آیتالله موسوی خلخالی پس از اشاره به نیاز انسان به حکومت و ناکارآمدی الگوهای حکومت بشری و به تبیین ضرورت حکومت به جعل الهی به دلایل ولایت پیامبر و ائمه(ع) میپردازد. ایشان سپس به ولایت فقیه بهعنوان ادامه ولایت انبیا و اوصیا استدلال و به دیدگاه مرحوم آیتالله خویی در مورد ولایت فقیه اشاره میکند. بنابر دیدگاه این استاد فقید، ولایت در حکومت با ولایت در تصرف متفاوت است و فقیه باید برای استقرار حکومت اسلامی اقدام کند.
اختصاصی شبکه اجتهاد: بشر از دیرباز به دنبال فراهم آوردن اسباب سعادتمندی خویش بود و در این راستا از هیچ تلاشی فروگذار نکرد تا آنجا که گاهی برای به دست آوردن آن، مجاب به ارتکاب جنایت میشد. نوع بشر از این نگاه که برای رسیدن به اتوپیای خود میتوان جنایت کرد به وحشت افتاد و به این منظور درصدد آمد تا الگو و چارچوبی برای حرکت خود به سمت آرمانشهر ترسیم کند. تلاشهایی که برای ترسیم ساختار سیاسی حکومتها و تفکیک قوا و… صورت گرفت در این راستا بود. اسلام مدعی این الگو هم نمیتواند آرمان بشر را فراهم آورد بلکه علاوه بر تجدیدنظر در مفاهیمی همچون سعادت و آرمانشهر و بازتعریف آنها براساس دادههای وحیانی، الگو و چارچوب متفاوتی برای حرکت بهسوی سعادت لازم است و آن، سرپرستی جامع توسط پیامبران است، بحث از ولایت فقیه از پیشینه تاریخی قابل ملاحظهای برخوردار است.
۱- نیاز انسان به حکومت
بشر برای آرامش و امنیت و حفظ نظم در زندگی به حکومتی قانونی نیاز دارد که با اجرای قانون، نظم را به ارمغان آورد. برای این منظور معمولاً حکومتها در تمام کشورها واجد این سه رکن هستند: قوه مجریه، قوه مقننه و قوه قضائیه. قوه مجریه و در صدر آن، رئیسجمهور، اجرای قوانین را برعهده دارد و اگر اختلافی به وجود آمد قوه قضائیه مسئول حل مشکل خواهد بود.
۲- ناکارآمدی الگوهای حکومت بشری
اما الگوهای بشری تمام نیازهای انسان را تأمین نمیکند. اسلام رکن دیگری را به این سه قوه، اضافه میکند؛ رکنی الهی و رحمانی، که همان حکومت «الله» است.
کشورهایی که حکومتشان فاقد این رکن هستند نمیتوانند جوابگوی خواسته مردمانشان باشند؛ کشتارها، دزدیها، اذیتها، شهوترانیها و زندانهای پر مجرم، مؤید این ادعا است. ازاینرو به انبیا خطاب شد: «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَه فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ.» آن رکن چهارم، همان رشته نبوت در اسلام و حکومت اسلامی است.
۳- نیاز حکومت پیامبران به جعل الهی
این رکن، نیاز به جعل دارد؛ مانند اینکه خداوند میفرماید: «َیا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَه فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ…» «فاء» در این آیه برای تفریع است، پس (فَاحْکُمْ) حکم نمودن بعد از جعل منصب است؛ بعد از اینکه منصب میدهد، میفرماید این کار را انجام بده. لذا این منصب که منشأ آن جعل تشریعی خداوند است الهی میباشد. آیات زیادی مؤید این معناست:
«فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ»؛ «إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ»؛ «ثُمَّ رُدُّواْ إِلَى اللَّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِ أَلَا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِینَ» این همان ولایت الهی است. حکم و ولایت از آن خداوند است و کسی که جلوتر از همه بهحساب ما رسیدگی میکند هموست، دادگاهها نمیتوانند بهحساب کسی برسند و فقط خداوند این کار را خواهد کرد؛ زیرا «هُنالِکَ الْوَلایه لِلَّهِ الْحَقِّ» یعنی ولایت از آن خداست.
۴- پیامبران، واسطه حکومت الله بر انسانها
خداوند پس از اینکه در قرآن چندین بار نام انبیا را میآورد میفرماید: «أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّه» در این آیه انتقال حکم و ولایت به انبیا بیان میشود؛ زیرا حکومت الهی نمیتواند بدون هیچ واسطهای به مردم برسد؛ زیرا بین مردم و ولایت الهی سنخیتی نیست. ازاینرو برای اجراشدن، قوس نزولی لازم است و پیام بر انبیا نازل میشود تا حکومت الهی را اجرا شود.
۵- دلایل ولایت ائمه علیهمالسلام
حضرت رضا(ع) به فضل بن شاذان میفرمایند: اگر کسی بگوید چرا خداوند ائمهای را اولی الامر قرار داد و امر به اطاعت از آنان نمود؟ در پاسخ میگوییم دلایل زیادی دارد و در اینجا به سه جواب اشاره میشود.
دلیل اول: حضرت رضا (ع) به نظام داخلی اشاره میکنند و میفرمایند: «أَنَّ الْخَلْقَ لَمَّا وَقَعُوا عَلَى حَدٍّ مَحْدُودٍ وَ أُمِرُوا أَنْ لَا یَتَعَدَّوْا ذَلِکَ الْحَدَّ»؛ یعنی مردم به رعایت حدود خاصی و عدم تعدی از آنها مأمور شدهاند مثل غیبت نکن، دروغ نگو، دزدی نکن، شهوترانی نکن و … . اولوالأمر مردم را داخل در این حدود مشخص شده، مدیریت کرده و نمیگذارند از آن حدود تجاوز کنند و این یعنی تأمین امنیت داخلی از طریق معنوی. امنیت داخلی مبتنی بر حکومت الهی یعنی خوفی در قلب مردم ایجاد میشود که مانند پلیسی داخلی در قلب مردم موجب اجتناب از معاصی است؛ امنیت داخلی در این جهت است؛ این از اسرار حکومت اولوالأمر است که ولی امر بتواند در همهجا امنیت را برقرار کند و این فقط مختص قوه رابع در اسلام است که در حکومتهای دیگر وجود ندارد. ازاینرو حاکم اسلامی باید دارای ویژگیهایی باشد که این مسئله را تأمین کند. امام صادق (ع) در توصیف این شرایط میفرماید: «مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِینِهِ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوهُ» کسی که در رأس این قوه رابعه قرار میگیرد باید این خصلتها را داشته باشد، نفسش را کنترل کند، خدا را فراموش نکند، مطیع امر مولایش باشد و آخرت را هم فراموش نکند.
دلیل دوم: «أَنَّا لَا نَجِدُ فِرْقَه مِنَ الْفِرَقِ وَ لَا مِلّه مِنَ الْمِلَلِ بَقُوا وَ عَاشُوا إلَّا بِقَیِّمٍ وَ رَئِیسٍ لِمَا لَابُدَّ لَهُمْ مِنْهُفِى أَمْرِ الدِّینِ وَالدُّنْیَا؛ فَلَمْ یَجُزْ فِى حِکمه الْحَکِیمِ أَنْ یَتْرُکَ الْخَلْقَ مِمَّا یَعْلَمُ أَنَّهُ لَابُدَّ لَهُمْ مِنْهُ، وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ إلَّا بِهِ، فَیُقَاتِلُونَ بِهِ عَدُوَّهُمْ، وَ یُقَسِّمُونَ بِهِ فَیْئَهُمْ» ولی امر، منافع ملت را لحاظ نماید و فیء آنها را در بینشان تقسیم نماید و با سامان دادن نیروی دفاعی در مقابل دشمن میایستد.
دلیل سوم: اگر عالم دینی در رأس حکومت نباشد، جامعه از انحرافات و بدعتهایی که دین را تهدید میکند ایمن نیست: «و مِنْهٰا أنَّهُ لَوْلَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ إِمٰامٰاً قَیِّماً أَمیناً حافِظاً مُسْتَوْدَعاً، لَدَرَسَتِ الْمِلَّه وَ ذَهَبَ الّدینُ وَ غُیِّرَتِ السُّنَنُ وَ الأحْکامُ، وَ لَزٰادَ فیهِ الْمُبْتَدِعُونَ و نَقَصَ مِنْهُ الْمُلحِدُونَ و شَبَّهُوا ذلِکَ عَلی الْمُسْلِمینَ…» این مسئله، چیزی ورای وظایف قوه مجریه و مقننه و قضاییه را میطلبد که همان قوه چهارمی است که بیان شد.
۶- ولایت فقیه، ادامه ولایت انبیا و اوصیا
با توجه به این سه دلیل، مسئله ولایت فقیه جای سؤال نیست. به عقیده شیعیان، مسئله حکومت الهی برای انبیا جعل شده است: «وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» و پس از نبی، به وصی او که امام است منتقل میشود که این انتقال هم نیاز به جعل تشریعی دارد. سؤال این است که در فرض غیبت امام، چه باید کرد؟ به حکم عقل، کسی میتواند در رأس قوه رابعه قرار گیرد که سنخیتی با آنچه پیامبر و امام دارد داشته باشد؛ لذا میفرمایند: «فَأَمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِینِهِ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوهُ»، فقها قدر متیقن از کسانی هستند که میتوانند در این منصب قرار گیرند. تقلید در این روایت شریفه اطلاق دارد و به معنی حجیت قول اوست نه فقط حجیت فتوای او؛ بر مردمان لازم است که از او در سیاست و هر چیزی که به آن نیاز دارند تقلید کنند؛ هرچند در نگاه اول، لزوم تقلید از رساله عملیه فقیه به ذهن میآید؛ ولی اطلاق روایت بالا، تقلید در حوزه وسیعتری را ثابت میکند؛ یعنی تقلید به معنای متابعت جامع. لذا اگر میرزای شیرازی حکم به حرمت استعمال تنباکو میدهد باید از وی متابعت نمود؛ زیرا قول او به دلیل این روایت، حجت و حکمش نافذ است؛ و نیز از همین نمونه، تقلید مردم و برخی از علما و بزرگان از فتوای مرجع تقلید وقت، آیتالله شیرازی مبنی بر وجوب جنگ با انگلیس در جنگ جهانی اول است.
مهمترین وظیفه ولیفقیه، مراقبت از دین است که این امر محقق نمیشود مگر به تقلید همه از او که در برخی مواقع برخی از این تقلید سر باز میزنند. پیغمبران هم در عالیترین مقام بودند، پیامبر اکرم (ص) همه آنچه را که باید میگفت بیان داشت لیکن چقدر اثر داشت. هر عیبی که مشاهده میشود ناشی از قصور مقلدین است نه مقام ولایت.
بنده در «الحاکمیه فی الاسلام» ولایت را به ۱۰ شاخه تقسیم کردهام. در اینجا مناسب است قدری درباره دیدگاه سیدنا الاستاد (آیتالله خویی) بگویم.
۷- نظر آیتالله خویی(ره) در مورد ولایت فقیه
برخی فکر میکنند که آیتالله خویی ولایت فقیه را قبول ندارد؛ در حالی که چنین نیست. ایشان بر این باورند در صورتی که جهاد با کفار به نفع مسلمین باشد، جهاد بر آنان واجب است و وجود مقدس امام، شرط نیست. ایشان در جواب این سؤال که چه کسی در نبود امام متصدی این کار خواهد بود؟ میفرماید: «یظهر من صاحب الجواهر اعتباره بدعوى عموم ولایته بمثل ذلک فی الزمن الغیبه وهذا الکلام غیر بعید بتقریب الآتی و هو أن على الفقیه ان یشاور فی هذا الأمر المهم أهل الخبره والبصیره من المسلمین حتى یطمئن بان لدى المسلمین… و بما ان عملیه هذا الأمر المهم فی الخارج بحاجه على قائد و آمر بین المسلمین یرى المسلمین نفوذ امره ویؤدی على عدم تنفبذه بشکل مطلوب و کامل».
به پیامبر (ص) با جلالت شأنی که داشت خطاب شد که «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر» لذا فقیه نیز به طریق اولی باید با اهل خبره شورت کند و ببیند آیا جهاد با کفار به مصلحت مسلمین است؟ تعداد نیرو، سلاح و… کافی است؟ چنانچه مطمئن شد حکم به جهاد دهد. کسی میتواند حکم به جهاد بدهد که تمامی مسلمین حکم او را قبول داشته باشند و چنین شخصی جز فقیه جامعالشرایط نخواهد بود؛ مانند آیتالله شیرازی، امام خمینی و… سپس میفرماید اگر دیگری بخواهد این کار را انجام دهد موجب هرج و مرج میشود چون همه مسلمین او را قبول ندارند یکی تابع اوست و دیگری نیست که موجب عصیان میشود ولی هنگامی که همه تابع بودند، نتیجهاش همان چیزی میشود که در دفاع مقدس مشاهده شده است.
حال اگر نظریه ولایت فقیه را پذیرفتیم و فقهای متعددی در این میان برای این منصب صلاحیت داشتند باید دست به انتخاب زد؛ یعنی خبرگان رهبری، باید یک نفر برای حفظ نظم انتخاب کند. وقتی فقیهی انتخاب شد و در رأس قرار گرفت دیگران در آن امر حکومتی باید از او متابعت نمایند. در تمام دنیا و تمامی جمهوریها اختلاف نظر وجود دارد که برای حل این اختلافها یک نفر را انتخاب مینمایند در کشور ما نیز علما و اهل خبره و اجتهاد جمع شده و به یک نفر رأی میدهند؛ این انتخاب مستند به یک عنوان ثانوی است که میتواند لاضرر، لاحرج و یا ادله حفظ نظم باشد؛ زیرا تعدد فقها و اختلاف آرای حکومتی، مستلزم ضرر و حرج و بینظمی خواهد بود. قواعدی همچون لاضرر و یا لاحرج موجب میشود که خبرگان فقهی، دست به انتخاب بزنند وقتی یکی انتخاب شد دیگر مشکلی به وجود نمیآید اما اختلاف نظرات فقها در فتواهای مختلف مثل چگونگی نماز و احکام و … موجب اشکال نمیشود.
۸- ولایت در حکومت و تفاوت آن با ولایت در تصرف
باید بررسی کنیم ببینیم معنی اطلاق چیست؟ وقتی میگوییم «اکرم العالم» مطلق است یعنی فرقی نمیکند عالم سید باشد یا خیر، با لباس روحانیت یا خیر، پیر باشد یا جوان. حال باید دید معنی اطلاق در ولایت مطلقه چیست؟ میتواند به این معنی باشد که ولیفقیه باید در تمام شئون حکومت، ورود داشته باشد؛ مثل اقتصاد و سیاست، جنگ و … معنای ولایت فقیه نیز همین است که در رأس قرار میگیرد و بر کارها نظارت کند و در کارهای مهمی که سرنوشتساز است دخالت نماید. البته آیه «شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» را هم باید در نظر داشته باشد؛ اما اگر مراد از اطلاق، مثلاً اطلاق در مقام تصرف است به این معنی که فقیه ولایت دارد تا در هر چیزی، مطلقاً تصرف کند تا آنجا که حق دارد در اموال مردم چه مصلحتی در آن باشد و چه نباشد تصرف کند پذیرفتنی نیست و دلیلی بر چنین اطلاقی نیست. حضرت امام نیز قائل به چنین اطلاقی نیست.
عبارت ایشان این است: ثم إنا قد أشرنا سابقا إلى أن ما تبث للنبی (ص) و الامام (ع) – من جهه ولایته و سلطنته – ثابت للفقیه؛ و أما إذا ثبت لهم ولایه من غیر هذه الناحیه فلا. فلو قلنا: بأن المعصوم له الولایه على طلاق زوجه الرجل، أو بیع ماله أو آخذه منه و لو لم تقتضه المصلحه العامه، لم یثبت ذلک للفقیه، ولا دلاله للادله المتقدمه على ثبوتها له حتی یکون الخروج القطعی من قبیل التخصیص.
لذا ولایت در تصرف را نباید با ولایت در حکومت اشتباه کنیم. آنچه اطلاق دارد ولایت در حکومت است و به این معنی است که اگر در امری مصلحت اقتضا کرد میتواند رأی بدهد و آن را اصلاح نماید.
۹- فقیه و اقدام برای استقرار حکومت اسلامی
اگر حکومت دست غیر فقیه باشد آیا فقیه میتواند مردم را بر علیه آن شخص تحریک نماید؛ درحالی که میداند اگر مردم را تحریک نماید کشته خواهند شد؟ آیا فقیه این حق را دارد که مردم را بر علیه حکومت بشوراند هر چند کشته شوند تا حکومت به دست فقیه برسد؟
اگر بنده فقیه باشم و احتمال بدهم کسی که حکومت را به دست گرفته است یا خودش خیانت میکند یا خائنی او را بر سر کار آورده است و عامل اجنبی است و میخواهد حکومت کفر را بر مسلمین مسلط نماید، طبق آیه شریفه «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» قطعاً سکوت نمیکنم. اگر بتوانیم جهاد میکنیم همانطور که امام توانست این کار را انجام دهد؛ اما اگر همان شخص بخواهد زیر نظر فقیه حکومت نماید مانعی ندارد.