شبکه اجتهاد: آیتالله سیدکمال حیدری در کربلا متولد شد. وی در درس برخی از علمای نجف از جمله آیتالله شهید صدر و آیت الله خویی حاضر شد. سه تن از برادرانش بهدست رژیم بعثی عراق به شهادت رسیدند و خود نیز تحت تعقیب قرار گرفت و در همان سالهای اولیه پیروزی انقلاب اسلامی ایران، عراق را به مقصد ایران ترک کرد. در قم، فقه، فلسفه، عرفان را ادامه داد و اکنون به تدریس خارج فقه و شرح فصوص الحکم ابن عربی و غیره میپردازد. نگرشها و دیدگاههای متفاوت او در زمینه علوم اسلامی گاه جنجالبرانگیز و خبرساز بوده است.
با تقدیر و تشکر از حضرتعالی که این فرصت را در اختیار ما قرار دادید؛ شما متولد کربلا هستید؟
سیدکمال حیدری: بله
اگر ممکن است درباره خانواده تان توضیح بفرمایید؛ پدر اهل علم بودند؟
سیدکمال حیدری: خیر! خانوادهی ما، علمی – به معنای حوزوی آن – نبودند، خود بنده به سمت حوزه و درسهای حوزوی رفتم و الحمد لله خداوند هم شرایط خوبی را برای ما فراهم کرد.
چه اتفاقی افتاد که به طلبگی و سلک روحانیت علاقهمند شدید؟
سیدکمال حیدری: اوایل زندگی بنده عموماً در کربلا بوده است؛ یعنی حدوداً ۱۵-۱۲ سال در کربلا بودیم. در آن زمان نیز جوّ کربلا، نوعی جوّ دینی بود؛ مسائل قرآنی، محافل تجوید قرآن و… وجود داشت و بنده به آن سمت کشانده شدم. هنگامی که به آن سمت رفتم به بحثهای علمی و حوزوی هم علاقهمند شدم.
از طریق دوستان به حوزه علاقهمند شدید؟
سیدکمال حیدری: خیر؛ همان شرایط و جوّ دینی باعث شد که بنده در مسیر درس و بحث و طلبگی قرار بگیرم.
استادان شما چه کسانی بودند؟
سیدکمال حیدری: اساتید بنده فراوان هستند؛ تنها آن بزرگانی که در نجف، کربلا و قم بودند را نام میبرم. در کربلا آقای شیخ علی عیثان که از علمای بزرگ عربستان بود و در کربلا سکونت داشتند، بنده بسیاری از مقدمات تا مکاسب را خدمت ایشان بودم.
ایشان در قید حیات هستند؟
سیدکمال حیدری: خیر؛ در آن زمان ۸۰-۷۰ ساله بودند؛ ایشان از شاگردان قدیم آیتالله خویی بودند. سپس من به نجف رفتم؛ در نجف نیز استاد بنده آقای خویی بودند که حدوداً دو سال خدمت ایشان بودم؛ سپس آقای شهید صدر بودند که حدود ۵-۴ سال نیز از محضر ایشان استفاده کردم؛ همچنین برای درس خارج مکاسب نیز در خدمت آقای شیخ علی غروی تبریزی که مقرّر بحثهای آقای خویی هستند، بودم؛ اینها در زمینۀ فقه و اصول؛ در مسائل فلسفی نیز در خدمت آیتالله شیخ عباس قوچانی که از شاگردان میرزا علی آقا قاضی بودند حاضر شدم.
در آن زمان به غیر از فقه و اصول که دروس پایه بودند، دروس دیگری تدریس نمیشد؟
خیر! ابداً درس دیگری نبود و اگر هم وجود داشت دروس شخصی بود. در حوزه به صورت رسمی به غیر از فقه و اصول چیز دیگری نبود.
نگاه به فلسفه در آن زمان چطور بود؟
سیدکمال حیدری: بسیار منفی بود؛ اکنون نیز بزرگان حوزهی نجف، نگاه منفی به آن دارند؛ آقایانی که اکنون متصدّی مرجعیت هستند عموماً ـ هرچند ممکن است استثناهایی هم وجود داشته باشند ـ نگاه منفی به فلسفه و عرفان دارند.
مرحوم آیتالله شهید صدر یک جریان نواندیشی حوزوی ایجاد کردند. در این زمینه اگر نکتهای هست بفرمایید؟
سیدکمال حیدری: صحبت در مورد شهید صدر بسیار گسترده است. یکی از مسائلی که ایشان بسیار به آن توجه داشت این بود که هنگامی که میخواست مسائل علمی و یا معارف دینی را مطرح کند، شرایط مکان و زمان را در نظر میگرفت؛ بنابراین در شرایط پیش از ۶۰-۵۰ سال قبل که مسألهی مارکسیسم بسیار قوی بود، ایشان، هم کتاب «فلسفتنا» و هم کتاب «اقتصادنا» را نوشت؛ آن هم به این دلیل بود که شرایط طوری بود که جوانهای ما به آن سمت جذب میشدند؛ لذا ایشان نیز از نظر علمی وارد میدان شد و کتابهایی را نیز پیرامون این مسائل نوشتند.
به نظرتان میراث مکتب فکری آیتالله شهید صدر ـ چه در عراق، چه در لبنان و چه در ایران ـ چه مقدار گسترش پیدا کرده است؟
سیدکمال حیدری: متأسفانه بسیار کم؛ به این دلیل که در نجف، نگرش منفی به این مباحث بود و اساساً غیر از نگرش فقهی و اصولی چیز دیگری مطرح نبود. اکنون نیز به همین صورت است؛ لذا حتی برخی از شاگردان شهید صدر نیز هنگامی که به قم آمدند، همان نگرش فقهی و اصولی را دنبال کردند و به سمت آن معارفی نرفتند که ایشان در کتابهایی مانند «فلسفتنا»، «الأسس المنطقیه للإستقراء»، «البنک الرّبوی» و غیره مطرح نموده بودند؛ لذا متأسفانه کمتر کسی از شاگردان ایشان به سمت آن نگرشی رفتند که ایشان داشتند. بنابراین مبانی و مکتب ایشان حتی در مسائل اصولی – بهطور عموم چه در اینجا و چه در آنجا – آن جایگاهی که باید داشته باشد را ندارد؛ تا چه رسد به بحث های دیگر ایشان.
حضرتعالی چه سالی به ایران آمدید؟
سیدکمال حیدری: بنده ۳ ماه پس از جنگ ایران و عراق در سال ۵۹ و در اوایل جنگ به ایران آمدم. در آن زمان شرایط سختی برای شاگردان شهید صدر پیش آمده بود؛ طوری که آنها را در هرجا که بودند میخواستند زندانی کنند؛ در نتیجه بنده نیز مجبور شدم به کشورهای دیگر فراری شوم؛ ابتدا به سوریه رفتم و سپس به ایران آمدم.
در ایران هم دروس را ادامه دادید؟ در درس کدام اساتید شرکت میکردید؟
سیدکمال حیدری: بله؛ اساتید ما در ایران نیز کم نیستند؛ اساتید بزرگ ما در فقه امثال آیتالله وحید و آیتالله میرزا جواد تبریزی بودند. بنده چند سالی در خدمت مرحوم میرزا جواد برای فقه و حدود ۷-۶ سال خدمت آقای وحید برای فقه و اصول رفتم؛ درسهای دیگران را نیز رفتهام.
با توجه به شرکت در دروس حضرات آیات وحید خراسانی و تبریزی، آیا همان نگاه مکتب نجف را در اینجا ادامه دادید؟
سیدکمال حیدری: بله؛ ما فقه و اصول را در خدمت این اساتید ادامه دادیم؛ اما اساتید بنده در مسائل فلسفی و عرفانی آیتالله جوادی و آیتالله حسنزاده بودند. برخی درسها را نیز خدمت آیتالله انصاری شیرازی رفتیم و بزرگان دیگری هم بودند که حتی اگر فرصت نشد به درس آنها برویم، نوارهای آنها را گوش کردیم.
معمولاً پروژه فکری که اندیشمندان در حال ترسیم آن هستند به این صورت است که در جامعه یا علوم اسلامی، مشکلی را میبینند و با مراجعه به متون اسلامی برای یافتن راه حلّ آن تلاش می کنند. شما مشکل را چه میبینید؟
سیدکمال حیدری: بنده معتقد هستم که عموماً دو مشکل در حوزههای علمیه وجود دارد؛ مشکل اول این است که اساساً نگرشی که در حوزههای علمیه وجود دارد، عموماً نگرش فقهی است؛ به این معنا که به همه چیز در معارف دینی از دریچهی فقه مینگرند. واقف هستید که یقیناً معارف دین بسیار وسیع و گستردهتر از مسائل فقهی است؛ اگر ما آیات قرآنی را در نظر بگیریم، بهطور مثال ۵۰۰ آیه دربارۀ احکام داشته باشیم، یک دوازدهم معارف دین، معارف فقهی است؛ بنابراین اگر شما اکنون همین حوزهی قم را در نظر بگیرید، میبینید با وجود اینکه بسیاری از بزرگان مانند امام خمینیها، طباطبائیها، مطهریها، حسنزادهها، جوادیها و آقایان دیگر تلاش زیادی کردند تا باب سایر علوم و معارف اسلامی همچون عرفان و فلسفه و کلام و تفسیر و غیره را باز کنند، اما با این وجود باز مشاهده میکنید که صدها درس خارج فقه و اصول وجود دارد؛ اما مثلاً درسهای تفسیر خیلی کم است؛ که این درسها نیز عموماً درسهای رسمی نیستند. بنابراین اگر کسی نیز این درسها را تدریس کند، درسش بهعنوان متن حوزه نیست؛ لذا مشاهده میکنید تا کنون این درسها را در حوزهی قم – که در این مسائل بسیار پیشرفتهتر از حوزهی نجف است – به درسهای جنبی تعبیر میکنند. درسهای اصلی و متنی کدامند؟ همان فقه و اصول. پس مشکل اوّلی که لااقل در این ۳۰۰ سال اخیر در حوزههای علمیه نجف یا قم وجود داشته آن است که نگرش به دین، غالباً یک نگرش فقهی ـ و نه نگرش کلامی، اعتقادی، عقلانی و فلسفی ـ بوده است.
درست است که در اصول میگویند که عقل از مصادر استنباط است؛ اما این صحبت تنها به صورت تئوری بیان میشود و از نظر عملی مشاهده میکنید که نگرش، نگرش فقهی است. این نگرش نیز مشکلات فراوانی دارد؛ یکی از مشکلات آن این است که اساساً فقه، قابلیتِ ذومراتب بودن را ندارد؛ یعنی مسائل فقه یا سیاه و یا سفید است؛ شما نمیتوانید بین سیاه و سفید، خاکستری بیابید؛ یا حرام و یا حلال است؛ امکان ندارد که بتوانید بگویید ۳۰ درصد حلال و ۷۰ درصد حرام است. مستحبات و مکروهات و مباحات هم، ذیل همین حرمت و حلّیت قرار میگیرند.
اما هنگامی که در مسائل اعتقادی و معارف دیگر دین وارد میشوید، مشاهده میکنید که قابل درجهبندی و مرتبهبندی است؛ مثلاً در روایات مشاهده میکنید که ایمان ۱۰ درجه دارد، بنابراین سیاه و سفید نیست که یا باشد و یا نباشد؛ اینکه یا شیعه باشد و یا خارج از تشیّع باشد؛ نتیجهی این نگرش این بوده است که دربارۀ کسانی که نگرششان با نگرش و برداشت آقا از متون دینی سازگار نبوده است، بلافاصله فتوا صادر میشده است که اینها خارج از مذهب و دین هستند؛ این هم به آن دلیل است که آن نگرش، نگرش سیاه و سفید ـ و نه نگرشِ دارای مراتب ـ بوده است. اگر شما نگرش به دین را نگرش مراتبی در نظر بگیرید، شرایط متفاوت میشود و با سعهی صدر بیشتری با نظریات مخالف برخورد میکنید. امیرالمؤمنین علی(ع) یقیناً مؤمن است و از درجهی ایمان اعلایی برخوردار است؛ اما امکان دارد که هزار درجهی دیگر از ایمان وجود داشته باشد [و کسی دارای یکی از این درجات باشد]؛ هم این فرد مؤمن است و هم ایشان؛ فقط مراتب فرق میکند. اما این قابلیت در فقه وجود ندارد که بتواند این کار را انجام دهد؛ بنابراین، این نگرش صرفِ فقهی به معارف دین و همه چیز را از دریچهی فقه دیدن و کم اهمیت دادن به سایر معارف دینی، مشکل اول است که دارای برخی آثار نامطلوب در دینشناسی است.
مشکل دوم این است که همان نگرش صرفاً فقهی که برخی آقایان نسبت به دین دارند نیز، متأسفانه نگرش فقهی بر اساس مضمون روایات ـ و نه بر اساس فقه قرآنی ـ است؛ که البته این مشکل دوم به همان مشکل اول بازمیگردد. اگر همین نگرش فقهی بر اساس فقه قرآنی بود، بسیار بهتر از این نگرش فقه روایی بود؛ لذا مشاهده میکنید که استناد آقایان در مسائل فقهی، بیشتر همان منظومهی روایات ـ و نه استناد به آیات قرآنی ـ است. نه اینکه در فقه، به هیچ آیهی قرآن استناد نمیشود؛ بلکه سخن این است که حضور آیات قرآن در فقه ما بسیار کمرنگ است و قرآن در فرایند و عملیات استنباط ما نقش چندانی ندارد؛ این روایات هستند که اساس و ساختار فقه ما را تشکیل دادهاند. به عنوان یک نمونه، شما در مکاسب شیخ(ره) میبینید که اساس بحث بیع، بر پایهی چند روایت بنا شده است؛ در حالی که صحیح آن است که ابتدا چارچوب و مبانی کلّی بحث بیع، بر اساس آیات قرآنی تنظیم و طرحریزی شود و در ادامه به روایات رجوع شود؛ تا اینکه مشخص شود یا آن روایات با مبانی قرآنی مذکور هماهنگی دارند یا نه؛ یعنی اول روی آیاتی همچون: «أَحَلَّ اَللّهُ اَلْبَیْعَ وَ حَرَّمَ اَلرِّبا»(بقره: ۲۷۵)، «تِجارَهً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ» (نساء: ۲۹) و غیره بهطور دقیق و تفصیلی، کار علمی و اجتهادی انجام شود؛ آنگاه در گام دوّم، روایات مربوطه مورد بررسی قرار گیرند؛ نه بالعکس!
مشکل سومی که بنده باید اضافه کنم و شهید صدر(ره) هم بسیار روی آن تأکید داشت این است که میگفت به این دلیل که ما صدها سال از مسائل سیاسی، حکومتی و اجتماعی دور بودیم یا دور نگه داشته شدیم، نگرش فقهی ما نگرش فردی ـ و نه نگرش جمعی و جامعهشناسی ـ است؛ یعنی جامعه را در نظر نمیگیریم و هنگامی که حکم صادر میکنیم تنها حکم فرد را صادر میکنیم و هنگامی که این فرد حکم را در جامعه میآورد باید ببیند که قابل اجرا هست یا خیر؛ که غالباً قابل اجرا هم نیست. این مجموعهی مشکلاتی است که متأسفانه وجود دارد و ما باید آنها را حل کنیم.
آیا شما برای حل این مشکلات به نتیجه و راه حلی رسیدهاید؟
سیدکمال حیدری: بله؛ در مقابل همهی این مشکلات، بنده چند اصل را مطرح کردم که به نظر خودم گمان میکنم بتواند مشکلات موجود را تا حدودی برطرف کند.
اصل اول این بود که اساساً آن کسی که متخصص فقه است، عالم دین نیست؛ یعنی «فقهشناس»، غیر از «دینشناس» است. فقه، تنها یکی از لوازم و مقدمات دینشناسی بهمعنای گستردهی آن است؛ نه اینکه هرکس که فقه خواند، لزوماً همهی دین را شناخته باشد! لذا از نظر ما کسی که میخواهد متصدّی مرجعیت شود، باید عالم معارف کلّ دین ـ و نهتنها عالم معارف فقهی ـ باشد؛ دلیل ما بر این مدّعا این است که فقها و علما در عصر غیبت، نایب امام هستند؛ حال باید پرسید آیا امام تنها وظیفهی فقهی داشته است یا بیان کل معارف دین؟ یقیناً وظیفه داشته است که کلّ معارف دین – اعم از مسائل اعتقادی، اخلاقی، تربیتی، عرفانی و فقهی – را مطرح کند؛ اما وقتی عموماً ـ البته موارد استثنا وجود دارد ـ نائبان ایشان را در همین صد سال اخیر ملاحظه میکنیم، میبینیم هرچه که نوشتند، غالباً دورههای فقهی و اصولی است و کمتر کسی است که در مسائل کلامی، فلسفی و تفسیری نیز وارد شده باشد. بنابراین ما ابتدا باید از نگرش فقهی خارج شده و به نگرش کل معارف دینی وارد شویم. قرآن کریم هم در آیهی نفر، از ما تفقه در «دین» (یعنی همهی اعتقادات، اخلاق و فقه) را خواسته است؛ نه فقط تفقه در «جزئی از دین» را که همان مسائل حلال و حرام باشد: «وَ ما کانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»؛ (توبه: ۱۲۲). ضمن اینکه تحذیر و بیمدادن مردم که در آخر آیهی شریفه آمده، از طریق احکام فقهی حاصل نمیشود؛ بلکه از طریق مباحث توحید و معاد و برزخ و مرگ و امثال اینها بهوجود میآید.
با توجه به گسترش علوم، چطور ممکن است فردی در همهی این علوم صاحبنظر شود؟
سیدکمال حیدری: از نظر امکانی که امکان آن وجود دارد؛ از نظر وقوع هم، اشخاص با هم تفاوت دارند و قدرتها، استعدادها، امکانات، وقت و شرایط علمی بسیار تأثیرگذار هستند. من مثالی برای شما میآورم؛ ابن سینا را در نظر بگیرید؛ آیا در زمان ابن سینا، تنها ایشان بوده یا صدها عالم دیگر هم بودند؟ قطعاً علمای دیگری هم وجود داشتند که تنها متخصص در یک رشته بودند. در آن زمان نیز اینطور نبوده است که تنها یک رشتهی علمی بوده باشد؛ چندین رشتهی علمی نظیر طبیعیات، ریاضیات، فلکیات، فلسفه، طب و غیره بوده است؛ بنابراین چطور ابن سینا توانسته است در سن پیش از ۵۰ سالگی در همه یا غالب علوم زمانهی خود متخصص شود و کتاب بنویسد؛ بهطوری که پس از گذشت هزار سال هنوز از کتابهای ایشان استفاده میکنند؟ پس امکان دارد؛ البته بسیار کم است. در اینجا دو مسأله وجود دارد؛ گاهی میگویید که این مسأله اصلاً قابل وقوع نیست و محال است؛ این اشتباه است؛ اما گاهی میگویید قابل وقوع است و لکن بسیار کم و نادر است؛ این صحیح است. در همین زمان خودمان شخصیت امام خمینی را در نظر بگیرید؛ در عرفان، فلسفه، کلام، فقه، اصول، اخلاق و تربیت، قرآن، حدیث و سیاست صاحبنظر است. همین صحیفه نور ایشان را ملاحظه کنید؛ میبینید که پس از گذشت ۲۸ سال از رحلت ایشان، هنوز هم حرف برای گفتن دارد؛ صدها سؤال را پاسخگوست و محل بحث و تحلیل دیگران است. خوب ایشان در زمان ما بوده است؛ نه چند قرن پیش؛ تا کسی نگوید وصول به این جامعیت، در گذشته امکانپذیر بوده و در عصر ما ممکن نیست! جامعیت امام خمینی در چندین علم از علوم و معارف اسلامی در همین عصر، بهترین شاهد و دلیل است بر این مدّعا که وصول به چنین جامعیتی، در حال حاضر ممکن و شدنی است. نهایت چیزی که مخالفان این نظریه میتوانند بگویند، صرفاً در حدّ «استبعاد» و بعیددانستن است؛ نه «استحاله» و غیر ممکن بودن این امر. صرفِ استبعاد هم که دلیل نیست!
شما آثار و محصولات علمی شخص را نگاه کنید؛ اگر آثارش توانست جامعیت او را ثابت کند، دیگر به این که چطور این اتفاق افتاده و چند سال طول کشیده است کاری نداشته باشید؛ شاید از استعدادی برخوردار بوده که کار پنجاه سال را در ده سال انجام داده است؛ اصلاً فرض کنید به او الهام شده یا اصلاً خواب دیده! شما نتیجه و تولیدات علمی او را که مثلاً در قالب کتابها و سخنرانیهای فراوان و متنوّع بیرون آمده است در نظر بگیرید؛ ببینید آیا در آثار او ـ که در علوم مختلف نوشته شده است ـ حرفهای جدید، عمیق و قابل تأمل وجود دارد یا نه؟
یک نمونهی دیگر از عالمانی که به مقام جامعیت در فراگیری علوم اسلامی (اجتهاد در «اصول» و «فروع» دین توأمان) نائل شدهاند، استاد ما شهید صدر(ره) است؛ با آن عمر کوتاهشان (۴۷ سال)، چه کتابهای مهم و اثرگذاری در فقه، اصول، فلسفه، منطق، تفسیر، کلام، اقتصاد و… از ایشان مانده است. بنابراین رسیدن به جامعیت و اجتهاد در چند علم، نه تنها «امکان» دارد، بلکه «وقوع» نیز پیدا کرده است. بله بنده نیز در نظر دارم که رسیدن به مقام اجتهاد در چند علم، بسیار دشوار است؛ استعداد خاصی را میطلبد و شرایط مناسب آن نیز باید به وجود بیاید. آثار شهید مطهری را در نظر بگیرید؛ فقه در آن وجود دارد؛ فلسفه، عرفان، مسائل سیاسی و اجتماعی در آثار ایشان وجود دارد. متأسفانه بسیاری از افراد در حوزههای علمیهی ما قیاس مع الفارق انجام میدهند؛ خودشان را مشاهده میکنند و میگوید امکان ندارد؛ هرچند خودشان را نیز اگر بررسی کنید، میبیند که از ۲۰ـ۱۰ درصد کل ظرفیتهای علمی و استعدادیشان استفاده کردهاند. ممکن است کسی بخواهد ۸۰ درصد از استعدادی که دارد را استفاده کند؛ این هم ممکن و هم واقع است و اینها نیز شواهدی بودند در زمان خود ما که بنده خدمت شما عرض کردم.
مسألهی دوم این است که صرف نظر از اینکه وصول به یکچنین جامعیتی در علوم اسلامی، در مقام تحلیل و نظر، شدنی است یا نه، شما بیایید در مقام عمل و واقعیت، به آثار شخص نگاه کنید؛ اصلاً به اینکه ایشان درس خوانده یا نخوانده، باسواد بوده یا بیسواد، نزد چه کسی درس خوانده، عمر ایشان چقدر بوده است و… کاری نداشته باشید؛ تنها آثار و نتیجهی فعالیتهای علمی آن شخص را بررسی کنید. مثلاً بنده ادعا میکنم که در تفسیر، کلام، فلسفه، فقه و غیره حرفی برای گفتن دارم و کتابهای مشخصی هم در همین زمینهها نوشتهام؛ اگر کسی میخواهد اشکال بگیرد، میتواند بگوید ما این کتابها را مطالعه کردیم، مطلبی در آن نیست و مسائل بسیار عادی است. بنابراین نباید ـ به تعبیر بنده ـ فقط به مقام ثبوت نگاه کنید. همش نگویید چطور میشود؟ چند سال طول میکشد؟ محال است یا محال نیست و حرفهایی از این قبیل. شما آثار و محصولات علمی شخص را نگاه کنید؛ اگر آثار او توانست این جامعیت را ثابت کند، دیگر به اینکه چطور این اتفاق افتاده و چند سال طول کشیده است کاری نداشته باشید؛ شاید از استعدادی برخوردار بوده که کار پنجاه سال را در ده سال انجام داده است؛ اصلاً فرض کنید به او الهام شده یا اصلاً خواب دیده! شما ذهنتان را فقط درگیر علت و چگونگی و امکان این مسأله نکنید؛ یعنی شما نتیجه و تولیدات علمی او را که مثلاً در قالب کتابها و سخنرانیهای فراوان و متنوّع بیرون آمده است را در نظر بگیرید؛ ببینید آیا در آثار او ـ که در علوم مختلف نوشته شده است ـ حرفهای جدید، عمیق و قابل تأمل وجود دارد یا نه؟ اگر وجود داشت، بدانید که به آن جامعیت رسیده و اگر وجود نداشت، معلوم است که نرسیده است.
به بحث اصلی برگردیم. شما اصل اول را برای حلّ مشکلات موجود، بیان فرمودید. اصل دوم چیست؟
سیدکمال حیدری: بله؛ خلاصهی اصل اوّلی که بنده مطرح کردم این شد که باید بین «عالم فقه» و «عالم دین»، فرق و تمایز قائل شویم. بنده معتقد هستم کسی که میخواهد متصدّی مرجعیت شود، باید عالم دین بهمعنای واقعی کلمه باشد و نه فقط عالم فقه که شرط لازم است؛ اما شرط کافی نیست! کسی که در «اصول» و «فروع» دین بهطور کامل و هماهنگ مجتهد نشده است، نمیتواند همهی معارف دینی را فقط با نگرش فقهی برای مردم بیان کند.
اصل دوم این است که باید محوریت را به سمت قرآن ـ و نه به سمت روایات ـ برد؛ لذا بنده تئوری محوریت قرآن یا اسلام محوریت قرآن را مطرح کردم؛ به این معنا که باید کل منظومهی معارف دینی، چارچوبهای اصلی و خطهای قرمز آن را از قرآن ـ و نه از روایات ـ گرفت. بر این اساس، احادیثی که از پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع)، از طریق منابع روایی شیعه و سنّی به دست ما رسیده است، باید به قرآن ارجاع داده شوند تا صحّت و سقم آنها مشخص شود؛ اگر با مبانی و چارچوبهای کلّی قرآن سازگار بودند باید به آنها عمل کرد و اگر مخالف آن خطوط کلّی قرآنی بودند، نباید برای آنها ارزشی قائل شد. بنده این مسأله را بهصورت کامل در کتاب «منطق فهم القرآن» و کتاب «میزان تصحیح الموروث الروایی» بیان کردهام؛ پس این هم اصل دوم.
برخی معتقدند ریشه این تفکر، ابتدا از اروپا و نگرشی که کالوین و لوتر داشتند شروع شد؛ سپس به جهان اهل سنت راه پیدا کرد که در غالب سلفیسم جلوهگر شد و پس از آن از طریق سید جمال و دیگران در دوران مشروطه وارد ایران شد و احیاناً در قالب قرآنگرایی مطرح گردید؛ تفکر شما نسبتی با این جریان دارد؟
سیدکمال حیدری: نخیر! ابداً هیچ ارتباطی بین آنها نیست. فرضاً اگر اینطور بوده باشد ـ که بهنظر بنده اصلاً اینطور نیست ـ ریشهی این مبنای بنده، در خود قرآن و سخنان خود اهل بیت(ع) است. آن بزرگواران اصرار داشتند که در زمان غیبت ما، محوریت را برای قرآن قائل باشید؛ دهها روایت با دهها سند برای ما اثبات میکنند که اهل بیت(ع) فرمودند هرچه از ما به شما رسید با قرآن تطابق دهید. فرض کنید زمانی من خدمت امام صادق(ع) هستم و از ایشان چیزی میشنوم؛ خود امام فرموده است که اگر من چیزی را بیان کردم بگویید که این در کجای قرآن است؟ حتی این را نیز به ما اصرار داشتند. اکنون که ما خدمت امام نیستیم که آن را بشنویم و به ما اینطور میرسد که یکی از امامان معصوم ما این را بیان کرده است، بسیاری از بزرگان ما میگویند که روایات متواتر هستند؛ خود امامان ما اصرار داشتند که باید اینها بر قرآن عرضه شود؛ این به آن دلیل است که کسی نتوانسته است در قرآن دست ببرد و خصوصاً که ما قائل هستیم که قرآن تحریف نشده، ناقص نیست و تغییر در آن داده نشده است. بنده به اینکه برخی از اخباریون میگویند که در قرآن تغییراتی داده شده معتقد نیستم. بنابراین باید محوریت برای آن کلام و نصّی باشد که تغییر داده نشده است. این برخلاف روایات است که دهها مشکل و آسیب برای آنها به وجود آمده است. بنابراین اگر فرض هم بگیریم که ریشهی این نظریهی محوریت قرآن در آنجا بوده باشد، هیچ اشکالی ندارد؛ باید بررسی شود که این صحبت درست است یا خیر؟ الحکمه ضالّه المؤمن. مگر باید هر چیزی که دیگران گفتهاند اشتباه باشد؟ اکنون آیا در مسائل نظام سیاسی ما، جدایی قوای سهگانه را بگوییم این چیز بدی است؟ خیر؛ این صحبت خوبی است و بدان عمل میکنیم. آیا بسیاری از نظامهای قضایی، سیاسی و مسائل انتخابی مختصّ به اسلام است و پیش از آن نبوده است؟ خیر؛ در کشورهای دیگر بوده است. همین مسائل دموکراسی و شورا از زمان یونان تا کنون وجود داشته است. عرض بنده این است که فرض کنید که آنجا هم بوده باشد؛ اصل مطلب، مطلب صحیحی است. هرچند که ما ریشهی این مبنا را از قرآن و اهل بیت اخذ نمودهایم؛ پیامبر(ص) میفرماید: «ا نِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بعدی أبداً، کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی»؛ قرآن و عترت؛ «احَدُهُما اکْبَرُ مِن الآخِرِ»؛ قرآن بزرگتر از عترت است؛ کدام عترت؟ منظور از عترت در اینجا، روایاتِ موجود در منابع روایی است که با چندین واسطه و پس از چند قرن به ما رسیده؛ نه خود اهل بیت(ع) که یا بالاتر از قرآناند و یا حداقل عِدل و تجسّم عینی و خارجی قرآن هستند.
در حوزه امروزی بیشتر جانب روایات گرفته میشود.
سیدکمال حیدری: ۹۹درصد اینگونه است! اگر هم فقها جایی در کتابهای اصولی خود، نام قرآن را بیاورند، بیشتر جنبهی نظری و تئوری دارد؛ وگرنه در مقام عمل و در فرایند استنباط و اجتهاد، شما عرضهی روایات به قرآن را بهطور جدّی و پررنگ مشاهده نمیکنید!
اصل سوم را بفرمایید.
سیدکمال حیدری: اصل سوم که بنده به آن معتقدم این است که اساساً عالم دین باید بر کل شرایط اجتماعی، فرهنگی، دینی و همهی مسائل زمان خود واقف باشد؛ به عبارت دیگر، اگر بخواهد فتوایی صادر کند یا نظری بدهد، باید موضوعی را که مربوط به حال حاضر است در نظر داشته باشد و دربارهی آن حکم بدهد؛ نه موضوعی که مربوط به شرایط هزار سال پیش است. اینکه شما در حوزه بنشینید و بگویید این موضوع ربطی به ما ندارد و ما تنها بیان حکم میکنیم، کافی نیست؛ بلکه وظیفهی اصلی مراجع دین ـ نه فقها ـ این است که اوّل تشخیص دهند که در چه شرایطی هستند و بر اساس آن شرایط حکم صادر کنند. پس بنده ۱۰۰% با این دیدگاه که اکنون بسیار رایج هم هست که تشخیص موضوع ربطی به عالم دین ندارد، مخالف هستم و معتقدم که عالم دین ابتدا باید موضوع را تشخیص دهد و سپس حکم آن موضوع را بیان کند؛ نه اینکه مدام بگوید اگر اینطور بود، اینطور میشود و… آن مکلف از کجا باید تشخیص دهد که اکنون چه شرایطی است که کدام را اجرا کند؟
میفرمایید موضوع شناسی هم داخل در وظیفهی اصلی فقیه است؟
سیدکمال حیدری: بله؛ لذا بنده معتقدم که یکی از ادلهی تعدد ائمه همین بوده است. چرا مشاهده میکنید که برخی از کارهای امامها از نظر ظاهری با یکدیگر تفاوت دارد؟ بهطور مثال امام حسن(ع) یک کاری و امام حسین(ع) کار دیگری انجام میدهد؛ چرا امام حسن(ع)، کار امام حسین(ع) را انجام نداد و بالعکس؟ همهی اینها به این دلیل است که هر زمانی مقتضیات و شرایط خاصّ خودش را دارد. یک موضوع هم ممکن است در زمانها و مکانهای مختلف، حکمهای متفاوتی بگیرد. بنابراین، فقیه باید موضوعات فقهی را بسته به شرایط زمانی و مکانیِ مربوط به همان موضوع، به خوبی بشناسد تا حکمی که صادر میکند، واقعی و ناظر به شرایط روز باشد.
به این دلیل که زمانها و مسائل آنها متفاوت بود؟
سیدکمال حیدری: بله؛ اصلاً زمان به چه معناست؟
اقتضائات زمانی.
سیدکمال حیدری: بله؛ ما هم همین را میگوییم. یک فقیه نباید برای موضوعی در زمان حال، همان حکمی را صادر کند که مربوط به آن موضوع در صد سال پیش بوده است؛ بلکه باید اقتضائات و شرایط متغیّر زمان ما را بررسی کند و بر اساس همان، فتوا یا بیان معارف دینی را انجام دهد که متأسفانه غالباً اینطور نیست.
اینطور متوجه شدم که حضرتعالی میفرمایید هر عالمی باید در زمان خودش و با توجه به نیازها و سؤالاتی که وجود دارد به دین مراجعه کند.
سیدکمال حیدری: باید همینطور باشد؛ اگر اینطور نباشد کم کم جامعه از مرجعیت دینی فاصله خواهد گرفت؛ به این دلیل که احتیاجات خود را در سخنان و دیدگاههای ایشان پیدا نمیکند؛ چون آن چیزی که در حوزه یا رساله عملیه در حال نوشتن است، کمتر پاسخگوی نیازهای اوست؛ آن چیزی که برایش فایده دارد را آقا در حوزه پاسخ نمیدهد و آن چیزی هم که آقا در حوزه پاسخ میدهد، برای جامعه فایدهی چندانی ندارد.
برخی از اهل علم و تحقیق، با استناد به بعضی آیات و روایات بر این باورند که آموزههای قرآنی تاریخمندند؛ چون در آنها رنگ و بوی فرهنگ عربی وجود دارد و با زمان کنونی قابل تطبیق نیست. به نظر شما این دیدگاه درست است؟ یا اینکه با توجه به مبانی شما، آیا میتوان گفت تمامی متون دینی قابلیت تطبیق با دورههای مختلف را دارند؟
سیدکمال حیدری: این اشکالی است که اکنون بسیاری از متفکرین و روشنفکران بیان میکنند. منشأ تاریخنگاری در کجاست؟ در غرب بوده است و بر اساس همان، آنها انجیل، تورات و کتابهای مقدس خود را کنار گذاشتند و این به دلیل همین مشکل است. ما این مطلب را قبول نداریم؛ به این دلیل که ما از نظر مبانی کلامی اعتقاد داریم که این دین، اولاً خاتمالادیان است؛ شما باید مبانی کلامی را در رتبهی سابق درست کنید؛ این دین خاتمالادیان است؛ ما پس از اسلام، دین، شریعت یا پیامبر دیگری نداریم؛ از نظر کلامی برای ما ثابت شده است که پس از آن دین دیگری نداریم؛ لا نبیّ بعدی. این مطلب اول است و یکی از اصول موضوعهی بحث است که اگر شما آن را نپذیرید ممکن است بگویید که قرآن تاریخ مصرف داشته و تاریخ مصرف آن تمام شده و لذا دیگر به آن احتیاج نداریم. اصل دوم این است که اساساً بشریت از نظر علمی، اجتماعی، مدنی، فرهنگی و… به هرجایی که برسد ـ حتی صد هزار سال بعد ـ احتیاج به راهنمای الهی دارد؛ این در مقابل آن تئوریهایی است که میگوید اساساً بشریت تا یک مرحله احتیاج به راهنمایی از وحی دارد و پس از آن دیگر احتیاج ندارد. این همان تئوری محمد اقبال است که میگوید اینکه نبوت ختم پیدا کرد به این معناست که شما دیگر احتیاج ندارید و بدین معنا نیست که احتیاج دارید و ما هرچه که خواستید را در اسلام قرار دادیم.
بنابراین اینها اصول موضوعه است که شما باید آنها را در رتبهی سابق در علم کلام ثابت کرده باشید؛ اول اینکه این اسلام آخرین شریعت آسمانی است و لانبیّ بعدی؛ دوم اینکه بشریت به هر کجا که برسد، به راهنمایان و پیامبران الهی نیاز دارد وشما باید این را ثابت کنید. اگر اینطور شد، پس ما باید متنی داشته باشیم که قابلیت قدرت برآوردگی تمامی احتیاجات بشر را در هر زمانی داشته باشد. بنده معتقد هستم این متن که در همهی زمانها و مکانها، همهی نیازهای بشر را تا روز قیامت برطرف میکند، قرآن است. معجزهی ابدی پیامبر چه چیزی است؟ روایات نیست؛ نگفته است که روایات من هم معجزه است؛ آن چیزی که تا قیامت ـ بر اساس این مبانی کلامی ـ معجزه پیامبر است، قرآن است. بنده معتقدم که بر اساس آن دو اصلی که در علم کلام ثابت شده، قرآن مفاهیم را اثبات کرده و اصل قرار داده است؛ اما مصادیق آن مفاهیم را به زمان و مکانهای متفاوت موکول کرده است؛ پس اصل مفهوم، واحد است و تغییر نمییابد؛ اما مصادیق آن در هر زمان تغییر مییابد.
بنابراین اگر این آقایان میخواهند بگویند که در تاریخنگری، تاریخ مصرف برای خود مفهوم است، بنده موافق نیستم؛ اما اگر میخواهند بگویند که تاریخ مصرف برای مصداق خارجی است بنده موافق هستم. اینکه اکنون برخی سر و صداها وجود دارد به این دلیل است. من برای شما مثال میزنم؛ وارد صحبتها و کارهای پیامبر و اهل بیت شویم؛ آنچه مهم است قول و فعل ایشان است؛ آیا عموم اقوال و افعالی که از پیامبر و ائمه صادر شده است، در جهت بیان مفهوم کلی بوده است یا برای بیان مصداق زمان خودشان؟ بنده بالای ۹۰ درصد اینها را از مصادیق میدانم؛ آیا میتواند خارج از مکان و زمان باشد؟ نمیتواند؛ بسیاری از کارهای ائمهی ما در زمان ما قابل اجرا نیستند؛ اگر بخواهیم آنها را اجرا کنیم باید همان موضوعات و شرایطی را داشته باشیم که در زمان آن امام بوده است. آیا تاریخ قابل تکرار است؟ بسیاری از محققین و فلاسفهی تاریخ میگویند قابل تکرار نیست. اما نگرش عموم آیات قرآنی، کلی و فرازمانی و فرامکانی است و در همهی زمانها و مکانها قابلیت انطباق دارد. البته در قرآن هم گاهی بیان مصادیق را شاهد هستیم؛ اما بنای قرآن، بر بیان مصادیق و جزئیات نیست؛ بلکه بر بیان قواعد و اصول کلّی و فراگیر است.
منظورتان مسائل مربوط به دیات و قصاص است؟
سیدکمال حیدری: بله؛ مسائلی نظیر جزئیات و تفاصیل دیات، حدود و… در قرآن نیامده است؛ همگی اینها در روایات آمده است؛ مثلاً اکنون دیهی یک انسان در ایران ۲۰۰ میلیون تومان است که مجموعاً می شود ۶۰-۵۰ هزار دلار؛ آیا وا قعاً در قوانین بینالملل، ارزش انسان ۵۰ هزار دلار است؟ هنگامی که لیبیاییها هواپیمای آمریکاییها را در انگلیس ساقط کردند و در آنجا ۳۰۰ نفر کشته شدند، آمریکایی ها برای هر نفر ۱۰ میلیون دلار دیه گرفتند. اینکه در زمانی میگفتند دیه صد شتر است، این واقعاً برای آن زمان و با توجه به شرایط اقتصادی و فرهنگی آن زمان بسیار زیاد بوده است؛ اما هنوز هم ما دیه را برابر همان تعداد شتر میدانیم. حدود هم همینطور است. خودشان در حال اقرار به این هستند که شرایط زمانی و مکانی در بسیاری از احکام مدخلیت دارد. بنده از آقایانی که میگویند اسلام تاریخنگری را میپذیرد، این را میپرسم که این حرف شما ناظر به مفهوم است یا مصداق؟ اگر بگویند در مفهوم؛ به این معنا که مفاهیم هم بسته به شرایط زمانی مختلف تغییر مییابند، من با این نظر مخالف هستم؛ دلیل بنده هم همان دو اصل خاتمیت شریعت و نیاز بشریت در هر زمان به دین است؛ اما اگر بگویند مصادیق قابل تغییرند، موافقم.
با این فرمایشی که حضرتعالی داشتید، قرآن خیلی وارد جزئیات نشده است؛ اگر ما این را بپذیریم که کسانی که به قرآن مراجعه میکنند، پیشفرضهای مختلف و در مورد مصادیق، نگرشهای مخلتفی دارند، آیا با یک نوع تکثرگرایی مواجه نمیشویم؟
سیدکمال حیدری: همین الآن هم این تکثّر وجود دارد؛ این تعدّد آرا اکنون بین مراجع ما در فقه وجود دارد؛ کسی به آن اشکال نگرفته است. مگر اکنون همه تئوری ولایت فقیه را قبول دارند؟ نخیر! خوب آیا این تکثّر به این معناست که باید با یکدیگر درگیر شویم؟ آیا باید همدیگر را لعن یا تکفیر کنیم؟ خوب وقتی در وادی مسائل فقهی، تعدد و تکثّر را پذیرفتهایم، چرا در زمینهی اعتقادات، تنگنظر باشیم و اختلاف برداشتها را نپذیریم؟ آیا کسی میتواند برداشت خود از آیات و روایت را، تنها برداشت صحیح بداند و از دیگران بخواهد برداشتشان از متون دینی را با برداشت وی هماهنگ کنند؟!
بنده از آقایانی که میگویند اسلام تاریخنگری را میپذیرد، این را میپرسم که این حرف شما ناظر به مفهوم است یا مصداق؟ اگر بگویند در مفهوم؛ به این معنا که مفاهیم هم بسته به شرایط زمانی مختلف تغییر مییابند، من با این نظر مخالف هستم؛ دلیل بنده هم همان دو اصل خاتمیت شریعت و نیاز بشریت در هر زمان به دین است؛ اما اگر بگویند مصادیق قابل تغییرند، موافقم.
چرا هنگامی که به حوزهی مسائل اعتقادی میرسیم میگوییم تکثیر، تکثّر و تعدّد قرائات ممنوع است؟! من این را بسیار عجیب میدانم؛ شما مسائل فقهی و اصولی را بررسی کنید و ببینید که در آنها تکثّرگرایی حاکم است یا وحدتگرایی؟ در ساختار حوزهی علمیه هم همینطور است؛ اکنون چند مرجع در حوزهی علمیه هستند؟ هر یک برای خود یک رسالهی عملیه مینویسند؛ چرا هیچکس اشکال نمیکند؟ چون ما تکثّر و تعدد برداشتها و نظرات را در حوزهی فروع دین پذیرفتهایم؛ اما اختلاف آرا در حوزهی اصول دین را هنوز ـ آنطور که باید ـ به رسمیت نشناختهایم.
در احکام و عبادات، معمولاً خیلی تکثر نیست.
سیدکمال حیدری: اگر معارف دین است هیچ تفاوتی ندارد؛ شما به چه دلیلی میگویید که در فقه تکثّرگرایی اشکالی ندارد؛ اما در اعتقادات اشکال دارد؟! بنده میگویم در اعتقادات هم همینطور است. آیا اکنون همهی علمای شیعه یک نگرش به امامت دارند؟ شما کتاب امامت آقای مطهری را ملاحظه کنید؛ ایشان از آرای قائلین به نظریهی وساطت فیض تا دیدگاه کسانی که معتقد بودند وظیفهی امام معصوم فقط بیان احکام بوده و علم غیب اهل بیت را هم منکر بودهاند، آورده است.
به این دلیل که نتیجهی ملموس ندارد…
سیدکمال حیدری: بحث نتیجه نیست؛ عرض بنده این است که این تکثّرگرایی در همهجا بوده و خواهد بود؛ چون تمامی آن مسائل، نظری و اجتهادی است؛ نه امور کاملاً شفاف و بدیهی و اظهر من الشمس! من در بحثهایم بسیار اعتقاد دارم که ما چیزی به نام خطهای قرمز در معارف دینی نداریم. من از شما سؤال میکنم: اصل کل اصول معارف دین ما چه چیزی است؟ توحید؛ مهمتر از توحید که چیزی نداریم. اصل اصول کل معارف دین توحید است؛ حالا شما توحید ابن عربی، توحید ابن سینا، توحید ملاصدرا، توحید متکلّمین معتزله، توحید متکلّمین اشاعره، توحید متکلمین شیعه و توحید اخباریون و محدّثین شیعه را بررسی کنید. به نظر شما کدام یک از این رویکردها به مسألهی توحید درست است؟! آیا شما میتوانید بگویید فلان رویکرد در توحید بدیهی است و لذا همه باید آنچه را که من بدیهی میدانم بپذیرند؟! آیا میتوانید قسم بخورید که فلاننظریه دربارهی توحید صحیح است و سایر نظریات صددرصد باطلاند؟! شما در اینجا فقط میتوانید نظر خودتان را بگویید؛ دلیلتان را هم بیاورید و دلایل دیگران را هم تا جایی که توان دارید رد کنید؛ چون این مباحث، یک سلسله بحثهای نظری و اجتهادی هستند که ممکن است مطابق با واقع باشند یا نباشند؛ یعنی هیچ یک از این نظریات، بدیهی و واضح نیستند تا منکر آنها، منکر ضروریات، واضحات و مسلمات قلمداد شود! پس باید تعدّد آرا در حوزهی اعتقادات را پذیرفت و البته طبیعی است که فقط کسانی میتوانند در این زمینه نظر بدهند که از نظر علمی صلاحیت ورود به این بحثها را داشته باشند؛ نه اینکه هرکسی بدون پشتوانه علمی و مطالعات و تحقیقات کافی، هر چیزی که به ذهنش رسید و با سلیقه و مزاجش مناسب بود را بگوید!
در مثالی که زده شد دیدیم که هر یک از آنها توحید را یک جور تفسیر میکنند؛ با اینکه این مسأله، اصل اصول دین است و در عالم واقع یک تفسیر بیشتر را بر نمیتابد. بنابراین چرا باید در حوزهی فقه، تعدد نظریات و اختلاف دیدیگاهها امری مقبول و طبیعی قلمداد شود، اما در حوزهی مسائل اعتقادی، مسألهای تعجبآور و غیرقابل تحمل محسوب شود؟! این اصل مهم را همیشه باید در نظر داشته باشیم که اساساً هنگامی که مسألهای وارد عقل انسان ـ که با مباحث حصولی و نظری و اجتهادی سر و کار دارد ـ میشود، اصلاً هیچ گریزی از تکثّر و اختلاف دیدگاهها وجود ندارد!
فرمودید که شهید صدر نکتهی چهارمی هم داشته است که مخاطب فقه ما، فرد است.
سیدکمال حیدری: این مسأله در اینجا حل میشود که بنده عرض میکنم که اگر کسی بخواهد عالم دین شود، باید نگرش اجتماعی و حکومتی داشته باشد.
آیا حضرتعالی با چارچوبی که مطرح کردید، به بازخوانی اندیشهی دینی پرداختید؟
سیدکمال حیدری: بله؛ اگر شما به کتابهای بنده مراجعه کنید، کاملاً این مسأله را خواهید یافت. نام یکی از کتابهایی که از بنده چاپ شده، «اسلام محوریه القرآن» است. این کتاب قرار است در پنج حلقه یا جلد منتشر شود که تا الآن دو جلد از آن چاپ شده است. جلد اول آن «الموروث الروایی بین النشأه والتأثیر»، جلد دوم آن «میزان تصحیح الموروث الروایی»، جلد سوم «مفاصل اصلاح الفکر الشیعی»، جلد چهارم «المنهج الاخباری والتأسیس بسلفیه الشیعیه» و حلقهی آخر آن هم، «بحار الأنوار تحت المجهر» (بحار الأنوار زیر ذرّهبین) است.
بنده بر این باورم که منشأ این روش اخباریگری که اساس آن نیز اکنون در حال حکومت بر کل منظومهی فکر شیعی است، مرحوم مجلسی(ره) و بحار بوده و اکنون نیز هست؛ لذا حلقهی پنجم از مجموعه مباحث «اسلام محوریه القرآن»، «بحار الأنوار تحت المجهر» نامیده شد.
بنده معتقدم که روش اخباریها واقعاً سلفیت درست میکند؛ روش اخباری ما همین سلفیتی را درست میکند که اکنون حنابله از اهل تسنّن درست کردند. شما آثار آن را نیز در برخی از منبریها، خطبا و مداحان ما نیز مشاهده میکنید؛ مثلاً اینکه «دیگران» را کافر، فاسق و اهل جهنم میبینند و معتقدند که نطفهی مخالفان شیعه حلال نیست؛ حالا هر کس که باشد؛ از هر دین و مذهبی هم که باشد مهم نیست. این نگرش، برخاسته از همین منطق اخباری و حدیثی افراطی است. بنده بر این باورم که منشأ این روش اخباریگری که اساس آن نیز اکنون در حال حکومت بر کل منظومهی فکر شیعی است، مرحوم مجلسی(ره) و بحار بوده و اکنون نیز هست؛ لذا حلقهی پنجم از مجموعه مباحث «اسلام محوریه القرآن»، «بحار الأنوار تحت المجهر» نامیده شد. ما واقعاً باید بحار را به خوبی تحلیلی کنیم و ببینیم که در این ۴۰۰-۳۰۰ سال اخیر، این کتاب و روش حدیثی آن، چه تأثیراتی بر تفکّر شیعی گذاشته است. یک کتاب اصلی هم با عنوان «مرتکزات اساسیه لإعاده قرائه فکر الشیعی» دارم که تا کنون مقداری از آن آماده شده است. به نظر بنده، مبانی جدیدی که ما نیاز داریم تا بر اساس آنها، نگرش صحیحتر و بهتری به مکتب اهل بیت پیدا کنیم، در این کتاب آمده است.
این اخباریگری در بین اصولیون ما هم حاکم است؟
سیدکمال حیدری: کاملاً حاکم است. بنده در همین حلقهی سوم که «مفاصل اصلاح الفکر الشیعی» نام دارد – و انشاءالله به زودی چاپ میشود – کاملاً به نحو علمی و مستدل بیان کردهام که اصولیون ما هم غالباً اخباری هستند؛ لکن من حیث لا یعلمون.
ظاهراً شما به ضرورت تأسیس علمی به نام «اصول تفسیر» قائل هستید؛ در این باره هم لطفاً اندکی بفرمایید.
سیدکمال حیدری: بله؛ به این دلیل که یکی از مهمترین مبانی که باعث شود که یک علم پیشرفت کند، آن است که آن علم برای خودش منطق داشته باشد؛ شما اگر هر علمی را در نظر بگیرید، منطق به معنای تئوری شناخت آن علم است؛ این همان چیزی است که علمای سابق ما تحت عنوان «الرؤوس الثمانیه» میگفتند. هر علمی همینطور است. ما یک منطقی داریم که مربوط به کل علوم است و این همان منطق ارسطویی است؛ این منطقی است که اکنون همهی علوم از آن استفاده میکنند. حالا فرقی نمیکند که مثلاً شکل اول قیاس اقترانی در فقه، اصول، تفسیر، فلسفه یا کلام باشد. علاوه بر این منطق کلّی و عام، هر علمی برای خود نیز یک منطق خاص دارد؛ به این معنا که فقه ما نتیجتاً باید منطق خاص خود را داشته باشد. مثلاً خبر واحد حجت است یا خیر؟ برائت حجت است یا خیر؟ تعبیر علم اصول هم اشتباه است؛ علم اصول چه چیزی؟! باید مشخص شود که این اصول، اصول چه دانشی است؟ مثلاً می گوییم اصول فقه.
بنابراین شما برای فقه، یک علم اصول دارید؛ یک منطق خاصِّ فقه نیاز دارید. من تنها در تفسیر این مسأله را نگفتم؛ در کلام هم همینطور است؛ ما یک منطق خاص برای مباحث کلامی احتیاج داریم؛ در فلسفه هم همینطور است؛ شما اگر منطق آن علم را نداشته باشید نمیتوانید وارد مسائل فلسفی شوید؛ لذا در اسفار، نهایه، بدایه و منظومه مشاهده کردهاید که ابتدا امور عامه را مطالعه میکنند، سپس وارد الهیات بهمعنای اخص میشوند. چرا امور عامه؟ امور عامه همان منطق فلسفه است؛ یعنی علم اصول فلسفه. همین علمی که در حال حاضر تبدیل شده است به فلسفههای مضاف. فلسفههای مضاف بهمعنای منطق یک علم خاص است. هر علمی برای خودش منطق میخواهد. علوم تجربی هم منطق خاصّ خودشان را دارند. باید منطق علوم تجربی با منطق علوم نظری و عقلی تفاوت داشته باشد. بررسی چگونگی این تفاوت، در منطق این علوم صورت میگیرد.
از این، به روششناسی تعبیر میکنید؛ درست است؟
سیدکمال حیدری: در منطق علم تفسیر یا همان اصول تفسیر، دربارهی روشها، مبانی و سایر بحثهای روششناختی بحث میشود. پس در علم اصول تفسیر، هم از روششناسی بحث میشود و هم از مبانی و پیشفرضهای تفسیر؛ هر دو هست؛ یعنی هم ماده و هم صورت. اگر مقصود از روششناسی، صورت باشد، بنده تنها این را نمیگویم؛ عرض بنده این است که آن مجموعهی مبانی که شما برای تحقیق مسائل هر علمی از علوم، به آن مبانی احتیاج دارید، باید در منطق آن علم، مستدل و منقّح شود. این علم یا منطق خاصّ، میتواند ناظر به فقه، تفسیر، کلام، فلسفه، عرفان، حدیث و هر علم دیگری باشد. لذا بنده نیز کتاب دیگری با عنوان «منطق فهم القرآن» نوشتم. چرا این سه جلد را نگارش کردهام؟ به این دلیل که بگویم قرآن برای خودش منطقی دارد و شما نمیتوانید هر منطقی را برای خود در نظر بگیرید و بگویید که من میخواهم بر این اساس قرآن را متوجه شوم. باید از خود آن سؤال کنید که خدایا من که میخواهم این کتاب شما را بفهمم، باید با چه روش و مبانیای آن را بفهمم و متوجه شوم؛ این منطق فهم قرآن است.
آیا منطق فهم قرآن، غیر از تفسیر قرآن است؟
سیدکمال حیدری: بله این دو با هم متفاوتند. نتیجتاً روش هر علمی باید بر اساس موضوع آن علم، مناسب خود آن علم باشد. بنابراین این ضابطهی کلی است؛ مثلاً آیا شما میتوانید روش علوم نظری را در علوم طبیعی اجرا کنید؟ خیر. به این دلیل که روش علوم تجربی، یک روش تجربی و آزمایشگاهی است و شما نمیتوانید در خانه بنشینید و بحث عقلی بکنید؛ باید به آزمایشگاه بروید./ مباحثات