شبکه اجتهاد: فلسفهٔ شریعت، گمشدهای اصیل در منظومه معرفت دینی ماست؛ نه یک زینت نظری، بلکه بنیانی گفتمانی برای فهمِ شریعت و بازسازی عقلانیت فقهی. در روزگاری که فقه گرفتار تکرار قواعد و فروبسته در دایره فروع شده، بازگشت به چراییِ تشریع، نسبتِ شریعت با انسان، و هدفمندی احکام، ضرورتی دوچندان یافته است.
این نوشته، با تأکید بر بحران غیبت دوگانهی «فلسفهٔ شریعت» و «فلسفهٔ فقه»، بر آن است تا نشان دهد فقه، بدون ادراکِ حکمتِ تشریع، نه توان پاسخگویی به تحولات زمانه دارد و نه مجال حضور در صحنه تمدن.
آنچه در پی میآید، دعوتی است به تأمل در بنیانها؛ فراخوانی برای عبور از ظاهرگرایی فقهی بهسوی تعقل شریعتمدار؛ و گامی در جهت احیای فقهی زنده، زمانشناس و معناگرا.
فلسفهٔ شریعت: علم گمشده و لزوم بنیاد نهادن
۱. حقیقت و محوریت
فلسفهٔ شریعت، زینتِ حاشیه نیست، بلکه گوهرِ متن است؛ نه زیورِ علم، که زیربنای فهم است. آنکه در پی فقهِ زنده و زباندار است، ناگزیر باید از کوچهٔ فلسفه شریعت بگذرد.
پیش از فقهِ مألوف، این معرفتِ ژرفنگر است که رخ مینماید و میدان میگشاید.
فقه الشریعه، اگر بر بنیاد فلسفه الشریعه ننشیند، گرچه انباشته از قواعد و آکنده از فروع باشد، همچون خیمهایست بیمیخ و بیمرکز، در معرضِ تندبادِ تحولات و تکانههای زمانه.
فقیه، اگرچه غواصِ متون باشد و موج به موج، گوهر از ژرفای نصوص برگیرد، اگر از اندیشهٔ فلسفی بیبهره مانَد، چه بسا صدایش به گوشِ روزگار نرسد و فتوایش، به کارِ خلق نیاید.
۲. پرسش نخستین
این بنیان، بر دوشِ پرسشی بزرگ و سنگین نهاده است: چرا فقه بورزیم؟ چرا از شریعت بپرسیم؟
تأمل در این «چرا»، ما را به آستانهٔ فلسفهٔ شریعت میکشاند؛ آن افقِ بلند که در آن غایتِ تشریع، نسبتِ شریعت با آدمی، و نقشِ آن در تدبیرِ حیاتِ جمعی، رخ مینماید.
بیاین نگرش، شریعت نه زبانِ دل میشود، نه سخنگوی عقل؛ نه راهبرِ جامعه میگردد، نه آرامِ جان.
۳. بحران تمدن: فقهِ بیفلسفه
چون سرچشمه را نشناسیم، آب را به کجا ببریم؟ چون غایتِ حکم و پیوندِ آن با فطرت و تاریخِ انسان مجهول ماند، گاه فقه به تصویری بدل میشود؛ چونان خطی بر دیوار، یا نقشی بیاثر.
فقه، اگر از حکمتِ تشریع و روحِ شریعت محروم گردد، گاه به ورزشی بدل میشود خشک و سنگین، اسیرِ لفظ و فارغ از معنا.
آنگاه است که از عقلانیتِ وحیانه جدا میافتد و از حضورِ خلّاقانه در سپهرِ اندیشه بازمیماند.
۴. شریعت، چونان نظامی واحد
شریعت را اگر درختی تناور بینی، ریشهاش در حقایق است و شاخههایش در احکام. آن حقایق، رهیافتِ خرد است و منزلگاهِ فلسفهٔ شریعت.
آنکه دل به برگ و بر ببندد و از ریشه روی برتابد، از مغز محروم ماند و در پوست گرفتار آید؛ بینصیب از شیرینیِ معنا، و ساکن در سایهٔ ظاهر.
ظاهرِ شریعت بیباطن، چون جسمی بیروح است؛ و معرفتِ حکم بیادراکِ حکمت، چونان صدایی بیطنین.
فلسفهٔ شریعت است که از تفرّق در نصوص میکاهد و انسجامِ درونیِ شریعت را هویدا میسازد.
۵. معضلِ معاصر: غیبتِ مضاعف
امروز، فقه ما گرفتارِ دو خسران است:
نخست، غیبتِ فلسفهٔ شریعت، که روح و غایت و خمیرهٔ شریعت را در دسترس قرار می دهد.
دوم، غیبتِ فلسفهٔ فقه، که به نقدِ پیشفرضها، روشها و عادتهای فقهی میپردازد.
و این دو، چون بالهای پروازند: بییکی، پروازی در کار نیست.
اینجاست که ضرورتِ بازاندیشی رخ مینماید؛ بازگشت از «چگونه بگوییم؟» به «چرا بگوییم؟»
۶. چشماندازِ مطلوب: بهسوی فقهی زنده و زمانشناس
فقه، رودخانهایست روان؛ اگر مبدأ آن تیره باشد، مقصد نیز به ناکجا میرسد.
و چون پرسش از عقلانیتِ شریعت غایب شود، فقه از نجاتِ کشتیِ جامعه درمیماند.
درمانِ این درد، عقلانیتِ حاضر است: فلسفهای که در دلِ جامعه نفس میکشد، نه در کنجِ کتابخانه خاموش میماند.
فقهی که مخاطبش انسان است، نه حروفِ بیجان؛ این است راهِ نجات، این است دعوتِ امروز.
شبکه اجتهاد اجتهاد و اصول فقه, حکومت و قانون, اقتصاد و بازار, عبادات و مناسک, فرهنگ و ارتباطات, خانواده و سلامت