تجربه تاریخی نشان داده است که نوع نگرش به مقولاتی همچون تصویرگری و مجسمهسازی و ارتباط آن با ترویج و اشاعه دین از اهمیت بالایی برخوردار بوده است و براساس دو دیدگاه این هنرها هم توانستهاند موجب رشد و تبیین نافذ مفاهیم دینی باشند و هم این قابلیت را دارند که سبب سقوط و نزول آن شوند.
شبکه اجتهاد: هنر نقاشی و برخی از گونههای هنرهای تجسمی از قدیمالایام در خدمت نشر، تبلیغ و ترویج آئین مسیحیت بوده است که از جمله مصادیق آن، میتوان از نقوش دیواری و سطوح داخلی کلیساها نام برد که به واسطه آن برخی از مقاطع تاریخی، به ویژه مقاطع تاریخی زندگی عیسی بن مریم(ع) در معرض دید مخاطبان، مراجعان و عابدان کلیسا قرار گرفته است.
اساساً مسیحیت از نقاشی و مجسمه در تبیین و معرفی کیش و آئین خود نهایت استفاده را برده و این در حالی است که در دین مبین اسلام و شریعت محمدی(ص) غالباً اثری از کاربرد این هنر در بیان مفاهیم، معارف و شخصیتهای برجسته اسلامی دیده نمیشود که البته برخی از دلایل این رویکرد، حرمت و اشکالی است که فقه اسلامی برای هنرهایی مانند تصویرگری، مجسمهسازی و برخی از گونههای هنرهای تجسمی قائل شده است.
پیرامون این موضوع و مختصات هنر در خدمت آئین مسیحیت و تطابق کاربردی آن در ترویج شریعت محمدی(ص) ایکنا با عبدالحمید قدیریان؛ نقاش، کارشناس هنرهای تجسمی، طراح صحنه و مدیر هنری برخی از پروژههای سینمایی از جمله «مریم مقدس(س)»، «ملک سلیمان(ع)»، گفتوگویی ترتیب داده است که در ادامه آن را میخوانید:
تصویرگری و تجسم مانند آنچه شاهد کاربرد آن در آئین مسیحیت هستیم، در وادی هنر اسلامی چندان مورد توجه قرار نگرفته است، دلیل توفیق تصویرگری و تجسم در آئین مسیحیت چیست؟
قدیریان: پرسشی که مطرح شد ابعاد وسیعی دارد که هم به لحاظ تاریخی و هم فرهنگی و اجتماعی باید مورد بحث و توجه قرار گیرد. زمانی ممکن است بحث بر سر این باشد که آیا تصویر در فضای تمدنی جایگاهی دارد و یا در ابعاد کلیتر بیاییم و تصویر را در نظام هستی مورد مداقه قرار داده و بگوییم که از چه جایگاهی برخوردار است. اگر تصویر دارای اهمیت باشد، این پرسش مطرح میشود که مثلاً چرا قرآن تصویر نیست و کلام است؟ به طور کلی اگر تصویر جایگاهی در شریعت اسلامی دارد، پس چرا در اسلام برای آن حرمت قائل شدهایم و در ادامه مثلاً مجسمهسازی حرام است؟
بحث و بررسی پیرامون این سؤالات بسیاری از موارد ابهام را روشن میسازد. اما در رابطه با دیدگاه آئین مسیحیت و پرداختن آنها به تصویر باید بگویم که در ابتدا با دقت در تاریخچه آئین مسیحیت میتوان دریافت که شروع مسیحیت به شکل رسمی از پادشاهی کنستانتین و اتفاقاتی که او بدانها دامن زد، کلید میخورد. مقطعی که در آن فرهنگ حاکم بر امپراطوری روم به شکلی عیان و واضح از تصویر استفاده کرده و جایگاه این مدیوم بیش از پیش مطرح است. اساساً مجسمه و نقاشی از جمله ملزومات تمدنی این امپراطوری است و لذا زمانی که مسیحیت پا به عرصه عمومی میگذارد برای تبیین مفاهیم و اشاعه مذهب از این عنصر کارآمد نهایت استفاده را میبرد. مدیوم نقاشی و مجسمهسازی از چنان قدرتی برخوردار است که در طول تاریخ بارها شاهد وارد آمدن ضربههای مهلکی از همین دو ساحت هنری بر تمدن بشری بودهایم؛ به هر حال باید به این نکته اذعان داشت که تصویرگری و تجسم تاکنون هم توانسته است موجب رشد و تبیین نافذ مفاهیم دینی باشد و هم این قابلیت را دارد که سبب سقوط و نزول آن شود.
با بررسی اجمالی در تاریخ مسیحیت میبینیم که در دورانهای مختلفی از نقاشی برای تبلیغ استفاده شده است، چه آن زمان که مسیحیان از ترس حکومت به کاتاکومپها (مقابر زیرزمینی و دخمهها) پناه برده بودند و بر دیوارها و سقفها نقوش آیینی را به تصویر در میآوردند و چه در زمانی که مورد حمایت حکومت بودند؛ مثلاً در دوران گوتیک، قبل از رنسانس از نقاشی در پرداختن به مفاهیم و تاریخ مسیحیت و شرح روایات دینی استفاده شده است که با توجه به تنوع در کتب انجیلی این آثار نیز از تنوع خاصی برخوردار است و با ظهور رنسانس باید به این نکته تأکید کرد که در این دوران در زمینه تصویرگری دینی آنچنان تحولی صورت میگیرد که آشنایان به علوم دینی را متحیر میکند، البته تحول ایجاد شده در آن دوران نه به معنای تعالی پیدا کردن مفاهیم دینی، بلکه به تعبیری تحولی است که در پی آن، شاهد یک سیر نزولی در مباحث دینی هستیم و این امر به دلیل تغییر در نگرش دینی آن دوران ایجاد شد. وقتی مقولهای همچون تفکر اومانیستی بر تفکر حاکم بر کلیساها سوار میشود و نخبگانی همچون میکلآنژ، داوینچی، رافائل و… ظهور میکنند، علیرغم اینکه خوش میدرخشند و کارهای درخشانی را به لحاظ تکنیکی به انجام میرسانند اما متأسفانه در بُعد معنایی نزولی را شاهد هستیم که جای بحث فراوانی دارد.
در خلال صحبتتان فرمودید که نقاشی و مجسمهسازی هم قادر به رشد و تبیین نافذ محتوای دینی است و هم میتواند سبب نزول و سقوط آن شود. توضیح بیشتری در این مورد میدهید؟
قدیریان: با نگاه اجمالی به تاریخ گذشتگان موارد متعددی را شاهدیم که بشریت به کمک مدیومهایی مانند نقاشی و مجسمهسازی سیر نزولی را طی کرده و در وادی ظلمت، کفر و شرک گرفتار شده است. تقریباً تمامی اقوامی که در قصههای قرآنی از آنها یاد شده و گرفتار عذاب الهی شدهاند، مدیوم نقاشی و مجسمهسازی در بینشان حضور پر رنگ داشتهاست. قوم مصر و تمدن آن از بارزترین آن اقوام است. مصریان بر دیوار معابد و دالانها و اتاقکهای قبور، تصاویری شرکآلود از زندگی بعد از مرگ را میکشیدند و بتهای بسیاری را جهت پرستش میساختند. البته در مقابل این رفتار مصریان، ما شاهد حکومت سلیمان(ع) نیز هستیم که به گفته قرآن دستور به ساخت تماثیل داده است. از آنجایی که رسولالله (ص) و به تبع ایشان، سایر پیامبران در پی حلال نمودن طیبات و حرام کردن خباثث بودهاند و به قول قرآن«یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَباثثَ»، اگر ساخت مجسمه جزء اعمال خبیثانه بود، حضرت سلیمان(ع) نباید فرمان به این امر میداد چرا که حضرت سلیمان(ع) از شریعت موسایی تبعیت میکرد و اگر در شریعت موسایی ساخت تماثیل حرام بود، مطمئناً سلیمان(ع) این فرمان را صادر نمیکرد.
چنین توجهی به هنر نقاشی و مجسمهسازی در آئین مسیحیت به واسطه محدودیتی که در آئین اسلام نسبت به آن قائل شدهایم، گویا با مظاهر دیگری جبران شده است و مثلاً کارشناسان مورد جایگزین آن را در هنر اسلامی، شکوه و جلال هنر معماری اسلامی قلمداد میکنند، نظر شما چیست؟
قدیریان: معماری اسلامی از جمله جلوههای متعالی هنر بوده و توانسته جایگاه و مرتبه خوبی در تبیین مصادیق تمدن اسلامی به وجود آورد، جایگاه معماری در هنر اسلامی بسیار رفیع است و بحث و بررسی پیرامون آن مقال و فرصت خاص خودش را طلب میکند، با این وجود باید گفت که مفاهیمی که در معماری نمود پیدا میکند و فضایی که به این واسطه فراهم میشود مختصات خاص خود را داراست. در این نوع از هنر شاهد انتقال مفاهیم به شکل مستقیم به مخاطب نیستیم. معماری قصهگو نیست و نمیتوان در مواجهه با آن روایت قصه خاصی را شاهد بود اما به محض قرارگیری در فضای معماری درکی ناخودآگاه از عناصر و ابعاد و فرمهای به کارگرفته شده در معماری به ما منتقل میشود؛ حتماً بارها با این مسئله مواجه شدهاید که مثلاً وقتی با مادرتان وارد مسجدی میشوید ایشان میگوید که این فضا آرامشی خاص به او بخشیده است و قصد دارد تا نمازی را به جا آورد، یعنی اینکه فردی بدون بینش هنری توانسته درکی از فضا داشته باشد بدون آنکه تجزیه وتحلیل از فرمهای اجرایی هنر معماری و فلسفه آن بداند و تنها این درک را دلی و باکلامی درحد خودش ابراز میکند.
با وجود تمامی جلال و شکوهی که معماری دارد ولی جایگاه و کاربرد خودش را دارد و نمیتوان آنرا جایگزین نقاشی و مجسمهسازی کرد.
اسلام نسبت به مقولهی مجسمهسازی و تا اندازهای نقاشی و تصویر، بسیار حساس است تا آنجا که حرمت برای آن قائل شدهاست، آیا این بدان معناست که جریان و فعالیت هنری در این زمینه نیز مجاز نیست؟
قدیریان: یک موقع بحث نقاشی و مجسمهسازی به عنوان یک تکنیک و فن و هنر مطرح است و یک موقع نیز موضوع حرمت نقاشی و مجسمهسازی در چارچوب مسائل فقهی مطرح میشود. وقتی بحث حلال و حرام بودن این مقولات مطرح باشد، این مقوله جایی است که در تخصص من نیست و من به عنوان یک شیعه باید نسبت به فتوای مرجع تقلید تمکین داشته باشم و معیارمن برای عمل کردن، باید فتوای مرجع تقلیدم باشد اما از منظر تکنیک و فنّ، این اجازه را داریم که وارد مباحث معرفتی و نظری آن شویم و پیرامون آن صحبت کنیم.
شاید در یک نگاه بتوان مقولات حرام را به دو دسته تقسیم کرد. مقولات حرامی که ذاتاً خبیث و نجس باشند و استفاده از آنها حرمت داشته باشد، مانند شراب و خوک و … و مقولاتی باشند که خودشان ذاتاً مشکلی نداشته باشند ولی به واسطهای حرام شدهاند. گمان من این است که نقاشی و مجسمهسازی از این نوع دوم هستند. در این عرصه صرف اینکه ما بگوییم که پرداختن به چنین مقولهای حرام است، چیزی از شأنیت آن کم نمیکند. توجه داشته باشید مثلاً شاید ساختن بمب اتمی حرام باشد اما این حرمت، تکنیک و شأن تکنیکی آن را کم نمیکند. این مسئله هم خود موضوع و نکتهای است. یا اینکه شاید یک ماشین دزدی باشد و به ما بگویند که نباید سوار آن شویم و استفاده از آن حرام باشد اما این موجب نمیشود که بگوییم ماشین وسیله و ابزاری اشتباه است. خب آیا در مورد مجسمهسازی هم مسئله به همین شکل است؟ یعنی اگر قرار باشد نسبت به این موضوع حکم صادر کنیم آیا این مقوله به این معناست که مجسمهسازی ذاتاً هنر خبیثی است؟ به گمان من اینگونه نیست.
پس براساس این دیدگاه، میتوان نگاهی متفاوت از آنچه که در احکام و دستورات اسلامی وجود دارد به تصویرگری داشت؟
قدیریان: همچنان و برای بار دیگر میگویم و بر این موضوع تأکید دارم که حیطه احکام عملی در اسلام با حیطه معرفتی، دو حیطه جداگانه است و نباید این دو را با هم مخلوط کرد و یکی دانست. باید دقت داشت که احکام شرعی و مباحث معرفتی، دو جایگاه جداگانه دارند. به عبارت دیگر ما باید از احکام مراجع اطاعت کنیم و نباید بحثهای معرفتی، خللی در انجام احکام و دستورات دینی ایجاد کند.
باید توجه داشته باشیم که ما در دورانی به سر میبریم که بزرگان دین، آن را دوران شروع ورود به آخرالزمان میدانند، در این زمانه که به سوی تحقق شرایط ظهور منجی و حجت خدا بر زمین در حرکت هستیم و نور در حال افزایش است و خدا آن را به سمت تام شدن میکشاند، تصویر و تجسم ماهیت و هویت اصلی آن را هویدا میسازد. در بین هنرمندان غلط مصطلحی رایج است که با مشی قرآن متفاوت است. ایشان میگویند که یک اثر هنری، هر قدر قابلیت بیشتری برای تعبیرات مختلف داشته باشد، هنریتر است، در حالیکه طبق آیات قرآن که نابترین اثر هنری است که خالق آن خداوند متعال و حاکم بر هستی است، هر قدر که به واسطه ازدیاد نور، ظلمت از بین میرود، تک معنایی اثر هنری بیشتر جلوه میکند. به عبارت دیگر در حال حاضر که ما در دوران شب دنیا هستیم، آیات متشابه میتواند تعداد زیادی تعبیرات داشته باشد، ولی زمانی که خداوند نورش را تام میکند و ظهور به وقوع میپیوندد و امام ع حاضر و ظاهر میشوند، جهت اِعمال هر آیه، یک تأویل برای آن مطرح میکنند.
مردم شبهجزیره عربستان در صدر اسلام بتپرست بودند، لذا حرمت مجسمهسازی و تصویرگری به واسطه اشتغال و اصرار مردم به پرستش سنگ و چوب اعلام شد. این امر تا چه زمانی میتواند وجود داشته باشد؟ قطعاً تا زمانی که فرهنگ بتپرستی از میان برود ولی میبینیم با گذشت زمان و دور شدن مردم از فرهنگ بتپرستی همچنان اهل بیت حرمت مجسمهسازی را بر نداشتند. چرا در کلیات این مسئله تجدیدنظر نشد؟ شاید امامان معصوم(ع) با بصیرت و افق دیدی که داشتند و میدانستند که بشر به سمت روزگار غیبت کبری میرود و دیگر دسترسی مستقیم به حجت خدا نخواهند داشت و مردم بدون هدایت در این دوران، آن هم با متداول شدن ابزاری همچون نقاشی و مجسمهسازی به سختی میافتند، برای همین در این مورد کمی سخت گرفتهاند ولی در این زمان که ما وارد آخرالزمان شدهایم و نور در حال ازدیاد است، به نظر میرسد باید در این زمینه بحث و بررسی جدی صورت گیرد. مثلاً سیر تحولات اجتماعی و تمدنی این اجبار را ایجاد کرد که در مقطعی از زمان، مبادرت به تولید فیلم در مورد برخی از معصومین(ع) کردیم. مثلاً سریال امام رضا(ع) و سریال امام حسن(ع) ساخته شد، زیرا نمیتوان در برابر این هجمه و سیطره فرهنگی و رسانهای غرب بیتفاوت بود اما این تولیدات نیز نتوانست حق مطلب را ادا کنند. زیرا بزرگان ما همچنان با نگرانی پا به این وادی میگذارند و نگران این هستند که مبادا حرمت کلام و گفتار و رفتار معصومین از بین برود.
باورم بر این است که اگر از منظر معرفتی (و نه صرفاً اخلاقی یا فقهی) به زندگی اهلبیت(ع) بپردازیم، آنچنان تحولی در جامعه ایجاد میشود که در مدت زمان کوتاهی، بیشتر مشکلات و معضلات اجتماعی و حکومتی محو میشود لذا اعتقاد دارم که باید به این مسئله پرداخته شود و نباید برای حل آن، صورت مسئله را پاک کنیم.