شبکه اجتهاد: در یک تقسیمبندی درباره منابع اولیه عاشورا، میتوان سه مرحله را مهم دانست. ابومخنف به عنوان درجه اول، محمد بن سعد درجه دوم و بلاذری منبع درجه سوم. همه اینها برای شناخت عاشورا مهم هستند. در این جا ابتدا یک مقدمه کوتاه در باره تفاوت این سه درجه و بعد هم مروری بر ۸۹ روایت بلاذری از عاشورا خواهیم داشت.
مقدمه
الف: علمی بودن منابع عصر اول
منابع عاشورا بسیار فراوان، متنوع و هر کدام نیازمند توضیح ویژه خود هستند، اما پیش از هر چیز باید آنها را طبقه بندی کرد. یکی از رایجترین دسته بندیها در منابع، این است که زمان نگارش هر کدام را معین کرده و پس از زمان بندی آنها به اعتبار تاریخ نگارش، به منابع دست اول و دوسته دوم، طبقهبندی کنیم.
اگر معیار زمان تألیف را در آثار تاریخی مربوط به کربلا در نظر بگیریم، میتوانیم بر حسب قرن یا دورههای نزدیک به هم، به طبقه بندی آنها بپردازیم. مثلاً آثار قرن دوم، یا سوم، و به همین ترتیب قرون بعد. هر دوره تاریخی میتواند دستهای از منابع عاشورا را در خود جای دهد.
از نظر ویژگیهای آثار از هر یک از این قرون، این امکان وجود دارد که برخی از آنها را در یک دوره تاریخی شامل از یک قرن تا سه قرن قرار دهیم. مثلاً آثار نوشته شده در قرون نخستین اسلامی، برای مثال تا قرن سوم؛ سپس آثار ادوار بعد، برای مثال، قرن پنجم تا ششم، دوره ایلخانی و تیموری، و سپس آثار نگاشته شده در دوره صفوی یا قاجاری، یا پهلوی یا دوران پس از انقلاب. این تقسیم خوبی است و میتوان درباره آن توضیح داد.
این ادوار، میتواند بر اساس شاخصهای فکری، و نیز ویژگیهای خود این آثار و تعریف آنها بر اساس آن ویژگیها باشد. شاید رایجترین ویژگی، (الف) استحکام علمی آنها از نظر درونی، و (ب) تسلط افکار خاص بیرونی در یک دوره تاریخی بر آنها باشد.
اما درباره نکته الف:
نخستین نکته مهم در این طبقه بندی، شناخت این دورهها، از نظر سطح علمی دانش تاریخ است. اینکه دانش تاریخ، در آن مقطع، در چه سطحی بوده، چه روشی از نظر نگارش در آثار تاریخی داشته، و تا چهاندازه تاریخنگاری ما عالمانه بوده است. عالمانه بودن یک متن تاریخی هم، خود شاخصهایی دارد.
این را میدانیم که مسلمانان به مستند بودن نقلها، بیش از هر چیزی بها میدادند، با این حال، در پی آن بودند که از حادثه، گزارش دقیقی بدهند، گزارشی همه جانبه که بتواند روشنگر چگونگی حادثه، علل آن، ونیز آثار و نتایجش باشد. این نکته مهمی از نظر علمی بودن تاریخ است. نگارش آثاری قرص و محکم، مسند، آن گونه که مشتمل بر مواد اصلی یک رویداد تاریخی باشد.
نگارشهای این مقطع، از نظر شکلی، مانند احادیث، و به صورت تقطیع شده عرضه شده و به رغم آن که در کل از نوعی تسلسل تاریخی برخوردار است، اما شکافهایی میان روایات دیده میشود. در مواردی چینش نقلها نیز سلیقهای است، هرچند در مواردی، این سلیقه از پایهای منطقی برخودار است که باید کشف کرد. دست کم باید روشی را در یک دوره تاریخی از نظر نگارش شناخت تا راحتتر بتوان درباره آنها قضاوت کرد. در میان نقاط قوت و ضعف، باید ارزیابی کرد که سطح علمی این آثار چقدر است. آثار دورههای بعدی، از این علمیّت، کمتر برخودار هستند. البته خود این یک امتیاز است که اینها نزدیک حادثه هستند، و آثار دورههای، به دلیل دور بودن، اصولاً ارزش علمی زیادی نمیتوانند داشته باشند.
با همین معیار، اگر به تاریخنگاری اسلامی در دورههایی مانند ایلخانی ـ تیموری نگاه کنیم، نسبت به تغییر نگاه به ذکر سند وانداختن آنها، نگارش آثار سست گزارشی برگرفته از سایر متون و اغلب بدون ارجاع، نیز بیدقتی و غلبه نگاه داستانی بر نگارشها میتوان به عنوان برخی از ویژگیها اشاره کرد.
ب: گزینش اخبار و غلبه تحلیل در منابع دورههای بعدی
نکته دوم، مربوط به تأثیر جنبههای بیرونی، بر آثار است. غلبه افکار واندیشههای خاص در این دورههای تاریخی منوط به شناخت طرز تفکر رایج میان مردم و عالمان است. برای مثال در دورههای ایلخانی ـ تیموری، به تدریج رنگ تصوف بر فرهنگ جامعه غلبه میکند. این رنگ، پیامدهایی در عرصه نگاه به تاریخ، تحلیل آن دارد. اثری مانند روضه الشهداء کاملا زیر سیطره تفکر عرفانی است. این البته جدا از رنگ ادبی اثر یاد شده است که خود بحث دیگری است و تسلط آن هم، منبع را از «علمی بودن» دور میکند.
در دورههای نخست، برای مثال در قرون نخستین اسلامی، چیزی به نام تحلیل تاریخی به صورت مستقل مورد نظر نیست، و گزارش اصل حادثه محور اصلی است. در این متنها، جز در مواردیاندک، اغلب نمیتوان گرایش راوی را به دست آورد، چرا که گویی هدف ثبت اصل حادثه بوده است. در این باره، بیش از همه مقایسه آن آثار با آثار ادوار بعد مهم هستند.
یک مسأله مهم در تفاوت میان دوره اول (سه قرن نخست اسلامی) با ادوار بعدی این است که تسلط نگرشها در ادوار بعدی، رو به تزاید است، در حالی که در نسل اول، تقریباً کمتر است. میدانیم که در هر دوره، نقلهای مربوط به یک رویداد تاریخی، بسته به اهمیت آن برای نسل حاضر که شنونده و خواننده هستند، تفسیر خاص خود را دارد. بدون شک این امر روی نگارش اثر میگذارد، به طور کلی میتوان گفت که هرچه به ادوار جدیدتری وارد شویم، فشار این تحلیلها و تفسیرها بیشتر میشود. در مراحل بعدی، رکن «گزینش» از میان نقلهای قدیمی و در واقع غربالگری در آنها اتفاقی است که میافتد تا تحلیل یعنی تسلط نگرشهای نویسنده بر آن رویداد راحتتر انجام شود. طبعاً گزینش، یعنی استفاده از برخی از نقلهای مربوط به آن رویداد، ما را با محدودیتهای بیشتری در منابع متأخر روبرو میکند. به عبارت دیگر، دوره نخست نگارش، اغلب از شمار بیشتری نقل برخودار بوده و هنوز بار تحلیلی زیادی بر آن سوار نشده است، در حالی که در دورههای بعدی، گزینش بیشتری صورت گرفته، و تحلیلها افزایش مییابد. این تحلیلها، بخشی در امتداد همان غلبه نگرشهای خاص مانند آنچه درباره تصوف گفته شد، و البته میتواند ایدئولوژیهای دیگر هم باشد، خواهد بود.
در زمان صفوی، مفهوم انقلاب بر ضد دولت صفوی، نامفهوم بوده و اصلاً مورد توجه کسی نبود. طبیعی است که از عاشورا نظریه انقلابی استخراج نمیشود. در حالی که در دوره نزدیک به انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی، مسأله کاملاً به عکس است. برای مثال تحلیلی که در آثار شریعتی یا صالحی نجفآبادی درباره عاشورا هست، دقیقاً برای ایجاد انقلاب است. در دورههای اول تاریخی، اغلب این نوع تحمیلهای فکری و ایدئولوژیک، نمودی ندارد. نهایت چیزی که هست، تأثیر نگرههای مذهبی مانند نفوذ نوعی گرایش شیعی عراقی یا عثمانی است.
تحلیلهای رایج در دورههای بعد، اغلب با نوعی گزینش از آن رویدادهای نقل شده در منابع اولیه، با تفسیرها و دیدگاههای رایج زمانه صورت میگیرد. به همین دلیل است که این کتابها، برای دورهای خاص نوشته میشوند و عمرشان هم با پایان یافتن ارزش آن تحلیلها به پایان میرسد و از محدوده عمومی خارج شده و موزهای میشوند، در حالی که عمر منابع اولیه، هیچ گاه به پایان نمیرسد.
اغلب درباره این گزینش از میان گذشته، این نکته گفته میشود که آثار اولیه پر از تحریف هستند و ما باید روایات درست را بیاوریم! آنگاه برای انتخاب روایت درست، با استفاده از نگره حاکم براندیشه خود، دست به انتخاب میزنند و باقی اخبار مربوطه را تحریف شده عنوان میکنند. برخی هم به عکس آنها عمل میکنند.
ج: در باره منابع نسل اول
اکنون میخواهیم قدری از منابع اولیه صحبت کنم، منابعی که بدون آنها نمیتوانیم و اصولاً نباید تاریخ کربلا را بنویسیم.
اشاره کردم که منابع دوره نخست، از قرن دوم و سوم را بیش از همه باید از زاویه روش نگارش عالمانه آنها دید. در این آثار که منابع دست اول ما و نزدیک به حادثه هستند، نخستین ویژگی «مسند» بودن، یعنی سنددار بودن است. این ویژگی در آثار مختلف از جمله مقتل ابومخنف، مقتل ابن سعد در طبقات، و مقتل امام حسین در انساب الاشراف تااندازهای متفاوت اما تقریباً از معیارهای واحدی پیروی میکند. اخبار الطوال هم با این که از نسل اول است، در این ردیف جای نمیگیرد، چون اصولاً روش سندی ندارد و بیشتر توضیحی و منطبق بر سبک ایرانی است.
سه نسل در این مرحله قابل توجهاند:
الف: ابومخنف به عنوان نسل اول (درگذشته میانه قرن دوم با نقش اول)،
ب: ابن سعد، نویسنده طبقات، متوفای ۲۳۰ به عنوان نسل دوم
ج: بلاذری م ۲۷۹ به عنوان نسل سوم
ابومخنف به عنوان نسل اول در این روش، به پیروی از روش حدیثی که به تدریج در جامعه علمی رو به غلبه و رشد بود، میداند که باید هر مطلبی از منابع شفاهی خود نقل میکند مستند باشد. این روش را ابن سعد هم به پیروی از استادش واقدی، و بلاذری هم که در همین مکتب تاریخنگاری قرار دارد، البته در سطحی نازلتر، دارند.
ابومخنف به حادثه نزدیک و سندهایش برای اتصال به کربلا، کوتاهتر است، این وضعیت در دو مورد بعدی یعنی ابن سعد و بلاذری ادامه مییابد. ضمن آن که دو نسل بعدی، از منبع تولید شده توسط ابومخنف و روش او استفاده میکنند و در عین حال، منابع دیگری هم که با سندهایاندکی طولانیتر است در اختیار دارند.
هر سه اینها، کوشش میکنند تا ساختاری برای این رویداد، از آغاز تا پایان داشته باشند. میتوان گفت، ابومخنف دست کم در متنی که از او در طبری مانده، بیمقدمه وارد مقدمات رویدادها کربلا شده است، در حالی که ابن سعد و بلاذری، در آغاز و به روش محدثان، سلسلهای از احادیث در فضائل امام حسین(ع) و برخی از نکات زندگی او پرداختهاند. در پایان هم برخی از نکات خاصی ازجمله اموری غیرعادی که پس از شهادت امام حسین(ع) رخ داده را به صورت حدیثی گزارش کردهاند.
یک نکته مهم در متون این سه نسل، پرداختن به نقلهای متفاوت و حتی متعارض از نظر گزارشهای تاریخی است. آنها گاه یک رویدادها را از چند منبع نقل میکنند که برخی از مطالب آنها با یکدیگر ناسازگار است، اما این روش تاریخنگاری آن دوره است، چیزی که در بخشهای دیگر طبری هم به خوبی مشهود است. در واقع، دست خواننده را برای نقادی و نوعی انتخاب میان گزارشهای مختلف تا حدی باز میگذارد.
منابع شفاهی ابومخنف
غالب اخبار ابومخنف، از منابع شفاهی است. این البته یک حدس است. او اغلب با یک واسطه از کسانی که در کربلا بودهاند مطالبی نقل میکند. این افراد کتاب یا نوشتهای نداشتهاند، و مسلما از خاطرات خود به صورت شفاهی مطالبی را منتقل کردهاند. البته یک راوی ابومخنف، با نام ابوجناب کلبی که نامش در جایی یحیی بن ابی حیه آمده (طبری: ۵/۳۸۴) یکی از منابع اصلی ابومخنف است. درباره او این احتمال هست که به عنوان یک مورخ، از منابع شفاهی اخباری را گردآوری و حتی تدوین کرده باشد. در این باره باید بیشتر جستجو کرد.
از نظر سند، در بخش اخبار تاریخی، تلاش این است که ـ و این به خصوص درباره ابومخنف بیشتر صدق میکند ـ که هر حادثهای، از محلی نقل شود که راوی اول، دلیلی برای نقل آن حکایت داشته باشد. این امر درباره منابع یا راویان حرفهای تاریخی، صادق نیست، اما اگر حادثه خاص باشد، اغلب این نگاه وجود دارد. مثلاً درباره برخورد امام حسین(ع) با فرزدق، نقلها از خود فرزدق و فرزند او «لبطه» است. مثلاً این نقل: «و حدثنی إسحاق الفروی أبو موسى عن سفیان بن عیینه، عن لبطه بن الفرزدق عن أبیه قال: لقینی الحسین و هو خارج من مکه فی جماعه علیهم یلامق الدیباج، فقال: ما وراؤک؟ فقلت: أنت أحبّ الناس إلی الناس، و السیوف مع بنی أمیّه، و القضاء من السماء.» (انساب: ۳/۱۶۵).
نمونه شگفت روایت ابومخنف از دلهم همسر زهیر بن قین که است: «قال ابو مخنف: فحدثتنی دلهم بنت عمرو امراه زهیر بن القین، قالت: فقلت له: ا یبعث إلیک ابن رسول اللّه ثم لا تأتیه! سبحان اللّه! لو أتیته فسمعت من کلامه! ثم انصرفت، قالت: فأتاه زهیر بن القین، فما لبث …» (تاریخ الطبری، ۵/ ۳۹۶). این زن، در این نقل، خبر پیوستن زهیر به امام حسین را از همسرش نقل میکند. ابومخنف میگوید: حدثتنی … یعنی مستقیم از همسر او نقل کرده است. به نظرم این موارداندک است، و اغلب ابومخنف با یک واسطه مطالب را از افرادی که درگیر بودهاند نقل میکند، چنان که از طریق جمیل بن مرثد، از طرماح بن عدی بخشی را که او حاضر بوده، روایت میکند. (تاریخ طبری: ۵/۴۰۵)
ابومخنف در نقل از اشخاص و این که کسانی باشند که خودشان شاهد حادثه باشند، آگاهانه عمل میکند. در موردی میگوید: «قال ابو مخنف: حدثنى ابو جناب، عنهانئ بن ثبیت الحضرمى ـ و کان قد شهد قتل الحسین ـ قال: بعث الحسین(ع) الی عمر بن سعد عمرو بن قرظه بن کعب الأنصاری: ان القنى اللیل بین عسکرى و عسکرک.» (تاریخ طبری: ۵/۴۱۳). به کار بردن تعبیر «قد شهد قتل الحسین» دربارههانی بن ثبیت حضرمی، نشان از این توجه دارد.
بلاذری هم گاهی با نقل از «بعض الطالبیین» بر آن است تا اخبار خاص خانواده را از خود آنان بگیرد (انساب: ۳/۲۰۶)
در یک مورد دیگر، هشام کلبی از قول پدرش محمد بن سائب نقل میکند که گفته بود من سنان بن انس را [در پیری] دیدم که لباس خود را کثیف میکرد. [و قال هشام بن محمد الکلبی: قال لی أبی محمد بن السائب: أنا رأیته و هو یحدث فی ثوبه، و کان هرب من المختار بن أبی عبیده الثقفی إلی الجزیره، ثم انصرف إلی الکوفه. (انساب: ۳/۲۰۵)
چنان که اشاره شد، ابومخنف با توجه به این که از حوالی سال ۸۰ تا سال ۱۵۰ زندگی کرده، دسترسی اش به اخبار کربلا، آسانتر بوده است. او داستان پیوستن عبداللّه بن سلیم و مذری بن مشمعل اسدی را از قول عدی، پسر حرمله اسدی نقل میکند (همان، ۳۹۷). این طریق، یعنی ابوجناب کلبی، از عدی بن حرمله، سند اخبار دیگری هم از کربلا برای ابومخنف هستند. مروری بر این اسناد نشان میدهد که بسیاری از اخبار کربلا، از افرادی که به نوعی در این رویداد حضور داشتهاند، نقل شده است. میتوان گفت که این بهترین نوع تاریخنگاری مستند است که ابومخنف و سپس مورخان دیگر از آن استفاده کردهاند.
مروری بر ۸۹ روایت بلاذری در باره عاشورا
دور شدن بلاذری از روش سندی در بخش اخبار کربلا، مطلبی است که در جای دیگر شرح دادهایم. به عبارت دیگر در میان سه منبع، یعنی ابومخنف (میانه قرن دوم)، ابن سعد (م ۲۳۰)، و بلاذری (م ۲۷۹)، مورد سوم، غالبا کمتر از سند استفاده کرده و بیشتر با استفاده از کلمه «قالوا» برای یکپارچه کردن آن نقلها، استفاده میکند و این امر، یک کار دو وجهی در حوزه تاریخنگاری مسلمانی است. از یک طرف، دقت را کم میکند، و از طرف دیگر، در این ترکیب، میکوشد تا نگاه جامعتری به نقلها داشته، و تعارض آنها را برطرف کند. اما مهمتر از این دو نشان میدهد که اینان از کتابها استفاده میکنند نه از اخبار شفاهی.
درباره این روش تاریخنویسی، یعنی دور شدن از سند و تهیه گزارش تاریخی منسجم، باید گفت، در واقع، بلاذری و گاه گاهی ابن سعد، با استفاده از این روش، در پی کارآمد کردن نقلهای تاریخی شان در یک بسته خبری هستند، اما معلوم نیست همه جا این روش سودمند باشد و توان گفت که در مواردی، برخی از حقایق از دسترس خارج میشود. در مقایسه نقلهای بلاذری و دو نسل قبل از او، میتوان گفت، از دقت کار سندی کاسته شده، و نقلهای طولانیتر، و البته یک دست از رویدادها به دست داده شده است. این کار، به خصوص، از زمانی که بیان رویدادهای اصلی عاشورا آغاز میشود، به حدی غیر سندی است، که بخش عمده متن، بدون سند ارئه میشود. در این بخش، هدف مؤلف، تمرکز روی سلسله رویدادها به شکل بهم پیوسته بوده و گویی نمیخواهد با ارائه سند تک تک نقلها، این تسلسل را بر هم بزند.
بلاذری، گردآورنده از متون دو نسل قبلی و احتمالاً ـ که البته بسیار بعید است ـ از برخی از اخبار شفاهی است. او بیشتر از مکتوبات و آثار مورخان قبلی استفاده کرده است، کسانی مانند عوانه بن حکم یا عمر بن شبه یا هیثم بن عدی و دیگران. با این حال، تااندازهای شکل سندی را حفظ کرده و به طور کلی مطالبی که آورده، به سه صورت است: اول، یک عبارت کلی بدون اشاره به هیچ نوع سندی. دوم با تعبیر «قالوا» که جمع اخبار چند سند است. سوم یک سند مشخص از یک کتاب یا منبع خاص تا برسد به حادثه.
مجموع آنچه بلاذری درباره امام حسین(ع) آورده، ۸۹ روایت است. این شمارهگذاری را مرحوم شیخ محمد باقر محمودی در تصحیح بخش طالبیین انساب الاشرف در دو مجلد انجام داده و تااندازهای بر اساس همین تفکیک سندی ـ حادثهای است.
در اینجا مروری بر این روایات با همان شمارهگذاری، با اشاره به سند و محتوای آن خواهیم داشت.
روایات شماره ۱ تا ۸ درباره فضائل امام حسین است. بلاذری در ابتدا، مانند محدثان، چند حدیث در فضائل امام حسین(ع) میآورد که اسناد آن، شبیه اسناد دیگری است که در این قبیل روایات فضائل دیده میشود. سپس به برشمردن اولاد امام حسین(ع) پرداخته و به تدریج وارد بحث تاریخ زندگی امام حسین میپردازد که طبعاً تاریخ سیاسی است.
روایتی درباره موضع امام حسین(ع) نسبت به صلح برادرش با معاویه. این روایت که روایت شماره ۹ شرح حال امام حسین در انساب است، با تعبیر «قالوا» شروع میشود. روایتی است که به گفته بلاذری، ناخرسندی وی را از صلح نشان میدهد، اما همزمان، روی اطاعت از برادرش تأکید دارد. رهبران شیعیان کوفه در این دیدار، اصرار بر دشمنی خود با معاویه دارند.
روایت ۱۰ هم همین مضمون را دارد و این که سیاست این بود که تا مرگ معاویه صبر کنند. در این مدت «یأخذون اعطیتهم و یغزون مغازیهم» در میادین جنگ هم شرکت کرده و سهم خود را میگرفتند. روایت ۱۱ و ۱۲ هم درباره همین تفاوت مشی میان امام حسن و امام حسین(ع) است. در تمام اینها، نقلها بیسند و با عبارت «قالوا» آمده است. در روایت ۱۲ موضع تند حجر بن عدی نقل شده است ابتدا خطاب تندی با امام حسن(ع) دارد و سپس با امام حسین با این تعبیر که «شریتم العز بالذل»، عزت را فروختید و ذلت را خریدید، یک موضع تند آشکار. اما پاسخ امام حسین(ع) این است: إنا قد بایعنا و لیس الی ما ذکرت سبیل». بیعت کردهایم، و امکان نقض آن وجود ندارد.
روایت ۱۳، روایت بلندی است که از رحلت امام حسن ع، نامهنگاری رهبران شیعه کوفه به امام حسین و آمدن او را به مکه شامل میشود. این روایت نیز با «قالوا» شروع شده و سند معین ندارد. به نظر میرسد، در تمام این موارد، یک تاریخ نویس، فارغ از سند، دوست دارد متن تاریخ را در ترکیب میان اقوال و اخبار و نقلها جستجو کرده گزارشی ارائه دهد. این خبر مربوط به یازده سال، میان وفات امام حسن و مرگ معاویه است. اشراف عراق و حجاز مرتب نزد حسین بن علی میآیند. تصور بر این است که معاویه، برای پس از مرگش، امر را به امام حسین واگذار خواهد کرد. در اینجا، نامهای هم از امام حسین(ع) به معاویه آمده که بسیار تند است. بند دوم این نقل، درباره مرگ معاویه، و حرکت امام حسین از مدینه به مکه است. مدینه جایی متعلق به امویان و با شرایط سخت بود، اما مکه بهتر بود و امام به گفته خود آنجا میماند تا ببیند چه خواهد شد.
روایت ۱۴ بلاذری از «ابومخنف به نقل از عبدالملک بن نوفل بن مساحق» است که او هم از راویان اخبار تاریخی است که ابومخنف روایاتی از او در موارد مختلف دارد. روایت ۱۵ به نقل «العتبی» است که هیچ نامی قبل و بعد او نیامده است. این عتبی از مشایخ ابوعلی حسن بن علی حرمازی است که روایات او یعنی حرمازی از عتبی و منابع دیگر فقط در بلاذری آمدهاست. به احتمال این حرمازی کتابی داشته که دست بلاذری بوده است. البته یکی دو مورد دیگر هم از وی در منابع دیگر هست که قابل توجه نیست. به هر حال عتبی که در موارد بلاذری اغلب از پدرش از ابی المقدام مطلبی آمده، معلوم نیست کیست.
روایت ۱۶ و ۱۷ باز بدون سند، درباره رویدادهای پس از مرگ معاویه تا رسیدن امام به مکه است. تنها روایت ۱۷ با تعبیر قالوا امده است.
روایت ۱۸ با تعبیر «حدثنی بعض قریش» آمده که به احتمال زیاد از یکی از منابع قدیمی برداشته شده، نه این که بلاذری این خبر را از بعض قریش نقل کرده است. این خبر مربوط به دویست سال پیش از زمان نگارش است و نمیشود گفت او از بعض قریش مطلبی را نقل کرده است. هرچند میتواند محتمل باشد.
روایت ۱۹ با تعبیر «قالوا» آغاز شده و مربوط به کسانی است که به عنوان مشاوره، به امام حسین(ع) توصیه کردند به عراق نرود. روایت ۲۰ با تعبیر «روی» آمده و مطلبی است درباره ابن عباس که در وقت ترک کردن امام حسین(ع) پس از مشورت، نگران سرنوشت قتل او بود که با جمله کوتاهی آمده است.
روایت ۲۱ مسند نقل شده «حدثنی احمد بن ابراهیم الدورقی حدثنا شبابه بن سوار عن رجل (قال: احسبه: یحیی بن اسماعیل بن سالم ازدی) عن الشعبی …. این احمد بن ابراهیم دورقی که معاصر احمد بن حنبل است، منبع مهمی برای بلاذری است و تعداد روایاتی که از او نقل کرده ۱۷۲ روایت در مجموع انساب با تعبیر «احمد بن ابراهیم الدورقی» است که به میرسد کتاب یا کتابهایی از او در اختیار وی بوده است. این در حالی است که طبری فقط یک بار نام وی را در یک سند آورده است. روایت ۲۲ هم از همین دورقی است و در واقع، هر دو نقل او از شعبی و درباره برخورد عبداللّه بن عمر با امام حسین(ع) در توصیه او در نرفتن به عراق است.
روایت ۲۳ با سند «حدثنی حسین بن علی «الاسود» عن یحیی بن آدم» باز درباره همان موضوع است. این سند هم در بلاذری بسیار تکرار شده و باز نشانگر اهمیت نقش این حسین بن علی اسود به عنوان دارنده یک کتاب یا راوی متخصص از آثار یا اثری از یحیی بن ادم، است. خبر مزبور هم درباره نامهنگاری احنف بن قیس به امام حسین در نرفتن به عراق است.
روایت ۲۴ و ۲۵ و ۲۶ بدون سند و با عنوان «قالوا» باز همین حکایت یعنی مخالفت برخی از افراد و نیز حاکم مکه با وی برای خروج از مکه و رفتن به عراق است.
روایت ۲۷ با سند «حدثنی اسحاق الفروی ابوموسی، عن سفیان بن عیینه عن لبطه بن الفرزدق» حکایت ملاقات فرزدق با امام حسین را آورده است.
همین حکایت در روایت ۲۸ با تعبیر «حدثنی ابومسعود الکوفی عن عوانه بن حکم» و او از لبطه نقل شده است. عوانه از مورخان صاحب کتاب است.
روایت ۲۹ از همان «احمد بن ابراهیم دورقی» که حکایت فرزدق را این باره نه از فرزندش بلکه با سند دیگری «وهب بن جریر، عن ابیه، عن الزبیر بن خریت عن فرزدق» نقل کرده است.
روایت ۳۰ هم با قالوا، از اعلام مخالفت عبداللّه بن جعده خبر میدهد که نامهای توسط فرزندش عون برای امام حسین(ع) نوشته بود.
روایت ۳۱ از عباس بن هشام کلبی است، کسی که باید راوی اخبار پدرش باشد، و تا آنجا که میدانیم، تنها بلاذری از این واسطه در انساب استفاده کرده و به ندرت کسی دیگر از طریق این عباس خبری نقل کرده است.
بلاذری جمعاً در انساب، بیش از ۲۷۰ مورد روایت از طریق عباس بن هشام کلبی از پدرش روایت کرده است. دیگر آثار معاصر، فکر میکنم بجز یکی دو استثناء کسی این عباس را نمیشناسد. باید بررسی بیشتر کرد.
روایت ۳۲ با تعبیر «قالوا» حکایت مسلم و شهادت وی را آورده است.
روایت ۳۳ نیز بدون سند و تنها با ذکر «قالوا» حکایت پیوستن زهیر بن قین به امام حسین و باقی قضایا تا رسیدن به سپاه حر و کربلا را دارد. این حکایت که چندین صفحه متوالی است، بدون هیچ گونه سندی نقل شده و روشن است که بلاذری، با استفاده از مآخذ در دسترس، عبارت ترکیبی و انتخابی خود را از مجموع آن نقلها بدون انتساب هر بخشی به راوی خاص، آورده است.
روایت ۳۴ با تعبیر «حدثنا سعدویه» آمده است که سعدویه هم سند خود را دارد. این سعدویه که بلاذری چند مورد از او نقل کرده باید «سعید بن سلیمان سعدویه» باشد که بلاذری چند بار مستقیم از وی، و یک بار از طریق احمد بن ابراهیم [دورقی] و بار دیگر از طریق محمد بن سعد از او نقل کرده است. محتوای خبر درباره تجهیز سپاه توسط ابن زیاد به کربلا و خبر بازگشت حر بن یزید ریاحی به سمت امام حسین است. منبع اصلی حصین از هلال بن اساف است، و نام این هلال، دست کم سه بار دیگر در انساب الاشراف آمده است. ادامه سند به این شکل است: «حدثنی حضین [درست آن: حصین]، حدثنی هلال بن اساف [برخی موادر: یساف آمده]»، و جایی هم «حصین بن هلال بن اساف» آمده که اشتباه است. در این باره، توضیح مفصلی مورد نیاز است. این حصین بن عبدالرحمان است که به نظر میرسد مقتلی مختصر نگاشته است. در این باره، مقاله مستقلی خواهم نوشت.
روایت ۳۵ با سند «حدثنا عمر بن شبه، حدثنا ابواحمد الزبیری، حدثنی عمی الفضیل بن الزبیر، عن ابی عمر البزار، عن محمد بن عمرو بن الحسن بن علی» روایتی است از یک شاهد که گوید کنار نهر کربلا با حسین بودم که مردی آمد و گفت «ابشر بالنار» … و این همان شمر بود.
روایت ۳۶ با تعبیر «قالوا» حکایت آمدن حسین(ع) به طرف دشمن همراه با یک مصحف است، که آنها توجهی نکرده و جنگ بالا گرفت و در اینجا، طی چند صفحه، اخبار نبردهای عاشورا آمده است.
روایت ۳۷ باز با «قالوا» آغاز میشود و طی آن باقی رویدادهای جنگی عاشورا گزارش میشود.
روایت ۳۸ باز با تعبیر «قالوا» فهرستی از شهدای خاندان اهل بیت را و این که چگونه و به دست چه کسی شهید شدند، تک تک، آورده است. اختلاف نقلها در اینجا نه با سند متفاوت بلکه با تعبیر «و قال بعضهم» و «یقال» گزارش شده است.
روایت ۳۹ و ۴۱ با این دو تعبیر است، و روایت ۴۰ با تعبیر «قالوا». روایت ۴۲ با تعبیر «قالوا» خبر ادامه جنگ امام حسین و شهادت ایشان را دارد.
روایت ۴۴ با تعبیر «یقال» این خبر را که خولی بن یزید با اجازه سنان، سر امام حسین را جدا کرد، آورده است. ادامه همین خبر، راندن اسبان بر بدنهای شهدا به دستور عمر بن سعد آمده است.
روایت ۴۵ با این سند نقل شده است: «قال هشام بن محمد الکلبی، قال ابی محمد بن سائب» و خبر این است که محمد بن سائب گفته است من سنان را دیدم که شلوارش را آلوده کرده و از دست مختار به سمت جزیره میگریخت و بعدها به کوفه برگشت. این روایت، مثل یک جمله معترضه در این میانه آمده است. گویا محمد بن سائب کلبی، در وقایع مختار بوده که باید خیلی جوان بوده باشد. روایت ۴۶ با تعبیر «قالوا» ادامه ماجرا، درباره اشعاری است که سنان پس از کشتن امام حسین(ع) جلوی چادر عمر بن سعد خواند، و ابن سعد او را دیوانه خواند.
روایت ۴۷ درباره عدد شهداء، دفن آنها، سوگواری زنان حرم امام حسین برای شهداء، نیز جدا کردن سرها و سر نیزه کردن و بردن آنهاست.
روایت ۴۸ را بلاذری با تعبیر «حدثنی بعض الطالبیین» آورده که خبر برخورد علی بن الحسین(ع) با ابن زیاد، و دفاع زینب از آن حضرت دارد که مانع از قتل ایشان شد.
روایت ۴۹ با این سند آمده است: «روی حماد بن زید، عن یحیی بن سعید» که فضیلتی برای امام سجاد(ع) و این که «ما رأیت قرشیا افضل بن علی بن الحسین» آمده و سپس جملهای از آن حضرت درباره نگاه داشتن حد واندازه برای حب اهل بیت نقل کرده است.
روایت ۵۰ درباره تعداد سرهایی که هر طایفه با خود داشت، از ابومخنف نقل شده «قال ابومخنف». تا اینجا، این اولین روایت است که بلاذری از ابومخنف نقل کرده است. اگر نقلهای دیگری از او در دل متنهای سابق و روایاتی که با تعبیر «قالوا» بوده باشد، باید با تطبیق به دست آورد.
روایت ۵۱ با تعبیر قالوا، خبر حضور اسرا در کاخ ابن زیاد و چوب زدن او به لب و دندان امام حسین(ع) را گزارش کرده است. در اینجا باز حکایت علی بن الحسین و اراده ابن زیاد به قتل او و منصرف شدنش را آورده است.
روایت ۵۲ از سعید بن سلیمان یعنی همان سعدویه و با همان سند اوست که این بار چنین آمده: حدثنا عباد بن العوام، عن ابی الحصین» قبلاً اشاره کردیم که جایی حصین بن هلال بن اساف آمده، جایی حدثنی حضین، حدثنی هلال بن اساف» و اینجا، «عن ابی الحصین» آمده و اینها نشان میدهد که چه قدر این اسناد نیاز به تصحیح دارد. محتوا، خبری است درباره خونرنگ شدن آسمان طی دو تا سه ماه پس از کربلا.
روایت ۵۳ از عمر بن شبه، و طبعاً یکی از آثار او بوده است، با این سند: «حدثنی عمر بن شبه، عن موسی بن اسماعیل، عن حماد بن سلمه عن سالم القاص» و خبر این است که وقت شهادت امام حسین، از آسمان خون بارید: «مطرنا ایام قتل الحسین دما»..
روایت ۵۴ هم از عمر بن شبه، عن عفان، عن حماد، عن هشام، عن محمد بن سیرین» درباره سرخی پدید آمده در آسمان است که تا پیش از شهادت امام حسین دیده نشده بود و پس از آن پدید آمد.
روایت ۵۵ هم درباره همین فضا و این است که روز شهادت امام حسین، آسمان چنان تیره شد که ستارگان دیده میشدند.
روایت ۵۶ با تعبیر «قالوا» ادامه وقایع است که شامل خطبه خوانی ابن زیاد و اعتراض عبداللّه بن عفیف شیعی است که چشم چپش روز جمل و چشم راستش روز صفین از دست رفته بود و همیشه در مسجد اعظم کوفه بود. داستان این واقعه در این خبر آمده که تا شهادت وی ادامه دارد.
روایت ۵۷ باز از عمر بن شبه است: حدثنی عمر بن شبه، عن ابی عاصم، عن قره بن خالد، عن ابی رجاء العطاردی و او از همسایهاش که خبری درباره سرنوشت بد ابن زیاد که از او به عنوان «فاسق بن فاسق» یاد کرده، نقل میکند. ما عمر بن شبه بصری را به عنوان یک مؤلف بزرگ میشناسیم که تواریخ مختلف عمومی و محلی برای شهرهای مدینه و بصره و جز اینها داشته است. تاریخ مدینه او باقی مانده که کم مانند است.
روایت ۵۸ با تعبیر «قالوا» از نصب سر امام حسین بر نیزه در کوفه و گردان آن در شهر و سپس اعزام اسرا به شام یاد کرده و این که وقتی سر به شام رسید، یزید ابراز تأسف کرد و ابن سمیه را لعنت کرد. [هرچند او را همچنان حاکم کوفه نگاه داشت و به حرف بسنده کرد].
روایت ۵۹ با سند «العمری عن الهیثم، عن عبدالملک بن عمر یا عمیر … نقل شده که چه سرهایی را در قصر کوفه، دیده است. از سر امام حسین تا سر ابن زیاد و مختار و مصعب. این «الهیثم» میتواند «هیثم بن عدی» باشد که روایت ۶۰ هم از اوست: «قال الهیثم بن عدی عن عوانه» یعنی عوانه بن حکم که هر دو مورخ عراقی هستند. خبر درباره وقتی است که سر امام حسین، برابر یزید است و او شعری را میخواند.
روایت ۶۱ با سند «حدثنی عمرو الناقد، و عمر بن شبه، قالا: حدثنا ابواحمد الزبیری، عن عمه فضیل بن الزبیر، عن ابی عمر البزاز، عن محمد بن عمرو بن الحسن، همان شعرخوانی یزید را در وقت دیدن سر امام حسین، نقل کرده است. البته این شعر ابن زبعری «لیت اشیاخی …» نیست، تک بیتی دیگری است.
روایت ۶۲ باز ادامه حکایت ارسال اسراء به شام توسط ابن زیاد است که با تعیر «قالوا» آمده است. امری که نشان میدهد، گویی بلاذری، حکایت کربلا را به صورت یک متن واحد از منابع مختلف فراهم آورده و تنها در بین آنها، برای نقلها برخی از گزارشهای دیگر یا جملات معترضه و مرتبط، روایاتی را به صورت مسند نقل کرده است. با این حساب، باید متن اصلی رویداد کربلا از چند متن مشخص بوده که دست کم برای خود بلاذری کاملا معین بوده و وی اساس نقل خبر عاشورا را بر اساس همان مآخذ گذاشته است.
روایت ۶۳ به همین ترتیب، درباره چوب زدن لبان امام حسین(ع) توسط یزید است که با تعبیر «قالوا» و در همان ردیف روایات قبلی آمده است.
روایت ۶۴ مطلبی است که بلاذری از ابن برد انطاکی شنیده و او از پدرش نقل کرده است که کسی از شامیان، از یزید میخواهد دختر علی را به او بدهد. این ابن برد، ابوالولید بن برد الانطاکی است که در سال ۲۷۸ درگذشته است. اینها خانواده بنامی هستند که تا چند نسل بعد هم شناخته شدهاند (انساب سمعانی: ۱/۳۷۲). مطالب دیگری هم دنبال همین روایت هست، که بعید مینماید از این انطاکی باشد. این مطالب درباره انتقال اسرا به مدینه است.
روایت ۶۶ از عمر بن شبه از یکی از خاندان ابوطالب با نام «ابوبکر عیسی بن عبیداللّه بن محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب» به نقل از پدرش است که مربوط به ماجرایی است که پس از آمدن سر امام حسین(ع) به مدینه میان شخصی به نام ابن ابی حبیش و حاکم شهر عمرو بن سعید و نیز مروان بن حکم رخ داده است.
روایت ۶۷ از مورخ معروف «عوانه بن الحکم» است که میگوید، سنان امام حسین(ع) را کشت و سرش را خولی بن یزید جدا کرد، و سرش را همراه محفز بن ثعلبه نزد یزید فرستاد. زمان حجاج نزد وی آمد، و گفت که با سر چه کرده است. حجاج گفت، پانصد درهم به او بدهند، اما وقتی بیرون رفت، گفت به او چیزی ندهند.
روایت ۶۸ از واقدی است «قال الواقدی» که میگوید شمر امام حسین(ع) را کشت. هنوز هم اختلاف هست که شمر یا خولی یا سنان، کدام یک امام حسین(ع) را کشته یا سرش را جدا کردهاند.
روایت ۶۹ از کلبی است «قال الکلبی» اشاره به سال ولادت امام حسین(ع)، و فرستادن سر امام حسین به مدینه و بازگرداندن آن به دمشق و دفن آن در باغی در آنجاست «فدفن فی حائط بها». برخی گفتهاند در دارالاماره دمشق دفن شد، و برخی گفتهاند در مقبره.
روایت ۷۰ از «شجاع بن مخلد الفلاس» است که او از جریر از مغیره روایتی درباره لعن یزید بن ابن زیاد به خاطر کشتن امام حسین(ع) نقل رده است. بلاذری دست کم چهارده بار از این شجاع، نقل تاریخی آورده در برخی از آنها همین سند او یعنی عن جریر عن مغیره تکرار شده است. وی که به گفته ابن سعد از «ابناء خراسان» بوده در سال ۲۳۵ درگذشت که بدین ترتیب بلاذری در جوانی از وی نقل کرده است. هرچه هست، این نوع نقلها، به نوعی برای تبرئه یزید آورده شده است.
روایت ۷۱ با تعبیر «حدثنی هشام بن عمار» است و آن هم درباره مطالبی است که در زمان آوردن سر امام نزد یزید مطرح شده و گفتگویی که او با علی بن الحسین داشته است. بلاذری تعبیر «حدثنی هشام بن عمار» را دست کم در ۱۴۲ مورد در انساب الاشراف آورده که نشان میدهد منبع مهمی برای او بوده است. وی در سال ۲۴۳ درگذشته و شخصیتی بزرگ نزد سنیان دمشقی به شمار میآمده است. ذهبی در تاریخ الاسلام، بیش از ده صفحه در شرح حال وی نوشته است (۱۸/۵۲۰). به نظر میرسد از نظر تاریخی، وی از چهرههای برجسته حدیثی ـ تاریخی مکتب دمشق است.
روایت ۷۲ با سند «حدثنی العمری عن الهیثم بن عدی، عن مجالد بن سعید» است. این العمری، چنان که از اسناد دیگر بلاذری بر میآید، عمر بن عبدالرحمن العمری است که واسطه میان بلاذری و آثار هیثم بن عدی، مورخ معروف است. پیش از این هم روایتی با همین سند نقل شده بود. خبر این است که [گویا پس از کربلا] یزید به ابن یزید نوشت که به بخشهای مردم کوفه که اهل سمع و طاعتند، صد درصد بیفزاید.
روایت شماره ۷۳ از هیثم بن عدی است که چهار بیت درباره شهادت امام حسین(ع) به نقل از سلیمان بن قته آورده است. روایت ۷۴ و ۷۵ هم شعری از ابودهبل جمحی و زینب بن عقیل درباره عاشوراست که میتواند از همان هیثم بن عدی باشد. روایت ۷۶ هم شعری از مغیره بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب است. روایت ۷۷ شعری از عبدالرحمن بن حکم برادر مروان بن حکم که دل پری از ابن زیاد دارد. در روایت ۷۸ آمده «قال الهیثم» که محتوا دو بیت شعر از مردی ازدی است. به نظر میرسد، همه این اشعار، از اثری از هیثم بن عدی گرفته شده باشد.
روایت ۷۹ با سند «حدثنی احمد بن ابراهیم الدورقی، حدثنا وهب بن جریر، عن أبیه، عن هشام بن حسان عن ابن سیرین» به نقل از انس بن مالک است که وقتی سر امام حسین را در طشت برابر ابن زیاد دیده میگوید بسیار شبیه صورت رسول اللّه بوده است.
روایت ۸۰ باز از هیثم بن عدی است با این سند: «حدثنا حفص بن عمر، عن الهیثم بن عدی عن ابی یعقوب عن عبدالملک بن عمیر» که میگوید، سرهای متعددی را از امام حسین تا مصعب بر در دارالاماره کوفه دیده است.
روایت ۸۱ شعری ازسراقه بارقی است که ترجیح میدهیم بگوییم آن هم از هیثم بن عدی است با این که تصریح نشده، اما دنباله آن و به احتمال زیاد از آثار مکتوب هیثم بن عدی مورخ است.
روایت ۸۲ از مدائنی است، بدون آن که سندی برای او نقل کند: قال المدائنی: قتل الحسین و العباس …. که شمار برخی از کشتگان آل ابوطالب را در کربلا فهرست کرده است.
روایت ۸۳ با سند «حدثنا سعید بن سلیمان» است که همان سعدویه است، و او از عباد بن عوام و او از حصین. این نمونه سند را چندین مورد در این بخش داشتهایم. این روایت، خلاصهای از اول نامهنگاری مردم کوفه به امام حسین(ع)، اعزام مسلم، تجهیز سپاهیان به سمت کربلا است که در روایت ۸۴ آمده و با تعبیر «قالوا» دنباله این خلاصه روایت کربلا درج شده است. این «حصین» در اینجا هم حضور دارد و این متن باید از منبع دیگری گرفته شده باشد. حصین میگوید: «فحدثنی سعد بن عبیده» و این خبر شگفت که عدهای روی تلّی نشسته، دعا میکردند. سعد بن عبیده گوید: به آنها گفتم: یا أعداء اللّه ألا تنزلون فتنصرونه؟ دنباله گزارش را همان سعد بن عبیده آورده که همراه عمر بن سعد بوده، و داستان آمدن پیام رسان ابن زیاد را نزد عمر بن سعد نقل میکند که اگر با حسین نمیجنگی، دیگری را بفرستیم. او هم عازم جنگ شد، تا سر امام حسین را آوردند. این را در یک سطر نوشته است. هرچه هست، این روایت، یک گزارش مختصر با سند خاص است که باید ارزشمند باشد. همین «حصین» باز ماجرا را از افراد دیگری هم نقل کرده از جمله «فحدثنی مولی لیزید بن معاویه» که مطلبی درباره سر امام حسین(ع) نقل کرده و با این نقل، این گزارش به پایان میرسد.
روایت ۸۵ با سند «حدثنی عبیداللّه بن محمد بن عائشه، عن مهدی بن میمون، عن محمد بن ابی یعقوب الضبی» عن ابن ابی نعیم است که مطلبی درباره عبداللّه بن عمر و اشاره او به مردم عراق و کشتن امام حسین(ع) دارد.
روایت ۸۶ باز یک گزارش سه سطری درباره عاشورا از ارسال عمر بن سعد به کربلا تا شهادت امام حسین(ع) و شعری درباره آن است که با سند «حدثنی ابوخیثمه، حدثنا وهب بن جریر، عن ابیه» نقل شده است.
روایت ۸۷ با سند «حدثنا عمر بن شبه، حدثنا صلت بن مسعد جحدری، حدثنا عاصم بن قرهد، عن ابی بکر الهذلی عن الحسن، است که حسن یعنی حسن بصری گوید وقتی خبر کشته شدن امام حسین را شنید گریه فراوان کرد و گفت: «و أذل أمه قتل ابن دعیها ابن نبیها» قومی ذلیل است که زنا زادهای، پسر پیامبرشان را بکشد.
روایت ۸۸ با سند «حدثنا عن ابن ابی عاصم النبی، عن ابی جریح [کذا] عن ابن شهاب، است که گفت، روز قتل حسین، هر سنگی را در شام بر میداشتند، خون زیر آن بود.
روایت ۸۹ با سند «حدثنا یوسف بن موسی، عن جریر، عن الاعمش» شخصی در حق قبر امام حسین(ع) جسارت کرد که جذامی شد و برص گرفت و جن زده شد، و این در نسل او باقی ماند.
با این روایت، گزارش بلاذری درباره امام حسین(ع) و عاشورا، تمام میشود.
(بخشی از کتاب «تأملی در نهضت عاشورا»)