شبکه اجتهاد: یکی از مهمترین راههای اصلاح اندیشه و فهم ما از دین و مذهب شناخت دین و منابع دینی در بستر تاریخی آن است. این شناخت درک ما را از تحول تاریخی فهمهای دینی ارتقا میدهد. اگر خواهان اجتهاد در اصول و فروعیم و اگر میخواهیم درک درستی از دیالکتیک “نص” و “تاریخ” و سهم مقتضیات زمان و مکان در فهم فقیهان و متکلمان از دین و منابع دینی داشته باشیم چارهای نداریم الا اینکه به تاریخ مراجعه کنیم. قرآن را در بستر تاریخی عصر نزول و سیره پیامبر اکرم (ص) ببینیم و تعامل صحابه و تابعین و نسلهای بعدی را در مواجه با قرآن و وحی، پیامبر و سنتش، معنای شریعت و نسبت آن با امر دولت و قدرت دینی بفهمیم.
شناخت خود را از عوامل بروز و تحول دانشهای دینی بهویژه آنچه در نسبت با امر شریعت و قدرت دینی شکل گرفت مانند فقه و مذاهب آن، دانش اصول و همچنین مکاتب تفسیری بهدرستی اصلاح کنیم. تحول فکر و فهم دینی را بفهمیم. همه اینها نیازمند تخصص در تاریخ است. آشنایی عمیق با منابع تاریخی و متون است. باید به شکل تخصصی در تاریخ کار کرد.
در حوزههای علوم دینی ما امروزه کسانی هستند که به ارزش مطالعات تاریخی پی بردهاند و از آن در بحثهای فقهی و اصولی و رجالی خود بهره میبرند (از اعلام معاصر اینجا یادی نمیکنم. اما از درگذشتگان باید از استادم آیتالله علامه شیخ محمدرضا جعفری نام ببرم که دانشی عمیق در حوزه تاریخ تفکر دینی و متون داشت). در سنت دانشگاهی ما در هشتاد سال گذشته آشنایان با تاریخ تفکر کم نبودهاند. عباس زریاب نمونه برجسته آنان بود. در مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی چندین سال شاهد دقت ورزیهای او در فهم سیره و تاریخ اسلام بودیم. عباس زریاب تاریخ اسلام و تفکر اسلامی را خوب میشناخت. در عین حال تاریخ ایران را بهخوبی میدانست. بهدرستی میدانست عوامل سازنده فرهنگ ما و ایران امروز ما کدامند. تاریخ ایران را بهعنوان یک کل و یک وحدت در عین کثرت از دوران هخامنشی به امروز میشناخت و ایران را در پرتوی این چارچوب میفهمید. تاریخ ایران را بهمثابه “تاریخ ملی” میشناخت. میدانست که ایران فارغ از جغرافیای سیاسیاش یک تاریخ پیوسته فرهنگی دارد که ریشه و سابقهاش به چند هزار سال فرهنگ و دولت ملی میرسد. به همین جهت هم قدر فرهنگ ملی ایران را میدانست و قدر دان فرهنگ دینی و مذهبی آن بود. میدانست صفویه سنگ بنای دولت ملی نوین در ایران را گذاشتند.
روشنفکری دینی از اصلاح دینی زیاد سخن میگوید. اما به نظر من این سنت فکری از فقر تاریخی نگری رنج میبرد؛ بینشی که لازمه هر گونه تفکر نقادانه و اصلاحی در عرصه دین و فهم دینی است. روشنفکران دینی در کشورهای عربی به دلائل مختلف از این جهت وضع بهتری دارند. شاید دلیلش این است که معمولاً نمایندگان روشنفکری دینی در آن کشورها تحصیلات اصلیشان در حوزه تاریخ و یا مطالعات اسلامی بوده (نمونههایی مانند محمد ارکون را داریم که خود استاد مطالعات اسلامی در سوربون بود).
روشنفکری دینی ما از فقه و سیره و دانش کلام و تفسیر سخن میراند و از برداشتهای سنتی از این علوم انتقاد میکند اما ارزیابیهایش عموماً در بستر فهمی تاریخی از این دانشها نیست. سببش روشن است: تخصص در تاریخ دست کم تاکنون مورد اهتمام و دغدغه روشنفکری دینی نبوده. نمیتوان از تاریخ فقه و یا علوم دینی حرف زد اما تخصص لازم و شناخت عمیق از منابع تاریخی و متون و تحول فکر دینی بر پایه شناختی متن محور از مکاتب و آدمها در تاریخ فکر و فقه نداشت.
اگر از سیره پیامبر اکرم (ص) حرف میزنیم و درباره امامت و خلافت و نسبت دین و سیاست و تشیع و غلو و اعتدال دینی و حدیث و نسبت فقه و تصوف و از ولایت و … سخن میگوییم باید تاریخ این مفاهیم و این سنتها را بهدرستی بشناسیم. با استحسانات ذوقی نمیشود داوری کرد. باید وارد میدان شد و متون و نسخهها را خواند. خوب هم خواند. باید مجتهدانه و در عین حال فروتنانه وارد این میدان شد. روشنفکری دینی اگر داعیه اصلاح دینی دارد نمیتواند این اندیشه را در فضایی انتزاعی دنبال کند. باید از آسمان انتزاعیات فرود آمد و بر زمین “مطالعات تاریخی” ایستاد.