اختصاصی شبکه اجتهاد: حجتالاسلام والمسلمین دکتر سید محمدعلی ایازی، اگرچه بیشتر بهعنوان قرآنپژوه شهره است، اما تحقیقات او در اصول و فقه، کمتر از پژوهشهای قرآنیاش نیست. عضو هیئتعلمی دانشگاه علوم و تحقیقات، به جهت تألیفات فقهی و قرآنی متعدد و مباحث اجتماعی و همچنین رسالهای که در رابطه با «ارتداد» نگاشته است، یکی از بهترین افرادی است که میتواند در رابطه با مجازات مرتد، اظهار نظر کند.
در رابطه با مجازات مرتد، تفسیر مشهوری در باب معنای ارتداد داریم که گفته شده، اگر کسی تغییر عقیده داد، مرتد شده است. من شخصاً به این تفسیر اعتقادی ندارم و صرف تغییر عقیده ارتداد نمیدانم. در رسالهای که به همین منظور نگاشتهام؛ بهطور مفصل گفتهام که سیاق پنج آیهای که بحث مرتد را معنا کردهاند، مجازات بهصرف تغییر عقیده نیست، بلکه مراد از آن، تغییر عقیده در روایات ناظر به اعمالی بوده است که شخص انجام میدهد.
افزون بر آن، برفرض ارتداد شخص با قیودی که عرض کردم، باز هم معتقدم مجازاتی که مطرحشده، صرفاً حکمی حکومتی است و چون در قرآن بیان نشده ناظر به شرایط و احوال خاص است.
به عنوان مقدمه عرض کنم: ما همیشه نسبت به قرآن و گفتههایش توجه میکنیم، ولی به نگفتههایش توجه نمیکنیم؛ یعنی مثلاً نمیگوییم چه دلیلی وجود داشته که در قران، گاهی بعضی موارد با جزئیات و خصوصیاتش مثل احکام دَین یا کتابت دین گفتهشده، یا در برخی از مسائل مثل میراث یا بعضی از احکام مثل طلاق، جزییات کامل آن گفتهشده است، اما به نگفتههایش توجه نمیکنیم. یا چرا داستان حضرت موسی، بیش از ۵۰ بار به شیوههای مختلف نقل شده، اما در باب مجازات دنیوی ارتداد، هیچ سخنی گفته نشده است.
در باب سنگسار هم در قران آیهای نیامده- اگر نگوییم آیات ۲ تا ۱۱ سوره نور مربوط به مجازات زنای محصنه- است. قرآن در باره مجازات ارتداد و جرمی که مستحق سنگسار باشد، سخنی نگفته است. درحالی که جرم ارتداد و سنگسار، در صدر اسلام و در فرهنگ عرب هم وجود داشته و مانعی برای ذکر آن نبوده است؛ ولی درآیات قران از مجازات مرتد و سنگسار ذکری به میان نیامده است. یا مثلاً در باب دیه عاقله، یا عدم تساوی دیه زن و مرد مطلبی بیان نشده، با اینکه قبل از اسلام وجود داشته و حکم جاهلیت هم بوده، پس چرا سخنی در قران به میان نیامده است. مانعی برای بیان آن نبوده، اما حتما از نظر خدای عزیز و حکیم دلیلی برای این نگفتنها بوده، که فقهای ما توجه به آن نکردهاند. باید برای این نگفتنهای قرآن در حوزههای مختلف معارفی حساب جدی باز کنیم و روایات رسیده را به مفهومی دیگر تفسیر کنیم. حکم ارتداد هم از این اصل خارج نیست و جای تأمل جدی دارد.
علاوه بر اینها، دو مسئله دیگر در باره ارتداد و اعتقاد افراد به اسلام نیز وجود دارد.
مسئله اول: این است که برخی افراد اساساً اسلامشان از روی تحقیق نیست و لذا برگشتنشان نیز آنچنان برگشتنی اعتقادی و برمبنای منطقی نیست، بلکه بهصرف شبهه ضعیفی دچار مشکل میشود که اگر ایمان و دانش لازم را داشت، هرگز دچار مشکل نمیشد. لذا به چنین شخصی که آگاهی لازم از اعتقادات اسلامی ندارد، اگر بیاعتقاد شد، نمیتوان مرتد گفت. حداقل بخشی از علمای گذشته ما مثل مرحوم مقدس اردبیلی، قائل به این بودند که اگر کسی مرتد است، اوّل باید شبههاش را برطرف کرد. شهید ثانی نیز چنین اعتقادی داشته است. وقتی کسی ارتداد پیدا میکند، ابتدا باید دید که مشکلش چیست؟ اگر فردی در خانواده و محیط ممسلمان اما غیرملتزم و یا ناآگاه رشد کرده باشد و یا آموزش لازم و مناسب پیدا نکرده و بسا رفتارهای سختگیرانه و غیر منطقی به او داده شد، بهصرف اعتقاد خانواده و محیط، نامبردار به اسلام نیست و برگشتن وی از دین مصداق ارتداد نیست. ارتداد- جدا از بحث نخست- زمانی است که کسی شخصاً، ایمان و اعتقادی آگاهانه و با شناخت درست پیداکرده و سپس برگردد.
مسئله دوم: این است که ارتداد در صورتی جرم است که شرایط اجتماعی و سیاسی حاکم، وی را از دین برنگرداند.
در گذشته این نوع ارتباطات و شبکههای اجتماعی و شرایط سیاسی که زمینههای گریز از دین و ستیز با دین را فراهم میکنند، وجود نداشتند. ارتباطات در حدی نبود که فرد بتواند بهصورت گسترده با مجموعهها و شبکههایی ارتباط برقرار کند و شبهه در باره دین، طرح شود، بهخصوص که عوامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هم به ایجاد شک و شبهه در میان مردم کمک میکند. در قرن سوم و چهارم جریانی به نام شعوبیه وجود داشت؛ ولی آن جریان هم قابل قیاس با شرایط امروز نیست؛ بنابراین درصورتی که شرایط اجتماعی و ارتباطات، فرد را به بازگشت از دین بکشاند، معلوم نیست بتوان وی را مجازات کرد؛ زیرا این بازگشت از دین، بازگشتی طبیعی و اختیاری نیست.
من برای روشن شدن موضوع مثالی میزنم. یکی از شرایطی که برای صدق جرم مطرح میکنیم، این است که شرایط اختیار و زمینههای انتخاب برای فرد فراهم باشد. مثلاً در فقه میگوییم: اگر فرد مُکرَه یا مضطر باشد، مجرم نیست. امروزه غیر از شرط مُکرَه و مضطر، مورد دیگری هم مطرح شده و توسط برخی از فقها جدی گرفته شده است؛ این مورد، به تله انداختن و به دام انداختن نام دارد. به این معنی که اسباب و مقدمات یک جرم، طوری برای فرد فراهم میشود که گویی میخواهند او را به دام بیندازند و از او استفاده کنند. در این صورت فرد، شرایط انتخاب را نداشته و کاملاً مقصر نیست. سؤال این است که چند درصد افراد میتوانند در چنین شرایطی و چنین موقعیتی مقاومت کنند و این جرم و گناه را مرتکب نشوند. گاهی وسوسهها آنچنان قوی میشود که فرد طبیعی هم نمیتواند مقاومت کند، تا چه رسد به افراد آسیبپذیر عقیدتی و اخلاقی. لذا امروز عقلا میگویند که این در دام افتادنها را نمیتوان مستوجب کیفر دانست.
با توجه به مثالی که زدم؛ اگر شرایط اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی، زمینههای ارتداد را فراهم کند، نمیتوان مانند شرایط عادی رفتار کرد و فرد را مجرم دانست. برای اینکه این مسئله، روشنتر شود، مثال دیگری میزنم: مثلاً در باب حد سرقت، روایت و فتوای فقهی داریم که در عام المجاعه یا سال قحطی، اگر کسی دزدی کرد، دستش قطع نمیشود. برای اینکه ازنظر کیفر، زمینههای التباس و جرم فراهم هست. اگر در زمینههای اجتماعی و سیاسی- یعنی حکومتی به نام دین- هم شرایطی به وجود آمد که زمینه ارتداد و گریز و ستیز با دین، برای فرد فراهم شد، یا وی در معرض فضای فرهنگی و تلهای قرار گرفت، نمیشود گفت این موضع فرد تمام العله جرم است و دیگران که نقشی اساسی در گرایش به جرم داشته مقصر نیستند و او تنها مرتکب جرم شده است.
یکی از مراجع بزرگ معاصر به من میگفت که احمد کسروی از فضلای و امام جماعت یکی از مساجد تبریز و خیلی متعبد و مقید بود. منتها مقداری موی سرش را بلند کرده، لباس تروتمیزی پوشیده و به خانه یکی از مراجع صاحب قَدر قدرت تبریز میرود، آن مرجع که در حوزههای آن زمان بسیار تنگنظر بوده تا میبیند موهای احمد کسروی بلند است، دستور میدهد؛ در حضور مردم، وی را فلک کرده و شلاق بزنند. این ماجرا شروعی شد برای تنفر و دور شدن کسروی از دین. داستان اکبر گودرزی رهبر گروه فرقان که شهید مطهری و مفتح را ترور کردند، در مدرسه مرحوم آقای مجتهدی تحصیل میکرده داستانی در شیوه برخورد با او وجود دارد که یک برخورد نادرست با او سبب شده بود که زاویه با حوزه و روحانیت پیدا کند و در نهایت دچار لغزش شود. افراد همگی به یک اندازه تحمل نابرابریها و رفتارهای خشن جامعه را ندارند تا هضم کنند. این واقعیت را باید توجه کنیم که سطح تحمل مردم یکسان نیست. در باره فقر کسانی تحمل با مشکلات و سختیهای آن را دارند، و کسانی ندارند و دچار مشکل میشوند.
در روایات هم مثلاً در رابطه با فقر گفته شده است: «الفقر موت الاحمر»، «کاد الفقر ان یکون کفرا». اینها بدین معنا است که به بیایمانی آدم فقیر نباید توجه کرد، چون با شرایط طبیعی به این ارتداد، نرسیده است. این شرایط اقتصادی و یا شرایط اجتماعی زمینه کفرگویی او را فراهم کرده است. این داستان در باره شعوبیه و برخورد تبعیضآمیز خلفای عباسی با فارس زبانان موجب سرخوردگی و گریز از دین شده بود.
بنابراین، در مثل ارتداد باید به زمینهها و عوامل آن بر اساس دیدگاه مشهور توجه بشود و از نقش جامعه و محیط نباید در گرایش افراد غفلت شود.