اختصاصی شبکه اجتهاد: یادداشت عاشورا، عدالت و حکومت دینی، نوشته آقای سید محمد عیسینژاد در نقد برخی دیدگاههای استاد محمدرضا حکیمی، یکی از بسیار نوشتجاتی است که در بررسی دیدگاههای این اندیشمند مطرح شده است و این بار کتاب قیام جاودانه ایشان بهانۀ این نوشتار گردیده است. نویسنده، علیرغم ادعا در کلمات آغازین نوشته مبنی بر مواجهۀ خواننده با یک متن علمی و گفتوگویی روشمند با صاحب این اثر، در ادامه بر این ادعای خود باقی نمانده و با توصیف ادبیات کتاب حکومت دینی یا عاشورا مظلومیت مضاعف ایشان به صفت تند و گزنده بودن، تکلیف خود و خواننده را با متن نگارش شده روشن مینماید و انتظارات را در حد یک نوشته جهتدار پایین میآورد. مطالب نوشته شده را میتوان در دو ساحت روش و محتوا مورد بررسی قرار داد:
نقد روشی
۱- نویسنده میان نقد کتاب و نقد نویسنده خلط نموده است. معمولا برای نقد یک کتاب، محتوای مندرج در اوراق آن کتاب کافی بوده و به نحوۀ ورود و خروج و یا استدلال و یا میزان جامعیت مطلب آورده شده توسط نویسنده، بسنده میگردد، اما هیچ پژوهشگرِ آگاهی یک کتاب خاص را ملاک برای نقد آرا و افکار یک نویسنده پُرکار و دارای تألیفات متعدد قرار نمیدهد و بر اساس یک اثر او را تحلیل اعتقادی نمیکند. معمولا در چنین وضعیتی تمامی نوشتههای او بررسی شده و از گزینشگری مطالب خاص که تنها مقصود نویسنده را تأمین مینماید خودداری میگردد.
۲- مغالطه در نوشتار، از دیگر مشکلاتی است که این نوشته از آن رنج میبرد. به طور مثال؛ مغالطه این همانی را میتوان در این فراز از متن مشاهده کرد: « نوع نگاه انجمن حجتیه به سیاست بعد از انقلاب اسلامی مقبول که نه، بلکه در محافل علمی و فرهنگی منفور قرار گرفت و قابل دفاع نبود. بعد از یکی و دو دهه از سوی متفکران و معتقدان صاحب نظر ِ سرخوردۀ مدرسه معارف خراسان و مکتب تفکیک از سیاست، دو تفسیر ارائه شد…»، مطلب به گونهای نوشته شده که گویی سخن گفتن از انجمن حجتیه و مکتب تفکیک، سخن از دو مصداق یک مفهوم واحد است. منفور بودن اندیشه سیاسی انجمن حجتیه چه ربطی به دیدگاههای سیاسی مکتب تفکیک دارد؟! حتی اگر این دو گروه دارای یک نظر سیاسی هم باشند، باز کوبیدن یکی دلیل بر رد نظریات دیگری نمیشود بلکه باید اندیشه هر مکتب را با استدلالهای خود او رد کرد.
۳- حمل پیش فرضهای ذهنی نویسنده درباره افکار و اندیشههای آقای حکیمی بر متن کتاب قیام جاودانه و سپس نقد آن.
به این مطلب توجه فرمایید: « [آقای حکیمی] شرط بهرهوری از این سرمشق زندگیساز دوران؛ یعنی عاشورا [را]، تبیین درست از آن میداند. ظلمت معارف بشری هم در نگاه مکتب تفکیک، فلسفه و عرفان شیعی است[۵]» آدرس این مطلب در پاورقی شماره ۵، صفحات ۴۵ تا۴۹ کتاب قیام جاودانه عنوان گردیده است. با مراجعه به این بخش از کتاب تنها مطلبی را که در باب مقایسه میان فلسفه و معارف قرآنی بیان شده فقط در این جمله مییابیم. « شگفتا که پنداشته شود تعقّل در فلسفه یونانی هست و در حکمت قرآنی نیست!»[۱] به نظر خوانندگان محترم آیا این جمله به معنای نفی فلسفه و عرفان شیعی و ادعای ظلمت در آن است؟! یا نفی انحصار تعقّل در فلسفه یونان و بسط آن به معارف قرآنی را بیان می کند؟ بیشک نویسنده پیش فرضهای ذهنی خود را از اندیشههای جناب حکیمی در برداشتهای صحیح از مطالب کتاب دخالت داده است که روشی علمی محسوب نمیگردد.
۴- تحریف جملات کتاب به نفع مقصود نویسنده. در بخش مربوط به عاشورا و انقلاب اسلامی و در انتهای پاراگراف اول، جملهای سؤالی در گیومه بیان شده که نشانگر نقل قول مستقیم از صفحه ۱۱۷ کتاب است. «آیا انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در « حذف تفاوتها و تبعیضها و فاصلههای جهنّمی موفق گشته است؟». کاملا مشخص است که این استفهام، از نوع استفهام انکاری است و مقصود گویندۀ آن نفی حذف تفاوتها و تبعیضها و فاصله جهنمی پس از انقلاب اسلامی است. گویا آقای حکیمی قصد داشته تا بیان کند که انقلاب اسلامی نتوانسته به چنین هدفی دست پیدا کند، در حالی که اصل جمله در کتاب به گونۀ دیگری است. سخن در باب جاذبۀ انقلاب اسلامی در میان دیگر جوامع انسانی است که ایشان معیار را پیادهسازی آرمانهای عدالت خواهانه انقلاب اسلامی میداند و در ادامه، به منظور بسط جاذبۀ آن، به مدیران جامعه راهکاری ارائه مینماید: «اگر انقلاب به ساختن یک جامعه متناسب با اسلام و نزدیک به فضای قرآنی – با حذف تفاوتها، تبعیضها و فاصلههای جهنمی – موفق گشته است، به یقین جاذبه آن رو به افزایش است و اگر نه، نه. حاکمیت اسلامی و جامعه قرآنی باید عناصر اصلی خود را دارا باشد تا جاذبه خویش را بگسترد.»[۲] به خوبی تفاوت میان این دو متن و مقصود آقای حکیمی و آنچه با تحریف جملات کتاب بر نوشتۀ ایشان تحمیل شده، مشخص است.
مانند همین مطلب، در بخشی دیگری از مضمون کلام آقای حکیمی نیز بیان گردیده است. « [آقای حکیمی معتقد است که] انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در عمل نتوانسته است پاسخهای درست را به سیاست و جامعه و اقتصاد عرضه کند.» اصل مطلب درکتاب چنین است: « آیا می توان ادعا کرد که به مسائل یاد شده (منظور سیاست، جامعه واقتصاد) در سطوح مناسب پاسخ داده شده است؟ هرگز.» تفاوت جملات در تغییر کلمه «مناسب» به «درست» است که همین تغییر کوچک توانسته مفهوم این دو جمله را از بیان وجود فاصله تا رسیدن به سطح آرمانی انقلاب، به اشتباه بودن خط حرکت انقلاب تغییر معنایی دهد.
۵- تقطیع در مطالب نیز دیگر اشکال روشی این نوشته است. در بخش عاشورا و حکومت دینی آمده است: «جمهوری اسلامی در نظر این متفکر، بخاطر حساسیتهایی که به مسایل فرعی از قبیل: بدحجابی و خوش حجابی داشته و مسایل اصلی در آن ـ عدل قرآنی ـ فراموش گشته؛ چیزی که حکومت دینی برای اجرای آن، معنا پیدا میکند، فاجعهای برای دین و دینورزی در این حکومت دینی اتفاق افتاده است و آن این است که نقصها و ضعفها و عدم صلاحیتها و عدم توانائیها و ارتجاعها را به دین نسبت میدهند»، این متن حاصل تقطیع دو بخش از متن کتاب از صفحات به ترتیب ۲۰۳ و سپس ۱۵۱ و کنار هم قرار دادن آنها برای رسیدن به مقصود نویسنده است.
اصل این دو متن چنین است:
«من نمیخواهم بگویم حجاب زن اهمیت چندانی ندارد یا در قرآن کریم در آن باره حکم نداریم؛ نه، زیرا زن منهای حجاب؛ یعنی تن و این در معیار انسانی نهایت مرتبه سقوط است، زیرا این حیواناتند که ارزش آنها به طور نوعی، به تن آنهاست. ملاک ارزش انسانی و ملاک انسانیت چیز دیگری است، لیکن آیا ترتیب مسائل چگونه است و روشهای فرهنگی و تربیتی چیست و اهم و مهم کدام است؟» (ص۲۰۳)
«رجال اگر به حاکمیت برسند و به نام دین و قدرت دینی، حکومت تشکیل دهند، یکی از دو نتیجه را در بر خواهد داشت: یا یک عظمت آفریده میشود یا یک فاجعه رخ میدهد. اگر رجال یاد شده به معنای واقعی کلمه انقلابی باشند و به اندازه کافی از مسائل مختلف آگاه باشند و بتوانند دین خدا را با تمام معیارهای آن و احکام دین را در سطح همه مردم و همه طبقات عملی کنند… و بدین گونه در ساختن یک جامعه دینی اگر چه بین ۶۰ تا ۸۰ درصد موفق گردند، آن عظمت که گفته شد، آفریده میشود لیکن اگر جز این شد فاجعه رخ خواهد داد…؛ یعنی اگر به نشان دادن ارزشهای اسلامی و تثبیت ملاکهای سازنده دینی موفق نگردند، آن فاجعه بزرگ رخ خواهد داد؛ به ویژه اگر مردم همه چیز را از چشم دین ببینند و عدم موفقیتها را به دین منسوب کنند.» (ص۱۵۱و۱۵۲)
کاملا مشخص است که قسمت اول متن نویسنده از صفحه ۲۰۳ و نتیجه آن از صفحه ۱۵۱ استخراج شده که در دو موضوع مختلف است و اصلا مقصود از آن اینگونه نیست که توجه به مبارزه با بیحجابی از سوی مسئولان موجب پدید آمدن یک فاجعه بزرگ در جامعه شده است. بلکه انتقاد به مسئله اول در عدم رعایت اولویتهاست و مطلب دوم در مورد خطر اجرا نکردن احکام دین در جامعه به شکل صحیح و ضربه زدن به چهره اسلام است.
۶- بیان ادعاهایی بدون ارائه مدرک همچون شمارههای ۲ و ۳ و ۱/۳ و ۲/۲/۳ در بخش نقد و نظر.
نقد محتوایی
۱- نویسنده سعی میکند تا به نوعی میان دیدگاههای آقای حکیمی و انجمن حجتیه نزدیکی و همسویی را الغاء نماید. در بخشی از مطلب، هر دو را از لحاظ مشرب معارفی یکی توصیف میکند (شاید تنها به این دلیل که آقای حکیمی و آقای حلبی هر دو در مشهد رشد کردهاند) و بیان خاطرهای از تلاشهای رهبر انجمن حجتیه در مسئله ملی شدن نفت را تجلیل از او تلقی میکند! ایشان اگر کمی با تاریخ معاصر آشنایی داشتند و در تاریخچه تشکیل انجمن حجتیه مطالعه مکفی مینمودند، درمییافتند که فعالیتهای آقای حلبی در خصوص ملی شدن صنعت نفت در سال ۱۳۲۹ هجری شمسی و در مشهد، ربطی به این انجمن که در سال ۱۳۳۲ هجری شمسی و در تهران تأسیس گردید، ندارد. اصولا مردم در آن زمان ایشان را به عنوان رهبر فکری انجمنی به نام انجمن حجتیه نمیشناختند که بیان خاطرهای از ایشان تجلیل از یک شخصیت حقوقی (رهبر انجمن) و دیدگاههای سیاسی آن انجمن تلقی گردد. در ادامه اشاره مینماید که انجمن حجتیه از جمله گروههای مذهبی بود که تشکیل حکومت را در دوران غیبت امام زمان کاری حرام و نادرست میدانست. بیشک برای خواننده این تصور ایجاد خواهد شد که بر فرض پذیرش ادعای نزدیکی مشرب این دو، احتمالا آقای حکیمی نیز چنین نظری را دارد؛ به خصوص که اشاره میکند آقای حکیمی همچون انجمن حجتیه معتقد است که فقیه در زمان غیبت در تشکیل حکومت مبسوطالید نیست اما در ادامه میافزاید که مبسوطالید بودن در نظر این دو متفاوت است. انجمن حجتیه از این اصطلاح عدم جواز و مشروعیت را قصد میکند و آقای حکیمی دیدگاه نو و جدیدی ارائه میکند. کلام نویسنده در همینجا به اتمام میرسد و معلوم نمیشود که وجه تمایز میان این دو دیدگاه در چیست و آن دیدگاه نو اصولا کدام است؟ نحوه ورود به مبحث، این گمان را در ذهن خواننده ایجاد میکند که شاید نویسنده اصلا تمایلی به بیان تفاوت میان این دو دیدگاه نداشته و بیشتر مایل بوده تا مسئله را مبهم رها کند. اما اگر نظری منصفانه به دیگر آثار آقای حکیمی وجود میداشت، حتما این جمله از کتاب تفسیر آفتاب ایشان به چشم نویسنده میآمد که « مرجعیت در حقیقت، زعامت و ریاست عامه است و رهبری سیاسی و نظامی و فرهنگی و اقتصادی و بینالمللی تشیع… نوعی زمامداری دینی و حاکمیت الهی است»[۳]با وجود چنین تعبیری، میزان عدم مبسوطالید بودن فقیه چگونه توجیه خواهد شد؟ و اصولا آیا جایی برای بسط ید فقیه باقی میماند که این جمله شامل آن نگردیده باشد؟!
۲- او مکتب تفکیک را در زمره مخالفان تشکیل حکومت در عصر غیبت تصور کرده از اینرو، به صراحت بیان میکند که «بعد از یکی و دو دهه از سوی متفکران و معتقدان صاحب نظر ِ سرخورده مدرسه معارف خراسان و مکتب تفکیک از سیاست، دو تفسیر ارائه شد.» نویسنده معلوم نمیکند که براساس کدام دیدگاه مکتب تفکیک و مدرسه معارفی خراسان را سرخورده در برابر انقلاب میداند؟ آنچنان که در اوراق تاریخ آمده و هنوز زمان زیادی از آن نمیگذرد، بزرگان این مکتب از جمله مرحوم آیتالله شیخ مجتبی قزوینی و آیتالله میرزا جواد تهرانی و آیتالله حسنعلی مرواید و جمعی دیگر از دلبستگان مکتب معارفی خراسان با وجود تفاوت مشی علمی از مدافعان سرسخت حضرت امام و مبلغان حرکت انقلابی ایشان بودهاند. نگاهی به کتاب خاطرات آقای فردوسی پور بیانگر اوج ارادت آیتالله شیخ مجتبی قزوینی به آرمانهای امام است؛ آنجا که ایشان به صراحت بیان میدارد که امروز پرچم اسلام در دست آقا سید روح الله است. حال چه شده که این مکتب بعد از پیروزی انقلاب اسلامی احساس سرخوردگی و شکست در راه و روش خود مینماید، امری است که دلایل آن در این نوشته مغفول مانده است و در حد یک ادعای بیدلیل رها گردیده است.
۳- نویسنده، ظاهرا اصرار زیادی دارد تا کتاب قیام جاودانه را نه کتابی در وصف حرکت انقلابی امام حسین که بهانهای برای نقد انقلاب اسلامی معرفی نماید. گویی هر جا که آقای حکیمی خصوصیتی از خصوصیات مثبت قیام عاشورا را بیان کرده، کنایه و نقدی بر جمهوری اسلامی داشته که آن را در این قالب به گوش خوانندگان رسانیده است. این امر، بیش از آنکه نقد آقای حکیمی به انقلاب اسلامی ایران باشد، نقد نویسنده بر انقلاب است. گویا خود، این خصوصیات را در انقلاب نیافته و اشاره به آن را در هر نوشتهای نفی انقلاب میداند. او در بخش مربوط به عاشورا و انقلاب اسلامی مینویسد: «عدالت یکی از دو شعار اصلی عاشورا ـ عدل و توحید ـ است. در این اثر، از بعد شعار عدالت، به نقد انقلاب اسلامی ایران میپردازد و میپرسد که آیا انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در حذف تفاوتها و تبعیضها و فاصلههای جهنّمی موفق گشته است؟» در آدرس داده شده؛ یعنی صفحات ۱۱۴ تا ۱۱۸ کتاب، تحت عنوان «عاشورا فریادگر جامعه انقلابی توحید و عدل» آقای حکیمی به ذکر خصوصیات قیام عاشورا و دو محور اصلی آن یعنی توحید وعدل پرداخته است؛ سپس برای نزدیکی هر چه بیشتر انقلاب اسلامی به عاشورا، نزدیکی بیشتر به معیارهای دینی را به عنوان ملاک مطرح مینماید که باید انقلابی در همه ابعاد فرهنگی، علمی، اخلاقی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، قضایی و… را ایجاد کنیم. ایشان برپایی انقلاب اقتصادی را تکمیل کننده انقلاب فرهنگی میداند، زیرا اگر در جامعه، انقلاب فرهنگی اتفاق بیفتد اما انقلاب اقتصادی رخ ندهد و محرومان همچنان محروم بمانند و توانگران مترف، همچنان به ظلم خود ادامه دهند، این انقلاب در حد یک شعار باقی مانده است. از این رو، « این سخن که انقلاب اسلامی حضور جدید اسلام را در زندگی انسان معاصر (اگر چه فقط مسلمانان) مطرح کرده است، به طور دقیق به عملکردها بستگی دارد».[۴] اینکه ما نشانه موفقیت انقلاب را در میزان ارزیابی مثبت از عملکرد آن بدانیم نه فقط شعارهای آن، سخنی کاملا درست و معقول است. چه کسی را می توان یافت که به درستی این مطلب اعتراف نداشته باشد؟ و اگر چنین مطلبی در جایی عنوان گردید آیا باید آن را نفی ارزشهای انقلاب تلقی کرد؟! آیا نویسنده محترم در عملکرد انقلاب اسلامی برای نزدیکتر شدن به معیارهای عدالتخواهانه اسلام شکی دارد که طرح چنین معیاری را برای سنجش میزان موفقیت انقلاب، نقد و بلکه نفی آن میشمارد؟!
۴- نویسنده در بخش نقد و نظر عنوان میدارد: « در یک نگاه، جناب استاد حکیمی، از یکسو، هدف قیام عاشورا را تشکیل حکومت میداند، و از سوی دیگر، معتقد است که جمهوری اسلامی، نمیتواند مصداقی از حکومت مسانخ باشد؛ یعنی به لحاظ سلبی معلوم شد که دیدگاه ولایت فقیه و جمهوری اسلامی، مصداق حکومت مسانخ نیست، اما به لحاظ ایجابی مشخص نشد چه هست؟»، سوال این است که این مطلب را از کجای بخش مربوط به حکومتهای مسانخ استخراج نموده است و یا کدام بخش از کتاب اشاره کرده که جمهوری اسلامی مدل حکومت دینی نیست. آنچه در بخش حکومت مسانخ بیان شده وجود یک ملاک و معیار به نام عهد مالک اشتر است. آقای حکیمی آن را ملاکی برای یک حکومت مسانخ میداند، زیرا توصیه حضرت علی (علیه السلام) به یک غیر معصوم؛ یعنی مالک اشتر برای امر حکومت است. آیا ملاک قرار دادن عهد مالک اشتر به عنوان ملاک حکومت دینی به معنای نفی ولایت فقیه است و آیا در ذهن نویسنده محترم، میان این سند تاریخی و اندیشه ولایت فقیه تنافی دیده میشود که اگر آن ملاک شد این نوع از حکومت نفی شده است؟!
۵- در بخشی از متن به انقلاب مشروطه و پایان نظریه مشروطه مشروعه اشاره کرده و با شرط اینکه آقای حکیمی به چنین دیدگاهی نظر مثبت دارد، به نقد آن میپردازد. اولا لازم است تا این مطلب از منابع موجود اثبات شود که چنین دیدگاهی وجود دارد، ثانیا بر فرض هم که چنین نظری هست، به چه دلیل این نظریه بازگشت به قهقراست و زمان آن به پایان رسیده است. آیا امروزه در دنیا هیچ حکومت مشروطهای وجود ندارد و همه به صورت جمهوری اداره میشود؟! برای رد چنین ادعایی وجود هفت کشور مشروطه در دنیا که مهمترینشان حکومت انگلستان است دلیل کافی برای امکان اجرایی بودن چنین نظامی در جهان است.
۶- نفی حرکتهای مثبتی چون نوشتن موسوعۀ الحیاه و بیفایده بودن نوشتن چنین کتابهایی در فضای کنونی کشور یکی از برداشتهای غلط نویسنده نسبت به حرکت علمی مهمی چون نگارش الحیاه است: « مشکلات یک کشور با موسوعهنویسی حدیثی قابل حل نیست. نظریهپردازی میخواهد و برنامه عملیاتی.» البته باید دید آیا هدف نویسندگان این کتاب حل مشکلات و ارائه راهکارهای عملیاتی است یا خیر؟!!! نظرات و دیدگاههای مختلفی که در این خصوص مطرح گردیده، نشانگر عمق دید مؤلّفان این اثر است، از جمله آقای جعفریان که در شماره ۴۲ مهرنامه هدف نویسندگان را ارائه یک متن جامع و کامل برای فراهم کردن یک بینش درست اسلامی و فقهی و به دنبال آن رسیدن به ایدهآل مورد انتظار در تحقق جامعه اسلامی میداند. از نظر او، ویژگی کار آقای حکیمی آن است که برای رهایی از التقاطهای چپ و راست، تلاش کند و این نظامسازی را بر اساس معارف اهل بیت؛ یعنی روایات ارائه دهد. با توجه به چنین جایگاهی، انتظار ارائه طرحهای عملیاتی برای حل مشکلات از چنین کتابی بیانصافی است.
در پایان، ظاهر این متن نشان میدهد که نه خود آقای حکیمی، بلکه بسیاری دیگر، تلاش دارند تا ایشان را از قطار انقلاب پایین بیاورند. در بیدلیل بودن این ادعا همین بس که برای اثبات آن به نقل قولی شفاهی در آخر متن، استناد میشود که آقای حکیمی در آن، ضمن بیان بیست موضوع به حضرت امام، یادآور میشود که « این انقلاب را تا آغاز پیروزی ستودهام.» آیا معنای این سخن آن است که بعد از انقلاب دیگر آن را مورد ستایش قرار نداده و یا نپذیرفته است؟!
اگر قرار به استنادات شفاهی باشد، مطالب مکتوب ایشان در حمایت از انقلاب و رهبری، در کنار مذاکراتِ شفاهیِ منقولِ بسیار از این شخصیت، کم نیست: «جامعیت امام در علوم اسلامی، تهذیب نفس، پاکی اخلاقی، شور و شوق مناجات و سلوک قلبی و شب زندهداری، زهد و اعراض از دنیا و متاع دنیا، شخصیت کم مانند-از نوع شجاعت پیامبران – اراده قاطع، بیداری سیاسی و درک زمانی، شناخت تعهد و مسئولیت، شناخت جامعه و مشکلات آن، حضور در کنار بشریت و دردها و مشکلات بشری، نفرت بیکران از ظلم و ظالم، قدرت نفس و ابراز شخصیت در برابر جباران، هوش بیکران در شناخت دسیسهها و نیرنگها، قطع علاقه از هر چه غیر از حکمت و حقیقت است، اطلاع سازنده از ابعاد عملی و دستورات اقدامی اسلام، صلابت چهره، دلنشین بودن سیما و حسن هیئت ظاهر، نفوذ عمیق و خدایی نگاه- که حاکی از صدق و پاکی عمیق قلب است- و الهی بودن نیت، اینها همه (پس از مقام نیل ناپذیر پیامبران و امامان) بدانگونه که در امام خمینی (ره) است، در کمتر کسی به هم میرسد»[۵]، این توصیفات در کنار سابقۀ فکری و اندیشههای انقلابی آقای حکیمی و حضور افراد انقلابی و مرتبط با حضرت امام در میان نزدیکان ایشان، نشان از امر دیگری دارد که بر هیچ صاحب اندیشهای پوشیده نیست.
[۱] . قیام جاودانه ص۴۹٫
[۲] . قیام جاودانه ص۱۱۷
[۳] . تفسیر آفتاب ص۶۶
[۴] . قیام جاودانه ص ۱۱۶٫
[۵] . http://www.imam-khomeini.ir