شبکه اجتهاد: مرحوم سید جعفر مرتضی عاملی لبنانی از خانوادهای اهل علم بود، گرچه پدر ایشان ملبس نبود، اما از طلاب فاضل معمم چیزی کم نداشت، دارای کتابخانه بسیار مفصلی بوده و اهل مطالعه بود. لذا، توانسته بود که رضایت دو فرزندش را برخلاف محیط زمانی و مکانی آن زمان لبنان به دست آورد. به ویژه در دوره قبل از پیروزی انقلاب و پیش از آنکه مشوقاتی فراهم شود، طبعا عده زیادی تحت تاثیر جو پیروزی انقلاب اسلامی مایل به آمدن به حوزههای علمی، دینی، اسلامی و شیعی شدند. مرحوم آسید مرتضی عاملی لبنانی، اسم فرزند بزرگ را آسید جعفر و فرزند دوم را آسید مرتضی گذاشت، که فرزند بزرگ به اسم جعفر مرتضی بوده و «مرتضی» لقب فامیلی ایشان است، اسم برادر دیگر، آسید مرتضی بود که غالبا با لقب «مرتضی» و به شکل «مرتضی مرتضی» امضاء میکرد، یعنی «مرتضی» اول نام و «مرتضی» دوم لقب یا نام فامیل ایشان بود. این دو فرزند هر دو به حوزه علمیه، آن هم در قم مقدس عازم شدند.
طلاب لبنان یا به خصوص طلاب جبل عامل لبنان از میان دو حوزه قم و نجف، مایل به حوزه نجف بودند، چون زبانشان، زبان عربی است و غالبا در حوزه نجف، اساتید و مدرسین بیشتر به زبان عربی هستند، دیگر برایشان ضرورت ندارد که حتما مثلا بر زبان فارسی مسلط باشند، حتما در درسهای غیر عربی حاضر شوند. طلاب میتوانند در میان همشهریها یا لااقل هم زبانهایشان، اعم از اینکه همشهری آنها باشند یا نباشند، وارد شوند. اما باید توجه داشت اوایلی که این دو برادر، البته یکی پس از دیگری، مایل به اشتراک در حوزه علمیه شیعه شدند، بعثیها در عراق سر کار آمدند و بر سیاست و حکومت مسلط شدند.
موسس حزب بعث، مسلمان نبود، یک شخص سوری از شهری به نام «حوران» -همان شهری که بنابر آنچه که در تاریخ آمده است، یزید بن معاویه هم در همانجا به هلاکت رسیده است- بود. این شخص از مسیحیان شهر «حوران» به نام «میشل عفلق» -«عفلق» اسم پدرش است- پدرش«عفلق» در زمان جنگ جهانی به عنوان سرباز به فرانسه برده شد، اما گویا در جنگ از سربازی معاف شد و در آنجا با یک زن فرانسوی ازدواج کرده و او را با خود به شهر «حوران» شام برد و پسر آنها به نام «میشل» موسس و بنیانگذار «حزب بعث» شد.
«بعث» به معنای برانگیختگی است، یعنی نزدیک به همان اسم «رستاخیز» که محمدرضا شاه در همین اواخر حزبی به این نام در ایران تاسیس کرد و تعبیرات متعددی راجع به الزام به اجبار یا شبه اجبار به دخول در این حزب داشت. بعد از ملاقات محمدرضا با صدام حسین در کنفرانس الجزایر، گرچه صدام حسین در آن وقت رئیس جمهور عراق نبود، بلکه شخص دوم مملکت بعثی عراق بود- یعنی معاون و قائم مقام یا نائب رئیس جمهور وقت عراق به نام احمد حسن بکر بود- اما در تفاهمی که با محمدرضا شاه و با وساطت بومدین، رئیس جمهور سابق الجزایر انجام گرفت -چون کردهای شمال عراق سالها با حکومت مرکزی درگیر بودند و مظنون سیاسی که واقعیت هم داشت، این بود که اینها از طرف ایران مسلح میشوند و ایران آنها را مجهز میکند، و به جان عراق میاندازد- اینها درصدد بودند که به گونهای با شاه ایران مماشات و تفاهم کنند که شاه ایران کمکها به کردهای شمال عراق را قطع کند و همینطور هم شد.
زمانی که بعثیها سرکار بودند، ماده پنجم اساسنامه آنها مبارزه با ارتجاع دینی بود و آنها به طور مطلق اصل ادیان و مخصوصا اسلام را هدف قرار داده بودند، چراکه موسس حزب بعث یک مسیحی بود و میشل عفلق هم در بغداد فوت کرد و ایام جبروت صدام بود و ادعا کرد که او دو سال قبل به دست خود من مسلمان شده است و به رسم مسلمانها او را مجهز و تشییع رسمی نظامی کردند و در نزدیک مسجد بزرگی در بغداد به نام مسجد «ام الطبول بغداد» دفن شد که البته این یکی از جنایات صدام در این زمینه بود.
حزب بعث ابتدا در سوریه پایهگذاری شد و بعد به عراق سرایت کرد، اما بعد حزب بعث سوری انشعاب پیدا کرد، در حدی که دادگاه غیابی برای میشل عفلق موسس حزب تشکیل دادند و او را محکوم به اعدام کرده و بر همین اساس تقسیمبندی چپ و راست حزب اتفاق افتاد، یعنی حزب بعث سوری مدعی چپی شده و حزب بعث عراق را متهم به دست راستی کردند، چون انگلیس در تاسیس حزب بعث عراق دخالت داشت.
در هر صورت درصدد برآمده بودند که حوزههای علمیه، به ویژه حوزه علمیه شیعه را که امتیازش از ابتدای تاسیس آن استقلال از سیاست و حکومت به ویژه در کشوری مانند عراق بود، تحت تاثیر قرار دهند. ادعایشان این بود که چون دولت رسمی عراق مذاهب چهارگانه اهل سنت، به ویژه مذهب حنفی را به رسمیت میشناسد، حوزههای علمیه غیرشیعه، یعنی سایر مذاهب اسلامی تابع دولت هستند و استقلالی در برابر دولت ندارند.
آن زمان شیخ حسن البکر به نجف آمده بود و در منازل علما و مراجع و از جمله مرحوم آیتالله شاهرودی صریحا این مطلب را مطرح کرده بود که ما نمیتوانیم یک حوزه مستقلی را در اینجا بالاتر از اختیارات حوزه خودمان – حوزه اهل سنت- تحمل کنیم. همانطور که حوزه اهل سنت تابع حکومت است و هر قراری را که حکومت مرکزی بگذارد، حوزه علمیه اهل سنت تابعاند، حوزه علمیه شیعه هم باید تابع باشند. این گوشهای از نحوه برخورد بعثیها با حوزه علمیه شیعه بود.
نسبت به طلاب عرب و مخصوصا طلاب لبنانی، من این مطلب را از خود آسید مرتضی، اخوی مرحوم آسید جعفر شنیدم که حرف اینها این بود که شما به عنوان عرب باید با ما همکاری داشته باشید، یعنی از آنها توقع این را داشتند که برایشان گزارشگر باشند، به تعبیر دیگر جاسوس آنها در حوزه علمیه شیعه باشند. لذا کسانی که حال چنین همکاریهایی را با بعثیها نداشتند، نمیتوانستند در آن وضعیت عراق باقی بمانند، لذا با اینکه طلاب شیعه لبنانی در نجف اشرف یک مدرسه خاصی داشته و حضور قابل توجهی در نجف اشرف داشتند، در این جریانات اقبالشان به حوزه علمیه شیعه در نجف منقطع شد. از جمله دو برادر عاملی لبنانی یکی پس از دیگری به حوزه قم منتقل شدند.
آن ایام حتی هنوز بیرون کردن طلاب ایرانی عراق و نجف اشرف – سال پنجاه هجری- رخ نداده بود که مرحوم آقای آسید جعفر مرتضی به ایران آمدند. در آن زمان مدرسین به زبان عربی در ایران خیلی کمیاب بودند. به یاد دارم که مرحوم آسید جعفر مرتضی در آن ایام به فارسی مسلط نبودند، ایشان مرحوم علامه آیتالله سید محمدمهدی روحانی را پیدا کرده بودند که برای آسید جعفر درسهای حوزوی را تدریس کند و حتی تا کفایتین مرحوم محقق آخوند خراسانی را برای ایشان تدریس میکردند. من که سال پنجاه/ پنجاه و یک به ایران رسیدم، -یعنی در امتداد بیرون کردن ایرانیهای نجف- این وضعیت را درک کردم، چون از نظر منزل، همسایه منزل مرحوم آیتالله آسید محمدمهدی روحانی بودم و ایشان شبهای پنجشنبه، روضه هفتگی داشتند که البته روضه علمی بود، علما جمع میشدند و بحثهای علمی مطرح میشد، من اولین بار آسید جعفر مرتضی را در آنجا ملاقات کردم و متوجه شدم که ایشان درسشان را نزد چنین علمایی که نسبت به بقیه آقایان مدرسین و اساتید حوزه قم آشنای به عربی بودند، شروع کردند.
بسیاری از فرزندان آقایان ایرانی مقیم عراق و عتبات مقدس و مخصوصا نجف و کربلا که تشویق شده بودند به حوزه وارد شوند، زبان عربی برای آنها زبان مادری بود و زبان عربی نسبت به زبان فارسی برای آنها آسانتر بود. لذا، دو- سه مدرسه برای این طبقه از جوانان یا نوجوانان که تازه به حوزه علمیه شیعه در قم وارد شده بودند، ایجاد شد. یکی مدرسه عربی مرحوم آیتالله گلپایگانی بود که مرحوم آقازاده ایشان آقای آسید محمدمهدی گلپایگانی در خیابان چهار مردان -که بعدها عنوان رسمی خیابان انقلاب را پیدا کرد- که در آنجا زمین نسبتا بزرگی به صورت کاروانسرایی بود را یک ساختمان دو طبقه جدید ساختند که طبقه همکف آن را به طلاب عرب واگذار کرده بودند و با مدیریت مرحوم آسید عبدالغنی اشکوری اداره میشد و در طبقه بالا، طلاب فارسی زبان بودند. همچنین مدرسه دیگری در خیابان صفائیه نیز به این مدرسه ملحق شد و به تدریج توسعه پیدا کرد.
همچنین مدرسه دیگری در دارالتبلیغ سابق به نام «معهد الدراسات الاسلامیه» یعنی مرکز درسهای اسلامی بود که البته بعدها به اواخر خیابان چهارمردان و نزدیک گلزار شهدا منتقل شد که مقابل مسجد باب الجنه است.
قرار بود برای طلاب معهد الدراسات درس تاریخ اسلام را تدریس کنند، به مرحوم آسید جعفر مرتضی پیشنهاد کردند که ایشان این درس را به عهده بگیرد، اما ایشان ابا داشت و مایل بود که به کارهای علمی و درسهای دیگرش برسد، چون تدریس این درس نیازمند صرف وقت زیادی بود. آقای آشیخ علی اصغر اوحدی کشمیری در آن زمان متصدی اداره این مدرسه بود، برای اینکه این کار را به ایشان آسان نشان دهد، پیشنهاد کردند که کتاب «فروغ ابدیت» را که آیتالله سبحانی نوشتهاند، برای تدریس در تاریخ صدر اسلام و تاریخ سیره نبوی خوب است و عمده روایات آن هم روایات عربی و از منابع عربی است، بنابراین، با توجه به منبع روایت، شما میتوانید این روایات را به صورت عربی تنظیم کنید و به صورت جزوه درسی تدریس کنید. اما آسید جعفر یک مقداری که به این روش کار کرد، ذوقش متفاوت شد و تهیه جزوه درسی کمکم به اینجا منتهی شد که -آن وقت یک چاپخانهای به نام «چاپخانه خیام» در اوایل منطقه نیروگاه راه افتاده بود که مربوط به آقای آسید احمد حسینی اشکوری بود- ایشان این جزوههای درسی تاریخ اسلام و صدر اسلام یعنی سیره نبوی را به آنجا محول کردند و این جزوه را در دو جلد کتاب منتشر کرد که هر جلد دو جزء از جزوههای تدریسی ایشان را به نام «الصحیح من سیره النبی الاعظم» چاپ کردند که این امور مربوط به دوره قبل از انقلاب است. بعد از پیروزی انقلاب چون با نظر مرحوم امام خمینی مرکز انتشارات حوزه علمیه تاسیس شد، لذا این کتاب هم به این مرکز محول و در آنجا در شش جلد چاپ و منتشر شد.
خود مرحوم آقای آسید جعفر برای من نقل کرد که پدرم که جهت مسافرت به قم آمده بودند، از اینکه چرا من مشغول به تاریخ شدم، گلهمند بود، توقع داشت که من بیشتر در همان رشته فقه و اصول مشغول باشم و مقصد اجتهاد باشد و نه کارهای دیگر یا درسهایی که در نظر حوزه غالبا به عنوان درسهای جانبی به شمار میآیند. بنابراین، ایشان مدتی بنا به رعایت نظر مرحوم پدرشان، آماده کردن درسهای تاریخ را کنار گذاشتند و مشغول درسهای اصلی حوزه شدند. اما چیزی نگذشت که مرحوم پدرشان به رحمت خدا رفت، دیگر پرداختن به درس تاریخ، برای پدرشان ایجاد ناراحتی نمیکرد. لذا ایشان به بحث تحقیق در تاریخ بازگشتند و دو یا سه کتاب از ایشان پیرامون سه معصوم به طور تحقیقی و مفصل تدوین شد.
کتاب «الصحیح من سیره النبی الاعظم» که به صورت ترجمه و تلخیص و به زبان فارسی و در ۲۰ جلد توسط آقای دکتر محمد سپهری منتشر شد. البته نسخه عربی آن نیز به ۳۶ جلد رسید. همچنین ایشان شبیه این اثر نیز در ۳۵ جلد راجع به امیر المومنین با عنوان «الصحیح من سیره المرتضی»، یا «مرتضی من سیره المرتضی» نوشتند. ایشان کتاب دیگری نیز درباره امام حسین(ع) دارند که ظاهرا بیش از ۲۰ جلد آن منتشر شده است.
کتابهای دیگر ایشان غالبا به صورت تدریجی در ضمن همین کتابهایی که توسعه پیدا کرد، مندرج شد. مثلا ایشان کتابی راجع به سلمان فارسی داشتند که کتاب نسبتا مفصلی بود، این اثر در ضمن کتاب الصحیح ایشان آمده است. البته به عکس هم میتوان گفت که همان اخباری را که راجعبه سلمان در ضمن الصحیح آورده بودند، اینها جمعآوری و به صورت کتاب مستقلی منتشر شد.
ایشان کتاب دیگری نیز با عنوان «حقائق هامه حول القرآن الکریم» دارند که این اثر نیز به فارسی ترجمه شده است که حقیقتهای مهم راجع به علوم قرآن کریم بوده و کتاب نسبتا مفصلی است و حدود سیصد صفحه دارد که بسیاری از محتوای آن در ضمن کتاب الصحیح آمده و مستقلا هم چاپ شده است.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وقتی که جهاد سازندگی و از جمله جهاد دانشگاهی تاسیس شد، آشیخ رسول جعفریان اصفهانی از سوی جهاد دانشگاهی اصفهان برای تدریس تاریخ اسلام دعوت شده بودند، برای این امر به قم آمده و خدمت مرحوم آسید جعفر مرتضی رسیده بودند، لذا اینکه ایشان الان یک شخصیت تاریخنویس و مورخ معروفی شناخته شده هستند را نتیجه پیگیری و استفاده از محضر آسید جعفر مرتضی میدانند. همچنین چند سال قبل آقای جعفریان جلسه بزرگداشت و تجلیلی را برای آسید جعفر مرتضی برپا کردند.
آسید جعفر مرتضی از پیش قراولان طلاب شیعه لبنانی در حوزه قم بودند. به طور ویژه بعد از پیروزی انقلاب، عده زیادی از طلاب لبنانی به حوزه قم سرازیر شدند. آنهایی که پیشقراول و پیشقدم بودند، زمینهساز دیگران شدند و آنهایی که بعدا وارد حوزه قم شدند، نسبت به پیشقدمان و پیشقراولان خودشان در حوزه قم چشم امید و توقع داشتند. آقای آسید جعفر مرتضی در این زمینه، یعنی تاسیس مدارس یا مراکز درسی برای این طلاب اقداماتی کردند و اسم آن را «منتدی جبل عامل» جبل عاملیان قرار دادند. منزل بزرگی در کوچه ارک-یعنی در امتداد دفتر مجله مکتب اسلام و قبل از حسینیه ارک- با سعی و تلاش آسید جعفر مرتضی خریداری شد و این به عنوان اولین مرکز درسی طلاب لبنانی بود.
بعدها در خیابان بهار-خیابان شهید محمد منتظری- هم مدرسه دیگری، با عنوان مدرسه جبل عاملیها ایجاد شد و مدیریت آنجا مرحوم آشیخ عباس کورانی بود. مدارس بزرگ دیگری هم در انتهای کوچه ارک و پشت حسینیه ارک ساخته شد. تا به الان مراکز تجمع طلاب، مدرسین و اداره درسها به صورت حلقهای، در این مدارس بوده و در بسیاری از این مدارس، آسید جعفر مرتضی سهیم بوده و برای برپایی این موسسهها تشریک مساعی داشتهاند. این مراکز همچنین پاتوق بسیاری از علمای لبنان که وارد ایران و قم میشدند نیز بودند و مورد استقبال آسید جعفر مرتضی قرار میگرفتند. منزل ایشان در این اواخر، بین دو مدرسه لبنانیها در کوچه ارک بود، که بعد به دفتر آیتالله آسید کاظم حسینی حائری منتقل شد.
از نظر خصوصیات اخلاقی ایشان هم شهادت میدهیم که ایشان مرد مسلمان، مومن، متدین، مخلص و متقی بودند. اخلاص مهمترین سمت اخلاقی ایشان بود. البته متواضع و خاکی هم بودند و با اینکه شهرتی پیدا کرده بودند و نامشان در همه جا به عنوان شخصیت اول جهان تشیع و حتی حوزههای علمیه شیعه در تاریخ اسلام، تاریخ تشیع یا تاریخ اسلام از دیدگاه تشیع برده میشد، اما هیچ گونه تکبری نداشتند.