در نگاه فقهی و روشمند شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر، اجتهاد نه صرفاً یک مهارت فقهی، بلکه راهی برای بازسازی تمدن دینی در جهان معاصر بود. روایتهایی که از زبان یکی از نزدیکترین شاگردانش، آیتالله سیدکاظم حائری، نقل شده، تصویری زنده از شخصیت علمی، تربیتی و اجتماعی او به دست میدهد؛ عالمی که از دل حوزه برمیخاست، اما افق نگاهش فراتر از سنتهای محدود حوزهای بود. خاطرات پیشرو، بخشی از منظومهای ناشناخته از حیات فکری و اخلاقی شهیدی است که نهتنها فقه را در متن زندگی میخواست، بلکه خودش نیز تجسمی عینی از «فقه در صحنه» بود.
شبکه اجتهاد: شهید صدر برای من تعریف کرد که وقتی کتاب فلسفتنا را نوشت، آن را به «جماعهالعلما»ی نجف اشرف داد تا آن را به اسم جماعهالعلما چاپ کنند، نه به اسم سید محمدباقر صدر. آنچه باعث شد شهید صدر کتاب را بهنام خود به چاپ برساند، این بود که جماعهالعلما پس از بررسی کتاب میخواستند اصلاحاتی در آن انجام دهند که به نظر شهید صدر درست نبود. به همین دلیل آن اصلاحات را نپذیرفت و ناچار شد کتاب را با اسم خود چاپ کند.
استاد پس از نقل این ماجرا میگفت: «وقتی این کتاب را چاپ کردم، نمیدانستم چنین گسترشی در کشورهای مختلف پیدا میکند و این شهرت چشمگیر را برای نویسندهاش در جهان ایجاد خواهد کرد. اکنون گاهی با خود میاندیشم که اگر آن زمان میدانستم این کتاب چنین سرنوشتی پیدا خواهد کرد و چنین شهرتی برای نویسندهاش میآفریند، آیا باز هم حاضر بودم کتاب را بهنام جماعهالعلما منتشر کنم! گاهی از ترس اینکه شاید اگر آن زمان چنین چیزی را میدانستم، حاضر نمیشدم این کتاب به اسم دیگران منتشر شود، بغض میکنم و میخواهم گریه کنم».
نادیده گرفتن خطای شاگرد
یکی از طلاب، درسش در محضر شهید صدر را نیمهکاره رها کرد و خطمشی فکریاش را نیز از اساس تغییر داد؛ بهگونهایکه حتی در غیاب شهید صدر و در حضور مردم به او ناسزا میگفت. بسیاری از این حرفها نیز به گوش استاد میرسید. روزی من خدمت استاد بودم که از این طلبه حرف پیش آمد. شهید صدر گفت: «من هنوز معتقدم این شخص عادل است و حرفهایی که بر زبان آورده بهدلیل خطا در تصوراتش است، نه بیمبالاتی در دین».
ارتباط با شاگردان
شهید صدر در جمعی از شاگردان ویژهاش درباره اشکالات موجود در حوزه صحبت میکرد. او به این اشاره کرد که در حوزه صرفاً به فقه و اصول بسنده میشود و از شاگردانش خواست که در عرصههای مختلف علوم اسلامی مطالعه و پژوهش کنند. از جمله توصیه کرد که فلسفتنا را مباحثه کنند. این جمع در منزل من، که آن زمان در خیابان «جُدیده» نجف بود، جلسه مباحثهای برقرار کردند. در اولین روز مباحثه مشغول بحث بودیم که ناگهان صدای در خانه آمد. برخاستم و در را باز کردم. استاد پشت در بود. وارد شد و در جمع ما نشست و گفت: «من تنها به این دلیل به این مجلس آمدم که معتقدم الآن نزد خداوند متعال مجلسی برتر از این مجلس نیست که در آن به گفتوگوی علمی درباره معارف اسلامی پرداخته میشود. برای همین دوست داشتم در این برترین مجلس شرکت کنم».
استاد اینطور پدرانه و با این دقت و عطوفت شاگردانش را تشویق، و به پیشرفت هرچه بیشتر در فهم معارف اسلامی ترغیب میکرد.
وعده اجتهاد پنج ساله
اوایل آشنایی با استاد مدتی در درس ایشان (مبحث ترتُّب) شرکت کردم. وقتی موضوع ترتّب به پایان رسید، بهدلیل برخی مسائل شخصی و بیماری جسمی، تصمیم گرفتم درس را رها کنم. استاد از تصمیم من مطلع شد و از من خواست درس را ادامه بدهم. او گفت: «من ضمانت میکنم که اگر پنج سال دیگر به همین منوال در درس حاضر شوی، به اجتهاد برسی». من برخی از مشکلاتم را توضیح دادم و در نهایت تا مدتی در درس حاضر نشدم. پس از تغییر اوضاع، دوباره در درس حضور پیدا کردم. پس از گذشت پنج سال از حضور مستمرم در درس، روزی خدمت استاد رسیدم و گفتم: شما وعده داده بودید که اگر پنج سال در درس حضور پیدا کنم، مجتهد خواهم شد. اکنون این زمان سپری شده و من هنوز به اجتهاد نرسیدهام. پاسخ شهید صدر این بود: «اکنون معنای اجتهاد در نظر تو عوض شده است. تو اکنون بهمعنای متعارف اجتهاد در حوزه رسیدهای؛ اما میخواهی به آن معنا از اجتهاد برسی که در سطح این درس است».
پس از آن، همچنان تا زمانی که دست سرنوشت، هجرت به ایران را برایم رقم زد، در درس استاد حاضر شدم.
تحصیل در اوج فقر
استاد به من میگفت: «من در زمان تحصیل روزانه بهاندازه پنج نفر آدمِ سختکوش کار میکردم». همچنین میگفت: «من در اوج فقر و سختی زندگی میکردم؛ اما از لحظهای که از خواب بیدار میشدم تا وقتی که دوباره به بستر میرفتم، همه مشکلات را فراموش میکردم [و فقط به تفکر و مطالعه میپرداختم] تا اینکه خانواده برای خرید لوازم خانه صدایم میکردند، در آن لحظه بود که سررشته افکارم پاره میشد و [از فرط فقر] متحیر میشدم».
تربیت فرزند
شهید صدر درباره تربیت فرزند میگفت: «تربیت فرزند به ترکیبی از سختی و قاطعیت از سویی، و نرمی و انعطاف و مهربانی از سوی دیگر نیاز دارد. معمولاً پدرها بخش اول و مادرها بخش دوم را به عهده میگیرند؛ اما من با اممُرام توافق کردهایم که رفتارمان برعکس باشد. من از او خواستهام که در مواقع لزوم وظیفهی برخورد سخت و قاطع با بچهها را به عهده بگیرد و من همواره با آنها با عاطفه و مهربانی برخورد کنم». دلیل این برنامهریزی شهید صدر این بود که خودش برای آموزش مفاهیم و اندیشههای اسلامی توانایی بیشتری داشت؛ ازاینرو میخواست که بچهها از او همواره تصویری مهربان و بامحبت در ذهن داشته باشند تا مفاهیم اسلامی و ارزشهایی که به آنها میآموخت تأثیر عمیقتری در جانشان داشته باشد.
شهید صدر میگفت: «من کینه از صهیونیستها را در جان دخترم مُرام ریختهام. یک بار از ظلمهای صهیونیستها به مسلمانان برایش حرف میزدم و ماجرای بمباران خانههای مسلمانان توسط آنها را تعریف میکردم که خیلی ناراحت شد و اندوه چهرهاش را پُر کرد. برای همین بلافاصله برخی از داستانهای پیروزی مسلمانان را هم برایش تعریف کردم که با شنیدن آنها شاد و خوشحال شد و خنده بر لبانش نشست.»
مراقبت در اموال شرعی
شهید صدر با بچههایش درباره اموال شرعیای که معمولاً به مراجع سپرده میشود و آنها این اموال را در خانه میدیدند حرف زده بود تا با قناعت تربیت شوند و گمان نکنند که میتوانند با این پولها هرچه دوست دارند بخرند. استاد میگفت: «من به دخترم مُرام فهماندهام که این پولهایی که دست ماست، برای خودمان نیست». برای همین این طفل معصوم گاهی میگفت: «بابام پول زیاد داره، ولی مال خودش نیست».
نسخهای برای نجات امت
شهید صدر روزی به من گفت: من تصور میکنم امروز مردم به همان بیماریای مبتلا هستند که مردمِ زمان امام حسین علیهالسلام به آن مبتلا بودند؛ یعنی بیماری بیارادگی. آنها حزب بعث را میشناسند، میدانند چه کسانی بر عراق حکومت میکنند و هیچ شکی ندارند که آنها فاسق و فاجر و ستمکارند و به بندگان خدا ظلم میکنند، اما این اراده را ندارند که در راه خدا جهاد و این گروه کافر را از منصب حکومت سرنگون کنند و کابوس این ظلم را از سر خود بردارند.
ما باید این بیماری را درمان کنیم تا اراده در رگهای این امتِ مرده جریان پیدا کند و این کار تنها از همان راهی ممکن است که امام حسین علیهالسلام انجام داد و اراده را در جانهای امتِ آن زمان جاری کرد؛ یعنی فداکاری شدیدی که احساسات امت را به لرزه انداخت و زندگی را به امت برگرداند تا جایی که باعث شد دولت بنیامیه سرنگون شود. بنابراین ما باید در راه خدا از جان خود بگذریم و خونمان را سخاوتمندانه در راه پیروزی دین حنیف بدهیم.
مبارزه با عرف نادرست
روزی شهید صدر در دوران پیشنمازی در حسینیه شوشتریها، به حسینیه نیامد. نمازگزاران از سید محمد [فرزند سید محمدصادق] صدر که از شاگردان شهید و نوه عموی او بود و به فضل و تقوا شهرت داشت، خواستند پیشنماز آنها شود. او هم پذیرفت و نماز ظهر و عصر به امامت ایشان اقامه شد. وقتی این خبر به شهید صدر رسید بهشدت ناراحت شد و سید محمد را احضار کرد و از او خواست دیگر بههیچوجه این کار را تکرار نکند. شهید صدر عموزادهاش را برای امامت نماز شایسته میدانست، اما این کار را برای مبارزه با عرف غلطی انجام داد که در آن زمان رایج بود. در آن دوران عدهای از ائمهی جماعتِ مساجد عادت داشتند کسی از نزدیکان و بستگانشان را بهعنوان نایب خود برای نماز تعیین کنند تا وقتی خودشان به نماز نمیآیند آن فرد امامت را بهعهده بگیرد. اما این انتخاب تنها ریشه در روابط داشت، نه شایستگیهای اصلی لازم برای امامت. بنابراین امکان داشت این کار سید محمد صدر نیز در همان چهارچوب قلمداد و موجب تقویت آن عرف غلط شود؛ درحالیکه شهید صدر در پی ازبینبردن این عرف غلط بود و تلاش میکرد علاوهبر شرایط فقهی اولی، شروطی دقیق و کاربردی برای امامت مساجد تعریف شود که مصالح اسلامی را تأمین کند. بنابراین تا زمانیکه ذهنیت عمومی اصلاح نشده، عموزادهاش را از این کار منع کرد، با اینکه به وجود شروط لازم در او باور داشت.
مباحثه علمی در حرم
شهید صدر برای من تعریف میکرد که در ایام تحصیل عادت داشته که هر روز به حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام شرفیاب شود و پس از زیارت و نماز، جایی در حرم بنشیند و به مسائل علمی فکر کند و از آن حضرت برای حل آنها کمک بگیرد. او میگفت بهدلایلی مدتی نتوانسته بود به حرم مطهر برود و کسی هم از این موضوع مطلع نبود تا اینکه یکی از زنان خانواده استاد(۱) در عالم رؤیا امیرالمؤمنین علیهالسلام را دید که به او فرموده بود: «به فرزندم سید محمدباقر بگو چرا حضور در درس ما را قطع کردی؟».
اجتهاد در نوجوانی
از استاد پرسیدم آیا تا به حال تقلید کردهاید؟ گفت: «من پیش از بلوغ از مرحوم آیتالله شیخ محمدرضا آلیاسین تقلید میکردم؛ اما از وقتی به بلوغ رسیدم از کسی تقلید نکردهام». به یاد ندارم که گفت فقط به نظر اجتهادی خودم عمل میکردم یا هم اجتهاد میکردم و هم احتیاط.
شجاعت انتقاد به حزب بعث
زید حیدر که عضو شورای رهبری قومی حزب بعث بود به همراه عبدالرزاق حبوبی(۲) به منزل شهید صدر آمد و با ایشان دیدار کرد. استاد در آن جلسه متناسب با اوضاع آن زمان بهصراحت انتقاداتی به رژیم مطرح کرد. این کار در دوران خفقان رژیم بعث، واقعاً اقدام خطرناک و شجاعانهای بود. در آن جلسه من و شماری دیگر از طلابِ شهید صدر هم حضور داشتیم؛ اما چون زمان زیادی از آن جلسه گذشته، جزئیات را به یاد نمیآورم و به همین دلیل متنی را که شیخ عبدالحلیم زهیری نوشته است، در اینجا نقل میکنم. وی پس از جلسه محتوای آن را از شهید صدر میپرسد و ثبت میکند.
شهید صدر برای من محتوای گفتوگوی خود با زید حیدر را که در حضور حبوبی بود این چنین تعریف کرد: «من وارد اتاق جلسه شدم. زید حیدر در اتاق بود و پس از دقایقی حبوبی هم آمد. با خندهای که گویی از سر شرم بود، سلام کرد و نشست؛ زیرا در اتاق کناری نماز میخواند و از اینکه نمازش را تا آن وقتِ عصر بهتأخیر انداخته بود تظاهر به خجالت میکرد. من با زید حیدر صحبت را آغاز کردم و نقش حوزه و علما را در به حرکت درآوردن و تربیت امت، برایش شرح دادم. گفتم که علمای شیعه با عالمان مسیحی فرق میکنند و با دنیای شیعیان مرتبطاند. بخشی از تاریخ را برایش روایت کردم و ماجرای ثورهالعشرین را مثال زدم که در آن قیام (که مراجع رهبرانش بودند) خون کشاورز و کارگر و مردم عادی با خون عالمان درهمآمیخت. به مقاومت سید شرفالدین در لبنان بر ضد فرانسه اشاره کردم که بهدلیل همین مقاومت، کتابخانهاش در لبنان را به آتش کشیدند که مخزن کتابهای خطی ارزشمندی بود و خلاصهی عمر و ثمرهی حیاتش قلمداد میشد. بههمین ترتیب پیش آمدم و به نقش حوزه در دوران معاصر پرداختم و گفتم کارمندان زیادی از من درباره جواز یا حرمت تأخیر حضور در ادارات میپرسند و پاسخ من هرچه باشد میتواند تأثیر زیادی در وضعیت حکومت بگذارد. همچنین از من درباره دزدیدن اموال رژیم سؤال میشود و من اگر اجازه بدهم، فتوای من در کار حکومت مؤثر خواهد بود. سپس به این مسئله پرداختم که اکنون حکومت هیچگونه همکاری با علما ندارد و حتی در حد مسائل سادهی شرعی هم با آنها همکاری نمیکند؛ مثلاً یکی از کشتارگاههای بزرگ بغداد بهگونهای ساخته شده که ذبح روبهقبله انجام نمیشود؛ درحالیکه این مسئله خیلی ساده است و اشکالی برای حکومت پیش نمیآید که ذبح روبهقبله باشد و حال اینکه این کار باعث میشود که گوشت بیشتری به فروش برسد.
به اینجای حرفم که رسیدم، حبوبی رو به من کرد و گفت: «من تعجب میکنم از اینکه گوشت اینجا غیرشرعی است. من خودم هروقت به خارج میروم، تلاش میکنم که گوشت با ذبح اسلامی پیدا کنم، حال گوشتی که در خود عراق ذبح میشود، غیرشرعی است؟!».
سپس درباره اینکه دولت راهی را احداث کرده که موجب تخریب قبر علیبنمحمد سمری نائب امام زمان شده صحبت کردم و توضیح دادم که این کار برای شیعیان که در طول تاریخ با این مکان ارتباط ویژهای داشتند، پذیرفتنی نیست».
یکی از چیزهایی که استاد در آن جلسه به زید حیدر گفت، این بود که اگر حکومت میخواهد بداند خواسته مردم چیست، باید به علما مراجعه کند؛ زیرا علما مورداطمینان و رازدار امتاند و حرفهای آنها را میزنند.
در پایان جلسه حبوبی رو به زید حیدر کرد و گفت: «ببین این آقا چقدر خوب حرف میزند. باید ایشان را عالم بعثیها کنیم». حضار خندیدند. او هم رو کرد به حاضران و گفت: «چرا میخندید؟!». شهید صدر پاسخ داد: «من عالم مسلمانان هستم، نه بعثیها».
«مطالب فوق برگرفته از کتاب «استاد ما، شرحی گذرا بر زندگی استاد شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر» از انتشارات مؤسسه نابغهالصدر است.»
۱- اینکه دقیقاً چه کسی این خواب را دیده بود در یاد من نیست؛ اما استاد آن زمان گفتند چه کسی این خواب را دیده است.
۲- او نیز در آن زمان مسئولیت مهمی داشت، یا استاندار کربلا بود یا فرماندار نجف.