آیتالله سبحانی گفت: گاهی در گوشه و کنار حوزه و خارج حوزه، نسبت به بعضی از روایات اظهارنظرهای صحیحی نبود.یکی از خدمات علمی علامه طباطبایی در حوزه علمیه این است که توانست مسائل روایی را با قرآن تطبیق کند.
به گزارش شبکه اجتهاد، کنگره بینالمللی علامه سید محمدحسین طباطبایی(ره) در محورهای قرآن و حدیث، حکمت عملی، اخلاق و عرفان، حکمت نظری، فقه و اصول، کلام و ادیان از سوی مجمع عالی حکمت اسلامی با همکاری جمعی از مراکز علمی، فرهنگی و اجرائی با حضور جمعی از علما، اساتید و شخصیتهای علمی و حوزوی، همراه با پخش پیام رهبر انقلاب اسلامی و پیام حضرات آیات جعفر سبحانی و عبدالله جوادی آملی در مدرسه علمیه امام کاظم(ع) قم برگزار شد. آنچه میخوانید گزارشی از مراسم افتتاحیه این کنگره است.
تکریم حضرت آیتالله بروجردی از علامه طباطبایی
پیام آیتالله سبحانی: «أَوَلَمْ یرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا ۚ وَاللَّهُ یحْکُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ ۚ وَهُوَ سَرِیعُ الْحِسَابِ» از برگزارکنندگان این همایش تشکر میکنم زیرا درحقیقت معرفی یک شخص نادرالوجود در میان افراد ماست و در حقیقت ترویج این شخصیت، ترویج علم و کمال است. همچنین مراتب شکر مضاعف خود را از همه دوستانی که در این مجلس (همه طبقات) هستند عرضه میدارم.
قرآن مجید میفرماید: گاهی یک فرد به صورت فرد است اما از نظر خدمت به صورت امت است؛ «إِنَّ إِبۡرَٰهِیمَ کَانَ أُمَّهٗ». ابراهیم فردی در بابل بود بعد آمد فلسطین و بعد هم آمد حجاز. به ظاهر یک فردی است اما قرآن او را امتی تلقی میکند زیرا خدماتی که انجام داد، خدمات عظیمی بود و بشریت را از بت پرستی نجات داد حتی حاضر شد سوخته شود اما این ایده زنده بماند.
آیهای را که من تلاوت کردم درباره علماست، امام باقر (ع) این آیه را بر علما تطبیق میکند؛ «أَوَلَمْ یرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا». مگر مردم نمیبینند که ما از زمین میکاهیم. میفرماید: مراد از «کاستن زمین»، مردن علما و بزرگان است. کانه این علما بخشی از این زمین هستند که رفتن اینها، رفتن زمین است. «أَوَلَمْ یرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا»؛ مرحوم علامه طباطبایی یکی از مصادیق این آیه و مصادیق آیه قبلی بود. او به ظاهر فردی بود. مانند یک فرد زندگی کرد اما آثاری که گذاشت، آثار امتی بود.
البته زندگی ایشان در آن مقالهای که نوشتم اجمالا آمده است. من نمیخواهم در آن باره سخن بگویم بلکه میخواهم نظر شخصیتها را درباره ایشان یادآور شوم. مرحوم آیتالله بروجردی اعلی الله مقامه کسی نبود که بی حساب درباره افراد سخن بگوید. خیلی در این مساله دقت میکرد. من در یکی از مجالس ایشان بودم و اتفاقا مرحوم آقای طباطبایی هم در آن مجلس بود و آمده بودند برای عرض تشکر از اینکه ایشان مدرسهای برای مرحوم طباطبایی تبریزی گرفته بود. ناگهان خادم ایشان آقای حاج احمد آمد و گفت پسرعموی آسید ابوالحسن اصفهانی با پزشک سوئدی آمدند خدمت شما برسند، اجازه میفرمائید؟ کمی تامل کرد و سپس گفت: اشکالی ندارد. اینها آمدند. البته اتفاقا پسرعموی آسید ابوالحسن نشست روی زمین اما آن دکتر موفق نشد و به زحمت بین القیام و الجلوس بود. سؤال این بود که ما آمدهایم کنگرهای در آنکارا داریم درباره مواد مخدر و بالاخص خمر. میخواستیم نظر اسلام را بفهمیم. شما نظر اسلام را بیان کنید. من در فکر رفتم که آقا چه موضوعی را میخواهد بیان کند، اگر ضررهای پزشکی را بخواهد بگوید که اینها واردند. خب، حقیقت بر قلوب اولیا الهام میشود؛ فرمود: امتیاز انسان با عقل است و الکل ضد عقل است. من دیدم خیلی تعجب کردند. بعدا سوال دیگری مطرح کرد که من نمیگویم. بعدا گفتند آقا شما مطلبی بنویسید و ما از طرف شما نظر اسلام را بیان کنیم. نگاهی به مجلس کرد و چشمش به آیتالله طباطبایی افتاد. تمام نظرم این کلمه ایشان است؛ گفت: «آقای آسید محمدحسین طباطبایی تبریزی از علمای اسلامند، دایرهاش دایره بزرگی است، تفسیری دارند، ایشان میتوانند در این موضوع چیزی بنویسند و در کنگره خوانده شود». تکریم مرحوم بروجردی از آقای طباطبایی با همین کلمه است.
مقدمهای که در چاپهای اول «المیزان» از دارالتقریب مصر آمده است، مبیّن مقام علمیت ایشان است که این تفسیر، تفسیر ممتازی است. تفسیری نوشته است که توانسته مشکلات آیات را با آیات حل کند. توانسته است اختلاف روایات را بوسیله قران رفع کند. از این نظر میتوان گفت، درحقیقت، ایشان امتی بود ولو به صورت فرد. رفتن ایشان درحقیقت نقصی از زمین بود.
اما یکی از چیزهایی که مخفی است را من عرض کنم؛ ایشان سال ۱۳۲۴ بخاطر شورشی که در آذربایجان شد به قم آمدند و تا سال ۳۰ خیلی مخفیانه زندگی میکرد. کسی کمتر او را میشناخت؛ یعنی کسی نبود که خود را نشان دهد. من روزی منزل مرحوم طباطبایی بودم؛ زمستان بود و کرسی بود. یکمرتبه دیدم حاج علی اصغر کرباسچیان با مرحوم آیتالله مطهری آمدند. آقای مطهری را به ایشان معرفی کرد. معلوم میشود تا آن روز مرحوم طباطبایی برای ایشان شناخته شده نبود. سؤال ایشان این بود که آقا! تمام ادلهای که برای بطلان تسلسل اقامه کردهاند، براهین ریاضی است، درست است همان براهینی که در منظومه سبزواری است، براهین ریاضی است و این برای محدودهاست و مسلما تسلسل در محدود معنا ندارد اما شما ثابت کنید که تسلسل حتی در نامحدود باطل است. ایشان با آن آهستگی که سخن میگفت، جملات کوتاهی گفت، دیدم مرحوم آیتالله مطهری رویش باز شد و قانع شد و گفت: «نسبت معلول به علت از قبیل نسبت معنای حرفی به اسمی است و معنای حرفی بدون معنای اسمی معنا ندارد. و به اصطلاح تمام این علل و معلولی که بی نهایت است، معنایش این است که معلولی است اما در میان آنها علت مستقلی نیست». البته بیانش بیش از این است که من نمیتوانم بیانش را بیش از این عرض کنم و توضیح هم مناسب مجلس نیست. از همان زمان، مرحوم علامه مطهری نسبت به ایشان علاقمند شد، نه تنها علاقمند شد، درحقیقت خیلی وابسته به او بود. در نوشتههای خودش میگوید: «علامه طباطبایی روحی له الفداء».
خدمات چشمگیر علامه طباطبایی به حوزه علمیه
خدمات ایشان در حوزه خیلی خدمات چشمگیری است. اولا ایشان آمد مسائل فلسفی را اشاعه داد. مسائل فلسفی در حوزه خیلی محدود بود. حضرت امام هم به صورت محدود تدریس میکرد. مصلحت در همین دید. اما ایشان آمد این مسئله را گسترش داد یعنی کسانی که علاقمندند و از مسائل فلسفی میخواستند بهره مند شوند و در درسشان شرکت میکرد، مانع نبود. بالاتر اینکه مسائل فلسفی را از آن حالت بغرنجی به صورت ملموس درآورد. خیلی میتوانست مسائل پیچیده را با آن بیان خودش به صورت ملموس ارائه کند.
یکی از خدماتشان این است که رسالهای دارند در «حرکت جوهریه» ظاهرا هم چاپ شده است. ۷۰ مسئله را در آن رساله حل کرده است. البته عباراتشان، عبارات خیلی مختصری است. درحقیقت، در این راه، راه شیخ الرئیس را دارد؛ همانطوریکه شیخ الرئیس با عبارات کوتاه، مفاهیم عالی را بیان میکند، ایشان هم در این رساله، مفاهیم عالی را با عبارات کوتاه که احتیاج دارد محققینی که شاگرد ایشان هستند، این رساله را توضیح دهند، بیان میکنند.
یکی از خدماتشان در حوزه این است که توانست مسائل روایی را با قرآن تطبیق کند. گاهی در گوشه و کنار حوزه و خارج حوزه، نسبت به بعضی از روایات اظهارنظرهای صحیحی نبود، ایشان آمد بسیاری از روایات را از قرآن درآورد که اگر امام این را میفرماید از این نکته عالی استفاده کرده است که توانست بسیاری از روایات را که در نظر بعید بنظر میرسید مدرک آنها را از خود آیات بیان کند. البته خدماتشان زیادتر، قلم فارسی در حوزه کم بود. یکی از خدمات ایشان این بود که جمعی را برای مقاله نویسی دعوت کرد آن هم در یک مجلهای که یکی از مراکز دینی تهران آن را منعکس کند. جمعی که در اینجا دعوت کرد، مرحوم مطهری بود، بعد هم مرحوم قدوسی بود، بعد هم مرحوم مفتح بود و آقایان دیگر، مرحوم آقای بهشتی بود و مرحوم آقای موسی صدر بود و کم و بیش اینها شروع به مقاله نوشتن کرد و قلم فارسی در حوزه راه افتاد.
هوالبعد منای النواحی اتیته؛ این دریاست، من سخن گفتن را از کجا شروع کنم. یکی از مزایای ایشان این است که خیلی حاضر نبود تظاهر به علم کند. اگر کسی با ایشان یکماه در یک خانه زندگی میکرد، اصلا احساس نمیکرد، این مرد، فرد باسوادی است. خیلی نسبت به این مسئله ، کتوم بود. علاوه بر این، کسانی که مستعد بودند، اینها را در سیر و سلوک راه بیندازد، اینها را میپذیرفت. البته نه همه فردی را. همه افراد لایق این مقام نیستند. آنچه را که از استادش مرحوم آسیدعلی قاضی آموخته بود برای شاگردانش القا کرد و عدهای را تربیت کرد.
بنابراین فردی است از شمار دو چشم، یک تن کم وزشمار خرد، هزاران بیش. البته عرائض من ، عرائض افتتاحیه است، حتما باید مختصر و کوتاه باشد والا بیشتر سخن میگفتم. انشاء الله تقدیر از ایشان تقدیر از علم است و تقوا و تقدیر از این است که دیگران این را را بروند البته نسبت به مسائل عرفانی صعودی کتوم بود. چیزی اظهار نمیکرد، گاهی چیزی از دهانش بیرون میرفت. میفرمود خانواده ما حامل بود و من اطلاع نداشتم. مرحوم آسیدعلی قاضی که با خانواده ما پسرعمو بود دیدن ما آمد. بعد گفت که به دخترعمویش گفت این که در بطن شماست مذکر است، میماند اسم او را عبدالباقی بگذارید. میفرمود بچههایی که متولد میشدند غالبا نمیماند و میمردند. گفتند نام ایشان را عبدالباقی بگذارید که اتفاقا نام فرزند بزرگ ایشان عبدالباقی بود. از نظر ادب – ادب عربی و ادب فارسی – ایشان منظومههایی در نقل، صرف، و خط داشت. آن دو از بین رفت اما خطّش باقی است. و اما ادب فارسی شان از نظر شعرشناسان درجه یک است.
السلام علیک یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیا.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
این سه دستور انجام نشود کسی مثل علامه طباطبایی نخواهد بود
پیام آیتالله جوادی آملی: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم؛ بسم الله الرحمن الرحیم «الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الأئمه الهداه المهدیین و فاطمه الزّهراء سیده نساء العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».
مقدم شما نخبگان و فرهیختگان، اساتید بزرگ و بزرگوار را گرامی میداریم و از همه بزرگواران و صاحبان قلم که با ایراد مقال یا ارائه مقالت بر وزن علمی این نشست افزودند حقشناسی میکنیم. از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم همه علما و حکما و مفسران الهی را در کنار مأدبه الهی و مائده پروردگار متنعم کند و روح مطهر علامه طباطبایی(رضوان الله تعالی علیه) را مهمان عترت طاهرین قرار دهد و جامعه اسلامی مخصوصاً حوزه و دانشگاه را در کنار سفره قرآن و عترت متنعم کند حکیم کند دانشمند کند تا جهان امروز را از جهل علمی و جهالت عملی نجات دهند!
بزرگان دینی ما عموماً و علامه طباطبایی(رضوان لله تعالی علیهم اجمعین) خصوصاً خود را به قرآن و عترت سپردند؛ هم در فراگیری اصل علم هم در نحوه تعلّم هم در بهرهوری از علم. این اصول سهگانه را رهبران الهی به خوبی تبیین کردند. اصل اول ضرورت فراگیری دانش است که در روایات آمده است: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَهٌ»؛[۱] دانشمند شدن یک فریضه است نه نافله، یک ضرورت زندگی است نه جزء حواشی و تذییلات. این اصل اول.
اصل دوم آن است که درست است که فراگیری علم خوب است و همه علوم خوب است فروعات خوب است؛ اما مهمتر از فروعات، اصول است، مهمتر از میوهها غرس درخت علمی است، لذا ائمه(علیهم السلام) فرمودند درست است که «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَهٌ» اما راه این است که ما آن قواعد عامه و اصول اولیه را تبیین میکنیم، آن گاه شما اجتهاد کنید، فروعی را از این اصول استنباط کنید، فروعی را به این اصول برگردانید و این اصول را سرپرست و راهنمای آن فروع قرار بدهید تا در تحت امامت قواعد و اصول، امتی که به نام فروعاند بارور شوند.
بنابراین اصل دوم اجتهاد است در کنار اصل اول که اصل فریضه بودن طلب علم است. اصل اول این است که «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَهٌ» و اصل دوم این است که «عَلَینَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیکُمُ التَّفْرِیع».[۲] ضرورت اجتهاد را هم از وجود مبارک امام صادق(صلوات الله و سلامه علیه) و هم بزنطی از وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) نقل کردند که حوزه و دانشگاه باید مجتهد بپروراند. فراگیری فروع لازم است ولی کافی نیست؛ بهرهوری از منقولات شرق و غرب نافع است ولی کافی نیست. فرمود صرف اینکه شما فروعی را بدانید کافی نیست، بلکه دو کار مانده است: یکی در رابطه با اصل قواعد که قاعده را یاد بگیرید و دوم سرپرستی قواعد نسبت به فروع است و امت بودن فروع نسبت به آن اصول! این را باید بیاموزید که چگونه فرع باید تحت اصل معین قرار بگیرد و چگونه اصل و قاعده معین، فروع را میپروراند. فرمود: «عَلَینَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیکُمُ التَّفْرِیع». این اصل دوم.
اصل سوم آن است که علم از آن جهت که علم است اگر به عقل نرسد، نه تنها کارآیی ندارد بلکه زیانبار است. علم، چراغ است؛ اگر این چراغ در تحت رهبری عقل عملی به نور نرسد، صراط را نشان نمیدهد، سرقت را نشان میدهد تجاوز را نشان میدهد ظلم و تعدی را نشان میدهد. چراغی که بخواهد صراط را نشان بدهد، باید در تحت هدایت و تربیت و ارائه طریق عقل عملی قرار بگیرد، لذا ائمه(علیهم السلام) این دستور سوم را این نظم و مدیریت حوزه و دانشگاه را به خوبی ارائه کردند و فرمودند: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یعْتَقَدُ».[۳] اگر حوزه یا دانشگاه عالم شدند این نیمی از راه است. این علم برای اینکه کارآمد بشود که اولاً خود عالم را بپروراند و ثانیاً صراط جامعه را ارائه کند و امت را به مقصد برساند، هیچ راهی نیست مگر اینکه از کارگاه عقل نظری و اندیشه، به بارگاه عقل عملی و انگیزه برسد، تربیت بشود، یک جانبه باشد، فقط راه را نشان بدهد نه بیراهه و کژراهه را! امام فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یعْتَقَدُ».
علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) روزی در همین قم در محفلی که استاد عزیزمان مرحوم آیتالله حکیم الهی قمشهای(رضوان الله تعالی علیه) هم حضور داشتند فرمودند که قسمت مهم حشر ما با روایات اهل بیت گذشت، فرمود تقریباً بیش از نصف بحارالانوار را من مطالعه کردم، بعد فرمود «و لا فخر»! فرمود سالیان متمادی من با این کتاب مأنوس بودم. انس با روایات اهل بیت (علیهم السلام)، قلب مطهر علامه را طرزی تربیت کرد که با دست پُر روایی، به بارگاه امن قرآن کریم راه پیدا کند و تفسیری ارائه کند که بهره وسیعی از روایات برده است و راهنمایی روایات، عقل را شکوفا کرده است. فرمودند ما بسیاری از روایات بحارالانوار را دیدهایم.
مرحوم علامه طباطبایی در اثر انس به این روایات، طرز درس خواندن، طرز عالم شدن و طرز تعلیم و تدوین را به وسیله روایات یاد گرفتند. این اصولی را که ائمه فرمودند، اول: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَهٌ»، بعد فرمودند فروع را یاد گرفتن. ممکن است که کسی عمری را به عنوان استاد در حوزه یا دانشگاه شهرت پیدا کند ولی مقلد است، چون حرف دیگران را گرفته است؛ اگر یک حرف تازه است از دیگری است، اگر یک حرف عمیق است از کتاب دیگری است، اگر یک لطیفه علمی است از کتاب دیگری است. آن که از درون خودش آب نجوشد مقلد است ولو علوم فراوانی یاد بگیرد. این استخر است چشمه نیست، این از جای دیگر گرفته است، از خود نجوشید؛ این کافی نیست. فرمود الا و لابد باید چشمه باشد، از استخر کاری ساخته نیست، چون وقتی آبش تمام شد، تمام شد! اما چشمه که از خود میجوشد مهم است که فرمودند «ینابیع العلم» باشید.
برای اینکه انسان چشمه باشد نه استخر و کشاورزی او همواره زنده باشد و پرثمر، هیچ چارهای نیست مگر اینکه قواعد را یاد بگیرد (یک) و قواعد را از کارگاه عقل نظری که حوزه و دانشگاهاند که بیش از کارگاه نیستند، از کارگاه عقل نظری از کارگاه اندیشهورزی، به بارگاه عقل عملی بیاورد (دو). عقل عملی را امام این گونه معرفی فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[۴] انسان باید به وسیله عقل عملی کاری بکند که محصول حوزه و دانشگاه را که یک عاریه استخری است، به جان خود گره بزند، طوری که جان او از استخر به چشمه تبدیل بشود. وقتی به جان گره خورد، میشود عقیده.
بیان این نکته، ضروری است: ممکن است انسان مطلبی را صد درصد بداند، هیچ تردید علمی نداشته باشد، جزمش صد درصد باشد؛ ولی عمل نکند، زیرا عقل نظری کاری به عمل ندارد. عقل نظری و عقل عملی، دو دستگاه کاملاً جدای از هم هستند. اگر روح، قوی بود و انسان بود _انسان یعنی انسان!_ و این قوا را تربیت و تعدیل کرد، اگر قوا تربیت شدند، هر کدام به دیگری کمک میکنند. عقل نظری کارش فقط اندیشه است؛ بر فرض خودش هم چشمه بشود و بجوشد، اندیشه میجوشد نه انگیزه.
ممکن است چیزی صد درصد برای او مسلّم باشد و عمل کند، زیرا تصمیم، عزم، اراده، مربوط به عقل عملی است. اگر عقل عملی او آسیب ببیند، نظیر فرعون است که وجود مبارک موسای کلیم به فرعون فرمود این مطلب صد درصد برای تو مسلّم شد: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[۵] ای فرعون، برای تو صد درصد مسلّم شد که حق با من است. ممکن است کسی صد درصد بداند که حق با کیست و عمل نکند، زیرا عقل نظری یعنی حوزه و دانشگاه یعنی آنجا که جای علم است، آنجا که جای فهم است، آنجا که جای استدلال است، آنجا که جای اندیشه است، جای بینش و عمل نیست. عقل عملی دستگاهی است جدا؛ این دستگاه، محصول عقل نظری را با جان خود گره میزند.
ما یک عقد داریم یک عقیده. عقد مربوط به عقل نظری است که بین محمول و موضوع رابطه برقرار میکند، میگوید آن موضوع، موضوع این محمول است و این محمول، محمول آن موضوع است، این میشود عقد؛ اما اعتقاد آن است که به جان خود گره بزند که از آن به باور و ایمان یاد میشود. این بیان نورانی امام (علیه السلام) است که فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یعْتَقَدُ»؛ یک عقل عملی است که عقال میکند، آن اندیشه چموش و جموح انسان دانشمند را میبندد آن هوای چموش و جموح را میبندد دست و پای او را میبندد عقال میکند. این عقل نمیگذارد که این علم رها بشود و همچنان استخری بماند، بلکه به جان گره میزند، عقد را عقیده میکند که این میشود تصدیق دوم. تصدیق دوم یعنی من باور کردهام؛ موضوع میشود شخص، محمول میشود آن اعتقاد، میگوید من معتقد هستم، من دارای عقیده هستم.
این اعتقاد، حافظ آدم است، زیرا انسان را عقال میکند تربیت میکند، از چموشی، باز میدارد، از استخری بودنِ صرف، باز میدارد، چشمه جوشان میکند «ینابیع الحکمه»[۶] میکند. این کار سوم را ائمه دستور دادند فرمودند صرف حوزه و دانشگاه کافی نیست، نماز شبی، سحری، مسجدی، ذکر به دوامی، تربیتی، حضور قلبی، محاسبه نفسی و دهها کاری که بزرگان اخلاق ما گفتند لازم است. فرمودند: «بِالْعَقْلِ» که عقال میکند «یعْتَقَدُ»؛ یعنی علم اگر بخواهد عقیده بشود، آن عقد علمی اگر بخواهد به اعتقاد عملی در بیاید، این کار عقل عملی است. فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یعْتَقَدُ»؛ عقال میشود عقیده میشود.
این کار سوم را علامه طباطبایی به خوبی انجام دادند؛ یعنی چیزی را که فهمیدند، به جان خود گره زدند. البته بین نفس و این قوا تعاملی هست. قوا هر چه بخواهند تربیت بشوند، در تحت رهبری آن نفس است. نفس اگر کامل باشد، این قوا به طور روان، مجتهدانه و سبکبارانه و با طوع و رغبت اطاعت میکنند، وگرنه همواره جهادی هست بین آن نفس و این قوه. همان طوری که گاهی درگیری بین دو قوه است، گاهی درگیری بین نفس و یک قوه است که اگر انسان موفق شد در این جهاد اوسط یا جهاد اکبر، این قوا را تربیت کند، آن وقت جهاد فی سبیل الله او تکمیل میشود.
تا این سه دستور انجام نشود کسی مثل علامه طباطبایی نخواهد بود؛ اگر این گونه شد، از آن به بعد چون چشمه است که میجوشد. میبینید در روایات برکات فراوانی هست؛ اما همین روایات گاهی به صورت اصل هستند گاهی به صورت فرع هستند، گاهی آن روایات استخر درست میکنند و گاهی چشمه درست میکنند. در قرآن و همچنین روایات گاهی برهان اقامه میکنند مثل ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[۷] که از این قیاسهای استثنایی در قرآن کم نیست؛ گاهی حد وسط را بیان میکنند، آن بُنمایه را بیان میکنند.
در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) از این بُنمایهها فراوان است. در یکی از خطبهها که بخشی از آن خطبه در نهجالبلاغه آمده است و قسمت قابل توجهی از آن خطبه در نهجالبلاغه نیست، مکرر وجود مبارک حضرت امیر میگوید که خدا نامتناهی است. چون نامتناهی و ازلی است جا برای اول و آخر نیست، چون نامتناهی است جا برای بالا و پایین نیست. فرمود ازلیت او لیل و نهار را از بین بُرد، چون ازلی است قبل و بعد ندارد، چون ازلی است ابتدا و انتها ندارد، چون ازلی است سابق و لاحق ندارد. فرمود: «مَنْ نَهَّاهُ»[۸] یعنی «قال بنهایته» که بگوید الله متناهی است، خدا را نشناخته است. تعبیر نورانی حضرت در آن خطبه این است که «مَنْ نَهَّاهُ» یعنی کسی که «جعل للحق نهایه»، خدا را نشناخت و چون خدا ازلی است، با ازلیت، قبل و بعد را رها کرد. قبلی در دستگاه حق نیست بعدی هم در دستگاه نیست. چون نامتناهی است، جایی برای تقدم و تأخر در حرم امن بارگاه الهی نیست.
اصرار آن خطبه بر نامتناهی بودن خدا هم در درجه اول عرفان را زنده کرد و هم برهان را. مستحضرید که قاعده «الواحد»، قاعده متقنی است اما این حَسَنُ الورود است و صحیح الخروج. اصل قاعده که وارد شده است عالمانه و محققانه وارد شده است اما وقتی اشکالات فراوان فخر رازیها سرریز کرد، این از دستگاه خیلیها سریعاً خارج شده است. جناب فخر رازی میگوید که اگر «الواحد لا یصدر منه الا الواحد» درست است، شما گفتید که صادر اول عقل اول است یا مثلاً وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، بعد گفتید صادر اول مثلاً شش جهت در آن هست که از هر جهتی شیئی صادر شد، بعد رسیدید به فلک هشتم، خب فلک هشتم که ستارههای آن محصور و معدود نیست، چندین جهت باید در آن مجردات عالیه باشد تا باعث پیدایش این ستارهها بشود.
این گونه از شبهات دست خواجه نصیر طوسیها را هم بست. سرّش این است که قاعده «الواحد»، آن وحدت الهی، آن طوری که در قرآن و روایات آمده و در درجه اول عرفا آن را فهمیدند، حکما آن بهره را نبردند. بعدها البته با تلاش و کوشش عرفا از یک سو، حکمت اشراق از سوی دیگر، تلاش و کوشش خود صدرالمتألهین(رضوان الله تعالی علیهم اجمعین) از سوی سوم، کمکم این وحدت شده وحدت اطلاقی و کلی شده کلی سِعی؛ این واحد نامتناهی، با یک صیحه، اولین و آخرین را به بار میآورد و با یک صیحه، جهانی را فرو میریزد و با یک صیحه جهانی را میسازد: ﴿إِنْ کانَتْ إِلاَّ صَیحَهً واحِدَهً﴾[۹]. درست است که واحد، منشأ واحد است؛ اما وحدت عددی، واحد عددی صادر میکند و وحدت سعی نامتناهی که اسماء متناهی اوصاف متناهی افعال متناهی، زیر پوشش آن ذات نامتناهی هستند، با یک فرمان، اولین و آخرین را زنده میکند، با یک فرمان، اولین و آخرین را جابهجا میکند.
این تعبیر ﴿صَیحَهً واحِدَهً﴾، در تعبیرات قرآن کریم کم نیست. اول عرفا را پروراند که وحدت حق، وحدت اطلاقی و وحدت سِعی است، بعد حکمایی که مشرب عرفانی داشتند نظیر شیخ اشراق و اینها، بعد دیگر رسمی شد. آنگاه اگر ما میشنویم:
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود / یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد[۱۰]
بعدها روشن میشود که شبهه فخر رازی و امثال فخر رازی که این همه موجودات از آن واحد چگونه صادر شد، پاسخش این است که این وحدت که وحدت عددی نیست، وحدت اطلاقی است. این وحدت نامتناهی که دارای اسماء فراوان، اوصاف فراوان، افعال فراوان است، با یک فرمان کل عالم را خاموش میکند و با یک دستور کل عالم را روشن میکند. علامه طباطبایی شاگرد چنین مکتبی است.
ایشان هم آن سه کار را به جای خود انجام داد یعنی «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَهٌ»، یک؛ «عَلَینَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیکُمُ التَّفْرِیع»، دو؛ «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یعْتَقَدُ»، سه؛ عقل نظری و عقل عملی را در جهاد علمی و جهاد اکبر درون هماهنگ کرد، چهار؛ آن گاه محصولش هم المیزان شد هم نوآوریهای جدید در حوزه شد هم شاگردان فراوانی را تربیت کرد هم به قداست روحی بار یافت که «سلام الله علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیا».
امیدواریم حوزه پربرکت ایران و نجف و سایر مواضع شیعه و دانشگاههای ایران و غیر ایران که دانشگاههای اسلامی هستند، موفق بشوند پربار بشوند چشمههای جوشانی بسازند که دیگر ما گرفتار فرعونها نشویم. روزی فرعون در مصر زندگی میکرد که ﴿یذَبِّحُونَ أَبْناءَکم﴾[۱۱] در دستگاه او بودند، اینها فقط پسربچههای نوزاد را میکشتند اما الآن این اسرائیلی که همان فرعون است نه تنها «یذبح أبناء» بلکه «یذبح بنات» و نه تنها «یذبح أبناء و بنات» بلکه «یقتل الآباء و یقتل الأمّهات»؛ فرعون فقط پسربچههای نوزاد را میکُشت اما اینها پسر و دختر، پدر و مادر، همه را در غزه یکجا خاک میکنند! این برای آن است که بشریت، علمی که فراهم کرد به صورت استخر در آمد، یک؛ چراغ شد، دو و این چراغ فقط بیراهه را نشان میدهد، راههای دزدی و خیانت را نشان میدهد و صراط مستقیم را اصلاً نمیبیند، سه.
اینها کور هستند؛ در بخش پایانی سوره مبارکه «طه» این آیه آمده است که برخی را ما در قیامت کور محشور میکنیم، این در قیامت به خدا اعتراض میکند که ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصیراً﴾؛[۱۲] من در دنیا چشم داشتم الآن کور هستم، چرا مرا کور محشور کردی. در پاسخ میفرماید: ﴿کَذلِکَ﴾[۱۳]؛ ما هر طوری که بودی محشور کردیم؛ تو خیال میکردی چشم داری اما کور بودی، الآن هم کوری. ﴿کَذلِکَ﴾ یعنی کور بودی، الآن هم کوری. این میدید اما همهاش بیراهه و چاه را میدید نه راه را. ممکن است زمین را خوب بشناسد آسمان را خوب بشناسد، فضای آسمان و زمین را خوب بشناسد، کرات را خوب بشناسد، ماهواره ببرد مسافر ببرد مسافر پیاده کند و عمری را در این راه بگذراند ولی کور باشد! برای اینکه او همه جا را دید مگر آفریدگار را، با اینکه آفریدگار، قیم و قیوم و مقوّم خود مسافر است و راه و مقصد؛ خب وقتی او را نبیند کور است.
در قرآن کریم در سوره مبارکه «طه» خدا پاسخ میدهد که ﴿کَذلِکَ﴾ یعنی تو کور بودی الآن هم کور محشوری. تو باید خالق را میدیدی که ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیءٍ﴾،[۱۴] تو باید میدیدی که خالق برای شما خلق کرد، تو باید میدیدی که خالق فرمود آنچه من آفریدم و برای شما آفریدم را مسخر شما کردم اما شما هیچ یک از اینها را ندیدی. هم ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیءٍ﴾ را ندیدی هم ﴿خَلَقَ لَکُمْ ما فی الاَرض جمیعاً﴾[۱۵] را ندیدی و هم ﴿سَخَّرَ لَکُمْ ما فی السّماوات و ما فی الاَرض ﴾[۱۶] را. هیچ کسی نیست که بگوید من نمیتوانم آسمان را مسخر کنم زمین را مسخر کنم؛ نه! فرمود ما برای شما مسخر کردیم، درس بخوانید عمل کنید و آسمان و زمین را تسخیر کنید؛ اما _متاسفانه_ جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم و امثال اینها پیدا شده و الآن چند برابر فرعون در خطر پیدا شده است؛ فرعون، «یذبح الابناء» بود اما این «یذبح الابناء و البنات و الآباء و الامّهات» است!
امیدواریم ذات اقدس الهی نظام ما را مملکت ما را کشور ما را ناموس ما را جهان اسلام را مسلمین جهان را در سایه قرآن و عترت حفظ بفرماید و حوزه و دانشگاه را از استخری بودن به در آورد و به صورت ینابیع علم قرار دهد، تا علم و معرفت همراه با عمل صائب و صالح، از حوزه پربرکت ایران اسلامی و از دانشگاه پربرکت ایران اسلامی به جاهای دیگر منتقل بشود!
مجدداً از همه شما بزرگواران حقشناسی میکنیم، از مدیران ارجمند این محفل عظیم سپاسگزاریم و از خداوند مسئلت میکنیم که روح مطهر علامه طباطبایی و همه علما و صدیقین و صلحا و شهدا که در کنار سفره آنها ما متنعم هستیم را با اهل بیت محشور بفرماید!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
علامه طباطبایی نزدیکترین راه الیالله را معرفت نفس میداند
استاد صادق آملی لاریجانی: انسان به هر جنبه از آثار روحی، معنوی، فکری و تربیتی علامه طباطبایی توجه کند دریایی است که نیاز به غور و تفکر دارد، گفت: از ابتدای جوانی به این شخصیت ممتاز عشق میورزیدم و از فرمایش ایشان استفاده میکردم. گاهی خدمت شاگردان سلوکی ایشان میرسیدم و نکات عرفانی ایشان را میپرسیدم و توفیق یافتم کتاب «انسان از آغاز تا انجام» ایشان را ترجمه کنم که شامل انسان قبل و در دنیا و بعد از دنیا است. خدمت آیتالله جوادی آملی رسیدم و در دو جلسه مفصل مطالبی را که از فرمایش علامه برای من حل نمیشد استفاده کردم.
مرحوم علامه در فلسفه چه در حواشی اسفار و چه در اصول فلسفه، ابداعات بسیاری دارد که نمیتوان آن را در یک یا چند جلسه طرح کنیم؛ تفسیر المیزان هم دریایی از معرفت است و رسائل ایشان مطالب فاخری دارد. بحث برهان صدیقین ایشان توسط آیتالله جوادی آملی به صورت دقیق تبیین شد و ایشان تمایز تفکر علامه را با دیگرانی چون مرحوم سبزواری بیان کردند که نشان میدهد برهانی ابداعی است و از اصالت وجود به اثبات خدا میپردازند که کاری بدیع و مهم و گوشهای از دریای معرفت ایشان است یا بحث اعتباریات که در کتب مختلفشان پراکنده است دقیق و عمیق است. البته شاید اصل اعتباریات از ایشان نیست و از آقای اصفهانی است ولی مرحوم اصفهانی در مواردی مانند اصول از آن استفاده کرد و علامه طباطبایی یک نظریه را در کل اعتباریات مورد توجه قرار داد و به این مسئله پرداخت که چه چیزی سبب میشود انسان اعتباریات را بسازد و اعتباریات چه نقشی دارد. ایشان در نظریه جامع و منسجمی به بحث اعتباریات پرداخته است؛ برخی از غربیها مانند جان سرل سالها بعد از علامه به این مباحث پرداختند و از حقایق نهادی اسم بردند که تقریباً ایدهای شبیه اعتباریات علامه است؛ او نقش اعتباریات را در تمدنسازی بیان کرده، ولی فرمایش علامه دقیقتر از غربیهاست و اینها یک گوشه از اندیشه ایشان است.
علامه طباطبایی با وجود مشکلات فراوان در زندگی آثار گرانقدری را از خود به جای گذاشتند. در میان همه مطالبی که ایشان مورد بحث قرار داده اعم از تفسیر و فلسفه و اصول و رسالههای تکنگاری، یک مطلب از همه مهمتر است که خودشان به آن اهتمام داشتند و آن بحث معرفت نفس است که در موارد متعددی به آن اشاره میکند. ایشان ذیل این آیه «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکُمْ أَنْفُسَکُمْ ۖ لَا یضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَینَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» در ۲۲ صفحه امهات معرفت نفس را مطرح کرد و به شیوه عملی آن را نشان داد. البته مراد ایشان معرفت نفس به معنای علمی نیست، بلکه در مقام معرفت شهودی است. ایشان در رساله ولایت هم به تفصیل به این بحث میپردازد و با وجود اینکه با این همه دقت بویی از انانیت نداشت و اندیشههای زیادی از ایشان ابداعی است، ولی در این رساله به ابداعی بودن اندیشه خود اشاره میکند.
اقرب طرق الیالله را معرفت نفس میدانند. در رساله ولایت با صراحت بر این موضوع تأکید میکند؛ از جمله کسانی که این طریق را مرقوم فرمودند میرزا جواد تبریزی بود و شیوه اکابر عرفا و علمای عامل هم تلاش در همین مسئله و توجه به نفس بوده است؛ علامه در رساله ولایت فرموده که از استاد ما پرسیدند اگر معرفت نفس اینقدر مهم است چرا در کتاب و سنت بحثی از آن نیست و آقای قاضی جواب دادند که کدام آیه هست که به معرفت نفس توجه ندارد؟ مرحوم تبریزی به صورت روشنتری به این بحث پرداخته است که در آثار علامه این صراحت را ندیدم، ولی وقتی آثار ایشان را تحلیل میکنیم مطلبی غیر از مطالب آقای تبریزی ندارد.
علامه پرسش اصلی را در این میداند که من کیستم.: بحث شناخت حضوری نفس و اینکه آیا انسان میتواند از خودش جدا شود، علامه در المیزان به زیبایی روشن کرده که سیر دائمی انسان در مسیر نفس خود است و همه به یک معنا وجدان و معرفت نفس دارند؛ آنچه ایشان در معرفت نفس به دنبال آن هستند توجه آگاهانه به خود است که انسان را منقلب میکند و نگاه انسان به خود و دیگران و عالم تغییر میکند.
من کیستم در درجه اول شهود به این معناست که هرچه میبینم در من است و آنچه را میبینیم قائم به نفس است و به همین سبب مشهود حقیقی ماست و آن را به خارج تطبیق میکنیم. علامه بر تجرد نفس استدلال میکند و میگوید معلومات انسان در مغز او نیست و مغز معدّ است و اگر انسان بتواند تمکن یابد که من هستم که ظهور دارم آنچه در قفس بدن بود از بدن بیرون خواهد رفت. مرحله بعد زدودن این صور است و زدودن آنها کار آسانی نیست و اگر کسی بتواند آن را انجام دهد خودش را بیصورت خواهد دید و از مکان و حالت ماده بیرون میرود و انسان خودش را بدون حد زمانی و مکانی میبیند.
معرفت نفس شهودی و عملی مانند شناگری است، اگر صد جلد کتاب در مورد شنا نوشته شود، کسی شناگر نخواهد شد و در معرفت نفس صد جلد کتاب نوشتن ثمر ندارد بلکه باید انسان از نفس خود کنده شود و اگر این شد انسان به جایی میرسد که نه حد زمانی و نه حد مکانی دارد و هر قدمی بالاتر رود خود کاملتری برای او ظاهر خواهد شد. اگر ما قبول داریم که مخلوق و معلول خدا هستیم پس حقیقت ما عینالربط است؛ مادامی که خود را عظیم میبینیم، عینالربطی نیستیم. اگر انسان خود را عظیم دید یعنی حقیقتاً خود را ندیده و علامه به این حقیقت در المیزان اشاره و تأکید میکند که معرفت نفس یک کار عملی است.
ایشان در فقره پایانی المیزان فرموده که باید دنبال شهود نفس باشیم و تنها راه شهود حق هم معرفت نفس است، زیرا تنها راه اتصال شهودی انسان با حق، در درون خود اوست و هرچه در بیرون از انسان است تنها با راه وصولی و اکتسابی ممکن است. لذا تنها راه شناخت خدا، معرفت نفس است. به لحاظ شهودی تنها راه معرفت خداوند معرفت نفس است؛ تأکید میکند که حتی برخی از مرتاضان هم ممکن است معرفت شهودی داشته باشند که با ریاضت به آن رسیدهاند، ولی این غیر از وصول عارف است که به فنا میرسد و فعل و ذات خود را نمیبیند و این معرفت حقیقی انسانی است.
در دنیا باید کاری کنیم که این سفر طولانی برای ما مفید باشد وگرنه شئونات دنیوی در دنیا باقی میماند و همه خواهند رفت. لذا باید با خود توشه ببریم. فرق عارف با غیر عارف این است که عارف در دنیا به این حقیقت خود واقف میشود، ولی دیگران را به زور به سمت مرگ میبرند و زمانی میفهمد که دستش از دنیا کوتاه است که دیگر امکان تحصیل علم و ریاضت و زهد نیست. عارف با اراده خود و شناختی که دارد این مسیر طولانی را طی میکند.
آیه ۱۳ و ۱۴ اسراء «اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَىٰ بِنَفْسِکَ الْیوْمَ عَلَیکَ حَسِیبًا؛ وَکُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ ۖ وَنُخْرِجُ لَهُ یوْمَ الْقِیامَهِ کِتَابًا یلْقَاهُ مَنْشُورًا»، مرحوم آقای قاضی فرمودند کدام آیه معرفت نفس نیست؛ مگر همین آیه معرفت نفس نیست؟ «کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا»؛ حسیب کسی است که از بیرون انسان را در محاصره قرار دهد. حساب، ظهور نتیجه است و وقتی کتاب نفس در قیامت باز شود ظهور نتایج شروع خواهد شد؛ امروز انسان میتواند حسیب خود باشد و این معنای عمیق قرآنی برای گشودگی روح انسان است؛ انسان دائماً در غربال است تا به منتهای سرنوشت خود برسد.
توصیه علامه طباطبایی به یک طالب سیر و سلوک
استاد غلامرضا فیاضی: یکی از دوستان بنده به آیتالله حسنزاده آملی عرض کرد که ظاهرا برای دستیابی به سعادت، کسب علم و دروس حوزوی کافی نیست و تقوا اساس سعادت انسان است لذا شما دستگیر ما باشید و مطالبی بفرمایید که ما در مسیر سعادت قرار بگیریم.
استاد فرمودند برو خدمت علامه طباطبایی و درخواست خودت را به ایشان اظهار کن، این دوست ما گفت من خدمت علامه رفتم و ایشان فرمودند آیا شما به وعدههای الهی در قرآن باور دارید؟ تعجب کردم و گفتم مگر میشود انسان به وعده الهی باور نداشته باشد؛ ایشان ادامه دادند که قرآن فرموده است: وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ؛ کسانی که نهایت سعی و تلاش خود را در راه خدا بکنند ما قطعا آنان را به راههای خودمان هدایت میکنیم.
ما از روش علامه و روش شاگردان ایشان مانند آیتالله جوادی آملی، آیتالله مصباح یزدی و آیتالله حسنزاده آملی اینطور استفاده کردیم که خود انسان آنچه را که برای رشد عملی لازم است در آن سطحی که میداند باید به آن عمل کند؛ اگر کسی به آنچه را که میداند عمل کند آیه فرموده است ما خودمان هدایتش خواهیم کرد.
در آیه دیگری هم فرموده است: إِنَّ عَلَینَا لَلهُدَىٰ، ما چون خدا و در نهایت اوج و رحمت و رافت و محبت به انسانها هستیم بر خود وظیفه میدانیم از بندگان دستگیری کنیم؛ در آیه شریفه دیگر هم فرمود: «یضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِى مَنْ یَشَاءُ»؛ خدا کسی را هدایت میکند که خودش هم بخواهد و در این مسیر جدیت دارد و قدم برمیدارد؛ حتی کسانی که میگویند این ضمیر به خدا بازگشت دارد باز باید بیان کنند که چرا خدا عدهای را هدایت و عدهای را گمراه میکند و در نهایت معترف خواهند شد که خدا کسانی را هدایت میکند که خودشان بخواهند زیرا انسان به تعبیر ایه شریفه مختار است: إِنَّا هَدَینَٰهُ ٱلسَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرٗا وَ إِمَّا کَفُورًا.
در مورد تعبیر سبلنا هم باید بگوییم یعنی من خدا و همه عواملم در خدمت چنین انسانی هستیم و این عوامل از امام زمان(عج) تا کسی که فرزند من است و خدا جملهای را بر زبان او جاری کرده است تا من هدایت شوم شامل میشود. البته این هدایت مشروط بر این است که انسان استکبار نکند و پا روی نفس خود بگذارد. سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِی الَّذِینَ یتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَإِنْ یرَوْا کُلَّ آیهٍ لَا یؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ یرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لَا یتَّخِذُوهُ سَبِیلًا وَإِنْ یرَوْا سَبِیلَ الْغَی یتَّخِذُوهُ سَبِیلًا ۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ.
انسان متحیر میماند که چطور برخی راه انحرافی را میروند و این ناشی از اضلال خداست زیرا خود این فرد حق را فهمیده است و باز استکبار میکند. ما از اساتید خود مانند علامه طباطبایی این مسئله را آموختیم و از خدا میخواهیم که خدا توفیق دهد در راه سربازی امام زمان جدیت و اخلاص داشته باشیم و درست هم عمل کنیم.
——————————————–
[۱]. الکافی، ج۱، ص۳۰.
[۲]. وسائلالشیعه، ج۲۷، ص۶۲.
[۳]. الکافی، ج۱، ص۱۷.
[۴]. الکافی، ج۱، ص۱۱.
[۵]. سوره اسراء، آیه۱۰۲.
[۶]. الکافی، ج۱، ص۲۰۲.
[۷]. سوره انبیاء، آیه۲۲.
[۸]. تحفالعقول، ص ۶۱.
[۹]. سوره یس، آیات ۲۹ و ۵۳.
[۱۰]. دیوان حافظ، غزل۱۱۱.
[۱۱]. سوره بقره، آیه ۴۹؛ سوره ابراهیم، آیه ۶.
[۱۲]. سوره طه، آیه۱۲۵.
[۱۳]. سوره طه، آیه ۱۲۶.
[۱۴] . سوره رعد، آیه ۱۶؛ سوره زمر، آیه۶۲.
[۱۵]. سوره بقره، آیه ۲۹.
[۱۶]. سوره لقمان، آیه۲۰؛ سوره جاثیه، آیه ۱۳.