امروزه، نسل جدید حوصله باز کردن جواهر را ندارد و نمیتواند از عهده متون جواهر بربیاید تا چه رسد به متون قدیمیتر. لذا اقوال در فقه که صاحبجواهر بارها و بارها به اهمیت این مسئله تذکر میدهد، بسیار مهم است. خیلیها در مورد اقوال فقها، خیال میکنند که یک دکور ویترینی است و این اقوال استخوان و ریشه بحث نیست بلکه پوسته مسئله است. درحالیکه این دید درست نیست. چون اقوال قرائتهای مختلف از ادله است. اقوال مثل این است که پزشک تشخیص میدهد درد مریض چیست. باید اقوال فقها را استثمار علمی کرد.
اختصاصی شبکه اجتهاد: استاد شیخ محمد سند، پس از سالها حضور در قم و استفاده از محضر علمای این دیار و تدریس و تدرّس در این حوزه، ده سالی است که به حوزه علمیه نجفاشرف کوچ کرده است. او که بیشتر به ابداعات اعتقادی و کلامیاش شهره است، در دانش اصول و فقه نیز نکات بدیع فراوانی دارد. با او در رابطه با دانش اصولفقه و روش و سیر دقیق استنباط یک مسئله فقهی گفتگو کردیم. استاد سند اگرچه ذهن منظمی دارد اما در بیان، نظم ذهنی خود را بروز نمیدهد و لذا در میانه مباحث، هرازگاهی، سری به مبانی فقهی بدیع خود میزد و از آنها میگفت. گفتگو با این استاد حوزه علمیه نجف، اگرچه با حجم استطرادات فراوان همراه است، اما سرشار از نکات فقهی و اصولی بدیع برای پژوهشگران است. مشروح گفتگوی اختصاصی شبکه اجتهاد با این استاد نظریهپرداز حوزه علمیه نجف، از نگاه شما میگذرد:
اجتهاد: برای حل مسائل فقهی، دانش اصول قواعدی را به ما یاد داده است؛ اما چینش و ترتیب بهکارگیری این قواعد، بحثی است که در دانش اصول به آن پرداخته نشده است. البته کسانی مانند مرحوم شهید صدر یا بهطور کاملتر خود حضرتعالی در تقریرات اصول، تلاشهایی را انجام دادهاید که هم ترتیب کفایه به هم نخورد و هم ترتیب مباحث بر اساس ترتیب استفاده از آنها در عملیات استنباط باشد و لذا مرحوم شهید صدر هم ابتدا بحث قطع را در علم اصول مطرح میکنند و بعد به سراغ ادله لفظیه میروند. حال سؤال این است اگر بخواهیم یک مسئله فقهی را استنباط کنیم، به نظر شما، دقیقاً ما گامها و حرکتهایی که باید انجام بدهیم به چه ترتیبی باید باشد؟
سند: به نظر من ترتیب استنباط مسائل فقهی یا غیر فقهی، از علم اصول، دیدهشده است. حال در میان خود علم اصول آیا این ترتیب دیدهشده یا نه ممکن است اشکالاتی باشد. اجمالاً باید بگویم که آنچه در السنه مشهور است این است که مراحل فقهی استنباط و ترتیب هندسی آن، در علم اصول دیدهشده است. مثلاً در علم اصول، بحث وضع لغت ابتدا مطرحشده است. بعدازآن، بحث حقیقت شرعیه مطرحشده است. سپس خود علم اصول سراغ مشتق و غیر مشتق و صحیح و اعم میرود. این بحث چه در حقیقت شرعیه و چه حقیقت غیر شرعیه، مطرح است؛ یعنی بعد از فرایند رابطه لفظ با معنا، باید به سراغ شرح معنا رفت. این مراحل بسیار حساس و مهم است ولی کمکم سیر استنباطی دوران ما که باید بیشتر مقیّد نظم مراحل باشد، اجتهاد ما را تبدیل به اجتهاد تعلیقهای و ساندویچی کرده است.
مثلاً در بحث فقاع، باید بحث کنیم که موضوعاً فقاع چیست؟ آیا حقیقت شرعیه است یا متشرعیه؟ این حساسیتی که پیرامون این مسئله وجود دارد، نیازمند بررسی است.
اجتهاد: فقاع یک موضوع عرفی است. لذا به نظر حضرتعالی اگر جو، در سوپ هم باشد بنا بر نظر حضرتعالی حرام میشود؟
سند: بله به نظر ما سوپ جو حرام است. چون مالت شعیر، الکل بودنش قویتر است. البته این بحث مفصل است و فعلاً قصد ورود به آن را نداریم و فقط غرضم این بود که باید موضوع را خوب بشناسیم. در این موارد جای برائت نیست. بلکه جای احتیاط است. چون موضوع روشن است و شک ما در شبهه حکمیه است. در شبهه حکمیه باید فحص کرد نه اینکه بلافاصله حکم به برائت کنیم.
در نزد یکی از بزرگان این مطلب را تذکر دادم و نظر ایشان از برائت به احتیاط برگشت. مثلاً واژهای در نماز اخذشده است. باید بحث کنیم که آیا حقیقت شرعیه دارد یا ندارد و باید بحث کنیم که آیا حقیقت شرعیه در عبادات با غیر عبادات فرق دارد؟ مراعات این مسائل بسیار مهم است.
مثلاً آیا تشهد در نماز با تشهد در اذان با تشهد در اقامه با تشهد در تعقیبات با تشهد در زیارتنامهها با تشهد در دعا با تشهد در اصل ورود به ایمان یا اصل ورود به اسلام، با تشهد در وصیتنامه با تشهد در خطبه نکاح با تشهد در خطبه نماز جمعه با هم فرق دارد؟ آیا چندین حقیقت شرعیه داریم یا همه یکی هستند؟ تشهد برای نماز توقیفی است. هفتادسال پیش، بین حوزه نجف و شخصی در حوزه کاظمین اختلاف بود. آن شخص، شهادت ثالثه را بدعت میدانست. علمای قم و علمای نجف بسیج شدند تا این حرف را باطل کنند. این مطلب یک جریان علمی شایان بررسی و پژوهش است.
اجتهاد: شما شهادت ثالثه و رابعه را هم جزء اذان میدانید. درست است؟
سند: بله جزء میدانم البته جزء مستحب میدانم. مراد از شهادت ثالثه شهادت به ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام و مراد از شهادت رابعه، شهادت به ولایت سایر ائمه معصومین علیهمالسلام است. البته این مسئله فقط مختص به اذان و اقامه نیست و در نماز هم همینطور است. این مطلب را علمای بزرگی مثل علامه حلی، ابنبابویه پدر و سلار هم قبول دارند. خود صدوق در فقیه این مطلب را جایز میداند. ملااحمد نراقی نیز به این مطلب قائل است. خود شیخ انصاری و مجدد شیرازی و صاحبجواهر نیز قائل به استحباب آن هستند.
حال بحث ما این است که آیا این تشهد توقیفی، یک حقیقت شرعیه دارند یا حقیقتهای شرعیه متفاوت دارند؟ متأسفانه کسی بهطور سیستمی وارد این بحث نشده است. خلاصه ترتیبی که در اصول برای استنباط دیدهشده برای استنباط بسیار تأثیرگذار و سرنوشتساز است. بعد که وارد بحث معنا میشویم، از عهده لغوی بیرون است. باید به سراغ متخصصان رفت. مثلاً در پزشکی باید به سراغ متخصصان آن رفت. در بانکداری باید به دنبال متخصص اقتصاد بود. مثلاً مراد از عقوبت پرورشی در باب حدود چیست؟
در بحث حقیقت شرعیه، علما این مباحث را مطرح کردهاند که حقیقت شرعیه هم مؤتلفه شرعی است. ما نداریم که حقیقت شرعی، همه آن شرعی است بلکه چینش آن شرعی است ولی جزئیات آن عرفی است. در آخر به معانی لغویه و تکوینیه برمیگردیم ولی چینش آن توسط شارع صورت گرفته است. متأسفانه این مباحث با وجود اهمیتی که دارد، در مراحل استنباطی به فراموشی سپردهشده است.
اجتهاد: این مطالبی که در مورد حقیقت شرعیه بیان فرمودید، کاربست آن در فقه مهم است یا در علم اصول؟
سند: بحث ما در اصل حقیقت شرعیه است. اصول فقط تز کلی آن را بیان میکند نه اینکه تکتک به سراغ الفاظ برود و بحث از حقیقت شرعیه بکند. این بحث، بسیار مهم است. باید بفهمیم معنای یکلفظ چیست تا استنباط درستی داشته باشیم. به نظر من در خود اصل حقیقت شرعیه باید بحثهای مفصلی صورت بگیرد. متأسفانه در حوزه یکجور سطح گرایی در مباحث علمی به وجود آمده است و سطح پژوهشی و علمی از بین رفته است.
اجتهاد: گاهی خود حقیقت شرعیه مانع از استنباط صحیح میشود. مثلاً در آیه شریفه «انما المشرکون نجس» سیاق آیه کنار گذاشته میشود و حکم به نجاست همه مشرکون میشود درحالیکه سیاق آیه مختص به مشرکین محارب است.
سند: شما به سراغ بحث مصداقی رفتهاید و بحث من کلی است. خود واژه مشرک را باید بحث کنیم که آیا حقیقت شرعیه است یا عقلی است یا عرفی و لغوی است؟ هرکدام که باشد باید حدود و ثغور آن معلوم شود. مثل شهادت ثالثه که بعضی میگویند تشهد در نماز با تشهد در غیر نماز دو حقیقت شرعیه دارد. متأسفانه بحثهای صناعی در مورد شهادت ثالثه مطرح نشده است و معمولاً جوابهای تعلیقهای دادهشده است. لذا ابهامهای صناعی در مورد این مسئله وجود دارد که نیازمند بحث علمی است. یکی از اساتید به من میگفت شما در مورد شهادت ثالثه در اذان شش احتمال صناعی مطرح کردهاید. فرق بین این شش احتمال چیست؟ من به او گفتم بر روی نکته مهمی دست گذاشتهاید. همیشه باید قبل از تصدیق ابتدا تصور صحیحی از مسئله داشته باشیم. خدا رحمت کند امثال صاحبجواهر و مرحوم بروجردی و مرحوم گلپایگانی و دیگر بزرگان که میفرمودند اصل تصور مسئله مهمتر از به نتیجه رسیدن و استدلال نهایی و قضاوت در مسئله است. لذا به نظر من در علم اصول، ترتیب محکمی ارائه کرده است ولی مراعات نمیشود و این نتیجه مختصر کردن مباحث اصولی است. برخی از بزرگان خیال میکنند که مباحث مقدمات کفایه، زائد است و باید حذف شود درحالیکه این مباحث، کلید روزگار استنباط ماست و اصلاً این مطالب متن خود اصول است. بنده در دو دوره خارج اصول خود، تأکید کردم که این مقدمات داخل در متن خود اصول است.
وقتی به شرح معنا رسیدیم، آیا باید به سراغ لغوی برویم؟ مرحوم شعرانی در یکی از کتابهایش فرموده که علم فقه، علمی سنگین و سخت است چون موضوعات ابواب فقه، تخصصی است که در هر موضوع در هر باب، باید به اهل خبره آن موضوع مراجعه شود. موضوع پزشکی و موضوع فلکی و … باید به متخصص رجوع شود. اصلاً افق چیست؟ تقویم چیست؟ باید به سراغ فلک شناس برویم. تکههای اولیه استنباط، نقشآفرین و سرنوشتساز برای استنباط و نتیجهگیری هستند. پس بعد از حقیقت شرعیه به درون شرح معنا میرویم.
بعد از فراغ از این مرحله، به مراحل دیگر میرسیم. باید اقوال را درست بررسی کرد. پس اولین گام تصور صحیح از موضوع مسئله است و خود تصور مراحلی دارد.
اجتهاد: برخی از بزرگان اولین گام استنباط، پیدا کردن اصل موجود در مسئله است. لذا اگر ما تأسیس اصل کردیم کاری به بحث لغوی نداریم. آیا این درست است؟
سند: پیدا کردن اصل، مربوط به تصدیق است و ربطی به تصور ندارد. باید اول مفهوم صحیحی از موضوع داشته باشیم و بعد وارد بحث از اصول لفظیه یا عملیه شویم. ابتدا باید بدانیم سر چه کسی را میتراشیم. البته این مراحل تصوری تراوشات زیادی به مراحل تصدیقی دارد ولی میخواهم بگویم مراحل تصوری که در اصول دیدهشده و مراحل تصدیقی که در فقه وجود دارد، یک آمیختگی وجود دارد. لذا نباید خیلی سریع سراغ ادله برویم. اول باید مفهوم را تبیین کرد. مثلاینکه انسان جمعیتی را میبیند. اول باید ببیند این جمعیت چیست و برای چه گرد هم آمدهاند. آیا عروسی است یا عزاست؟ میخواهید کف بزنید یا میخواهید سینه بزنید.
حسن السوال نصف الجواب است. در فقه و عقاید و تفسیر و در اخلاق و در هر علمی اینچنین است. ابتدا باید موضوع کاملاً از حیث تصوری معلوم باشد و این مطلب درنتیجه استدلال و استنباط بسیار مؤثر است. معروف است که میگویند مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی در مورد انتشار رساله یکی از بزرگان کارشکنیهایی میکرد. وقتی به ایشان اعتراض شد که چرا چنین میکنید ایشان فرموده بود من میدانم که این آقا کاری به اقوال فقها ندارد و فقه بدون اقوال فقها ممکن نیست.
امروزه، نسل جدید حوصله باز کردن جواهر را ندارد و نمیتواند از عهده متون جواهر بربیاید تا چه رسد به متون قدیمیتر. لذا اقوال در فقه که صاحبجواهر بارها و بارها به اهمیت این مسئله تذکر میدهد، بسیار مهم است. خیلیها در مورد اقوال فقها، خیال میکنند که یک دکور ویترینی است و این اقوال استخوان و ریشه بحث نیست بلکه پوسته مسئله است. درحالیکه این دید درست نیست. چون اقوال قرائتهای مختلف از ادله است. اقوال مثل این است که پزشک تشخیص میدهد درد مریض چیست. باید اقوال فقها را استثمار علمی کرد.
اجتهاد: پس نظر حضرتعالی این است که این ساختاری که مرحوم آخوند در علم اصول ارائه داده است، کاملترین و کاربردیترین ترتیب برای مراحل استنباط است.
سند: این ترتیب اختصاص به مرحوم آخوند ندارد. از تقریرات شیخ اعظم انصاری و حتی شاگردان وحید بهبهانی و خود وحید تا به صاحبمعالم برسد، این ترتیب وجود دارد. اینکه ابتدا لغت (وضع) و بعد حقیقت شرعیه و بعد صحیح و اعم و بعد مشتق و غیر مشتق را بحث میکنند، این ترتیب سیستماتیک است و ما گزینهای غیر این نداریم.
اجتهاد: نظر حضرتعالی در مورد ساختاری که مرحوم شهید صدر ارائه دادهاند و از بحث قطع شروع کردهاند چیست؟
سند: نظر من کاملاً با ایشان مخالف است. بنده برای اصول تعاریفی دارم. علم اصول ابزاری برای همه علوم دیگر است نهفقط برای فقه. در خود الفاظ و حجج، دو علم وجود دارد. اصولیان نیز بحث کردهاند ولی مفصل بحث نکردهاند تا پژوهشگر کاملاً متوجه شود. به نظر من علم اصول عبارت است از «منهج المعرفه الدینیه» که همان متد معرفت دینی است. علم اصول منطق علوم دینی است. علم اصول قواعد مقرره برای استنباط است. استنباط هم دو معنا دارد. هم کاشف تصوری و تصدیقی است و هم استخراج مراد است. خلاصه علم اصول برای این مراحل، ترتیب خاصی در نظر گرفته است و به نظر من هر مجتهدی از این مراعات ترتیبی چینشی که علم اصول معلوم کرده است، کوتاهی کند، درنتیجه بهاشتباه میرسد و هر چه این مراحل را بیشتر دقت کند، به نتیجه واقعیتر و صحیحتری میرسد.
این مراحل متأسفانه در دوران ما مورد نگاه سطحی و گذرا و ناپخته است که منجر به نتایج سست و نادرست میشود.
اجتهاد: برخی معتقدند که مقدمات کفایه برخی روشن و برخی کم ثمره و برخی پر ثمره هستند. نظر شما در مورد این مطلب چیست؟ مثلاً بحث طلب و اراده، چه نقشی در استنباط دارد؟
سند: بحث طلب و اراده اگرچه یک بحث کلامی است ولی در مراحل استنباط تأثیرگذار است. من نمیگویم اصول تورم ندارد اما خیلی از مباحثی که امروزه تحت عنوان تورم اصول مطرح میشود، به نظر من از مباحث اصلی علم اصول است. اصلاً خواندن و فهمیدن درست اقوال و اختلاف اقوال یک گنجینه بزرگ برای مواد استدلال است. هر چه در اقوال، بیشتر کارکنیم، مواد بیشتری برای استدلال به دست میآوریم. حال اینکه درنتیجه مخالف قول بزرگان میشویم یا موافق، مهم نیست.
مثلاً در مسئله زنا به ذات البعل، زانی حرمت ابدی با زانیه پیدا میکند؛ اما امروزه میگویند دلیلی بر حرمت ابدی نیست. تنها دلیل اجماع است که خیلی محکم نیست. ما تابهحال سیزده قول از قدما پیداکردهایم که اشاره به دلیل این حکم کردهاند و این دلیل هم مربوط به روایات و آیات است. مرحوم علامه حلی به پسرش وصیت میکند که خیلی در استدلال در علوم مختلف، به رأی و نظر خودت مستبد نباش. از زحمتهای آنها بهرهمند باش. نه اینکه مقلد آنها باشیم بلکه مواد اقوال را میگیریم و در استدلال خود به کار میگیریم. این مراحل اولیه، بسیار سرنوشتساز است. این ذوق فقهی، در جو فقه تعلیقهای ساندویچی وجود ندارد.
پس مرحله اول فرض المسئله بود و بعد رجوع به اقوال است و بعدازآن، وجوه محتمله است. مرحله چهارم، مرحله چینش است. این چینش، چینش علم فقه است نه چینش علم اصول. چون ما یک صناعت فقهی و یک صناعت اصولی داریم. باید فرق این دو را بحث کرد. صناعت به معنی هندسی کردن و چینش صغرا و کبرا کردن است. این صناعت یا هندسه، اگر علم اصول در نظر بگیرد، صناعت اصولی میشود مثلاینکه دلیل لفظی مقدم بر اصول عملیه است و در اصول عملیه نیز برخی مقدم و برخی مؤخر هستند. این مباحث و امثال آن مربوط به هندسه و صناعت اصول است.
اما اگر به سراغ قاعده فقهی برویم باید بحث کنیم که آیا قاعده فقهی قاعده است یا مسئله است و مصداق آن کجاست یا ماهیتش چیست. این قواعد چندین طبقه است؟ چندین عموم در یک مسئله داریم. این را صناعت فقهی میگویند. خود فقه این صناعت را مطرح میکند که فقط مدنظر فقه است. پس در هندسهای که در فقه دیده میشود، این نظم و نظام مواد را صناعت فقهی میگویند. از بحث اقوال فقهی معلوم میشود که ما چقدر قواعد فقهی یا روایات یا ادنی مناسبت مواد قابل استدلال یا فذلکه های قابل استدلال؛ در اقوال فقها داریم که چگونه استفاده کردن از این مواد و به نتیجه رسیدن را به ما ارائه میدهد. در اینجا ذوق فقهی و عرفی و تخصصی و تتبع شایان و … نیز مطرح میشود. مرحوم آیتالله گلپایگانی میفرمودند فقها یک مسئله را در چندین باب مطرح میکردهاند. پس برای دید نهایی فقها، باید این ابواب را بررسی کنید و در کنار هم قرار دهید تا به نتیجه پی ببرید. تتبع فقهی در این مورد بسیار مؤثر است. ذوق روائی و فقهی و ذوق ادبیاتی و… هم در استنباط تأثیر دارد. مثلاً در کتاب مبسوط مرحوم شیخ طوسی یا خلاف ایشان یا مقنعه و … ابتدا از آیات قرآن و سپس روایات نبوی صلیالله علیه و آله و بعد روایات ائمه معصومین علیهمالسلام و بعد تاریخچه تشریع مسئله مطرح میشود. اینکه این مسئله از کدام تشریع کلی سرچشمه گرفتهشده است. در فقه القرآن راوندی این مسئله بهشدت مراعات شده است. در بحث زنای محصنه ایشان دلیل حرمت ابدی را مطرح کرده است. مرحوم میرزا هاشم آملی میفرمود: الآن مد شده که در فقه بلافاصله به اصل عملی تمسک میشود درحالیکه اصل عملی، درمان اورژانسی است و ما باید به سراغ درمان اصلی برویم.
این گام چهارم بسیار مهم است و کتب قدما، بیش از کتب متأخرین به این مبحث پرداخته است. منظور از متأخرین، علمای هفت قرن اخیر است. کتب قدما برای اصل تهیه مواد استدلال بسیار مهم است.
بعدازاین چهار مرحله فقهی، به چهار مرحله اصولی میرسیم. در طی این مراحل، انسان با روشهای فقها هم آشنا میشود. مثلاً روش محقق حلی چیست. محقق حلی با محقق کرکی یک مکتب استنباطی دارند و در یک روش خاص ستاره شدهاند و آن روش این است که درون ماهیت معنا را آزمایش میکند. این شکوفا کردن معانی فراوان و دریایی از معانی از یک معنا است. در حقیقت درون معنا را تحلیل میکنند و سطحینگری نمیکنند. از یک معنا، چندین معنا درمیآیند و سپس ارتباط بین معانی را بررسی میکند. این روش بسیار ثمربخش است.
این روش در مراحل قبلی و مراحل بعدی، تأثیرگذار است. مثلاً شهید اول و مرحوم شیخ جعفر کاشفالغطاء و شیخ موسی کاشفالغطاء یک روش واحد دارند که همان روش ملازمات است؛ یعنی فقیه از یک قول و از یک مبنا، خودش میتواند دلایل را موشکافی کند؛ یعنی میگوید لازمه این قول، فلان مطلب است. مثلاً شیخ انصاری از مرحوم کاشفالغطا نقل کرده که اگر معاطات بیع نباشد و افاده ملکیت نکند، چندین لازمه باطل دارد؛ یعنی از یک مبنا که هنوز به سراغ ادله آن نرفتهایم، توانست خمیره این مبنا را بررسی کند. اسم این مبنا را مبنای ملازمات میگذاریم. البته این مبنا شرایطی دارد.
مبنای مرحوم شهید ثانی، مبنای تشقیق است. این مبانی از همین مراحل شکلگرفته است. این روشها هم در نحوه چینش مراحل قبلی و بعدی مؤثر است. این مراحل اگرچه چهار مرحله بود اما بهحسب روشهای فقها، مختلف میشود. مراد از مبنای تشقیق این است که این حکم اما فلان و اما فلان؛ یعنی حالتهای موضوع و محمول را تشقیق میکند. مثلاینکه کسی میخواهد کفشی بخرد که اندازه پای او باشد؛ یعنی نتیجهای که فقیه گرفته است با واقعیت تطابق دارد یا ندارد؟ تشقیق چنین خاصیتی دارد؛ یعنی نتیجه را چک میکند. اگر نتیجه منفی باشد باید تمام مراحل را از نو طی کنیم.
البته ما در کتابی که بهزودی چاپ میشود نزدیک به سی روش بیان کردهایم. یک روش دیگری نیز وجود دارد که روش علامه حلی است. علامه حلی پسر خواهر محقق حلی است. معروف است که علامه حلی در معاملات قویتر است و محقق حلی در عبادات قویتر است ولی به نظر من هر دو بزرگوار در یک مطلب قوت دارند. علامه در تذکره بسیار قوی عمل کرده است. در مختلف بیشتر به نقل اقوال پرداخته است. فقیه در استنباط باید بفهمد، ویژگی یک موسوعه فقهی چیست و چه قوتها و چه ضعفهایی دارد؛ یعنی فقیه باید بداند که خوراک هر یک از مراحلی که ذکر شد و مراحلی که ذکر میشود، کدام موسوعه فقهی است. روش علامه حلی این است که ایشان در هر بحثی که وارد میشود گویا خودش آنکاره بوده است. مثلاً در بحث بیع انگار یک بایع قوی است. در بحث زراعت انگار یک کشاورز است. در بحث صیرفی، انگار صراف بسیار قوی است. در مضاربه گویا یک دلال قهار است. در بحث وصیت، انگار با مردگان بوده که چه میخواهند و چه نمیخواهند. در اوقاف، انگار وزیر وقف است. روش علامه حلی اینگونه است که از متخصصان موضوع هر باب مدد گرفته است و لذا در ابواب معاملی، افق و دامنه موضوع را آشناست و ادله که ناظر به این موضوع و دامنه و زمینه این موضوع هستند را خوب قرائت میکند که ادله به کدام قسمت موضوع، گوشه میزند.
مثلاً در تقسیمبندی بانکها به بانک حکومی و اهلی و مشترک بین حکومی و مالی تا زمانی که از نقدینگی و حقیقت آن آگاه نباشیم نمیتوان وارد این بحث شد. در عالم معاملات اگر به متخصصان آن مراجعه نکنیم، در موضوعات غفلت میشود. ما در کتاب فقه المصارف و النقود به این نکته اشارهکردهایم. یا مثلاً بحث ملکیت دولت یا وظایف دولتی فقه شیعه چیست؟ کسی که در فقه سیاسی یا در فقه دولتی با متخصصان عقلائی آن آشنایی پیدا نکند، بین ادله فقه فردی و ادله فقه دولتی تشخیص نمیدهد. پس روش علامه حلی که رجوع به متخصص است، به ایشان خیلی کمک کرده است و این روش فقط در فقه معاملات نیست. بلکه در فقه خانواده و فقه سیاسی و سایر فقهها نیز همینطور است. بحث اجتهاد دارای چندین دستگاه است. اگر مجتهد با این ابزار آشنا نباشد به مشکل برمیخورد.
اما به سراغ مراحل بعد میرویم. مرحله پنجم تأسیس قاعده است. این قاعده، بیشتر قاعده فقهی کلان است که به او ارجاع میشود و ربط آن با نتایج مراحل قبلی باید بررسی شود. مرحله ششم تأسیس قاعده اصولی است که ممکن است اجتهادی باشد یا اصل عملی باشد. مرحله هفتم، نسبت سنجیدن بین این مراحل است که کدام وارد و کدام مورود و کدام متأثر از دیگری است. حتی باید در مرحله اول و دوم و سوم در نظر گرفت که مراعات ابزار فقهی و اصولی شده است یا خیر و باید اینها را چک کرد. مرحله هشتم که مرحله نهایی است چک کردن مراحل است که آیا نتیجه مثبت است یا خیر؟ یعنی باید این نتیجه را در مصادیق پیاده کرد. اگر این نتیجه موافق بود، معلوم میشود عملیات استنباط بهدرستی طی شده است. در این مرحله که با مراحل اول و دوم هم ارتباط دارد، باید بررسی کنیم که همخوانی این نتیجه با قوانین عقلایی چگونه است. البته این همخوانی، در مرحله اول و دوم هم هست که واژه، واژه لغوی است یا تخصصی است یا حقیقت شرعی است. در این مرحله هفتم و هشتم که مربوط به چک کردن است باید روشی را تذکر بدهم که متأسفانه خیلیها رعایت نمیکنند و این روش در مرحله اول و دوم و سوم بسیار مؤثر است و آن روش اهمیت دادن به علم حدیث و علم رجال است؛ یعنی این روایت در چه کتابی ذکرشده است. این کار آسان به نظر میرسد اما بسیار سرنوشتساز است. بنده برای خیلی از مؤسسات پیشنهاد کردم که برای وسائل الشیعه باید یک مستدرک نوشت. مرحوم آیتالله دهسرخی که ابوالزوجه ما بود، در فن حدیث بسیار مهارت داشت. من به درس صلات میرزا هاشم آملی میرفتم. به این مسئله رسیدیم که آیا میشود نماز را به قرائات مختلف خواند یا خیر؟ در وسائل یک روایت وجود دارد که سند آن مشکل دارد. در کافی همان روایت به سند دیگری ذکرشده که باز سند آن مشکل دارد؛ اما به کتاب دیگری رجوع کردم که سند آن روایت درست بود. به مرحوم دهسرخی این مطلب را گفتم. ایشان فرمودند کتاب را بیاورید. من کتاب را برای ایشان بردم و مدتی نزد ایشان بود. بعد از چند روز که نزد ایشان رفتم ایشان فرمودند یکچهارم این کتاب را اسانید آن را استدراک کردم و ۳۵ سند پیدا کردم که صاحب وسائل به آن تذکر نداده است. این مسئله در استدلال چقدر مؤثر است. فقیه باید منابع علم حدیث را بشناسد و ارتباط ابواب فقهی را بلد باشد.
متن حدیث نیز باید بررسی شود که آیا تقطیع شده است یا خیر که این مسئله بسیار مؤثر است. چون بعد از تقطیع، ممکن است سیاق روایت به هم بخورد. مرحوم بحرالعلوم فرموده سیصد روایت داریم که دال بر انفعال آب قلیل است. دوازده روایت صحیح هم داریم که دال بر عدم انفعال آب قلیل است. مرحوم فیض کاشانی فرموده آب قلیل منفعل نمیشود. فقها بر او حمله کردهاند حتی صاحبجواهر فرموده منکر انفعال آب قلیل منکر ضروری است. مسئله به این مقدار از حساسیت است. این دوازده روایت را که بنده موشکافی کردهام، به این نتیجه رسیدهام که همه آن دوازده روایت تقطیع شده است و در اصل روایات، انفعال ماء قلیل در آن روایات مفروغ عنه گرفتهشده است. این تقطیعات در کتاب کافی بیش از کتب دیگر است. یا ادله نجاست کافر کتابی را که بررسی کردم دیدم در تهذیب کامل است و در من لایحضر تقطیع شده است. وقتی به روایات کامل برخورد میکنیم به این نتیجه میرسیم که کافر کتابی نجس است و این مبهوتکننده است.
اگر فقیه به این مواد، آگاهی نداشته باشد به فرموده مرحوم نائینی یک استنباط توهمی خواهد داشت. لذا این فقه تعلیقهای یک درد بیدرمان است که کار ریشهای نمیکند. بنده بهعکس مشهور علمای امامیه این است که تهذیب از جهت عدم تقطیع خیلی وارستهتر از تهذیب و کافی است. خداوند متعال شیخ طوسی را رحمت کند که متوجه این نکات بوده است که تقطیع روایات در فهم آنها تأثیرگذار است. مثال دیگری دراینباره مطرح کنم. چندین قاعده فقهی وجود دارد که برخی میگویند اصلاً دلیل ندارد. ما وقتی بررسی کردیم میبینیم این قواعد مدرک دارد. متأسفانه گشتوگذار در علم حدیث کم شده است. مدرک فقه ما کتاب و سنت است. مرحوم بروجردی فرموده بود علم فقه، بافتن زیر لحاف نیست بلکه مواد استدلال را باید دانهدانه جستجو کرد. لذا مرحوم بروجردی وقتی دید وسائل وافی به این غرض نیست، معجم احادیث شیعه را نوشت. مرحوم خویی نیز میخواست چنین کاری را انجام دهد که وقتی فهمید مرحوم بروجردی این کار را انجام داده کتاب خود را به معجم رجال احادیث تغییر داد.
مرحوم علامه طباطبایی که از شاگردان مرحوم محقق اصفهانی بوده است و دو دوره اصول نائینی و یک دوره اصول سید ابوالحسن اصفهانی را دیده و چندین کتاب فقهی نیز نزد این بزرگواران خوانده است، همین مرحوم علامه با سید هادی میلانی که ایشان و مرحوم سید محمود شاهرودی بزرگ دروازههای اجتهاد نائینی بودند، هر دو باهم، هم بحث بودند. سید هادی میلانی با علامه طباطبایی خیلی رفاقت داشته است. هر دو بزرگوار ذهن صناعی دارند. در نجف معروف است که این دو بزرگوار از اول وسائل تا آخر وسائل را سنداً و متناً با بررسی نسخههای مختلف بحث کردهاند. اگرچه هر دو اصولی هستند ولی باید یک فقیه، حدیثشناس باشد. مرحوم علامه برای نوشتن المیزان، معروف است که میگویند دو بار بحارالانوار علامه مجلسی را مطالعه کرده است. کار کردن در علم حدیث بسیار لازم است چه برای مفسر و چه برای استاد علم اخلاق و چه برای فقیه. ولی متأسفانه این مسئله مورد غفلت است.