حجتالاسلام رهدار میگوید: فقها نمیخواهند از دایره احکام فراتر بروند و نظریه فقهی و مقاصد دین را فهم کنند. انگیزهای ندارند؛ چون و در این صورت فقه یک فقه حداقلی کوچکی میشود که متأسفانه نهاد فقاهت به دلیل چنین مشکلاتی زبان معاصر خود را از دست داده است. زبان فقاهت ما زبان معاصر نیست حتی نمیتواند با لایه دیندار جامعه نسبت برقرار کند.
به گزارش شبکه اجتهاد، وقتی میخواهی حرکتی را آغاز کنی، همیشه با اوج مخالفتها روبرو خواهی شد. اولین موضوع در حرکت، جنبش و تحول، تغییر است. فقه نیز از این قاعده استثنا نیست. انقلاب اسلامی ایران که توسط امام خمینی (ره) رقم خورد، رونقی به دروس فقهی داد که موجب جهش یکباره مسائل و مباحث فقهی شد. پرسش اصلی اینجاست که آیا این جنبش و جهش توسط بدنه حوزه علمیه پذیرفته شد و آیا مبنای فقهی امام خمینی مورد پذیرش کسانی که از انقلاب اسلامی به پذیرش اجتماعی رسیدند، دنبال شد؟ آیا توانستند این پذیرش اجتماعی را حفظ کنند و یا هر روز کمرنگتر میشوند و مردم آنها را از یاد میبرند؟
«رسا» به سراغ حجتالاسلام دکتر احمد رهدار رئیس موسسه فتوح اندیشه رفته است تا درباره لزوم ورود حوزه علمیه به فقههای حکومتی و شیوههای پرهیز از سکولاریزه شدن حوزه علمیه گفتوگو کند.
امامین انقلاب اعتقاد دارند درس خواندن برای طلاب واجب دینی است که در کنار آن باید به امور اجتماعی و سیاسی نیز بپردازند. با قبول این پیش فرض طبع سکولاریزه کردن حوزه علمیه و منحصر کردن طلاب فقط در دروس دینی از کجا نشأت میگیرد؟
رهدار: مسأله سکولار شدن با اجتماعی شدن طلاب حل نمیشود. سکولارهای حوزه با اجتماعی شدن طلبهها مشکلی ندارند احیاناً خودشان هم به امور اجتماعی میپردازند و طلاب را به این ورود اجتماعی تشویق میکنند. به نظر من نباید سکولاریسم را از معنای اصلیاش خارج کنیم. سکولاریسم وضعیتی است که دین محوریت اجتماعی ندارد، نه اینکه حضور اجتماعی ندارد.
دین در کشورهای سکولار مانند آمریکا حضور دارد و خدمات اجتماعی هم دارد، ولی مناسبات اجتماعی آن کشورها بر محوریت دین تنظیم نمیشود تمام مشکل ما با آقایان در حوزه و جاهای تاثیرگذار این است که آنها تقریری از دین ارائه میکنند که دین جایگاه محوری خود را در مناسبات اجتماعی از دست داده است.
الآن برای مثال ما اسم فلان عالمی را سکولار میگذاریم. او رویکردی دارد که حتی به تبلیغ میرود، افرادی را به تبلیغ میفرستد و حتی ممکن است از رویکردهای جهادی حمایت کند و تشویق کند. مشکل اینجاست حتی وقتی که ما درس میخوانیم باید بر پایه مبنایی باشد که در عین حال آن را به روشی صحیح بتوانیم اجرا کنیم. نتیجه آن مبنا و روش باید این باشد که دین در مرکز مناسبات اجتماعی قرار بگیرد. دین باید نسبت به جهت دهی کلان جامعه احساس مسئولیت کند. نتیجه آن مبنا در حوزه اقتصاد، سیاست، فرهنگ، امنیت و حوزههای مختلفی است که قوام جامعه و نظام اجتماع را تأمین میکند.
چگونه حوزه علمیه میتواند به محوریتی برای جامعه، سیاست و عرصههای دیگر حاکمیتی تبدیل شود؟
رهدار: به نظر من تا نگاههای بنیادین علمای مؤثر، به رسالت، مقاصد و مأموریت دین عوض نشود، اتفاقی رقم نمیخورد. اگر فقیه ما همانند امام خمینی (ره) معتقد بشود که همه اسلام سیاست است، در آن زمان هر کاری که بخواهد بکند دین را در محوریت خواهد دید. ولی اگر فقیه ما اعتقاد داشته باشد دایره عرفیات در زندگی مردم یک دایره پهن و گشاد است و در این دایره و چرخه سهم کمی به دین داده شده است یا دین را فقط در حد تنظیم رفتارهای فردی بداند نمیتواند در ذهن خودش با این مبنا برای سامان اقتصادی، امنیتی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی جامعه مطالبه کند.
چنین فقیهی یک سکولار میشود. تا زمانی که مبنای فقیه ما این باشد وضعیت تغییر نخواهد کرد. مشکل ما این است که هنوز بخشی از حوزه علمیه مبانی دین شناختی امام را نپذیرفته است. اگر مبانی دین شناختی حضرت امام مورد پذیرش قاطبه علمای بزرگ ما قرار میگرفت، حوزه وضعیت بسیار متفاوتی را پیدا میکرد.
درسهای خارج فقه ما بر محور تحریر الوسیله حضرت امام صورت نمیگیرد. حوزه علمیه عمدتاً بر محور عروه مرحوم کاظم طباطبایی تنظیم میشود. این یک تصادف نیست. مرحوم آیتالله فاضل لنکرانی محور درس خارج خود را تحریر الوسیله حضرت امام قرار داده بود و باعث میشد در جای جای مباحث فقهی ایشان با مبنای امام روبرو بشوند، اظهار نظر بکنند، نقد کنند و بسط بدهند. تحریر باعث میشد طلبه به اقتضاء و دیدگاه امام در محور بحث فقه برسد.
در حال حاضر این مدل دنبال نمیشود. متأسفانه امام محور بحث فقه اجتماعی نیست. به تبع مفاهیمی که نظام حوزوی را معنا دار میکند، مفاهیم امام (ره) نخواهند بود. امام میفرماید که اگر فقیه، طلبه یا روحانی در مسأله اجتماعی ورود نکند و از نزدیک مطالعه و موضوع شناسی نداشته باشد، در مسائل اجتماعی به اجتهاد نمیرسد. گزاره دیگر این است که مسائل اجتماعی ۹۹ درصد مسائل اسلام را در برمیگیرد.
امروزه فقهای ما در مسائل اجتماعی ورود نمیکنند و فقه را ورود نمیدهند؛ نه اینکه دغدغه نداشته باشند؛ اما چنین فقهایی در این مسائل اجتماعی که ۹۹ درصد اسلام است مجتهد نیستند. متأسفانه این با نگاه امام فرق میکند.
من خدمت یکی از آقایان فقها که امام جمعه یکی از کلان شهرهای کشور بود گزارشی از کارگروههای فقه معاصر، فقه محیط زیست، فقه گردشگری، فقه انرژی، فقه قانون گذاری، فقه ورزش و سایر فقهها ارائه دادم. ایشان گفت شما به هر چیزی کلمه فقه چسباندهاید. او گفت یک فقه بیشتر نداریم که در طول تاریخ همان بوده است. بینش فقهی این فرد به سال ۱۳۵۷ نرسیده در حالی که امام جمعه یکی از کلان شهرهای کشور است و کل مدیریت حوزه علمیه شهر در اختیار او قرار دارد. طبیعی قضیه این است که خروجی مدیریت این فرد طلبهای که به درد انقلاب بخورد را نمیسازد و فقاهت او به درد انقلاب نمیخورد.
مسأله این است که ما امام خمینی را در لایههای اجتهادی خودمان قبول نکردهایم. به نظر من اکثریت قریب به اتفاق فقها در قم روش شناسی اجتهاد امام را قبول ندارند. هنوز ما در همان مر بحثهای قبلی فقه هستیم. اگر جریان فقها و فقاهت بخواهند به روز باشند یک سری مسائل جدید را از باب مسائل مستحدثه بررسی میکنند. بررسی علم جدید از حیث مسائل مستحدثه در بهترین شرایط نتیجهای جز بسط کمی فقه نیست. این همان فرآیندی بوده که قبل از انقلاب نیز وجود داشته است.
مطالبه امام از فقه یا تحولی که بیان میکند منظور این نیست که فقه را از نظر کمی زیاد کنیم و ابواب فقهی افزایش پیدا کند. امام اعتقاد دارد که باید روش شناسی استنباط تغییر کند تا فقیه بتواند به جای گزارههای حکمی و فتوایی نظریه فقهی هم تولید کند و دستگاه فقاهت را برای تحقق مقاصد دین هم به کار بگیرد.
فقیه ما با روش شناسی میگوید من احکام را استنباط میکنم و احکام برای اجتماع جهت کاهش ناهنجاریها است. ما میگوییم شما دست دزد را قطع میکنید و برای او احکامی صادر میکنید؛ ولی دزدی کاهش پیدا نکرده و فقیه در پاسخ به ما میگوید که ما نمیتوانیم بیش از استنباط کاری کنیم.
فقها نمیخواهند از دایره احکام فراتر بروند و نظریه فقهی و مقاصد دین را فهم کنند. انگیزهای ندارند؛ چون و در این صورت فقه یک فقه حداقلی کوچکی میشود که متأسفانه نهاد فقاهت به دلیل چنین مشکلاتی زبان معاصر خود را از دست داده است. زبان فقاهت ما زبان معاصر نیست حتی نمیتواند با لایه دیندار جامعه نسبت برقرار کند.
رهبر انقلاب در سخنرانیشان به مناسبت عید مبعث، سیره پیامبر گرامی اسلام در تشکیل حکومت اسلامی و مقابله با دشمنان را مورد اشاره قرار دادند. آیا تفقه سیاسی و حکومتی بر اساس سیره پیامبر مذموم است یا طلاب میتوانند با استناد بر سیره پیامبر گرامی اسلام برای توسعه و پیشرفت بیشتر فقه حکومتی و پیاده سازی آن در دو عرصه سیاست و جامعه بکوشند؟
رهدار: اینکه طلبه باید به سیره مراجعه کند، فقها نیز در تمام قرون گذشته همین کار را کردهاند؛ زیرا سنت و سیره بخشی از استنباط فقهی به شمار میرود. مسأله اینجاست که آیا حکومتی که پیامبر خاتم تشکیل داد مقتضی ذات دین داری است یا نه؟ اگر در عصر غیبت من بخواهم دیندار باشم باید به اقامه حکومت فکر کنم یا چه راهی پیش روی من قرار دارد؟
امتداد حکومت پیامبر خارج از زمان پیامبر اقتضایی است نه ضروری یا بگوییم حکومت اختصاصی پیامبر خاتم است؟ اگر بگوییم حکومت پیامبر خاتم اقتضای ذات و امتداد رسالت ایشان بود و فقط برای رسالت معصوم است که فقیه غیر معصوم چنین ماموریتی ندارد باید این پرسش طرح شود و به دنبال پاسخ رفت.
آقایان فقهای موجود ما و کسانی که معتقد هستیم که به فقه رویکرد سکولار دارند معتقد هستند حکومت از شؤون نبوت نیست. به تعبیر دیگر حکومت را ضروری دین داری و دین ورزی نمیدانند. آنها میگویند اگر ما بتوانیم یک حکومت دینی برقرار کنیم تا بحث دین و دین ورزی دنبال شود، اشکالی ندارد؛ اما میگویند حکومت ضروری دین ورزی و از شؤون نبوت نیست؛ به عبارت دیگر آنها میگویند در قبال حکومت وظیفه پیشینی ندارند و یا حداقل این را میگویند که اگر حکومت اسلامی نباشد، دین ورزی تعطیل نمیشود.
نتیجه این که سکولارها اعتقاد دارند نباید نهاد فقاهت و نهاد روحانیت را برای چیزی که ضروری دیانت نیست هزینه کرد. پس به همین جهت میخواهند بگویند که اگر کسانی خون دادند و جنگیدند و موفق شدند حکومتی را به نام دین محقق کنند و بعد ما را تعارف کردند کمک خواهیم کرد، ولی اقامه حکومت وظیفه دینی ما نیست. اگر فقها نتوانند بخشهایی از این حکومت را نظریه پردازی کنند و پاسخ بدهند وظیفه فقاهت ما نبوده!
اگر فقه نتواند مشکل جامعه را حل کند و برای گردشگری نظریه بدهد و یا نتواند خانوادهها را سامان بدهد یا امنیت را تأمین کند از ضعف فقه نیست. تفاوت جوهری جریان فقاهت موجود با آن چیزی که امام میفرماید روشن است. البته من از یک فضای غالب سخن میگویم وگرنه شکی نیست که امام و اندیشه ایشان در لایهای در حوزههای علمیه ما حضور دارد. آنها نیز به اندازه میزان حضورشان یا گرفتن مراکز خاصی که در اختیار آنها است تأثیر دارند و تأثیر گذار هستند.
عمده مناصب تأثیرگذار در لایه مدیریتی حوزه علمیه از طرف دیگر عمده فقهای عظامی که جریان علمی حوزه به دست آنها ساماندهی میشود هم مبنا، هم روش و هم سو با امام نیستند این باعث شده ما احساس کنیم حوزه نسبت وثیق و بایسته خود را از انقلاب اسلامی از دست میدهد.