آقازاده مرحوم آیتالله گلپایگانی درباره چگونگی مرجعیت ایشان میگوید: «آقا» زمانی که مرجعیت را به قول خودشان با اصرار بر گردن ایشان گذاشتند، تنها یک تومان در جیب داشتند و چندماه توان پرداخت شهریه را هم نداشتند. ایشان به مردم اهمیت میدادند تا جائیکه وقتی در جریان شهید جاوید از ایشان خواستند از اهانت کنندگان به ایشان شکایت کنند، فرمودند: «اینها فرزندان ما هستند و گاهی اوقات بین فرزند و پدر اختلافاتی ایجاد میشود. من راضی نیستم که کسی به عنوان پشتیبانی من متعرض اینها شود».
به گزارش شبکه اجتهاد، حجتالاسلام والمسلمین سیدباقر گلپایگانی در گفتگویی به بیان ابعادی از زندگانی علمی و اجتماعی آیتالله سید محمدرضا گلپایگانی میپردازد و اظهار میکند: «آقا» دروس مکتبی را در گوگد شروع و در ۱۲ سالگی به گلپایگان میروند و بعد از آن به خوانسار نزد برادر مرحوم آیتالله سید احمد خوانساری میروند و علوم مقدماتی ادبیات را فرا میگیرند و دروس سطح را نزد اساتیدی چون علم الهدی و آخوند فرا میگیرند و در ۱۹ سالگی آوازه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی را میشنوند و بدون خبر خانواده به اراک میروند. کمی از سطح باقی مانده بود که در اراک تمام میکنند و حدود سن ۲۰ سالگی در حلقه شاگردان آیتالله حاج شیخ قرار میگیرند. مرحوم آیتالله شیخ عبدالکریم حائری هم وقتی از استعداد آیتالله گلپایگانی آگاه میشود، خیلی مورد توجه ایشان قرار میگیرد. تا جایی که با اینکه طلبه جوانی بودند، مسئولیت اداره مدرسهای واقع در بازار را به ایشان میسپارند.
یادگار آیتالله گلپایگانی عنوان کرد: آیتالله گلپایگانی تا سال ۱۳۴۰ در اراک بودند. در این سال، مرحوم آیتالله حاج شیخ برای زیارت حضرت رضا میروند و سپس به قم میآیند و تصمیم میگیرند حوزه علمیه را به قم منتقل کنند. وقتی مرحوم آیتالله حاج شیخ برای قم آمده بودند، نامهای برای «آقا» مینویسند که «بنا شد حوزه را در قم تشکیل دهیم و شما هم بیائید اینجا». بنابراین مرحوم «آقا» از ابتدای تاسیس حوزه علمیه در قم به این شهر آمدند.
او در مورد اساتید مرحوم آیتالله گلپایگانی گفت: مرحوم «آقا» ۱۹ سال از محضر آیتالله حاج شیخ عبدالکریم بهره گرفت ولی با اختلاف میان علمای عراق و حکومت، علمای نجف همچون آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی و میرزای نائینی به قم هجرت کردند و شش ماه در قم بودند. مرحوم «آقا» به دستور آیتالله حاج شیخ، چندماهی در درس این آقایان شرکت کردند.
گلپایگانی در ادامه بیان کرد: مرحوم «آقا» به عنوان مستقل و برای تحصیل به نجف نرفته بودند ولی سال ۱۳۱۸ وقتی به نجف مشرف شده بودند، محل عبادت ایشان نزدیک آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی بود و مباحثه چند دقیقهای با ایشان داشتند. تا اینکه آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی پیغام داده بودند که میخواهند به دیدن آقا سید محمدرضا گلپایگانی بیاید. «آقا» تعریف میکنند: «در زمان مقرر منتظر ماندیم ولی نیامدند. لذا آیتالله سید جمال الدین گلپایگانی که «آقا» در منزل ایشان ساکن شده بود، فرمودند که شاید پیام رسان اشتباه کرده است و بنابراین آماده شدند و به همراه بنده به منزل آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی رفتیم. پیشکار ایشان گفتند: «آیتالله سیدابوالحسن بعد از این مجلس میخواهند که به منزل شما تشریف بیاورند و لذا برگردید». «آقا» تعریف کردند که به خانه برگشتیم. آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی و آقای بروجردی به منزل آیتالله سید جمال گلپایگانی آمدند و مباحثهای بین آنها درگرفت. بعد آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی وقتی پدر والده ما، آیتالله میرزامهدی بروجردی را دیده بودند، گفته بودند که این «سهر» شما در فقه نابغه است».
او ادامه داد: عدهای از متدینین و بازاریان قم برای پرداخت وجوهات نزد آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی رفته بودند. ایشان پرسیده بودند که امام جماعت در بازار کیست؟ آنها پاسخ داده بودند: آیتالله سید محمدرضا گلپایگانی. ایشان وجوه را قبول نکرده بودند و گفته بودند ایشان مجتهد مسلم هستند و به ایشان بدهید. بازاریان اصرار کردند که شما این وجوه را قبول کنید ما سهم ایشان را میپردازیم. آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی گفته بودند که همین را هم به ایشان بدهید.
فرزند مرحوم آیتالله گلپایگانی به نقل داستانی دیگر از حضور علمی مرحوم آیتالله گلپایگانی در نجف اشرف پرداخت و گفت: «آقا» در همان سفر به درس آقاضیاء میرفتند. خیلی از فحول و مراجع بعدی در درس آقاضیاء شرکت داشتند. آقاضیاء نسبت به «مستشکل» خیلی تند بود. گاهی اوقات از پیگیری اشکالات شاگردان عصبانی میشد و به شدت با طرف برخورد میکرد. «آقا» تعریف میکردند که من در درس ایشان نشسته بودم، اشکالی به درس کردم و دیگر دنبال نکردم. فرداشب، ایشان آمدند و سراغ ما را گرفت. بعد گفت که خودت را معرفی کن. رفقای ما گفتند ایشان سیدمحمدرضا گلپایگانی است و از قم آمده است و از شاگردان آیتالله حاج شیخ هستند. آقاضیاء گفت که عجب، آیتالله حاج شیخ چنین شاگردانی تربیت کرده است. بعد جواب اشکال دیشب را دادند. من دوباره اشکال کردم. مقداری که صحبت شد به اشکال ادامه ندادم. تا چندشب که در نجف پیچید آقایی از قم آمده است و آقاضیاء را در اشکالی گیر انداخته است. آقاضیاء شبهای سوم و چهارم بود که از منبر پایین آمد و جواب من را داد و من دوباره جواب میدادم. شب آخر از منبر که پایین آمد، سمت من آمد و فرمود: «شما طلبه فاضلی هستید و میخواهم نزد شما بیایم». گفتم من خدمت شما میرسم. فرمودند که نه، من باید پیش شما بیایم و پلومرغ به شما بدهم (در آن زمان اینکه آقاضیاء، کسی را مهمان کنند به پلومرغ خیلی مهم بود). به حجره آقای مشکات آمدند و آن پلومرغی که وعده داده بودند را به «آقا» دادند.
او ادامه داد: آیتالله گلپایگانی تعریف میکردند که در زمان آیتالله حاج شیخ، درس خارج میدادم که مرحوم آیتالله حاج شیخ من را خواستند و فرمودند که مرتضی، پسر ما میخواهد فرائد بخواند و من تمایل دارم که شما برای ایشان درس بگوئید. من گفتم خصوصی باشد یا عمومی. ایشان فرمودند همین که توجه شما به ایشان باشد و اشکالات او را پاسخ دهید، کافی است.
گلپایگانی در مورد ویژگیهای اخلاقی مرحوم آیتالله گلپایگانی گفت: «آقا» تحت عنایات الهیه بودند. میفرمودند: «وقتی مکتب میرفتند، بچهها همراه خود غذا به مکتب میآوردند و ظهر غذاها را روی هم میریختند و میخوردند. اما من حاضر نبودم غذای خود را روی انها بریزم و این استدلال را داشتم که ممکن است، پدران اینها راضی نباشند. حتی زمانی آمدند ناهار من را برداشتند و ریختند روی غذای خود. با این حال من غذا نخوردم و گرسنگی را به خوردن آن غذا ترجیح دادم». این حاکی از احتیاطات و عقیده ایشان است.
او نمونه دیگری از احتیاطات شرعی مرحوم والد خود را بیان و ابراز کرد: «آقا» میفرمودند که «آخوند مکتب، یکبار به به من گفته بود که چرا تو دیرتر از دیگر شاگردها به مکتبخانه میرسی؟ دیگر شاگردان گفتند که ما از راه میانبر میآئیم که از روی زمینهای مردم است اما آسید محمدرضا از مسیر جاده میآید.
فرزند آیتالله گلپایگانی ادامه داد: «آقا» نسبت به فقرا هم خیلی حساس و مراقب بودند نسبت به افراد به گونهای رفتار نشود که دلشکسته شوند. یک مغازه دار تعریف میکرد که گاهی اوقات «آقا» کسی در حرم به ایشان مراجعه میکرد و پولی به همراه نداشت. با او صحبت میکرد و بعد به مغازه ما میآمد و پولی از ما قرض میکرد و به او میداد که دست خالی نرود.
او گفت: مرحوم والد حتی درباره فقرایی که مراجعه میکردند به ما، میفرمودند که به آنها کمتر بدهید ولی دست خالی رد نکنید. دلیل این مسئله هم آن است که منزل حضرت یعقوب (ع) چند در داشت. و فقرا از هر دری میآمدند کمک میکرد. روزی یکی از فقرا از یکی از درها کمک گرفت. دوباره به درب دیگری مراجعه کرد. حضرت یعقوب (ع) به او گفت من از در دیگری به تو کمک کردم و او را رد کرد. اتفاقا جبرئیل نازل شد و گفت منتظر عذاب باش. آن دفعه که دادی، مستحق نبود. ایندفعه که ندادی مستحق بود. لذا به فراق حضرت یوسف (ع) مبتلا شد و چهل سال گریه کرد. بنابراین تاکید میکردند فقرایی که مراجعه میکنند را دست خالی برنگردانید چون ممکن است یکبار مستحق نباشد و دفعه بعد که مراجعه میکند، مستحق باشد و اگر او را رد کنیم، «آه» او ما را بگیرد و دنیا و آخرت ما را بر باد دهد.
گلپایگانی به مهربانی مرحوم آیتالله گلپایگانی نسبت به طلاب اشاره کرد و افزود: «آقا» خودشان به طلابی که به تبلیغ میرفتند، مبلغی تحت عنوان «سرراهی» میدادند.
او به برنامه روزانه مرحوم آیتالله گلپایگانی اشاره کرد و گفت: «آقا» آن وقتها، برای نماز صبح به حرم مشرف میشد، بعد استراحت مختصری میکردند و سپس به مسجد اعظم برای درس میرفتند. از مسجد اعظم هم حدودا یکساعتی استراحت کرده و برای نماز ظهر و عصر به مسجد حسین آباد میرفتند. برنامه عصر ایشان هم این بود که نامههای وارده را میخواندند و بعد به مسجد حسین آباد برای اقامه نماز مغرب و عشاء میرفت.
فرزند آیتالله گلپایگانی ادامه داد: یک فردی که برنامه روزانه «آقا» را میدانست، نزد ایشان میآمد و میگفت من عازم منطقه تبلیغی هستم و پولی ندارم. مرحوم آیتالله گلپایگانی هم کمک میکردند. مکرر به «آقا» مراجعه کرد. «آقا» به ایشان گفتند که شما برای پنجمین بار هم مراجعه کنید ما در خدمت شما هستیم.
او به داستانی درباره عنایت امام علی (ع) به مرحوم آیتالله گلپایگانی اشاره کرد و گفت: «آقا» فرمودند: «در سفری که به نجف داشتم و در حجره آقای مشکات سکونت داشتم، شب در عالم خواب دیدم که در حرم حضرت امیر(ع) هستم و ضریح تا سینه من است و من یک سر و گردن از ضریح بالاتر هستم. قدحی از عسل روی ضریح بود که بعد از ۷۰ سال هنوز شفافیت آن عسل در ذهنم است. ندایی از زمین آمد که آسید محمدرضا از این عسل تناول کن. من مقداری از این عسل را خوردم. گفتم اجازه بدهید که بقیه آن را برای سید (آیتالله ابوالحسن اصفهانی) ببرم. ندا آمد که سهم ایشان داده شده است. این مخصوص مهمانهاست. من از آن عسل تناول کردم.». مرحوم مشکات تعریف کرد که آسید محمدرضا من را بیدار کرد و فرمود: «من الان مهمان امیرالمومنین بودم و به من عسل دادند. دهانم از ان عسل، شیرین است. چیزی بیاور تا آن را تبرک کنم. آیتالله شیخ علی مشکات ادامه داد که من در تاریکی مقداری نبات آوردم برای ایشان. از آن نبات به هر بیمار در حال احتضار دادم، شفا پیدا کرد».
گلپایگانی بیان کرد: طلابی که از نزدیک خدمت آیتالله گلپایگانی میرسیدند، بارها عنوان میکردند که ایشان از پدر ما نسبت به ما مهربانتر بودند و نمونههای بسیار زیادی وجود داشت. سید محمدباقر حسینی، امام جمعه آباده بود در این اواخر، تعریف میکرد، «فرزند اول من که میخواست به دنیا بیاید، وضع زندگی من نابسامان بود. پول دارو و قابله نداشتم که بدهم. از عصبانیت به حرم حضرت معصومه (س) آمدم و شکایت کردم که از تنگدستی به شما پناه آوردم. در همین حالات بودم که آقایی پیدا شد و گفتند شما آقای گلپایگانی را میشناسید؟ گفتم: بله، من شاگرد ایشان هستم. ۷۰ هزار تومان به من داد و گفت که این وجه را به آقای گلپایگانی بدهید. من به سرعت سمت دفتر «آقا» رفتم. رفتم داخل و جریان را تعریف کردم و پول را به ایشان دادم. آیتالله گلپایگانی پول را قبول کردند و بعد به من دادند. من گفتم که این ۷۰ هزار تومان است. فرمودند: میدانم. این مورد احتیاج شماست. پول را آوردم منزل و به قابله دادم. و کمی هم پول دارو دادم. پدر همسرم متوجه شد و از من پرسید از کجا آوردی؟ ماجرا را تعریف کردم. سپس با یکدیگر دفتر آیتالله گلپایگانی رفتیم و صحت ماجرا را از آیتالله پرسید و ایشان تائید کردند. زندگی من با آن پول، تغییر کرد و خانه خریدم».
او به داستان دیگری از زندگی آیتالله گلپایگانی اشاره کرد و گفت: «آقا» میفرمودند که زمان آیتالله شیخ، من خیلی بدهکار بودم؛ آیتالله حاج شیخ به یک طلبه درس خارج، سه تومان میداد. آن وقت، آقایی به ما رسید و یک تومن به من داد. در ذهنم بدهیهایی که داشتم را مرور میکردم که یک تومن را تقسیم بدهیهایم کنم. در این احوال بودم که فقیری به من رسید و درخواست کمک کرد. من در ذهنم بود که نصف یک تومن را به فقیر بدهم و نصف دیگر را بدهیهایم را بدهم. فقیر گفت که دیشب بچههای من گرسنه خوابیدند. وقتی این را گفت، همه آن یک تومن را به فقیر دادم. از ان به بعد، عنایتی به زندگی من شد.
فرزند آیتالله گلپایگانی درباره شخصیت علمی مرحوم آیتالله گلپایگانی بیان کرد: آخوند ملاعلی از بزرگان علمای همدان و یکی از هم دوره ایهای «آقا» بود. فردی، زمان علمای ثلاث نزد ایشان رفته بود و ایشان از او پرسیده بودند که مقلد چه کسی هستی؟ آن فرد، یکی از علمای ثلاث را گفته بود. آن زمان، هنوز آیتالله بروجردی قم نیامده بود. آخوند ملاعلی فرموده بودند: اگر مقلد آسید محمدرضا هم میشدی، اگر از اینها بیشتر هم نباشد، کمتر نیست.
او گفت: درباره شخصیت علمی «آقا» همین نکته را باید بگویم که بعد از وفات ایشان، وقتی استفتائی درباره مسائل مستحدثه از آیتالله اراکی میکردند، ایشان کتاب مجمع المسائل آیتالله گلپایگانی را میخواستند. پاسخ «آقا» را در این کتاب میخواندند و بعد میفرمودند که همین نظر را بنویسید.
گلپایگانی درباره منش مرحوم آیتالله گلپایگانی در پاسخ به استفتائات، عنوان کرد: ایشان حتی تا این اواخر هم (اواخر عمر) شخصا نامهها را باز میکردند، میخواندند و دسته بندی میکردند. استفتاء را هیئت استفتاء دفتر میدیدند و بعد ثبت میکردند و خدمت آقا میآوردند، «آقا» نگاه میکردند، پاکنویس میشد و دوباره پاکنویس را هم میدیدند تا اغلاط املایی نداشته باشد. تسلط ایشان به کتب قدیمی هم عجیب بود.
او ادامه داد: مرحوم آیتالله گلپایگانی میفرمودند که «زمانی کمی کسالت پیدا کرده بودم. پزشک به من گفته بود بیماری شما به خاطر مباحثه زیادی است که دارید. مدتی درس را تعطیل کنید و مسافرت بروید. با آقای فاضل کاشانی کتاب تفسیر صافی را برداشتیم و پیاده به روستاهای قم رفتیم و یک ماه و نیم در مسیر بودیم. هم کتاب را مباحثه میکردیم و هم کسالتی که داشتم بهتر شد».
فرزند آیتالله گلپایگانی درباره برخورد آیتالله گلپایگانی با مخالفان خود گفت: زمان شهید جاوید آمدند اینجا و نسبت به «آقا» بی احترامی کردند. عدهای میخواستند بروند و آنها را تادیب کنند. از طرف حکومت هم فشار وارد میکردند که از اینها شکایت کنید. «آقا» در درس فرمودند که «اینها فرزندان ما هستند و گاهی اوقات بین فرزند و پدر اختلافاتی ایجاد میشود. من راضی نیستم که کسی به عنوان پشتیبانی من متعرض اینها شود».
او همچنین ابراز داشت: آیتالله گلپایگانی روی استقلال حوزه حساس بودند و تاکید میکردند که حوزه نباید به هیچ کجا وابسته باشد. فقط باید به امام زمان (عج) وابسته باشد.
گلپایگانی گفت: اوایل تشکیل سازمان تبلیغات اسلامی، «آقا» معتقد بودند که مردم باید خودشان به مبلغان کمک کنند تا در جلسات آنان مشارکت کنند اما وقتی شما اعلام کردید که خودتان حقوق اینها را میدهید، استقبال مردم نسبت به روحانیت و منبر کم شد و مردم در جلسات آنها شرکت نمیکردند.
او در پایان درباره مرجعیت آیتالله گلپایگانی گفت: بعد از وفات آیتالله بروجردی جلسهای با حضور علمای بزرگ آن زمان تشکیل و سه پیشنهاد مطرح شد؛ یکی اینکه دفتر آیتالله بروجردی باز بماند. پیشنهاد دوم این بود که آیتالله خوانساری را از تهران بیاورند. هردو پیشنهاد ردّ شد. آقای شریعتمدار گفتند که من نصف شهریه که ۳۰ تومن است را میدهم. ۳۰ تومان دیگر باقی مانده بود. مرحوم والد گفتند یک طرف من آیتالله مرتضی حائری نشسته بود و طرف دیگرم آقای خمینی. اصرار کردند که شما باید بقیه را قبول کنید. گفتم که من تمکن ندارم. آقای خمینی گفت که من کمک میکنم. خلاصه من حاضر نبودم و گفتند اگر قبول نکنید دست افراد دیگری میافتد. لذا با اصرار، گردن من گذاشتند که آقای گلپایگانی قبول کرده و صلوات فرستادند. اینگونه مرجعیت را به من دادند درحالیکه دو تا یک تومانی در جیب من بود. و چندماه اول، شهریه را قرض میکردم تا اینکه در مسیر منزل آقایی نزد من آمد و درحالی که دستمال یزدی در دست داشت، آن را باز کرد و به من پولی داد. من گفتم اسمت چیست؟ گفت که «غیب علی». بعد از آن، دیگر تمام شهریه رسید.
فرزند آیتالله گلپایگانی در پایان نمونههایی از خدمات عام المنفعه آیتالله گلپایگانی را بیان کرد و گفت: احداث بیمارستان، احداث مدرسه و مجمع اسلامی لندن، قبرستان بقیع، خانههای عالم و… نمونههایی از خدمات ایشان به جهان اسلام است.
منبع: شفقنا