باید بین داوطلبى منصب، براى خدمت و اعلاى کلمه حق و بین داوطلبى با هدف قدرتطلبى و حرص بر مقام، تفصیل قائل شد و بدین گونه بین آیات و اخبار جمع کرد. در کتاب سراج الملوک[۱] تألیف ابوبکر الطرطوشى بابى گشوده شده است که در آن، به توجیه طلب ملک توسط حضرت سلیمان پرداخته است؛ زیرا پیامبرانى مانند حضرت سلیمان و یوسف، هدفى جز خدمت نداشتهاند؛ بهویژه حضرت یوسف که تصدى این منصب در او متعین و منحصر بوده است.
اختصاصی شبکه اجتهاد: در این نوشته بدون اینکه قصدی بر تبیین اوصاف و شرائط انتخابات از منظر دینی داشته باشم و بدین گونه خود را مبتلی به سخنان تکراری در اینباره کنم، تنها میکوشم برخی از مباحث مهمی که در باب انتخابات از منظر دینی وجود دارد را مورد مطالعه درون دینی قرار دهم. از آنجا در هر انتخاباتی فردی خود را نامزد برای تصدی مسئولیتی مینماید تا دیگران به او رای دهند و او را متولی بر امری نمایند، این پرسش مطرح میشود که اساسا داوطلب شدن براى تصدى مناصب، امری ممدوح است یا مذموم؟ معمولا در منابع اهل سنت از رسول خدا (ص) اخبارى با مضمونی مشابه وارد شده است که آن حضرت، داوطلب شدن براى ولایات و مناصب را مردود مىداند. صاحب جواهر[۲]در بحث قضا، یکى از آنها را این چنین نقل مىکند:
«عن النبى صلی الله علیه و آله، انه قال لعبد الرحمن بن بکره: لا تسأل الاماره فانک ان اعطیتها عن مسأله وکلت الیها، و ان اعطیتها عن غیر مسأله اعنت علیها»؛ یعنى رسول خدا به عبدالرحمان بن بکره، فرمود: «امارت و منصب را خواهان مباش؛ زیرا اگر مقامى را با داوطلبى دارا شوى، تحمل تبعات و مسؤولیتها به تنهایى متوجه خودت خواهد بود؛ ولى اگر بدون خواهش به مقامى برسى، در باره آن، یاری میشوی».[۳]
در روایتى دیگر آمده است: ابوبُرء به همراه دو نفراز پسرعموهایش بر پیامبر(ص) وارد شدند. یکى از آن دو گفت: اى رسول خدا ما را بر قسمتى از آن چه خداوند تو را بر آن ولایت و حکومت داده، زمامدارى ده. دیگرى نیز سخنى نظیر این را گفت. حضرت فرمود: «انا و اللَّه لا نولى على هذاالعمل احداً سأله ولا احداً احرص علیه»؛ یعنى به خدا سوگند! ما بر این مسؤولیتها کسى را متصدى و متولى نمىکنیم اگر خواستار و داوطلب آن باشد و اگر بر آن حرص و طمع داشته باشد.[۴] و یا مىفرمود: «انا لا نستعمل على عملنا من نریده» و «لا نستعمل على عملنا من یحرص علیه»[۵]. و آن حضرت نیز به پسران برادر ابوموسى اشعرى فرمود که استاندارى و حکومت یک منطقه، به این گونه افراد، که تلاش مىکنند به آن برسند یا طمع در داشتن چنین منصبى دارند، نخواهد رسید.[۶] در حدیث دیگرى آمده است که به انس بن مالک گفته شد: اگر شخصى دوست نداشته باشد منصبى را احراز کند، خداوند تبارک و تعالى فرشتهاى براى کمک به او مىگمارد.
ملهم از اخبار فوق، برخی از عالمان اهل سنت در منابع خود، فصلى تحت عنوان «الولایه لا تطلب» گشودهاند که به نظر مىرسد مبتکر آن، ابن تیمیه در کتاب معروف خود یعنی «السیاسه الشرعیه» باشد. البته در صحیح مسلم، روایات مذکور، تحت عنوان «کتاب الاماره، باب النهى عن طلب الاماره» آمده است. ابن قتیبه دینورى نیز در کتاب امامت و سیاست خود آورده است که طلحه و زبیر پس از بیعت همگانى با حضرت على(ع) نزد آن حضرت آمده و گفتند: با تو بیعت کردهایم بر اینکه در زمامدارى با تو شریک باشیم. پس از گفتوگوى آنان با امام، آن حضرت با ابن عباس به گفتوگو نشست و از وى نظر خواست. ابن عباس گفت: به نظر من آن دو خواهان حکومت هستند. پس زبیر را به حکومت بصره و طلحه را به حکومت کوفه بگمار. حضرت خندید و فرمود: «واى بر تو! در کوفه اموال و مردان بسیار است…اگر حرص این دو بر زمامدارى، بر من آشکار نشده بود، ممکن بود به آنان نظرى داشته باشم».[۷]
«پیامبر اکرم (ص): ان شئتم انباتکم عن الاماره و ماهی؟ اولها ملامه و ثانیها ندامه و ثالثها عذاب یوم القیامه. یعنی؛اگر بخواهید شما را از ریاست خبر میدهم که چیست؟ اولین مرحله آن ملامت است و دومین مرحله آن ندامت و سومین مرحلهی آن عذاب روز قیامت است.»[۸]
در مقابل این دسته از روایات، آیات شریفه قرآن وجود دارد که بر مفادی دیگر دلالت دارند: «وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیمَانَ وَأَلْقَینَا عَلَى کرْسِیهِ جَسَداً ثُمَّ أَنَاب.قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکاً لَّا ینبَغِی لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی إِنَّک أَنتَ الْوَهَّاب.ُ فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاء حَیثُ أَصَابَ وَالشَّیاطِینَ کلَّ بَنَّاء وَغَوَّاص. وَآخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفَادِ.هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِک بِغَیرِ حِسَابٍ وَ إِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ»؛ یعنی «ما سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدى افکندیم. سپس او به درگاه خداوند توبه کرد. گفت: پروردگارا! مرا ببخش و حکومتى به من عطا کن که پس از من سزاوار هیچ کس نباشد که تو بسیار بخشندهاى. پس ما باد را مسخر او ساختیم تا به فرمانش به نرمى حرکت کند و به هر جا که او مىخواهد برود. و شیاطین را مسخر او کردیم، هر بنّا و غواصى از آنها را. و گروه دیگرى (از شیاطین) را در غل و زنجیر تحت سلطه او قرار دادیم. این عطاى ما است، به هرکس که مىخواهى و صلاح مىبینى، ببخش و از هرکس که مىخواهى، امساک کن و حسابى بر تو نیست (تو امین هستى) براى سلیمان نزد ما مقامى است ارجمند و سرانجامى نیکو است».[۹]
یا اینکه در آیه دیگر آمده است که: «وَقَالَ الْمَلِک ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کلَّمَهُ قَالَ إِنَّک الْیوْمَ لَدَینَا مِکینٌ أَمِینٌ. قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ وَکذَلِک مَکنِّا لِیوسُفَ فِی الأَرْضِ یتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیثُ یشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ»؛ یعنی «پادشاه گفت: یوسف را نزد من بیاورید تا وى را مخصوص خود گردانم. هنگامى که با او گفتوگو کرد، گفت: تو امروز نزد ما جایگاهى والا دارى و مورد اعتماد هستى. یوسف گفت: مرا سرپرست خزاین سرزمین (مصر) قرار ده، که من نگاهدارنده و آگاهم. و این گونه ما به یوسف در سرزمین مصر قدرت دادیم که هر جا مىخواست در آن منزل مىگزید (و تصرف مى کرد). ما رحمت خود را به هرکس بخواهیم (و شایسته بدانیم) مىبخشیم و تلاش نیکوکاران را ضایع نمىکنیم».[۱۰] بر اساس آیههایى که نقل شد، حضرت سلیمان و یوسف علیهما السلام داوطلب حکومت و وزارت شدند و خداوند نیز به آنان عطا فرمود. این مىتواند دلیلى باشد بر اینکه داوطلب شدن، در صورت داشتن لیاقت و شایستگى، جایز است و منعى ندارد.
به نظر نمىآید که این اخبار، در برابر مدلول صریح آیات، مقاومتى داشته باشند. صاحب جواهر[۱۱] نیز در بحث قضاوت، مسألهاى را از شرائع الاسلام، به گونهاى شرح مىدهد که نهایتاً موافق با مضمون آیات در مىآید. صاحب شرائع مىگوید: اگر امام(ع) قاضى جامع الشرایط را نمىشناسد، آن قاضى واجب است خود را به امام معرفى کند؛ زیرا قضاوت از باب امر به معروف و نهى از منکر است. صاحب جواهر مىگوید: زیرا تحصیل مقدمه امر به معروف و نهى از منکر واجب است و معرفى شخص نیز مقدمه واجب التحصیل است. البته این وجوب معرفى، در صورت انحصار قاضى در وجود این شخص است و گرنه حتى در استحباب معرفى هم اشکال است. در اینجا صاحب جواهر به همان حدیث نبوى خطاب به عبداللَّه بن بکره اشاره مىکند؛ ولى در پایان استدراک مىکند که اگر کسى به خود وثوق داشته باشد و هدفش اقامه کلمه حق باشد، بعید نیست معرفى خود و داوطلبى براى قضاء استحباب و رجحان داشته باشد حتى اگر بنا باشد پول بدهد تا قاضى شود یا جانشین قاضى جور شود.
از این رو، به نظر مىرسد باید بین داوطلبى منصب، براى خدمت و اعلاى کلمه حق و بین داوطلبى با هدف قدرتطلبى و حرص بر مقام، تفصیل قائل شد و بدین گونه بین آیات و اخبار جمع کرد. در کتاب سراج الملوک[۱۲] تألیف ابوبکر الطرطوشى بابى گشوده شده است که در آن، به توجیه طلب ملک توسط حضرت سلیمان پرداخته است؛ زیرا پیامبرانى مانند حضرت سلیمان و یوسف، هدفى جز خدمت نداشتهاند؛ بهویژه حضرت یوسف که تصدى این منصب در او متعین و منحصر بوده است و به قول زمخشرى در تفسیر کشاف، یوسف قصد داشت تا احکام الهى را اجرا کند و اقامه حق و بسط عدل نماید و مىدانست که هیچکس غیر از او از عهده این کار برنمىآید. پس تولیت و مقام را با هدف جلب رضاى خدا طلب مىکرد، نه به علت دوست داشتن سلطنت و دنیا.[۱۳]
علامه طباطبایى نیز در ذیل آیه فوق، به روایتى از امام هشتم(ع) اشاره مىکند[۱۴] که پذیرش ولایتعهدى مأمون را به پذیرش وزارت توسط حضرت یوسف تشبیه مىفرماید که تقریرى بر روش حضرت یوسف محسوب مىشود. از همه مهم تر، تقریر خداوند در آیات مذکور است که نه تنها داوطلب شدن حضرت سلیمان و یوسف را مذموم نشمرد، بلکه بىدرنگ آنچه را خواستند، بلکه بیش از آن به آنان عطا فرمود. هر چند زمخشرى در کشاف از قول رسول خدا(ص) نقل کرده است که اگر حضرت یوسف داوطلب نمىشد، فوراً منصب را مىگرفت؛ ولى چون داوطلب شد، یک سال به تأخیر افتاد.[۱۵]در تفسیر عیاشى از قول سفیان آمده است که به امام صادق(ع) عرض کرد: آیا انسان مىتواند از خود تعریف کند (تزکیه نفس کند)؟ حضرت فرمودند: «بله، اگر مضطر و نیازمند به تعریف شد. مگر نشیندهاى قول یوسف را که «اجعلنى على خزائن الارض انى حفیظ علیم» و قول عبد صالح (هود) را که «انى لکم ناصح امین». این فرمایش حاکى از اضطرارى بودن شرایط حضرت یوسف و انحصارى بودن خدمت به مردم، در شخص او بوده است.
از مجموعه مطالب فوق، مىتوان نتیجه گرفت که بهتر و به احتیاط نزدیکتر، آن است که فرد، داوطلب منصب نشود تا در معرض تهمت ریاست طلبى و قدرت طلبى قرار نگیرد و از عوارض آن مصون باشد و عزت و شخصیت او محفوظ بماند، مگر اینکه شرایط به گونهاى باشد که احساس کند جز او کسى توان این کار را ندارد. البته همه این مطالب، در صورتى درست است که فرد، داراى شرایط لازم براى تصدى منصب مورد نظر باشد. حال اگر کسى داوطلب شد و داراى شرایط مذکور نبود، به طریق اولى کار ناپسندى انجام داده است و نباید برای تصدی امور اجرائی، تقنینی و قضائی گزینش شود. در این زمینه، حدیثى از طریق اهل سنت و شیعه نقل شده است که بر اساس آن، زمانى ابوذر از رسول خدا(ص) خواهش کرد که امارت و منصبى را به او بدهد. حضرت فرمود: «تو ضعیفى و این امانت است و در قیامت خزى و ندامت» و براى اینکه ابوذر ناراحت نشود، فرمود: «انى احب لک ما احب لنفسى»؛ یعنى من آنچه را براى خود دوست دارم، براى تو نیز دوست دارم؛ ولى به تو مسؤولیت نمىدهم.[۱۶]محمد فؤاد الباقى، محقق صحیح مسلم، در ذیل این حدیث مىنویسد:
«این حدیث، بیانگر یک اصل برجسته است در باره پرهیز از داوطلبى براى مناصب، بهویژه درباره کسى که در تحمل وظایف واگذار شده به او ناتوان و ضعیف است.»
مؤمن حق ندارد خود را در معرض مسؤولیتى قرار دهد که پایان آن، بىآبرویى و پشیمانى است. احادیث بسیارى در جوامع روایى شیعى وارد شده است مبنى بر اینکه مؤمن حق ذلیل کردن خود را ندارد؛ از جمله این روایات، حدیثى از رسول خدا(ص) است که مىفرماید: «لاینبغى للمؤمن ان یذلّ نفسه. قیل له: و کیف یذلّ نفسه؟ قال: یتعرض بما لایطیق»؛[۱۷] یعنى مؤمن حق ندارد خود را به ذلت بیندازد. پرسیده شد: چگونه به ذلت مىافتد؟ فرمود: خود را داوطلب کارى کند که بیش از توان او است. امام صادق مىفرماید: «فرد کم تجربه خودرأى نباید به ریاست طمع بندد».[۱۸]بر این اساس، در صورت ناتوانى، انسان نباید داوطلب شود، بلکه اگر به او پیشنهاد هم شد، با بصیرت و شناختى که از خود دارد، نباید آن را بپذیرد؛ زیرا خزى و ندامت، در صورت ناتوانى، دایر مدار داوطلبى و عدم آن نیست، هر چند در صورت داوطلب بودن تشدید مىشود.
پرسشى که در اینجا طرح مىشود، این است که اگر کسى داراى شرایط لازم بود و به او منصبی پیشنهاد شد، چه عکسالعملى باید انجام دهد؟ پاسخ این است که مسأله داراى دو صورت است: گاهى منصب با شأن فرد سازگار است و گاهى این طور نیست (توان با شأن تفاوت دارد. گاهى توان و شرایط کار محرز است، ولى شأن فرد، بالاتر است).صورت اول: پذیرش این منصب، در دیدگاه شرع و عقل، امرى مطلوب و پسندیده است. کتابهاى روایى و سیره نبوى(ص) مشحون است از روایاتى که از فضل فراوان براى متصدیان امور و صاحب منصبان توانا و خدوم و عادل سخن گفتهاند.[۱۹]رسول خدا(ص) مىفرماید: «من ولّى من امور امّتى شیئاً فحسنت سیرته رزقه اللَّه الهیبه فى قلوبهم»؛[۲۰] اگر کسى متصدى امرى از امور امت من شود و خوب از عهده برآید، در دل مؤمنان هیبت مىیابد. امام صادق(ع) مىفرماید: «من تولّى امراً من امور الناس کان حقا على اللَّه عزوجل ان یؤمن روعته یوم القیامه و یدخله الجنه»؛[۲۱]هرکس متولى و متصدى خدمتى از مردم شود، بر خدا حق است که روز قیامت، او را از ترس ایمن دارد و وارد بهشت کند. یا اینکه در حدیثی دیگر امام صادق(ع) به نجاشى، که فرماندار اهواز شده و از آن حضرت درخواست راهنمایى براى مدیریت خود کرده بود، مىنویسد:
«خوشحال شدم که منصب گرفتى و به خدمت مشغول شدى. خوشحالى من بدین علت است که به فریاد محرومان برسى، به آنان عزت بدهى، برهنهها را بپوشانى، ضعیفان را تقویت کنى و براى آنان امنیت ایجاد کنى… هر کسى نیاز مؤمنى را بر آورده کند، خداوند نیازهاى بسیارى از او برآورده مىکند که یکى از نیازهاى او بهشت است. هرکس خدمتگزارى مؤمنى را بر عهده بگیرد، خداوند ولدان مخلدون را به خدمت او وامىدارد».
وقتى پذیرش منصب توسط نجاشى در دستگاه باطل با هدف خدمت به مردم، این گونه مورد تمجید و تأیید امام صادق(ع) قرار مىگیرد، پس پذیرش منصب در صورت وجود حکومت حق و تناسب با شأن نیز موجب اجر و پاداش است. اگر فردى واجد شرایط منصبی است و به او پیشنهاد تصدى شغلى درخور شأن شده است، ولى شخص شایستهتر و اصلح از او نیز وجود دارد، پرهیز از پذیرش مسؤولیت، امری ممدوح به شمار میآید. رسول خدا(ص) مىفرماید: «من امّ قوماً و فیهم اعلم منه او افقه منه لم یزل امرهم فى سفالٍ الى یوم القیامه»؛[۲۲]یعنى هرکس ریاست گروهى را بپذیرد درحالى که میان آنان اصلح از او وجود دارد، پیوسته کارشان در پستى و سقوط است. از این رو به نظر میرسد:
۱- پرهیز از تصدى و داوطلب شدن براى منصب، در صورت ناتوانى و عدم احراز شرایط مثل تخصص لازم.
۲- عدم پرهیز از تصدى، در صورت توانایى.
۳– پرهیز از تصدى منصب، در صورت عدم تناسب آن با شأن.
۴– پرهیز از تصدى منصبى که براى آن، اصلح از او وجود دارد.[۲۳]
این نشان میدهد که پذیرش مسئولیت در نظام اسلامی، مبتنی بر ارزشهای پیشینی است که توجه به آنها برای کلیه کارگزاران حکومت دینی اهمیت به سزایی دارد و اختصاصی به روحانیون ندارد. از این رو، روایات مذکور، بیشتر در نقد ریاست طلبی است و نه پذیرش مسئولیت. بلکه چه بسا پذیرش برخی از مسئولیتها در نظام اسلامی مستحب و شاید واجب باشد و روحانیت موظف است در صورت داشتن توانایی و رعایت شئون صنفی خویش، آنها را بپذیرد.
————————————————
[۱]. ابوبکر محمد بن الولید، سراج الملوک، ص۲۵.
[۲]. محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج۴۰، ص۴۲.
[۳]. ابو عبدالله محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، جلد ۹ ص ۱۱۴.
[۴]. مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج۳، حدیث۱۶۵۲.
[۵] . علی عبد الرازق، نظام الحکم و الاداره فی الاسلام: ص ۳۵۲.
[۶]. مسلم نیشابوری، پیشین، ج۳، ح۱۷۳۳.
[۷]. قتیبه دینورى، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۵۲؛ به نقل از مصطفى دلشاد تهرانى، سیره نبوى، ج۳، ص۱۷.
[۸]. محمد بن عبدالله (ص) نهج الفصاحه، به اهتمام ابوالقاسم پاینده، ،ش ۵۶۰۷.
[۹]. سوره ص، آیه ۳۴ – ۴۰.
[۱۰]. سوره یوسف، آیه ۵۴ – ۵۶.
[۱۱] محمد حسن نجفی، پیشین، ج۴۰، ص۴۱.
[۱۲]. ابوبکر محمد بن الولید، سراج الملوک، ص۲۵.
[۱۳]. جار الله زمخشرى، تفسیر کشاف. ترجمه مسعود انصاری، ج۲، ص۴۶۳.
[۱۴]. محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۰۷.
[۱۵]. جار الله زمخشری، پیشین، ج۳، ص۴۶۴.
[۱۶]. مسلم نیشابوری، پیشین، ج۳، ص۱۴۷ و محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۰۶.
[۱۷]. حر عاملی، پیشین، ج۱۱، ص۴۲۴.
[۱۸]. همان.
[۱۹]. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، پیشین، ج ۷۱ و ۷۲، کتاب دهم.
[۲۰]. همان،، ج۷۲، ص۳۵۹، ح۷۵.
[۲۱]. همان، ص۳۴۰، ح۱۸.
[۲۲]. خالد بن احمد برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۳.
[۲۳]. جهت اطلاع بیشتر به مقاله «تجزیه و تحلیل شغل» در پایگاه اطلاع رسانی بازار کار مراجعه فرمائید.