آیتالله سلطانی طباطبایی (ره) در مورد ارتباط آیتالله بروجردی و امام خمینی گفت: نسبت به ارتباط این دو بزرگوار باید بگویم: ارتباط طرفینی بود. هم امام به آیتالله بروجردی بسیار احترام میگذاشتند و علاقه مند به ایشان بودند و هم آیتالله بروجردی نسبت به امام اهمیت فوق العادهای قائل بودند و به وی علاقه شدید داشتند. ماموریتهای مهمی را به ایشان محول میکردند، مثلا در مشهد، حادثهای اتفاق افتاد که حضرت امام را با ختیارات تام، به آنجا فرستادند. آن ماموریت، دو ما طول کشید. در قضیه نهاوند نیز، با همین اختیارات، امام از طرف آیتالله بروجردی رفتند.
به گزارش شبکه اجتهاد، آیتالله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی (ره)، پس از ۸۶ سال زندگی پر خیر و برکت در راه خدمت به اسلام و حوزههای علمیه، سرانجام در روز شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۷۶ ش در جماران بدرود حیات گفت. به مناسبت سالروز ارتحال آیتالله سلطانی طباطبایی متن کامل گفت و گوی ایشان با مجله حوزه برای بازخوانی در ادامه میآید:
با تشکر از حضرت عالی که مصاحبه با مجله ما را پذیرفتید، لطفا بفرمایید منشا درخشش حضرت آیتالله بروجردی، در مسائل علمی و فرهنگی چه بود؟
سلطانی طباطبایی: مدتی در زمان ایشان بروجرد بودم، سپس وارد قم شدم. چند سالی در قم ماندم که آیتالله بروجردی راهی قم شدند. زمانی که قم بودم نیز بی اطلاع از اوضاع ایشان در بروجرد، نبودم. منشا اساسی درخشش آیتالله بروجردی را باید در سی و چند سال اقامتشان در بروجرد جستجو کرد. وی مردی بود با سرمایه علمی فراوان. این که میگویم سرمایه فروان، در اجازه آیتالله آخوند خراسانی که برای ایشان نوشته مشخص است.
هنگامی که ایشان از نجف راهی بروجرد میشوند، مرحوم آیتالله آقای آخوند، این اجازه را مینویسند. کمتر شنیده شده است که مرحوم آیتالله آقای آخوند برای کسی چنین تعبیرها و تعریفهایی نوشته باشد. در این اجازه، گواهی مرحوم آیتالله آقای آخوند بر علمیت آیتالله بروجردی معلوم است.
چنین فردی که در دو حوزه بزرگ اصفهان و نجف تحصیل کرده بود، با قدرت خوب اجتهاد و استنباط وارد شهر کوچکی مثل بروجرد میشود. عدهای اهل علم در آن شهر بودند که نیازمند استاد بودند. ایشان این افراد را جمع کرد و مقدار زیادی از وقت خودش را صرف تعلیم آنان کرد. درس حدود دو ساعت طول میکشید. ایشان هم صبح تدریس میکرد و هم بعدازظهر.
بروجرد محیط آرام و ساکتی بود. حوزه بروجرد شاگردان خوب و آماده تحصیل داشت. در این مدت اقامت در بروجرد که سی و چند سال طول کشید، روی شاگردان کار کرد.
از آغاز فقه شروع به تدریس کرد. کتابهای فقهی را با کمال دقت، مورد بررسی قرار میداد: مدارک آنها را میدید، اقوال عامه و نظریات مخالف و موافق را میدید و مورد بحث قرار میداد. در این چند سال فرصت کافی یافت که خود را از هر حیث بسازد. مطالعات وسیع داشت.
از کتابهای فقهی فراوان برخوردار بود. یکی وقتی به مناسبتی، در درس خارج نقل شهرتی را از علامه نپذیرفتند و گفتند:
تمام کتابهایی که نزد علامه بوده و نزد من هست، مگر یک کتاب که آن یکی در دسترسی من نیست، چنین شهرتی در آنها نیست.
قدرت علمی ایشان در شهرستانهای دیگر نیز معروف شده بود.
از باب نمونه: بنده به مشهد مقدس، مسافرت کرده بودم، شبی در جلسه درس مرحوم آیتالله حاج آقا میرزا مهدی اصفهانی، که بهترین مدرس حوزه مشهد بود، شرکت کردم. به مجرد این که نشستم، پیشکار آقا آمد و گفت: آقا از قم تلگراف آمده که آیتالله حائری فوت کرده است. قرار است فردا جلسهای با حضور آقایان تشکیل شود و برای برگزاری مجالس ختم اقدامی شود.
زیرا از طرف رضاخان، هر گونه مجلس ممنوع شده بود. در همان سر درس، چراغ را خاموش کردند و مختصر روضهای خوانده شد. بعد که مقداری مجلس خلوت شد، کسی از آیتالله حاج میرزا مهدی پرسید که آقا مقلدین آیتالله حاج شیخ عبدالکریم به چه کسی رجوع کنند؟ ایشان در پاسخ فرمودند:
حاج آقا حسین بروجردی، ملای پر و پا قرصی است.
در نجف نیز مرحوم حاج شیخ محمدرضا (دائی مرحوم آیتالله سیدمحمدباقر صدر) هنگامی که حاشیه آیتالله بروجردی را بر عروه دیده بود، گفته بود:
در باب تقلید، باید از مردی مانند آیتالله بروجردی هم تفحص کرد.
مقصود این که آیتالله بروجردی نزد علمای اسلام شناخته شده بود و کسانی که ایشان را میشناختند، در گوشه و کنار از ایشان تعریف میکردند لذا هنگامی که مرجعیت ایشان مطرح شد، بدون معطلی پذیرفته شد. تنها مرجع مشهور، مرحوم آیتالله حاج آقاحسین قمی بود که در کربلا اقامت داشت. که پس از فوت آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی ایشان را به نجف اشرف منتقل کردند. در قم هم عده کمی از آیتالله حاج آقا حسین قمی تبلیغ میکردند. البته پس از چند ماه، آیتالله قمی فوت کرد و مرجعیت شیعه، منحصر در آیتالله بروجردی شد.
پیش از آمدن آیتالله بروجردی به بروجرد، وضع حوزه علمیه آن شهر چگونه بود؟
سلطانی طباطبایی:البته بروجرد گذشته پر رونقی داشته است. در این شهر عالمان بزرگ و مجتهدان عالی مقامی مشغول تدریس و ارشاد مردم بوده اند. صدها روحانی در چندین مدرسه علمی آن شهر، مشغول تحصیل بوده اند. متاسفانه در زمان ورود ایشان، مدرسههای علمی بروجرد، معمور و دایر نبودند. تعداد اندکی از اهل علم بودند که روز میآمدند و در حجرهها را باز میکردند. و مختصر تحصیلی میشد، اما آن گونه که باید و شاید، حوزه زنده نبود. پس از آمدن آیتالله بروجردی، اهل علم جمع شدند و ایشان فرمود: بهتر است مدرسه شبخواب داشته باشد. آن بزرگوار، آقایان را ترغیب کردند به این که مدرسه را احیاء کنند. شهریه مخصوص هم برای کسانی که شبها در مدرسه باشند و به تحصیل ادامه بدهند، مقرر کردند. در همین زمان بود که من برای تحصیل علوم دینی وارد حوزه شدم و جزء ساکنین این مدرسه قرار گرفتم.
با تشویق آیتالله بروجردی مدرسه رونق گرفت، تحصیلات بیشتر شد و اوضاع سر و صورت علمی پیدا کرد.
لطفا راجع به سفر ایشان به عتبات و مسائلی که در پی آن، به وجود آمد، توضیح بدهید.
سلطانی طباطبایی:در ضمن سالهایی که ایشان در بروجرد بودند، سفری به مکه مشرف شدند. در برگشت از سفر مکه مکرمه، راهی نجف اشرف شدند و برای زیارت عتبات، چند ماهی در نجف ماندند. هنگام مراجعه به ایران، در مرز خسروی دستگیر شدند. مامورین با دقت کتابها و اثاثیه ایشان را بازرسی میکنند، بعد تحت کنترل مامورین به تهران منتقل و در ارکان حرب (ارتش) بازداشت میشوند. در همین زمان، عبدالله خان طهماسبی، یکی از وزرای رضاخان، در بین راه بروجرد و خرم آباد، ترور شد. البته مردم خیال کرده بودند رضاخان است، از این روی، عبدالله خان اشتباهی کشته شد. جنازه او را به بروجرد منتقل کردند. به رضاخان خبر دادند. رضاخان، دستور داد: جنازه در بروجرد تشییع شود و مجلس فاتحهای هم بگیرند. رضاخان، که قرار بود در همان زمان، برای بازدید منطقه به خرم آباد بیاید، گفته بود: در مسیر به بروجرد خواهد آمد و در مجلس ختم شرکت میکند. آن زمان ایران به چهار منطقه کشوری تقسیم میشد. در راس هر منطقهای امیری به نمایندگی از دولت قرار داشت. احمدخان سپهبد امیر غرب بود. او از طرف رضاخان مامور شده بود، مقدمات تشییع مجلس ختم را فراهم کند. این فرد، که با خاندان بزرگ طباطبائی، آشنا بود، با بعضی از افراد این خاندان تماس گرفت؛ از جمله: با اخوی بنده، به اخوی گفته بود: شاه دستور داده است، مراسم با شکوه باشد. من شنیده ام: آقایان طباطبائی، قصد دارند که در این مراسم شرکت نکنند. اگر این فامیل بزرگ و علما و سادات حضور نیابند مراسم باشکوه نخواهد شد. خبر بازداشت آیتالله بروجردی هم به برخی از آقایان بروجرد رسیده بود، اما سایر مردم اطلاع نداشتند. ازاین رو مشایخ فامیل ما سادات طباطبایی که آن زمان خیلی محترم بودند، در مجلس شرکت میکنند، تا مگر وسیله نجات آیتالله بروجردی را فراهم کنند.
رضاخان هم فامیل طباطبایی را خوب میشناخت و موقعیت آنان را درک میکرد.
بزرگ فامیل، پیرمرد هشتاد سالهای بود به نام حاج سیدعبدالحسین. مرد محترمی بود، پدرش مرحوم سیدمحمد، مولف کتاب مواهب السنیه، از مراجع منطقه غرب ایران بود. در باب طهاره و صلوه تالیفات دارد. کتاب صلاه ایشان را مرحوم بروجردی چاپ کردند. کتاب طهاره را هم در زمان خودش چاپ شد. سیدعبدالحسین تنها یادگار آن فامیل بود.
مرد وارسته و سادهای بود. رضاخان، در سفرهای قبلی خود به بروجرد، با وی دیدار کرده بود و علاقهای به او داشت. به ایشان گفته شد که در مجلس فاتحه میان شما و رضاخان صحبتی پیش خواهد آمد، شاید رضاخان موضوع آیتالله بروجردی را مطرح کند. اگر مطرح نکرد، شما به نحوی مطرح کنید. به هر صورت، مجلسی تشکیل شد و رضاخان هم شرکت کرد.
مرحوم حاج سیدعبدالحسین، به احمدخان سپهبد شرط کرده بود که بوق و کرنا و کارهایی که مناسب روحانیت مسجد نیست، نباید انجام بگیرد و الا مجلس را ترک خواهد کرد. آنان هم مراعات کرده بودند و دستور داده شده بود که آن گونه برنامهها لغو شود.
همین که رضاخان در مجلس حضور یافت، دستور داد که فاتحه بخوانید. او به قاری قرآن، میگفت: فاتحه!
یکی از مشکلات آن جلسه منبر آن بود.
رضاخان دستور داده بود محترم ترین منبری شهر، منبر برود. شخصی بود به نام ملا ابوالحسن به ایشان گفته بودند که شما باید منبر بروید.
گفته بود: چگونه منبری باید بروم.
گفته بودند: ما مطالبی را مینویسیم شما بالای منبر بخوانید.
گفته بود: من در عمر چنین منبری نرفتهام و نخواهم رفت.
به هر صورت، مجبور شدند بپذیرند که خود ایشان هر طور صلاح میداند منبر برود.
ایشان منبر رفت. وقتی منبر تمام شد، رضاخان از آقای حاج سیدعبدالحسین پرسید: آقا سیدحسین بروجردی کیست؟
سیدعبدالحسین گفته بود: من چنین کسی را نمیشناسم.
رضاخان دوباره تکرار کرده بود که سیدحسین بروجردی؟
سیدعبدالحسین گفته بود: ما در فامیل خودمان چنین کسی نداریم، بلکه یک آیتالله سیدحسین بروجردی داریم که در سفر عتبات است.
رضاخان گفته بود: منظورم هم ایشان است، وضع ایشان چطور است؟
گفته بود: ایشان مرد عالمی است که اوقاتش صرف مطالعه و تدریس میشود. متاسفانه فرصت دیدن اقوامش را هم ندارد. تمام وقتش را مطالعه و نوشتن میگذرد و فقط سالی یک بار، در ایام عید دید و بازدیدی با ارحام خود دارد. برای این که ذهن رضاخان را از اتهام به آیتالله بروجردی خالی کند، گفته بود که لطفا شما از ایشان بخواهید به مشهد نروند، زیرا تصمیم دارند راهی مشهد شوند. اگر آن جا بروند ماندگار خواهند شد و اهالی بروجرد از فیض وجود ایشان محروم خواهند شد. اگر مشهد هم مشرف میشوند، قول بگیرید که آن جا نمانند و به بروجرد برگردند.
رضاخان گفته بود: پس این گزارشاتی که درباره ایشان به من دادهاند چیست؟
سیدعبدالحسین گفته بود: من از این گزارشات اطلاعی ندارم، ولی هر چه گفتم درست است.
رضاخان، دیگر چیزی نگفته بود و در همان مجلس، به قائم مقام الملک رفیعی (که معمم بود بعد عمامه را برداشت) دستور داد که به تهران تماس بگیرد و اطلاع بدهد که آیتالله بروجردی را آزاد کنند. رضاخان، به مرحوم سیدعبدالحسین میگوید که دستور آزادی ایشان را دادم. مرحوم سیدعبدالحسین، ثقل سامعه داشت، ازاین روی رضاخان، مجبور میشود بلند صحبت کند که به طور طبیعی مردم میشنیدند. پس از شنیدن آزادی آیتالله بروجردی، صدای صلوات و اظهار خوشحالی فراوان مردم، فضای مسجد را پر کرده بود. ایشان پس از آزادی به منزل یکی از منسوبینشان رفته بودند. رضاخان، پس از بازگشت به تهران با ایشان ملاقات کرده بود. در این جلسه از آیتالله بروجردی، عذرخواهی میکند، میگوید: اگر خواستهای دارد مطرح کند.
آیتالله بروجردی فرموده بودند: در این چند شبی که در بازداشت بودم، متوجه شدم وضع غذای ارتشیان مساعد نیست، ترتیبی بدهید که وضع تغذیه شان بهتر شود.
رضاخان گفته بود: این مربوط به من میشود برای خودتان بخواهید.
آیتالله بروجردی فرموده بودند: شما از من خواستید به بروجرد برگردم، اما من نذری دارم که باید به مشهد بروم. خواستم موافقت کنید که به مشهد بروم.
خلاصه: با این مقدمات، گرفتاری آیتالله بروجردی بر طرف شد.
حوزه: اتهام دستگاه رضاخانی به آیتالله بروجردی چه بود که به آن بهانه، ایشان را بازداشت کردند؟
استاد: کسی توسط سفیر ایران در بغداد، گزارش داده بود که آقایان آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی، آیتالله نائینی و آیتالله حاج آقا حسین بروجردی در نجف جلسات سری داشتهاند و تصمیم به براندازی حکومت رضاخان را دارند، لذا آیتالله حاج آقا حسین بروجردی را برای این مقصد، راهی ایران کردهاند که منطقه لرستان و خوزستان را علیه دولت مرکزی شوراند.
آن خواسته حاج سیدعبدالحسین از رضاخان، که از ایشان قول بگیرد به بروجرد برگردد. برای بر طرف کردن این اتهام، کارساز افتاده بود، زیرا ایشان چنان وانمود کرده بود که آیتالله بروجردی، چندان علاقهای به بروجردی ندارند، تا چه رسد به آن مقاصد که ایشان متهم میشوند. بعد از ملاقات با رضاخان، آیتالله بروجردی راهی مشهد شده بودند و حدود هشت ماه، آن جا مانده بودند و روزی یک درس هم میگفتند. در مشهد مشکلاتی برای ایشان فراهم آورده بودند. از جمله در روز روشن، گویا به عمد کسی را وادار کرده بودند که منزل ایشان را سرقت کند. مقدار کتاب و وسایل کمی که داشتهاند در آن سرقت برده بودند.
آیتالله بروجردی کوششهای فراوانی برای وحدت مسلمین انجام دادند، لطفا دراین باره توضیح بدهید
سلطانی طباطبایی: ایشان کوشش میکرد که بین شیعه و سنی وحدت برقرار کند. این کوششها را بی سر و صدا انجام میداد. هدایا و نامههایی توسط حاج شیخ محمدتقی قمی، برای شیخ شلتوت فرستاد تا منجر به فتوای صحت پیروی از مذهب شیعه برای اهل سنت شد. از آن زمان که در بروجرد تشریف داشتند، تا آخر عمر همواره در عمل و گفتار اهتمام کامل برای مساله وحدت داشتند و عملا راه رسیدن به آن را نیز نشان دادند.
توسط آیتالله بروجردی، خدمتهای ارزشمندی انجام پذیرفت، دراین باره نیز توضیح بدهید و به برخی از آن خدمات اشاره فرمایید.
سلطانی طباطبایی: مدارس علمیه و فرهنگی بسیاری توسط ایشان، بویژه در مازندران ساخته شد. مساجد و حسینیههای زیادی تاسیس گشت. چاپ کتابهای قدما را بر چاپ تالیفات خودشان مقدم میداشتند و آنها را احیاء میکردند. مقداری از این کتابها چاپ شده و اکنون در دسترس اهل تحقیق است.
اعزام مبلغان به نقاط مختلف داخل و خارج، تشکیل لجنههای تحقیق، کوشش در راه وحدت امت مسلمان و مراقبت شدید از حیثیت اسلام و مسلمین و روحانیت از خدمات آن بزرگوار است. واقعا با تلاش علمی و عملی آن بزرگوار، حوزه علمیه قم، از جهت علمی و تشکیلاتی احیاء شد و دهها عالم ومجتهد در دامن خود پروراند.!
خلاصه: ایشان در راه خدمت به بندگان خدا و اسلام آماده بودند. هرگونه خدمتی که از دستش بر میآمد انجام میداد. در یکی از سالها نان در نانواییهای بروجرد، مقداری گران شد و کمبود پیدا کرد، آیتالله بروجردی، عدهای از متمکنین را جمع کرد و فرمود: «وظیفه شما کمک به فقر است».
مقداری کمک و اقداماتی شد، ولی چون کمکها کافی نبود، خود آن بزرگوار، با این که چندان امکانی نداشت، احساس وظیفه کرد و باغ ارثی خود را در حدود چهار هزار تومان فروخت و نان و گندم برای فقرا خرید. بعد که فامیل مطلع شدند، حضرت ایشان را ملامت کردند که این باغ، بیش از این ارزش داشته است، چرا به این قیمت فروختید؟ به خریدار مراجعه کردند که معامله را برگرداند، ولی چون خریدار معامله شیرینی کرده بود پس نداد.
به هر حال ایشان، فرد خیر و خدومی بود و از این قبیل قضایا زیاد داشت.
شنیدهام که آیتالله بروجردی، به طلاب زحمت کش توجه فراوانی داشتند و به طور کلی برای رفع نیاز طلاب بسیار کوشیدند. دراین باره اگرامکان دارد، توضیح بفرمایید.
سلطانی طباطبایی: روزی آیتالله بروجردی، به من فرمودند:
«مایل هستم اسامی آن عده از طلاب کوشا و زحمت کش و دارای سلامت نفس را برای من تهیه کنید تا نیازهایشان را برآورده کنم».
عرض کردم: تا حدی میتوانم وضع تحصیلی افراد را روشن سازم، اما جهت تقوایی و اخلاق افراد را چون با آنان معاضرت ندارم نمیتوانم تعیین کنم. بهتر است هیاتی را برای این کار تعیین کنید، تا این اطلاعات را برای شما تهیه کند.
ایشان قبول کردند و بنا شد این کار انجام بپذیرد.
به هر حال، طلاب درس خوان را خیلی دوست میداشت و آنان را تشویق میکرد. اگر کمکی هم به آنان میکرد، خیلی میکوشید که مخفی باشد. یادم هست روزی نامهای از دو نفر از طلاب مدرسه حجتیه به دست ایشان رسید که پس از مطالعه، سخت ناراحت شد و نامه را پیش حاج آقا حسین انداخت. معلوم شد که آن نفر نیازمند بودند و برای امرار معاش، در مضیقه قرار داشتند. به حاج آقا حسین فرمود:
مگر من به شما نگفتم به اوضاع طلاب رسیدگی کنید و نیاز آنان را برآورید؟ این چیست که نوشته اند.
خلاصه بسیار عتاب کردند و دستور دادند: این دو نفر، مستقیم، به خود من مراجعه کنند.
در زمان آیتالله بروجردی، حوادث سیاسی بسیاری پیش آمد که شایسته است ارتباط و چگونگی موضع گیری ایشان را در برابر این حوادث روشن شود. اگر برای حضرت عالی امکان دارد، به این مساله بپردازید.
سلطانی طباطبایی: چند موضع دراین رابطه مهم است که باید روشن شود:
۱- موضع ملی شدن صنعت نفت و کیفیت برخورد ایشان با دکتر مصدق و مرحوم آیتالله کاشانی است که روشن شدنش برای آنانی که دنبال این گونه مسائل هستند، مفید است. ایشان با شخص آیتالله کاشانی، از نجف آشنا و دوست بودند. حضرت آیتالله بروجردی، در زمان زعامت، به ایشان از حیث مالی کمک میکردند. البته بعد سبک سیاسی باعث شد که مقداری از هم دور شوند. آیتالله کاشانی، انتظار داشتند که ایشان هم مثل مرحوم آیتالله خوانساری، هر زمان خواستند اعلامیه بدهد که البته ایشان چنین نبودند و تکلیف شرعی خود نمیدانستند. آیتالله بروجردی، از حضور روحانیت، در مشروطه، خاطره خوبی نداشتند. قضیه ملی شدن صنعت نفت هم برای اینشان چندان روشن نبود و مطمئن به نتایج آن نشده بود، از این جهت، نسبت به آن فعالیتی نکردند. دراین باره میفرمودند:
«من در قضایایی که وارد نباشم و آغاز و پایان آن را ندانم و نتوان پیش بینی کنم وارد نمیشوم. این قضیه ملی شدن نفت را نمیدانم چیست، چه خواهد شد و آینده دست چه کسی خواهد بود. البته روحانیت به هیچ وجه نباید با این حرکت مخالفت کند که اگر با این حرکت مردمی مخالفت کند و این حرکت ناکام بماند، در تاریخ ایران ضبط میشود که روحانیت سبب این کار شد، لذا به آقای بهبهانی و علمای تهران نوشتم که مخالفت نکنند»۱.
۲- موضوع دیگر که به نظر من، مساله بغرنجی است و شاید برای برخی چندان روشن نباشد، موضع آیتالله بروجردی در برابر فدائیان اسلام است.
یعنی: چگونه با بودن ایشان، یک عده از سادات، که به حمایت دین قیام کرده بودند، دستگیر و کشته شدند؟
آیا تمکن آن را نداشت که جلوی کشته شدن آنان را بگیرد؟
آیا در این رابطه تلاش کرد و موفق نشد؟ یا خیر اصلا تلاش نکرد؟
اینها سوالهایی است که بسیاری از افراد دارند.
برای این که واقعیت روشن شود، توضیح میدهم:
حضرت امام ـ رحمه الله علیه ـ برای کمک به آنان، مخصوصا آزادیشان، خیلی میکوشید. من یک شب ماه مبارک رمضان، از سر شب تا صبح، با مرحوم نواب صفوی صبحت کردم و آنچه را آیتالله بروجردی نمیپسندیدند، به ایشان تذکر دادم. به ایشان گفتم: بعضی از کارهای شما باعث انزجار از شما میشود، لذا آیتالله بروجردی از شما رنجیده اند. به صلاح شما نیست که با آیتالله بروجردی مخالفت کنید. این، مثل این میماند که در داخل کشتی، با ناخدای کشتی در بیفتید. فدائیان اسلام، در برخی از کارها دخالت میکردند و بعضی اقدامهایی را انجام میدادند که به نظر آیتالله بروجردی، مصلحت نبود. برای کمک مالی نامههایی نوشته بودند، البته معلوم نبود همه این نامهها واقعیت داشته باشد، ولی چنین چیزهایی بود. از فدائیان اسلام، پیش آیتالله بروجردی، شکایت زیادی میشد.
مثلا برای کسی نوشته بودند که: شما باید فلان مقدار پول بدهید و به قیام کمک کنید و الا سر و کارت با اینها (منظور خنجر یا اسلحهای بود که شکلش را کشیده بودند) خواهد بود.
افراد میترسیدند و به آیتالله بروجردی شکایت میبردند.
آنچه باعث کدورت و دل نگرانی آیتالله بروجردی، نسبت به فدائیان اسلام شد، یکی دو مورد نبود. کلا زمینه به گونهای بود که چنین حوادثی را پیش میآورد و این اختلاف را دامن میزد.
آیتالله بروجردی، میفرمودند:
«دعوت به اسلام و مبارزه برای اسلام که بدین صورت نیست. با تهدید و غصب اموال مردم که نمیشود مبارزه کرد».
به مرحوم نواب، این مطلب را گفتم، در پاسخ گفت:
ما به قصد قرض میگیریم. آنچه میگیریم، برای تشکیل حکومت علوی است. هدف ما مقدس و مقدم بر اینهاست. هنگامی که حکومت علوی را تشکیل دادیم، قرض مردم را میپردازیم. پیغمبر(ص) هم در هنگامی که ضعیف بود چنین میکرد. چنانچه در جریان ایل قریش چنین کرد. پیامبر(ص) این عمل را جایز میشمرد.
هنگامی که فدائیان اسلام دستگیر شدند، کسی به خانم نواب صفوی گفته بود که با من تماس بگیرد و توسط من مطالب را خدمت آیتالله بروجردی برساند. ایشان با من تماس گرفت، به او گفتم: هنگام اذان مغرب هر شب بین راه منزل ما و مسجداعظم بیایید و مطالب و اخبار زندان را به من بگویید، تا من به آیتالله بروجردی برسانم. البته بچهای هم همراه خود بیاور و تنها با من تماس نگیر. البته این کار، دو یا سه شبی بیشتر ادامه نیافت، زیرا ایشان، خبرهای چندان مهمی نداشت که بگوید. من جریان را به آیتالله بروجردی گفتم و در این رابطه، با ایشان زیاد صحبت کردم.
حال یا دشمنان دانا و یا دوستان نادان، به ایشان باورانده بودند که دولت، این آقایان را نمیکشد و یا قدرتش را ندارد و یا این که مصلحت دولت اقتضا نمیکند، لذا آیتالله بروجردی یقین داشت که این آقایان را نمیکشند. من هم در اثر شدت اطمینان ایشان، احتمال چندانی نمیدادم که چنین کاری بشود.
فدائیان اسلام، مدرسه فیضیه را محل سخنرانی و فعالیت خود قرار داده بودند. هر چه به ایشان تذکر داده میشد که مدرسه محل تحصیل است نه جای این کارها اثر نمیکرد. از ایشان بسیار شکایت میشد. این امور باعث شد تا برخی مزاحم ایشان شوند و از برگزاری سخنرانی ممانعت کنند. مسائلی پیش میآمد که برای بد بین کردن آیتالله بروجردی به ایشان بسیار موثر بود. حال واقعیت داشت یا نه؟ کار دسیسه دیگران بود یا نه؟ درست روشن نیست. که در امر فدائیان اسلام بسیار کوشا بودم،- البته مقداری هم به خاطر تذکرات امام خمینی قدس سره بود- در هر فرصتی که خدمت آیتالله بروجردی میرسیدم، راجع به این موضوع صحبت میکرد. بسیار اظهار میکردم که دولت ممکن است این آقایان را بکشد، اما آیتالله بروجردی، ذرهای احتمال این را نمیدادند و اگر کمترین احتمال را میدادند، حتما اقدام میکردند. ایشان، چون هرگز احتمال کشتن آنان را نمیداد، لذا میفرمود: نیازی به اقدام نیست. به هر حال، این اشتباه در ذهن ایشان رفته بود.
خلاصه: قتل آنان به وقوع پیوست، و جای بسیار تاسف دارد. رحمه الله علیه م اجمعین.
از حوادث مهم در زندگی آیتالله بروجردی، ورود ایشان به حوزه علمیه قم واقامت ایشان دراین حوزه بود، لطفا چگونگی آن را بیان کنید.
سلطانی طباطبایی: مقدمه آمدن ایشان به قم، کسالتی بود که عارض ایشان شده بود. اطبای بروجرد، یا نتوانستند یا جرات نکردند که معالجه کنند، لذا ایشان را با احتیاط کامل به تهران بردند. صندلیهای عقب اتومبیل را برداشتند، رختخوابی تهیه کرده و ایشان را داخل آن خواباندند تا به تهران رسیدند. در تهران، در بیمارستان فیروزآبادی بستری و معالجعه شدند. در ایامی که دوران نقاهت را میگذراندند، برخی از علما و تجار شروع به فعالیت کردند تا ایشان را به قم بیاورند.
یکی از تجار تهران، که قبلا ساکن قم بود، برای آیتالله صدر پیام آورده بود که:
بازار تهران و اکثر علمای تهران متفقند براین که: آیتالله بروجردی، به قم بیایند و خواهند آمد، لذا بهتر است آقایان قم پیشقدمی کنند و از آیتالله بروجردی تقاضا کنند که به قم تشریف بیاورند. آیتالله صدر به منزل آیتالله خوانساری رفتند. آیتالله حجت هم به جمع آن دو پیوستند. آن گاه به اتفاق، نامهای برای حضرت آیتالله بروجردی نوشتند و از ایشان دعوت کردند که به قم تشریف بیاورند.
آیتالله بروجردی، به طور موقت پذیرفتند که به قم بیایند. پس از گذراندن دوران بیمارستان وارد قم شدند و با نهایت احترام، مورد استقبال قرار گرفتند.
دو – سه ماهی که گذشت، مرحوم امام به من گفتند که: «شنیدهام آیتالله بروجردی، تصمیم دارند از قم بروند. شما این موضوع را تحقیق کنید. اگر ایشان قم را ترک کنند، برگرداندن ایشان، مشکل است».
در آن زمان، عصرها درس خارج فقه (اجاره) میفرمودند.
پس از درس خدمتشان رسیدم. پرسیدم: شنیدهام تصمیم به مراجعت دارید، آیا واقعیت دارد؟
فرمود: شاید.
پرسیدم: چرا؟
پاسخ دادند: در تهران، عدهای به من وعده دادند که در قم به من کمک کنند تا بتوانم سر و سامانی به اوضاع بدهم، اما تاکنون خبری از آنان نشده است.
امام رحمه الله علیه، قبلا به من فرموده بودند که اگر آیتالله بروجردی مسائل مالی را بهانه کردند، به ایشان بگویید:
آقایان اهل علمی که از شما دعوت کرداند، نظرشان استفاده مالی از شما نبوده است، بلکه دعوت ایشان به خاطر استفاده علمی بوده است، لذا اگر تا ده سال دیگر هم، در قم شهریه ندهید نقصی بر شما نیست و چنین انتظاری هم از شما نمیرود.
در پاسخ فرمودند: مطالب همین گونه است که شما میگویید، ولی من خجالت میکشم از اهل علم و بعضی مستحقینی که به من مراجعه میکنند. البته حاج احمد را به بروجرد و ملایر فرستادهام تا وجوهات دستگردان شده را جمع کند. آن وجوه اگر به اندازهای باشد که چند ماهی بمانم، میمانم تا ببینم چه میشود؟
ناچار ما باید منتظر نتیجه کار حاج احمد میماندیم که خوشبختانه با مقدار کافی برگشت. البته مقدار شهریه در آن زمان، خیلی زیاد نبود. شاید با این پول، طلاب دو یا سه ماهی اداره میشدند. سپس بر اثر فعالیت آقایان، به ویژه مرحوم امام رحمه الله علیه، که اصرار داشتند، آیتالله بروجردی در قم بمانند و میفرمودند: «قم از جهت علمی ناقص است و جبران آن به بودن ایشان خواهد بود»، وضع بهتر شد.
آیتالله بروجردی بعد از ورود به قم و سکونت در خانه اول، در آنجا در مضیقه بودند، از این روی، به خانه دیگر منتقل شدند که آن جا هم وسعت لازم را نداشت. تا در نهایت به منزل مرحوم حاج آقامحمد آقازاده آمدند که الان در اختیار ورثه ایشان است.
این مطلب هم قابل توجه است، زمانی که ایشان در تهران بستری بودند، به مرحوم شهید آیتالله صدوقی گفتم: آیتالله بروجردی، با من قوم و خویش است همه از قم به عیادت ایشان رفته اند، ولی من نرفته ام.
ایشان گفتند: من هم قصد دارم بروم، لذا دو نفری راهی تهران شدیم. هنگامی که خدمتشان رسیدیم، در ضمن صحبتها فرمودند:
دو مطلب است که در نامههای رسیده از قم زیاد به چشم میخورد:
۱- دو دسته از بازاریان قم هستند که شما باید بکوشید، وابسته به هیچ یک از این دو دسته نباشید. و خودشان را در دستگاه شما وارد نسازند:
یکی حاج محمدآقازاده و دارو دسته اش و دیگری حاج محمدحسین یزدی.
۲- مواظب باشید که حاج میرزامهدی که در دستگاه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم بوده وارد تشکیلات شما نشود.
آیتالله بروجردی میفرمودند:
نمی دانم چرا چنین برداشتی مطرح است، زیرا آقای حاج میرزا مهدی، مرد بسیار متدین، صالح و سالمی است.
به هرحال، با آن که مرحوم آیتالله بروجردی مواظب بود، به یکی از دو طیف بازاریان نسبت به پیدا نکند، اما از همان اول ورود، وضعیت را جوری درست کرده بودند که ناگزیر وارد منزل یکی از سران همان دو دسته شدند. منزل بعدی هم که محل اقامت دائمی ایشان شد، باز متعلق به یکی دیگر از سران آن دو دسته بود، یعنی، به طور طبیعی اوضاع جوری شد که چنین پیش آمد.
آیتالله بروجردی، شیوه تدریس و استنباط مخصوص به خودشان داشتند، لطفا چگونگی تدریس و اجتهاد ایشان در مسائل فقهی بیان دارید.
سلطانی طباطبایی: از همان اول ورودشان به قم، شروع به تدریس کردند، درسی بسیار سنگین و متین، اما پرتکرار. البته چون تکرار آن مفید بود، لذا چندان مورد تنفر واقع نشد.
اما شیوه تدریس: ایشان، مساله فقهی را از همان مبدا میگرفتند و پیش میآمدند. به اصطلاح خودشان: اصول متلقات از معصومین (علیهم السلام) را مورد توجه قرار میدادند. به عبارت دیگر: ایشان فقه را به دو دسته تقسیم میکردند: یکی آن مسائل متفرقه که بعدا به متون فقه اضافه کردهاند و یک دسته مسائلی که متلقات از خود معصومین (علیهم السلام) بوده است و فقهاء، مستقیما از خود ائمه (علیهم السلام) گرفته و در کتابهای فقهی نوشته اند. بعدا اگر تفریعاتی را لازم میدانستند در کتاب جداگانهای مینوشتند و مسائل فقهی اصلی را با مسائل فقهی فرعی، مخلوط نمیکردند. از زمان علامه و شهید فقه مخلوط شد.
هنگامی که به این صورت مسائل را مطرح میکردند، مطلب بسیار روشن میشد.
زمینه صدور روایت را بیان میکردند. میگفتند: «چه بسا فتوایی از علمای اهل سنت، باعث سوال برخی از صحابه شده که امام (علیه السلام) پاسخ داده اند».
هنگامی که آن فتوا روشن میشد، پاسخ بهتر فهمیده میشد. از این روی، عنایت زیادی به کتب اهل سنت داشتند. و نیز کوشش میکردند که سند روایات را روشن سازند و جهات رجالی را متذکر شوند.
حافظه فوق العادهای هم داشتند. در بررسی رجال سند نیازی به کتاب نداشتند.
راوی اول کیست، شاگردانش چه کسانی بوده اند، اساتیدش چه کسانی هستند و در چه طبقهای قرار دارند؟ همه را مورد بررسی قرار میدادند. این عمل ایشان، بسیاری از اهل علم را وادر کرد که دنبال رجال احادیث و درایه بروند. البته در رجال، معتقد به درس و بحث نبودند، لذا با اصرار از ایشان خواستند درس رجال بگویند. ایشان هم، یک جلسه گفتند و ترک کردند.
می فرمود: «رجال خواندنی نیست، درسش عملی است، یعنی انسان، از همان نخست که میخواهد تفقه کند، همان مساله اول را که شروع میکند، سند روایت مربوط را دنبال و به رجالش رسیدگی کند و فرد فرد رجال را مورد شناسائی قرار دهد».
از جهت لغوی نیز، مساله را روشن میکردند و مبادی کتاب لغت را مورد بررسی قرار میدادند. با این کوششها درس فقه ایشان بسیار عالی میشد و باعث تحول در رشته فقاهت گردید. شاگرد درس ایشان احساس میکرد که در دانش فقه، نیاز دارد به تسلط بر لغت، رجال، اسانید روایات و کتابهای مربوط. کتاب «جامع احادیث الشیعه» هم در پی همین کوششها و دقتها به وجود آمد.
حضرت عالی که ارتباط نزدیک و دیرینهای با آیتالله بروجردی و حضرت آیتالله امام خمینی، رحمه الله علیه داشته اید، لطفا چگونگی ارتباط آن دو بزرگوار را توضیح دهید.
سلطانی طباطبایی: البته بنده جزء اصحاب آیتالله بروجردی نبودم، یعنی نه در جلسات استفتاء شرکت میکردم و نه در جلسه مراسلات و کارهای دیگر زیرا روزی دو یا سه تا درس میگفتم و وقت این کارها را نداشتم. البته ارتباط برقرار بود و در بسیاری از امور اقدام میکردم، اما نمیخواستم مجبور باشم که همیشه حضور داشتم باشم.
اما نسبت به ارتباط این دو بزرگوار باید بگویم: ارتباط طرفینی بود. هم امام به آیتالله بروجردی بسیار احترام میگذاشتند و علاقه مند به ایشان بودند و هم آیتالله بروجردی نسبت به امام اهمیت فوق العادهای قائل بودند و به وی علاقه شدید داشتند. ماموریتهای مهمی را به ایشان محول میکردند، مثلا در مشهد، حادثهای اتفاق افتاد که حضرت امام را با ختیارات تام، به آنجا فرستادند. آن ماموریت، دو ما طول کشید. در قضیه نهاوند نیز، با همین اختیارات، امام از طرف آیتالله بروجردی رفتند. در یک سفری هم خود آیتالله بروجردی به مشهد رفتند، مرحوم آیتالله داماد و مرحوم امام، همراه ایشان بودند. در این سفر، امام از طرف آیتالله بروجردی مسئول مراجعات مالی بودند و مستقل به ایشان مراجعه میشد.
راجع به ارتباط امام با ایشان از مطالب گذشته مقداری این موضوع روشن شد. امام خمینی، روزی به من فرمودند: «حیف قم که آیتالله بروجردی در آن نیستند. کاش وضعی پیش میآمد که ایشان به قم میآمدند».
پیش از آمدن آیتالله بروجردی به قم، به ایشان اظهار علاقه میکردند. بیشترین کوشش برای آمدن آیتالله بروجردی به قم، آن بزرگوار انجام دادند. شاید ایشان باعث شدند که تجار تهران، مدرسین و فضل، از مراجع بخواهند که از آیتالله بروجردی، برای ماندن در قم دعوت کنند. بعد از آن که به قم آمدند نیز در ترویج مقام علمی ایشان، بسیار کوشیدند.
پس از آن که آیتالله بروجردی، جا افتادند و به اوضاع حوزه آشنا شدند، امام رحمه الله علیه، لازم نمیدانستند که مثل گذشته، مرتبط با آیتالله بروجردی باشند، لذا به طور طبیعی مقداری ارتباط را کم کردند.
آیتالله بروجردی به حفظ حوزه علاقه زیادی داشتند. مکرر میگفتند: حوزه قم مثل شهری است که دروازه ندارد. حوزه، به روی اشخاص مختلف باز است. افراد صالح و ناصالح از هم ممتاز نمیشوند.ای کاش نظمی بود و برنامه ای. این آرزو را در جاهای مختلف ابراز میداشتند. به دنبال این موضوع هیاتی را مرکب از چند نفر از آقایان حوزه، تشکیل دادند که نظریات اصلاحی خود را برای اداره حوزه، بعد از مشورت بگویند. به این هیات، اصطلاح «هیات حاکمه» میگفتند. آیتالله بروجردی، به آنان اختیار داده بودند که مصالح حوزه را بسنجند و بر این اساس عمل کنند. اعضاء این هیات تا آن جا که یادم هست، عبارت بودند از:
مرحوم امام خمینی، حاج شیخ مرتضی حائری، حاج سیداحمد زنجانی، حاج سیدابوطالب مدرسی، مرحوم آیتالله فاضل، حاج سید زین العابدین کاشانی، مرحوم سیدمحمد یزدی (داماد) حاج شیخ ابوالقاسم اصفهانی، حاج سید مرتضی مبرقعی، حاج مصطفی صادقی، آقای قاضی تبریزی، حاج میرزا محمود روحانی، حاج ریحان الله گلپایگانی، حاج آقای فقیهی رشتی، بنده و… جلسات هر شب در مدرسه حاج ملاصادق برگزار میشد. یکی از برنامههایی که ریخته شد، موضوع امتحانات در حوزه بود، چه درسهایی امتحان گرفته شود، تعیین رتبه گردد و… از آن هیات، چند نفری برای گرفتن امتحان انتخاب شدند. این کار زود به جریان افتاد.
سطحها و مدت تحصیل- که عبارت بود از سه سطح – درسهای اصلی و جنبی هر سطح و کتابهای مربوط به هر بخشی را روشن کردند.
در یکی از جلسههای هیات، بنده و مرحوم حاج سیداحمد زنجانی نتوانسته بودیم حضور داشته باشیم، اما سایر آقایان بوده اند. در این جلسه از طرف مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری، طرحی مطرح میشود. (گویا امام خمینی، در تهیه این طرح دخالت داشته اند) برنامه امتحانهای حوزه، کیفیت پرداخت شهریهها، اخذ وجوهات، ملاقات اشخاص با زعیم حوزه علمیه و… از مواد این طرح بوده است.
خلاصه: در این طرح، که شامل مواد و فصولی بود. اداره حوزه و چگونگی اصلاح آن، پیش بینی شده بود. آقایان حاضر در جلسه، امضاء کرده بودند و برای تایید نهایی، توسط آقای حائری و حاج فقیهی رشتی خدمت آیتالله بروجردی داده بودند.
ایشان، میپرسند: همه امضاء کرده و دیده اند؟
پاسخ میدهند: بله.
همه حضور داشتند، مگر حاج سیداحمد زنجانی و بنده.
آیتالله بروجردی، طرح را به مشهدی رضا میدهند که این دو را پیدا کن تا امضاء کنند، بعد برگردان پیش من.
این قضیه را خود آیتالله بروجردی برای من نقل میکردند و میفرمودند:
شب گذشته سحر بیدار شدم برای گرفتن وضو. یادم آمد از نوشته دیشب که بعضی از مواد آن، به چشم خورده بود، ولی آن وقت دقت نکرده بودم. نوشته را دوباره به دقت خواندم. تعجب کردم زیرا دیدم: در این طرح، تمام اختیارات از من سلب شده است صبح به حاج احمد گفتم: آقایان را دعوت کند تا ببینم مقصودشان از این مواد که مرا به کلی مسلوب الاختیار کرده است چیست؟
صبح جمعه، آقایان در منزل آیتالله بروجردی اجتماع کردند. من هم شرکت کردم. قبل از شرکت من مسائلی پیش آمده بود که آیتالله بروجردی به اعتراض، جلسه را ترک و به اندرونی رفته بودند.
بنده، رفتم به اندرونی و به ایشان عرض کردم: گویا حضرت عالی عصبانی شده اید؟ گفتند: چگونه عصبانی نشوم؟
جریان را نقل کردند.
تا رسیدند به این جا که من از آقایان، پرسیدم این نوشته را خوانده اید و امضاء کرده اید؟ گفتند: نخیر نخوانده ایم: اما چون مطمئن به تهیه کننده یا تهیه کنندگان بودیم، لذا امضاء کردیم. آیتالله بروجردی میفرمودند: «رو کردم به آقای حائری و گفتم: مقصودتان از این ماده که نوشته اید: مصارف وجوه باید با مشورت هیات باشد چیست؟»
خلاصه: در آن روز، یکی از آقایان میگوید: اگر بنا باشد ما با شما همکاری کنیم برنامه همین است.
ایشان، عصبانی میشوند و جلسه را با ناراحتی ترک میکنند.
متاسفانه، زمینهای پیش نیامده بود تا کسی توضیح بدهد که آقا مقصود از این ماده این است که: بعضی بدون این که شرایط را داشته باشند، نزد حضرت عالی میآیند و شما را در شرایط و محذوراتی قرار میدهند که ناگزیر میشوید، مبلغی را به آنان بدهید، از این روی شناسایی مستحق از غیر مستحق لازم است. و ما به عنوان کمک به شما بررسی مینماییم و کسانی که مستحق باشند، به شما معرفی میکنیم. آنگاه حضرت عالی اقدام کنید. پرداخت وجوه را مشروط به نظر هیات نمایید تا مشکلی برای حضرت عالی پیش نیاید.
غرض سلب اختیار از شما نیست، بلکه همکاری با شماست. به هر صورت، ایشان در جلسه حضور یافتند.
این جلسه هم بدون این که به نتیجهای برسد، با مختصر توضیح و برخی از شوخیها پایان یافت.
پس از این جلسه ارتباط بعضی آقایان با آیتالله بروجردی کم شد.
مرحوم آقای حائری و مرحوم امام، از آن جلسه به بعد ارتباطشان با آیتالله بروجردی کم شد.
این تنها عاملی بود که باعث شده ارتباط امام با ایشان کمتر شود.
البته دوباره ارتباط برقرار شد، ولی به شدت سابق و گرمی آن زمان نبود.
امام، تا همین آخر عمرشان، که بنده خدمتشان بودم، از آیتالله بروجردی، به احترام و نیکی یاد میکردند.
گویا برخی ازآقایان از بیت آیتالله بروجردی گله داشته اند. لطفا دراین زمینه توضیح بدهید
سلطانی طباطبایی: بله. متاسفانه وضع بیرونی رو به راه نبود. هنگامی که خود ایشان در بیرونی تشریف داشتند، آقایان بودند که به ارباب رجوع جوابگو باشند و به کارها رسیدگی کنند، اما وقتی که نبودند، کسی به کسی نبود. علمای بلاد و دیگران مراجعه میکردند، ساعتها معطل میشدند، اما کسی نبود که به کار آنان رسیدگی کند.
خلاصه: شکایت از این وضع زیاد بود.
یکی از مواد طرح اصلاحی حوزه که آن هیات تهیه کرده بود، سامان دادن به بیت بود که انجام نشد.
وضعیت حوزه علمیه قم، مقارن آمدن آیتالله بروجردی چگونه بود؟
سلطانی طباطبایی: در اثر توطئهها و فشارهای رضاخانی، وضع حوزه بسیار نامناسب بود.
این مشکلات از زمان کشف حجاب و متحدالشکل شدن ایرانیان شروع شد. مشکلات باعث شد که مجموعه طلاب ساکن در مدارس، به حدود سیصد نفر برسد. طلاب را دستگیر میکردند و در شهربانی لباسها را از کمر قیچی میکردند. تحمل آن دشواریها بسیار سخت بود. شبی ریختند مدرسه فیضیه و گفتند: از افراد نباید کسی با لباس مخصوص روحانیت از مدرسه خارج شود. ناگزیر بعضی از طلاب، روزها به باغها و محلههای اطراف قم پناه میبردند و شب به مدرسه برمی گشتند. زندگی در باغها و محلههای بیرون از شهر، با کمبود لوازم بسیار دشوار بود. البته این فشارها کم و زیاد میشد، اوضاع یک نواخت نبود. دستور تازه که میرسید، مامورین سخت میگرفتند. چند روزی که از دستور میگذشت، اوضاع بهتر میشد. به هر حال وضع خسته کنندهای بود.
رضاخان که مُرد، این گونه مشکلات از بین رفت و رفته رفته، آقایان به قم برگشتند و جمعیت حوزه، تقریبا به چند صد نفری رسید. این برگشت طلاب و گشایش نسبی در زندگی آنان، همزمان شد با آمدن آیتالله بروجردی به قم، لذا توجه به روحانیت بیشتر شد و تبلیغات گسترش یافت. زمان فوت ایشان، جمعیت حوزه، به حدود هفت هزار نفر رسیده بود. در شهرهای دیگر نیز آیتالله بروجردی مساجد و مدارسی بنا کرد. جوانان برای تحصیل علوم دینی، به این مدارس جذب شدند. در برخی از شهرها که مدرسه علمیه میساختند، هیات علمی و مدرس هم میفرستادند. در باختران چنین کردند. توجهی نیز به احیای مدارس اصفهان نمودند.
ایشان علاقه مخصوصی به اصفهان داشتند. هنگامی که نام اصفهان برده میشد، مبتهج میگشتند.
آقایان اصفهان از ایشان درخواست کرده بودند که مقداری از سال را مخصوصا ایام تعطیلات، به اصفهان بیایند. حضرت ایشان در حال تصمیم گیری بودند که اجل مهلت نداد.
یکی از نشریاتی که در دوران زعامت حضرت آیتالله بروجردی درحوزه علمیه قم منتشر شد، مجله مکتب اسلام است. لطفا موضع حضرت آیتالله بروجردی را در نشر این مجله بیان کنید.
سلطانی طباطبایی: حاج آقا موسی صدر حفظه الله یا رحمه الله، متصدی این کار بود.
حاج آقا موسی صدر، با من مشورت کرد که قبل از انتشار، موافقت حضرت آیتالله بروجردی را تحصیل کنند.
نظر من بر این بود که اگر پیش از انتشار، خدمت آیتالله بروجردی گفته شود، ممکن است موافقت نکنند و اگر موافقت نکردند، دیگر کاری نمیشود کرد، لذا من به آقای صدر گفتم: بهتر است شما یک شماره صفر، با مقالات پخته و عمیق، منتشر کنید و به خوانندگان خودتان، به ویژه در شهرستانها تا هم زمینه مناسب ایجاد شود و هم آیتالله بروجردی، در برابر عمل انجام شده قرار بگیرد.
یک شماره با مقالات، نسبتا خوبی منتشر کردند و از گوشه و کنار در تایید این کار، نامههایی برای آیتالله بروجردی فرستاده شد. ایشان خرسند شدند و کار ادامه یافت.
آیتالله بروجردی در رابطه با بهائیت، حساس بودهاند لطفا دراین باره توضیح بفرمایید.
سلطانی طباطبایی: آیتالله بروجردی، نسبت به بهائیت حساسیت خاصی داشتند و با آنان مبارزات فراوانی کردند. میفرمودند: هرگاه با شاه ملاقات کردهام تاکید داشتم که جلوی این فرقه ضاله مضله را بگیرند و او هم وعده میداد، ولی عمل نمیکرد تا در یکی از ملاقاتها به او فشار آوردم. گفت: این کار از من ساخته نیست. باید شما کمک کنید. گفتم: من چه قدرتی دارم. قدرت در دست شماست. گفت: شما مردم را وادارید که شکایت کنند و به من منعکس شود، تا من مستندی برای جلوگیری داشته باشم. من دیدم نظر بدی نیست از این روی، از آن به بعد مردم شهرستانها را وادار به نوشتن نامههایی علیه این جریان کردیم. ماه رمضان که فرا رسید، به آقای فلسفی گفتیم: علیه بهائیان سخنرانی کنند. نتیجه این کوششها این شد که شاه، باتمانقلیچ را وادار کرد که ساختمان حضیره القدس (مرکز بهائیان) را خراب کند.
پس از دو یا سه روزی خبر دادند که این مرکز را خراب نمیکنیم، بلکه تبدیل به کتابخانه میکنیم.
آخر یکی از شبها آمدند گفتند: از دربار کسی ملاقات میخواهد. اجازه دادم. آن شخص آمد و گفت: از سفارت آمریکا از شاه خواستهاند که با اقلیتهای مذهبی کاری نداشته باشید، زیرا ما خود را موظف میدانیم که امنیت اقلیتها را حفظ کنیم. اگر شما نمیتوانید امنیت آنها را حفظ کنید، ما در صدد حفظ آنها باشیم از این روی، ادامه این موضوع، با حیثیت ما منافات دارد. من هم با کمال تاسف گفتم: قضیه را خاتمه بدهید که باعث ذلت مسلمانان نگردد لذا قرار شد، مرکز بهائیان را تبدیل به کتابخانه بکنند. به حساب ظاهر قضیه خاتمه یافت.
گویا در زمان ارسال نامه آیتالله بروجردی، به دفاع از فلسطینیان، در قم جریانی اتفاق افتاده بود. لطفا توضیح بدهید.
سلطانی طباطبایی: فدائیان اسلام، برای اعزام به فلسطین و دفاع از فلسطینیان، دفتری در مدرسه دار الشفاء گشوده بودند و تبلیغ میکردند که طلاب و افراد دیگر ثبت نام کنند. آیتالله حاج سیدمحمدتقی خوانساری هم با دادن اعلامیه، از این کار طرفداری کرده بودند.
روزی آیتالله بروجردی، با آیتالله صدر و آیتالله خوانساری جلسه تشکیل داده بودند که گزارش آن جلسه را آیتالله صدر برای من نقل کردند.
آیتالله صدر میفرمودند:
من تصور نمیکردم آیتالله بروجردی، این همه منطیق (سخنور) باشد، تمام راههای توجیه را بر آقای خوانساری بسته بود. به ایشان گفت: «اگر دولت موافقت نکند (که نمیکند) شما حتی یک نفر هم نمیتوانید به فلسطین اعزام کنید، مگر قاچاق بروید. با تبلیغات علنی، که اکنون راه افتاده، کاری پیش نمیرود و شخصی مثل شما نباید به کاری که عاقبت آن روشن نیست و ثمرهای ندارد، اقدام کنید».
شاید برخی از افراد ناآگاه تصورشان براین باشد که آیتالله بروجردی با دربار، میانه خوبی داشته اند، لطفا اگر ممکن است، دراین باره توضیح بفرمایید.
سلطانی طباطبایی: این مطلب، بسیار اهمیت دارد و قابل بحث است. تا آن جا که من اطلاع دارم، توضیح میدهم. آیتالله بروجردی با کارهایی که از ناحیه دولت یا مجلس انجام میگرفت و یا در شرف انجام گرفتن بود و بر خلاف موازین اسلامی بود، مخالفت میکرد. در این گونه موارد، ملاحظه هیچ چیز و هیچ کس را نمیکرد و تا آن مقدار که قدرت داشت، اقدام میکرد. ابدا ملاحظه کسی را نمیکرد، خواه شاه باشد یا غیر شاه نمونه این مطلب، قضیه اصلاحات ارضی است. شخص شاه، لایحه اصلاحات ارضی را به مجلس داد و سپس راهی اهواز شد. دستور داده بود که مجلس در اسرع وقت لایحه را به تصویب برساند و در بازگشت، تحویل وی شود.
همین که آیتالله بروجردی مطلع شدند، نامهای نوشتند به رئیس شورای ملی (سردار فاخر) و نامهای هم نوشتند برای آقای بهبهانی که پیگیر نامه ایشان به رئیس مجلس، باشد تا سر وقت به مجلس برسد و تاخیری نیفتد و فردا بهانه کنند که بله، نامه شما به ما نرسیده است. به خود آقای بهبهانی هم نصیحت کرده بودند که «شما در این رابطه مسئوولیت دارید. پدر شما خون بهای مشروطیت ایران است. درباریان و مجلسیان باید از شما اطاعت کنند. شما در امور خلاف شرع، باید حساس و فعال باشید».
نامه آیتالله بروجردی، هنگام نواختن شدن زنگ مجلس به دست رئیس مجلس رسیده بود. رئیس برای نمایندگان نامه را خوانده بود. مفاد نامه این بوده است: «از نمایندگان مسلمان باعث تعجب است که در غیاب شاه، لایحه خلاف اسلامی را طرح کرده و در صدد تصویب آن هستند. این لایحه خلاف اسلام و شریعت است. من تا زنده هستم، نخواهم گذاشت چنین خلافی در این مملکت اجرا شود».
این نامه، باعث شد لایحه مسکوت بماند.
پس از این جلسه، سردار فاخر به همراه صدر الاشراف (رئیس مجلس سنا) راهی اهواز شدند و مطلب را به شاه گفتند. شاه خودش را به تجاهل زده بود و گفته بود: مگر ایشان با این لایحه مخالفند؟ دکتر اقبال به من گفته بود که ایشان مخالف نیستند. دکتر اقبال بعدا اظهار میکرد که اصلا چنین نبوده و شاه عمدا این حرف را به من بسته است.
بله، اگر آیتالله بروجردی به موقع از کارهای خلاف شرع اطلاع مییافت اقدام میکرد.
ملاحظه شاه یا غیر شاه را نمیکرد. بارها نمایندگان دربار را با تحقیر رد میکرد و راه نمیداد. با پاسخهای تند، ملاقاتها را نمیپذیرفت. این که بعضی این گونه میپندارند که آیتالله بروجردی، با دربار مرتبط بود و اگر دربار، کاری میخواست انجام بدهد، با دست ایشان یا با سکوت ایشان انجام میداد، اشتباه محض است. کارهای خلاف را تا آن جا که مطلع میشد، با کمال جدیت و شجاعت جلوگیری میکرد. البته گاهی کاملا موفق میشد و اقداماتش موثر میگشت و گاهی موثر نمیشد. این دربار و دولت بود که به موقعیت آیتالله بروجردی نیازمند بود و باید ملاحظه ایشان را میکرد، نه بالعکس.
البته باید وضع آن زمان را هم در نظر گرفت. الان مردم همه بعد از انقلاب آماده اند، پذیرایند، اما آن زمان چنین نبود. مردم، سابقه فشارهای رضاخان را داشتند. در اثر وحشت و کشتارهای رضاخان، رمق از مردم گفته شده بود، لذا نفسکش در آن زمان پیدا نمیشد. آیتالله بروجردی، مطمئن بود که مردم آمادگی ندارند و آنچنان پشتیبانی از طرف مردم نیست.
روی این حساب، در کارهای جزئی گاهی تشر میزد و گاهی ساکت میشد، ولی این که تسلیم دربار باشد، هرگز. بارها شاه به بهانه مسافرت، بازگشت از مسافرت، تقاضای ملاقات میکرد، ولی ایشان نمیپذیرفت. آیتالله بروجردی، اهل تظاهر نبودند و اصحاب ایشان هم اجازه بازگویی اقدامات ایشان را نداشتند، لذا بسیاری ازاقدامات ایشان، مخفی ماند. دربار هم به خاطر شیطنتی که داشت، نمیخواست معروف شود که بین آیتالله بروجردی و دربار، بی اعتنایی و یا تضادی هست.
یادم هست: کسی از شیراز نامهای برای آیتالله بروجردی فرستاده بود و در آن نامه نوشته بود: شما که در نامههایتان برای دولت یا دربار، چنین و چنان مینویسد، آیا اطلاع دارید که شاه چگونه است. عکسی از شاه با همسرش که بی حجاب بود، از روزنامهای جدا کرده بود و فرستاده بود.
آیتالله بروجردی فرمودند: «صاحب نامه متوجه نبوده که به این اندازهها اطلاع دارم لکن چه باید کرد که موضوع، فشار اجانب در کار است و من بیش از این، مصلحت نمیدانم که دولت تضعیف شود، زیرا شاه از خودش اختیاری ندارد و تحت فشار دولتهای بیگانه است.
یک طرف روسها و طرف دیگر غرب و آمریکا و خواستههای خود را تحمیل میکنند. اگر شاه احساس کند که موقعیتش در داخل تضعیف شده است و جای پایش سست است، برای حفظ خودش تسلیم بیگانه میشود، لذا کوشش ما این است که خیلی احساس ضعف نکند. اگر گاهی مماشات میشود، به این جهت است. مصالح مملکت و اسلام را به او تذکر میدهیم، اما جوان است و مغرور».
ناراحت بودند که دولت از یک طرف، تحت فشار بیگانگان و تحت تاثیر آنهاست و از طرف دیگر، ما هم قدرتی نداریم. برای مردم رمقی نمانده است، مردم متحد نیستند. میفرمودند: «قصه ما داستان مشک آب خالی و پرهیز است. کسی مشک خالی به دست داشت و مردم نمیدانستند خالی است. او هم پیوسته مردم را بر حذر میداشت که خیس نشوید، مواظب باشید».
گاهی تشری به دربار میزنیم، اما میدانیم که مردم آمادگی ندارند و اگر تهدید و فشاری پیش بیاید، شانه خالی خواهند کرد. این گونه نیست که تا پای جان بایستند. بله، آن زمان، وضع چنین بود.
خداوند عالم، لطف و محبت کرد و همین مردم را متحول کرد که چنین امام خمینی را همراهی کردند. اگر این مردم مانند آن زمان میبودند و وضع روحی و فکری آنان مثل آن زمان میبود، حضرت امام هم موفق نمیشدند روحانیت مثل این زمان احترام نداشت. مردم مانند امروز، طرفدار و فدایی علماء نبودند. در ذهن عوام تصور نادرستی از روحانیت القاء کرده بودند. اگر یک مامور جزء به یک عالم محترمی جسارت میکرد، کسی مانع نمیشد. چه بسا همراهی و مسخره هم میکردند. اگر حادثهای پیش میآمد، اکثر مردم به خاطر ناآگاهی و تبلیغات دشمن، نه تنها از روحانیت حمایت نمیکردند که ملامت هم مینمودند. افراد نادان و اوباش، برای خود آیتالله بروجردی مزاحمت ایجاد میکردند و باعث اذیت ایشان میشدند، تا چه رسد به افراد دیگر.
لطفا درباره توطئه حوزه علمیه قم به مشهد توضیح بدهید.
سلطانی طباطبایی: آیتالله بروجردی میفرمودند: «یکی از آشنایان ما که مطلع از هیات وزراء بود، نقل کرد: سفیر آمریکا به دکتر مصدق، فشار آورده است که حوزه علمیه قم را به مشهد منتقل کند، لذا شما مواظب باشید که چنین توطئهای عمل نشود».
یکی از حرکتهای رژیم شاه، تغییر خط از فارسی به لاتین بود. گویا حضرت آیتالله بروجردی، در این باره موضع گرفته بودند، لطفا بفرمایید به چه صورت بوده است؟
سلطانی طباطبایی: درباره تغییر خط از فارسی به لاتین، مدتها صحبت بود و افرادی طرفداری میکردند و مطلب مینوشتند:
آیتالله بروجردی، گاهی در جلسات از این طرح اظهار تنفر میکردند و بسیار متاسف بودند که چنین مطلبی مطرح میشود.
نقل میکنند که آیتالله حاج آقا حسین قمی، پس از مرگ رضاخان از نجف به تهران آمدند و خواستههایی از جهت اصلاح امور، از دولت داشتند که با کمک آیتالله بروجردی، موفق به اعمال این خواستهها شدند، لطفا دراین باره توضیح بدهید.
سلطانی طباطبایی: تابستانی بود که من به بروجرد رفته بودم. روزی سه نفر از روحانیون به بروجرد آمده بودند، تا آیتالله بروجردی را به تهران ببرند. مرحوم آیتالله حاج آقا حسین قمی در حضرت عبدالعظیم، در باغ سراج الملک، تقریبا محاصره بودند.
ایشان درخواست پنج مادهای به دولت داده بودند:
۱- آزاد گذاردن زنان در حجاب و رفع ممانعت از حجابداری.
۲- لغو اجبار اتحاد شکل.
۳- عمل به موقوفات.
۴- منع فروش مشروبات الکلی.
۵- دولت زیر بار این خواستهها نمیرفت. این آقایان از قم آمده بودند که آیتالله بروجردی را برای کمک به آیتالله حاج آقا حسین قمی به تهران ببرند.
آیتالله بروجردی، با برخی از آقایان بروجردی جلسهای تشکیل دادند، تا در این زمینه مشورت کنند.
در پایان فرمودند: «دو نظر هست: یکی این که خود من راهی تهران شوم و دیگراین که تلگراف کنم.
بعد فرمودند: اگر من هم به تهران رفتم و کار پیش نرفت، چه میشود؟»
ایشان تلگراف زدند و اتفاقا اثر گذاشت. یعنی در هیات دولت گفته بودند که اگر آیتالله بروجردی به تهران بیاید وضع لرستان بهم خواهد خورد. بهتراست هر چه زودتر موافقت شود، لذا با خواستههای آیتالله حاج آقا حسین قمی، موافقت شد و هیات دولت پنج ماده را تصویب کرد.
بهتر است، پیش از این که آخرین شیوه را عمل کنیم، نخست تلگرافی بزنم و زمینه را بسنجم.
گویا حضرت آیتالله بروجردی، تصمیم نداشتهاند که در تشییع جنازه آیتالله خوانساری شرکت کنند، لطفا دراین باره توضیح بدهید.
سلطانی طباطبایی: آیتالله خوانساری در تابستان آخرین سال حیاتشان، به همدان رفته بودند و در همان سفر فوت کردند. هنگام انتقال جنازه به قم، امام خمینی به من فرمودند:
«گویا آیتالله بروجردی تصمیم ندارند که در تشییع جنازه شرکت کنند. شما ملاقات کنید و مواظب باشید که چنین نشود». سپس من خدمت آیتالله بروجردی رسیدم، دیدم بله، حدس ایشان درست است. با ایشان صحبت کردم که آیتالله خوانساری از مؤسسین حوزه علمیه قم هستند و دو ثلث حوزه، ارادتمند ایشان هستند لذا مصلحت نیست که حضرت عالی بی تفاوت باشید. انسان یک بار که بیشتر نمیمیرد.
بالاخره فرمودند چه کنم؟
عرض کردم: عدهای را به استقبال جنازه بفرستید.
ایشان پیشنهاد بنده را پذیرفتند و عدهای را به استقبال جنازه فرستادند.
سپس راجع به نماز بر جنازه پرسیدم.
فرمودند: شما از حضور من در نماز احساس خطر نمیکنید؟
البته با وضعی که شهر داشت، همه چیز به هم خورده بود و اوباش و افراد نادان در گوشه و کنار دست به کارهای خلاف میزدند، این احتمال قوی بود.
اما در عین حال، شرکت نکردن ایشان هم بسیار بود، لذا پیشنهاد کردم که شما قبل از آمدن جنازه، در یکی از حجرههای صحن تشریف داشته باشید. جنازه که آمد، حضرت عالی نماز بخوانید. و بعد از نماز، شما را با مراقبت، به همان جای اول بر میگردانند. آن جا خواهید ماند تا جنازه را ببرند و مردم، متفرق شوند.
ایشان پذیرفتند.
خوشبختانه، موضوع به خوبی انجام پذیرفت.
در دوران زعامت آیتالله بروجردی، حوادث سیاسی بسیاری از قم اتفاق افتاده بود، از جمله تظاهرات مردم قم به عنوان اعتراض به مطالب خلاف اسلام روزنامهها لطفا در این باره توضیح بدهید.
سلطانی طباطبایی: در قم معروف شده بود که روزنامههای تهران، مطالبی نوشتهاند که مخالف ضرورت اسلام است. این عمل باعث تحریک عده ای، از جمله مرحوم تربتی واعظ شده بود. برخی از مردم جلوی فرمانداری جمع شده بودند تا اعتراض کنند. فرماندار، قول پیگیری میدهد و جمعیت متفرق میشوند. فردای آن روز، جمعیت انبوهی حدود یک ساعت به غروب، به طرف فرمانداری میروند تا از نتیجه اقدامات فرماندار با خبر شوند. فرماندار که متوجه میشود، دستور میدهد درهای فرمانداری را ببندند. درگیری به وجود میآید و تیراندازی میشود. عدهای مجروح شدند و گفتند که یک نفر هم شهید شده است. پس از آن، جمعیت به طرف منزل آیتالله بروجردی آمد. دو نفراز روسای آن جمعیت را که من میشناختم یکی آقای خلخالی بود و دیگری آقای مبلغی. جمعیت کوچهها و خیابان را فرا گرفته بود. آیتالله بروجردی که خبردار شد، ناراحت شد و به حاج میرزا محمدحسین فرمود:
«به مصدق السلطنه تلفن کن و بگو اگر نمیتوانی مملکت را اداره کنی کنار برو تا کسی دیگر بیاید و مملکت را اداره کند.
دکتر مصدق، سه نفر مامور عالی رتبه را به قم فرستاد تا دستورات آیتالله بروجردی را در این زمینه اجرا کنند. آن سه نفر عبارت بودند از: سرتیپ مدبر، ملک اسماعیلی، (معاون نخست وزیر) و یک نفر هم از دادگستری.
یکی از نتایج این جریان این بود که سیدعلی اکبر برقعی را از قم تبعید کردند و فعالیت حزب توده هم، محدودتر شد.
در پایان خواهشمندیم ما و خوانندگان عزیز را با نصایح خود، راهنمایی فرمایید.
سلطانی طباطبایی: الحمد لله شما و امثال شما و خوانندگانتان نیازی به تذکار امثال بنده ندارید. بحمدالله سر تا پا هوش و توجه و درایت هستید، ولی تذکری که شما باید به خوانندگان بدهید این است که: در اعتقاد و ترتیب اثر دادن به این گونه قضای، تا صددرصد مطمئن به مطلبی نشده اید، تصمیم نگیرد و نسبتی به کسی ندهید، زیرا در این عمری که از ما گذشته است، شایعهها و گفتگوهای زیادی را دیدیم که منتشر شد، اما پس از فرو نشستن فتنهها و حوادث، متوجه میشدیم که قضیه بر عکس بوده است.
آنچه در قضایا مهم است، تفحص و تعقیب همه جانبه است. پس از روشن شدن، اگر وظیفه نشر داشتید تصمیم بگیرد. در نشر مسائل به شنیدن اکتفا نکنید. انشاءالله خداوند شما را موفق بدارد.جماران