استاد پردیس فارابی دانشگاه تهران با بیان اینکه توصیه به دخالت ندادن فلسفه در فقه منطقی نیست، گفت: تمام دانشهایی که در علم اصول دخالت دارند با واسطه در فقه نیز دخالت دارند.
به گزارش شبکه اجتهاد، مطلبی در شبکههای اجتماعی نشر یافته است که دیدگاه فقیهی را در باب تأثیر فلسفه در فقه منعکس میکند که «فلسفه برای فهم فقه اگر مضر نباشد نافع نیست. با فلسفه آشنا شوید ولی در فقه دخالتش ندهید»، البته در نقل این گفته دلیلی برای آن سخن نیامده بود. این سخن را بهانه کردهایم تا در گفتگو با حجتالاسلام والمسلمین محمدعلی عبداللهی، استاد پردیس فارابی دانشگاه تهران به بحث در مورد فلسفه و روشهای آموزش آن و نسبت فقه و فلسفه بنشینیم.
به نظر شما فلسفه در فقه چه کارایی میتواند داشته باشد؟
عبداللهی: مهمترین کار علم فقه استنباط احکام شرعی از ادله اربعه است. مهمترین دلیل برای استنباط احکام شرعی نیز دلیل لفظی است. برای استنباط از دلیل لفظی دو جهت باید تمام شود. جهت سند و جهت دلالت. فقیه اگر بخواهد جهت سند ادله لفظی را تمام کند باید علم رجال و درایه بخواند و بداند. جهت دلالت را اگر بخواهد تمام کند باید قوانین عام حاکم بر زبان و رابطه لفظ و معنا را بداند. برای چنین کاری به تدریج علم اصول شکل گرفته است که در بخش الفاظ بر علم اللغه (زبان شناسی) و فلسفه اللغه (فلسفه زبان) مبتنی است. بحثهایی چون وضع، رابطه لفظ و معنا، مشتق، حقایق شرعیه، حسن و قبح در زبان و مانند آن جزو مباحث زبان شناسی است. اخبار و انشا، معنای حرفی و اسمی، استعمال، عام و خاص، مطلق و مقید، ضمایر، اسماء اشاره و مانند اینها، بحثهایی مربوط به فلسفه زبان و یا دست کم میان زبان شناسی و فلسفه زبان (بستگی دارد که بحث را از چه جهتی طرح کنیم) مشترک است. از این که بگذریم در مباحثی چون مستقلات عقلیه و اصول لفظیه و عملیه بهره گیری از عقل و دلیل عقلی بسیار روشن است.
عرف و مفاهیم عرفی چه تأثیری در فقه دارند؟
عبداللهی:عرف و مفاهیم عرفی تأثیرش در فقه محدود به کشف معنای لغوی و مرتبه دلالت تصوریه است. کشف ظهورات زبانی که خود بحثی بسیار مهم است بحثی میان رشتهای است. تفسیر دلیل لفظی بر اساس ظهور زبانی بر بحثهایی چون حقیقت و مجاز، شهودهای زبانی، تبادر اهل زبان و مانند ان مبتنی است. بحث و بررسی در باب همین مقولات نیز خود به دانشهای مختلفی ازجمله فلسفه اللغه و علم اللغه مربوط است. حاصل اینکه علم اصول دانشی ارتزاقی است، قواعدی را به دست فقیه میدهد که در کبرای استنباط حکم شرعی دخیل اند. این قواعد را علم اصول از کلام، فلسفه، زبان شناسی و مانند آن به دست میآورد. گمان نمیکنم کسی بگوید علم اصول را در فقه دخالت ندهید، چون این سخن یعنی اینکه استنباط نکنید. اگر علم اصول در استنباط دخیل است پس فلسفه، کلام و زبانشناسی و مانند اینها دخیل است. این گفتهها نشان میدهد که در فقه (استنباط احکام شرعی) چارهای نداریم؛ جز خواندن دانشهای متعدد دیگر ازجمله فلسفه.
توصیه به دخالت ندادن فلسفه در فقه و استنباطهای فقهی تا وقتی که وجه آن روشن نباشد، چقدر علمی و منطقی است؟
عبداللهی: توصیه به دخالت ندادن فلسفه تا وقتی که وجه آن روشن نباشد منطقی نیست. بنده وجهی علمی برای این توصیه نمیشناسم. تمام دانشهایی که در علم اصول دخالت دارند با واسطه در فقه نیز دخالت دارند. از این جهت تفاوتی میان کلام، صرف و نحو، منطق و فلسفه نیست. تنها چیزی که شاید بتوان گفت این است که خواندن فلسفه، شخص را از عرف و مفاهیم عرفی دور میکند. دشواری کار فقیه همین است که از سویی باید به فهم عرفی توجه کند و ریزه کاریهای زندگی متعارف را بشناسد و از طرفی نیز باید فعل استنباط و رد فرع بر اصل را صورت دهد. اگر صرف توجه به عرف، زندگی متعارف و سیره متشرعه برای فقه کافی بود دیگر خواندن این همه دانش برای اجتهاد و عمل پیچیده استنباط ضروری نبود.
تنها راه این است که مانند بعضی بگوئیم در فقه از عقل استفاده میکنیم ولی از فلسفه استفاده نمیکنیم، چون فلسفه یعنی آنچه افلاطون، ارسطو، ملاصدرا و ابن سینا و مانند اینها نوشتهاند و گفته اند. انچه فیلسوفان گفتهاند که عقل نیست. تعریف فلسفه به انچه فیلسوفان نوشته و گفتهاند امری شگفت انگیز است. تعریف و تحدید یک علم به موضوع یا روش و یا غایت آن و یا ترکیبی از اینها است.
وقتی استنباط فقیه برای کشف و فهم حکم شرعی در باب اجتماع امر و نهی بر بحث کلی طبیعی و ماهیت مبتنی است و یا وقتی تصویر شرط متأخر مبتنی است بر اینکه شرط به وجوب تعلق گرفته است یا واجب یعنی به معنای حرفی یا اسمی. تعلق شرط به هیأت محال است، چون هیأت معنای حرفی است و یا وقتی فقیه حکم دماء ثلاثه را در مصداق مرائه قرشیه استنباط میکند و به استصحاب عدم ازلی تمسک میکند نمیدانم چه کار میکند و چه چیزی را در چه چیزی دخالت میدهد؟ همین که به پذیرد عقل در این موارد دخیل است و کاری از عرف برنمی آید کافی است. اسم آن را دخالت عقل در فقه میگذاریم و از آوردن نام فلسفه پرهیز میکنیم.
از یاد نمیبرم که بحث معنای حرفی و اسمی را ذیل وجود رابط و مستقل در کتاب اسفار نزد استاد بزرگی میخواندیم، از باب اتفاق استاد درس فقه ما نیز به مناسبت استنباط یک حکم شرعی که بر فهم تفاوت معنای اسمی و حرفی مبتنی بود، در بحث معنای اسمی و حرفی ورود کردند. الحق و الانصاف استاد فقیه ما چنان پخته بحث کردند که گویی فیلسوفی بود تکیه زده بر کرسی فقه، شاید خودش هم توجه نداشت که فیلسوف است. دست کم تا جایی که به من مربوط است میتوانم بگویم که بحث مهم، دقیق و دشوار معنای اسمی و حرفی را در درس فقه بهتر از درس فلسفه فهمیدم. بدون خواندن فلسفه آن فقیه بزرگ هرگز نمیتوانست چنان پخته بحث کند و چنان شسته و رفته استنباط کند. نتیجه این نمونه شاید این است که عقل در فقه دخالت دارد ولی فلسفه نه. من این جمله را چنین میفهمم که از فلسفه استفاده کن ولی نامش را نبر!
منبع: مهر