از سلطان قرار میدهد و برای سلطان نقشی مانند مدیر اجرایی یا آن چیزی که امروزه ما به آن رییس جمهور میگوییم قائل است. توجه به این نکته نیز ضروری است که اصطلاح ولایت فقیه یک اصطلاح متاخر است و در کتب فقهی گذشته وجود ندارد، اما مباحثی که در کتب فقهی وجود دارد کاملا مفاد ولایت فقیه را ثابت میکند. مثلا در کتاب ابوالصلاح حلبی که شاگرد شیخ مفید است بخشی است تحت عنوان«تنفیذ الاحکام» که در آن شرایطی را که برای فقیه برمی شمارد، دقیقا همان چیزهایی است که در قانون اساسی، در شرایط رهبر و ولی فقیه ذکر شده است.
همان طور که مستحضر هستید، آیتالله خویی ادلّه لفظیه ولایت فقیه را تام نمیدانند، فلذا برای اثبات ولایت فقیه استناد کرده اند به «ادلّه لبّیه» و چون ادله لبیه اطلاق ندارد، ایشان بحث ولایت مطلقه فقیه را نپذیرفتند. اما سؤال بنده این است که مستند امام برای بحث ولایت فقیه چه بود که ایشان علاوه بر آن که ولایت مطلقه فقیه را پذیرفتند، فرمودند که ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است؟
هادوی تهرانی: ببینید، نباید اشتباه شود که مرحوم جناب خویی بحث ولایت فقیه را نپذیرفتند و امام پذیرفتند. چراکه ما هیچ فقیهی را در تاریخ شیعه نداریم که بحث ولایت فقیه را کلا منکر باشد، بلکه بحث برسر حدود و اختیارات فقیه است. اما باید گفت که نظر حضرت امام در این باب نظر جمهور و غالب فقهای شیعه است و آیتالله خویی از جمله کسانی است که از جمهور فقها فاصله گرفته است.
شما میبینید که در کنار امام و هم رأی با امام، بزرگانی مانند مرحوم صاحب جواهر وجود دارند که میگویند کسی که در ولایت عامه فقیه تردید میکند، بویی از فقاهت نبرده است و با روایات اهل بیت سلام الله علیهم آشنایی ندارد. و این که آیتالله خویی در بحث ولایت فقیه از عامه علما فاصله گرفته اند، مربوط میشود به نگاه خاصی که ایشان در سند روایات، ظهور و دلالت روایات و… دارند که در موارد دیگری نیز بر نظرات ایشان تاثیر گذاشته و ایشان را از جمهور فقها جدا کرده است.
البته یک مغالطهاینیز عدهای میکنند و میگویند که ولایت مطلقه فقیه که امام میگوید با ولایت عامه فقیه که بزرگانی مانند صاحب جواهر میگویند، تفاوت دارد. درواقع عدهای خواسته اند با این کار نشان دهند که دیدگاه امام در بحث ولایت فقیه، یک دیدگاه خاصی است که با مباحث دیگر فقها متفاوت است. این حرف درست نیست. اگر شما به کتاب صاحب جواهر رجوع کنید، میبینید که آن سوالی که ایشان میخواسته به آن پاسخ دهد این است که آیا در دوران غیبت، تمام اختیارات ولایی معصومین به فقیه سپرده شده است یا نه؟ و از این بحث تعبیر میکند به ولایت عامه فقیه. در حالی که امام تعبیر میکنند به ولایت مطلقه فقیه.
من در کتاب ولایت و دیانت سعی کردم نشان بدهم که این تفاوت تعبیر به تفاوت مصطلحات اصولی این دو بزرگوار باز میگردد، نه به تفاوت دیدگاه فقهی آنها درباره این موضوع. هر دو یک معنا مد نظرشان است، ولی با دو عبارت. به این صورت که مرحوم صاحب جواهر که تعبیر «عامه» را میگویند معنای لغوی، آن را اراده کرده اند که در مقابل آن ولایت خاصه است یعنی ولایت در حیطههای خاصه در تمامی موارد و حیطهها. در حالی که حضرت امام از لفظ «مطلقه» معنای اصطلاحی آن را اراده کرده اند. اگر امام میگویند ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است، از همین جهت است. یعنی محدوده ولایی فقیه همان محدوده ولایی رسول اکرم است. و البته واضح است که مد نظر ایشان این نیست که ولی فقیه تمام صفات و مقاماتی را که نبی مکرم داشته اند، داراست.
این ولایت مطلقه که میگوییم از دوجهت است. یکی از جهت افراد و آحاد است که تحت ولایت فقیه قرار میگیرند که در این مورد یعنی ولایت فقیه شامل تمامی افراد جامعه میشود، حتی مجتهدین دیگر، دوم این که این قید مطلقه در شئون و اختیارات فقیه جاری است. یعنی تمامی شئون اجتماعی و سیاسی را شامل میشود. کسانی که ولایت مطلقه فقیه را قبول دارند-که اکثر قریب به اتفاق فقهای شیعه را در بر میگیرد- این دو حیطه مد نظرشان است.
در اصل میتوان گفت ما در بین فقهای شیعه تا همین دویست سال پیش مخالفی برای ولایت فقیه نمییابیم و به همین دلیل است که مرحوم صاحب جواهر، آن عبارات تند را در مورد کسانی که در ولایت عامه فقیه تردید کنند به کار میبرد.
اما نکتهایکه لازم است در انتهای این سؤال مطرح کنم این مسئله است که تفاوت بین بحث ولایت فقیه از دیدگاه امام و دیدگاه آیتالله خویی، ثمره عملی اندکی دارد. به عبارت دیگر، درست است که آقای خویی چون ادله لفظیه ولایت فقیه را نمیپذیرد، به تبع آن اطلاق ادله را نیز نمیپذیرد، اما چون ایشان تصرف فقیه در امور حسبه را میپذیرد، فلذا بسیاری از تصرفات فقیه را داخل در همین موضوع دانسته و آنها را نه تنها میپذیرد، بلکه آنها را ضروری نیز میداند. فقط در یک حیطه خیلی کوچکی است که این تفاوت نظری دارای توابع عملی نیز میشود.
حالا سؤال بنده این است که آیا با نگرش آیتالله خویی به مسئله ولایت فقیه که اثبات آن از طریق امور حسبه است، میتوان حکومت اسلامی تشکیل داد؟
هادوی تهرانی: بله، اصل این مسئله که باید امور مردم سامان پیدا کند و مدیریت شود خودش از امور حسبه است. این واضح است که مردم نیازمند یک مدیریت اجتماعی هستند وگرنه دچار بی قانونی و بی نظمی عمومی میشوند. مثلا مردم خودشان احساس این وظیفه را میکنند که خانه و منزل خودشان را تمیز کرده و در قدم بعدی آن را آباد کنند. اما احساس وظیفه نمیکنند که شهر و خیابان و حتی کوچهای که در آن زندگی میکنند را تمیز و آباد کنند. این مسئله خیلی مهم است.
قدما میگفتند که دلیل نیاز ما به حکومت به خاطر جلوگیری از تعدی مردم به حقوق یکدیگر است، اما حالا فرض کنید که مردم بسیار متمدنی پیدا کردیم که به هیچ وجه به حقوق یکدیگر تجاوز نمیکردند، حالا آیا باید گفت که ما دیگر به حکومت نیاز نداریم؟ نخیر، به خاطر این که حکومت تنها متولی جلوگیری از تعدی و تجاوز به حقوق دیگران نیست، چراکه یک سری از وظایف عمومی در جامعه وجود دارد که کسی خود را متولی آن نمیداند مثل همین مثالهایی که بالا زدم. فلذاست که وجود حکومت ضروری است و آن تعبیری که امیرالمومنین دارند که «لابُدّ مِن أمیرٍ برٍّ أو فاجر» ناظر به همین مسئله است.
حالا برگردیم به بحث خودمان، یعنی اگر شما مانند آقای خویی اثبات ولایت فقیه را از طریق امور حسبه انجام دهید و آن را محدود به قدر متیقّن و امور حسبه کنید، باز هم ولایت فقیه جامع الشرایط را میپذیرید و در نهایت تشکیل حکومت را نیز میپذیرند چراکه خود اصل حکومت از امور حسبه است و اگر شما دقیق به امور حسبه دقت کنید، میبینید که امور حسبه چیزی نیست مگر حفظ جان مومنین و تسهیل امور آنان.
هر دو اینها فقط در امر حکومت امکان پذیر است، مثلا شما برای حفظ جان و امنیت مومنین نیازمند یک نیروی نظامی هستید و برای تدبیر امور مومنین مانند ساختن راهها و… نیز نیازمند یک حکومت هستید که این مدیریت اجتماعی را بپذیرد. بنابراین که اگر شما با همین نظریه قدر متیقن بروید جلو درنهایت میبینید که کم کم تک تک نهادهای حکومتی شکل گرفت. و اثر عملی اش در جاهای کوچکی است نه در اصل تشکیل حکومت اسلامی. مثلا شما میخواهید خیابانی بکشید که رفت و آمد مردم تسهیل شود و وقت کمتری را مردم در ترافیک بگذرانند حالا این جا یک مغازه داری، مغازه اش را به حکومت نمیفروشد و در نگاه بدوی هم حق دارد چراکه «الناس مسلطون علی اموالهم». در این جا با توجه به نگاه حضرت امام، شما به راحتی میتوانید آن شخص را به زور مجبور به فروش مغازه اش کنید، اما در نگاه حسبه تا این امر-کشیدن خیابان- ضروری نشود، شما اجازه ندارید که آن شخص را مجبور به فروش مغازه اش کنید. چراکه با نگاه قدر متیقّن این جا هنوز وارد بحث حسبه نشده است.
به عبارت دیگر، حکومتی که از راه حسبه اثبات و تشکیل شده است یک حکومتی است که دست و پایش بسته است و با معذوریتهای عملی فراوانی مواجه است. یعنی ابتدا باید صبر کند تا یک چیزی ضرورت پیدا بکند تا وارد امور حسبه بشود و به تبع حسبه قدر متیقّن شامل آن هم بشود تا بعدا حکومت بتواند در آن دخل و تصرف حکومتی کند، اما در نگاه حضرت امام این گونه نیست و حکومت پیش از رسیدن به بحران و حتی برای جلوگیری از بحران نیز میتواند اعمال نظر حکومتی کند. فلذاست که میتواند مثلا بگوید اگر این خیابان عریض نشود توابع اقتصادی، زیست محیطی، اخلاق اجتماعی و… دارد و حالا که مصلحت عمومی اقتضا میکند با این که هنوز تعریض خیابان ضروری به معنای اخص کلمه نشده است باز هم حکومت میتواند در این جا اعمال قدرت کند و مردم را مجبور به فروش ملکهایشان کند. و این هم ریشه در آیه قرآن دارد که «النّبی أولی بالمومنین من أنفسهم» و حالا که شئون اجتماعی و حکومتی نبی به فقیه جامع الشرایط رسیده است او نیز در این موارد «أولی» میشود، یعنی این که همان کاری که شما میتوانستید رأسا اقدام به آن کنید- مانند همین فروش منزل- حالا فقیه این کار را میکند و خانه شما را میفروشد و پولش را به شما میدهد.
به عنوان سؤال آخر، به نظر شما چه امری باعث شد که تبیین حضرت امام«ره» یک تبیین ویژهای بشود. آیا این ویژه شدن صرفا به دلیل سیر تاریخی قضیه بود که حضرت امام علاوه بر تبیین قضیه برای عملی شدن آن هم اقدام کردند یا این که در خود تبیین حضرت امام یک نکات ویژهایوجود داشت؟
هادوی تهرانی: تعبیری امام در مقدمه بحث ولایت فقیه دارند و میگویند که آن چیزی را که ما در این جا میگوییم، بحثی است که اساسش را قدما گفته اند و ما فقط یک نکاتی را به آنها اضافه میکنیم.
در اوائل انقلاب، عدهای آمدند و گفتند که این نظریه از ابداعات حضرت امام است. بعدا گفتند نه، این را اولین بار مرحوم نراقی در «عوائدالایام» گفته است. در حالی که اصلا مسئله این گونه نیست. یعنی ما در کتاب شیخ مفید که قدیمی ترین کتاب فقهی شیعه است عبارات واضحی مبنی بر ولایت فقیه در دوران غیبت کبری داریم و این چیزی است که از روایات معصومین سلام الله علیهم به ما رسیده است. و از مهمترینهایش، همان توقیع حضرت حجت علیه السلام است که ما بر روی آن خیلی تأکید داریم هم از جهت سند و هم از جهت دلالت دارد که حضرت در آن جا دارند زمینه سازی غیبت کبری را میکنند که شیعیان در زمان غیبت کبری سردرگم نباشند و این بحث از زمان خود رسول مکرم اسلام شروع شده است و حضرت امام میفرمایند که مد نظر از «خلفائی» در عبارت «اللهم ارحم خلفائی» حضرات معصومین نیستند بلکه فقهای جامع الشرایط هستند تا این که میرسد به امام صادق(ع) و آن مقبوله عمربن حنظله و تا این که میرسیم به خود حضرت حجت و آن توقیع معروف. یعنی میخواهم بگویم که این بحثی است که در کلام تمامی حضرات معصومین نیز وجود داشته است و بحثی نبوده که ناآشنا برای فقها باشد؛ فلذاست که مرحوم صاحب جواهر میگوید که کسی که ولایت فقیه را انکار کند بویی از فقه آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین نبرده است. یعنی این قدر مطلب بدیهی بوده است.
در مورد امام میتوان گفت که چه بسا ایشان در اصل بحث ولایت فقیه یک ابداع ویژهای نکرده اند، بلکه صرف توجه دادن امام به این مسئله خودش یک مسئله بسیار مهمی بود. اما از جهت دیگر وقتی ما به آثار فقها مراجعه میکنیم، مثلا به همین کتاب مقنعه شیخ مفید، میبینیم ایشان میگویند که اگر اجرای احکام امر به معروف و نهی از منکر در آخرین مرحله آن که قتل است، برای فقیه «ممکن» بود باید آن را انجام دهد. و آن را با عبارت «إن أمکن» مطرح میکند و این بحث در فقه بعدها این گونه طرح میشود که حالا که برای ما امکان تحقق این احکام و حکومت اسلامی وجود ندارد، پس ما دیگر وظیفهاینداریم. امام این بحث را این گونه عوض کردند که اگر امکان این امر –تحقق حکومت اسلامی- به صورت بالفعل وجود ندارد، به این معنا نیست که من برای محقق شدن آن و ممکن شدنش نباید تلاشی بکنم. این خودش یک بحث جدیدی بود که اگر الان امکانش وجود ندارد، تو باید مقدمات آن را برای مثلا ده سال آینده فراهم بکنی. به عبارت دقیق و فنی، امام مسئله را این گونه تبیین کردند که مسئله حکومت اسلامی تکلیفی نیست که مشروط به تحقق مقدمات باشد، بلکه تکلیفی است که اگر مقدماتش فراهم نیست، شما باید بروید و مقدماتش را هم فراهم کنید. دقیقا مثل مسئله حج.
کسی نمیتواند بگوید که من وظیفه ام هست که به حج بروم و مثلا در روز نهم ذی الحجه بیاید بگوید که دیگر که امکان حج رفتن الان فراهم نیست، پس حج از گردن من ساقط شده است. بلکه شما باید به گونهایمقدمه سازی کنید که در روز نهم ذی الحجه در سرزمین مکه باشید تا بتوانید اعمالتان را به جا بیاورید. و به عبارت فقهی، نوآوری امام این بود که مسئله تشکیل حکومت اسلامی را شرط واجب میدانستند، برخلاف قدما که آن را شرط وجوب میدانستند. یعنی امام میگویند وجوب مسئله سرجایش ثابت است و شما برای این که بتوانید آن را انجام بدهید، باید بروید و مقدمات آن را فراهم کنید و این حقیقتا بحث جدید و نویی بود. در نهایت هم اهمیت امام در این است که خودش نیز در این میدان وارد شد و بر علیه حکومت جور اقدام کرد و توانست چیزی که بزرگان میگفتند محال است، آن را محقق کرد. یعنی آن چیزی را که نه بزرگان حوزه میتوانستند باور کنند و نه حکومت شاه و نه حتی حکومتهای بیگانه احتمال آن را میدادند، ایشان آمدند و آن را محقق کردند. و این بحثی است که هنوز جای کار و جای تبیین بهتر دارد و از جانب بسیاری-اعم از موافقین و مخالفین- مورد سوء فهم واقع شده است. و یک عده میآیند و به صورت غیر تخصصی به مسئله میپردازند و مثلا میگویند که شیخ انصاری با ولایت فقیه مخالف است! آخر کجا مرحوم شیخ این چنین حرفی را میزند؟ در حالی که خود شیخ در کتاب مکاسب تصریح میکنند که آن چه که برای حکام در حکومتها ثابت است، قطعا به صورت قدر متیقّن برای فقیه جامع الشرایط نیز ثابت است. khamenei.ir