تأثیری که امام در حوزه گذاشت، هیچ یک از مراجع دیگر این جور تأثیر نگذاشتند. امام با دو خطری که حوزه شیعه را تهدید میکرد یکی تفکر اسلام منهای روحانیت و از بین بردن قداست روحانیت شیعه و دیگری تخلیه علمی حوزهها مبارزه کرد و غیر از ایشان کس دیگری نمیتوانست مقابل این جریان بایستند.
اختصاصی شبکه اجتهاد: آیتالله رجبعلی رضازاده از علمای مشهد، عضو شورای عالی حوزه علمیه خراسان و رئیس اسبق دانشگاه علوم اسلامی رضوی که سالها از محضر حضرات آیات میلانی، خویی و امام خمینی تلمذ نموده است در گفتگوی پیش روی به تبیین ابعاد سیاسی، اجتماعی و علمی امام خمینی(ره) میپردازد و از جایگاه حوزوی رهبر فقید انقلاب اسلامی سخن میگوید.
به عنوان پرسش نخست، سیر کوتاهی از تحصیل و تدریس و نیز آغاز آشناییتان با امام خمینی(ره) را برایمان بگویید.
رضازاده: در سال ۱۳۲۶ شمسی وارد حوزه علمیه شهر خودم، تربت حیدریه شدم. و تا سال ۱۳۳۲ در آن شهر بودم بعد به مشهد آمدم. که مصادف با ایامی بود که دکتر مصدق سقوط کرد، و شاه از عراق برگشت.
از سال ۳۲ که به مشهد آمدم، قسمت آخر ادبیات (حاشیه و مطول) را پیش مرحوم ادیب شروع به خواندن کردم و بعد به فراگیری قوانین نزد مرحوم شیخ عبدالنبی کجوری و لمعه نزد مرحوم میرزا احمد مدرس یزدی، پرداختم و سطوح عالی (رسائل، مکاسب و کفایه) را نزد مرحوم شیخ هاشم قزوینی فراگرفتم، و حدود اواخر سال ۳۷ بود که در درس مرحوم آیتالله میلانی شرکت کردم. تا سال ۴۵ مشهد بودم. و در این سال برای ادامه تحصیل به نجف رفتم. مدتی حدود یک سال در نجف بدون گذرنامه (و به طور قاچاق) ماندم. به توصیه آیتالله وحید خراسانی به وسیله آقای فلسفی در تهران، وسیله رفتنم به نجف به طور قاچاق از آبادان فراهم شد. مرحوم آقا سید احمد خمینی هم جزو مسافرانی بود که با ما به طور قاچاق به عراق وارد شد.
وقت مهاجرت به نجف، برای خداحافظی خدمت آقای میلانی رسیدم، ایشان راضی نبود و میفرمود همینجا بمانید. گفتم آقا تصمیم گرفتهام که بروم. فرمود: استخاره بگیرید. (استخاره ذات الرقاع)، عرض کردم تصمیم جدی است. از استخاره گذشته فرمودند: خیر باشد. بعد که نجف رفتم حدود ۱ ماه تا ۴۰ روز، درسهای معروف و غیر معروف نجف را رفتم. و بعد در درس مرحوم آیتالله خویی و آیتالله وحید وارد شدم و بعد از چند ماهی هم در درس مرحوم امام شرکت کردم. در هر صورت بعد از چند ماهی دریافتم که چرا مرحوم آقای میلانی مایل نبود، به نجف هجرت کنم. و به این جهت بود که آقای میلانی از دیدگاه من به مراتب از آقایان نجف قویتر بود از نظر دقت و تسلط، فهمیدم که اشتباه کردم. همین باعث شد که دیگر در نجف نماندم. با این که وسیله ماندنم فراهم شد، برگشتم و به مشهد آمدم. من و هم دورههایم آخرین شاگردان دوره دروس سطوح عالی مرحوم شیخ هاشم قزوینی هستیم، پس از آن دوره جدیدی را شروع کردند تمام نشده، مریض شدند. و به دیار حق شتافتند. مرحوم شیخ هاشم عالم کمنظیری بود، از نظر درسی، درس بسیار خوبی میگفت، بیان خوبی داشت و فوقالعاده آدم فهمیده و با تقوایی بود. و نه تنها معلم، که معلم و مربی (هر دو با هم) بود. در بُعد تربیت طلبه خیلی قوی بود و بسیار صریح سخن میگفت.
حدود ۱۸ سال در درس خارج آقای میلانی شرکت کردم و از ایشان استفادههای زیادی کردم. حدود یک سالی هم که در نجف بودم، از استادان آنجا استفاده کردم.
و امّا تدریس، بنده از همان اوایل ورودم به حوزه مشهد تدریس را شروع کردم تمام کتب درسی حوزه را تدریس کردهام با این تفاوت که ادبیات را یک دوره، فقه یعنی شرح لمعه و مکاسب را دو و سه مرتبه، لکن کتب اصول را چندین مرتبه تدریس کردهام. معالم، شاید ۶ مرتبه، قوانین ۲ مرتبه، اصول مظفر ۴ مرتبه، رسائل ۳ مرتبه و کفایه ۱۲ مرتبه و یا ۱۳ مرتبه، و سالهاست که خارج اصول و خارج فقه را شروع کردام. امیدوارم که در حوزه تدریس توانسته باشم به وظیفه خودم عمل کرده و عمل بنمایم.
لطفاً از شخصیت و جایگاه حوزوی امام برایمان بگویید؟
رضازاده:تردیدی نیست که امام علاوه بر جهات دیگر، یک شخصیت علمی بودند، درس ایشان پرجمعیت بود و عدهای از آنها را که من میشناختم افراد فاضلی بودند، جایگاه حوزوی ایشان محفوظ است. در آن روز چه در نجف و چه در این جا احساس کردم که بعضی میخواهند جوری وانمود کنند که مرحوم امام جایگاه خیلی قوی حوزوی ندارند، من احساس کردم که این ضربه بد (و ناجوانمردانهای) است که به انقلاب زده میشود. اگر امام که در رأس انقلاب است، طوری معرفی شود که از بُعد علمی مقداری ضعف دارد، خیلی خطرناک است.
لذا بنده پس از بازگشت از نجف، که تقریرات درس و کتابهای ایشان را گرفته بودم. در هنگام تدریس قوانین در مدرسه میرزا جعفر که طلاب زیادی شرکت میکردند و مدرس پر میشد، حرفهای مرحوم امام را میگفتم. بعضی الآن میگویند که وقتی شما حرفهای امام را میگفتید، هیچ کس جرأت نمیکرد حرفهای ایشان را بگوید.
من حرفهای امام را با آب و تاب میگفتم به خاطر این که جایگاه ایشان در حوزه از بُعد علمی باز شود. اگر بُعد علمی امام در نظر مردم ضعیف جلوه مینمود، سرانجام نهضت به جایی نمیرسید.
و به طور جدی برخورد کردم و طلبههایی که در درس ما میآمدند، با بُعد علمی ایشان آشنا شدند. و به همین دلیل بود که من با این که از نظام شاه خیلی بدم میآمد و تنفر داشتم، درس را بر همه چیز مقدم میداشتم، به جای کارهای تبلیغاتی و … میگفتم که حضور در حوزه لازم است.
اگر بُعد علمی امام در نظر مردم ضعیف جلوه مینمود، سرانجام نهضت به جایی نمیرسید. زیرا ما زمان مصدق را دیدیم، که با همه تشکیلاتی که داشت، جهت شکست وی این بود که مجتهد نبود. و در زمان ما نیز اگر امام مجتهد نبود، قطعاً این انقلاب پیروز نمیشد. آنچه رکن اساسی پیروزی انقلاب بود مجتهد بودن امام و اعتقاد علمی و عملی مردم به ایشان بود. البته اول نهضت تنها ایشان نبودند، آقایان مراجع تا آنجا که من میدانم همه بودند و در بین انقلاب و بقیه آقایان تشخیص دادند که ایشان باید در رأس انقلابیون باشد.
بنده قبل از انقلاب از شاه به شدت بدم میآمد، روزبروز میدیدم که وضع دینی مردم بدتر میشود و حکومت با دین مبارزه میکند، خیلی نگران بودم و عمدتاً طریقه برخوردم در حوزه از همین طریقه بیان حرفهای مرحوم امام بود. در هر صورت بُعد علمی ایشان سر جای خودش محفوظ بوده و هست.
آنچه من تصور میکنم این است که تأثیری که امام در حوزه داشتند، از دو جهت خیلی مهم و بینظیر بود. در حدود سالهای ۴۲، دو فکر خیلی خطرناک در حوزه سایه افکنده بود و بسیاری از طلبههای جوان و کسانی که خوب روشن نبودند (اگر چه از نظر سنی جوان نبودند) تحت تأثیر این دو فکر قرار گرفته بودند. معتقدم که در مبارزه با این دو تفکر هیچ کس نقش مرحوم امام را نداشت. ایشان اثری از خودش باقی گذاشت که سالها خواهد بود. آن دو تفکر: یکی اندیشهای بود که خلاصهاش اسلام منهای روحانیت است. که با نوارها و کتابهایی که بعضیها منتشر میکردند. و خیلی از طلبهها تحت تأثیر قرار گرفته بودند، ایجاد شده بود. خودم از بعضی از طلبهها که در درسم میآمدند، شنیدم که میگفتند: اگر فلانی (صاحب همین خط) رسالهای بنویسد ما از وی تقلید میکنیم. و من آن فکر را واقعاً خطرناک میدانستم و میگفتم اگر هیچ اشکال شرعی، فقهی، عقیدتی و … در آن نباشد، حرکت، حرکتی است که هر کس در این جهت حرکت کند، در آینده انسان بسیار خطرناکی خواهد شد؛ چون میدیدم که حرکت مآلا در جهت تضعیف روحانیت و در جهت از بین رفتن ابهّت و قداست مرجعیّت و روحانیت است. و اگر چه صاحبان این تفکر قصدشان آن نباشد، من با خود میگفتم، خدایا چه قدرتی بیاید و این تفکر را از بین ببرد، این فکر بسیار خطرناک که با لباس دوستی هم وارد شده است. تحت این عنوان که روحانیت با ظالم درگیر نمیشود، اینها توجیه گرند، نه پرخاشگر در برابر ظالم، و حال آن که مکتب تشیع، مکتبی است که باید مقابل ظالم بایستد و روحانیون این جوری نیستند.
این فکر خیلی خطرناک بود و خیلی جا باز کرده بود و هر که دنبال این فکر بود، از روحانیت جدا شد. هر که بیشتر باقی ماند، بیشتر جدا شد. تا رسید به گروه فرقان، که در همین خط حرکت کردند و خودشان وقت اعدامشان هنگام بازجویی در پاسخ به این سؤال که چه باعث شد شما به این جا کشیده شوید، گفتند: مطالعه این کتابها ما را به این جا کشاند، تشخیص دادیم که روحانیت باید از بین برود، اینها سدی هستند در جلو ما، بسیاری افراد در همین حوزه ما که از نظر فکری جوان بودند، تحت تأثیر این فکر قرار گرفته بودند و مروج این فکر و این شخص بودند. و من در عین حال خیلی متأسف بودم برای این قلم و این انشاء که چرا این جوری ایشان فکر میکند.
این فکر، فکری بود که تقریباً فقط مرحوم امام توانست آن را تضعیف کند به حدی که به حالت احتضار کشیده شد. هنوز که هنوز است میخواهند این فکر را زنده کنند، اما زنده نشده است. امام بی آنکه اسم ببرد، انگشت روی حرفهای آن گوینده میگذاشت؛ مثلاً آن گوینده از علامه مجلسی مذمت میکرد، امام میفرمود: مجلسی بود که مذهب شیعه را چنین و چنان کرد. گوینده اسم خواجه نصیر طوسی را میبرد، مذمت میکرد. امام روی آن انگشت گذاشت، به مفاتیحالجنان، مفاتیح الجنون میگفت. امام روی آن انگشت گذاشت و گفت: این مفاتیحالجنان است که انسان را انسان میسازد. و دقیقاً آن جاهایی که طرف حمله میکرد، امام به مناسبتهای مختلف آن را مورد توجه قرار میداد. از آن افراد تمجید میکرد و آن فکر را میکوبید. و این بسیار خدمت بزرگی برای حوزه شد و الا معلوم نبود سرنوشت حوزه به کجا منتهی میشد. بگذریم از اینکه عملاً هم امام، با مخالفتهای بینظیرشان با ظالم و ظالمها بر این اتهام که روحانیت توجیه کننده کار ظالمین است خط بطلان کشیده و این تفکر را برای همیشه در زباله دان تاریخ بایگانی کرد.
فکر دیگری که با این فکر هر دو دوقلو و فرزندان یک مادر بودند، این بود که باید کتابهای درسی خلاصه شود. با این کیفیت به کجا میخواهیم برسیم. این مکاسب شیخ عمر طلبهها را ضایع میکند، تا جایی که بعضی گفتند در اصول، خواندن معالم کافی است، چرا این قدر طول داده شود.
فکر اول این بود که روحانیت مقابل ظلم قرار نمیگیرد در حالی که مذهب شیعه، مذهب ظلم ستیزی است و در این لباس حوزهها کوبیده میشد. و این فکر اخیر از لحاظ علمی میخواست حوزهها را تخلیه کند و حوزه را خلع سلاح سازد؛ در حالی که امتیاز حوزههای شیعه بر بقیه حوزههای اسلامی و غیراسلامی، آن قدرت علمی علمای شیعه است. کسانی که مطلعند میگویند: آن قدرت علمی و نبوغی که علمای شیعه دارند، نوابغ دنیا هم حتی ندارند. از کسی که ناقل بود شنیدم که میگفت: در یکی از دانشگاههای دنیا پیش از وارد شدن دانشجویان به دوره تخصصی شان، برای تقویت بنیه فکری، یک سال اصول میخوانند. معالم را به زبان خود ترجمه کردهاند و میخوانند. و بدین جهت یعنی مطالعه و خواندن علم اصول است که علمای شیعه از نظر قدرت فکری از همه نوابغ دنیا قویترند. روی این زمینه بررسی کردهاند که چگونه این همه قدرت علمی اینها تقویت شده است. علوم را بررسی کردهاند، ادبیات و … به اصول که رسیدهاند دریافتند که این علم اصول است که فکر انسان را این قدر تقویت میکند. این فکر دوم میخواست این سرمایه عظیم را از حوزههای شیعه بگیرد. این فکر خیلی زیاد جا باز کرده بود، زمزمههایی از قبیل این که رسائل و مکاسب و … طولانی است، عمرها ضایع میشود. باید این کتابها مختصر شود، در این راستا قرار داشت. به خود بنده که مشغول تدریس بودم، طلبهها زیاد اشکال میکردند که این حرفها ثمرهاش چیست، چرا این حرفها گفته میشود، وقت طلبهها گرفته میشود و … ما هم جوابهایی میدادیم، تا وقتی که مرحوم امام مطرح کردند؛ حوزههای علمیه باید به همان کیفیت سابق درس بخوانند. باید فقه، فقه جواهری باشد. از وقتی که امام این مطلب را بیان کردند این فکر دوم نیز رنگ باخت و به کناری رفت.
معتقدم؛ این دو خطری که حوزه شیعه را تهدید میکرد یکی تفکر اسلام منهای روحانیت و از بین بردن قداست روحانیت شیعه و دیگری تخلیه علمی حوزهها که باید کتابهای درسی به صورت دانشگاه باشد و تِرمی شود و شیوه کنونی رها شود، این دو فکر خطرناک را امام از بین برد. یعنی موقعیت ایشان بود که توانست با این دو نوع تفکر مبارزه کند. و غیر از ایشان کس دیگری نمیتوانست.
خوب است در اینجا از مرحوم آقای میلانی ذکر شود، ایشان با آن بُعد علمی که داشت که در زمان خودش کم نظیر بود و با آن خوش فکری که ایشان داشت، کارهایی که ایشان در مشهد کرد، هنوز که هنوز است آقایان نکردهاند. ایشان ابتکار به خرج میداد. مثلاً در هیچ حوزه شیعه امتحان بین طلبهها رسم نبود و آقای میلانی امتحان را در حوزه مشهد رسم کرد و چقدر برای ایشان گران تمام شد.
در هیچ کجا رسم نبود که پس از دوره سطح، طلبهها دو رشته داشته باشند، یک رشته برای منبر و یکی برای تحصیل و اجتهاد. ولی مرحوم میلانی این کار را کرد. مدرسه عالی حسینی درست کرد برای طلبههایی که میخواهند منبر بروند، با درسهای مخصوص. و مدرسه امام صادق(ع) برای طلبههایی که میخواهند در رشته فقاهت ادامه دهند.
اکنون امتحان در حوزهها رایج شده، اما این که دو شاخه بشود، و رسماً هر شاخه در یک تشکیلات خاصی، با یک برنامه خاصی، که از جمله تربیت مبلغ باشد، هنوز بعد از انقلاب ما چنین تشکیلاتی نداریم. آقای میلانی با آن خوش فکری فوقالعادهای که داشت و با آن نفوذ علمی که داشت که هر که مدتی به درس ایشان میآمد، معترف بود به این که آقای میلانی از بقیه آقایان جلوتر است اما در عین حال، نمیتوانست با این دو فکر خطرناک مبارزه کند. ولی مرحوم امام با آن قدرت عجیبی که داشت، کسی نمیتوانست در برابر ایشان بگوید، وی درست نمیفهمد. و یا درست تشخیص نمیدهد.
لذا با هر دو فکر مبارزه کرد و هر دو را از بین برد. و به نظر من تأثیری که امام در حوزه گذاشت که هیچ یک از مراجع دیگر این جور تأثیر نگذاشت. همین کار امام بود که این دو فکر خطرناک را به شدت از بین برد. با دور اندیشی که نسبت به این دو تفکر داشت.
خاستگاه این دو تفکر کجاست؟
رضازاده:این دو تفکر همزمان با هم بودند، از یک سرچشمه نشأت میگرفتند حال آن چشمه دلسوزی برای اسلام و حوزه است با چیز دیگر نمیدانم، البته حمل بر صحتش همان دلسوزی برای اسلام و حوزه است از تفکر اسلام منهای روحانیت، بنده بعداً متوجه شدم که آقایان نگرانند.
تنها یک جزوه را یکی از طلبههای انقلابی مشهد به من داد، من دوبار از اول تا آخر مطالعه کردم، آن را کتاب خوش قلمی یافتم. بعد که آمد کتاب را گرفت، میخواست کتاب دیگر بدهد. گفتم: بس است. گفت چرا؟ گفتم: به نظر من هر که دنبال این فکر باشد، آینده خطرناکی خواهد داشت. هر کس در این خط حرکت کند، حداقلش این است که دشمن روحانیت خواهد شد. و این برای از بین بردن مکتب شیعه کافی است، زیرا این مکتب را روحانیت حفظ و حراست کرده و میکند. آن آقا گفت: شما که به آقای میلانی معتقدید، باعث ترویج ایشان، آقای میلانی شده و وی را تقویت کرده است. گفتم: هر که شده، متوجه خواهند شد که این فکر خطرناک است. گوینده این حرفها بسیار خوش قلم است. و من دعا میکنم که از این راه برگردد؛ زیرا بدجور دارد حرکت میکند. و ممکن است خودش هم توجه به آثار بدِ این حرکت نداشته باشد. و با شعار دفاع از اسلام و تشیّع بر اسلام و مذهب ضربه کاری وارد خواهد شد بعد کم کم دیگران هم متوجه شدند که این فکر خطرناک است.
امّا این که حوزهها از بُعد علمیت بیافتد، یادم نیست، از کی شروع شد. ولی بنده خودم از این فکر سخت ناراحت بودم. با خیلی از طلبهها که این دو تفکر را داشتند برخورد خودمانی و دوستانه داشتم، میگفتم این کارتان اشتباه است در هر صورت این دو تفکر در حوزه خیلی رایج شده بود و طرفدار داشت. کسی نمیتوانست جلو آن بایستد، فقط مرحوم امام توانست و هر دو تفکر را تضعیف کرد و این اثر بسیار مهمی بود که ایشان در حوزهها گذاشت. و به نظر من این تأثیر سالها باقی خواهد ماند، و از غیر ایشان از هیچ کس ساخته نبود. و ایشان اگر هیچ کاری در حوزه نکرده باشد، کتاب درسی ننوشته باشد و حرفی نگفته باشد، جز مبارزه با این دو تفکر حق بزرگی به حوزه خواهند داشت.
در مورد نظریه ولایتفقیه امام خمینی اگر نظر خاصی دارید، بفرمایید؟
رضازاده:امام مسأله حکومت، ولایت فقیه را در حوزهها عنوان کردند و قبلاً در حوزهها فقط در همان لابلای کتابهای درسی بود و در مکاسب مقداری خوانده میشد. یک رویایی بود که شاید هیچ وقت کسی فکر نمیکرد که تحقق یابد. امام آن را به فعلیت رساند. دیگران این کار را نکردند. ما اطمینان داریم که همه مراجع ما در این فکر بودند که اگر بتوانند یک روزی حکومت دینی را برقرار کنند. این لازمه تدین هر متدینی است. ولی دیگران نتوانستند، گر چه در مسائل فقهی وسعه وضیق دایره آن بین آقایان اختلاف نظر است. ولی اصلِ این که یک حکومت مذهبی تشکیل شود، خواسته همه علمای ما از صدر تا زمان ما بوده است و مرحوم امام این کار را توانست بکند و این یک یادگار ماندگاری بود که ایشان از خود بجا گذاشت.
امام در حوزه فقه دارای نگرشهایی بودند که بر اساس همان دیدگاهها به وظیفه دینی خود عمل مینمودند. به عنوان مثال بحث ولایت فقیه و حکومت دینی یک نظریه فقهی بود که امام بدان باورمند بودند و بر اساس تعهد دینی و نگرش فقهی معتقدند بودند باید حکومت دینی ایجاد شده و مردم زندگی در پرتو دین را تجربه کنند. مایلیم در این خصوص نظرات جنابعالی را بدانیم.
رضازاده:حکومت دینی همان طور که اشاره کردم یک نظریه بوده که قبلاً در بین آقایان بوده، و نمیتوانستند آن را به فعلیت برسانند، ولی در زمان امام شرایط طوری بود که خدا هم میخواست این کار بشود. وقتی خدا خواست کاری بشود، مقدماتش فراهم میگردد. به عنوان مثال گمان من این است که در هیچ دین و مذهبی سابقه نداشته که یک عالم مذهبی مروج عالم دیگری شود.
مرحوم آقای میلانی با آن عظمت علمی و فکری که داشت. بعدها در خلال این مبارزات احساس کردند که باید در رأس انقلاب مرحوم امام باشد. شجاعانه در این جهت اقدام کردند. شاهد این که افراد موثق که مورد احترام همه آقایان هستند، چه از بازاریها و چه از رجال علمی در حوزهها نقل میکنند در آن زمان که رساله امام در هیچ جا پیدا نمیشد و کسی جرأت نمیکرد آن را داشته باشد، ما در منزل آقای میلانی، رساله امام را از ایشان گرفتیم. یعنی آقای میلانی با آن عظمت، رساله امام را به این آقایان میداده و میفرموده که از ایشان تبلیغ و ترویج کنید.
وقتی خدا میخواهد کاری پیش رود این چنین میشود و این خود افتخاری برای شیعه در دنیا است. که حوزههای علمیهاش چنین افرادی تربیت میکند. مرجع تقلید و عالمش وقتی در راه یک هدف که به نفع مذهب است میخواهد حرکت کند، تا احساس میکند فرد دیگری بهتر به درد این کار میخورد، از او ترویج میکند. مجتهدی توزیع کننده رساله مجتهدی دیگر میشود. این برای طرفین خیلی مهم است. هم نشانگر این که آقای میلانی چه انسان باتقوایی بوده، هوای نفس در وی راه نداشته و جز مذهب به چیزی فکر نمیکرده است. و هم نمایانگر این که امام چه شخصیتی بوده که آقای میلانی تشخیص میدهد باید ایشان در رأس این انقلاب قرار گیرد. با توجه با آن دید فقهی که دارد.
مرحوم آقای میلانی در عین آن که مخالف شاه بود و از او بدش میآمد، دید فقهیاش این بود که نمیتوانست اجازه بدهد که در این راه کسی کشته شود. و یا یک آسیب کوچکی هم به کسی برسد، میدانست که نمیتواند رهبر انقلاب باشد، چون در این انقلابها آدم کشته میشود. اما مرحوم امام نگرش فقهیاش این بود که ۱۰۰ هزار نفر هم اگر کشته شود، باید این انقلاب به پیروزی برسد. آقای خویی هم نگرشی همانند امام داشت. در سال ۱۳۵۴ که با آقای عبادی امام جمعه فقید مشهد و چند نفر دیگر که خدمتشان بودیم، عازم نجف شدم آقای عبادی بین راه نماز را جمع میخواند. نفهمیدم چرا نمازش را جمع میخواند آن جا که رفتیم یک شب بعد از درس از آقای خویی این مسأله را سؤال کردند که آقا شما نظرتان این است که اگر کسی قاچاق به کربلا و عراق بیاید، در بین راه باید نمازش را تمام بخواند؟ آن وقت ما فهمیدیم که آقای عبادی توجه به فتوای ایشان داشته است؟ ایشان فرمودند: بلی. اگر خوف جان یا مال یا ناموس داشته باشد، سفر، سفر معصیت است. و در سفر معصیت باید نماز تمام باشد.
یکی از آقایان آن جا نشسته بود و مرد مسنی هم بود، فوری به آقای خویی اعتراض کرد و گفت: آقا در زمان علمای ما حتی در زمان ائمه(ع) مردم میآمدند کربلا خلفای وقت هر از چند نفر، یک نفر را با قید قرعه میکشتند، کم کم به جایی رسید که هر نفر میآمد یک دست او را قطع میکردند. مردم کشته میشدند، یک دستشان قطع میشد به زیارت میرفتند، ائمه و علما منع نکردند، حالا شما میگویید اگر کسی خوف داشته باشد و قاچاقی بیاید، سفرش، سفر معصیت است؟ آقای خویی فرمودند: بلی. آن جا باید این کار میشد و الآن این کار باید بشود. آن جا اساس کربلا در خطر بود. میخواستند اسم امام حسین(ع) را اصلاً از بین ببرند، باید مردم میآمدند. هر چند از هر چند نفر یک نفر کشته شوند یا دستشان قطع گردد. تا چراغ روشن شود؛ اما حالا این چراغ روشن شده حالا کسی نمیتواند اسم امام حسین را از بین ببرد. حالا باید کاملاً قواعد فقهی رعایت شود. سفری که خوف جان، مال یا ناموس باشد هدف هر جا که باشد، در چنین سفری نماز تمام است. بعد بلافاصله ایشان به ایران گریز زدند، فرمودند: چون اساس اسلام در ایران در خطر است، باید مردم علیه این نظام قیام و تظاهرات کنند، ولو بلغ ما بلغ (هر چه کشته شوند)، چون اساس در خطر است، باید مردم کشته شوند.
خوب کسی مثل امام یا آقای خویی، فتوا میداد که باید مردم کشته شوند، کسی هم مثل آقای میلانی است که نمیتوانست اجازه دهد که یک نفر آدم در تظاهرات کشته شود. لذا تشخیص داد که با توجه به این نظر فقهی، ایشان برای رهبری این انقلاب به درد نمیخورد و باید رهبری به دست امام باشد. و همه این تشخیص را دادند. و تقریباً همه مراجع در صحنه بودند. این که بعضی میخواهند به هر نحوی علمای شیعه را از میدان خارج کنند، بنده آن را دستی در پشت پرده میبینم، یعنی دستی که علیه روحانیت کار میکند. میخواهند دعوت به انقلاب را منحصر کنند و شخص امام و بگویند بین علمای شیعه تنها ایشان بوده، بقیه نبودهاند، و حال آن که همه مراجع بودهاند. کسانی که در تظاهرات شرکت میکردند، نوعاً به فتوای مرجع تقلیدشان نگاه میکردند. آقای حکیم، آقای خویی، آقای شاهرودی، در مشهد آقای میلانی، در قم و شیراز مراجعی که معروف بودند.
یادم میآید در سالی که با آقای حاج شیخ مجتبی قزوینی عدهای از طلبههای مشهد به قم رفتند، حدود دو ماشین بود، که بنده هم بودم. جایی بودیم که مرحوم امام و مرحوم آقای مرعشی نجفی بود. بعد کسی (یک فرد شخصی) آمد دست آقای مرعشی را ببوسد. آقای مرعشی اشاره به امام فرمودند که آقا این جا تشریف دارند. نگذاشت که دست خودش را ببوسد. ارجاع داد به مرحوم امام، یعنی از همان وقتها فهمیدند که باید مرحوم امام جلو بیافتد.
پس همه مراجع بودند. اگر همه نبودند قطعاً حرکت مردمی و تودهای نبود. چون همه بودند، همه مردم در صحنه آمدند و امام در رأس قرار گرفت و بقیه فهمیدند ایشان باید جلو باشد.
بنده معتقدم که در این جهت تبلغ کم میشود. با این بیان این واقعیت، هم عظمت امام را اثبات میکند. و هم عظمت روحانیت را ثابت میکند که همه به فکر حفظ مذهب و مردم بودند نه تنها یک نفر.
مایلیم از ارتباط و آمد و شد امام به حوزه مشهد و نیز ارتباطات فکری و روحی ایشان با آیتالله میلانی بدانیم.
رضازاده: درباره رفت و آمد امام به حوزه مشهد، نقل میکنند که ایشان در تابستانها به مشهد مشرف میشدند و به منزل مرحوم حاج میرزا علی اکبر نوغانی وارد میشدند اما از وقتی که بنده به حوزه مشهد آمدم، امام اگر آمدهاند مخفیانه بوده است و من ندیدم.
اما رابطه امام با آقای میلانی خیلی زیاد بوده و کسی از آن باخبر نبوده است. زیرا آقای میلانی مردی نبود که تظاهری داشته باشد، او مرد عجیبی بود. واقعاً ایشان مظلوم واقع شده است، هیچ تظاهر نمیکرد که من کاری کردهام. یکی از آقایان اهل علم میگفت: من از نزدیک میدانم ارزشی که آقای خمینی برای آقای میلانی قائل است برای هیچ یک از مراجع قائل نیست. در حدی ایشان به آقای میلانی علماً و عملاً و از نظر خوش فکری معتقد است که اگر آقای میلانی حرکتش در جهت مخالف حرکت ایشان باشد، وی در حرکت خودش تردید میکند، که شاید من اشتباه کردهام. در این حد ایشان به آقای میلانی معتقد است.
معلوم است رابطههای خوبی بین امام و آقای میلانی بوده است. آیتالله وحید خراسانی نقل میکردند که امام در تهران یا قم به من فرمودند که ما میخواهیم تشکیلات روحانیون شهرها با هم رابطه داشته باشند. به بقیه آقایان گوشزد کردم، اما در مشهد، به خاطر احترام آقای میلانی چیزی نگفتهام. و نمیخواهم این فکر از طرف من القا شود. از آقای میلانی نظرخواهی کنید اگر این کار بشود چطور است که علمای شهرستانها با هم جلسهای داشته باشند و رابطهای با هم در این زمینه داشته باشند. و بعد ببینند نظر ایشان چیست ولی نگویید فلانی چنین نظری دارد. یعنی نمیخواهم من به ایشان القا کنم. با احتمال قوی نظر ایشان موافق است، وقتی موافق بود بگویید فلانی نیز چنین نظری دارد.
آقای وحید میفرمودند، من به آقای میلانی این مسأله را گفتم. ایشان فرمودند بسیار خوب است ما با آقایان هم فکری داشته باشیم و بعد من گفتم فلانی نیز چنین نظری دارد.
این مطلب دلیل بر این است که مرحوم امام برای آقای میلانی خیلی عظمت قائل بوده است. میگوید: نگویید فلانی چنین نظری دارد (که مثلاً به ایشان اهانت است) از ایشان نظرخواهی کنید. ایشان قطعاً این پیشنهاد را قبول خواهد کرد. بعد که قبول کردند. بگویید فلانی هم نظرش همین است. تا قهراً این رابطه بر قرار شود و همانگونه که گفتم این دلیل بر این است که امام برای ایشان خیلی عظمت قائل است. و الا این طوری کسی وارد میدان نمیشود. البته وقتی کار برای خدا باشد، طبیعی است که علقه و رابطه خیلی قوی است. ولی خوب جریان طوری بود که در اول انقلاب شاید مصلحت میدانستند که این رابطه خیلی علنی نباشد.
از مجموع فرمایشات حضرتعالی چنین استنباط میشود که نقش حوزه علمیه مشهد و عالمان حوزه، به ویژه مرحوم آیتالله میلانی در جریان شکلگیری نهضت، نقش فعال و بسیار مثبت و ارزندهای بوده است. اگر نکته دیگری در این خصوص هست، مایلیم بشنویم.
رضازاده: باید عرض کنم در بین علمای مشهد بعد از آقای میلانی برخی دیگر از علما هم نقش قابل توجهی در حرکت توده مردم داشتند که قابل تقدیر است و آقای میلانی غیر از همکاری با دیگر مراجع در جهت قیام مردم اقدام آخری هم ایشان کرده بودند که نتیجه نرسید و آن حکم ترور شاه است که به آقای سپهبد قرنی کتباً داده بودند، لکن قضیه لو رفت و سپهبد قرنی به زندان افتاد.
و اصولاً باور من این است که علما مشهد و غیر مشهد همه دشمن شاه بودند و در این تردید نیست و کسانی اگر به ظاهر اقدام جدی نمیکردند ترس از این داشتند که اگر شاه برود ممکن است شوروی وارد مملکت شود این چیزی بود که بنده از خیلی از شخصیتهای متدین مملکت (چه روحانی و چه غیر روحانی) میشنیدم؛ زیرا با نفوذی که کمونیست داشتند چنین ترسی وجود داشت و اگر شوروی میآمد دیگر چیزی باقی نمیماند.
من معتقدم که اکثر قریب به اتفاق مراجع و علمای شیعه مردمان متدینی هستند، اینها بودند که این مذهب را به دست ما دادند روحانیت بود که در واقع مقدمه انقلاب ایران را درست کرد.
زحمات آن روحانیون سابق بود که مردم را جوری تربیت کردند که در ۳۰ سال قبل تا آقایان به میدان آمدند گفتند علیه شاه حرف بزنید همه در خیابانها ریختند اینها تربیت شدگان همان روحانیون قدیم بودند همانها که متأسفانه به عنوان دفاع از انقلاب آنها را سخت کوبیدیم و بنده از این کار خیلی نگران بودم و به طلبهها میگفتم این حرفها مال دشمنان روحانیت است که شما را وادار میکند کسانی را که بین مردم جایگاهی دارند لکه دار کنید و تحت عنوان این که اینها انقلابی نیستند ضربه بزنید.
حال باید دید آیا ما همانند روحانیون گذشته توانستهایم بعد از انقلاب مردم را در حدی تغییر دهیم که اگر یک وقت خطری این نظام و مذهب را تهدید کرد مثل اول انقلاب مردم در خیابان بریزند و از مذهبشان دفاع کنند؟ و اگر توانستیم که نتوانستهایم آیا علتی غیر از تضعیف ایمان مردم نسبت به روحانیت که معادل از بین رفتن قداست روحانیت است دارد؟! در هر صورت دفاع این شکلی از انقلاب و نظام به مانند دفاع از اسلام و حوزه که دو تفکر قبلی اسلام منهای روحانیت، و تغییر کتب درسی حوزه شعار خودش قرار داده بود ثمره کمر شکنی برای مذهب اهلالبیت و اسلام دارد.
و در پایان با تمام وجودم عاجزانه میگویم: اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبه امامنا، و تهب لنا رافته و رحمته، و دعائه و خیره. والسلام.