اختصاصی شبکه اجتهاد: رویکرد عمومی در مسائل فقهی، غالباً رویکرد «پاسخ به پرسش» است؛ یعنی ابتدا باید پرسشی به وجود آید تا به دنبال پاسخ به آن باشیم. این رویکرد البته در بسیاری از دانشهای اسلامی و انسانی دیگر نیز وجود دارد. در سالهای اخیر اما با ایجاد دانش «آیندهپژوهی»، امکان تغییر این رویکرد انفعالی به رویکرد فعال در قبال پرسشها و مسائل به وجود آمده است. فقه هنر نیز از این قاعده مستثنا نیست، لذا با آیندهپژوهی در رابطه با آن، میتوان مسائل سالهای آینده را حدس زد و از همین الآن، برای پاسخ به آنها، به چارهجویی پرداخت. حسن اجرایی در این یادداشت سعی دارد تا آینده فقه هنر را واکاوی کند.
آیا فقه هنر در دوره کوتاه عمر خویش، مسئلهای از فقه و هنر باز کرده است؟ آیا ناکامی احتمالی دانش فقه هنر تا امروز میتواند حاصل تلقی نادقیق از غایت خود باشد؟ غایت آن باید چه باشد؟ دانش فقه هنر، بهمثابه دانشی میانرشتهای که هنر و گرایشهای مختلف هنری را با رویکردی فقهی بازخوانی میکند، بهرغم آنکه به حدی از شکوفایی و رشد رسیده، اما همچنان در قدمهای ابتدایی خویش فرومانده و اتصالی طبیعی و خودکار با رشتههای هنری نیافته است. بدین ترتیب، مسائل فقه هنر بیش از آنکه حاصل اتصال فقه و گرایشهای هنری، و در نتیجه دادوستدی علمی باشد، نتیجه گسترش دغدغههای فقهی در رشتههای هنری است و از منظری استعلایی، به هنر مینگرد.
فقه، دانشی هنجاری است که در استعلاییترین وجوه خود، همه افعال جهان را از منظر حلال و حرام مینگرد. فقه مرسوم موجود در مواجهه با موضوعات و مسائل معاصر و جدید، بیآنکه چندان در پی نزدیک شدن به فهم دقیق و همدلانه از موضوعات باشد، گویا الگوهایی پیشساخته را بر موضوعات جدید میاندازد و جهان جدید را از زاویه و عینک الگوهای سنتی مینگرد و درباره آن احکامی صادر میکند. در مقابل، میتوان فقهی آرمانی را تصور کرد که با فهم فعال موضوعات جدید، اصراری به الصاق الگوهای سنتی بر امور جدید نداشته باشد و پیش از درانداختن نگاه استعلایی به مسائل، از منظری همدلانه به جهان و انسان بنگرد. بدین ترتیب فقه جدید نیازمند درکی تازه از جهان و انسان امروز است.
دانش فقه هنر گرچه از دانشهای جدید و تلاشهای معاصر در فقه است، اما تا حد زیادی بازآفرینی روشهای سنتی فقهی در زمانه جدید است و همچنان نتوانسته است راهی تازه بگشاید؛ چنانکه گویا تنها نوعی تبویب تازه از مباحث فقه است که بخشهای مرتبط با هنر را به چندپارهای مستقل تبدیل ساخته است. بدین ترتیب بیشتر مباحث فقه هنر همچنان به موضوعاتی از قبیل شعر، موسیقی و غنا، مجسمه، تصویر و رقص محدود مانده و توجهی به بیشتر هنرهای مرسوم، از جمله تئاتر، سینما، هنرهای تجسمی و… ندارد.
علاوه بر انتخاب موضوعات و مسائلی که فقه هنر بدانها میپردازد، چنانکه گفته شد، از حیث رویکرد و روش مواجهه با مسائل نیز همچنان فقه هنر، تابعی از فقه مرسوم و سنتی است و برای اتخاذ روشهای تازه خطر نکرده و قدمی جدی برنداشته است؛ چنانکه حتی در مواردی که فقیهان هنر به موضوعاتی از جمله تئاتر وارد شدهاند، همچنان یکی از اصلیترین مسائلی که دنبال کردهاند تا در آن به حکمی فقهی دست یابند، از رهگذر همانند شدن زنان به مردان و بالعکس بوده که حاکی از نداشتن مسائل جدی در این باره است.
شاید یکی از چالشهای اصلی دانش فقه هنر را بتوان تعارض خصلتهای اصیل فقه و هنر دانست؛ چرا که یکی هنجاری و قاعدهمند است و هنجارهای خود را بر همه موضوعات دیگر استوار میسازد، و در مقابل، نقطه تمایز و هویت دیگری، خلاقیت، قاعدهگریزی و درانداختن هرروزه طرحی نو و برساختن جهانی تازه است. بدین ترتیب چهبسا بهسختی بتوان قواعد و هنجارها و اصول مرسوم در فقه و اصول فقه را به موضوعات هنری وارد ساخت؛ چرا که علاوه بر قواعد حاکم بر فقه، دانشهای دیگر مرتبط با استنباط و اجتهاد نیز میبایست در راستای فهم نزدیک به واقع از هنر، بازسازی شود و نمیتوان تنها با عرضه موضوعات تازه به قواعد پیشین، به احکام فقهی دست یافت.
بر اساس آنچه گفته شد، هنجاری و قاعدهمند بودن دانش فقه و در مقابل، قاعدهگریزی و خلاقیتمندی هنر، عبور از قواعد مرسوم فقهی و تلاش برای دستیابی به قواعدی مرتبط و همساز با خصلتهای جهان هنر را ضرورت میبخشد. برای نمونه، موضوع «کتب ضلال» که در گذشته موضوعی روشن تلقی میشده، اما امروزه تشخیص موضوع بر اساس آن نمیتواند بهراحتی صورت گیرد؛ چرا که هدایت و ضلالت در هنر از امر گزارهای خارج شده و به امر هنری، تصویری و مبتنی بر روایتهای پیچیده تبدیل شده است. اگر دانش فقه سنتی با حکمی عام مفهوم کتابهای ضلالتبخش را روشن میساخت، امروزه بهسختی میتوان اثری هنری را واجد مفهوم ضلالتبخشی به معنای فقهی و روشن آن دانست.
در نتیجه، فقه هنر بهجای رویکرد گزارهای، ظاهری و متنی به موضوع هنر، میبایست دانشی متناسب و همساز با موضوع خود برسازد و چهبسا لازم باشد مبانی اصولی آن را نیز بازسازی کند؛ چرا که رویکرد محوری در اصول فقه، مواجهه با موضوعات هنری سنتی (برای نمونه شعر و مجسمهسازی) رویارویی با آن بهمثابه گزارههایی قابل صدق و کذب است که میتوان آنها را بر احکام تطبیق کرد و به نتیجه رسید؛ چنانکه مجسمهسازی یا ساختن مجسمه ذیروح است و یا غیر ذیروح و حکم در هر دو روشن است، اما چنین خطکش روشنی را نمیتوان برای ضلالتبخشی یا هدایتبخشی قصهای سینمایی یا روایتی تئاتری یا اثری موسیقایی یافت.
ازاینگذشته، چهبسا بر آن باشیم که فقه هنر بهجای تمرکز بیش از اندازه بر آنچه فقیهان پیشین بر آن تمرکز کردهاند، میبایست فقه هنر را از منظر مقاصد و غایات هنر موردبحث قرار دهد و برای نمونه فارغ از ذرهبین انداختن بر تکتک گزارههای یک فیلمنامه، تمامیت آن را ملاک ارزیابی ضلالتبخشی یا هدایتبخشی قرار دهد و هر اثر هنری را از منظر کلیت تأثیر آن مورد بررسی قرار دهد، نه تکگزارهها و تکصحنهها و تکمضرابها.
همانگونه که فقه هنر با وجود تلاشهای سالیان دراز همچنان در آغاز راه است، تلاش برای طرحی نو در انداختن در آن نیز امری دشوار و چهبسا صعب و ناممکن باشد، اما بااینحال همانطور که فقه مرسوم و سنتی دستکم به روایت برخی از فقیهان بهتدریج و قدمبهقدم در راه بهرهگیری از فقه مقاصدی است، احتمالاً فقه هنر را نیز میتوان بهجای تمرکز بر گزارهها و ظاهر متون، با اتکا به غایات و کلیت و نتایج و زمینههای متون، جامعه و نیازهای انسانی مورد بازخوانی و بازسازی قرار داد تا علاوه بر دستیابی به حکم الهی، به نیازهای زمانه نیز پاسخ گوید.
(این یادداشت، بخشی از مجله الکترونیکی «مبادی فقه هنر» است که با همکاری پژوهشگاه فقه معاصر و مدرسه فقه هنر تولید شده و به زودی در «شبکه اجتهاد» منتشر میگردد.)