اگر در مورد اندیشه وی نتوانیم نظری قطعی بدهیم اما اقدامات سیاسی و عملی آیتالله بروجردی(ره) قابل تشکیک نیست. لذا بررسی اقدامات و رویه سیاسی وی و تطبیق آن با نظریه ولایت فقیه میتواند کمک شایانی در روشن شدن افکار و اندیشه سیاسیشان داشته باشد.
شبکه اجتهاد: نقش مراجع تقلید در کاهش ظلم و ستم درباریان در دورههای مختلف تاریخ به خوبی مشهود است و به تدریج با افزایش این نقش، جایگاه روحانیان پررنگ تر میشود و این روند عرصههای مختلفی را طی کرده و فراز و فرودهای گوناگونی را نیز پشت سر گذاشته است تا اینکه در دوره انقلاب اسلامی به بالاترین نقطه اوج خود میرسد.
در این نوشته سعی داریم به مناسبت سالگرد ارتحال آیتالله بروجردی(ره) در دهم فروردین ۱۳۴۰ش، از تعاملات سیاسی این مرجع عالیقدر جهان تشیع، نمایی کلی را به نمایش بگذاریم و بررسی و تفحص بیشتر پیرامون مطالب را، به حس کنجکاوی خوانندگان واگذاریم.
«روحانیت و حکومت در شیعه و گفتمانهای غالب در اندیشه سیاسی شیعه»
روحانیان همواره نمایندگی دین را به عهده داشته و در طول تاریخ با حکومتهای مختلفی که به نوعی جایگاه روحانیت را در حکومت نادیده گرفتهاند به مبارزه پرداخته است. قبل از بیان اصل مسأله بهتر است به سه دیدگاه متفاوت که در مورد نسبت دین و حکومت وجود دارد بپردازیم:
دیدگاه اول: دین متولی رسمی ندارد. برداشت دینی آزاد است و حکومت دینی مطلوب، حکومتی است که عالمان دین در آن دخالت و نظارتی نداشته باشند.
دیدگاه دوم: دین، بدون حکومت دینی تمامیت خود را باز نمییابد و حکومت دینی مطلوب، حکومتی است که متولی آن عالم دینی است و حاکم برای سوق دادن جامعه به سعادت، اختیارات مطلقه دارد.
دیدگاه سوم: جامعه دینی بدون عالمان دینی محقّق نمیشود و وظیفه حاکمان دینی در حکومت دینی، تبیین اهداف، ارزشها، ضوابط عام دینی و نظارت عالیه و انتقاد است. اینها میگویند با استقلال نهاد دین از مناصب حکومتی قداست، سلامت، شمول و اقتدار معنوی دین حفظ میشود حال با حفظ این مقدمه میگوییم وضعیت زمانه و نحوه گفتمان هر دوره خاصی، در شیوه تقابل، سکوت و یا تعامل روحانیت با حکومت تأثیرگذار بوده است؛ لذا میتوان هفت گفتمان غالب در مورد اندیشه سیاسی شیعه و به تبع آن رابطه نهاد دین و روحانیت با حکومت از عصر غیبت تا جمهوری اسلامی مشاهده کرد:
۱- از ابتدای عصر غیبت تا سلطنت صفویان
گفتمان غالب در این دوره تحت عنوان «سلطان جائر/ سلطان عادل» معنا مییابد. در این دوره توجه چندانی نسبت به مسایل سیاسی و فقه عمومی از سوی علما صورت نمیگیرد و این ناشی از تلقی خاص آنها از غیبت امام زمان (عج) بود که هرگونه حکومتی را در غیبت، غیر عادلانه و غصبی میدانستند.
۲- دوره عصر صفویه:
در این دوره گفتمان غالب «حکومت شاه شیعه/ولایت فقیه عادل است» هر چند علما حکومت غیر معصوم را نا عادلانه میدانستند اما به علت شیعی بودن حکومت صفوی، معتقد به حمایت از دولت بودند و امور شرعی از امور عرفی تفکیک شده بود؛ سیاست را حکام به عهده داشتند و شریعت را علما.
۳- از سقوط صفویه تا ابتدای قاجار:
این دوره آغاز رقابت و تعارض میان روحانیت و دربار است که در نهایت منجر به شکل گیری گفتمان«سکوت» از طرف فقها شد.
۴- از ابتدای قاجار تا عصر مشروطه:
تحولات این دوره به عنوان مقدمات مشروطه تلقی میشوند. گفتمان غالب این دوره «ولایت عامه/سلطنت قانون» است ملا احمد نراقی در این دوره به ولایت سیاسی فقیه پرداخته و ادله نقلی و عقلی آن را بررسی کرده است.
۵- عصر مشروطه:
در این دوره تحولات جدیدی در اندیشه سیاسی شیعه رخ داد و علما به واژه ملت و عدالت معنای کامل تری بخشیدند. گفتمان غالب «سلطنت مشروطه/مشروطه مشروعه» است. در این دوره نائینی به سلطنت مشروطه پرداخت و در کنار آن تقسیم میان عرفیات و شرعیات، با عنوان حکومت مشروعه با هدایت شیخ فضل الله ادامه یافت. در این دوره هیچ یک از علما خواهان تغییر نظام به حکومت اسلامی نبودند بلکه به دنبال دخالت مردم در حکومت بودند.
۶- بعد از مشروطه تا انقلاب:
دوره جدیدی شروع شد که اندیشه سیاسی شیعه در حقیقت با نوعی ایستایی و عقب گرد مواجه شد. این دوران نسبتاً طولانی دوره غیر سیاسی شدن دین است در این دوران سیاست گریزی عالمان دین قابل توجه است. در اینجا بعد از دهه ۴۰ گفتمان «مبارزه عملی برای تحقق حکومت اسلامی» شکل گرفت و کمک فراوانی به شکل گیری دوره بعد کرد.
۷- دوره انقلاب اسلامی تا کنون:
گفتمان غالب و حاکم «ولایت مطلقه فقیه» است.
«اندیشه سیاسی آیتالله بروجردی»
این هفت دوره گفتمانی تحول اندیشه سیاسی شیعه را میتوان در قالب سه دوره کلی به شمار آورد.
۱- نظریات صبر و انتظار که معتقد بودند: هیچ گونه حکومت عادلانهای در دوره غیبت محقق نمیشود و فقط باید منتظر ظهور بود.
۲- نظرات اصلاحی که میگفتند: میتوان در زمان غیبت، حکومتی مشروع از لحاظ مردمی و نامشروع از لحاظ اسلامی داشته باشیم. اینها استدلال میکنند در این نوع حکومت بر خلاف انواع دیگر فقط ظلم به امام وجود دارد.
۳- نظریه ولایت مطلقه فقیه: که حکومت را مربوط به نایب امام زمان و ولی فقیه میداند و ولایت وی را مطلقه میشمارد.
در مورد اندیشه سیاسی آیتالله بروجردی به طور قطعی وی را نمیتوان از گروه دوم و یا سوم قلمداد کرد. اما قرائن و شواهد موجود و عملکرد وی در دوره مرجعیت میتواند تا حدودی تبیین کننده اندیشه وی باشد لذا باید به دنبال بررسی دقیق وضعیت زمانی و عملکرد وی باشیم.
در دوره آیتالله بروجردی اندیشه سیاسی با نوعی ایستایی مواجه بود. در این دوره سه گروه نظریات مختلفی در مورد حکومت داشتند:
گروه اول: مبارزه با حکومت را به کلی نفی میکردند.
گروه دوم: مبارزه را نفی نمیکردند؛ اما مبارزه را زیان آور میدانستند گرچه عقیده فقهیشان بر ولایت فقیه بود.
گروه سوم: امام خمینی (ره) و یارانش بودند و نسبت به دو گروه قبل متأخر بودند، معتقد بودند: مبارزه به ضرر نیست و ما میتوانیم مملکت را اداره کنیم.
اما با توجه به قرائن و شواهد موجود آیتالله بروجردی عقیدهاش این بود که حکومت برای فقیه است ولی فرد و نیروی کافی نداریم تا حکومت را در اختیار فقیه قرار دهیم. فقیه جامعالشرایط که خودش به تنهایی نمیتواند جامعه را اداره کند. باید از رأس تا پایین افراد [در حکومت] سالم باشند. اگر شاه را بیرون کنیم مملکت را به دست چه کسی بدهیم و بعد با اشاره به یکی از روحانیون میگوید این را که میبینی همان دکتر اقبال است به اضافه عمامه و ریش. مملکت را به دست اینها بدهم.
رویه سیاسی و اقدامات
اگر در مورد اندیشه وی نتوانیم نظری قطعی بدهیم اما اقدامات سیاسی و عملی وی قابل تشکیک نیست؛ لذا بررسی اقدامات و رویه سیاسی وی و تطبیق آن با نظریه ولایت فقیه میتواند کمک شایانی در روشن شدن افکار و اندیشه سیاسیشان داشته باشد.
۱- آیتالله بروجردی و دکتر مصدق:
آیتالله بروجردی به هیچ عنوان با ملی شدن نفت مخالف نبوده با این که در جریان دقیق امور قرار نداشته است ولی همین نکته را میدانست که این خواسته اکثریت مردم است و در این مورد میگفت:
«من در قضایایی که آگاه نباشم و آغاز و پایان آن را ندانم وارد نمیشوم این قضیه ملی شدن صنعت نفت را نمیدانم چیست؟ چه خواهد شد و آینده در دست چه کسی خواهد بود؟ البته روحانیت به هیچ وجه نباید با این حرکت مخالفت کنند. اگر این حرکت ناکام بماند در تاریخ ایران ضبط میشود که روحانیت سبب این کار شد؛ لذا به علمای تهران و بهبهانی نوشتم که مخالفت نکنند.»
به طور کلی میتوان گفت آیتالله بروجردی از عملکرد مصدق رضایت نداشته و در موارد مختلفی این مسأله نمود پیدا میکند. مصدق در مقطعی خود را از روحانیت جدا کرد و در جواب کاشانی نیز گفت: من مستظهر به پشتیبانی ملت هستم و با این حرف نفرت روحانیون را نسبت به خود افزود. اصرار مصدق بر رعایت قانون در مورد تولیت آستانه مقدسه یکی دیگر از مسائل مورد اختلاف بود. تولیت آستانه قم برعهده ابوالفضل تولیت بود و مصدق میخواست وی را بر اثر امتناع از ارسال صورت درآمد عزل کند که موجب نارضایتی آیتالله بروجردی شد. در این قضیه کاشانی نیز با مصدق هماهنگ بود و این اختلاف نظر این دو را با آیتالله بروجردی میرساند.
۲- آیتالله بروجردی و کاشانی:
با نظارت آیتالله بروجردی برای جلوگیری از دخالت روحانیان در سیاست همایشی در قم تشکیل داد و علما بزرگی در آن شرکت کردند. در قطعنامه همایش مزبور روحانیان از عضویت در احزاب سیاسی و اصولاً شرکت در سیاست منع شدند و تخطی از این قانون مجازات خلع لباس را به دنبال داشت.
البته این توصیه اهمیت ویژهای به خود میگرفت ولی میتوان گفت صرفاً تعهدی اخلاقی و غیرقابل اجرا بود. در این کنگره کاشانی به عنوان چهره برجسته سیاسی مورد اعتراض قرار گرفت و دعوت به سکوت شد.
درباره دلیل آیتالله بروجردی در عدم دخالت در سیاست گفتهاند:
«کل ذلک من اجل الحفاظ علی استقلال المرجعیه»
آیتالله بروجردی و شیخ انصاری هر دو مقلدان خود را از دخالت و فعالیت سیاسی بر حذر میداشتند تا بدین وسیله استقلال مرجعیت مصون بماند.
با توجه به این فضا میتوان گفت علمای قم در جبهه گیری کاشانی برضد مصدق تأثیرگذار بودند و احتمالاً از وی خواسته بودند در مقام ریاست مجلس، علیه مصدق کاری بکند.
این مسائل ناشی از ذهنیت آیتالله بروجردی در آن زمان بود و او اقدامات سیاسی را در آن حد نامناسب میدانست ولی نباید نتیجه گیری کرد که او هیچ حمایتی از کاشانی نکرد. ولی جدیترین و مؤثرترین تلاش را برای جلوگیری از اعدام احتمالی او انجام داد.
بعد از کودتا حکومت دیکتاتوری به دنبال حذف ریشهای مسایلی مانند ملی شدن نفت بود، لذا کاشانی را به اتهام «تحریک مردم به مسلح شدن برضد قدرت سلطنت» دستگیر کرد؛ و کاشانی نیز صریحاً به صدور فتوای قتل رزم آرا اعتراف کرد و گفت: چون وی را مهدور الدم شناختم فتوای قتلش را صادر کردم؛ لذا در چنین وضعیتی حکم آیتالله، اعدام پیش بینی میشد آیتالله بروجردی نگرانی خود را به شاه اعلام داشت ولی فرستاده شاه در قم قول مساعد داد. اما مجدداً آیتالله بروجردی تلگرافی برای شاه فرستاد و در دفعه سوم نیز با ضمیمه کرد فتوای علما تلگرافی دیگر برای شاه فرستاد. در اینجا بود که شاه گفت: هر نوع مساعدتی که مقدور باشد پس از تشریفات دادرسی مبذول خواهد شد.
۳- آیتالله بروجردی، مصدق، کاشانی و کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۱
اختلاف بین این سه نفر ادامه پیدا کرد و در کودتا به طور جدی خود را نشان داد. در این مقطع آیتالله بروجردی از بازگشت شاه استقبال میکرد چه اگر شاه بر نمیگشت حکومت با یک کودتای کمونیستی سقوط میکرد و این در مقایسه با حکومت شاه که لااقل در چارچوب قانون باید مروج مذهب جعفری میبود، جلوه نامناسبی داشت و نمیشد روی آن حساب کرد و ممکن بود در حکومت کمونیستی اصل و اساس دین زیر پا گذاشته شود.
آیتالله بروجردی با مواضع حزب توده به شدت مخالف بود و بیم آن داشت که اینها مملکت را به دست بگیرند. وقتی سیدعلی اکبر برقعی نماینده حزب توده در کنگره جهانی تودهایها در وین، به قم بازگشت طلاب با او درگیر شدند و بعد به دستور آیتالله بروجردی او را به یزد تبعید کردند. حمایت آیتالله بروجردی از شاه به حدی رسید که در بازگشت شاه تلگرافی با این مضمون برای او فرستاد:
«پیشگاه مبارک اعلی همایون شاهنشاه خلد الله ملکه، امید است ورود مسعود اعلی به ایران مبارک و موجب اصلاح مفاسد ماضیه و عظمت اسلام و آسایش مسلمین باشد.»
آیتالله بروجردی در توجیه چنین عملی میگوید در چنین شرایطی نمیتوان شاه را تضعیف کرد چرا که فشار اجانب در کار است و من بیش از این مصلحت نمیدانم که دولت [دربار دولت] تضعیف شود زیرا شاه از خودش اختیار ندارد و تحت فشار دولتهای بیگانه است و اگر احساس کند جای پایش در ایران سست است ممکن است به طور کامل تسلیم بیگانه شود.
«سعد الانصاری» در علت اتخاذ چنین تصمیمی از سوی آیتالله بروجردی نظر متفاوتی دارد وی میگوید مخالفت آیتالله بروجردی با مصدق فقط در مسایل زیر خلاصه میشد:
«شیوعیه و الحرکات الانفصالیه التی خلعت علی البلاد»
و اضافه میکند حمایت آیتالله بروجردی از شاه برای پرهیز از حرکات کمونیستی و جنبشهای جداییطلبانه بود که بر سر شهرها سایه افکنده بود و وحدت و یکپارچگی و میراث دینی، ایران را از بین میبرد.
۴- آیتالله بروجردی و فدائیان اسلام:
در آن دوره فدائیان اسلام گروه اسلامی افراطی شناخته میشد و مؤسسان آنها اغلب روحانیانی بودند که از وضعیت موجود ناراضی بودند.
فدائیان با آیتالله بروجردی رابطه مناسبی نداشتند و حتی اعلامیهای با مضمون ذیل در فیضیه پخش کردند:
«آیتالله بروجردی! گمان نمیکنیم غیرت دینی شما از آیتالله قمی کمتر باشد. ایشان وقتی دیدند رضاخان میخواهد کشف حجاب کند اعتراض کردند تا تبعید شدند … .»
این مسأله موجب درگیری فدائیان با طلاب و ضرب و شتم شدید این گروه شد و بعد از این قضیه نیز آیتالله بروجردی هرگز نواب را به حضور نپذیرفت.
در مقابل ناملایماتی که فدائیان با آیتالله بروجردی داشتند، وی سکوت کرد و حتی چندین بار برای آزادی اعضای آنها خصوصاً حسین امامی تلاش وافری کرد و خانوادههای آنها را نیز از لحاظ مالی تقویت مینمود و در قضیه اعدام آنها نیز جدّ و جهد بسیاری کرد اما به نتیجه نرسید.
۵-مبارزه با شاه:
وی چه در طول مرجعیت عامه و چه قبل از آن با شاه به مبارزه پرداخت و بارها تهدید کرد اگر کارهای پشت پرده رژیم عملی شود من از کشور خارج میشوم؛ و در جایی دیگر گفته بود من در قبال خلاف کاریها و قانون شکنیهای دولت ساکت نمینشینم.
در بسیاری موارد بدین علت که شاه عملکرد مناسبی نداشت نمایندگان وی را به حضور نمیپذیرفت.
وی با بی بند و باری شاه نیز به شدت مخالفت میکرد و بارها شاه را به حضور نپذیرفت و در جایی کمک یک میلیون تومانی وی را به مسجد اعظم قبول نکرد.
مخالفت او با شاه بر سر مسائل جزیی نبود بلکه اغلب، در مواردی به مخالفت پرداخت که رژیم آن را از اهداف حیاتی خود به شمار میآورد. مبارزات وی علیه شاه در این مقاله نمیگنجد اما سعی کردهایم تحت عناوین ذیل اشارهای هر چند مختصر به آنها داشته باشیم.
الف- مخالفت با اصلاحات ارضی
در دورهای که دمکراتها و کندی در آمریکا قدرت را بدست گرفتند، فشارهای زیادی به ایران وارد آمد تا اصلاحات را در قالب لوایح ششگانه انقلاب سفید به اجرا بگذارد.
آیتالله بروجردی در پاسخ به نامه شاه مبنی بر ضرورت اصلاحات با مشورت علما به خصوص با امام خمینی(ره)، نوشت: «شما میگویید در ممالک دیگر اسلامی اصلاحات شده، آن ممالک اول جمهوری شدند و بعد اصلاحات کردند.» آیتالله بروجردی در مقابله با اصلاحات به شدت مبارزه میکرد وی در جایی در مورد اصلاحات میگوید:
«به شاه بگویید کاری نکند [انجام اصلاحات] که عصایم را بر دارم و عمامهام را بر سر بگذارم و تاج و تختش را ویران کنم.»
و در نامهای به بهبهانی میکوشد هر سخنی از اصلاحات را با توجه به اینکه اسلام حامی حق مالکیت خصوصی است تحریم کند. وی در ادامه اعتراضات نامهای به سردار فاخر ریاست مجلس وقت مینویسد و از وی میخواهد جداً با اصلاحات مخالفت کند.
تهدیدهای آیتالله بروجردی شاه را به تکاپو میاندازد و با ترس از تغییر سلطنت، مجبور میشود اصلاحات را تا زمان فوت وی تأخیر بی اندازد. نقش وی در توقف روند اصلاحات به حدی بود که نویسندگان نوشتهاند با فوت وی یکی از بزرگترین موانع داخلی در راه اصلاحات و نوسازی غرب گرایانه از بین رفت.
ب- جلوگیری از تغییر قانون اساسی و خط:
رژیم تصمیم گرفته بود مثل ترکیه در جهت متمدن شدن، خط را از فارسی به لاتین تغییر دهد که با موضع تند آیتالله بروجردی مواجه شد. وی در سخنرانی خود گفت: هدف اینان از تغییر خط دور کردن جامعه ما از فرهنگ اسلامی است. من تا زندهام اجازه نخواهم داد این کار را عملی کنند. به هر کجا که میخواهد منتهی بشود.
ج- حمایت از علمای مخالف شاه:
با توجه به موارد مذکور و تبیین میزان تقابل آیتالله بروجردی و محمدرضا شاه میتوان گفت، حضور آیتالله بروجردی مانع بزرگی برای پیشبرد اهداف ضد اسلامی و مردمی شاه بود و به همین روی شاه پس از مرگ وی تلاش فراوانی کرد تا مرجعیت عامه را به عراق ببرد و در اختیار آیتالله حکیم قرار دهد و برای این هدف همه دستگاههای تبلیغی و نهادهای رسمی را موظف ساخت در این باره تلاش کنند.
این کوشش شاه نشان میدهد که او از مرجعیت عامه در ایران به شدت میهراسید و میدانست که اگر قرار باشد سلطنت وی تغییر یابد، به دست همین قشر خواهد بود.
رویکرد آیتالله بروجردی به حکومت ناشی از وضعیت زمانه بود. امام(ره) که در آن زمان قائل به ضرورت مبارزه بود، خطاب به شاه نیز میفرمود:
«اگر این مرد به نصایح ما گوش دهد چه کار به او داریم».
در مورد رویه سیاسی آیتالله بروجردی با جبهه ملی، کاشانی و فدائیان نیز نباید این نکته را از نظر دور که وی با شیوه مبارزه آنها و بعضی عملکردشان مخالف بود ولی به طور کلی چون حکومت را مشروع نمیدانست وجود این گروهها را نفی نمیکرد و به دنبال تعدیل آنها بود و از این سه گروه تعبیر به مثلث میکرد و میگفت مواظب باشید این مثلث حفظ گردد و هیچکدام از اضلاع آن جدا نگردد. اگر یک ضلع از این مثلث جدا شود نه تنها به خود آنها ضرر میزند بلکه به روحانیت نیز ضرر خواهد زد.
به خوبی روشن است که وی هر کدام از این گروهها و فعالیتهایشان را در جای مناسب و مورد نیاز، میخواست و افراط و تفریط که ممکن بود به ریشه کن شدن نهضت روحانیان بیانجامد مورد تأیید قرار نمیداد.
به طور خلاصه میتوان گفت آیتالله بروجردی به دنبال ساقط کردن حکومت نامشروع پهلوی بوده و سعی داشته اندیشه خود را در عمل پیاده کند اما به دلایلی اهداف وی عملی نشد و یا به عبارت دیگر اندیشه او در حد نظر باقی ماند که عبارت است از:
۱- آماده کردن زمینههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برای انقلاب:
وی به دنبال تثبیت پایههای یک انقلاب قدرتمند بود و سعی داشت راه کارهای بلند مدت ارائه کند تا نهضت حق طلبی روحانیان و مردم و یا بهتر بگوییم همان انقلاب به طور قطعی موفق شود.
در زمینه فرهنگی سعی کرد میراث دار آیتالله حائری باشد و تلاش او را که با خون دل به ایجاد حوزه علمیه به عنوان یک پایگاه فرهنگی مبارزاتی علیه استبداد، دست یازیده بود، به سرانجام برساند و این پایگاه را که توسط رضاشاه به شدت تضعیف شده بود بیش از پیش تقویت کند. جدیت و اهتمام آیتالله بروجردی در سازماندهی حوزه عامل مهمی بود که روحانیان آسیب دیده از اصلاحات رضاخان با استفاده از تشکیلات و سازمان دینی مستقل، تحرکات وسیعی در زمینههای مختلف داشته باشند. وی در مقابل کسانی که دائماً از او میخواستند که قیام کند میفرمود مایل نیستم اولین کسی باشم که حوزه را به هم زده باشم؛ لذا نظاممند کردن حوزه و تقویت مادی و معنوی طلاب را میتوان در همین راستا قلمداد کرد.
نکته مهم دیگری که باید مورد تأکید قرار گیرد این است که هر تحرک و جنبش سیاسی اعم از انقلاب، اصلاح و … مردان سیاسی خود را میطلبد و آیتالله بروجردی نیز به کادر سازی مردان سیاسی در این رابطه پرداخت. او در پرتو رشد و تعالی که به حوزه داده بود، افراد مناسبی را برای پیشبرد نهضت و در نهایت رسیدن به انقلاب، تحویل اجتماع داد. امام خمینی(ره) در پرتو همین رشد شخصیت بود که به ثمر نشست. اگر نبود این هویت و عظمت حوزه که آیتالله بروجردی بدان بخشید مسلماً انقلاب و حرکتی سازنده شکل نمیگرفت.
۲- تجربه ناموفق مرحوم نائینی:
مرحوم نائینی بعد از دخالت در سیاست پشیمان شد و کتاب خود را که در زمینه مشروطه نوشته شده بود جمع کرد. آیتالله بروجردی تحت تأثیر اتفاقات آن دوره و مسأله ناکامی مشروطیت بیم آن داشت مبادا قضیه مشروطه تکرار شود و مجدداً سر روحانیت کلاه برود. وی میگوید:
از وقتی که در نجف اشرف دیدم مرحوم نائینی در امر مشروطه دخالت کردند و آن طور شد که همه میدانیم، حساسیت خاصی نسبت به این قبیل امور پیدا کردهام. چون ما درست وارد اوضاع نیستم، میترسم ما را فریب دهند و منظوری که داریم درست انجام نگیرد و باعث پشیمانی بشود و احیاناً لطمه به دین و حیثیت اسلامی وارد شود.
۳-نقش اطرافیان:
چاپلوسیهای افراد دولتی که به حضور وی میرسیدند در کنار حضور افراد مغرض در بیت وی، در نگرش او نسبت به وضعیت زمانه بی تأثیر نبوده است. این افراد تا حدودی تأثیر داشتند که امام در اعتراض به اینکه چرا مسائل مختلف را به تفصیل خدمت آیتالله بروجردی ارائه نمیکنید تا ایشان در جریان امور قرار گیرند و دستورات لازم را صادر کنند، بگوید:
«من چه کنم، کسانی در منزل آیتالله بروجردی هستند که نمیگذارند کاری برای اسلام انجام گیرد.»
۴- عدم آمادگی مردم برای انقلاب:
مردم در دوره وی آمادگی کاملی برای قیام نداشتند و چه بسا اگر وی در آن زمان دست به قیام و انقلاب میزد شاه این حرکت را در نطفه خفه میکرد؛ و ریشه روحانیت را میبرید و حسرت حکومت مشروعه ولایت فقیه همه بر دل میماند. آیتالله بروجردی در این مورد میگوید:
قصه ما داستان مشک خالی و پرهیز است [کسی مشک خالی به دست داشت و مردم نمیدانستند که خالی است و او هم مردم را برحذر میداشت که خیس نشوند]. گاهی تشر به دربار میزنیم، اما میدانیم مردم آمادگی ندارند و اگر تهدید و فشاری پیش بیاید شانه خالی خواهند کرد. این گونه نیست که تا پای جان بایستند.
در مجموع دلایلی که در اینجا ذکر کردیم همه به یک اندازه در رویکرد آیتالله بروجردی نقش نداشتهاند و به اصطلاح در عرض هم نیستند بلکه به ترتیبی که ذکر شد، در طول هم قرار دارند./ موسسه فقاهت و تمدنسازی اسلامی