فراتی به خدمات متقابل فقه و انقلاب اسلامی و توفیقات فقه کاربردی و پویا در این سالها اشاره کرد و گفت: به نظرم حوزه، نسبت به فقه سیاسی بعد از انقلاب دچار کمکاری شدهاست؛ به غیر از کارهای پراکندهای که بعضی از طلبههای پژوهشگر انجام میدهند، شما درس خارج مستقل، پژوهشهای گسترده فقه سیاسی در فضای حوزه نمیبینید یا کم میبینید.
به گزارش شبکه اجتهاد، غالباً هر انقلابی در روند رو به رشد خود، طی مراحل مختلفی به اهداف خود نائل میآید؛ انقلاب اسلامی نیز مستثنای از این قاعده نیست، در حقیقت نقطه آغاز انقلاب اسلامی مردم ایران، قیام رسمی امام خمینی(ره) در سالهای ۴۱-۴۲ بود و تا امروز با طی مراحل و فرآیندی خاص در مسیر وصول به اهداف نهایی خود گام برداشته است؛ نکته دیگر این است که تمامی فرآیندهای پیش گفته، نیازمند نرمافزاری هستند که بدون استفاده از آن، هچ گونه موفقیتی متصور نیست، مقصود از نرمافزار نیز، برنامه برای عمل است؛ این نرم افزار در انقلاب اسلامی، «فقه» بوده و مجری آن فقیه است.
در همین راستا عبد الوهاب فراتی، عضوهات علمی پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی در مصاحبه اختصاصی با وسائل به توفیقات انقلاب اسلامی در عرصه فقه کاربردی، فقه پویا و حکومتی اشاره کرد و گفت: انقلاب اسلامی باعث شد که فقه از کلی گویی خارج شود و وارد جزئیات زندگی شود؛ انقلاب به مدد فقه پیروزشد و فقه نیز به مدد انقلاب از انزوا خارج گردید.
انقلاب اسلامی ایران چه تأثیراتی بر بسط مباحث مربوط به حکومت دینی در مراکز علمی شیعه داشته است؟
فراتی: ما قبل از انقلاب در ادبیات سنتی خودمان، بحثهای مربوط به حکومت یا سیاست داشتهایم، و کسی هم نمیتواند ادعا کند که فقه عمومی ما اساساً توجه به حوزهی سیاست و حکومت نکرده و هچ گفتگوی درون فقه در این مورد نداشته است؛ اما گفتگوهای گذشتهی ما – یعنی قبل از سالهای انقلاب – دربارهی سیاست و حکومت، چند ویژگی داشت که به نظر میرسد این ویژگیها در سالهای پس از انقلاب تغییر کرده است.
نکته اول این است که ما در فقه گذشته خودمان شاهد مباحثی درباره سیاست و حکومت هستیم که به صورت پراکنده درمورد حکومت و سیاست بحث کردهاند به طوری که نمیشد آنها را در کنار هم گذاشت و ادعا کرد که اینها دارند از یک دانش مستقلی به نام فقه سیاسی بحث میکنند.
برای نمونه در کدام یک از ابواب فقه، فقهاء گذشته در مورد حکومت و سیاست نظر میدادند؟
فراتی: مثلاً در باب خمس در مورد سیاست بحث میشد، در باب جهاد در مورد مسائل حکومتی بحث میشد، درباب زکات و همچنین در بحث شرط متعاقدین نیز بحثهایی در این زمینه مطرح میشد؛ اما وقتی اینها از زمینههای فقه عمومیشان جدا شده و در کنار هم قرار میگرفتند، در نهایت منتج به یک نظریه فقه یا شاخه مستقل دانشی نمیشدند.
نکتهی دوم این است که این مباحث به صورت استطرادی بحث میشد؛ به این معنا که بین این اجزاء یا مباحث گفته شده یک ارتباط منطقی وجود نداشت؛ ممکن بود یک فقیه در کتاب الجهاد مثلاً قائل به جهاد ابتدایی در عصرغیبت باشد؛ اما از آن طرف اعتقادی به ولایت فقهاء نداشته باشد؛ یعنی معلوم بود که اینها بریده از هم در ابواب مختلف فقه در مورد سیاست و حکومت بحث میکردند؛ یعنی با هم تعارض داشتند؛ چون مباحث حکومتی و مباحث سیاسی در کتاب الجهاد فارغ از ابواب دیگر تحلیل میشد، یا فارغ از مبانی دیگر فقیه در سایرابواب مورد بررسی قرار میگرفت.
در واقع این دو ویژگی سبب میشد که گفتگوهای فقه عمومی ما درباره مسائل حکومتی و سیاسی راه به جایی بازنکند و نتواند یک نظریه مدوّنی درباره سیاست و حکومت تعریف کند؛ اما فکر میکنم که پیروزی انقلاب تا حدودی سبب شد که فقه عمومی، دربارهی سیاست، مسیر جدیدتری را باز کند.
علتش این بود که انقلاب اسلامی در ایران به شدت صبغه مذهبی داشت و تصمیم گرفته بود که زندگی سیاسی را براساس نشانههای نص یا آموزههای نص اسلامی مفهومبندی و زندگی ما را بر مدار وحی بازخوانی کند؛ و تصمیم نداشت که از منظر عرفگرایی یا سکولاریسم به تعریف زندگی بپردازد.
نیچه میگوید هرگاه آدمها تصمیم میگیرند که زندگی را مفهومبندی کنند، آن گاه دانشها شکل میگیرد؛ اگر ما این سخن را بپذیریم که حرف درستی هم هست، بنابراین انقلاب ما تلاش میکرد که زندگی سیاسی و مدنی ما را براساس سیگنالهای نص اسلامی مفهومبندی کند و این مفهومبندی، به اجبار سبب میشد که فقه در زندگی درگیری بیشتری پیدا کند و فاقد دو ویژگی گذشته باشد.
بنابراین فقه در بعد از انقلاب مجبور بود راجع به همه مسائل زندگی جدید نظر بدهد و فقط بحث ازدواج و طلاق، کفن و دفن میت، پرداخت خمس و زکات، محورهای اصلی گفتگوهای فقه نبود؛ بلکه از جزئیترین مسائل زندگی جدید مثل استفاده ازماهواره، اینترنت، اقتصاد، اجتماع، فرهنگ، هنر، مسائل ریز و درشت حکومتی، الگوهای توسعه یافتگی، برنامههای توسعه، الگوهای رشد و امثال اینها، همه میبایست متعلق تحلیلهای فقه قرار گیرد و فقه در مورد اینها نظر دهد.
الآن من کار به این ندارم که فقه توانسته است در پاسخ به این مسائل موفقیت خودش را ثابت کند یا نتوانسته؟ اما به هر حال مجبورش کرد که راجع به همه عرصههای زندگی نظر بدهد.
میتوان گفت همچنان که فقه آمد برای انقلاب اسلامی در ایران، تئوری تدوین کرد – مثلاً حضرت امام در سال ۴۸ تئوری ولایت فقیه را مطرح کرد و بعد هم معتقد شد که برای دستیابی به این تئوری، راه جز خلق یک انقلاب سیاسی اسلامی نداریم و دست بچه مذهبیها را که تا آن روز خالی از تئوری در باب انقلاب بود، پُرکرد – خود انقلاب هم به فقه خدمت کرد.
فقه در واقع یک تئوری ساخت و انقلاب پیروز شد و انقلاب که پیروز شد، فقه مساعد را مجبورکرد که جزئیات زندگی را برایش تبیین کند، نسبتهای مبهم را روشن کند، از کلیگویی خارج شود و درگیر جزئیات زندگی شود؛ به همین دلیل میتوان گفت که فقه و انقلاب اسلامی، خدمات متقابلی به هم داشتند که در کشاکش این خدمات متقابل، هم انقلاب به مدد فقه پیروز شد و هم فقه به مدد انقلاب از انزوا خارج شد؛ و هردوی آنها صورتها یا سیرتهای دیگری پیدا کردند.
آیا میتوانیم این طور برداشت کنیم که با وقوع انقلاب ما داریم وارد عرصه تولید علم در فقه سیاسی و فقه اجتماعی میشویم؟
فراتی: نه اینکه بخواهم بگویم که فقه سیاسی یک دانش مستقلی هست یا شدهاست و فقه عمومی مسیر خودش را جدا کرده است؛ یعنی در واقع بعد از انقلاب احساس میکنیم دارد یک شاخههایی مستقل از علوم سنتی ما در فضای بعد از انقلاب ظهور میکند.
یعنی الآن شما میتوانید از یک شاخه مستقل دانشی به نام فقه سیاسی که مسائلش کاملاً سیاسی باشد نام ببرید، میتوانید از کلام سیاسی اسم ببرید که بحثهای جدیدی به خودش گرفتهاست، از اخلاق سیاسی و از فلسفه سیاسی اسلامی اسم ببرید که اینها قبل از انقلاب به این صورت و سیرت وجود نداشتند.
البته نمیخواهم بگویم فقه سیاسیای که بعد از انقلاب دارد گسترش پیدا میکند، الآن یک شاخه کاملاً متمایز از فقه عمومی شده است و روش، مبانی، اصول و قواعد متفاوتی از فقه عمومی پیدا کردهاست؛ منظور ایناست که بخشی از فقه عمومی به نام فقه سیاسی آن قدر گسترده شده که میل به استقلال پیدا کرده است، البته با همان روش اجتهادی پیشین و سنتی خود و با همان متدولوژی گذشته خودش ولی با رویکرد و توجّهات جدیدتر نسبت به موضوعات مستحدثه سیاسی و مسائل جدید.
چه علومی در فقه سیاسیای که بعد ازانقلاب به وجود آمده است دخالت دارند؟
فراتی: طبیعتاً همه علومی که در فقه عمومی دخیل هستند، یقیناً در فقه سیاسی نیز دخیلاند.
منظورم این است که مثلاً بگوییم در فقه سیاسی فقط از جنبه سیاست به قضیه نگاه کنیم، مطمئاً این گونه نیست؛ نظر شما چیست؟
فراتی: در فقه سیاسی علوم سنتی مثل آشنایی به منابع اسلامی، علم رجال، ادبیات عرب و امثال اینها مهم است اما طبیعتاً کسی که میخواهد فقه سیاسی را بفهمد و در این حوزه درگیرشود، باید ماهت و سیاست مدرن را به عنوان یک موضوع مستحدثه بفهمد.
البته یک بحثی وجود دارد که آیا موضوع شناسی جزو وظایف فقهاء هست یا نیست؟ به نظر میرسد که در حوزه فقه سیاسی دیگر نمیشود گفت که موضوع شناسی سیاست در دوره مدرن از وظایف مجتهدین نیست، بلکه مجتهدین باید خودشان سراغ موضوع سیاست و حکومت در دوره مدرن بروند؛ چون اگر نفهمند یا درگیر شناسایی آن نشوند، نمیتوانند فقه سیاسی در دوره جدید را گسترش دهند یا در مورد مسائل جدید و مدرن داوری کنند؛
اگر انقلاب ایران بخواهد همچنان که ادعاء داشت، زندگی را براساس نشانههای نص مفهومبندی کند، طبیعتاً نقش حوزههای علمیه و عالمان دینی دراین مفهوم بندی ارتقاء پیداکرده، و نه تنها ارتقاء پیداکرده، بلکه سختتر و پیچیده تر شدهاست.
عالم دینی که در دوران قبل از انقلاب در ذیل دولت جائر برایش مهم نبود که زندگی براساس چه مفاهیمی، مفهومبندی میشود و کاری هم به سیاست نداشت، شاید چنین رسالت و احساسی نداشت؛ اما بعد از انقلاب، چون این داعیه، داعیه بزرگ انقلاب بود، طبیعتاً عالمان دینی رسالت گستردهتر و سختتری در پیش دارند.
البته بحث بر سر ایناست که آیا زندگی را تنها براساس نشانههای فقه، مفهومبندی کنیم یا اینکه براساس دانشهای دیگر اسلامی مثل اخلاق و حقوق اسلامی مفهوم بندی کنیم؟ اینها بحثهایی است که طلاب باید به آن بپردازند و خیال نکنند که به صرف اینکه انقلاب، اسلامی شد یا وصف اسلامی به خودش گرفت، پایان دعواست.
به نظر من دعوا تازه شروع شدهاست؛ و اگر آنها نتوانند کاری کنند و اگر نتوانند دنیای مدرن را بهتر بفهمند، اگر نتوانند فقه را بهتر بفهمند و این دو را به هم مرتبط کنند، طبیعتاً انقلاب هم در انجام رسالتهای خودش ضعیف میشود.
انقلاب اسلامی علاوه بر تأثیری که در فقهسیاسی گذاشته است چه تأثیری بر سایر علومی که به نوعی با حکومت مرتبط هستند، گذاشته است؟
فراتی: اگر ما داعیه انقلاب را یک مقدار گسترده ترکنیم، انقلاب یک ادعای دیگری نیز دارد و آن این است که بخواهد سایر معارف بشری را اسلامی کند که تحت عنوان اسلامی سازی علوم به ویژه علوم انسانی تعریف شدهاست؛ در سالهای بعد از انقلاب به نظرم این داعیه فقط فهمیده شده ودر موردش تا حدودی هم فکر شده، اما هنوز به نتیجه نرسیدهاست.
ما الآن چیزی به نام دانش اقتصاد اسلامی مستقل که بیاید فرمولهای زندگی جدید را براساس آموزهها بهترکند، نداریم؛ البته حرفهای ما بیشتر به سمت مبانی رفتهاست.
ما مبانی دقیق و پخته شده فقه در حوزهای علوم انسانی داریم که با مبانی غرب متفاوت است؛ اما متأثر از این مبانی یک دانشهای مستقل جدید تولید کرده باشیم که بتواند جایگزین دانشهای مدرن باشد.
من ندیدهام یا حداقل اطلاع ندارم؛ آن کسانی که ادعا میکنند که هست یا وجود دارد آنها باید نشاندهند که ما الآن مثلاً در حوزه مدیریت اسلامی چه الگوی متفاوتی از الگوهای مدرن دارند؛ البته قدمهای خوب و میمونی برداشته شده که آن هم وجود انقلاب را دارد بسط میدهد؛ یعنی هرکس به دنبال اسلامی کردن همه عرصههای معرفتی و عملی زندگی باشد، به نوعی به بسط وجود انقلاب پرداخته است.
آیا میتوان گفت که بیشترین تأثیری را که تا به الآن انقلاب اسلامی گذاشته، بیشتر در زمینه فقه سیاسی بودهاست که یک الگوی حکومتی را به تمام دنیا نشان داد؟
فراتی: از آنجایی که انقلاب به شدت خصلت فقه داشته و نظریهای که در باب حاکمیت تولید کرده، فقه بوده است؛ در واقع توانمندی ما در این حوزه بیشتر از حوزههای دیگر است؛ علتش این است که انرژی زیادی در این حوزه صرف شده و توانمندیهای زیادی در این حوزه وجود داشتهاست.
در این سه، چهار دهه نیز خیلی کارشده اما هنوز فقه سیاسی در سطوح پایین مانده و خیلی راه دارد، تا به جایگاه واقعی خودش برسد؛ به نظرم حوزه، دچار کم کاری نسبت به فقه سیاسی بعد از انقلاب شدهاست؛ به غیر از کارهای پراکندهای که بعضی از طلبههای پژوهشگر انجام میدهند، شما درس خارج مستقل، پژوهشهای گسترده فقه سیاسی در فضای حوزه نمیبینید یا کم میبینید؛ انشاءالله در آینده بهتر شود.