شبکه اجتهاد: آنچه در ذیل میخوانید یادداشتی از آیتالله علیاکبر رشاد درباره امکان و امتناع علم دینی است. این نوشته که در پی انتشار یادداشتی از سوی دکتر رضا داوری اردکانی و عکس العملهای گوناگونی که از سوی اشخاص و جریانها در قبال آن صورت گرفت، رقم خورده است، ضمن اشاره به انواع واکنشهای درست و نادرست، روا و ناروا راجع به مطلب و موضع آقای داوری، در صدد است به برخی از پرسشها و اشکالات مطرح شده درباره «امکان و امتناع علم دینی» پاسخ دهد. متن یادداشت در پی میآید:
مسوَّدهی منتشر شده از سوی دوست دیرینم، استاد نام آشنای فلسفهی ایران، جناب دکتر رضا داوری اردکانی، در این چند روز اخیر، سبب واکنشهای گونه گونی از سوی افراد و اصناف مختلف گشت و هر قومی از این قماش، قدک و قبایی برازندهی قد و قوارهی خود دوخت و هر گروهی به طرزی که درخور طرازش بود به مواجهه با آن پرداخت: برخی آن را «مسوَّدهای متناقض الأجزاء» ـ که صدر و ذیلش با هم در تهافت است ـ تلقی کردند؛ برخی دیگر از آن یادداشت، «امتناع علم دینی» برداشت کردند؛ گروه سوم از آن، «فرهنگ اندود بودن علم» فهم کردند؛ برخی نیز به قرینهی مبانی پیشین و دیرین استاد و نیز به استناد پارهای از فقرات متن مزبور، «امکان علم دینی» (که البته وقوعش در رهن تحقق ظرف تاریخی و اجتماعی مناسب خویش است) دریافتند. چنان که در مواجهه با این کوته نگاشت، عدهای آن را نشان اعراض استاد از مشی و مبنای معرفتی و فکری (و احیانا سیاسی) چندین و چند ساله و الحاق به جریان و جناح معرفتی و فکری (و احیانا سیاسی) خاصی دانستند! جمعی دیگر آن را فتح بابی قلمداد کردند که: جانانه سخن از زبان آنها گفته و کار نوشتن در باب آن را بر آنان آسان داشته است؛ گروهی از ارباب رسانه و روزنامه نیز که همّ و غمشان هیزم کشی و آتش افروزی میان جریانهای سیاسی و فرهنگی، سعی کردند آن را به صف و کف جامعهی سایبری بکشانند و به تبع جناح متبوع: گروهی به توجیه و تمجید و گروهی دیگر به تنقید و تقبیح مطالب و مدعیات متن پرداختند! در این میان یکی از حضرات مدعی روشنفکری که سزد نماد و نمود «اخلاق»! «روشنفکری»! «دینی»! نام گیرد زبان به توهین و تهمت و تحقیر گشود؛ برخی سیاستمداران محترم و محتشم نیز برخلاف حکمت و مصلحت آن را چاشنی نطق رسمی خود فرمودند؛ بعضی اعاظم حوزه، مانند شیخنا العلامه سبحانی (حفظه الله) نیز، به شیوهای عالمانه و اخلاقی به پاسخگویی و نقد محتوای نوشته برخاستند و بدین سان علاوه بر مقابلهی علمی با فقراتی از یادداشت، با مواجههی اخلاقی خود، چونان همیشه درس آموز خیل اصحاب حوزه و دانشگاه شدند.
نگاهی به برخی چالش ـ پرسشهای پیشابحثی علم دینی
بندهی کمترین، فارغ از جزئیات یادداشت استاد محترم جناب دکتر داوری و بدور از غبار و غوغای برخاسته درهاله و حاشیهی آن، مختصر نکاتی را دربارهی برخی پرسشهای مطرح شده (یا قابل طرح) در باب «امکان»، «روایی»، «سودمندی» و «بایستگی» علم دینی، معروض میدارم:
باید توجه داشت که: پرسش از «امکان»، «روایی»، «سودمندی» و «بایستگی» علم دینی، چهار «پرسانهی پشینی»ای هستند که پیش از هر سخنی درباره و در علم دینی، باید بررسیده شوند و اگر این پرسشها پاسخ مثبت یافتند، بحث از علم دینی و مبانی و مسائل آن موجه میگردد.
خطایی شایع در حوزهی مبانیپژوهی دانشهای دینی
از جملهی خطاهای رایج در بحث از مبانی علم دینی (در فلسفههای مضاف به دانشهای دینی) آن است که برخی این چهار پرسانهی پیشینی را جزو مباحث مبانی علم دینی میپندارند، در حالی که پاسخ به این پرسشها «پیششرط بحث از علم دینی»است، نه «پیشفرض نظری آن»؛ یعنی علم دینی هیچ ابتنایی بر آنها ندارد، بلکه اگر پاسخ بدانها منفی باشد، بحث از علم دینی و مبانی آن، پرداختن به امر «غیرممکن»، یا فعل «غیرمشروع»، یا اقدام «غیرمفید»، یا فعالیت «غیرضرور» قلمداد میشود؛ و درهر چهار حال، بحث ایجابی از علم دینی فعلی غیرحکیمانه به شمار خواهد آمد. بدین جهت است که در مباحث فلسفهی علم دینی، جواب به اینسؤالها، باید به عنوان مبحث «ماقبل المبادی» و قبل از ورود به بحث از مبادی علم دینی، ارائه گردد.
پرسشهای زیر از جملهی سؤالهای مطرح شده (یا قابل طرح) در باب «امکان»، «روایی»، «سودمندی» و «بایستگی» علم دینی اند (که میتوانند از چالشهای پیش روی آرمان تاسیس و تولید علم دینی قلمداد شوند)، ما ضمن بیان هر یک از پرسشها، در حد وسع طلبگی خود و ظرفیت این نوشته، به پاسخگویی آن میپردازیم.
آیا تولید علم، مدیریتناپذیر است؟
پرسش/چالش یکم) فرایند «پیدایش»، «پویش» و «پایش» علم و دیگرشدن آن، پروسه و فرایند است، نه پروژه و ترفند؛ و بالمآل مقولهی تولید علم، مدیریتپذیر نیست تا با آگاهی و اراده برای تولید علم دینی برنامهریزی کنیم و یا دست کم علم مطلق یا سکولار را به دلخواه خویش مهندسی کنیم یا روند آن را هدایت کنیم.
در پاسخ به این پرسش/چالش میتوان گفت:
اوّلاً: به لحاظ مقام ثبوت، فعالیت مغزی و تلاش علمی از افعال آدمی است؛ هر فعل آدمی تابع آگاهی و ارادهی اوست؛ و فعل برخواسته از آگاهی و برساخته بر اراده نیز نوعاً ثمربخش است و منتهی به غایت مقصود میگردد.
ثانیاً: به لحاظ مقام اثبات نیز، تاریخ علم، بر خلاف مدعای فوق گواهی میدهد. حافظهی تاریخ، نام بزرگمردان خودآگاه، صاحب ارادهی بسیاری را در صفحات خویش ثبت کرده است که با تدابیر حکمتنمون و تلاش نستوهانه به کار علمی پرداختهاند و سیاهی جهل از حیات بشر پرداخته، عَلَم عِلم و اندیشه بر قلّهی تاریخ افراختهاند؛ تاریخ معرفت نیز وامدار اراده و سختکوشی چنین مردانی است.
ثالثاً: گمان میرود گویههای اوهامآمیزی از این دست، از رسوبات القائات استعماری نیز باشد تا مگر مسلمین افسونزده، از خواب قرون که دیریست بر زندگی آنان مستولی گشته است برنخیزند و برای دست یافتن به دانش و معرفت به ثریا نیاویزند (لَو کانَ العلمُ منوطاً بالثُّریّا لَنالَه رجالٌ مِن فارس). راستی اگر تولید علم مدیریتناپذیر است، چرا ملل و دول به اصطلاح مترقی جهان، این همه نقد عمر و مال در راه آن صرف میکنند؟
آیا علم فقط از رهگذر حس و تجربه فراچنگ میافتد؟
پرسش/چالش دوم) علم تجربهمحور و آزمونبسند است و فقط از رهگذر حس و تجربه فراچنگآمدنی است؛ پس نمیتواند از منابع دینی ـ که عموماً نقلی و غیرتجربی است ـ اصطیاد و استنباط گردد، آنچه از نقل به دستاید علم نیست، معرفت دینی است. به تعبیر دیگر: منابع و روش علم و مصادر و روش معرفت دینی با هم متبایناند؛ با روش غیر تجربی و حسّی نمیتوان علم تولید کرد.
راجع به این سخن نیز میتوان گفت:
اوّلاً: چرا باید علم، منحصراً عبارت دانسته شود از معرفت تجربی؟ این نگرش فروکاهشی و حصرگرایانه دربارهی علم مردود است. بلکه کنار نهادن منابع فراحسی و روشهای غیرحسّی، نه ممکن است و نه مطلوب؛ زیرا آحاد انسانی، خودآگاه و ناخوآگاه، خواسته و ناخواسته، مدام و مستمر در آنات و ساحات حیات خویش از آن منابع و مجاری بهره میگیرد و اصولاً بدون بهرهبرداری از همهی منابع به موازات هم، جریان زندگی انسان سامان نمیگیرد. طرد و ردّ ارزش معرفتِی منابع فراحسی و روشهای غیرحسّی باعت مختل شدن شؤون حیات و مناسبات آدمیان میگردد.
ثانیاً: روش تجربی اگر روش مستقلی قلمداد گردد، یکی از روشها ـ آن هم با محدودیتهای خاص خویش ـ محسوب میگردد. دلیل قانع کنندهای برای طرد و ردّ ارزش معرفتِی منابع فراحسی و روشهای غیرحسّی و محروم داشتن بشر از موهبت دیگر مجاری معرفت وجود ندارد. و اگر خدشه و خللی بر دیگر مجاری معرفت وارد باشد، بر روش تجربی نیز ـ بمراتب شدیدتر ـ وارد است.
ثالثاً: هرگز دین، روش تجربی را فاقد ارزش معرفتی نمیداند تا میان منابع و منطق دین و علم تنافی پدیدآید، بلکه در آیات و اخبار، بارها و فراوان برای اثبات مطالب و مدعیات به تجارب حسّی تمسک شده است، متون دینی همانگونه که آحاد انسانی را به جهت بیاعتنایی به دستآوردهای معرفتی منابع وحی، عقل و فطرت مورد نکوهش قرار داده، افراد و جوامعی را که به مشاهدات عینی و تجربه بیاعتنایی میکنند، بشدّت ملامت کرده است.
رابعاً: «ابزار حس» و «روش تجربی»، کارآیی و کارسازی خویش را وامدار «منبع عقل» است؛ زیرا منتج بودن روش تجربی نیز در گرو کاربرد خرد آدمی است؛ زیرا از سویی دلالتگری تجربه و شروط کارایی دلالی آن با عقل اثبات میگردد. از دیگرسو پس از مشاهدهی نمونههای با کاربرد حس و تکرار مشاهدات، این عقل است که پا پیش نهاده با تمسّک به فراوانی مشاهدات، قاعدهی کلی علمی تولید کرده، مدلول تجربه را بر کرسی اثبات مینشاند.
آیا تمام مدعیات علمی آزمونپذیرند و همهی دادههای دینی آزمونناپذیر؟
پرسش/چالش سوم) یافتههای علمی باید آزمونپذیر باشند، اما دادههای دینی آزمونپذیر نیستند؛ پس دادههای دینی فاقد قابلیت لازم برای تحویل به گزارههای علمیاند.
اوّلاً: «آزمونپذیری» گزارههای علمی، یکی از نظریههای گوناگون مطرح شده در زمینهی شاخص علمانگاشتگی مدعیات علمی در عصر ماست، این دیدگاه رقبای جدی متعددی دارد؛ نه دانشمندان متقدم، علمیت یافتههای بشری را فقط در گرو آزمونپذیری میدانستند و نه همهی معاصرین دانشبودگی گزارههای علمی را منوط به آزمونپذیری آنها میدانند و هیچ دلیلی نیز وجود ندارد که این انگاره آیا در مقابل نقدهای واردشده تاب خواهد آورد یا در آینده بکلی از مدار مباحث علمی بیرون خواهد افتاد.
ثانیاً: خود گزارهی «علمانگاشتگی گزارهها، در گرو آزمونپذیری است» آیا گزارهای علمی است یا غیرعلمی؟ و آیا آزمونپذیر است؟ و آیا کسی آن را آزموده است؟ هرگز و هرگز.
ثالثاً: چنان که گذشت: دین، کارایی معرفتشناختی منابع معتبر و روشهای موجه، از جمله تجربه ـ را (بر حسب مورد کاربرد) تایید میکند، پس یافتههای تجربی آزمونپذیر نیز، با لحاظ شرائط مربوط، فیالجمله مورد تایید دیناند و این قسم گزارهها لزوما غیردینی قلمداد نمیشوند.
رابعاً: بسیاری از دادههای دینی نیز آزمونپذیرند؛ یعنی میتوان آموزههای دینی را، به شیوههای مختلف و با لحاظ تناسب (از جمله برخی از آنها را به روش تجربی) به آزمون نهاد؛ بلکه در مواردی دین، مخاطب خویش را به آزمودن برخی مدعیات مطرح شده فرامیخواند.
آیا علم و دین با یکدیگر متباینند؟
پرسش/چالش چهار) علم و دین دو وادی مستقل از همند و نقشها و کارکردهای متفاوتی دارند، هیچ کدام نباید وارد قلمرو دیگری بشوند. دین عهدهدار ایجاد ایمان به ماوراء و قداستبخشی و معنیدهی به هستی و حیات در این عالم است و رسالت ذاتی و غایت قُصوای آن نیز، هدایت معنوی آدمیان و تامین مصالح اخروی آنان است، اما علم عهدهدار کشف قوانین طبیعت (علوم طبیعی)، یا تحلیل و توضیح کنش و واکنش انسان در قبال وضعیتهایی است که با آنها مواجه میشود و رهنمونی او به رفتار شایسته در این مواجهه است (علوم انسانی)؛ رسالت علوم رفع و دفع مشکلات پیش روی بشر و تسهیل و ارتقاء سطح سختافزاری و نرمافزاری زندگی انسان است، پس هیچ کدام از آن دو نمیباید و بلکه نمیتوانند در قلمرو دیگری دخالت کنند و رسالت آن را بر عهده گیرند، ثمرهی تحقّق علم دینی ـ در صورت امکان ـ درآمیختن این دو حوزهی متفاوت است.
در پاسخ به این بیان به اشاره به چند نکته قناعت میورزیم:
اوّلاً: این سخن ادعایی تهی از هر گونه پشتوانهی استدلالی است.
ثانیاً: ادیان ـ البته مراد ما ادیان ابراهیمی و وحیانی، خاصه اسلام است ـ شامل و حاوی گزارهها و آموزههای علمی بسیاری است؛ گزارههای فراوان حاکی از خصوصیات و قواعد حاکم بر عالم طبیعت و حاوی رهنمودهای روشن و گستردهای در زمینهی «تحلیل و تبیین کنش و واکنشهای انسان و تعیین رفتار بایسته و شایستهی او در قبال وضعیتهایی است که با آنها مواجه میشود»؛ و «رفع و دفع مشکلات پیش روی بشر و ارتقاء سطح سختافزاری و نرمافزاری زندگی انسان» از اهداف اساسی دین نیز محسوب میگردد. این مطلب با مروری مختصر در متون مقدس آشکار میگردد.
ثالثاً: اگر از علم دینی سخن میرود، بدان معنی نیست که متن همهی انگارههای زیرساختی (مبانی) و گزارههای روساختی (مسائلِ) علم، رأساً از نصوص دینی اخذ گردد؛ بلکه مراد این است که علم، اگر مبتنی بر «مبانیِ نظری دینی» و با کاربست «منطق موجه»، از «منابع معتبر» فراچنگ آید، دینی خواهد بود و این روند و فرایند، ممکن و مطلوب است. راقم این سطور شاخصهای علم دینی (معیار علم دینی) را در گفتار سوم از کتاب در شرف انتشار «علم دینی» بازگفتهاست.
آیا استطاعت دین، محدود به تنها ارائهی مبانی و عناصر ارزشی علم است؟
پرسش/چالش پنجم) قلمرو دین محدود و فاقد ظرفیت کافی برای تولید علم است؛ حداکثر استطاعت دین، ارائهی مبانی یا چارچوبهای ارزشی دانش و تولید گزارههایی پراکنده است؛ از این رو توقع تولید علم از نهاد دین توقعی نابجاست.
اوّلاً: مانند مفاد بند چهار، این سخن نیز ادعایی فاقد هر گونه استدلال درخور و فراخوری است. با تامل در پاسخهایی که به پرسش چهارم ارائه شد، این پرسش نیز پاسخ کامل خویش را مییابد.
ثانیاً: با توجه به پاسخ شبههی فوق، اگر این مدعا فیالجمله پذیرفته باشد، در مصداق «شرایعِ دستخوش تحریفشده»ای چون مسیحیت یا «دینوارههای بشرساخته»ای همچون بودیسم قابل طرح است، نه دربارهی دین کاملی مانند اسلام.
آیا دین، مطلقاً «ایستا» و علم کلاً «پویا» است؟
پرسش/چالش ششم) دین «ثابت» و ابدی، اما علم «متغیر»، «ابطال پذیر» و مقطعی است؛ از این رو دین نمیتواند منبع و مولِّد علم باشد.
در پاسخ به این اشکال نیز میتوان به نکات بسیاری اشاره نمود، از جمله:
اوّلاً: دین مجموعهای مطلقا ایستا و غیر منعطف نیست؛ بلکه احکام و آموزههای دین دو دستهاند: ثابت و متغیر. به تعبیر دیگر: سازکارهایی در متن دین حق تعبیه گردیده که آن را قابل انطباق با ظروف و شرایط مختلف ساخته است.
ثانیاً: عقل و تجربه که منبع علم قلمداد میشوند نیز عناصر ثابت و دائمیای هستند، عقل همواره عقل است و تجربه همیشه تجربه. به تعبیر دیگر: تجربهی یک امر، در ظروف و شرایط معین و مشابه همواره به یک نتیجه منتهی میگردد.
ثالثاً: قضایای ریاضی که ابزار اصلی علوم، خاصّه علوم طبیعیاند، هرگز تغییر نمیکنند، آیا ثبات این قضایا آسیبی به کاراییشان برای تولید علم وارد ساخته است؟ بلکه اگر این قضایا متغیر بودند کارایی خود را برای کمک به حل مسئله از سوی علوم از دست میدادند.
رابعاً: پیشفرضهای این شبهه، عبارت است از: ۱ـ میرایی و ابطالپذیری پیوستهی علم، ۲ـ نقش حصری یا حداکثری دین (نقل دینی) برای تامین گزارههای علمی. ولی هر دو فرض مخدوش است.
آیا علم ذاتاً بیطرف است؟
پرسش/چالش هفتم) علم، در پی کشف حقایق است و ذاتا بیطرف است، پس قابل تقسیم به دینی و غیردینی نیست، بلکه ایدئولوژیک و ارزشمدارشدن دانشها خلاف مقتضای علمیت آنهاست.
پاسخ کوتاه به این پنداره نیز این که:
چنان که در پاسخ به شبههی نخست گذشت: علمِ مطلقاً بیطرف، وقوعاً امکان ندارد، از این رو باید گفت: مدعای بیطرفی علم شعاری است میانتهی که تنها در محافل روشنفکری مصرف دارد؛ خود این ادعا گرانبار از عناصر ایدئولوژیک و برساختهی پیشانگارههایی است که هر کدام حاجتمند اثباتند. چگونه است که القاءکنندگان پندارههایی از این دست، در باب معرفت دین معتقدند: معرفت دینی صافی هرگز ممکن نیست، زیرا معرفت آدمی تحت تاثیر عوامل معرفتی و غیرمعرفتی شناخته و ناشناختهی بسیاری صورت میبندد، اما نوبت به معرفت علمی که میرسد معتقد به امکان بلکه ضرورت معرفت بیطرف و صافیاند؟ اصولاً چرا ایدئولوژیک شدن علم و معرفت مطلقا وهن و عیب آن قلمداد میشود؟ چه کسی چنین قاعده و قانونی را تشریع کرده است؟ این نگره، خود نگرشی ایدئولوژیک است! وانگهی به چه دلیل حضرات، ایدئولوژیکاندیشی را منحصر در دینیاندیشی میکنند؟ چرا دیگر انواع آرمانگراییها و ارزشمداریها را ایدئولوژیک نمیانگارند؟ حقیقت آن است که: تاثیر فی الجملهی آرمانها و آرزوها بر علم و معرفت پرهیزناپذیر است، آنچه در این میان مهم است اتقان و اعتبار انگارهها و ارزشهایی است که بر نظریهها و فرضیهها سایه میافکنند و بر علم تاثیر مینهند.
آیا تولید علم دینی، منافی با فرایند تکامل علم است؟
چالش ـ پرسش هشتم: ممکن است گفته شود: علم، دارای فرایندی تکاملی است؛ نظریههای نو، گام در گامجای نظریههای کهنتر مینهند و در درازنای جادهی علم فراپیش میروند و هر دانشمندی وامدار دانشمندان پیش از خویش است و پای بر شانهی یافتههای پیشینیان میگذارد و بر بام معرفتی فراتر فرامیرود؛ تاسیس علم دینی، اگر به معنی ایستادن بر پایه و شانهی علم موجود است که اولاً به دلیل تعارض دانش الهی و الحادی، چنین کاری میسور نیست، ثانیاً اگر ممکن شود تداوم علم سکولار خواهد بود و نمیتواند دانش دینی انگاشته شود؛ و اگر پدیدآوری علم دینی به معنی نفی هر آن چه اکنون هست باشد، مستلزم به قعر و قهقرا بردن علم و معرفت پیشرفتهی بشری پس از قرون خواهد بود؛ هر دو معنی ومآل، نامعقول و نامطلوب است.
برای پاسخدهی به این گمانه، ذکر چند نکته بسنده است:
اوّلاً: این که فرایند معرفت، یکسره و مطلقاً تکاملی است محل تامل است، زیرا علاوه بر وجود نظریههای معارض راجع به سیر و مسیر دانش بشری، مانند «ادواری انگاشتن» جریان علم؛ قطعاً در پارهای از زمینهها، معرفت، دچار سیر ارتجاعی و قهقرایی است؛ و شکی نیست که برخی نظریههای سنتی در حل پارهای از معضلات بشر کامیاب بودهاند اما دانش جدید در علاج آنها درماندهاست.
ثانیاً: وامداری و ابتنای نظریههای نو نسبت به نظریات کهن، همواره از رهگذر تداوم انظار پیشین در کالبد انظار پسین صورت نمیبندد؛ بلکه گهگاه دانش جدید از طریق درک خطاهای علوم کهن و پرهیختن از طی طریق پرخطا و خطری که آنها پشت سر نهادهاند و انتخاب راهی متفاوت، وامدار معرفت پیشینینان به شمار میرود. آری بسا راه آینده از میانهی انبوه خطاهای گذشته و لغزشهای گذشتگان میگذرد؛ و این موهبت و مرحمت را نباید کمبها پنداشت.
ثالثاً: تاسیس علم دینی به معنی متوقف ساختن قطار معرفت بشری نیست؛ بلکه میتواند به معنی ایجاد جریان رقیب و موازی برای علوم و معارف موجود باشد که موجب تصحیح، تقویت و تسریع جریان علمی موجود نیز میگردد. همواره ظهور یک مکتب نو تابع قاعدهی ققنوسی نیست.
رابعاً: چرا نباید مطرح شدن آرمان بلند و بدیعی چون تاسیس علم دینی، خود یک مرحلهی تاریخی و نقطهی عطفی در فرایند تکامل علم قلمداد شود؟ اصولاً ظهور هر آرمان و اندیشهی نوی در ظرف تاریخی متناسب خویش میسر و معنیدار است و بسا همین نشان بلوغ تاریخی جریان معرفت و فرارسیدن زمان و زمینهی تحقق یک مفصل تاریخی در کاروان دانش بشری باشد؛ و این سنت الهی است که تحولات بزرگ و شگرف از نقطهی خرد و عادی آغاز میگردد؛ بارالها ایدون باد!