شبکه اجتهاد: چندی قبل در یک گروه حوزوی گفتگوی مکتوبی بین حجتالاسلام رسول جعفریان و مهدی نصیری پیرامون «اخباری و اصولی؛ فقه و تمدن سازی» صورت گرفت و طرفین در صدد پذیرش یا رد و نقد همه مدعیات مطرح شده نبودهاند و هر کس بیشتر بر بیان ایده خود متمرکز بود. آنچه در پی میخوانید متن این گفتگو میباشد.
رسول جعفریان: مجادله اصولی ـ اخباری در تاریخ تفکر شیعی، یکی از جنبههای مهم از تأثیر بحثهای معرفتی در مباحث دینی است. مسلما این مسأله از آغاز مطرح بوده، و به تدریج که همه امورمنضبط و علمی و دسته بندی شده، این مسأله نیز به تدریج چارچوبه دار تر و از لحاظ معرفتی روشن تر شده است. یک پرسش بالاسری از اول وجود داشته است، و آن این که آیا همه معارفی که ما در زندگی نیاز داریم، عینا در قرآن و حدیث آمده است یا خیر؟
این مسأله، هم شامل مباحث اصول دین و هم مباحث فروع دین و شریعت میشده است. کسانی که به سمت فلسفه یا حتی عرفان رفته اند، منابعی جز منابع رسمی دین را در کنار دین پذیرفته اند. در بخش شریعت هم، اصحاب رأی در مقابل اصحاب حدیث، به همین شکل عمل کرده، گروهی همه معارف را از دل حدیث در میآوردند، اما گروهی به حدیث + رأی باور داشتند. اصحاب رأی، نوعی انسدادی تلقی میشوند، کسانی که معتقدند، یا اخبار به اندازه کافی وجود ندارد یا فهم ما از آنها چنان نیست و نباید باشد که اصحاب حدیث تصور میکنند، بنابر این رأی یعنی برداشت و اجتهاد ما مهم است.
در میان شیعیان، تا زمان سید مرتضی و شاید ابن ادریس، نوعی نظریه انفتاح یعنی کفایت حدیث (و حتی دوری از لفظ اجتهاد) هست، گرچه فکر میکنیم این گرایش، خیلی جدی نیست. خود سید مرتضی، عقلی ترین عالم شیعه در تاریخ ماست. حتی میشود گفت، بیشترین تردید در باره احادیث از ناحیه اوست و همان طور که میدانیم به هیچ روی، خبر واحد را نمیپذیرد. شاید اگر به او انفتاحی گفته میشود، یا خودش این را میگوید، مقصودش همان دین برگرفته از اجتهاد و عقلی است که آنها را البته مویَد به اصول دینی میداند و مشروع.
بنابرین خیلی با اصولیهای انسدادی ما از هر دو نوع علم و علمی، تفاوتی ندارد. معمولا اخباریها، شهید ثانی را متهم میکنند که بحث انسداد را مطرح کرده، و اجتهاد با اصول عقلی و عمل به دلیل ظنی را باب کرده است. این ماجرا کم و بیش ادامه یافت و بازتابهای خود را داشت. وقتی پای دلیلی ظنی یا اصول عقلی به میان میآید، و این که راه علم به سوی ما بسته شده، روشن است که معنایش این است که پای اصحاب رأی باز شده است، حتی اگر لسانا انکار شود. اما باز هم تمسک به ظواهر کتاب و سنت و اصرار بر آنها، اجازه نمیدهد تاعقل و عرف کارشان را جدی تر دنبال کنند.
قدرت مجتهدان مکتب حله و نجف در دوره صفوی، خیلی از مشکلات این دولت را حل کرد، آنها راحت تر میتوانستند تغییر دیدگاه بدهند، به خصوص وقتی که در عمل گرفتار مشکل میشدند اما به نظر میرسد، باز هم تعامل جدی نبوده است. کسانی مانند شیخ بهایی آدمهایی با مشربی باز بودند و راحت تر با شاه عباس و کارهای او کنار میآمدند.
به طور کلی میشود گفت که تعامل فقه و حدیث با اجتماع و سیاست، موضوع مهمی است، اما بسیاری از مسائل آن، به گونه ای پیش میرفت که گویی علما، چشم خود را بر مسائل جاری میبستند و حکومت هر کاری که دوست داشت، یا عرفش بود، بدون نظارت علما انجام میداد.
در این دوره، علما دو دسته بودند. یکی سلطان العلماءها و شیخ الاسلامها، و دیگری مجتهدان و علمای مستقل که کاری به حکومت نداشتند. سلطان العلماءها، معمولا نقش راهگشا را دنبال میکردند. یک نکته شگفت این است که همزمان با باز شدن دایره تفکر در غرب، مکتب اجتهادی وحید بهبهانی هم به راه افتاد. چه کسی میداند که میان اینها ارتباطی بوده است یا خیر. اجتهاد قوت گرفت، از عقل دفاع شد، اما آیا در عمل نتیجه آن کاملا محقق شد؟
به هر حال، پیدایش مکتب میرزای قمی، به عنوان یک انسدادی کامل، یک عرف گرای نیرومند، امر بسیار مهمی است. اگر راه این انسدادی مطلق ادامه مییافت، جالب میبود. ناامید شدن از راه «علم» و «علمی» و استفاده از راههای دیگر. این در حالی بود که مکتب انسدادی محدود، که انسداد را به علم [ادله قطعی] محدود میکرد نه علمی یا همان ادله ظنی، باز و همچنان اصرار داشت که از اصحاب حدیث فاصله زیادی نگیرد و متمسک به آنها باشد.
مشکل همین بود. وحید، راه را باز کرد، خیلیها تلاش کردند، اخباری گری را هم محدود کردند، اما آنچنان که باید و شاید، عرف گرایی و عقل گرایی، نقش اصلی خود را ایفا نکرد. آنچه ما الان نیاز داریم، این است که تاریخ علم اصول را از دید «مباحث معرفت شناسی» دنبال کنیم. علم اصول، بخشی از تاریخ فلسفه ماست و ما باید تاریخ فلسفه مان را بر محور بحثهای معرفتی بازنویسی کنیم. این کار را میتوانیم از آغاز اسلام تاکنون دنبال کنیم. نوع اجتهادات رایج در میان مجتهدان ما، بیشتر به اخباریها نزدیک است تا مکتب وحید و دریچههای معرفتی که او گشود. به نظر میرسد، ما نیاز داریم مکتب امثال میرزای قمی را بیشتر بشناسیم، هرچند متاسفانه هنوز هم چاپ خوبی از کتاب جامع الشتات در اختیار نیست.
مهدی نصیری: اگر محور و نقطه ثقل نزاع اخباری و اصولی را به جای حجیت عقل در فقه (که ثمره زیادی در عمل نداشته) در مساله علم و ظن ببینیم، به این معنا که اخباری، مدعی حصول علم از اخبار و روایات است ولی اصولی بخش اعظم علم ادعایی اخباری را از مقوله ظن میداند، احتمالا نتابج مهمتری برای امروز ما در بر داشته باشد.
بر اساس پذیرش محوریت و غلبه ظن در اجتهاد، باب بسیاری از دگمهای بی حاصل و بعضا زیانبار در عرصه اجتهاد و فقاهت بسته میشود و ذهنیت مجتهد نسبت به پذیرش تکثر و تعدد و نحوی نسبیت اجتهادیِ البته روشمند، گشوده میشود.
از توابع این مساله و صریحتر و راهگشاتر از آن، پیوست کردن این مقدمه کلامی بر اجتهاد است که اجتهاد در عصر غیبت امری ثانوی و از باب اضطرار و به تعبیر شیخ انصاری از باب اکل میته است.
قوام خیمه دین و شریعت و هدایت به نحو مطلوب و رضایت بخش منوط به حضور مبسوط الید حجت معصوم خداوند است و در عصر غیبت این خیمه به دلیل فقدان عمود آن با انکساری جدی مواجه است و لذا فقها باید هم در امر اجتهاد و استنباط و افتا و هم در عرصه اجرا و حکومت – اگر زمینه آن فراهم شد – متناسب با شان اضطراری خود عمل کنند و دچار توهم پر کردن خلا معصوم به نحو مطلوب و رضایت بخش نشوند و سقف پروازی خویش را متناسب با این وضعیت تنظیم کنند.
پذیرش و تفطن به این مقدمه کلامی نتابج مهمی در امر دین شناسی، فقاهت و اجتهاد و حکومت و اجرا خواهد داشت و غفلت از آن منشا خسارتهای فراوان نظری و عملی خواهد شد.
رسول جعفریان: بحث حجیت عقل و بحث علم و ظن، دو رویه یک سکه اند، البته که همین طور است. داستان در هر مقطع تاریخی، به گونه ای طرح شده است. اشکال این است که اغلب طلاب، مساله را تاریخی فرا نمیگیرند. این همه مباحث اصول را میخوانند، اما از جایگاه تاریخی وحید و مکتب اخباری و پیشینه و پسینه آن مطلع نمیشوند.
در قرن سیزدهم هجری، صدها رساله در این باره نوشته شد که باید مورد تأمل قرار گیرد. مسلما اگر طلاب، با نگاه تاریخی این دروس را فرا بگیرند، به اهمیت این که چرا بحث علم و ظن یا حجیت عقل و اعتبار آن برابر یا کنار مرویات حدیثی اهمیت دارد، راحت تر پی خواهند برد.
مهدی نصیری: اگر به مصیبت غیبت حجت معصوم، پدیده مدرنیته را نیز که رقیبی مقتدر و مسیطر برای سنت و دیانت است اضافه کنیم، به وضعیت اضطراری فقه و شریعت و دیانت در شرایط کنونی بیشتر واقف میشویم و بس سنجیده تر عمل میکنیم.
بر خلاف تصور غالب که نگاه کل نگر به مدرنیته را عامل تصلب در نظر و عمل میداند، این نگاه تفکیکی (نه تفکیک در عرصه فلسفه و عرفان) به تجدد و قول به تجدد مثبت و منفی است که زمینه را برای این تصلب و توهم نظام سازی و تمدن سازی فقهی و دینی در حد تراز و مطلوب (و نه محدود و نسبی که مورد انکار نیست) ایجاد میکند کما این که دوستان انقلابی و اصولگرای من در حوزه و دانشگاه بر این باورند و با ذوق و شوق پی گیر پروژه تمدن سازی و نظام سازی فقهی در حد رضایت بخش و حلال مشکلات هستند.
البته ببن نگاه کل نگر دوستان فرهنگستانی که متاثر از مرحوم آیت الله سید منیرالدینهاشمی (ره) است با نگاه کل نگر دکتر فردید (ره) که در آثار دکتر داوری و شهید آوینی و مرحوم مددپور منعکس است و حقیر نیز پذیرای آن هستم و آن را مستند به قران و سنت و عقل میدانم، تفاوتی جدی وجود دارد و آن این که فرهنگستان، مخ و مغزای مدرنیته را که نظریه سیر خطی تکامل تاریخی در عرصه دین و دنیاست، من حیث یلتفت یا لایلتفت پذیرفته و از این پذیرش، وقوف بر اضطرار عصر غیبت حاصل نمیشود بلکه میتواند آبستن ادعاها و تمناهایی بس دست نایافتنی و همراه با ناکامیهای خسارت بار باشد.
رسول جعفریان: همین که حضرت عالی این را حوالت به آینده میکنید، با هر تفسیری که باشد، برای بنده خوشایند است. عجالتا خیلی فکرش را نکنید و بیشتر به همین چیزی که ضروری میدانید و به نوعی انسدادی هستید، یعنی غیبت را عامل مهمی برای آن میدانید که نباید به آن نگاه پرداخت بپردازید. برای ما الان مهم است که یک عقل فعال و یک عرف معقول مطابق کلیات ارزشهای اسلامی داشته باشیم و از این ورطه ای که در آن گرفتار آمده ایم، درآییم.
آن تلاشهای شگفت که به اسم تمدن سازی هست، همان است که مدل سنتی آن قرنها بود و به درجا زدن منتهی شد، و نمونه مدرنش همان بود که نوگرایان از مشروطه به این طرف در صدد تجدیدش بودند. حالا هم ضمن این که تلاش و تکاپوهای درخوری صورت گرفته، اما به نظر میرسد راه به جایی نبرد. البته آرزو بر جوانان عیب نیست، اما باید از تاریخ عبرت هم بگیرند. هم تاریخ اسلام و هم تاریخ مسیحیت و به طور کلی تاریخ دین.