تجربه علامه حکیمی در آنچه در آثار ایشان ملاحظه میشود فراتر از عدالتی است که در عینیت تفقه ملاحظه میکنیم. در عدالت معرفتی نگاه متوازن و متعادل ایشان به همه معارف ستودنی است. ایشان در الحیاه برای همه معارف سهم کاملی در نظر گرفته است. آن مقدار که جنبههای مغفول احکام را در الحیاه مییابیم.
به گزارش شبکه اجتهاد، نشست مجازی بزرگداشت علامه حکیمی با عنوان «اسلامشناس عدالتخواه» از سوی مؤسسه آموزش عالی حوزوی امام رضا(ع) و خبرگزاری ایکنا برگزار شد. در این نشست استاد رشاد، رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با موضوع «فقاهت و عدالت»، استاد الهی خراسانی، مدرس خارج فقه و اصول حوزه علمیه مشهد با موضوع «عدالت در عینیت تفقه و تجربه علامه حکیمی»، استاد نبوی، مدیر موسسه تمدن و توسعه اسلامی با موضوع «در جستوجوی عدالت همهجانبه» و استاد سیدباقری، دبیر گروه سیاست پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با موضوع «عدالت و عدالتطلبی در اندیشه سیاسی استاد حکیمی» به ایراد سخن پرداختند که گزارش آن پیشرویتان قرار میگیرد:
سخنان استاد علیاکبر رشاد:
ما سالهای متمادی با مرحوم حکیمی مرتبط بودیم و در برخی سالها مأنوس بودیم و آمدوشد منزلی داشتیم، این در حالی بود که ایشان به سادگی حاضر نبود وارد منزل کسی شود یا نشانی منزل خود را به کسی بدهد. در منزلی که در تهران داشت، کمتر کسی تردد میکرد. طی سنوات انس و الفتی داشتیم. او هم اهل علم و اندیشه بود و هم اهل ذوق و قریحه بود و در حوزه اجتماعی دغدغهمند بود. اگر سخنان او را به طیف گستردهای تشبیه کنیم، این سر و آن سر سخنان او، عدالت بود و یکسره از عدالت سخن میگفت. از سودای درون نسبت به عدالت مشتعل بود و با شور و جدیتی ویژه و با درد و دغدغهمندی غیرقابل وصف از عدالت سخن میگفت و پیوسته عباراتی از آیات و روایات و گاه از برخی بزرگان در خصوص اهمیت عدالت نقل میکرد. تعبیر ایشان این بود «التوحید و العدل علویان». همواره دم از توحید و عدالت میزد.
او علاوه بر اینکه تسلط خوبی بر حکمت و الهیات اسلامی داشت، به لحاظ زبان و بیان هم فوقالعاده بود. حکیمی طی نیمقرن در ایران جزء ادبای صاحب سبک در نثر بود. اگر سه چهار تن به عنوان اساتید ادب صاحبسبک نام برده میشدند، یکی از آنها استاد حکیمی بود. قلم زیبا و واژگان خوشآوا بیان ایشان را تشکیل میداد. ایشان واژگان بسیاری ساخت و بر ذخیره لغوی زبان فارسی افزود. حقا ایشان در ادبیات سبک ویژهای داشت و در توسعه زبان فارسی تأثیر زیادی داشت.
اگر به عربی قلم میزد، به عربی معاصر قلم میزد و تسلط خوبی بر ادبیات عربی معاصر داشت. تسلط خوبی بر قرآن و احادیث داشت. به خصوص از زاویه دلنشینی به احادیث مینگریست و مجموع احادیث را به صورت ساختارمند و با نگاهی روشمند بررسی میکرد و نکاتی از آنها استخراج میکرد که کمتر به ذهن دیگران خطور میکرد. مجموعهای که او به یادگار گذاشت، یکی از دلپذیرترین مجموعههای روایی شیعه قلمداد خواهد شد. کتاب الحیاه حاصل سالهای ممتد از زندگی این بزرگوار بود که به همراه دو برادرش این مجموعه را تدوین کردند.
ما گعدههای علمی و ادبی زیادی داشتیم. در یکی از جلسات که آقای ابراهیمی دینانی هم در منزل ما بودند، ساعتها در مسائل فکری و فلسفی و مسائل ادبی و اجتماعی و سیاسی بحث شد. ایشان ارادات خاصی به علامه جعفری داشت کما اینکه علامه جعفری هم به استاد حکیمی علاقه ویژهای داشت. در کنگره بزرگداشت برای علامه جعفری، استاد حکیمی بدون اینکه اسمش مطرح باشد، بسیار نقش داشت و وقت گذاشت، خاطرات بسیاری از ایشان داریم و یاد هر کدام میافتم، بارشی از حسرت مرا فرامیگیرد.
مردان بزرگ موافقان و مخالفان بسیاری دارند. استاد حکیمی هم همینطور است. افرادی به شدت مرید ایشان بوده و هستند، کما اینکه منتقدانی هم داشت. در مجموع وقتی برآیندگیری میکنیم، درمییابیم ایشان شخصیتی موجه و مقبول جامعه نخبگانی کشور ما بود. نسل امروز چندان استاد حکیمی را نمیشناسد، چون اوج شهرت استاد حکیمی حوالی دهه پنجاه بود. از دیرباز در ادبیات کار میکرد. یکی از کارهای او ویرایش آثار علمی بود و بسیاری علاقهمند بودند آثارشان را برای ویرایش در اختیار ایشان بگذارند. او از سرمایههای فکری و ادبی کشور قلمداد میشود.
نسبت فقه و عدالت در پرتو آیات و روایات
من به این مناسبت درباره فقه و عدالت نکاتی عرض میکنم که حتما بیان این نکته مایه خرسندی آقای حکیمی خواهد بود. آیهای که در مطلع سخن تلاوت شد، «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»، این آیه با صراحت تمام و بدون امکان هرگونه تأویلی، میگوید قسط غایت نبوت و رسالت است. کتاب و میزان فرود آمده تا مردم قیام به قسط کنند و مردم آنچنان پرورده شوند که قیام به قسط کنند. آیه دیگری در همین راستا است: «وَلِکُلِّ أُمَّهٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ». آیه میفرماید هر نسلی رسولی دارد. وقتی پیامبران به سوی مردم میآمدند، بین آنها به قسط قضاوت میشود، چه از سوی انبیا و چه با قضاوتی که در نهایت، خداوند متعال در قیامت اجرا خواهد فرمود.
در تعابیر از قسط بیشتر استفاده شده و تفاوت ظریفی بین عدل و قسط برقرار است. عدل در مقابل ظلم است و قسط در مقابل جور. شاید قسط بیشتر به مقام تحقق مربوط است. در قسط وجه نظری کمرنگتر است. به نظر میرسد در روایات از واژه قسط بیشتر استفاده شده تا از عدل. اخباری در تعریف عدل و نسبت این ارزش با دیگر ارزشها داریم. از امیرالمومنین(ع) روایت است که فرمودند: عدل اساس تکوین است. قوام عالم به عدل است. «العدل اساس به قوام العالم» یعنی عدل بنیادی است که قوام عالم بر آن استوار است و اگر عدل نمیبود، عالم بر جای خویش استوار نمیماند. عدل معیار ارزشها است و دیگر ارزشها باید با آن سنجیده شود. تدبیر جامعه و حل مشکلات عالم به عدل سنجیده میشود. عدل جامعه را به نشاط میآورد. عدل استعدادها را میرویاند، زیبایی را به جامعه هدیه میکند، جامعه را باغسار میکند و به همین جهت در روایات آمده است امام عادلی که یک ساعتش را به عدالت بگذراند از عبادت هفتاد سال او افضل است.
عدالت به امامت پیوند خورده است. در المستدرک از جعفریات نقل شده است که اصولاً حکومت و اجرای حدود را بیآنکه عدالت باشد، نمیشود پذیرفت. اصلاح حکم و حدود جزء با امام عادل دستیافتنی نیست. در مورد نسبت عدل به احکام از امیرالمومنین(ع) نقل است که فرمودند عدل حیات احکام است. اگر احکام تهی از عدل باشد، احکام مانند مردهای است. فقه تهی از عدالت، فقه مرده است. فقه زنده فقه عدالتبنیاد است، عدالتمحور است. همینطور سیاست توام با عدالت سیاست است والا سیاست نیست و سیاست نیک، سیاست عادلانه است. اساساً بیآنکه عدل در جامعه محقق شود، گویی حکومتی نیست و اگر عدالت اجرا شد، دولتها در امان هستند. آبادی امور و شئون کشور و اصلاح عباد به عدل میسر است. خوشنامی والیان به عدالتورزی آنها هستند. جز عدل نمیتوان حال جامعه را اصلاح کرد. چیزی چونان عدل شهرها را آباد نمیکند.
فقه همان احکام است. فقه آموزههای رفتاری الهی است. فقه موازین و قوانین تنظیم نسبتها و مناسبتها است. فقه رسالتش تدبیر مدن و تدبیر شئون است و اگر عدل نباشد، فقه نیست. چگونه ممکن است به فرع فقهی دست پیدا کنیم و به فتوایی تن در بدهیم که در آن ذرهای عدل نقض شود. فقه بیعدالت فقه نیست، اگر فقه است فقه جور است. با مجموعه این تعابیری که از آیات الاهی و روایات اهل بیت(ع) به دست میآید، میتوان گفت فقه باید به عدل متکی باشد و لازم است عدل به مثابه معیار و روش، مدنظر مجتهدان باشد.
سخنان استاد مجتبی الهی خراسانی:
عدالت در اندیشه شیعی از معنای لغوی خودش استمداد جسته و در اصطلاح کلامی یا فقهی به معنای اعطای حق به حقدار است؛ خواه این عدل به معنای رعایت حقوق اشخاص باشد یا اینکه به معنای نفی تبعیض باشد یا رعایت کرامت بشر. ممکن است جلوه عدالت در اندیشه باشد، ممکن است در رفتار باشد و ممکن است در مقام معرفت باشد. آنچه موضوع بحث ماست این است که در عینیت فقه، جایگاه عدالت چگونه بوده است. کمابیش شنیدهایم فقه از عنصر عدالت چندان بهره نگرفته است. در بخش اول سرفصلهایی را درباره نقش عدالت در عینیت فقه مرور کنیم تا این ادعا را راستیآزمایی کنیم.
قبل از اینکه این ادعا را بررسی کنیم مایلم اشاره کنم که برخی نویسندگان در ادعای اینکه فقه با عدالت میانه خوشی نداشته است یک پیشفرض ذهنی دارند و آن اینکه گویا فقه را به مثابه حقوق دانستهاند و از این منظر چون فقه را از اخلاق تهی پنداشتهاند به نظرشان مولفههای اخلاقی در فقه جایگاهی ندارد، در حالی که خود این مفروض قابل نقد است چراکه فقه یک دستگاه معرفتی مرکب از امر اخلاقی و امر قانونی است. امر اخلاقی تجلی در احکام تکلیفی خمسه دارد و شاید از این منظر یک دستگاهی به مراتب پیچیدهتر و غنیتر از دستگاههای اخلاقی عرضه کرده است چه اینکه دستگاههای معرفت اخلاقی معمولا اخلاق را با وصف الزام و منع و اباحه تصویر میکنند در حالی که در اسلام ترجیحات و نامرجحات اخلاقی هم استنباط شده است.
هفت عرصه تحقق عدالت در عینیت فقه
در مورد نقش عدالت در عینیت فقه، شاید حداقل بتوان هفت مورد را برشمرد. اول اینکه فقها در طول تاریخ فقاهت تلاش کردند عدل منظومهای و رعایت تناسبات را در استنباط تمامی احکام شریعت رعایت کنند. اگر در شریعت، مقدار نصوص ما در حوزهای قابل توجه است باید این امر در تفقه و استنباط انعکاس پیدا کند لذا فقهای ما اهتمام جدی داشتند که فحص کامل از مدارک انجام بشود تا مبادا گوشهای از احکام جا بماند. حتما باید فقیه نهایت تلاشش را برای استنباط حکم به کار ببندد تا منظومه متعادلی از احکام را عرضه کند.
مطلب دوم رعایت عدالت و نظرداشت عدم تبعیض در استنباط احکام مکلفان است؛ مثلا در مجموع حقوق و تکالیف والی و رعیت، اگر وظایفی بر دوش رعیت گذاشتند اختیاراتی هم برایش استنباط کردند. اساسا در هندسه احکام، مجموعه حقوق و تکالیف زن و مرد برابر است یعنی حقوق و تکالیف زن با هم متناظر است، حقوق و تکالیف مرد هم با هم متناظر است و اینطور نیست که کفه تکالیف زن بر حقوقش بچربد یا کفه حقوق مرد بر تکالیفش بچربد.
محور سوم این است که در جریان تفقه، رعایت عدالت در تناسب حکم با قدرت مکلف است. اساسا در احکام، تناسب حکم با قدرت و وسع تکوینی مکلف یک اصل است و معروف است تکلیف به غیر مقدور تعلق نمیگیرد و تعلق تکلیف به عاجز قبیح است. اساسا برخی احکام مصلحتشان هم منوط به قدرت است. مسئله بعد تناسب با قدرت و وسع تشریعی مکلف است که جلوه روشن او در بحث تزاحم و نظریه ترتب قابل پیگیری است. مورد بعدی تناسب با قدرت و وسع علمی مکلف است چه اینکه در اندیشه معاصر امامیه گرچه احکام یک وجود ثبوتی دارند ولی مسئولیت مکلف در برابر احکام منوط به علم و اطلاع مکلف است لذا حکم با قدرت و وسع علمی مکلف تناسب پیدا کرده است.
محور چهارم تکیه بر عدالت اخلاقی در طرق احراز و اجرای احکام است. منظور از عدالت اخلاقی، ملکه تقوا و مروت است. ما در احراز شریعت و سنت و اثبات روایات، خبر عدل را حجت میدانیم، در شهادت بر حقوق شهادت عادل را معتبر میدانیم. نه تنها در احراز احکام بلکه در اجرای احکام هم چنین است؛ چنانکه در اقامه جمعه و جماعت عدالت شرط است. خود این تاکید بر عدالت اخلاقی موجب ترویج عدالت اخلاقی در جامعه میشود.
پنجم رعایت عدالت اخلاقی در شخص فقیه و فرایند فقاهت است. فقیه باید در فرایند فقاهت عدالت بورزد و مدرکی را از باب سهلانگاری کنار نگذارد، پیشداروی نسبت به رای خاصی نداشته باشد و استفراغ وسع را به کار ببندد.
دوم عدالت نظری در مقام افتا است. فقیه حق ندارد تبعیضآمیز فتوا بدهد. در اقامه احکام چه در قضا و چه در حکومت عدالت فقیه شرط است؛ بنابراین عدالتورزی شرط فرآیند فقاهت است.
ششم رعایت کرامت انسان و وجوب عدالتورزی مومنان است. در فقه هرگونه خشونت جنسی ممنوع است، جنایت علیه بشریت ممنوع است، سلب حق از دیگران ممنوع است، عدالت در خانواده و بین فرزندان مورد تاکید است. سراسر فقه در مقام تضمین نسبت عدالت اخلاقی با احکام است. مورد هفتم رعایت عدالت در مرافعات مالی است که در کل مرافعات، عدالت شرط رفع مخاصمه شمرده شده است.
بخش پایانی عرایضم درباره تجربه علامه حکیمی است. به نظر من تجربه علامه حکیمی در آنچه در آثار ایشان ملاحظه میشود فراتر از عدالتی است که در عینیت تفقه ملاحظه میکنیم. در عدالت معرفتی نگاه متوازن و متعادل ایشان به همه معارف ستودنی است. ایشان در الحیاه برای همه معارف سهم کاملی در نظر گرفته است. آن مقدار که جنبههای مغفول احکام را در الحیاه مییابیم. نکته دیگر اینکه عدالت از نظر ایشان اساس جامعه دینی تلقی شده است. عدالت در کنار سایر اصول و فروع نیست بلکه عدالت اساس دین و اساس جامعه دینی است. در اهداف بعثت، در مشی حکومت علوی، در قیام عاشورا، علامه حکیمی نشان میدهد عدالت چگونه نقش اساسی دارد. از نگاه ایشان غایت اصلی دین که اقامه عدل است مورد غفلت واقع شده است.
افزوده دیگر علامه حکیمی عدالت تجاربی است. مرحوم استاد حکیمی خودش عدالت را زندگی کرد، نه اینکه به عدالت به عنوان یک آرمان یا یک شعار بنگرد. ایشان در زندگی شخصی خودش هرجا بیعدالتی دید ندای اعتراض بلند کرد. ایشان هرجا کژی میدید میشورید و با همه تعلق خاطری که به مجموعه دوستان و شاگردان خودش داشت نسبت به تبعیضها به شدت منتقد بود. در زندگی شخصی خودش فقر خودخواستهای داشت، نهایتا ایشان سعی کرد نشان دهد چگونه میتوان عالم عامل بود.
سخنان استاد سیدکاظم سیدباقری:
واقعیت این است استاد حکیمی دغدغه عدالت را سالها به همراه خود در ذهن و ضمیر خود داشت و همواره با این اندیشه زیست و همراهی کرد، قلم زد، گاه به شوق آمد و گاه به خشم. در سه ساحت چند نکته را عرض میکنم. ساحت اول مبانی منظومه فکری استاد حکیمی است که مبتنی بر توحید بود. گویی توحید در کنار اصل عدالت، دو اصلی بود که تمامیت اندیشه ایشان بر آن اساس شکل گرفته بود. در الحیاه هم که در عرصههای مختلف این بحث را مطرح میکند همواره بر این نکته تاکید دارد که دین اسلام مبتنی بر دو اصل توحید و عدل است و اقامه عدل، رکن ماهوی اوست و اگر عدل نباشد دین تحقق نمیپذیرد. ایشان بنای تشریع و تکوین را بر اساس عدل میدانست و با توجه به همین مبانی فکری در عرصه بنیان و بنیاد، تاکید داشت که باید حقیقت را از قرآن و اهل بیت(ع) گرفت لذا الحیاه را برای همین نوشت و با دو بال بزرگ توحید و عدالت به سراغ قرآن و روایات اهل بیت(ع) رفت. حتی اگر معتقد به تفکیک شد برای همین بود که باور داشت باید تلاش کرد تا به سرچشمه قرآن و سنت رسید. اگر از عقل خودبنیاد دینی هم دم میزد برای همین نکته بود. اصولا تاکید مرحوم حکیمی این بود که فقهای آگاه و دانشمندان دردآشنای تشیع، طبق وظیفه مرزبانی خودشان باید حدود مسائل عقیدتی را مشخص کنند و مردم را با سرچشمه معارف حقه آشنا کنند.
در محور دوم که بحث عدالت در اندیشه سیاسی است؛ نکته اول این است که ایشان فقط از عدالت دم نزد و عدالت را در زندگی خود زیست و این نکته تمایز عمدهای است که در زندگی مرحوم علامه حکیمی وجود داشت. نکته دوم اینکه مرحوم حکیمی دغدغه جامعهسازی و نظامسازی را با کم و زیادش در کتاب الحیاه دنبال کرده است. عرضم این است خجستگی فکر و اندیشه جامعهسازی در اندیشه علامه حکیمی برجسته است.
عدالت در استنباط احکام
نکته سوم این است؛ ایشان عدالت را معیار همه امور میدانست و قسط را در نوک پیکان آموزههای الهی قرار میداد. از نظر ایشان عدالت تنها معیار در فقه اسلامی است. گویی با تمام وجود اعتقاد داشت قسط باید معیار قاطع در قانونگذاری باشد که هیچ چیز دیگر جای آن را نگیرد. این معیار واحدی است که همه احکام گرد آن میچرخند. ایشان عدالت را در استنباط احکام هم تاثیرگذار میدانست لذا معتقد بود احکام استنباطی باید در راستای «لیقوم الناس بالقسط» باشد. البته در استنباط هم این تاکید را داشت که فتاوی مجتهد در جهت احیای عدل باشد، ایشان عدالت را نشانه جامعه اسلامی میدانست. آقای حکیمی معتقد بود عدالت هدایتگر به سوی رشد است.
در محور سوم که مقام عمل است هم نکته اول این است که عدالت در قدرت و سیاست حضور همیشگی دارد. اساسا در نظام اسلامی سیاست و تربیت در کنار هم و همجهت هستند برای اینکه عدالت به مقام عمل نزدیک شود. در همین راستا ایشان معتقد است عدالت همراه با آزادی است و آزادی و عدالت کنار هم هستند و به همدیگر کمک میکنند.
سخنان استاد سید عباس نبوی:
در سه شاخه درباره استاد حکیمی صحبت خواهم کرد. بخش اول مراودات و مباحثی است که با ایشان داشتم و خلاصه نتایج آن را عرض میکنم. بحث دوم در مورد جستوجوی معنای پایه در باب عدالت و به خصوص عدالت اجتماعی است. آقای حکیمی خیلی در جستوجوی این مبنا بودند. بحث سوم هم اینکه ما در چه وضعیتی قرار داریم.
حدود دو دهه قبل آقای حسن رحیمپور ازغدی به تعدادی از دوستان گفتند آقای حکیمی علاقهمند هستند حلقهای باشد که در آن مباحث رایج و جدید مورد بررسی قرار گیرد. میزبان خود آقای رحیمپور بودند و مباحث به تدریج جلو رفت. عرض بنده در آن جلسات این بود که شما در «الحیاه» دنبال مبنای عدالت گشتید و پرچم عدالت را بالا بردید ولی مبنایی که دستمایه اصلی قرار میگیرد را به دست نیاوردید. سوال اصلی این است آیا میتوانید یک گزارهای را ارائه کنید که بگویید این گزاره عدل را تعریف میکند و بر این اساس مسائل دیگر را تبیین کنید. مرحوم استاد مطهری هم دنبال این بحث بودند و میگفتند عدالت را باید در سلسله علل احکام مورد توجه قرار دهیم. در چند هفتهای که برنامه برگزار شد، انتهای مطلب این بود که ایشان میگفتند این کار، کار مهمی است؛ ضمناً یک مقدار هم تاسف داشتند که باید از همان اول روی اصل مبحث متمرکز میشدند و قبول داشتند هنوز به شاخص عدالت نرسیدیم و نمیتوانیم مبنایی حاصل کنیم.
در آن جلسات مباحث مختلفی مطرح شد؛ مثلا یکی از مباحث بحث جواز تزویج رضیعه بود. در این زمینه بحثهای روایی داریم، نظرات فقها را داریم که عموما به جواز قائل هستند. خب وقتی به مبنای عدالت برمیگردیم خیلی دشوار و سختی است که بتوانیم این تجویز را بپذیریم. همچنین بحث عدالت میتواند در مناسبات بین زوج و زوجه مطرح شود و مورد مناقشه قرار گیرد. به هر حال ایشان تاکید داشتند این بحث را ادامه بدهید و رها نکنید.
عدالت به عنوان صفت شخصیت یا صفت فعل
در بخش دوم میخواهم عرض کنم همه طلاب و افراد اهل فضلی که در مباحث مرسوم حوزوی مشغول به تحصیل میشوند متوجه میشوند که غیر از بحث عدالت به عنوان صفت شخصیت، عدالت به عنوان صفت فعل در مباحث فقهی ما مطرح نیست. در روایات هم میبینیم وقتی ائمه(ع) علل احکام را به آیات قرآن ارجاع میدهند، هیچ گاه احکام را به آیات عدالت در قرآن ارجاع نمیدهند، این بحث در فقه روشن است. آنچه در بحث عدالت اجتماعی نیاز داریم عدالت به عنوان صفت فعل است. اصل بحث از اینجا آغاز میشود که امیرالمومنین(ع) فرمود عدل چیزی است که همه چیز را سر جای خودش قرار میدهد. خواجه نصیرالدین طوسی این تعریف را آورد که «العدل وضع الامور فی موضعها». در این تعریف جای نتیجه و سبب عوض شده است. حضرت فرمود عدل آن چیزی است که همه چیز را سر جای خودش قرار میدهد ولی خواجه گفت عدل یعنی هر چیزی سر جای خودش باشد. خب ما نمیدانیم جای افراد کجاست تا افراد سر جای خودشان قرار گیرند مگر اینکه به دستگاه شریعت برگردیم.
الآن با یک بحث مهمی مواجه هستیم؛ ما مبنایی نداریم که بر اساس آن از عدالت به عنوان علت حکم استفاده کنیم و حکم شرعی استنباط کنیم. ما بحث عدالت در دستگاه شریعت را میتوانیم در سه سطح مورد ارزیابی قرار دهیم. سطح اول اینکه عدالت را به عنوان یک مبنای مستقل که رکن همه حسنها و قبحها است در نظر بگیریم. بعدا بیاییم شاخصهای عدالت را در هر زمینه مورد بررسی قرار دهیم. این کار، کاری دشوار و سخت است. بسیاری از بزرگان از این بحث به عنوان عدالت اخلاقی یاد کردند.
سطح دوم این است که در دستگاه کلی شریعت، مبنای عدالت را به عنوان مبنای توزیع شده در درون احکام مفروغعنه تلقی کنیم. مرحله سوم خیلی مهمتر است؛ مرحله سوم آنجایی است که مباحثات در میان اقوال شکل میگیرد، اقوالی که هر کدام میخواهند به نصوص تمسک کنند. آیا در بررسی نسبت میان اقوال بحث عدالت قابل طرح است یا قابل طرح نیست.
من یک مثال میزنم و این بحث را میبندم؛ شیخ انصاری در بحث ضمان تلف این موضوع را مطرح میکند که زمان پرداخت ضمان کی است؟ در اینجا پنج قول مطرح کردند مثل زمان تلف شدن مال یا اعلی القیم. مرحوم شیخ در اینجا بعد از ذکر همه اقوال میگوید مقتضای عدالت این نیست که همه حق را به تالف یا متلفعنه بدهیم. شیخ انصاری در اینجا نوعی ارتکاز از معنای عدالت را مورد توجه قرار میدهد، در این قسمت سوم ما مباحث فراوانی داریم.
ما الآن باید چکار کنیم؟ در بحث عدالت اجتماعی نیازمند مبنایی برای فعل هستیم تا افعال اجتماعی را بر اساس آن بسنجیم تا آنها را عادلانه تلقی کنیم یا عادلانه تلقی نکنیم. اگر در مبنای اسلامی مدعی هستیم مبنا داریم و میتوانیم آن را تدوین کنیم باید بتوانیم مبنای روشنی ارائه کنیم. در این میان سوال اصلی این است؛ آیا باید از تمایز به سمت تساوی برویم یا باید از تساوی شروع کنیم و بر اساس اثبات تمایزها جلو برویم، به هر حال این بحث، بحث بسیار مهمی است.