این بحثها اگر مهار نشود، آسیب دارد؛ اصولا اخلاق در فقه باید باشد و نمیتواند نباشد، اما این را ممکن است کسی بهانه قرار دهد. اخیرا گفتهاند ازدواج اصولا اخلاقی نیست چون یک تعهد منفعت طلبانه در آن هست! مسلم است که ما نمیتوانیم از برخی از گزافه گوییها دفاع کنیم. ما اگر از عدالت و فضیلت در فقه دفاع میکنیم این قضیه در برابر فقه نص بسند هست؛ نص بسندیها عمده به اطلاقات ادله تمسک میکنند، یا ممکن است حتی توهم اطلاق داشته باشند!
به گزارش شبکه اجتهاد، نشست علمی «مناسبات فقه و اخلاق در کشاکش اثبات و نفی» با ارائه استاد ابوالقاسم علیدوست، عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در روزهای پایانی مهرماه ۱۴۰۲، با حضور جمعی از اساتید و فضلا در موسسه مفتاح کرامت قم برگزار شد. آنچه میخوانید گزارش تفصیلی از ارائه این استاد خارج فقه و اصول است:
۱. گونههای پنجگانه گفتگو از مناسبات فقه و اخلاق
کتابی در آستانه چاپ دارم به نام «روش شناسی اجتهاد، رصد روشهای اجتهادی معاصر» به این مبحث پرداختهام. در بحث فقه و اخلاق گاهی اینگونه گفتگو شده و حتی کتاب هم نوشته شده است. مطالبی که درکتاب مذکور بیان شده براساس نوشتههایی است که در اختیار بوده و در این دو دهه اخیر مطرح شده است. من با توجه به این مسائل به پنجگونه بحث رسیدم. گونههای پنجگانه مطرح در ارتباط با نسبت فقه و اخلاق قطعا مجال چانه زنی و گفتگو هست و تصلب و جزمیتی در خصوص چارچوب مباحث نیست و بحث پذیرای نگاه و بیان دیگران میباشد.
گونه اول: در بحث فقه و اخلاق؛ برخی این گونه گفتهاند که چه رابطهای هست بین شریعت بالمعنی الاخص یعنی احکام با اخلاق؟ و اخلاق را هم ارزشهای مثبت فرض کنید، یعنی مصلحت، عدالت، فضیلت. فقط یک چیز را فرض نکنید و آن هم صفات نفسانی است، چون صفات نفسانی از محل بحث ما خارج است زیرا اصولا حکم پذیر نیست. مثلا حسد، حب دنیا، حب ریاست یا حتی بخل و … اگر به منصه ظهور نرسد مجموعا از محل بحث ما خارج است و کسی اینها را داخل در بحث فقه و اخلاق نمیآورد.
اخلاق کاربردی یا رفتاری یک طرف قضیه قرار میگیرد و شریعت یک طرف؛ قهرا این بحث مطرح میشود: شریعتی که ماداریم، چه نسبتی با این ارزشها دارد؟ آیا شریعت، اخلاقی هست یا نیست؟ یک بخشی از مباحث روابط فقه و اخلاق اینگونه برگزار شده است. اشکالی که ما به این گونه مباحث وارد میکنیم، این است: اصولا شما از فقه صحبت میکنید یا از شریعت؟! این جا باید مشخص شود که آیا شریعت همان فقه است؟ البته که این طور نیست؛ شریعت مکشوف فقه است؛ در واقع فقه کاشف است و شریعت مکشوف فقه است. شریعت، الاهی است و فقه، بشری است بر این مبنا؛ شریعت معصوم است اما فقه چون از غیر معصوم است، خطاپذیر است. در واقع کسی خواست به عنوان یک کار پژوهشی، مطلب را جمع آوری کند، باید شریعت بالمعنی الاخص با اخلاق را به معنای ارزشهای مثبت بررسی کند.
گونه دوم: گونه دوم رابطه علم شناختی فقه با اخلاق است، کسی بیاید و هر دو دانش را از جهت مبانی یا منابع یا روشها یا اهداف و جایگاه و بعد هم از تعاملات اینها بحث کند. تصور کنید کسی این طرف میز – در مقام تمثیل – کتاب شیمی بگذارد و آن طرف را فیزیک و از این دو دانش که هر کدام ساختار خاص و متفاوتی دارند، صحبت کند؛ مسلم است رویکرد ما در موضوع بیان شده، به این شکل محل بحث ما هم نیست. ما نمیخواهیم مقایسه علم شناختی داشته باشیم، ولی بپذیرید بسیار بحث زیبایی میتواند باشد، اگر کسی آن را پرورش دهد.
گونه سوم: گونه دیگر روش شناسی استنباط احکام اخلاقی از ادله و اسناد است. ما یک سری احکام اخلاقی داریم؛ غیبت حرام است؛ دروغ حرام است؛ صله رحم کذا، رد امانت کذا، اینها اخلاقی است کسی بیاید روش استنباط احکام اخلاقی از ادله و اسناد را بحث کند، سوال این است که آیا چنین فردی در چنین موقعیت، روش خاصی دارد؟ مثلا احکام اخلاقی غیبت، استنباطش مثل احکام صلات مسافر است؟ مثل احکام اجتهاد و تقلید است؟ یا نه ممکن است خیلی فرق کند، مثلا ممکن است ما درمورد احکام اخلاقی برسیم به مبحث تعدد شئون معصوم؛ ممکن است ما در زمینه تعدد شئون معصوم در احکام عبادات حسابی باز نکنیم اما در این جا باز میشود؛ گاه ممکن است صرفا یک عنوان مادر، مرجع باشد؛ مبحثی که در کتاب هم من به آن اشاره کردهام؛ که همه عناوین باید به آن عنوان مادر برگردد، در واقع به نوعی فقه تجمیع در برابر فقه تفریق.
گونه چهارم: تاثیر گزارههای اخلاقی بر اجتهاد است، یعنی یک فقیه در استنباط، چقدر باید از آموزههای اخلاقی در استنباط استفاده کند. منظور آموزههای مکشوف است، فرض کنید ما یک آموزههای اخلاقی داریم «فامساک بمعروف او تصریح باحسان» نمیتوانیم بگوییم این یک حکم فقهی اخلاقی نیست، این گزارههای اخلاقی مکشوف، چقدر میتواند در استنباط فقیه در فقه دخالت کند؟
گونه پنجم: فقیه در استنباط تا چه حد باید ارزشهای پیشنین دینی یا پسین دینی که در نصوص دینی موجود است یا خرد بشری به آن رسیده و بعد با تشکیل نظام حلقوی یا هرمی؛ نظام عرضی یا نظام طولی در قالب کارکرد سندی، ابزاری، قاعده، پارادایم، مرجِع و مُرَجِّح استفاده کند. ما یک سری ارزشهای کلی داریم مباحثی با عنوان پسین دینی مطرح میشود که بسیاری، حرفی در این باره ندارند و در مباحث پیشین دینی هست که حرفهایی دارند. یک فقیه میخواهد استنباط کند؛ یک سری ارزشهایی هست و برخی اینها در آیات و روایات هست و برخی در متون دینی است و برخی هم ممکن است خرد بشری به آن رسیده باشد. بهعنوانه؛ در نصوص نیست ولی در خرد بشری هست: سوال این است که فقیه بیاید یک نظام درست کند، اگر نیازمند نظام طولی است (مثل کاری که امام صادق علیهالسلام با آن دزد انار و نان کردند)، امام در واقع یک نظام طولی درست کردند: «مَن جاءَ بِالحَسَنَهِ فَلَهُ عَشرُ أَمثالِها ۖ وَمَن جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجزىٰ إِلّا مِثلَها» را در طول «انَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقینَ» قرار دادند. نظام حلقوی هم به این معنا است که ادله را کنار هم قرار دهد، عام و خاص؛ مطلق، مقید؛ تا این که به جایی برسد.
از این ارزشها گاه کارکرد سندی یعنی به عنوان سند استفاده میکند و گاه به عنوان ابزار یعنی کارکرد تفسیری. من از عبارت پارادایم استفاده میکنم که از این بابت عذر خواهم به این دلیل است که من عبارت مناسبتری را در فارسی پیدا نمیکنم؛ برخی مسائل، قاعده نیست؛ اما مثل لباس سرتاسری بر اندام دین پوشانیده میشود مثل قاعده لاحرج که ما آن را پارادایم میدانیم. یا قاعده تسهیل، قاعده: « ُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» اینها پارادایم است، ممکن است فقیه از ارزشهای اخلاقی به عنوان پارادایم استفاده کند و اصلا بگوید آن چه در دین است، اصولا این لباس سرتاسری به تن او پوشانیده شده است.
آخرین نکته این بود: به عنوان مَرجِع یا مُرَجِّح؟ ممکن است مَرجع باشد که همان سندی است و مُرجِّح باشد که وقت تعارض است که اگر ادله تعارض کردند ما ارزشهای اخلاقی را مُرجِّح قرار دهیم. آیا ما میتوانیم یکی از مرجحات را از ارزشهای اخلاقی بدانیم و از مرجحات به حساب آوریم؛ یا نه؟ عموما اشکالی که میگیرند از این گونه است، مثلا کسی که اشکال میگیرد و میگوید فقه ما اخلاقی نیست؛ میگوید فقه ملزم به اخلاق نبوده و خود را درگیر اخلاق نکرده است. به طور اتوماتیک، مقصود از مفاهیم هم روشن شد. معلوم شد که ما منظورمان از فقه، شریعت نیست و همین عملیات استنباط منظور است. از اخلاق هم معلوم شد که صفات نفسانی اصلا محل بحث ما نیست.
۲. آرا و رویههای موجود در مساله
از نظر تئوری و اندیشه ما دو اندیشه کلی داریم؛. از نظر سنت رفتاری هم ما این دو را داریم، یک اندیشه معتقد است هیچ تناسب و رابطهای بین اخلاق و فقه نیست. یکی از آقایان عبارتی دارد: «میان لاضرر و اخلاق تفاوت وجود دارد؛ لاضرر، نظر به احکام دارد؛ ولی ما روایتی یا آیه نداریم که بگوید لا ظلم فی الاحکام، نظیر ما جعل علیکم فی الدین من حرج…». من یک بخشی از صحبت این اندیشه را بخوانم: «روشن است احکام اخلاقی، ملاکات مستقلی غیر از ملاکات احکام فقهی دارند. با اختلاف در ملاک چرا باید اخلاق را در فقه موثر بدانیم؟ به عنوان مثال بین همه فقها مسلم است که بیع مضطر صحیح است آیا میتوان گفت چنین بیعی چون برخلاف مروت و اخلاق است باید به بطلان آن حکم کرد؟ آیا میتوان از نظر اخلاقی آن را محکوم به بطلان نمود؟ نیز توریه طبق ادله امری صحیح است، اما ممکن است از نظر اخلاقی پذیرفتنی نباشد، آیا باید باب توریه را بست به این عنوان که با اخلاق سازگاری ندارد؟! از هنرهای اجتهادی و دقتهای استنباطی آن است که فقیه بین احادیث اخلاقی و احادیث فقهی، تفکیک کند؛ بدون توجه به این مطلب، نمیتواند اجتهاد دقیق و منظمی داشته باشد. سوال اصلی این است که به چه دلیل، عدالت در ملاکات همه احکام، دخیل است؟ آیا در فقه موارد زیادی وجود ندارد که عدالت به وضوح در آن دخالت ندارد؟ به نظر تحقیقی اساسا عدالت در باب ارث، شهادت و ولایت بر قضا و بسیاری از احکام هیچ نقشی ندارد …».
آن چه ما داریم در واقع عدالت در تکوین است نه عدالت در تشریع؛ خداوند در تکوین سر سوزنی ستم نمیکند، مراعات عدالت را میکند اما نباید در تشریع خود را پایبند عدالت کنیم که نمیتوانیم جمعش کنیم. مستحضرید که قبل از این اندیشه در جهان اسلام، برخی اصطلاحا آب پاکی روی دست همه ریختند. مرتبط با این موضوع باید گفت اصولا اشاعره، تبعیت احکام را نپذیرفتند تا جایی که حتی حکمت را هم نپذیرفتند؛ چون حکمت هم میتواند از تجسمات اخلاق باشد.
علی بن احمد بن حزم ظاهری که به ابن حزم معروف است میگوید: «ما نباید برای کار خدا، قالب درست کنیم …» وی با این مشکل مواجه میشود که در قرآن، خداوند به حکیم توصیف شده است؛ حکیم هم یعنی کسی که کارش چارچوب و قالب دارد. او میگوید: سُمّی خداوند به حکیم آن هم از باب عَلَم مثل این که شما دختری نصیبتان میشود نام او را نرگس یا پسر را محمود نامگذاری میکنید، میگوید حکیم، علم است برای خداوند لا اسم مشتق، به برخی از اشاعره منسوب است که در اثر خود میگویند: اصولا کسی بگوید خداوند حکیم است و کار او چارچوب دارد، او کافر است! در برخی از پاورقیهای کشاف، این حرف ثبت شده است (به هر حال این یک حرفی است در مناسبات فقه و اخلاق در کشاکش اثبات و نفی …) برخی از ماها تبعیت را نمیزنیم اما فهم را میزنیم؛ یعنی وقتی میگوییم ما ملاکات احکام را نمیفهمیم عملا به این جا میرسیم؛ ممکن است برخی بگویند خود شارع فرموده که ایشان در جواب میگویند بحثی نداریم؛ مثلا شارع فرموده قاضی باید بین متخاصمین عدالت را مراعات کند. درنگاه، سلام و در احترام ما میگوییم حرف نداریم؛ و تصور نکنیم که این اندیشه مردهای است، اندیشه زندهای است.
این مبحث تئوریکی قضیه از نظر عملی هم این گونه هست که نمیتوان بین اخلاق و فقه رابطه قائل شد. وقتی ما مبنای تهمت را قبول کنیم بعد چگونه میخواهیم اساس تبلیغ را بنا نهیم؟! در بحث توریه هم باید گفت: ما نمیتوانیم توریه را انکار کنیم. جواز توریه، یا در حقوق زن؛ من فتاوایی آوردم در حقوق زن که چگونه زخمی میکند بحث اخلاق را.
با یکی از اعاظم بحثی داشتیم، ایشان این روایت را برای من میخواند «اگر مردی، زنی را بگیرد و در نزدیکی با او فقط یک بار آن هم به قدر ضرورت …(در حد حشفه! آلت خود را نشان او دهد و تمام کند، فلتصبر …. باید صبرکند …)» من به ایشان عرض کردم واقعا یک دختر ده یا دوازده ساله را یک غولی! بگیرد و همان کاری را که روایت میگوید انجام دهد و بعد هم این دختر را در خانه حبس کند؟! و بعد به قدر ضرورت به او غذا دهد چون با این پیش فرض هست؟! ما خیلی جاها این موارد را داریم یا احکام شکلی که بسیاری از جاها اخلاق و عدالت را زخمی میکند و همچنین ارزشها را مثل همین احکام صوری یا برخی از فتاوا ….
شیخ اعظم و انتقاد از موضعگیری او
فتوایی شیخ اعظم دارد؛ در بحث خیار غبن دارد که اگر یک غابنی با علم به غبن آمد و جنس را فروخت و کلاه سر طرف گذاشت و خانه دو میلیارد را یک میلیارد خرید در حالی که میدانست این خانهای که خریده واقعا دو میلیارد ارزش دارد و فروشنده هم به هر حال خبر نداشت و برای اینکه این آقای فروشنده هوس فسخ نکند، بلافاصله آن را اجاره دهد. مثلا اجاره پنجاه ساله و بعد مغبون بفهمد چه کلاهی سر او رفته و به غابن بگوید که من میخواهم معامله را فسخ کنم. در این جا شیخ میفرماید: اشکال ندارد فسخ کند، منتها مسلوب المنفعه است تا پنجاه سال اجاره هم متعلق به غابن است …! لان المنفعه الدائمه تابعه للملک المطلق که البته بهتر این بود که بگوید: تابعه لمطلق الملک..
ایشان میگوید به هر حال خریدار خانه را خریده ولو یک آن و میتواند براین اساس اجاره دهد و منفعت آن هم مربوط به اوست. فسخ هم که از اول نیست؛ از حین است، یعنی وقتی فسخ میکند در واقع همان زمان، اثر میگذارد و در این مدت مربوط به این آقاست و جالب این است که وقتی مثل اصفهانی میگوید: این واقعا بشیع است «من المستبشع جدا» اصفهانی که اصلا درک عقل را قبول ندارد در قاعده ملازمه میگوید نهایتا این که عقل اقتضا را بفهمد موانع را نمیفهمد. به هر حال این جا را نتوانسته تحمل کند و زبان به انتقاد گشود که این فتوا بشیع است. البته برخی از بزرگان در کمال تعجب دفاع کردند! به هر روی ما، در این صنف داریم؛ هم اندیشه کلی آن را برایتان خواندم؛ این که دو هدف را دنبال میکند و این که نهایتا چه میشود و این هم فتاوا داریم، فتاوایی که میگوید ما دلیلی بر حرمت ظلم بر غیر شیعه نداریم که منابع و آدرس اینها در کتاب هست آن چه ما داریم، ظلم بر مومن است؛ مسلم این که نمیتوانیم با این اندیشه کنار بیاییم (نه از نظر تئوری و نه از نظر موارد) این جا است که باید دید چه باید کرد. ولا ما هیچ نمیخواهیم از فقه دفاع کنیم ما از شریعت دفاع میکنیم اما دفاع از فقه همگان نمیتوانیم بکنیم.
اصل احترام به قراردادها
اگر خواسته باشیم مقداری از صولت و سطوت بحث کم کنیم به نظر من راههایی داریم؛ مثلا برخی از اینها را میتوانیم توجیه کنیم که اصولا ضد اخلاق است یا نه. یا آن جا که فقه پنجه به چهره اخلاق میاندازد ممکن است آن توهم اخلاق باشد نه اخلاق …به نظر شما چه طور است که بگوییم: ما اصل احترام به قراردادها را هم داریم؛ ما یک اصل لزوم قراردادها را داریم، اصل لزوم معاملات است و جز نادری از فقها و حقوقدانها کسی انکار نکرده است و من فقط دو نفر را سراغ دارم که اصل لزوم را انکار کردند و الا بقیه هم پذیرفتند. چیزی که من میخواهم بگویم: اصل احترام به قراردادها به گونهای که زود حکم به بطلان و فسخ نشود. این غیر از اصل لزوم است. در حقوق غرب به آن گاه «اصل حسن نیت» میگویند؛ که گاهی اوقات ما ناچار به پذیرش این اصل هستیم. اصل احترام به قراردادها مبنی بر این است که هر کس میخواهد معاملهای داشته باشد باید حواسش را جمع کند، این که من نمیدانستم و تازه از خارج آمده بودم قابل قبول نیست. درست است که به قول اصفهانی بشیع مینمایاند اما احترام به اصل قراردادها که کنار آن بیاید، دیگر از آن بشاعت در میآید. برخی موارد که وحی منزل نیست؛ مثل توریه. البته توریه هم محل بحث است و برخی قبول ندارند؛ خود شیخ با انشاءالله و ماشاءالله در این بحث جلو میرود و معتقد است مفسده کذب در آن هست. مرحوم سید محمد داماد که اصلا زیر بار این قضایا نرفت؛ یا آن روایتی که گفتیم در خصوص مردی که با زنی فلان و بهمان که اصلا سند ندارد و آیا ما این جا نشستیم که از یک روایتی که سندی ندارد، دفاع کنیم؟ تازه سند هم داشته باشد! حضراتی که این طور روایات را میپذیرند آن یازده روایت عرضه و طرح را دیدهاند؟ که میگوید روایت را بر قرآن عرضه کنید با مسلمات سنت نبوی عرضه کنید یا برخی هست که با عقول عرضه کنید آیا اینها برای روایات ضعیف است؟!
ما از این آقایان سوال داریم که روایت ضعیف که در واقع زمین خورده است؛ روایت ضعیف که به دیوار خورده است، اینها مربوط به روایاتی است که سند برای آن درست میکردند؛ در استنساخها گاه سند درست میکردند و اگر این طور باشد دست ما بسته نیست؛ اهل بیت علیهمالسلام به ما راه نشان دادهاند لذا اگر اندیشهای میخواهد اخلاق را زنده کند، به نظر من دست بسته نیست. فقه ما مگر از شکر منعم شروع نمیشود این که میگوید مکلف یا باید مجتهد باشد یا محتاط؛ برخی مثل آقای حکیم حاشیه دارند میگوید از باب وجوب شکر منعم که این مبحث اصلا یک مطلب مسلم اخلاقی است که فقیه ما این قدر اخلاق داشته باشد که منعم خود را شاکر باشد. به هر حال کسی بخواهد راهی را باز کند یا باید توجیه کند یا انکار کند مثل باب توریه یا جمع بین ادله کند یا ادله را کنار بگذارد بنا به روایات عرضه و طرح (عرضه بر کتاب و سنت و اگر سازگار نیست، طرح شود) البته منظور عرضه محتوایی و روحی است و عرضه مقاصدی است و برخی از بزرگان هم از آنها نقل شده است.. اگر این شیوه ما باشد البته که مسیر باز میشود. بحثهایی مثل حیله و حیل را شاید ما نتوانیم اصل آنها را انکار کنیم، اما باید مدیریت شود، کاری که ما به گمان خودمان در فقه و مصلحت کردهایم.
۳. بیان مبانی اندیشه مختار
نکته اول: هیچ قانونگذاری خلاف ارزشهای مورد باور خودش قانون گذاری نمیکند. من به دوستانی که نظر منفی در خصوص مقاصد دارند با همه احترامی که به آنها قائلم، (البته ممکن است شما بگویید نحوه استفاده از مقاصد جای بحث دارد که البته ما هم در این باره با شما موافقیم) میپرسیم آیا مقاصد دین را نابود میکند و از بین میبرد؟! مگر میشود؟! ما اگر عدالت و فضیلت را پذیرفتیم آیا میتوان آن را خلاف فقه بدانیم؟ ما ادعای دین جهانی داریم و جامع و جاودان هست؛ همه شئون را در بر میگیرد؛ جامع است برای همه زمانها ست؛ جاودان است و برای همه است؛ جهانی است؛ بعد چنین دینی بخواهد پنجه به ارزشهای اخلاقی بیفکند؟! یا تا جایی پیش برود که ظلم را هم جایز بداند؟! مواردی هم که هست و میبینیم و نمیتوانیم توجیه کنیم از فقه است که خواستیم میپذیریم و نخواستیم نمیپذیریم و الا اصل شریعت جامع فضیلتها است.
نکته دوم: برخی میگویند: ما «لا ظلم فی الاسلام» نداریم اما «لا ضرر فی الاسلام» داریم. ما به اینها میگوییم ما حتما باید عبارت «لاظلم فی الاسلام» داشته باشیم تا شما قبول کنید؟! حالا اگر گفتیم «ان الله لا یظلم مثقال ذره»، «لا یظلم فی التکوین و لا فی التشریع» شما چه میگویید؟ یا این که کسی بگوید ما ظلم و عدل را نمیفهمیم، دین باید تفسیر کند که ما میگوییم این همان اندیشه اشاعره است و شما هم که اشعری نیستید. مشکل این است که ما باید دنبال آیه و روایت خاص باید باشیم. دو امام به ما فرمودهاند: «علینا القاء الاصول و علیکم بالتفریع».
نکتهای که هست این که این بحثها اگر مهار نشود، آسیب دارد. اصولا اخلاق در فقه باید باشد و نمیتواند نباشد، اما این را ممکن است کسی بهانه قرار دهد برای خیلی مسائل. اخیرا آمدهاند و گفتهاند ازدواج اصولا اخلاقی نیست چون یک تعهد منفعت طلبانه در آن هست. مسلم است که ما نمیتوانیم از برخی از گزافه گوییها دفاع کنیم. ما اگر از عدالت و فضیلت در فقه دفاع میکنیم این قضیه در برابر فقه نص بسند هست؛ نص بسندیها عمده به اطلاقات ادله تمسک میکنند، یا ممکن است حتی توهم اطلاق داشته باشند!
یکی از بزرگان که ما همه بر سر سفره درس او هستیم میگوید: «ولی میتواند اموال مولی علیه را نابود کند! ولو مع المفسده للطفل لاطلاق الادله (اطلاق ادله ولایت اب و جد)» البته ایشان در دور بعد فقه از این نظر خود برمیگردد. عرضمان این است که چرا همان دور اول این را بیان کردید؟ جنس برخی ولایتها به معنای امر و نهی نیست؛ فرمان؛ مولی؛ عبد؛ این ولایتها، از جنس مراقبت و محافظت است. البته ممکن است ولی امر هم بکند اما در راستای حفاظت است، ولی یعنی حافظ.. در غیر خدا معنای آن، این است. آیا این برداشت اجازه میدهد که پدری به نام حفاظت از اموال فرزند یا یتیم، اموال او را آتش بزند؟! لذا من در این کتاب نوشتم فقه بسند به نص و اطلاق قانون در مقابل فقه عدالت و فضیلت و اخلاق، یعنی در واقع دو روش است؛ بعد هم یک ترازویی درست کردیم و مواردی را این طرف و مواردی را هم آن طرف گذاشتیم و سنجیدیم. واقعیت این است که هم این طرف گاه افراط و تفریطهایی شده و گاه آن طرف. باید در هر صورت دقت کرد.
۴. شعار این بحث این است: آنچه ضد اخلاق مینماید، یا ضد توهم اخلاق است و یا شرعی و قابل دفاع فقهی نیست. الحمد لله رب العالمین