باید دو فاکتور را در نظر گرفت. یکی اینکه ضرر محتمل چیست؟ و دوم، اینکه احتمال ضرر، در چه سطحی، موجب حرمت است؟ بر این اساس، ورزشها و تفریحاتی که یا ضرر یسیر دارند یا احتمال ضرر در آنها ضعیف است، از نگاه فقه اسلامی حرام نیستند.
شبکه اجتهاد:حجّتالاسلام سیّدمحمدصادق علمالهدی، استاد جوان دوره سطح و خارج حوزه علمیه قم و نوه دختری مرحوم آیتالله لنگرودی است که به همین واسطه، مدیریّت مدارس مرتبط با ایشان را نیز برعهده دارد. او علاوه بر تدریس متون کلاسیک حوزه علمیّه، علاقه خاصّی به مسائل مستحدثه و کارنشده فقه اسلامی دارد. در لابهلای مصاحبهای که شبکه اجتهاد به مناسبت ایام نوروز با این استاد حوزه انجام شده است، نگاه جدید او به عنوان یک طرفدار طبّ سنّتی، به این طبّ نیز معلوم شد. به نظر کاندیدای سابق مجلس خبرگان رهبری، شادی، امری فطری و از حقوق انسانی است که مورد احترام و امضای شریعت قرار گرفته است؛ بنابراین در صورت تعارض حکمی از احکام با این حقّ فطری انسان، لازم است با تمسّک به قاعده لاضرر و لاحرج، آن حکم را برداشت.
متن کامل این مصاحبه تقدیم خوانندگان فرهیخته میشود:
پرسش: به عنوان اوّلین سؤال، به نظر شما، تفاوت شادی ممدوح در اسلام با مفاهیم مذمومی مثل لغو و لعب چیست؟
حجتالسلام علمالهدی: درآیات متعدّد قرآن و نیز در روایات، عناوین «لغو»، «لهو»، «لعب»، مذمّت شده است؛ امّا واقعیت این است که تفسیر دقیق، واضح و قابل اعتمادی از این مفاهیم در دست نیست؛ تا آنجا که میتوان گفت: جزء مفاهیم مجمل محسوب میشوند. مثلاً مرحوم شیخ انصاری در کتاب مکاسب، دو یا چند وجه برای هر کدام ازاین سه عنوان بیان کرده و براساس هر وجه، حکم مسأله را بیان مینمایند. البتّه موضوع مصاحبهٔ شما ـ یعنی شادی و تفریح ـ فینفسه، از مصادیق مسلّم و مذموم هیچ یک ازاین عناوین محسوب نمیشود. لهو به معنای هر چیزی است که انسان را از یاد خدا غافل کند. این احتمال نیز هست که به اعمال و تفریحات متأثّر از قوّهٔ شهوانی مربوط باشد. هم چنین، به نظر میآید که لغو و لعب نیزبه حرکتهای فاقد غرض عقلایی برگردند؛ یعنی حرکتهایی که توجیه معقولی ندارند. بنابراین هیچیک از این عناوین، بر شادمانی و تفریح به شکل صحیحاش منطبق نمیشوند و بر فرض انطباق نیز قطعاً از مصادیق حرام آنها محسوب نمیشوند.
پرسش:وجه طرح این سؤال این است که وجه حرام بودن صید لهوی، انطباق عنوان لهو بر آن است، وگرنه صید لهوی غیر از این انطباق، خصوصیّتی ندارد که موجب حرمتش گردد. حال اگر بنا باشد کلّ مصادیق لهویّات حرام باشد، لازم میآید که تمام تفریحات عادی بشر نیز حرام گردد. نظرتان در رابطه با این ملازمه چیست؟
حجتالسلام علمالهدی:تنقیح مناط، برای خودش ضوابطی دارد؛ یعنی به این سادگی نمیشود از حکم یک مسألهٔ جزئی، حکم یک عنوان کلّی را استنباط کرد. تنقیح مناط، مرز خیلی نزدیکی با قیاس دارد که بالاجماع باطل است؛ لذا نمیتوان از موضوع سفر صید، تعدّی کرد و از عموماتی که تفریحات و شادیها را تجویز میکنند دست کشید.
سفر برای صید به طور خاصّ در روایات و فتاوا مورد تحریم واقع شده و همانند سفر معصیت قلمداد شده است؛ امّا مصداق مسلّم آن، سفری است که از مصادیق لهو باشد؛ یعنی بطراً و به جهت عیّاشی صورت بگیرد. در آن زمان نیز اشخاصی بودند که نه به قصد ارتزاق خود یا خانواده، یا به جهت بیع و کسب، بلکه به قصد خوشگذرانی به صید میرفتند و حیوانات را شکار میکردند. بر این اساس، به نظر میرسد سفر صید، حرمت ذاتی ندارد؛ بلکه حرمت آن، عرضی و به جهت این بوده که در شکل غالبش، آمیخته به معاصی انجام میشده است؛ مثلاً با لهو یا اسراف و تبذیر همراه بوده است؛ زیرا وقتی غرض از شکار، تفریح باشد، معمولاً گوشت حیوان بعد از شکار، همانجا رها میشود و مورد استفاده صحیح قرار نمیگیرد.
پرسش:آیا شاد بودن از حقوق اوّلیّهٔ انسانها و مقتضای کرامت انسانی است یا اینکه امری جعلی بوده، و لذا قابل سلب از ناحیهٔ خداوند متعال است؟
حجتالسلام علمالهدی:شکّی نیست که نیاز به شادی و تفریح، ریشه در فطرت انسان دارد. سرشت انسان، اساساً با شادی و نشاط عجین است. اگر فرد را از این نیاز محروم کنید در اندک مدّتی، دچار اختلالات روانی و جسمانی میشود. این چیزی نیست که بشود سلبش کرد. حتّی اگر یک نفر بتواند نشاط و تفریح و شادی را به طور کلّی در زندگیاش حذف کند، جامعه نمیتواند این کار را بکند. یک فقیه اگر در سطح کلان بنگرد، اصلاً نمیتواند حتّی به کراهت فتوا بدهد، چه رسد به حرمت. جامعهای که در آن، شادمانی و نشاط نباشد، از هم میپاشد و خیلی زود، علایم حیات خود را از دست میدهد. در نتیجه، فقیهی که برای جامعه فتوا میدهد، نمیتواند این مؤلّفههایی که حیات یک جامعهٔ پویا، به آنها وابستگی دارد را نادیده بگیرد.
اصلاً خلقت هستی از سوی پروردگار، بر اساس همین نشاط و شادابی انسان صورت گرفته است. به عنوان یک مصداق عرض میکنم: شما به این طبیعت زیبای پروردگار نگاه کنید. این طبیعت بکر الهی، در تمام اشکالش، این تنوّع الوان و رایحهها در شما، چه چیزی جز نشاط و فرح ایجاد میکند؟ اینها، مملوّ از عناصری است که به شادابی و نشاط منتهی میشود. واقعاً چگونه میشود حکمت این زیبایی خلقت را تفسیر کرد، جز اینکه بگوئیم: همهٔ اینها برای این است که انسان، اقامتی توأم با شادی در دنیا داشته باشد؟ خصوصاً اگر با نظر به این مخلوقات شگفت، یاد خالق در او زنده شود، آن وقت، نگاه او جنبهٔ عبادت هم پیدا میکند. از این رو است که در قرآن، بارها توصیه شده که به این نعمتها، به این زیباییها، به این خلقتها به عنوان آیاتالله و نشانههای پروردگار توجّه کنید.
حال اگر فتاوایی وجود دارد که برای شما شائبه ایجاد کرده است، این امر برمیگردد به مصادیق شایع و رایج این مقولات؛ زیرا متأسفانه خیلی از معاصی و گناهان، به بهانهٔ تفریح، شادی و نشاط انجام میشود؛ مثلاً وقتی از افرادِ حاضر در یک پارتی شبانه میپرسند که چرا مثلاً اسباب معاصی را فراهم کردید؟ پاسخشان این است که ما میخواستیم دور هم شاد باشیم و تفریح کنیم!
به هر حال، اگر بتوانیم تفریحاتی در زندگی به دور از محرّمات ترتیب دهیم، به جرأت میشود گفت: که این تفریحات، نه تنها مذموم نیست، بلکه ممدوح هم هست. یکی از مصادیق شاخص شادی و تفریح، سفر به دل طبیعت است؛ امری که میتواند زمینهساز معرفت و عبادت خالق متعال شود.
پرسش:پس چرا در بعضی از منابع اسلامی ما، شاد بودن – یا به تعبیری دیگر، فرح– مذمّت شده است؟ حجتالسلام علمالهدی: مذمّت «فرح»، به جهت ذات آن نیست؛ بلکه به این جهت است که غالباً آمیخته با غفلت از خدا و بیتوجّهی به دین بوده است؛ زیرا اگر تفریح و شادی، زمینهٔ غفلت از خدا و معاد را فراهم کند؛ یعنی شخص را از آن توجّهاتی که در دنیا باید نسبت به مرگ و دار عقبی داشته باشد غافل کند، مذموم است؛ امّا این ذمّ، به جهت ذات شادی یا فرح یا نشاط نیست، بلکه به جهت همین آلودگیها است.
حتّی در عبادات هم روایاتی وارد شده است که: اگر کسی از عبادتی که انجام داد لذّت برد، مثلاً از توفیقی که برای نماز یافت خشنود شد، علامت مؤمن بودن اوست و مخلّ به قصد قربت و اخلاص او نیست؛ البتّه مسلّما مراد از این خشنودی، عُجب نیست.
پرسش: ادلّهٔ نفی ضرر و اضرار به غیر، مثل قاعدهٔ لاضرر، تا چه حدّ، تفریحات و شادیهای بشری را محدود میکند؟ به عنوان مثال: اکثر قریب به اتفاق ورزشها، به استثنای امثال شطرنج و اینها، انسان را در معرض ضرر و اضرار به غیر قرار میدهد؛ حال آیا ادلّهٔ نافی ضرر، میتواند موجب حکم به حرمت یا حدّاقلّ کراهت این گونه ورزشها باشد؟
حجتالسلام علمالهدی:در اینجا، دو عنوان وجود دارد: اضرار به نفس و اضرار به غیر. نمیدانم شما کدام را مدّ نظر دارید؟
پرسش: هر دوی این عناوین مدّ نظر هستند. حجتالسلام علمالهدی: قاعدهٔ لاضرر، منصرف به اضرار به غیر بوده و تطبیق آن بر اضرار به نفس، مشکل است. مسلّما اگر تفریح کسی، مانع آسایش دیگری شود، مذموم است، هم در دین اسلام و هم در نظامات حقوقی امروز.
امّا اضرار به نفس، دلیل عمدهٔ حرمت آن، آیات و روایاتی است با این مضمون که: «وَلاتُلْقُوا بِأَیدیکمْ إِلَی التَّهْلُکهِ» یا «وَلاتَقْتُلُوا أَنْفُسَکمْ إِنَّا للّهَ کانَ بِکم ْرَحِیماً». تا آنجا که بنده یادم هست، هیچ یک از فقهاء، طبق این ادّله، فتوا به حرمت وارد کردن ضرر غیرمعتدّ به خود ـ که در تعبیر فقهاء «ضرر یسیر» خوانده میشود نداده است. از طرفی، اجتناب از مضرّات یسیر نیز حتّی اگر قطعی باشند، واجب نیست؛ وگرنه لازم میآید که بعضی از همین اطعمه و اشربهٔ رایج، مثل قند و شکر و روغنهائی که الآن در محافل علمی مختلف در موردشان هشدار داده میشود و ثابت شده است که برای نوع مردم مضرّهستند، محکوم به حرمت باشند! در حالی که هیچ فقیهی، چنین فتوائی نداده است. پس هر ضرری، موجب حرمت نیست.
به بیان جامعتر: در رابطه با احتمال ضرر، به دو مطلب باید توجّه کرد: یکی، نوع ضررمحتمَل و دیگری، میزان احتمال ضرر. امّا از حیث محتمل، ضرر باید قابل اعتنا باشد؛ لذا هر ضرر محتملی، موجب حرمت نیست. ثانیاً: حتّی احتمال مضرّاتی در حدّ مرگ و نقص عضو نیز در صورتی موجب حرمت است که قابل اعتنا باشد. بنابراین ورزشی ممنوع است که عرفاً میزان احتمال مرگ یا نقص عضو در آن قابل توجه باشد، و الّا شما از خیابان هم که بخواهید ردّ بشوید، احتمال خطر جانی هست؛ امّا کسی به صرف این احتمال، فتوا به حرمت نمیدهد. اصلاً کدام یک از فعّالیّتهای انسان، به طور قطع و جزم، عاری احتمال مرگ است؟
بنابراین باید دو فاکتور را در نظر گرفت: یکی اینکه ضرر محتمل چیست؟ و دوم، اینکه احتمال ضرر، در چه سطحی، موجب حرمت است؟ بر این اساس، ورزشها و تفریحاتی که یا ضرر یسیر دارند یا احتمال ضرر در آنها ضعیف است، از نگاه فقه اسلامی حرام نیستند.
پرسش:در صورت به رسمیّت شناخته شدن حقّ شادی انسانها، آیا با تمسّک به قاعده لاضرر، میتوان احکامی که مخلّ به این حقّ باشند را نفی کرد؟
حجتالسلام علمالهدی:قطعاً همین طور است، البتّه به شرط اینکه مصداقی که توصیف کردید، محقّق شود؛ یعنی فرض بگیریم حکمی باشد که آن نیاز طبیعی انسان به شادی و نشاط را نادیده بگیرد؛ در این صورت، با قواعد لاضرر و لاحرج، میشود آن را برداشت. اما اینکه حکمی به طور موقّت از انسان، سلب شادی و نشاط بکند؛ مثل وجوب روزه در روزهای بلند تابستان یا بعضی از ابزارهای متعارف شادی ـ مثل موسیقی مطرب- را به استناد قاعدهٔ لاضرر نمیتوان نفی کرد.
پرسش: برخی از فقهاء در رابطه با برخی تفریحات مانند قمار در صورتی که عوض آن در حین قمار وجود نداشته باشد، حکم به حلّیّت دادهاند. نظر شما در این رابطه چیست؟
حجتالسلام علمالهدی: هیچ یک از فقهاء، به حلّیّت قمار و بازی با آلات آن، فتوا نداده است؛ بلکه حرمت آن، از ضروریّات فقه است. البتّه ممکن است فقیهی در مورد آلاتی که در سابق، مصرف غالبشان در قمار بوده و حالا از این حالت خارج شده است، فتوا به حلّیّت بدهد؛ امّا این به معنای حلّیت قمار نیست؛ بلکه فتوا به حلّیّت، به جهت خروج از عنوان «آلت قمار» است. مثلاً شطرنج از دیرباز، آلت قمار بوده است و اگر کسی فتوا به حلّیّت آن دهد، استنباطش این است که تحریم شطرنج در روایات، به جهت این بوده که از آلات قمار محسوب میشده؛ بنابراین وقتی در عرف جامعه، از تحت این عنوان خارج بشود، میتواند محکوم به حلّیّت باشد. امّا باید توجّه داشت که این حکم، به جهت آن نیست که بازی با این آلات، از مصادیق تفریح و شادی است؛ بلکه به خاطر اصل برائت است؛ زیرا حکم به حرمت، نیازمند دلیل است.
پرسش:آیا در ادلّه شرعی، به حقّ شاد بودن آدمی تأکید شده است یا دلیل آن، تنها اصول عملیّهای نظیر برائت است؟
حجتالسلام علمالهدی:اصل برائت، حقّ نمیآورد. حقّ شاد بودن و شادی را نمیشود با اصل برائت اثبات کرد. اصل برائت یا اصولی مثل استصحاب عدم تکلیف، فقط و فقط نفی الزام مشکوک میکنند؛ یعنی وجوب احتیاط نسبت به تکالیف مشکوک را برمیدارند. حقّ را باید براساس ادلّهٔ اجتهادی – نه ادلّهٔ فقاهتی- اثبات کرد. البتّه در مورد حقّ شادی و تفریح، حتّی نیاز به ظنون اجتهادی هم نیست؛ چون این امر، قطعی بوده و ریشه در فطرت انسان دارد؛ هم کیفیّت عمر بشر، منوط به اعمال این حقّ است و هم کمّیّت عمر او. شادی، از حقوقی است که فقیه برای حکم به آن، نیازمند نصّ نیست. مثل: حقّ تغذیه وتنفّس.
پرسش:شاخصهای شادی اسلامی، اموری سلبی هستند یا ایجابی؟ به دیگر سخن، برای احراز اسلامی بودن یک نوع شادی و تفریح، میبایست گزارههای ایجابی در آن وجود داشته باشد یا آن که صرفاً منطبق یا مستلزم برخی امور سلبی نباشد؟
حجتالسلام علمالهدی:شاخصها عمدتاً سلبیاند؛ یعنی اگر شادی و تفریح، ازعناوین مذمومی مثل استهزاء، کذب، غیبت، آزار غیر، هُجر، لهو، غفلت از خدا و … خالی باشد، مورد تأیید اسلام خواهد بود.
پرسش:مرز هیجان ناشی از شادی که مورد قبول شریعت است، تا چه مقدار است؟
حجتالسلام علمالهدی: پاسخ این سؤال از پاسخ سؤال قبلی روشن میشود؛ اگر جنبههای سلبی رعایت شود، دیگر میتوان گفت که مرزی ندارد. اگر مرزی هست، همین معصیت و غفلت از خدا است.
پرسش: آیا تشویق اسلام به معنویّت و ذکر که مستلزم نوعی جدّیّت و توجّه است، با مقوله شادی و تفریح که بنائش بر هزل و عدم جدّیّت است قابل جمع است؟ به عبارت دیگر، بر فرض تجویز برخی انواع شادی توسّط اسلام، آیا میتوان این دین را مروّج و مشوّق شادی دانست؟ حجتالسلام علمالهدی: چه منافاتی بین ذکر خدا و شادمانی هست؟ اساس شادی، آرامش قلب است و اساس آرامش قلب، ذکرخدا: «أَلابِذِکرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»
مصادیق عینی فراوانی از انسانهای فرهیخته وجود دارد که بین این دو جمع کردهاند؛ هم بسیار عابدند و هم بسیار بذلهگو و خوش مجلس!
اساساً «ادخال سرور در قلب مؤمن» که اساس شادیآفرینی در جامعه است، عنوان مشهوری است که هم در روایات متعدّد توصیه شده و هم در فتاوای فقهاء، استحبابش مسلّم است. موسوعهٔ الکافی که جزء قدیمیترین و معتبرترین کتب روائی شیعه است، بابی تحت عنوان «باب ادخال السرور علی المؤمنین» گشوده است. کتاب الوافی ملّا محسن فیض هم همین طور. شیخ حرّ عاملی نیز در کتاب وسائل الشیعه، عنوان باب خود را چنین برگزیده است: «باب استحباب إدخال السرور علی المؤمن و تحریم إدخال الکَرْب علیه». به عنوان مثال، کلینی از امام باقر (علیهالسلام) نقل کرده که: «مَاعُبِدَاللَّهُ بِشَیءٍ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ مِنْ إِدْخَال ِالسُّرُورِعَلَی الْمُؤْمِنِ»؛ یعنی خدا به هیچ چیزی محبوب تر از شاد کردن مؤمنان پرستش نشده است! در اینجا مؤمن به معنای امروزی آن نیست؛ بلکه مراد از آن، کسی است که به خدا ایمان دارد یا حدّاکثر جزو شیعیان است. حال اگر مؤمنان، خودشان را موظّف بدانند که در قلوب همدیگر ادخال سرور کنند، چه جامعهٔ شاداب و پرنشاطی خواهیم داشت؟ یا روایات دیگری در نهج البلاغه و غیر آن هست که میگوید: شادی مؤمن در صورت او است و حزن وی در قلب او: «الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَحُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ».
روایات در این موضوع، زیاد است و ما به همین مقدار بسنده میکنیم. از مجموع اینها، میتوان به وضوح فهمید که شارع، جامعه مؤمنان را شاد و پرنشاط میخواهد؛ به همه توصیه میکند که یکدیگر را شاد کرده و با چهرهٔ شاداب در برابر هم ظاهر شوند.
به هر ترتیب، شناخت دقیق و عمیق شریعت و اغراض شارع، فهم و فقاهتی میطلبد که هرکسی از عهدهی آن بر نمیآید. ممکن است برخی از مقدّسمآبها، تقوا و یاد مرگ و قیامت را منافی با بشّاشی و شادمانی تلقّی کنند و به قول مرحوم مطهّری: «گویی با چهرهای عبوس، میخواهند بهای تقدّس خود را از مردم بگیرند.»
پرسش: توصیهٔ دین در اعیاد مذهبی، بیشتر متوجه قرائت ادعیه و زیارت حرم معصومین (علیهم السلام) و مانند اینهاست. با توجّه به این امر، آیا میتوان گفت که توصیهٔ اسلام برای اعیاد، تفریح و شادی نیست؟
حجتالسلام علمالهدی: به قول طلبهها: «اثبات شیء، نفی ماعدا نمیکند». یک سری مناسک عبادی، تحت عنوان دعا یا نماز در اعیاد دینی رسیده است؛ امّا این امر، با شاد بودن در اعیاد منافات ندارد. اصلاً ما روایات متعدّدی داریم به این مضمون که: مؤمن باید شاد و فرحمند باشد به شادی و فرح اهلبیت. مثلاً ازامام رضا (علیهالسلام) نقل شده که: «فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَافْرَحْ لِفَرَحِنَا». از این گونه احادیث، میتوان دستور شرع نسبت به فرح و شادی در اعیاد را استنباط کرد.
اعمال وارده شده در مناسبتهای مذهبی، دو نوع است: یک دسته، اعمال مشترکه است و یک دسته، اعمال مختصّ به همان مناسبت. روش رایج در کتب ادعیه، این است که در هر مناسبت، به اعمال مختصّ به آن بسنده کرده و اعمال مشترک را یا ذکر نکنند و یا یک بار به صورت کلّی مورد اشاره قرار دهند. به عنوان مثال: ذکر لا اله الا الله، قرائت قرآن و نماز خواندن مستحبّ هستند؛ امّا در عین حال، ممکن است در اعمال مربوط به فلان عید، توصیهٔ صریحی راجع به هیچ یک از اینها وارد نشده باشد. چرا؟ چون معمولاً در کتابهای ادعیه، بنا براین بوده که اعمال مختصّه را جمع کنند تا جلوی تکرار گرفته شود.
ادخال سرور و شادمانی نیز جزو اعمال مشترکه تمام اعیاد، و بلکه تمام روزها است؛ لذا لازم نیست در هر عید، به طور خاصّ مورد تأکید قرار گیرد. جالب اینکه اکثراً ادعیهٔ منقول در مناسبتها، سند قویای نداشته و به جهت قاعدهٔ «تسامح در ادلهٔ سنن»، در کتب ادعیه و مناسک راه پیدا کرده است؛ لذا بزرگان توصیه میکنند که اینها را به قصد رجاء بخوانید، نه به قصد ورود؛ چون معلوم نیست در شرع وارد شده باشند. به نظر من، خواندن این سنخ از ادعیه، از حیث مقرّبیت و ارزش دینی، قابل مقایسه با مثل ادخال سرور در قلب مؤمن نیست که استحبابش مسلّم است و شکّی در آن نیست.
پرسش: به نظر برخی از متفکرین، معنویّت و حتّی موسیقی شرقی، مبتنی بر نوعی حرمان و فراق است و این امر موجب شده که مردمان آن دیار، افراد غمگینی باشند؛ به خلاف معنویّت و موسیقی غربی که مبتنی بر وصال و هارمونی و هماهنگی است. به نظر شما، اگر دین اسلام در کشوری غربی شکل میگرفت، توصیهٔ آن به شادی، بیشتر و پررنگتر نمیشد؟
حجتالسلام علمالهدی: این سؤال، دارای دو بخش است. امّا در رابطه با بخش اوّل که راجع به موسیقی و اشعار شرقی است، باید گفت: درست است که معمولاً مضامینی که در اشعار و آهنگهای شرقی و ایرانی هست، از دید غرب، منفیّ تلقّی میشود؛ زیرا سرشار از شرح فراق و توصیف ناله و نیاز عاشق و ناز و عشوهٔ بیانتهای معشوق است. به بیان دیگر، بر فضای کلّی ادبیّات شعری ما، غمی حاکم هست که ما به شدّت شیفتهٔ آن هستیم! چون این غم، دست کمی از شادی ندارد. غمِ مفرّح است؛ یعنی برای شخص فرح و نشاط به دنبال دارد. البتّه بعضی از آثار روانشناسی که معمولاً از غرب میآید، این غم را مذمّت کرده و توصیه میکنند که: این گونه اشعار را نخوانید، این سنخ آهنگها را نشنوید و با این فرهنگ، ارتباط نگیرید؛ بلکه به جای آن، متون کاملاً مثبت و شاد و امیدآفرین را بخوانید! به نظر من، این کتابهای روانشناسی که الآن در جامعهٔ ما پر شده و مثبتاندیشی و تفکّر مثبت راتشویق میکنند، با فرهنگ شرقی کاملاً منطبق نیست. آن حسّ غمانگیزی که گاهی اوقات بر اثر خواندن اشعار حافظ مثلاً به ما دست میدهد، شاید از حیث نیرو و نشاطی که در ما پدید میآورد، دست کمی از تفریحات غربی نداشته باشد؛ مانند بکاء بر امام حسین (علیهالسلام) که انسان را سبک کرده و باعث نشاط او میشود. خیلیها هستند که وقتی از مجالس عزا و مصیبت اهلبیت (علیهم السلام) خارج میشوند، با اینکه ساعتها ذکر مصیبت شنیدهاند وگریستهاند، امّا یک نوع احساس نشاط و شادابی را در خود احساس میکنند.
به هر حال، به نظر من، این گونه مضامین غمانگیز، برای سلامت روانی انسان، خطری را به دنبال ندارد؛ زیرا نوع ابزارهای رسیدن به نشاط و شادابی، در شرق و غرب متفاوت است؛ لذا زیاد شنیدهایم که وقتی فردی از شرق به غرب رفته و مدّتی در فضای به ظاهر شادآنجا قرار میگیرد، از عناصر فرهنگی خود، جدا شده وبه افسردگی و کسالت روحی مبتلا میگردد.
امّا در رابطه با بخش دوم سؤال، باید گفت که پاسخ آن، دشوار است. اینکه اگر خاستگاه اسلام، غرب بود و بستر ظهور اسلام به جای شبه جزیرهٔ عربستان، مثلاً جامعهٔ امروزین غرب میبود، چه تفاوتهائی را در دستورات دین شاهد بودیم؟ پاسخ این سؤال را خدا میداند؛ امّا بر اساس نصوص ما، اصول شریعت، لایتغیّر است و شرق و غرب ندارد؛ لذا نمیتوان گفت که اگر اسلام در غرب ظهور مییافت، اصول و فروع اصلی آن، به شکل دیگری سامان مییافت.
البتّه باید توجّه داشت که بسیاری ازاحکام اسلام ـ خصوصاً در باب معاملات ـ امضای سیرههای رایج در عصر جاهلیّت عرب، با اندکی اصلاح بوده است. مثلاًحکم اسلام به جواز بردهداری، حکمی امضایی است؛ زیرا در ادوار نخستِ ظهور اسلام، نظام بردهداری، روش رایج بین عقلاء در تمام ملل ونحل بوده که البتّه منافع غیرقابل اجتنابی را نیز دربرداشته است؛ مثل جلوگیری از کشتار بیرویهی دشمن و خانوادههای آنان از سوی جنگجویان، به طمع برده گرفتن ایشان. حال سؤال این است که اگر این سیرههای رایج به گونهٔ دیگری میبود، آیا این سنخ از احکام نیز تغییر میکرد؟ مثلاً اگر اسلام در دوران معاصر نازل میگشت، احکام امضایی آن متفاوت میشد و مثلاً نظام بردهداری را که مورد انکار شدید عقلای امروز است را ممنوع اعلام میکرد؟ پاسخ این سؤال، جای تأمّل و مطالعهٔ جدّی دارد و نمیتوان بدون تحقیق، در مورد آن نظر داد.
امّا اینکه میفرمائید: اگر مهد پیدایش اسلام، غرب بود، به شادی، عنایت بیشتری میشد، اجمالاً ممکن است؛ چون ما در سیرهٔ اهل بیت (علیهمالسلام) شاهدیم که هر گاه احساس کردند مقولهای در جامعه، بیشتر محلّ ابتلا واقع میشود، بر آن، تأکید بیشتری کرده و آن را پررنگتر مطرح مینمودند. مثلاً اگر در مورد قیاس که منبع باطل فقهی است، به احادیث مراجعه کنید، مشاهده می کنید که از نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا حضرت امیر (علیه السلام)، به ندرت حدیثی راجع به بطلان آن نقل شده است؛ بلکه عمده نصوص مربوط به قیاس و عقل ظنّی ـ که قریب به پانصد روایت است ـ از سوی امام باقر و بالاخص امام صادق (علیهما السلام) صادر شده است. دلیل آن، این است که در دورهٔ آنان، عمل به قیاس شایع شد و به عنوان یک منبع فقهی، مورد توجّه گستردهٔ فقهای وقت قرار گرفت. از این رو، نیاز زمان و مکان ایجاب میکرد که بر بطلان قیاس به نحو پررنگتری تأکید کنند. بنابراین اگر اهل بیت (علیهم السلام) در فضای امروز غرب زندگی میکردند، ممکن بود به آن دسته از موضوعات که بیشتر مورد ابتلاء و نیاز جوامع غربی بود، به نحو پررنگتری میپرداختند.
مناسب است که از اینجا گریزی به طبّ به اصطلاح اسلامی بزنیم. من به دوستان توصیه کردهام که روایتهای طبّی منسوب به اهلبیت (علیهم السلام) را هر جائی نقل نکنید؛ مثل توصیه به خوردن نمک که در بعضی از احادیث هست؛ زیرا این اخبار، علی رغم اینکه غالباً از حیث سند، ضعیف و غیر قابل اعتمادند، معلوم نیست که در هر مقطع زمانی و مکانی و نسبت به هر فرهنگ تغذیهای، قابل توصیه باشند؛ بلکه ممکن است که مثلاً توصیهٔ به خوردن نمک، درآن دورانی بوده است که غذاها معمولاً خام بوده و سهم نمک در سبد غذایی خانوادهها، ناچیز بوده است؛ از این رو، اهلبیت (علیهم السلام) توصیه کردند که مثلاً نمک زیاد مصرف بکنید تا نیاز بدنتان تأمین شود. امّا آیا این توصیه در جامعهای دیگرکه دارای فرهنگ غذائی متفاوتی است نیز میتواند مفید باشد؟ آیا جائز است در زمان حاضر که غذاها مملوّ از چربی و نمک است، از قول اهلبیت (علیهم السلام) توصیه کنیم که نمک زیاد مصرف کنید؟ حتّی راجع به حجامت هم از بعضی از نصوص میشود فهمید که در هر آب و هوایی، توصیه نشده است.
به هر حال، هر معلّم و مرشد دلسوزی، به تناسب نیاز جامعه و زمان خود، بر بخشی از آموزههایش بیشتر تأکید و تمرکز میکند. اهل بیت (علیهم السلام) نیز از این مقوله مستثنی نیستند. بنابراین شاید اگر فضایی که اهلبیت (علیهم السلام) در آن حضور داشتند عوض میشد، ایشان بر حسب نیاز آن جامعه، مضامین دیگری را تقویت میکردند.