روایات نشان میدهد که شاد زیستن به آن معنای مثبتش، یک اصل کلی است. مثلاً پیغمبر ذاتاً یک انسان بانشاط و متبسم بود؛ آن حالت حزن و بکاء و غم پیغمبر، برای حالات خاص بوده است؛ ولی پایه شخصیتی پیغمبر در تعاملات اجتماعی، بهعنوان یک انسان مبتهج، مسرور، بانشاط، متبسم و خوشرو بود. در مورد ائمه علیهمالسلام هم همین است. چنانکه بر حضرت امیر علیهالسلام هم خورده میگرفتند که نمیتواند حاکم باشد؛ چون ذاتاً انسانی شوخطبع و مزّاح و خوشاخلاق است. این مسئله در زندگی ائمه علیهمالسلام یک مسأله پایهای است.
اختصاصی شبکه اجتهاد: مسأله شادی، از جمله مسائلی است که در فقه شیعی، بسیار کم مورد پژوهش قرار گرفته است. در این رابطه سوالات متعددی نیز وجود دارد، از جمله اینکه آیا اساسا حقی به نام حق شادی وجود دارد یا افتاء به حکم مخالف با شادی مردم، تضییع حقوق ایشان است یا خیر؟ حجتالاسلام والمسلمین رضا اسلامی، عضو هیئت علمی پژوهشکده فقه و حقوق پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، در ضمن چند یادداشت شفاهی، به واکاوی شادی از منظر فقه میپردازد. بخش دوم و پایانی این یادداشت از نگاه شما میگذرد.
آیات شادی مثبت و منفی
باید آیات و روایاتی که در این زمینه واردشده را موردتوجه قرارداد. مثلاً آیاتی که در آن بحث فرح است، مثل: «یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ» (روم ۳) که نشان میدهد فرح و شادی مربوط به امور شخصی تنها نیست، گاهی یک اتفاقات مثبتی در جامعه میافتد یک موفقیتی مثل پیروزی در جنگ، شکستن تحریمها، عزت مسلمانان، نابودی داعش و امثالذلک اتفاق میافتد که ما باید کاری کنیم که شادی و سرور کل جامعه را فرابگیرد و اینجا باید مناسک داشته باشیم و اینجا باید مناسک را خرج کنیم.
یکی از سؤالات این است که شادی حق است یا حکم است؟ آیا از نصوص، حق یا حکم بودن شادی، استخراج میشود؟ هر فردی حق دارد که شاد زندگی کند؛ یعنی اصلاً حاکم اسلامی وظیفه دارد که بهگونهای جامعه را مدیریت کند که مردم خوب و مفرح و شاد زندگی کنند؛ بنابراین حاکم در مقابل حق من وظیفه دارد و از آنطرف هم یک تکلیف است. چون من نسبت به دیگران وظیفهدارم که اسباب شادی آنها را فراهم کنم. مثلاً پدر وظیفه دارد بر عیالاتش توسعه بدهد. اگر میتواند مقداری از ثروتش را خرج پسرش کند تا پسرش ازدواج کند و از غم و غصه و از این ناهنجاریها نجات و آرامش پیدا میکند، وظیفه دارد این کار را انجام دهد و حاکم اسلامی هم باید خرج بکند.
مثلاً آیه ۸۱ سوره توبه که میفرماید: «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ» نشان میدهد که اسلام بعضی از شادیها را به رسمیت نمیشناسد و این شادی را در تقابل با دین میداند. کسانی که از جنگ و جهاد تخلف داشتند و خوشحالاند که توانستهاند صحنه را ترک و عذرتراشی کنند و خودشان را از جهاد خلاص کنند، این شادی، خلاف اسلام است. مثل کسی که فرار مالیاتی دارد و خوشحال است. کسی توانسته است سر دولت کلاه بگذارد و بیتالمال را به طریقی چپاول کند، خوشحال است. این خوشحالی، منافقانه است.
«قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ» (۵۸ یونس) این آیه میفرماید پایه شادیهایتان باید توجه به خدا باشد. اگر فهمیدید در کاری، کسب رضایت خداست، آنجا باید شادباشید. عید آن روزی است که در آن معصیت نشود. عید فطر روز اظهار شادی است؛ چون از امتحان طاعت و بندگی درآمدید.
«وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَهً فَرِحُوا بِهَا وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذَا هُمْ یَقْنَطُونَ» (۳۶ روم) آیه میفرماید: یک فرح و یک قنوط داریم که مربوط به افراد احساساتی است؛ تا به یک امکاناتی میرسند، یک زندگی مفرحی پیدا میکنند. فرحی همراه با سرمستی و غفلت و غرور دارند. خوشحال است که ما وضعمان خوب است، به دیگران کاری ندارد؛ ولی اگر یک ناراحتی به آنها برسد، مثلاً جهادی یا وظیفهی دیگری باشد که در آن مشقت است، اینجا ناامید میشوند. پس بعضی از شادی ها، دینی نیستند؛ بلکه مربوط به احساسات شخصی فرد است. مثلاً ثروت بادآوردهای به او رسیده و خوشحال است. این خوشحالی ارزش ندارد.
«وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» (۱۶۹ آلعمران) درراه خدا کشتهشده ولی خوشحال است؛ این فرح، دینی و برای انجاموظیفه و مسئولیت است. آیا ما میتوانیم این را در جامعه پیاده و نهادینه کنیم که وقتی قانون اسلامی اجرا میشود، اشخاص از اینکه جامعه قانونمدار است و در لاین خودش رانندگی میکند، از اینکه پشت چراغ ایستاده، از اینکه نوبت را از بین نمیبرد و حق دیگران را تضییع نمیکند، از اینکه فرار مالیاتی ندارد و به همسایهاش تعدی و تجاوز نمیکند، لذت ببرند نه اینکه از قانونشکنی لذت ببرد. این خیلی بحث مهمی است. به لحاظ جامعهشناسی هم خیلی مهم است که ما جامعه را طوری مدیریت کنیم و مردم را طوری تربیت کنیم که از قانونمندی لذت ببرند و بدانند قانون به نفع همه است نه اینکه از هنجارشکنی لذت ببرند. اگر احساس کند که مثلاً توانسته است از پلیس فرار کند یا توانسته قفلی را بشکند و یا اختلاسی کند؛ این را برای خودش یک فوز و سعادت ببیند، این مایه نکبت است.
اما آیاتی که نقطه مقابل آیات فوق است. آیاتی که تا حال گفته شد، یکی شادی مثبت و یکی شادی منفی بود. شادی منفی مثل: «ذلِکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ» (غافر ۷۵) آیه میفرماید: خیال میکردید موفق هستید دستاوردی دارید؛ ولی به غیر حق. این به لحاظ آیات؛ شادی مثبت یعنی شادی که شارع از ما میخواهد و مثبت میداند، آنها چیست؟ برای آنها برنامهریزی کنیم.
برخی از شوخیهای پیغمبر صلیالله علیه و آله و سلم
روایات نشان میدهد که شاد زیستن به آن معنای مثبتش، یک اصل کلی است. مثلاً پیغمبر ذاتاً یک انسان بانشاط و متبسم بود؛ آن حالت حزن و بکاء و غم پیغمبر، برای حالات خاص بوده است؛ ولی پایه شخصیتی پیغمبر در تعاملات اجتماعی، بهعنوان یک انسان مبتهج، مسرور، بانشاط، متبسم و خوشرو بود. در مورد ائمه علیهمالسلام هم همین است. چنانکه بر حضرت امیر علیهالسلام هم خورده میگرفتند که نمیتواند حاکم باشد؛ چون ذاتاً انسانی شوخطبع و مزّاح و خوشاخلاق است. این مسئله در زندگی ائمه علیهمالسلام یک مسأله پایهای است. در روایات، زیاد توصیه به شاد و مبتهج و مسرور بودن، شده است. روایت داریم که حتی پیغمبر هم شوخی میکرده است. چند تا از شوخیهای پیغمبر را نوشتهاند. مثلاً دریکی از روایتها هست: یک پیرزنی نزد پیغمبر آمد و گفت: «ادع لی بالجنه» دعا کن من بهشت برم. پیغمبر فرمود: زنان عجوزه داخل بهشت نمیشوند. زن گریه کرد. پیغمبر خندید؛ بعد فرمودند: «اما سمعت قول الله: إِنَّا أَنْشَأْنَاهُنَّ إِنْشَاءً فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً» (واقعه ۳۵ و ۳۶). آیه میگوید که ما اول پیرزنها را جوان میکنیم بازسازیشان میکنیم و بعد داخل بهشت میشوند. اینیک نوع شوخی بوده که پیغمبر انجام داده است.
شخص عربی نزد پیغمبر آمد و هدایایی برای پیغمبر آورده بود. وقتی داشت میرفت، پول هدایایش را مطالبه کرد. پیغمبر خندیدند. میگویند هر وقت بر پیغمبر غمی عارض میشد، میگفت کجاست آن اعرابی که بیاید ما را بخنداند و پول هدایایش را بگیرد. اصلاً مزاح بهگونهای تأکید شده که بعضی روایات میگوید «از حُسن خلق، مزاح کردن است»؛ یعنی آنقدر ما ادله درباره حسن خلق داریم، میگوید ازجملۀ اموری که حسن خلق فرد را اثبات میکند، این است که اهل مزاح باشد؛ ولی مزاح نباید زیاد باشد. ادله دینی در مورد مزاح البته یک مقدار قابلبررسی است؛ چون بعضی از روایات داریم که پیامبر به حضرت امیر میفرماید که یا علی! مزاح نکن که مزاح باعث کدورت میشود و آبرو را میبرد. از آنطرف روایت داریم که هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه در او مزاح است. این روایت را هم باید یک بررسی فقهی بکنیم. مثلاً ادلهای که راجع به مزاح و شوخی و بازی و سرگرمی و تبسم است، باید عام و خاصش را دید. ممکن است بگوییم که مزاحی که ایجاد کدورت و کینه نکند و در آن حکمتی یا عرفانی باشد، مثل مزاح پیغمبر که در آنیک آموزه دینی و آموزش قرآن و توجه به یک آیه و معنای آیه بوده، این نوع مزاحها خوب است؛ اما مزاحهایی که مردم میکنند گاهی اوقات باعث کینه میشود یعنی شخص در آن جلسه میخندد ولی از آن جلسه که بیرون میآید، میگوید مرا جلوی همه سبک کرد و کینه آن فرد را به دل میگیرد. اینها اظهار شادیهایی است که تاوان سنگینی دارد و فرد باید خسارت زیادی بدهد و دردسر زیادی را تحمل بکند.
علل توصیه به شادی در نصوص دینی
این نصوص را ما میتوانیم بررسی کنیم. بر اساس این نصوص و نصوص دیگری که مطالعهای اجمالی در مورد آنها صورت گرفته است میتوان گفت: اگر در اسلام و در ادله دینی، توصیه به شاد بودن و اظهار شادی شده است این به جهت امور زیر است:
۱- شاد بودن، علامت مطیع بودن نسبت به خداست. وقتی میگوییم شاد زندگی کن یعنی زندگیات را طوری بر اساس تعالیم دینی پایهریزی کن که احساس کنی آنچه به عهدهات است، از عهده آن برآمدی و موفق هستی. باید این حس توفیق در انجام مسئولیت پرورش دهیم. با تکیهبر شاد بودن، مسئولیتپذیری و وظیفهشناسی و اطاعت خدا و توکل بر خدا را پرورش میدهیم. این نکته که خداوند بر کل عالم هستی سیطره دارد و همهچیز به دست اوست؛ این قبول ربوبیت الهی، انسان را شاد میکند. پس شاد بودن از وجود یکپایه عقیدتی محکم در انسان، کشف انّی میکند. وظیفهشناسی، مسئولیتپذیری و توکل تسلیم به این جهت اهمیت دارد.
۲- در دستورات دینی توصیه به شاد بودن شده است، چون شاد کسی است که هدفمند زندگی میکند. افرادی که سردرگماند و هدفی ندارند، دچار افسردگی میشوند. افرادی شاد زندگی میکنند که از سردرگمی نجات پیداکردهاند؛ پس توصیه به شاد بودن در دستورات دینی به خاطر این است که متضمن هدفمند بودن در زندگی است.
۳- نکته سوم در شاد زندگی کردن این است که افرادی که شاد زندگی میکنند مثبت اندیش هستند؛ نگاه خوب دارند و خوب تحلیل میکنند. قسمت پر یک لیوان و نقاط مثبت زندگی را میبینند. ما به این مثبت اندیشی نیاز داریم. همه جامعه شناسان با تمام اختلافی که باهم دارند؛ ولی قبول دارند که مثبت اندیشی برای انسان لازم است.
۴- توصیه به شاد بودن یعنی فرصت را مغتنم شمردن؛ یعنی ارزش نعمتهای الهی را دانستن؛ یعنی آن چیزی که مهیاست، به احسن وجه از آن استفاده کنیم. باید توصیه کنیم که مردم شاد زندگی کنند؛ چون کسی شاد زندگی میکند که ازآنچه دارد، درست استفاده میکند. نعمت را شناخته و در مقام شکر است. توصیه به شاد بودن به خاطر این است که ترک کینه و کدورت و ترک خاطرات بد و کنار گذاشتن افکار بد را به همراه دارد و ما به این نیاز داریم. توصیه دین به شاد بودن به خاطر این است که انسانی که شاد زندگی میکند از ناامیدی رها شده و تحمل شکست را دارد. انسان باید تحمل شکستهای کوچک را برای رسیدن به اهداف بزرگ داشته باشد. میگوییم شاد زندگی کن یعنی اتفاقات بد و جزئی، تو را زمینگیر نکند.
۵- شاد زندگی کردن به معنای این است که ما واقعنگر باشیم، خیالاتی نباشیم. آرمانهای دست نایافتنی برای زندگی خود تعریف نکنیم و تکلف نداشته باشیم. بسیاری از کسانی که شاد زندگی نمیکنند به این دلیل است که چیزی را نشانه گرفتهاند که هیچگاه به آن نمیرسند یا تصویر بدی از زندگی دارند. مثلاً توقع دارد که همه مردم در هر شرایطی نگاه خاصی به او داشته باشند؛ همه خدمتگزار او باشند؛ چون همه خدمتگزار او نیستند و بعضی بیاعتنا از کنار او رد شدند، غمگین میشود. پس توصیه به شاد بودن از همه این جهات مهم است. اطاعت خداوند و زندگی هدفمند و مثبت اندیشی و شکر نعمت، برای ما مهم است. ترک کینه و کدورت و حسد، دفعت ضرر ناامیدی و واقعنگر بودن و دوری از آرزوهای دست نایافتنی برای ما مهم است. تعالیم دینی به ما این توصیهها را میکند.
این شاد زیستنی است که در دین به آن توجه شده است یعنی شاد بودن مثبت؛ همان شاد بودنی که ما بر آن تکیهداریم.
عوامل شادی زا در زندگی افراد اجتماع
با توجه به نکاتی که پیش از این گفتیم، حالا میتوانیم بر اساس نصوص دینی یک سری عوامل هم پیدا کنیم که چطور میشود ما به اینها دست پیدا بکنیم:
۱- سلامتی: حفظ سلامتی خود فرد و مدیران جامعه.
۲- ثروت؛ رفاه عمومی باید تأمین بشود. اگر میگوییم مردم باید اظهار شادی کنند، با شکمگرسنه و با قرض و بدهکاری و با بانکهایی که جوان را برای ۵ میلیون میدوانند، نمیشود. ما اشکالی که به شاد زیستن در غرب میکنیم، این است که میگوییم فضای فساد و فحشا فراهم است؛ ولی انسان از درون تحتفشار است. در چنبره نظام غربی و نظام سرمایهداری، بسیاری از فاکتورهایی که برای یک زندگی سالم است از دسترفته است. انسان نیازهایش خیلی زیاد است. سلامتی همهجانبه و رفاه و ثروت میخواهد؛ بنابراین تأمین سلامت و ثروت لازم است.
۳- رضایت از زندگی؛ ما خودمان میتوانیم این را برای خودمان ایجاد بکنیم. از خارج میتوانیم با تعلیم و تربیت، رضایت از زندگی را آموزش بدهیم. چرا در غرب دو نفر کنار همروی چمن یا داخل یک کافه مینشینند و قهوهای باهم میخورند و لذت میبرند؟ باید از زندگی با همین یک قهوه لذت ببریم. درست است که من باید صبح زود سر کار بروم و ساعت ۵ به خانه بیایم، خانهام هم استیجاری است، ولی الآن که میتوانیم با هم خوب باشیم با کمترین امکانات، باید از زندگی لذت ببریم؛ یعنی از زندگی لذت بردن، یک اصل است. در هر شرایطی میگویند باید از زندگی لذت ببری. ولی یک تصور اشتباهی پیدا شده که میگویند اگر خانه چند طبقه داشته و ماشین کذا و کذا داشته و ثروت کلان داشته باشم و اطراف من یک عده افراد چاپلوس باشند و هرروز به من تعظیم بکنند، در آن صورت من خوب زندگی میکنم و میتوانم از زندگیام راضی باشم؛ یعنی تصور ما این است که اظهار نارضایتی ما از زندگی، یک نوع زیرکی و زرنگی در آن هست که میگوید به وضع موجود قانع نباش! و اظهار رضایت، برای آن نقطه اوج است که فرد، سرمایه میلیاردی و ویلا در خارج کشور دارد و با هواپیما سفر میکند. درحالیکه رضایت از زندگی این است که میگوید با حداقلی هم که شما داری، میتوانی زندگی خوبی داشته باشی و از زندگی لذت ببری. مگر قدیمیهای ما در روستاها زندگی میکردند، تمام خانه و زندگی و اساس زندگیشان، چقدر ارزش داشت؟ خانههایشان و زمین خانههایشان و اثاث خانههایشان که قیمتی نداشت. ذخیره زندگیشان هم بهاندازه یک یا دو ماه بود؛ اما هم سالم زندگی میکردند و هم از زندگی لذت میبردند. ما این مفاهیم را از دست دادیم.
۴- یکی دیگر از عوامل شادی زا، ایجاد تنوع است. انسان باید تنوع، ایجاد کند برای همین میگوید سفر برو، لباست را عوض کن، دوستان جدید پیدا کن، علم جدید بیاموز. همه اینها تنوع است. خداوند، فصول مختلف قرار داده، رنگ برگها عوض میشود. سرد و گرم میشود. در زندگی توصیه به سفر شده است. مردم نیاز به تنوع دارند. باید بپذیریم که تنوع عامل شادی است.
۵- یکی دیگر از عوامل شادی زا، کسبوکار و حس موفقیت و مثمر بودن و پرخاصیت بودن است. کسی میخواهد استعدادش را نشان دهد، یکجا برای خودش پیدا کند و مسیری پیدا کند که بتواند استعداد خودش را نشان دهد. احساس موفقیت کند. این مهم است مثلاً نزدیک بود بچهای به زمین بخورد، من حفظش کردم؛ تا مدتی خوشحالم و میگویم این بچه نزدیک بود بمیرد و من حفظش کردم. یک ماشینی نزدیک بود تصادف کند من جلویش را گرفتم. باید کاری کنیم که متناسب با استعداد و ظرفیت و توانایی خودمان شغل و کار مناسب داشته باشیم. به این فکر باشیم که نقش من در خدمترسانی در جامعه دینی چیست. باید نقشی را به عهده بگیریم. این نقش اگر باشد ایجاد شادی میکند. به خلاف کسی که سرکار میرود؛ اما کار خودش را مفید نمیداند و در محیط کار هم درگیر است، حقوق خوبی هم به او میدهند اما هرروز با حالت افسرده به خانه میآید و افسردگی کمکم و در طول مدت به او اثر میکند. چون برای کار خودش ثمری قائل نیست، بهصورت روانی، این شادیاش را از دست میدهد.
۶- شرکت در مجالس و محیطهایی که افرادی هستند که میتوانند به انسان حس مثبت بدهند. اینها را ما میتوانیم بهعنوان عوامل شادی زا معرفی کنیم.
وقتی به روایات دینی هم مراجعه میکنیم میبینیم که در روایات دینی بر بعضی از امور بخصوص تأکید شده است… یعنی شادیهایی که ناشی از معنویتگرایی است مثلاً میگوید: یا علی! سرور مؤمن در سه چیز است: دیدار برادران دینی، افطار از روزه و سحرخیزی. این نشان میدهد که بخش عمدهای از شادی، از ناحیه معنویتگرایی تأمین میشود. ما اگر بخواهیم مردم ما به لحاظ زندگی مادی شادی داشته باشند، باید عقبه زندگی مادی، آن فکر انسان و نیازهای عاطفی، روحی او و ابعاد کمالگرایی انسان باید تأمین بشود و آن با معنویتگرایی است.
برخورد فقها با برخی از مصادیق شادی
اجمالاً این در مورد فقه هم یک مشکل هست که این نصوص و روایت مطلبی را میگوید اما در فقه وقتی سراغ مظاهر شادی میرویم، میبینیم بسیاری از آنها مذموم است؛ کثرۀ الضحک مثلاً مذموم است موسیقی مثلاً مذموم است. اگر ما رابطه فقه و اخلاق را هم قائل باشیم، خیلی از اموری که در مجالس شادی باشد را در علم اخلاق میگویند خوب نیست. طبیعتاً نتیجهاش کراهت است. بر روی موسیقی میتوان بیشتر مانور داد. خیلی از فتاوای فقها نتیجهاش را که نگاه میکنیم، میبینیم که با شادی مخالف است. مثلاً هنر یکی از مظاهر شادی است. نقاشی، مجسمهسازی، موسیقی و خیلی از اینها که فقه با آنها مشکل دارد.
میتوان گفت: از نظر فقهی در تمام مواردی که مذمت یا نهی شده، ملازم با یک نوع از شادی و اظهار شادی است؛ یعنی ملازم با یکی از عناوین محرّم است. گاهی مواقع هم تحریم نشده ولی مذمت شده یعنی کراهت را میفهماند؛ مثلاً کثرت الضحک مکروه است. مثلاً کثرت الضحک همراه با غفلت و غرور وعدم تفکر یا عدم تعمق است و به این خاطر، مذموم است. با عناوینی مثل لهو و لغو و لعب همراه است که در بسیاری از موارد مکروه است. اگر اختلاط به نامحرم و نظر به نامحرم و ظلم و تعدی نباشد، حرام نیست. مجرد اینکه از وقتش خوب استفاده نمیکند و کار بیخاصیت میکند نمیتوانیم بگوییم حرام است.
در مورد خود فقها هم وقتی نگاه میکنیم میبینیم دو مجلس میخواهد برگزار شود؛ در هردو مجلس میخواهند یک نتیجه بگیرند. در مورد اهلبیت است. یک مجلس، مجلس غم و اندوه و مصیبت است؛ میبینیم هیچ حرامی در آن اتفاق نمیافتد. بعد از آنطرف، اگر این مجلس شادی و فرح باشد مثل مجالس عید الزهرایی که میگیرند میبینیم ملازم با یک اموری هستند که اگر نگوییم حرام است، لااقل مکروه است. لذا ناگزیر میشوند که جامعه را به سمت برپایی مجالس عزاداری سوق دهند.
مجالس حسینی علیهالسلام از مصادیق نشاط درونی
مجالس امام حسین بر اساس ادله یک استثناست؛ یعنی غم امام حسین یک استثناست که اظهار غم و اقامه عزا برای امام حسین علیهالسلام به خاطر کثرت نصوص بسیار قوی است. یکی دوتا نیست. توصیه هم شده است. این مجرد بکاء بر امام حسین و اقامه عزا بر امام حسین منافات با آن ادله شاد زیستن ندارد؛ چون حتی مطالعه خارجی هم نشان داده کسانی که در مجالس حسینی شرکت میکنند، غمهایشان تخلیه میشود؛ یعنی غم امام حسین را به جانش میخرد و از غمهای دیگر نجات مییابد. تحلیل علمیاش این است که: شما وقتی میتوانی به زندگی خود راضی باشی که شرایط سختتر را نسبت به دنیا ببینی: انظر الی من هو دونک و نسبت به عقبی: انظر الی من هو فوقک. شما وقتی به واقعه امام حسین و ماجرای کربلا میرسید، میبینید آقایی که از نظر معنویات، نفس مطمئنه است، از نظر مصائب بیشترین مصائب را تحمل کرده است، وقتی آدم این چهره را میبیند، این تصویر را دائماً برای انسان پخش میکنند و بازگو و مجسم میکنند، شما از زندگی خودتان راضی میشوید و میگویید من با این مدرکی که گرفتم و با این تخصصی که دارم، بااینهمه حلم و صبر و اخلاقی که با همسایهها دارم، چرا این همسایهها من را اذیت کردند؟ چرا دولت من را اذیت کرد؟ چرا در محیط کار، مدیر مرا اذیت کرد؟ وقتی مقایسه میکنیم میبینیم به انسان حس رضایت دست میدهد. برای همین است که ما در ایجاد اوامر شادی برای جامعه باید یک چنین باوری هم به مردم بدهیم که شما هیچوقت نمیتوانی راضی از زندگی باشی. کسی که کفش ندارد نگاه میکند میبیند کسی پا ندارد. کسی که پا ندارد میرود نگاه میکند به کسی که دائماً زیر دستگاه است و دائماً خونش را عوض میکنند؛ نارسایی کلیه دارد، نارسایی قلب دارد. وقتی نگاه میکنی به کسی که شدت مریضی و مصائبش از من بیشتر است و مقاماتش بالاتر است، انسان آرامش پیدا میکند. در خصوص قضیه امام حسین علیهالسلام اگر بر اقامه عزا تأکید شده، این عزایی است که منافات با آن ادله شادی ندارد؛ بلکه کمک آنها هم هست. ولی درعینحال من قبول دارم که در کنار مراسم عزای امام حسین علیهالسلام، اقامه عزا برای اهلبیت باید متناسب برای آنها باشد. مثلاً چرا عید فطر را یک روز تعطیل کردیم درحالیکه کشورهای اهل سنت یک هفته یا سه روز عید دارند. این اشتباه است ما روی عید فطر یا عید قربان مانور نمیدهیم. البته ما یک مراسم خوشحالی هم داریم که ملی مذهبی است مثلاً پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن، اتمام جنگ تحمیلی، یک مناسبتهایی جشنهای ملی هم داریم اینها اضافهشده و خوب است؛ ولی جشنهای مذهبیمان که فقط ریشه در امور دینی دارد واقعاً ما باید آنها را در کنار اقامه عزای امام حسین علیهالسلام تقویت کنیم. مثلاً میلاد ائمه را باید بیشتر توجه کنیم مثلاً باید هفته وحدت را تقویت کنیم؛ ولی در کنارش باید دستاوردهای جمهوری اسلامی را جشن بگیریم و شاد زیستن مردم را نهادینه کنیم؛ یعنی پایهاش را درست کنیم که مردم حس رضایت از زندگی و حس آرامش و رفاه داشته باشند. گاهی یک رفتگر از زندگی خودش بیشتر راضی است تا یک مدیرکل؛ چون یک مدیرکل دائماً درگیر مسائل جنبی است و با خود میگوید، چهار سال من مدیر بودم، کاری از دستم برنیامد. این را ما باید نهادینه کنیم که فرد حس رضایت از زندگی داشته باشد و حس اینکه من میتوانم کاری کنم که مثمر ثمر باشم. اگر درون افراد را بتوانیم تربیت کنیم آن موقع بروز شادی ها هم کنترلشده است.