شبکه اجتهاد: پانزدهم بهمن ماه بود؛ یعنی درست نیمی از زمستان سرد سال ۵۷ سپری شده بود و نیمی در پیش. مدارس، مساجد، بازارها، دانشگاهها و همه کشور، در یک اعتراض مدنی و هماهنگیِ مردمی تعطیل شده بود؛ شاه از ایران رفته بود، نظام ستمگرش در آستانه فروپاشی قرار داشت و با آمدن امام خمینی به تهران، جان تازهای به کالبد انقلاب دمیده شده بود؛ بهار گویی پیشاپیش، در دل مردمان شکوفه داشت، همه در تب و تاب انقلاب بودند و چشمها به انتظار واقعهای که رخ دهد و حماسهای که به ثمر نشیند. امام که قصد آمدن کرد، بسیاری از مردم مشهد نیز به تهران رفتند، تا خواه به آیین پیشواز پیشوا برسند و خواه پس از استقرار ایشان، به دیدار رهبری کامیاب شوند که ماهها نام او را در فریادهای خروشان خویش بر زبان داشتند.
مشهد نیز مانند دیگر شهرهای این سرزمین، ماهها مبارزه کرده بود و بزرگان روحانیِ این شهر، پیشاپیش بسیاری دیگر از قشرها، در هر مناسبتی، با صدور اطلاعیههای انقلابی، مردم را به حضور در صحنه تظاهرات و تحصن و اعتراض به ظلم و ستم رژیم حاکم و پیروی از دستورهای رهبر انقلاب فرا میخواندند. شاید تحصن علمای مشهد در بیمارستان امام رضا (ع) یکی از بهیادماندنیترین و البته مؤثرترین اعتراضهایی باشد که در آن سال صورت پذیرفت. حضور همواره ایشان در راهپیماییها، تعطیل کردن حوزههای درس و محرابهای جماعت، نشستن با متحصنان در جایگاههای اعتراض، همه و همه اقدامات معنادار ایشان بود که مردم را نیز به تحرّک و اقدام انقلابی وا میداشت. باید نمایانترین وجه این حضور روحانی را در صدور اطلاعیههای مشترک دانست که شاید در سراسر دوران پرشور انقلاب، هیچ اطلاعیهای از سوی علما و روحانیون مشهد انتشار نیافت، جز آن که نام و امضای چند تن از آنان را در ذیل خود داشت و همین همداستانی و همراهی بود که مردم را نیز به حضور گستردهتر تشویق میکرد و به ادامه راه امیدوارتر.
و این گونه بود که درست سه روز پس از بازگشت امام، در آن عصر بهمنماه سرد، سه تن از علمای مشهد، یعنی آیات عظام مروارید و فلسفی و زنجانی، که امضای آنان همواره در پایان اطلاعیههای انقلابی قرار داشت، در کاروانی کوچک با سه خودرو سواری، و همراهی تنی چند از خویشان، راهی تهران شدند تا به حضور امام برسند و بازگشت ایشان را خیر مقدم گویند و مراتب همراهی و پشتیبانی و همبستگی خود و مردم مشهد را با آرمانهای ایشان به آگاهی برسانند.
هوا سرد بود و روزها زمستانی و کوتاه! نه اتومبیلهای آن زمان توان تند رفتن داشتند و نه راهها امنیت سفر در شب. عصر راه افتادند و شبهنگام که خود را به سبزوار رساندند، در منزل آشنایی بیتوته کردند و تا دیرگاه نشستند و پیش از دمیدن آفتاب، صبحانه شتابانی خوردند و به راه افتادند که باقیمانده مسیر را در روز بپیمایند.
نماز ظهرِ شاهرود را، هنوز در یاد دارم که در مسجد قدیمیِ شهر و در زیر طاقهای کوتاهِ گچی، به امامت مرحوم آیتالله مروارید اقامه کردند و همان جا ماندند و مرحوم پدرم حاج محمدباقر مروارید و دو سه تن از همراهان برای خرید نان و سبزی و پنیری به بازار شهر رفتند و پس از بازگشت، با هماهنگی خادم مهماننواز مسجد، سفره سفر را در پشتِ پرده انداختند و ناهار جمعِ سیزدهنفره ما، همان جا خورده شد. مائده ساده را که گسترانیدند، یکی از همراهان، از این که پیاز در سفره غایب است، گلایه کرد و با اشاره به حدیثی معروف خواست که به استحباب خوردن پیاز هر شهر عمل شود، که آیتالله فلسفی بیدرنگ فرمود: «اما مطمئن باشید که این استحباب برای خوردن در مسجد وارده نشده است». دیگری گفت: «اگر اعاظم علمای مشهد را در پشت پرده مسجد بزرگ شاهرود ببینند، چه حکایتی میشود!»
شب که پرده سیاه خود را بر دامن فراخ آسمان کشید، اتومبیلهای ما به حوالی ورامین رسید، قهوهخانهای در کنار راه بود که ایستادیم، گروهی حدود ده نفر از زنجان آمده بودند، تا از امام جمعه شهرشان یعنی آیتالله زنجانی که دوران تبعید را در مشهد گذرانده بود و اینک به عنوان نخستین سفر پس از اقامت اجباری، به دیدار امام میرفت، استقبال کنند. این گروه با سلام و صلوات، هیأت را در برگرفتند و بهیادگار عکسی گرفتند و به رغم اصرارهای فراوان مرحومان آیتالله مروارید و آیتالله فلسفی، به تعبیر مریدان، امام زنجانی و فرزند ارشد ایشان را چونان نگینی در میان خویش نهادند و با خود بردند، تا فردا از محل اقامت خویش به دیدار امام خمینی بروند.
تا کاروان به تهران برسد، راهی چندان نبود، و چون هنوز دیری از شب نگذشته بود، آقایان بیدرنگ راهیِ خیابان ایران و مدرسه محل اقامت امام شدند. خیابانهای شهر آرام و کوچههای پیرامون مدرسه آرامتر. شهر در سکوتی میان دو فریاد، خفته بود؛ با ماشین، تا نزدیک درِ ورودی مدرسه رفتند و آن جا بدون هیچ مقدمهای درخواست دیدار کردند. امام اما فرصت نداشت؛ زیرا همان جا اعلام شد که مراسم تعیین مهندس مهدی بازرگان به عنوان نخستوزیر دولت موقت در جریان است. نگهبانان اقامتگاه پیشنهاد کردند که از دو حال خارج نیست: یا چندی بمانید تا مراسم به پایان رسد و شما را به حضور بپذیرند، یا دیدار خود را به فردا موکول کنید تا با فراغت بیشتری شما را پذیرا شوند. طبیعی بود که به دلیل مراعات حال امام و خستگی ناشی از سفر، قرار را به فردا بگذارند. این جا بود که آیتالله فلسفی و داماد محترمشان آقای خوانساری از آیتالله مروارید و همراهانشان جدا شدند و برای دیدار فردا قرار گذاشتند.
روزها و شبهای شگفتی بود! سراسر کشور التهاب عجیبی داشت و برای ما که از مشهد به تهران رفته بودیم، اوضاع شگفتانگیزتر مینمود، خبرها دمبهدم در سطح شهر پخش میشد و هر لحظه، رخداد دیگری را در خود میپرورانید. مهمترین خبر آن شب انتصاب مرحوم مهندس بارزگان به نخستوزیری بود که حکایت از گامی بلند به سوی جلو داشت.
صبح هفدهم بهمنماه، هوا آفتابی بود و دلها نیز هم! دو آیتالله با همراهان مشهدی و چند تن از بستگان تهرانی که به ایشان پیوسته بودند، در نزدیکی محل استقرار امام قرار گذاشتند و راهیِ دیدار امام شدند. خیابانهایی که شبهنگام آرام بود، اینک شور و نشاط وصفناپذیری داشت، تو گویی همه راهها به «خیابان ایران» ختم میشد. کوچههای منتهی به مدرسه که دیشب خاموش مینمود، امروز لبریز از مرد و زن و پیر و جوان بود و همگی گروهگروه، با مشتهای گرهخورده و گامهای استوار و مصمم میرفتند تا با رهبر خویش پیمانی دوباره ببندند.
دری که دیشب باز نشد، امروز به روی همه ما گشوده بود، آیتالله مروارید و آیتالله فلسفی پیشاپیش به راه افتادند و ما نیز در پی. پلههای مدرسه را بالا رفتند و از آن جا به طبقه دوم، جایی که گویی اتاق استراحت امام بود؛ کلاس بود با تخته سیاه و زیراندازی به جای نیمکتها و رختخوابی که با ظرافت جمع شده بود و چندین کتاب، که من یکی از آنها را خوب در یاد دارم؛ «زندگانی سیاسی احمدشاه» نوشته حسین مکّی. سرسرای مدرسه محل آمدوشد چهرههایی بود که نامشان را پیشتر شنیده بودیم. از فرزند و نوه امام تا آقای مطهری و آقای خلخالی و… و آقای فردوسیپور که برای هماهنگی این دیدار تلاش بسیاری کرده بود و که و که.
دقایقی بیش سپری نشده بود که میهمانان را برای دیدار فرا خواندند. پلههایی را که بالا آمده بودیم بازگشتیم و دالان را پیمودیم. امام در اتاقی که دو پنجره از دوسوی آن گشوده بود، شعارهای انقلابی مردم را میشنید و به ابراز احساسات آنان پاسخ میداد، و هنگامی که دید میهمانان میخواهند کنار درِ ورودی بنشینند، به استقبال آمد و آغوش گشود و دست آیتالله مروارید را گرفت و نزد خود به آن سوی اتاق برد و ما نظارهگر این دیدار. تا بنشینند، ما ایستاده بودیم و آن گاه یکایک در برابرشان زانوی ادب زدیم.
گفتوگوها بیشتر احوالپرسی بود و خیر مقدم و دعا و خیرخواهی و پرسش از اوضاع شهر مشهد و تشکر از همراهیها. تا بگویند که آیتالله زنجانی هم با ما آمده بودند، امام خبر داد که «ایشان صبح اینجا بودند و خبر آمدن شما را نیز گفتند»، و ادامه داد که «قرار شد به زنجان بروند». خبر آن در روزنامه عصر همان روز هم منتشر شد که آیتالله زنجانی پس از دیدار امام به زنجان برگشت.
نه تنها شعارهای مردم تمام نمیشد، بلکه هر لحظه فراتر میرفت و دیدار با امام را طلب میکرد. با اشارهای که آقای خلخالی به ساعت خویش کرد، به همه فهمانید که وقت دیدار تمام شده است، اما شوق دیدار همه را بر جای خویش نشانده بود. این بار به زبان گفته شد که وقت به پایان رسیده است و باید بروید؛ اما میزبان امام بود؛ از این رو، خود با دست اشاره کرد که خودم بهموقع برخواهم خاست و لزومی ندارد که وقت را نشان دهید. لحظاتی گذشت و امام برخاست و پس از خداحافظی به کنار پنجره رفت و دو آیتالله از اتاق بیرون آمدند و ما نیز در پی.
راه آمده را بازگشتیم و در لابهلای انبوه جمعیتی که چونان سیلی خروشان به این سو و آن سو میرفتند تا خود را به دیدار رهبر خویش برسانند، با هم وداع کردیم. آیتالله فلسفی در تهران ماندند تا خود بهتنهایی به مشهد بازگردند و آیتالله مروارید عصر روز نوزدهم به قم رفتند. بازگشت از سفر قم مصادف بود با روزهایی که سراسر شهر تهران به دفاع از همافران برخاسته بود؛ نزدیک ظهر بود، و صدای آژیر یک لحظه قطع نمیشد. تا به سه راه ضرابخانه برسیم، باید از جلو ستاد مشترک ارتش میگذشتیم؛ غوغایی بود. روز بعد، راهپیمایی گستردهای در حمایت از مهندس بازرگان به عنوان نخستوزیر منصوب امام هم برگزار شد و پس از آن، آیتالله مروارید به مشهد بازگشت و آیتالله فلسفی نیز پیشتر به مشهد رسیده بود. آیتالله زنجانی نیز برای چندی به زنجان رفت، و سالها بعد به مشهد بازآمد. خداوند روح همه همراهان آن سفر را که اینک در خاک خفتهاند، شاد گرداند. بمنّه و کرمه.
شفقنا: این نوشته در کتاب «فقیه پارسا» یادنامه نخستین سالگرد درگذشت آیتالله فلسفی به قلم محمدرضا مروارید چاپ رسیده است.
با سلام و تشکر
چرا از تصاویر همان دیدار استفاده نمی کنید؟؟؟!!!!
شاید خیلی از بزرگان قبل انقلاب یا اوایل آن حمایت هایی از انقلاب داشته بوده باشند، اما در ادامه به جهت اتفاقاتی نظرشان تغییر کرده و حمایت های سابق را نداشته باشند، کما اینکه مثال های بارزی برای آن قابل بیان است. …
مشهد و مشهدی ها هیچگاه این دو عالم جلیل القدر را فراموش نخواهند کرد.
حقا که هردو بزرگوار در این دنیا، ذوب در ولایت اهل بیت بودند. ان شاء الله در آن دنیا هم قرینشان باشند.