فقه، علم اداره اجتماع است؛ نمیتواند سیاسی نباشد، این که امام(ره) میفرماید: والله اسلام همهاش سیاست است؛ چون اسلام یک مکتب اجتماعی است و مکتب اجتماعی نمیتواند سیاسی نباشد؛ از اینرو عالمان دینی ما در طول تاریخ، فهمشان از نسبت دین و سیاست و به طور خاصتر فهمشان از فقه و سیاست، نسبتاً برابر و یکسان بوده است؛ اما تفاوت عملکردی آنها بیشتر به تفاوت زمین و زمانه آنها بوده، البته فهم هم با تغییر زمین و زمانه رشد پیدا کرده و به طور طبیعی وقتی از نظر کمّی یک جایی بیشتر تورّم یا تکامل پیدا کرده، پیامدهایش هم کیفی شده است.
به گزارش شبکه اجتهاد، اندیشه سیاسی فقها بخشی از تاریخاندیشه سیاسی اسلام و از مباحثی است که تا چند دهه اخیر کمتر مورد توجه صاحب نظران مسلمان واندیشمندان علوم سیاسی بود؛ فقها به پیروی از معصومین علیهمالسلام مسائل و مبانیاندیشه سیاسی را در ضمن احکام و نظرگاههای فقهی و کلامی خود مورد بحث قرار میداده و کمتر فقیهی به چشم میخورد که تا قبل از دهههای اخیر به این گونه مباحث به طور مستقل پرداخته باشد؛ در همین زمینه وسائل در گفتوگوی با حجتالاسلام والمسلمین احمد رهدار، عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) و رئیس مؤسسه فتوحاندیشه داشته است که متن آن تقدیم خوانندگان میشود.
علت کنارهگیری برخی از فقها در طول تاریخ از سیاست چه بوده؛ آیا میتوان گفت که عملکرد برخی از ایشان ناخواسته، زمینهساز جدایی دین از سیاست بوده است؟
رهدار: عالمان دینی ما در طول تاریخ فهمشان از نسبت دین و سیاست و به طور خاصتر فهمشان از فقه و سیاست، نسبتاً برابر و یکسان بوده است؛ اما تفاوت عملکردی آنها بیشتر به تفاوت زمین و زمانه آنها بوده نه تفاوت در فهم آنها، البته فهم هم با تغییر زمین و زمانه رشد پیدا کرده است و به طور طبیعی وقتی از نظر کمّی یک جایی بیشتر تورّم یا تکامل پیدا کرده است، پیامدهایش هم کیفی شده است.
یعنی تفاوت کمّی فهم به نتایج کیفی ختم شده است؛ اما من فقیهی را نمیشناسم که از پایگاه فقه به مقوله سیاست نگاه کرده باشد و بعد خودش را غیر سیاسی تلقی کند؛ این قاعده کلان قضیه است؛ برای ورود به تاریخ یک مثالی میزنم و بعد محور خاصی را تحلیل میکنم.
یک، دو سال قبل کتابی به ناماندیشه سیاسی آیتالله سیستانی در ایران ترجمه شد؛ نویسنده کتاب آقای حامد الخفاف، مسؤول دفتر آقای سیستانی در بیروت و به تعبیری نماینده آقای سیستانی در بیروت است.
ایشان آمده مجموعه مصاحبههایی را که حضرت آقای سیستانی در هشت سال حضور آمریکا در عراق داشته است، جمع کرده است؛ در آنجا آقای سیستانی بزرگوار چند جا دارد که ما به دنبال حکومتی مثل ایران نیستیم، ما به دنبال ولایت فقیه نیستیم؛ چند جا میفرماید که آقایان روحانی در مناصب سیاسی ورود پیدا نکنند.
از مجموعه این نوع حرفها چنین برداشت میشود که آقای سیستانی بر این باور است که دین در سیاست نباید دخالت کند یا اینکه فقه در سیاست نباید ورود داشته باشد؛ یک برداشتی که صد البته غلط است؛ یعنی این که منظور آقای سیستانی این نیست.
ایشان در مصاحبهای که با یکی از عراقیها دارد، آنجا مثل اینکه کمی از پس ذهن خودش را بیان میکند؛ میفرماید من در کشوری که حدود هفتاد درصدش شیعه هستند، دلیلی ندارد که بگویم حکومتی مثل حکومت ایران میخواهم.
من اگر بتوانم در این کشور دموکراسی را جا بیندازم، نتیجه قهری یک دموکراسی واقعی در اینجا یک حکومت شیعی است، اتفاقی که از قضا افتاد؛ به ادبیات امروزی که من چرا سری را که درد نمیکند دستمال ببندم؟
چرا با ادبیاتی بیایم که هزینه درست کند؟ دنیا میفهمد دموکراسی یعنی چه؟ اشغالگران دموکراسی را میفهمند یعنی چه؟ بلکه با شعار دموکراسی آمدهاند ما را اشغال کردهاند؛ من دارم به آنها رکب میزنم و میگویم همین دموکراسیای را که شما میگویید.
یک وقتی من در بینش سیاسی خودم بر این باور هستم که نباید در سیاست دخالت کنم، یک وقتی من در بینش فقهی ام بر این باور هستم که باید در سیاست دخالت کنم، اما وقتی ایناندیشه را به شرایط موجود و زمانه میزنم، به این نتیجه میرسم که اینک اگر من در سیاست دخالت نکنم به لحاظ دراز مدّت، اثر دین در سیاست بیشتر ماندگار خواهد بود و بعد میگویم آقایان روحانی در سیاست نباید دخالت کنند.
وقتی من اینجا میگویم، آقایان روحانی نباید مناصب سیاسی بگیرند، از این جمله من نباید برداشت شود که من آدم غیر سیاسی هستم؛ اتفاقاً یک آدم خیلی سیاسی هستم؛ آدم دوربینی هستم؛ آدمی هستم که چند لایه پنهانی را دارم میبینم.
چنین تحلیلی را برای این میدهم که بگویم هر طوری که شما فقه را برانداز کنید، یعنی سیاست، فقه علم اداره اجتماع است؛ حتی اگر فقه را فردی حداقلی قرائت کنید هم سیاست است.
ممکن است به صورت مصداقی ذکر بفرمایید و برای روشن شدن بحث مثالی بزنید؟
رهدار: مثلاً خمس در ادبیات فقهی ما در باب السیاسات دسته بندی نشده است؛ جالب است که بدانید در تاریخ فقاهت ما، اولین مصداق فقهی، اولین حکم فقهیای که بعد از غیبت امام زمان علیه السلام دستگاه سیاسی وقت به آن حساس شده، خمس است.
یعنی اینکه به محض اینکه امام زمان پنج ساله در پرده غیبت رفته است، برای دستگاه حاکمیت این مثال شده است که شیعیان الآن خمسشان را به چه کسی میدهند؟ بگردید پیدایش کنید.
چون هر کسی که به او خمس دادند، او قرار است که مدیریت جامعه آنها را برعهده بگیرد؛ به همین علت جعفر کذّاب را آوردند مطرح کردند و شیعیان هم به او ندادند؛ یعنی در یک چیزی که زیادی فکر میکنید فردی است، دستگاه حکومت حسّاس شده است و جالب است که عقلانیت تاریخی شیعه در آغاز راه (در آغاز غیبت) هم فهمیده است که به جعفر کذّاب نباید خمس بدهد.
ماجرایش معروف است که کاروانی از شیعیان قمی خدمت امام عسگری علیه الصلاه و السلام رفتهاند؛ این کاروان که عراق و سامراء رفته است، مردم ساوه، آوه، اراک و … وجوهاتی داشتند که به این کاروان دادند تا آنها به امام حسن عسگری علیه الصلاه والسلام برسانند؛ آنها که به عراق رسیدند دیدند امام حسن عسگری علیه الصلاه والسلام به شهادت رسیده است؛ پرسیدند امام بعدی کیست؟ گفتند در پرده غیبت رفته است.
کاروان گفتند چه کار کنیم؟ گفتند که میگویند به جعفر کذّاب بدهید؛ اینها یک تأملی کردند، دیدند جعفر کذّاب آن آدمی که باید به او خمس بدهند نیست؛ گفتند پولها را بر میگردانیم؛ در مسیر برگشت، قضیه اش در تاریخ معروف است، اولین دیدار جمعی بعد از غیبت امام زمان علیه الصلاه و السلام این دیدار بوده است – یک جوان میآید و خودش را به آنها معرفی میکند و میگوید من از طرف امام زمانتان آمدهام، به ایران برنگردید.
مثلاً فردا یا پس فردا قرار ملاقات میگذاریم؛ فلان جا باشید که امام زمان شما را میبیند؛ این جمعیت میماند سر قرار، حضرت مهدی علیه الصلاه والسلام همان کودک پنج ساله میآید برای آنها صحبت میکند، اقامه دلیل میکند، کل خمس اینها را هم میگیرد و اینها را راهی میکند؛ این چند روز بعد از غیبت امام زمان علیه الصلاه والسلام است.
اصلاً فقه، علم اداره اجتماع است؛ نمیتواند سیاسی نباشد، اصلاً دستش نیست؛ فقه یعنی سیاست؛ این است که حضرت امام(ره) میفرماید: والله اسلام همهاش سیاست است؛ چون اسلام مبتنی بر علم اجتماعی و یک مکتب اجتماعی است و مکتب اجتماعی نمیتواند سیاسی نباشد؛ میخواهم ببینم چه شده است که ظاهراً چنین برداشت میشود که فقه ما در سیاست ورود پیدا نکرده است؟
طبعاً من از فقه یک تلقی دارم و آن تلقی را میخواهم بگویم؛ من فقه را استنباط احکام دین توسط آدمهای غیر معصوم از کلام معصوم میدانم؛ اگر این تعریف را از فقه داشته باشم و طبعاً فقه را در اینجا به مثابه یک دانش دارم تلقی میکنم؛ اگر این تعریف از فقه را از من بپذیرید، مجبور هستید که با من راه بیایید و مثل من معتقد شوید که منطقاً فقه شیعه بعد از غیبت میتوانسته آغاز شود.
یعنی در کل عصر حضور معصومین علیهم السلام چیزی به نام فقه نداریم؛ چون معصوم در نگاه شیعه فقط پیغمبر خاتم نیست؛ بلکه تا امام زمان ادامه دارد و معتقدیم کلّهم انسان واحد و انسان دویست و پنجاه سالهاند، کلّهم نورٌ واحد هستند؛ یعنی تا زمانی که آخرین حرف امام زمان زده نشده، مثل این است که حرف منعقد نشده است؛ تا حرف منعقد نشود، شما نمیتوانید راجع به آن تأمل کنید.
شیعه در کل عصر حضور معصومین استفتاء کرده است؛ فکر و استنباط نکرده است؛ معدود استنباطی که شیعه در عصر معصومین داشته است، عمدتاً اصطلاحاً مربوط به فقهای بادیه است؛ فقهای بادیه منظور فقهایی نیست که در روستا زندگی میکردند؛ بلکه منظور فقهایی است که دسترسی به امام معصوم نداشتند.
آیا دستور امام معصوم علیه السلام به یکی از اصحابشان مبنی بر این که در مسجد بنشیند و فتوی دهد؛ در همین راستا است، تبیین و تحلیل شما چیست؟
رهدار: کاملاً تمرین است؛ یعنی از باب «علینا إلقاءالأصول و علیکم بالتفریع» امام معصوم داشته اینها را آماده میکرده و آموزش میداده است؛ و گرنه دلیلی ندارد که من بیایم محضر امام صادق علیه السلام و از مؤمن یا زراره بپرسم؛ حضور دارد، قلّ و دلّ، معصوم است و به خال میزند؛ دلیلی ندارد که بروم استنباط فقاهتی بشنوم.
در اهل سنت ماجرا این گونه نیست و فقط پیغمبر را معصوم میدانند؛ به طور خیلی طبیعی وقتی پیغمبر خاتم از دنیا رفته است، اینها با مسائل مستحدثی روبرو میشوند که باید استنباط کنند؛ لذا آنها فقهشان خیلی زود و بعد از رحلت پیامبر شروع شده است.
فقه شیعه در اصل بعد از غیبت امام زمان شروع شده است؛ به این علت است که مرحوم آقای بروجردی میفرمود که فقه شیعه حاشیهای بر فقه اهل سنت است؛ این به معنای ضعف و کمبود فقه شیعه نیست؛ بلکه به این معنی است که مبادی و مواد اولیه استنباط فقه شیعه به تعبیر دقیقتر منابع فقه شیعه که همان نصوص و کلام اهل بیت باشد، به لحاظ زمانی طولانی بوده است.
در واقع منبع فقه اهل سنت فقط فرمایشات پیغمبر خاتم و قرآن است که یک منبع حداقلی است؛ منبع فقه شیعه حداقل پنجاه برابر منبع فقه اهل سنت است؛ بنابراین تا زمانی که این پنجاه برابر تولید شود، دویست و پنجاه سال زمان نیاز داشت.
باید این منبع اولیه (نص) تولید و بعد از آن فقه من (تأمل من در نصوص) آغاز میشده است؛ حالا که غیبت امام زمان علیه السلام صورت گرفته، ما باید کار فقهیمان را شروع میکردیم؛ اتفاقاً هم درست شروع کردیم.
اولین اقدامی که به لحاظ تاریخی صورت گرفته این است که فقهای ما آمدهاند چیزی را که از آنها امروزه به عنوان منابع فقه یاد میکنیم (یعنی روایات) برای ما جمع آوری کردند؛ اینها در مکتب محدثین قمی صورت گرفته است؛ مکتب محدثین قمی (ابن بابویه، کلینی، ابن قولویه، ابن ولید، ابن وصیف و این بزرگان) آمدهاند آن دسته از روایات اهل بیت علیهم السلام را که مشتمل بر یک حکم فقهی است، طبقهبندی اجتهادی کردهاند.
مرحوم صدوق در من لایحضره الفقیه طبقه بندی اجتهادی ارائه میدهد؛ یعنی یک محدث محض نیست؛ بلکه یک محدث فقیه است؛ کلینی یک محدث محض نیست؛ اینها طبقه بندیهایی را ارئه کردهاند؛ معقولش هم همین است؛ میراث متفرق و پراکنده روایی ما را اول مکتوبش کردند (جمع آوری و جمعبندی کردهاند) این کار صد، صد و پنجاه سالی طول کشید.
البته در همین صد، صد و پنجاه سال هم ما فقهایی را داشتیم که در کنار اینکه آن بزرگواران داشتند این میراث را جمع آوری میکردند، اجتهاد ورزیدند؛ مدل ابن جنید، ابن ابی عقیل؛ این بزرگواران در دل عصر مکتب محدثین هستند؛ اما به لحاظ روش، روش آنها حدیثی نیست؛ بلکه روش عقلی است؛ به همین علت دستگاهشان در آن زمان نگرفت؛ حتی متهم به این شدند که اهل رأی هستند.
کلمه اجتهاد در تاریخ شیعه یک کلمه متأخری است؛ در قرون اولیه اجتهاد یک کلمه منفی بوده است؛ یعنی در علم رجال وقتی که میگفتند «هو یجتهد» دارند ذمّش میکنند نه مدح؛ اجتهاد، انصراف به اجتهاد به رأی داشته است؛ یعنی وقتی در مورد ابن جنید یا فضل بن شاذان، در مورد این بزرگواران مثلاً میگویند «هو یجتهد» دارند ذمّشان میکنند؛ از قرن پنج به بعد است که اجتهاد دارد بار معنایی مثبت میگیرد؛ یعنی با شیخ طوسی است که اجتهاد دارد بار معنایی مثبت میگیرد.
میخواهم بگویم بعد از صد، صدو پنجاه سال بعد از غیبت امام زمان علیه الصلاه و السلام فقهای ما آمدهاند میراث ما را جمع آوری کردهاند؛ اتفاقاً میراث که جمع آوری شده است، درست است که ظاهر این، کاری سیاسی نیست؛ اگر یک لحظه بی خیال نسبت به تاریخ شوید و فرض قضیه را در نظر بگیریم که شیعه یک میراث پراکندهای دارد و میخواهد اجتهاد سیاسی بورزد.
به لحاظ انتزاعی اگر شما اولین گام را تعریف کنید برای این کار، این است که شما اول پراکندگی موجود را یک جا جمع کنید؛ و الآن که دارید جمع میکنید در مقام جمع آوری، قرار نیست اجتهاد سیاسی بورزید؛ خود نفس این جمع آوری یکی از مراحل نیل شما به اجتهاد سیاسی است؛ مثل من که میخواهم حزب بزنم؛ اولین کار این است که تربیت نیرو میکنم؛ تربیت نیرو معنایش این نیست که بروم یک جایی آدمهایی را جمع کنم و بگویم: بسم الله الرحمن الرحیم، حزب چیست؟
مثلاً گولن میخواهد جریان سیاسی راه بیندازد، اول رفته است در سراسر جهان چند هزار مدرسه زده است؛ در مدارس درس میدهد، همان درسهایی که بقیه میدهند؛ آدمهایش را ساخته است؛ از یک جایی به بعد دارد اعلام میکند، اصلاً خیلی طبیعی است.
یعنی فقهای ما بدون آنکه تصریح کرده باشند دارند کار سیاسی میکنند، دارند یک قدم منطقی در حوزه اجتهاد سیاسی برمی دارند و میراث ما را گذاشتند و از قضا میراثی که گذاشتند، میراثی است که سرمایه اجتهاد سیاسی و مبانی اجتهاد سیاسی در آن زیاد است.
شما به کافی و من لا یحضر نگاه کنید، چقدر روایاتی را که در بحثهای سیاسی داریم استفاده میکنیم؛ به همین منابع ارجاع میدهیم؛ دارد کتاب الحجه برای ما مینویسد، غیبت را دارد برای ما توضیح میدهد.
در کنار این کارهای منطقی که دارند انجام میدهند، شما شرایط زمانه را هم ببینید، شرایطی است که امام ما در پرده غیبت رفته است؛ حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها در زمان حاملگی، مخفی بوده و کسی ایشان را ندیده است؛ از ماه پنج به بعد به خانه حضرت حکیمه رفته و پنهان بوده است؛ وقتی هم که حضرت به دنیا آمده کسی ندیده است؛ چون حضرت را میگرفتند و میکشتند.
معدودی – یعنی در حد چهار پنج نفر- میدانستند امام زمان به دنیا آمده است؛ الآن پدرش شهید شده است و میخواهند نماز بخوانند؛ ماجرا این جاست که جعفر کذّاب ایستاده است که نماز بخواند؛ در تاریخ دارد که حضرت میآید و میگوید نه عمو جان کار شما نیست و تو برو، من امام زمان هستم و من میخوانم.
یک کودک پنج ساله که هفتاد، هشتاد سانتی متر قد دارد؛ نماز جماعت است، یک کودک هفتاد، هشتاد سانتی جلو ایستاده و دارد نماز میخواند؛ چند نفر میتوانند او را ببینند؟ همین هفت، هشت نفر که صف جلو هستند میتوانند او را ببینند یا اگر بیشتر بگویم یک صف عقبتر؛ در تاریخ و اعتقادات ما این است که وقتی امام نماز خواند، بلافاصله به سرداب رفت و از آنجا غیب شد؛ آنهایی که این را دیدهاند خیلی کماند.
فضای اعتقادی جامعه در اینجا خیلی فرق میکند با زمانی که امام زمانی داشته باشید که جمعیت شیعه یک میلیون نفر باشد و از آن یک میلیون نفر، صدهزار، دویست هزار نفر آقا را دیده باشند؛ در این قضیه جمعیت شیعه یک عددی است که تقریباً یک ده هزارم آن عدد ممکن است آقا را دیده باشند.
از طرف دیگر یک حکومتی سر کار است که مال شما نیست؛ مبانی و روایات شما هم این حکومت را حکومت غصب میدانسته است؛ میراث روایات شما هم هنوز جمع آوری نشده است که شما بفهمید که این آقا که در پرده غیبت رفته است چه وقت میآید؟ اینها هم که پراکنده است.
الآن شما میگویید ما روایت داریم دوره غیبت طولانی است؛ آن موقع که اینها جمع آوری نشده بود؛ اینها را این بزرگواران در فاصله صد، صدو پنجاه ساله جمع آوری کردند و در اختیار ما قرار دادند؛ در آن دهه اول، دو دهه اول، سه دهه اول میآمدند پیش آقا میگفتند خمس را چه کار کنیم؟ همه میگفتند انشاءالله حضرت مهدی میآید، حالا ببر دست خودت نگه دار، یا فتوی میدادند یک جایی چال کنید و به کسی بسپارید که خمس شما آنجا چال شده است؛ آقا که آمد برود و سهمش را بردارد.
روایت کم کم جمع آوری شده است؛ وقتی میگویم جمع آوری، جمع آوری این طور نیست که یک کتابی آنجا بوده باشد و پنج هزار نسخه باشد و شما مثلاً بروید جمع کنید؛ کاغذ نیست؛ أئمه علیهم السلام صحبت کردهاند و طرف رفته روی پوست آهو و پوست درخت نوشته است؛ اکثر مردم آن موقع سنّی بودهاند؛ از چهار هزار نفر شاگرد امام صادق علیه السلام، سه هزار و نهصد نفر آنها سنّی هستند.
مردم تصور میکنند مکتب چهار هزار نفری امام صادق علیه السلام یعنی اینکه چهار هزار زراره آنجا نشستهاند؛ سنّیهایی هستند که به اهل بیت ارادت دارند و اهل بیت را چون سلاله پیغمبر هستند دوست دارند؛ به پیغمبرشان احترام میگذارند، به نوادههایش هم احترام میگذارند؛ اما خلیفه نمیدانند و شیعه هم نیستند.
حالا فقیه ما باید بیاید و فرمایشات پراکنده اهل بیت را تازه یک به یک جمع کند، جمع کند…؛ نه بدین معنا که اینترنت بزند و آن روزی که دست من میآید همه بفهمند؛ مرحوم صدوق یا مرحوم کلینی آمدهاند جمع کردهاند؛ در کجا؟ در ری.
یعنی با امکانات آن موقع این بنده خدا مدتها آمده است در ری؛ داخل ری هم ظرف محدود ری است؛ میگوید آقا تو چه شنیدی از امام؟ تو چه شنیدی؟ تو کجا داری، نداری؟ تازه اینها را بالا و پایین بکند، بعداً تازه برود کوفه، بعد از کوفه برود بغداد؛ بالأخره زمان بردار است.
میخواهم بگویم که دست شما خالی بوده است؛ ما حکومت را که نمیتوانستیم تأیید بکنیم؛ میراثی هم که دست ما نیست که با این میراث بیاییم فتوی بدهیم؛ عَلَم جهاد راه بیندازیم، قیام کنیم؛ تلقیای که مردم امروز از سیاست دارند، آن موقع اصلاً امکانش نبوده است؛ شما ببینید که چهارتا نائب خاص امام زمان هیچ کدامشان فقیه نیستند؛ مثلاً یکی از آنها روغن فروش است؛ یعنی اصلاً مردم ماندهاند که چه کار کنند.
فقهای ما محدثینی هستند که فعلاً آمدهاند میراث را جمع کردهاند و کار خوبی هم کردهاند؛ با تقوی بودهاند و فهمی از اجتهاد داشتهاند؛ وقتی ما میگوییم فقیه، دوباره ذهنمان نرود به سوی حضرت آیتالله خویی بزرگوار که مثلاً روی میراث چند قرنی از فقهای قبلی است.
فقیه یعنی اینکه مثلاً مردم پنج تا روایت میدانند، اینها پانصد روایت میدانند؛ که البته این روایتی را که آقا میداند، خود روایت، مشتمل بر حکم فقهی است؛ فقیه یعنی مثلاً شما در ری زندگی میکردید، فلان آقا تنش خورده است به تن امامهادی، امام عسگری علیهمالصلاه والسلام؛ امامهادی علیه السلام را همان اول امامتش آوردند در سامراء، در مقر حکومت؛ تنها امامان ما که در خانه شان دفن هستند، امامین عسگریین علیهما السلام هستند که کلّ عمر امامتشان در خانه محبوس بودند.
عثمان بن سعید، نائب خاص امام زمان که از زمان امامهادی و امام عسگری علیهما السلام ارتباط داشت، چطور سؤال میپرسیده؟ روغن فروش است و به بهانه روغن فروشی از سه، چهار کوچه اطراف خانه امام، یک یک در خانهها را میزده است که آقا روغن تازه آورده ام، تا همین طور به خانه امام رسیده است؛ آقا روغن تازه آوردهام که زیر آن سؤالی را ردّ میکرده، یا وجوهاتی دستش بوده که به امام میرسانده است.
یعنی حدّ ارتباط، این طور بوده و کاملاً زیر نظر بودهاند؛ مقرّ حکومت عباسی سامراء بوده و خانه امامهادی و امام حسن عسگری علیهما السلام در قلب پادگان آنها بوده است، نه حتی در فضای عمومی شهر، به همین علت اینها عسگر هستند.
گفته میشود که چرا فقیه ما در سیاست دخالت نکرده است؟ اصلاً فقیه ما در شرایط دخالت نبوده است؛ محدث و فقیه ما خیلی برایمان کار کرده است؛ آمده میراثی را برای ما جمع کرده است – این گام اول است که یک صد و پنجاه سالی طول کشیده است تا بزرگواران مثل ابنقولویه، ابن بابویه، کلینی، ابن وصیف، ابن ولید، ابن جنید، ابن ابی عقیل با تفاوت مشربی که داشتند، یک چیزهایی جمع آوری کردند و دادند.
درباره دوران غیبت صغری و شرایط تاریخی شیعه توضیح دهید؛ این که زمینهساز مراجعه شیعه به فقیه جامعالشرایط چه بوده است؟
رهدار: از زمان غیبت صغرای امام زمان علیه السلام که تا صدو پنجاه سال بعد دوره حیرت تاریخی شیعه است؛ چیزی که دست شیعه بوده، این است که امامان فرمودهاند که: شما بعد از ما سراغ کسانی بروید که این ویژگیها را داشته باشند.
سرمایه ما در آنجا همینها هستند – همین کلینی، صدوق، ابن بابویه – ولی این بزرگواران آن ویژگیهایی که در روایات گفته شده را ندارند؛ این بزرگواران محدث هستند – نه این که با درک امروزی فقیه باشند – مردم هم علی القاعده به همینها مراجعه میکردند و کسی دیگر نبوده است؛ ولی اینکه شما بگویید مراجعه مردم به اینها طوری بوده است که در مکتب بغداد و شیخ طوسی اتفاق افتاده است، اساساً این طور نیست.
وارد قرن چهار که میشوید، فضا دارد متفاوت میشود؛ اولاً گوشه و کنار امپراطوری اسلامی، شیعیان قیام کردهاند و حکومت را به دست گرفتهاند؛ آل بویه کل ایران را گرفته و به عراق نیز حمله کرده و قلب امپراطوری را فتح کرده است؛ خلیفه را عزل کرده و الآن میخواهند حکوکت کنند؛ جلسه گرفتهاند که چه کار کنیم؟
یک نظر میگوید که معلوم است، به ما گفتهاند که حکومت را به فقیه بدهید؛ – اینها تحلیل نیست، بلکه نقل تاریخ است – بحث کردند، این همه روایات را که عالمان ما جمع کردهاند و گفتهاند هر حکومتی، هر پرچمی در عصر غیبت بالا برود پرچم غصب است.
ما رفتیم همه جا را گرفتیم، الآن به دست خودمان متهم به غصب میشویم، گفتند: بهتر نیست که ما این خلیفه را برداریم و یک خلیفه ضعیف دست نشانده بگذاریم که حکومت به دست او باشد، متهم به غصب او باشد، ما هم خاخامهای پشت قضیه باشیم؛ به نام او به کام ما.
من به همکاران دانشگاهی گاهی اوقات میگویم که اگر دقت کنید، شما بیشتر از مردم باید بیایید به عبا و قبای ما تبرک بجویید و دست روحانیت را ببوسید؛ چون ما یک حکومتی درست کردیم به نام ما است به کام شما؛ فحشهایش را ما میخوریم، لذتش را شما میبرید.
آل بویه رفتند آنجا گفتند بگذارید فحشش را خلیفه بخورد، اتهام غصب به خلیفه سنّی بخورد، حکومت و سلطنت آن مال من؛ حتی اسم چند فقیه را بردند و گفتند که فلانی چطور است؟ بحث کردند، گفتند نه او دور است؛ حتی یک نظری آمد که به بیان امروزی سری که درد نمیکند دستمال نبندید؛ حکومت را ما گرفتیم، کشته را ما دادیم.
ما میخواهیم قدرت را داشته باشیم؛ فقیهی را نیاورید که به ما بگوید بشین، برو، بخواب و همه چیز را دست یک نفر دیگر بدهیم؛ یعنی قضیه را سبک و سنگین کردند؛ با همه اینها شیعه سر رسیده است؛ یعنی قلب حکومت، بغداد را فتح کرده است.
از طرف دیگر شیعیان فاطمی هفت امامی، مصر را گرفتهاند؛ دویست سال در آنجا حکومت شیعی برپا شده است؛ معلوم است که فضا دارد عوض میشود و مدل آن صد و پنجاه سال اول نیست؛ الآن که گرفتهاند، تعامل را شروع کردهاند؛ من میخواهم بگویم علمای شیعه خیلی درست عمل کردهاند؛ مثلاً آن موقع فضای سیاسی جامعه به گونهای نیست که ذهنها همه تربیت شده و به سمت فقیه رفته باشد.
در یک پروسه تاریخی، عقل دینی معطوف به جریان فقاهت شده است؛ یعنی از ابتدا این طور نبوده است که همه مردم، حتی همه شیعه بفهمند که باید گوش به حرف فقیه باشند؛ نگاه فقاهتی برای اداره زندگی و جامعه در یک پروسه تاریخی بلوغ و بسط پیدا کرده است.
بنابراین شما میبینید که در زمان شیخ مفید که مرد بزرگی است، شاگردش سید مرتضی تقریباً همه کاره جامعه شیعه است؛ چون سید بود، نه به این علت که فقیه بود؛ درست است که سید عالم است؛ میخواهم بگویم خود وصف سیادت، به تنهایی وصفی است که میتواند برای وصف فقاهت حجاب باشد.
از اینرو دستگاه سید مرتضی از دستگاه شیخ مفید سنگینتر است؛ البته خود این بزرگواران با برنامه کار میکردند؛ خیلی واضح بود که سید مرتضی در زمان حیات شیخ مفید، بی اجازه استادش کاری نمیکرده است؛ من اجتماع را دارم میگویم.
یعنی در ذهن مردم دارم میروم و صحنه را میسنجم؛ شیخ مفید رحمه الله علیه، متوفی ۴۱۳ و سید مرتضی متوفی ۴۳۶ قمری است؛ بعد از شیخ مفید هم رسماً همه کاره سید مرتضی است؛ سید مرتضی از ضعف یا وصف حاکمیت وقت که بنی عباس بودند، حسن استفاده را برده است؛ وصفی که به بنی عباس مشروعیت میدهد؛
خلفای بنی عباس حدود پانصد سال در تاریخ اسلام حکومت کردهاند؛ به جز دو سه تای آنها که لایق حکومت بودند، به این معنا که مدیر و باهوش بودند – به لحاظ مدیریت دنیایی –، مثلهارون الرشید، مأمون، بقیه آدمها عیاش و بی عرضه بودند.
یعنی این طور نبوده است که شما بتوانید پانصد سال با آدمهای نالایق، حکومت را نگه دارید، بلکه در حدّ معجزه است؛ چه چیزی باعث شده است که این آدمهای نالایق بتوانند پانصد سال حکومت بکنند؟
اینها یک وصفی داشتند که برای آنها مشروعیت ساز بوده و آن وصف سیادت است؛ برخلاف نگاه مردم که فکر میکنند سید، یعنی بنی فاطمه، سید در ادبیات دینی یعنی بنیهاشم، وهاشم نیز یک خط نسلش از طریق عباس عموی پیغمبر جلو آمده که نوادگان آن، بنی عباس شده است و یک نسلش هم از طریق عبدالله پدر پیغمبرخاتم و بعد حضرت زهراء سلام الله علیها و بنی فاطمه آمده است؛ یعنی به لحاظ فقهی وقتی میگویند به سادات خمس تعلق میگیرد، به بنی عباسیها هم تعلق میگیرد.
سادات لُردهای تاریخ اسلام هستند؛ در تاریخ اروپا، لُرد به اشراف زادگانی میگویند که پایگاه اصلی قدرت و اعتبار آنها اقتصادی است؛ آن هم اقتصاد ازجنس عقارات (زمین و ملک و اینها) است، یعنی فئودالها؛ شما سخت است که لرد بشوید،اما اگر شدید، نسلاندر نسل دیگر لرد هستید؛ در اسلام، ما لُرد اقتصادی نداریم.
در تاریخ اسلام اگر نگاه کنید خیلی زیاد پیش میآید که یک پول داری بچههایش، نوههایش، فقیر یا متوسط باشند یا خود پول دار ورشکست میشود؛ یا آدم فقیری با زحمت پول دار یا تاجر میشود؛ وقتی یک لرد در دنیای اروپا از دنیا میرود، اموالش بین بچههایش تقسیم نمیشود، بلکه فرزند ذکور ارشد حافظ منافع خانواده میشود.
مثلاً یک فردی فلان مقدار جمع کرده است؛ پسر ارشدش وقتی میآید این را میگیرد، تا آخر عمرش این هم یک عددی اضافه میکند؛ یعنی دائماً شما با انباشت و تمرکز ثروت روبرو هستید؛ اسلام نخواست که این اتفاق بیفتد.
لذا در متن دستگاه فقاهت ما چیزهایی تعبیه شده که نمیگذارد یک لرد تا ابدالدّهر لرد باشد؛ مثل ارث، وصیت؛ از اینرو یک فئودال، لرد پول دار، اسلام به من اجازه میدهد وصیت کنم که نصف اموال من برای فلانی باشد – همین طور دل بخواهی –، اسلام به من اجازه میدهد که همه اموالم را وقف فلان کار خیر کنم.
بنابراین بعد از آن بچهها فقیر یا متوسط میشوند، اصلاً این کار را هم نکنند، اسلام قانون ارث دارد؛ یعنی هرچه جمع کردم و ده بچه دارم، بعد از من همه میشکند؛ این طور نیست که همه ده تا بچه من، مثل من با عرضه باشند و این همه ثروت جمع کنند، زمین من ارث میرسد به بچهام، بچه میگوید که من کشاورزی و زمین داری نمیکنم و میفروشد، یکی معتاد است دودش میکند، یکی شوهرش از دستش میگیرد و کاملاً ثروت جابجا میشود و میچرخد؛ شما در تاریخ اسلام، لرد ثابت اقتصادی ندارید، آدم فقیر میتواند لرد شود، لرد میتواند نسلش فقیر شود؛ در دنیای اروپا این طور نیست.
اما در دنیای اسلام ما چیز دیگری داریم که کارکرد لرد اقتصادی اروپا را دارد و آن سادات هستند؛ یعنی در تاریخ اسلام یک بار سید شدی، دیگر نسلاندر نسل سید و محترم هستی؛ در هیچ شرایطی سیادت از تو گرفته نمیشود؛ تغییر دین هم بدهی سیادت از تو گرفته نمیشود.
یعنی الآن ما در اروپا سید مسیحی داریم؛ مسلمانان و سادات حسنیای که به جنوب اروپا رفتهاند و بعداً در ماجرایاندلس به زور آمدند مسلمانان را آنجا مسیحی کردند، آنها مسیحی شدند؛ اما همچنان سیادت دارند؛ ما خیلی سید داریم که سنی هستند؛ اعتبار لرد در تاریخ اروپا از نظر اقتصادی است، اعتبار سادات در تاریخ اسلام به شرافت نسبی است.
بنی عباس، سید و به لحاظ اعتقادی در ذهنیت و باورهای مردمی جهان اسلام، مقدس و لرد هستند؛ سید مرتضی طرحی داده که یک انقلاب سیاسی است به نام نقیب السادات، یعنی نهادی ساخته به نام نهاد نقابه السادات؛ نقابه السادات یعنی دستگاه و تشکیلاتی که به امور سادات (فقرای سادات، زعمای سادات) برسد.
در هر شهری یک نقیب الساداتی گذاشته که همه سادات به او مراجعه کنند و در پایتخت کسی را گذاشته که خودش بوده، به نام نقیب النقباء که کل رجال اصلی سادات وکل امپراطوری اسلامی باید با او در ارتباط باشند؛ دستگاه حاکمیت وقت چون خودش سید بود و تنها برگ برندهاش هم سیادت بوده، از این طرح سید مرتضی حمایت کرده است؛ چون مشروعیتش را داشته با آن تأمین میکرده است.
یعنی سید مرتضی در متن دستگاه عباسی یک نهاد حکومتی ساخته که اگر با ادبیات امروزی بخواهم بازخوانی کنم، سید مرتضی جزو هیئت دولت دستگاه بنی عباسی است؛ یعنی چون نقیب النقباء است، از بستر یک نهاد کاملاً قانونی مورد حمایت حکومت، در متن دارالأماره حکومت حضور دارد.
من اصرار دارم که بگویم نهاد است و این قدر این نهاد نقابه السادات بعداً قدرت گرفته است که شما میبینید که در دورهای که ایوبیان (صلاح الدین ایوبی و…) دارند حمله میکنند و شامات را میگیرند؛ همین حلب که ما الآن در داخل سوریه گرفتارش هستیم در یک زمانی جزو شهرهای مهم تفکر شیعی بوده است.
بعضی از بزرگان شیعه برای آنجا هستند؛ مثل ابن زهره، سدیدالدین حمصی که البته بعضی معتقدند که اهل منطقهای در ری بوده است و دیدگاه دیگر میگوید که اهل همین حمصی است که در کنار حلب است؛ حلب اصلاً شهر شیعی و به لحاظ فکری مرکز بوده است، آن قدر نهاد نقابه السادات قدرت دارد که صلاح الدین ایوبی نتوانست این نهاد را منحل کند.
ما در تاریخ اسلام ناصبیها را داریم که هیچگاه قدرت را به دست نگرفتهاند، تا زمان ما که وهابیت به دست گرفتهاند؛ یک استثناء دیگر هم دارد و آن ایوبیان است و ممالیک که بعد از ایوبیان میآیند و بر قلمرو شامات مسلط میشوند.
دوره حکوت ممالیک، دورهای است که اصلاً خود حکوت تعصب مذهبی دارد و این تعصب، زیاد هم است؛ لابد ماجرای شهید اول رحمهالله علیه را شنیدهاید؛ سر شهید اول را در میدان عمومی دمشق هفت روز آویزان کردند، بدنش را بر دروازه آویزان کردند، بعد سرو بدن را آوردند در میدان عمومی دمشق، جلوی چشم همه با تبر قطعه قطعه کرده و آتش زدند و خاکسترش را به باد دادند؛ این یک دشمنی معمولی نیست.
در ماجرای کربلا طرف نیامده است امام حسین علیه السلام را بکشد؛ میخواست امام حسین علیه السلام را بکشد و کشت؛ این که شما بکشید و بعد نعل بیندازید بر اسبها و روی بدنها بروید، بعد سر بالای نی کنید، بعد شهر به شهر بچرخانید، شراب بخورید، بعد جلوی همه به لب مبارک چوب بزنید، این چیز دیگری است، فقط یک دشمنی نیست؛ دشمنی با شخص نیست، دشمنی با خط است.
مثل اینکه یزید و اطرافیانش خوب میفهمند که حسین فرد نیست؛ یعنی دارند کاری میکنند که اصلاً این خط محو شود؛ ممالیک هم با شهید اول کاری کردند که اصلاً میخواستند این خط و تفکر محو شود.
دوره ممالیک از معدود دورههای تاریخ تسنّن است که فقها دارند به عنوان قاضی القضات حکمرانی میکنند؛ در تمام تاریخ تسنّن، حتی در دوره وهابیت، فقها نیستند که حکمرانی میکنند، خلیفه بوده که حکمرانی میکرده، فقیه نیز بازیچه دست او بوده است.
اولاً نهاد نقابه السادات چنان قدرتی داشت که صلاح الدین ایوبی نتوانست آن را کاملاً ریشه کن کند، ثانیاً محو نکرد که هیچ، قدرتش را هم به رسمیت شناخت؛ لذا پای قرارداد با آنها رفت؛ در حلب با نهاد نقابه السادات قرارداد نوشتند که مثلاً از این همه مساجد داخل حلب، این پنج مسجد برای نهاد نقابه السادات، یعنی برای شیعیان باشد و کسی متعرض نشود.
در تاریخ داریم تمام مساجدی که شیعیان در حلب ساخته بودند، بر سر در مساجد اشعاری بوده در لعن خلفای سه گانه؛ در متن قرارداد ایوبیان با نهاد نقابهالسادات آمده است که این پنج مسجد در اختیار نهاد نقابهالسادات با اشعار سردرش باشد؛
این نهاد را که این قدر قدرت دارد، سید مرتضی بعد از این صدو پنجاه سالی که گفتم، یعنی اول مکتب بغداد، ساخته است؛ دورهای که اصل فقهای شیعه در بغداد هستند و اوج آن میشود شیخ طوسی؛ در واقع از شیخ مفید دارد شروع میشود؛ شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی که اوج آن شیخ طوسی است.
از همان اول که عباسیان بغداد را ساختند، بغداد منطقهای به نام کرخ دارد که الآن هم اگر نقشه بغداد را در اینترنت بزنید، منطقه کرخ بغداد جزو مناطق بزرگ – حتی بغداد امروزی – است؛ منطقه کرخ از همان بدو تأسیس تا به امروز، منطقهای شیعی بوده است.
اینها صادراتیهای شیعه کوفه هستند که به منطقه کرخ رفتند و شیخ طوسی و … در آنجا مستقر شدند؛ بغداد پایتخت یک کشور نیست؛ بلکه پایتخت یک امپراطوری است، امپراطوری عثمانی؛ یعنی یک چهارم کره زمین در اختیار جهان اسلام است.
جهان اسلام یک خلیفه دارد که آن خلیفه هم در بغداد است؛ جهان اسلام تا هر جایی که بسط پیدا کرده، یعنی یک سرش حتی تا آخر جنوب شرق آسیا –اندونزی، مالزی – که در قرن ششم رفته است، تا جنوب اروپا و کشورهای اوراسیا که منطقه وسیعی است؛ و شیعه نیز در بغداد پایگاه دارد.
شما اسامی شاگردان شیخ طوسی را نگاه کنید، حتی هم دورههای شیخ طوسی یعنی شاگردان سید مرتضی، مثلاً کراجکی اهل لبنان است یا ابن براج و بقیه از جاهای مختلف هستند؛ تعداد زیاد رسائلی که شیخ مفید، شیخ طوسی و سید مرتضی نوشتهاند، مثلاً رسالهای بود در پاسخ به سؤالات مردم گرجستان یا در پاسخ به سؤالات مردم نیشابور و…؛ میدانید که شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه را در پاسخ به نیشابوریها نوشته است.
بغداد جایی است که از همه جا آمدهاند و قلب حکومت را گرفتهاند؛ طوری که – اگر تاریخ تشیع در ایران آقای رسول جعفریان را بخوانید، آنجا اسناد خوبی را جمع آوری کرده و آورده است- مثلاً در شیراز دعوایی شده بین شیعه و سنّی، میبینید به منطقه کرخ در بغداد حمله کردند و فشارش را آنجا آوردند؛ در موصل دعوا شده است به کرخ فشار آوردهاند؛ حکومت عباسی پنج بار کل منطقه کرخ – خانه، احشام و همه چیز را آتش زده است.
شیخ طوسی به چه علت از بغداد فرار کرده است؟ در سال ظاهراً ۴۴۸ قمری است که خانه و کتابخانه شیخ طوسی را آتش زدند؛ در سال ۴۴۹ قمری شیخ طوسی از بغداد فرار میکند و میآید نجف و حوزه علمیه نجف را تأسیس میکند؛ میگویند که چرا فقها کاری نکردهاند؟
در جواب میگویم که کتابخانه شیخ طوسی را آتش زدند که گفته میشود ۴۰ هزار جلد کتاب در آن بوده است؛ چهل هزار جلد کتاب آن موقع یعنی چهل هزار جلد نسخه تک خطی، تک نسخه؛ چاپخانه نبوده است که من کتابی بنویسم و سه هزار نسخه تیراژ داشته باشد.
طرف با جوهر و دوات رفته یک کتاب نوشته است؛ پنج سال، ده سال طول میکشد تا یکی بیاید این را استنساخ کند، دوباره کلمه به کلمه آن هم با جوهر بنویسد، تازه دست کسی باشد یا نباشد؛ وقتی میگوییم چهل هزار نسخه از بین رفته یعنی اصل میراث شیعه دود شده است؛ حال سؤال اینجاست که فقیه با چه میراثی باید حکومت کند؟ یعنی اصلاً حکومت در اختیار ما نبوده است.
فقیه ما در متنی از هیچ کارهایی کرده است؛ اصلاً خود همین آمار اگر درست باشد و در تاریخ آمده که چهل هزار نسخه کتاب در کتابخانه شیخ طوسی بوده است، چهل هزار نسخه که همین طوری تهیه نمیشود.
یعنی شیعه از خیلی وقت پیش به این فکر بوده است که باید میراث خود را جمع کند و اتفاقاً خوب فهمیده که این میراث را فلان تاجر جمع نکرده، بلکه همین طور پیوسته به دست فقیه رسیده است؛ همه چیز مانند نهرهای کوچکی است که به زودی میرسد که به دریای فقاهت منتهی میشود؛ بعد میگویند که چرا قیام نکردهاند؟ یا چرا در سیاست نبودهاند؟
من الآن میخواهم سیاست بورزم، چهارده قرن، هزاران فقیه آمدهاند در گوش مردم حرف زدهاند؛ یک نفر نفهمیده، کناریاش کج فهمیده، این یکی نصف را فهمیده است، همین طور رشد داده شده است.
الآن که حرف میزنیم، باز هم اما و اگر میکنند؛ فقیه آن موقع واقعاً چه کار میتوانست انجام دهد؟ کل سرمایه حمل و نقلشان الاغ و شتر بود؛ شیعیانی که در یک امپراطوری وسیعی از غرب تا شرق عالَم پخش شدهاند.
یعنی وقتی صحنه را به لحاظ جامعه شناختی دارید توصیف میکنید، به وضوح متوجه میشوید که فقیه بیش از این نمیتوانسته کار کند؛ وقتی که من این طور دارم میگویم معنایش این نیست که مثلاً اگر هر نمرهای که شما به جریان فقاهت ما بدهید، امکان اینکه پنج نمره بالاتر را فقیه آن موقع بتواند کسب کند نبوده باشد.
ممکن است کسی بیاید و دلایلی بیاورد و بگوید شیخ طوسی با همه بزرگواریای که دارد نمرهاش هفتاد است و شرایط را طوری تحلیل کند که میتوانسته آن موقع هفتاد و پنج بگیرد؛ توانمندی آدمها متفاوت است و …، اینها خیلی طبیعی است.
اصلاً اتفاقاتی که در بستر جامعه میافتد همه از جنساندیشه نیست؛ این طور نیست که من در کاغذ چیز خوبی را بنویسم، حتماً امتداد اجتماعیاش حاصل شود؛ بارها برای طلاب و دانشجویان مثال میزنم، میگویم ولایت فقیه را حضرت امام(ره) در نجف تولید کرد، در ایران قیام شد.
در عراق ولایت فقیه حضرت امام آزاد بود و همه میخواندند و در ایران زیر فرار دوربینهای ساواک و خیلی پنهان توزیع میشد؛ آنجا نوشته شده، اینجا انقلاب شده است؛ یعنی شرایط اجتماعی و شرایط بیرونی، شرایط غیر معرفتی تا ایناندازه سهم دارد.
این گونه نیست کهاندیشهای تولید شود و امتداد اجتماعی آن بلافاصله حاصل شود؛ علماء آرام آراماندیشهاش را تولید کردند؛ تا زمانی که ایناندیشه در ذهن و قلب مسلمانان آن موقع ورود پیدا کند، تا بخواهد اتفاق اجتماعی واقع شود، خیلی زمان میبرد.
شما در نظر بگیرید ما از دل سالها حکومت اموی و بعد عباسی توانستیم دو تا از جاهایی که قلب جهان اسلام آن موقع است را فتح کنیم؛ ما مصر و ایران را فتح کردیم؛ مصر را با فاطمیون به مدت دویست سال فتح کردیم؛ ایران را با آل بویه دویست سال فتح کردیم؛ یعنی در حدّ شاهکار است.
آیا شما فکر میکنید که ما تصادفی به حکومت رسیدیم؟ واقعاً این طور نیست؛ همین آل بویهای که از شمال ایران قیام کردند، شما بروید مثلاً قیام ناصر اُطرُوش را بخوانید، ببینید اینها چه کار کردهاند؛ طرف فقیه بوده است، آمده مقدمات را آماده کرده، جنگ راهانداخته، کشته داده، فراری شده است.
بالأخره اینها زمینههای اجتماعی فراهم کردهاند؛ اصلاً نباید در ذهن شما باشد که چرا انقلاب ۵۷ در سال ۴۰۰ قمری ایجاد نشده و فقها کاری نکردهاند؛ خوب معلوم است که نمیآید؛ آیا میدانید که با چه دشواریهای به انقلاب ۵۷ رسیدیم.
در همین دویست سال اخیر، نزدیک به صد نهضت گذراندیم تا مردم به انقلاب ۵۷ رسیدند؛ میدانید که در همین صدسال اخیر چند فقیه مجتهد بالای دار رفتهاند تا چشمهای مردم باز شده است که به این فقیه اعتماد کنند.
با توجه به مجاهدت و فداکاری فقها در راه نشر معارف اسلام؛ آیا ایشان در این راستا به دنبال سازوکارهای اجرایی و سیاسی بودهاند؛ یعنی با ورود به سیاست قصد داشتهاند فقه کاربردی و حکومتی ارائه دهند؟
رهدار: من معقدم که فقهای گذشته ما نیز در عمق سیاست ورود پیدا کردهاند؛ چه اتفاقی افتاده است که فقهای ما که جای اصلیشان قم و ری بوده، سر از بغداد درآوردند؛ جداً خود این مهم است؛ اصلاً کلینی ایرانی است، آنجا رفته است چه کار کند؟ صدوق و… آنجا رفتهاند چه کار کنند؟ یک چیزی آنها را کشانده است؛ اتفاقاً اینها داعیه حکومت داشتهاند؛ اتفاقاً اینها فهم سیاسی داشتهاند.
امروز مسأله فقاهت و سیاست، خیلی سهل شده و به زبان میآید؛ ما الآن در بحثهای معرفتی میگوییم بین علم و فهم، کلی فاصله است؛ شما یک چیزی را فهم میکنید، شاید صد سال، دویست سال طول بکشد تا چیزی را که فهم کردهاید تبدیل به علم کنید.
بنده یک وقتی در شبکه چهار با بزرگواری که در بحث علم دینی طرف بحث من بود، خدمت ایشان عرض کردم، برای عنوان جلسه تابلو زده بودند، امکان تولید علم دینی؛ من به صدا و سیما و برنامه معترض شدم و گفتم: این کلاهی است که روشن فکرها سر ما گذاشتهاند که ما در دهه چهارم انقلاب، بحث امکان تولید علم دینی میکنیم.
چیزی را که من تولید کردم و رد شدم، شما الآن دارید از امکانش برای من صحبت میکنید؟ و گفتم اول الدلیل علی امکان شیٍ وقوعه، گفتم ما کردیم و شده است؛ اعتراض کرد و گفت کجا تولید کردهاید؟ گفتم شما یک نفر در کل دنیا بیاور که بگوید من هشت سال دفاع مقدس با کارشناسی نظامی دنیا جنگیدم؛ با تصادف هم که نمیتوانم بجنگم؛ تصادف برای یک لحظه، یک روز، دو روز است.
هشت سال جنگ با غولها و ژنرالهایی که آن طرف بازنشستگان و مدیرانی بودند که جنگ جهانی اول و دوم را مدیریت کرده بودند و پشت جنگ عراق بودند؛ آیا هشت سال من تصادفی جنگیدم؟ این استدلال به بلاهت نزدیکتر است تا استدلال.
هیچ کارشناسی، نه خودی و نه غیر خودی نگفته است که ما با کارشناسی نظامی دنیا جنگیدهایم؛ من بر چه اساسی جنگیدم؟ چهل سال است که تمام دنیا کمر همت بسته تا ایران را محو کند؛ مگر ما اولین کشوری هستیم که ادعای جمهوری کردهایم؟ مگر اولین جمهوری اسلامی هستیم؟
پاکستان و الجزایر قبل از ما جمهوری اسلامی شده است؛ الآن آمریکا با اسلام و جمهوری پاکستان مشکل دارد؟ با الجزایر الآن مشکل دارد؟ چرا با من مشکل دارد؟ چون چهل سال است که میخواسته مرا محو کند و نتوانسته است.
اگر براساس قوانین آنها میخواستیم مقاومت کنیم، آنها که تا عمق فرمول را میدانستند، بنابراین خیلی سریع ما را محو میکردند؛ من یک چیزی را فهمیدم؛ یک فهم دینی پیدا کردم، اما این فهم را تبدیل به علم نکردم؛ اگر این تبدیل به علم میشد که دیگر نیاز به جنبش نرم افزاری و تولید علم نداشتم.
ممکن است صد سال، دویست سال طول بکشد، تا این فهم تبدیل به علم شود؛ من میخواهم بگویم فقیه ما در آن دوره از نسبت فقاهت و سیاست یک فهمی دارد و شما باید آن رااندازه فهم تلقّی کنید نهاندازه علم؛ علم یک پروسه طولانی است.
علم برای زمانی است که فهم آنقدر صیقل پیدا میکند که تبدیل به لفظ میشود و به زبان میآید و اقدام میکند؛ شیعه درآن دوره از تاریخ یک فهمی از نسبت فقاهت و سیاست داشته و همین فهم کلینی را از ری به بغداد کشانده است.
همین فهم است که همه اینها را در بغداد جمع کرده است و بعد تولید کردهاند؛ آن موقع ننوشتهاند که آقا من به این علت اینها را جمع آوری میکنم که این گام اول و منطقی است؛ این را ننوشتهاند.
اما وقتی من از ورای یک تاریخ دارم اتفاق را نگاه میکنم، منطقیترین گام در آن موقع همین بوده است که آنها انجام دادهاند؛ هرچند که ننوشته باشد، هرچند که علم نداشته و فقط فهم داشته باشد، کاری که انجام داده کار درستی بوده است؛ این مثلاً تا نیمه قرن پنج بوده است؛ یعنی تازه ما با شیخ طوسی داریم دستگاه فقاهت را پیدا میکنیم نه فقط فقیه را.(ادامه دارد…)