قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه / آخرین اخبار / برداشت جانبدارانه از نهج‌البلاغه «راستِ ناقص» است/ هشت اصل انسانی در نهج‌البلاغه
بایسته‌های پژوهش در فقه و حقوق/ مدگرایی در پژوهش یک آسیب است/ مباحث هرمنوتیک ضرورت دانش اصول نیست

استاد علیدوست مطرح کرد؛

برداشت جانبدارانه از نهج‌البلاغه «راستِ ناقص» است/ هشت اصل انسانی در نهج‌البلاغه

استاد ابوالقاسم علیدوست در برنامه «سوره» با بیان اینکه بسیاری از وقت‌ها جانبدارانه درباره نهج‌البلاغه و امیرالمؤمنین(ع) سخن گفته‌ایم، گفت: مطالعات جانبدارانه بد نیست، اما «راستِ ناقص» است. این استاد خارج فقه حوزه علمیه قم در تبیین رازهای ماندگاری نهج‌البلاغه، به تبیین هشت اصل انسانی در کلمات حضرت المومنین(ع) پرداخت.

به گزارش شبکه اجتهاد، استاد ابوالقاسم علیدوست در برنامه تلویزیونی سوره با موضوع «نهج‌البلاغه و انسان معاصر» که در آستانه شهادت حضرت امیرالمؤمنین(ع) از شبکه چهار سیما پخش شد به تبیین رازهای ماندگاری نهج‌البلاغه پرداخت. گزارش سخنان این استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم را در ادامه می‌خوانید:

اگر بخواهم نهج‌البلاغه شریف را در یک جمله نه بیشتر و نه کمتر معرفی کنم، می‌گویم «نهج‌البلاغه خلقی بدیع و هنری از اسلام برای انسان است». برای آغاز سخن، بیان دو مقدمه لازم است. مقدمه اول این است که از نهج‌البلاغه زیاد گفته شده؛ شروحی که نوشته شده، استدلال‌هایی که بر نهج‌البلاغه شریف شده است، اگر کسی اینها را جمع کند از صدها جلد عبور می‌کند. از خود امیرالمؤمنین که خالق نهج‌البلاغه است نیز بسیار گفته شده است؛ لذا ممکن است کسی بگوید آیا چیزی باقیمانده است؟ تمام حرف‌ها زده شده و آنچه گفته می‌شود تکرار گذشته‌ها است.

به عنوان کسی که فکر می‌کنم منصفانه حرف می‌زنم نه متعصبانه و جانبدارانه، باید بگویم آنچه گفته شده در مقابل آنچه مانده است به حساب نمی‌آید. خیلی گفته شده، اما بسیار مانده است. لذا متفکران، فرهیختگان و شارحان نگران نباشند که دیر به دنیا آمده‌اند. در اطراف نهج‌البلاغه و آفریننده این کتاب هرچه گفته شود کم است. این کتاب مانند قرآن لایتناهی است.

مقدمه دوم این است: وقتی گفته‌ها را درباره نهج‌البلاغه مطالعه می‌کنیم، می‌بینیم بسیاری از وقت‌ها جانبدارانه سخن گفته‌ایم. یعنی یک جانب برای فردی مهم بوده، آن را پررنگ‌تر کرده است. برای مثال جرج جرداق از نگاه عدالت‌خواهی امام را می‌بیند. رسانه‌های ما باید این را تأکید کنند که امام علی(ع) را جانبدارانه مطالعه نکنیم. مطالعات جانبدارانه بد نیست، اما «راستِ ناقص» است. اگر راستِ ناقص، تمام قضیه انگاشته شود یک آسیب است.

نهج‌البلاغه «از اسلام» و «برای انسان» است

وی در توضیح عبارت «نهج‌البلاغه خلقی بدیع و هنری از اسلام برای انسان است» گفت: نهج‌البلاغه یک پدیده از امیرالمؤمنین(ع) است و کپی‌برداری نیست. یک خلق و تولید است. آنچه در این جمله مهم است این است که نهج‌البلاغه «از اسلام» و «برای انسان» است. این پدیده در دامن اسلام تولید شد، چرا که امیرالمؤمنین(ع) شاگرد پیامبر(ص) است. پس نهج‌البلاغه مثل قرآن، اسلامی است. اگر فضیلتی از نهج‌البلاغه گفته می‌شود باید آن را به حساب پیامبر(ص) و اسلام نیز گذاشت. امیرالمؤمنین(ع) جدای از اسلام نیست.

حال چرا می‌گوییم نهج‌البلاغه برای انسان (فارغ از مذهب و فرهنگ و جغرافیا و …) است؟ وقتی گزاره‌های دینی را نگاه می‌کنیم می‌بینیم سه قسم هستند. برخی گزاره‌ها مذهبی هستند مثل بسیار از روایاتی که از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) در زمینه احکام صادر شده است و در فضای شیعی استفاده می‌شود. برخی گزاره‌ها اسلامی هستند مثل برخی آیات قرآن کریم. اما یک سلسله گزاره‌های دینی داریم که مخاطب آن‌ها بشر است. آن هم نه بشر یک دوران، همه دوران‌ها. این‌ها گزاره‌های جهانی و جاودانه است. شما وقتی به نهج‌البلاغه نگاه می‌کنید بسیاری از گزاره‌هایش چنین است. البته قرآن نیز همین‌طور است. یعنی برای انسان هستند، فارغ از هر دین و مذهب. نامه‌های حضرت را ببینید یکی از آن‌ها نامه به مالک اشتر است. اصلاً زمان ندارد و کهنه نمی‌شود.

یک ظلم روانی به نهج‌البلاغه شده است. ظلم روان، ظلمی است که احساس نمی‌شود. جا افتاده و نرم است. ممکن است هیئت دولت برای مثال در شروع کار خود یک فراز از نهج‌البلاغه بخواند اما منظور ما این است که نهج‌البلاغه جزء وجود جامعه شود. پس وقتی نهج‌البلاغه برای انسان است یعنی برای همیشه تاریخ است.

نهج‌البلاغه شخصیت‌هایی را از غیر دین اسلام متوقف کرده است. برای مثال جبران خلیل جبران، نویسنده پرشور مسیحی، رکس بن‌زائد دانشمند مسیحی، عبدالرحمان میحلفی از مجارستان و جرج جرداق که همه می‌شناسیم و غیر از کتاب معروفش کتاب دیگری به نام روائع نهج‌البلاغه نیز دارد. در طول تاریخ شخصیت‌های فراوانی فارغ از فرهنگ و جغرافیا و مذهب جذب نهج‌البلاغه شده‌اند.

زیبایی و فخامت نهج‌البلاغه ممکن است نقطه‌ شروع باشد اما نقطه توطن نبوده است. چون از امیرالمؤمنین است و اثر هر انسانی تابش وجود اوست. روایتی از امام صادق(ع) وجود دارد که وقتی سلیمان دیلمی از امام تفسیر آیه «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا، وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا» را می‌پرسد، امام فرمودند: مراد از «شمس» در این آیه رسول‌الله(ص) است که به بشریت می‌تابد و مراد از «قمر»، امیرالمؤمنین(ع) است که از پی پیامبر(ص) می‌آید. این جزء باورهای اسلامی است که قرآن کریم ظاهر و باطنی دارد. اشکالی ندارد که معنی آیات، شمس ظاهری و ماه ظاهری هم باشد، چنانکه، آسمان خورشید ماه دارد، رسول‌الله(ص) خورشید زمین و امیرالمؤمنین(ع) ماه زمین هستند.

چه مشابهتی بین خورشید و پیامبر(ص) و بین ماه و امیرالمؤمنین(ع) هست؟ خورشید نیاز همه دوران‌هاست. به همه انسان‌ها، از خودی و غیرخودی می‌تابد. شما هر روز خورشید را می‌بینید، اما خسته نمی‌شوید. ماه هم همین‌طور است بر همه می‌تابد، عالم را روشن می‌کند. ماه تکرار ندارد. امیرالمؤمنین(ع) به این معنا، ماه است. حضرت علی(ع) گرچه در دامان اسلام تربیت شد، اما برای انسان است. چرا نهج‌البلاغه جاودانه است؟ چون امیرالمؤمنین این‌طور است. تابش حضرت امیرالمؤمنین و رسول‌ اکرم(ص) مشروط نیست و در رأس آن‌ها خداوند نیز چنین است. در دعای ماه رجب می‌خوانیم «یا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَهً».

 مردِ مدیریت متضادنماها

نکته دوم این است که امیرالمؤمنین(ع) شخصیت به‌روزی است. یعنی مربوط به گذشته نیست. در عین حال مدزده هم نیست. به همین دلیل نسخه‌هایی که می‌دهد برخاسته از فطرت است، برخاسته از عقل و حکمت است، پس به درد آیندگان می‌خورد. نکته دیگر در راز ماندگاری نهج‌البلاغه این است که امیرالمؤمنین(ع)، مردِ مدیریت متضادنماها است. برای فهم این جمله لازم است فراتر از نهج‌البلاغه و امیرالمؤمنین سخن بگوییم. هر انسان و جامعه‌ای گاهی بین دو چیزی که متضادنما است قرار می‌گیرد. یعنی دو چیزی که واقعاً متضاد نیستند، اما جمع آن‌ها سخت است. اگر انسان و جامعه این متضادنماها را مدیریت کرد و‌ به یک راه‌حل معقول رسید، توانسته است آن‌ها را مدیریت کند.

گاهی واقعاً دو چیز متضادند، اما خیلی وقت‌ها متضادنما هستند. اینکه یک انسان، صراط‌ المستقیم شود و بتواند این متضادنماها را مدیریت کند و برای آن‌ها راه‌حل بدهد، این کار، یک اثر ماندگار می‌شود. ممکن است ما یک دوگانه‌ای درست کنیم؛ مثلاً در فضای سیاسی می‌گوییم یا «استقلال، آزادی، مقاومت و ایستادن روی پای خود»، یا «ارتباط با دنیا و …» خیلی‌ها در حل این دوگانه در مانده‌اند. ممکن است عده‌ای راه اول را انتخاب کنند و عده دیگری راه دوم را، اما اگر کسی بتواند این دوگانه را مدیریت کند، هم استقلال کشور، هم آزادی مردم حفظ شد و هم اقتصاد کشور شکوفا شود و با دنیا هم ‌درگیر نشود، توانسته است این دوگانه را مدیریت کند. اگر حاکمیت پشتوانه قوی مردمی داشته باشد از این سرمایه می‌تواند برای مدیریت این دوگانه استفاده کند.

امیرالمؤمنین(ع) نه دیندار خشک و بی‌مقصد است، نه جذاب عوام‌پسند که بخواهد باج بدهد. جایی که باید با خشک‌مقدسان درگیر شود (خوارج) درگیر می‌شود و جایی که باید روی اصول بایستد، می‌ایستد. برخی این شرایط را نمی‌توانند مدیریت کنند، یا می‌شود طالبان و داعش که تجسم دینداری یخ‌زده هستند یا از سوی دیگر تبدیل به فردی می‌شود که تند تند باج می‌دهد. اما امیرالمؤمنین(ع) صلاح حاکمان را مطرح می‌کند و در کنار آن از استقامت مردم سخن می‌گوید و می‌فرماید: «مردم اصلاح نمى‌شوند جز آن که زمامداران اصلاح شوند، و زمامداران اصلاح نمى‌شوند جز با ایستادگی مردم» یعنی این دو را در کنار هم قرار می‌دهد. حضرت دشمن‌تراشی نمی‌کند، کسی را طرد نمی‌کند، اما تکیه بر احزاب فاسق هم ندارد. ایشان در جمله‌ای فرمودند: «ناراحتم که سفیهان این امت کار را به دست بگیرند». یعنی در عین اینکه دشمن‌تراشی نمی‌کند، جامعه را هم تکه‌تکه نمی‌کند.

ایشان در نامه به مالک اشتر می‌فرماید ممکن است در مصر بت‌پرست هم باشد، بگذار باشد، تا وقتی خیانت نکرده و دست به اسلحه نبرده و اختلال ایجاد نکرده باید از حقوق شهروندی بهره‌مند باشد. حضرت از کسانی است که برای اجرای حد عجله دارد، البته عجله معقول، گذشت نمی‌کند. اگر گردنبندی از بیت‌المال بر گردن دخترش ببیند سریع دستور می‌دهد آن را بازگرداند. چنین چیزی را تحمل نمی‌کند و اگر کسی فساد کند او را مجازات می‌کند. اما «تندروی مصلحت‌نااندیش» هم ندارد. مثلاً اگر اجرای حدی از حدود، انسانی را ملحق به کفار کند، دست نگه می‌دارد. فرمود در بلاد کفر اجرای حد نکنید. امیرالمؤمنین در عین اجرای حد، مصلحت‌اندیش هم است. این‌ها مدیریت است.

برخی نمی‌توانند مثلاً بین تکبر و وقار را مدیریت کنند. به نام وقار متکبرند یا به نام خضوع به حماقت نزدیک می‌شوند. یکی از مشکلات راستِ ناقص همین است که مثلاً شخصی می‌گوید حضرت علی(ع) نجاشی را که یک شیعه بود با قاطعیت به دلیل خوردن شراب حد زد. اما نمی‌گوید همین امام می‌فرمایند اگر حد زدن موجب شود فردی به کفار ملحق شود، حد را اجرا نکنید.

می‌گویند ثلث نهج‌البلاغه از فساد کارگزاران امیرالمومنین(ع) خبر می‌دهد!

گاهی سوال می‌شود که چرا در جمهوری اسلامی این مسائل هست و بعد از چهل سال از شعار رهبران فاصله گرفته است؟ این پاسخ را می‌شنویم که فاصله بین آرمان‌ و واقع در زمان‌های گذشته هم بوده است. در زمان پیامبر اکرم(ص) و امیرالمومنین(ع) نیز بوده است و می‌گویند ثلث نهج‌البلاغه از فساد کارگزاران امیرالمومنین(ع) خبر می‌دهد. در نامه‌های نهج البلاغه از سی فسادی که در زمان حضرت بود یاد می‌شود که اگر حضرت نبود، این سی فساد، سیصد فساد می‌شد.

برخی با ذکر این مشابهت می‌خوهند از عملکرد خود، دفاع کنند، ما کاری به این نداریم، ما با واقع کار داریم. در این سخن چند نکته باید مورد توجه قرار گیرد. نکته اول مبالغه‌ای است که در اینجا در انعکاس حجم فساد(در زمان امیرالمومنین) صورت می‌گیرد تا جایی که قضیه ملحق به دروغ می‌شود. می‌گویند ثلث نهج‌البلاغه در ارتباط با فساد کارگزاران است، وقتی نگاه می‌کنیم می‌بینیم کلا هفت نامه که برخی هم در نهج البلاغه نیست، راجع به فساد کارگزاران است. نامه ۲۰ درباره زیاد بن ابیه، نامه ۴۰ درباره ابن عباس، نامه ۴۳ درباره مصقله بن هبیره شیبانی، نامه ۴۵ درباره عثمان بن حنیف، نامه ۷۱ درباره منذر بن جارود عبدی و دو نامه دیگر که در غیر نهج البلاغه ذکر شده است؛ یکی درباره ابن هرمه و یکی هم درباره نعمان بن عجلان.

نامه مصقله، گزارشی است که به حضرت می‌دهد و درباره آن توضیح می‌دهد و حضرت نیز عذر او را قبول می‌کنند. نامه‌ای هم که برای ابن عباس است بسیار مشکوک است، چون ابن عباس متصل به امیرالمومنین(ع) است و باید این احتمال را بدهیم که دست بنی امیه و بنی مروان برای تخریب چهره ابن عباس در میان باشد و برخی این را ثابت کردند.

چرا با تراث این طور می‌کنیم؟

ما هشتصد نامه و کلام و سخن در نهج‌البلاغه شریف داریم، آیا این هفت نامه می‌شود ثلث نهج‌البلاغه؟ چرا با تراث این طور می‌کنیم؟ بعد سنخ فساد را ببینید. عثمان بن حنیف بر سر یک سفره نشسته است. یا یکی از کارگزاران ملحق به معاویه شده است. برخی مبالغه در حد الحاق به دروغ می‌کنند.

نکته دوم این است که وقتی شما این را می‌گویید و از فساد در دوره حضرت یاد می‌کنید، نوع برخورد امیرالمومنین(ع) را هم بگویید. امام وقتی متوجه می‌شوند ابن هرمه دزدی کرده یا رشوه گرفته به استاندار اهواز می‌گوید او را به مردم معرفی کن تا او را بشناسند؛ یعنی برخورد قاطع، روشن، سریع و عبرت‌آموز، با تعیین جایگزین و می‌فرمایند اگر کسی آمد و با یک قسم شاهد آورد که من مالی به او داده‌ام، از مال ابن هرمه به او بده. تا جمعه او را زندانی کن. روز جمعه سی و پنج ضربه شلاق به او بزن. تا یک ماه اگر تحمل کرد باز این تعزیر را بر او جاری کن و به من گزارش بده که چه کردی و چه کسی را به جای او گذاشته‌ای و اگر کوتاهی کنی تو هم به همین سرنوشت مبتلا می‌شوی. این سخنان همان کسی است که به مالک اشتر می‌گوید: «فإنَّهُم صِنفانِ: إمّا أخٌ لَکَ فی الدِّینِ ، أو نَظیرٌ لَکَ فی الخَلق: انسان ها دو گروهند یا برادر تو در دین یا هم نوع تو در خلقت».

نکته دیگر که جالب است دقت کنیم این است که حضرت وارث ۲۷ فسادی است که از قبل در حکومت بوده است. این فساد مال حکومت نیست. همانطور که حضرت فرمودند: «قَدْ عَمِلَتِ اَلْوُلاَهُ قَبْلِی أَعْمَالاً خَالَفُوا فِیهَا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مُتَعَمِّدِینَ لِخِلاَفِهِ وَ لَوْ حَمَلْتُ اَلنَّاسَ عَلَى تَرْکِهَا لَتَفَرَّقَ عَنِّی جُنْدِی» گذشتگان فساد کرده‌اند و اگر بخواهم جلوی این فسادها را بگیرم همه متفرق می‌شوند. این همان مدیریت متضاد نماها است. یعنی ناچارم الان کوتاه بیایم.

اگر ما چیزی را اصلاح نمی‌کنیم مشابهت سازی نکنیم!

پس اگر فسادی میراث گذشتگان بود، ارتباطی به امام ندارد و نباید به عنوان فساد موجود در حکومت مولا تلقی شود. اگر ما چیزی را اصلاح نمی‌کنیم مشابهت سازی نکنیم. بله پیامبران، معصومین(ع)، حضرت امیرالمومنین(ع) اگر در یک محیطی بودند که مستعدتر بود موفق‌تر بودند، اما اینکه بگوییم آن زمان هم فساد بود و فساد را منتسب به حکومت کنیم و اغراق کنیم، و رفتار قاطع با فساد را هم نبینیم درست نیست. باید با فساد مبارزه شود؛ آن هم قاطع، روشن، سریع و عبرت آموز، اما نباید با شعارزدگی و قانون‌شکنی همراه باشد؛ یعنی با فساد با عجله و جوزدگی و یک فساد دیگر مواجه نشویم.

ما گاهی در برخورد با فساد دقت لازم را نمی‌بینیم. متهم، متهم است، اما انسان است، باید به جرمش سریع و روشن رسیدگی شود، حالا اگر مصلحت باشد حد او در ملأ عام، اجرا شود، بشود اما ما باید رعایت زمان و مکان را داشته باشیم. آنچه مشمول مرور زمان نیست، مبارزه با فساد و قاطعیت است. آنچه نباید مبتلا به تبصره بشود این است که کسی در حاشیه امن نرود. اما نوع برخورد ما باید مطابق مصلحت انجام شود.

ما در نهج‌البلاغه اصولی می‌بینیم؛ اولین اصل که در همان خطبه اول دیده می‌شود این است حضرت وقتی درباره پیامبران سخن می‌گویند می‌فرمایند: «آنها آمدند تا ظرفیت ها و استعدادها و دفینه های عقول را برانگیزند» یعنی استعدادها را شکوفا کنند و از قوه به فعل برسانند. خود امیرالمومنین در نهج البلاغه به همین نکته در نامه‌ها و سخنان خود اشاره می‌کنند. آنجا که از عقل سخن می‌گویند، می‌فرمایند: «العقل یَملِکُکَ یا یُمَلِکُکَ الزمان» آنجا که از نحوه حکومت بر مردم صحبت می‌کنند در همه اینها عقل محور است.

اصل اول: شکوفایی استعدادها

ما از این به یک اصل می‌رسیم و آن این است که استعداد انسان‌ها باید شکوفا بشود. این را بگذارید کنار جامعه، حاکمیت، ملتی که در آنجا ظرفیتها شکوفا که نمی‌شود، هیچ، فرسایش هم پیدا می‌کند. ما در کشور با پدیده فرار مغزها مواجهیم. لازم است ما فقط فرار مغزها را نبینیم، شما فرسایش مغزها را هم ببینید. پیامبران آمدند که استعدادهای بشر را برانگیزند. این جمله  فقط خبر نیست، بلکه در مقام انشا است، یعنی باید این طور باشد.

اصل دوم: رعایت حق‌ها

اصل دوم در نهج البلاغه رعایت حق‌ها است. این موضوع خیلی عجیب در نهج البلاغه منعکس شده است. ما در مجموعه دین، نه فقط حق انسان و حقوق حیوان، بلکه حق هستی داریم و این هستی باید در جای خود قرار بگیرد. منِ انسان باید ببینم با این هستی چطور تعامل کنم؟

طبرسی در مجمع البیان نقل می‌کند دو کودک دو خط نوشته و نزد امیرالمومنین(ع) یا امام حسن مجتبی(ع) آوردند و پرسیدند کدام بهتر است؟ امام فرمود: «یٰا بُنَیَّ اُنْظُر کَیْفَ تَحْکُمُ فَإنَّ هذا حُکْمٌ وَالله ُسائِلُکَ عَنْهُ یَوْمَ القِیٰامَهِ» ببین چگونه قضاوت می‌کنی. کارگزاران، قضات، مردم این ها را بشنوند. ما گاهی نسبت به قضاوت‌‎ها خیلی راحتیم.

حضرت امیر المومنین(ع) درباره حقوق غیر انسان می‌فرمایند: «وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَهَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا، عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَهٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَهٍ مَا فَعَلْتُهُ» پوست جویی از مورچه در مقابل افلاک هفتگانه نمی‌گیرم.

عدل معنایش این است که هر چیزی در جای خود قرار بگیرد. شاید اینجا برخی درباره مرز بین عدل  و مصلحت سوال کنند. ما گفتیم مصلحت، «ضرورت خطرناک» است و اضافه می‌کنم مصلحت «ضرورت خطرناکِ مظلوم» است. مظلوم است چون درست فهمیده نمی‌شود. مصلحت، ضد فساد است. در داوری، مصلحت، خود عدالت و عدالت خود مصلحت است. دوستانی که علاقمند هستند به کتاب «فقه و مصلحت» رجوع کنند.

اصل سوم: آزادی انسان‌ها

اصل سوم در نهج البلاغه شریف، آزادی انسان‌ها است: «لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللّهُ حُرّاً» بنده دیگران نباش. هیچ انسانی بر انسان دیگر تفوق ربوبی ندارد. هیچ انسانی در درجه عبد دیگری قرار نمی‌گیرد. حضرت فرمودند: «إنّ آدمَ لَم یَلِدْ عَبدا » آدم بنده آفریده نشده است. شما هم آزادید.

در همه جای دنیا داریم که یک عده اختیاراتی نسبت به دیگران دارند و ولایتی بر آنها پیدا می‌کنند، این ولایت به معنای «مسئولیت حفظ» است، نه حق امر و نهی به عنوان مقام بالا نسبت به مقام پایین. در هر مدیریتی امر و نهی، ناگزیر است، اما نکته این است که آیا این امر و نهی برخاسته از این است که مسئولیت حفظ دارد؟

لذا ولایت پیامبر(ص)، ولایت امام، ولایت حاکمان و فقیهان، ولایت پدر، ولایت عالمان عاقلِ عادل اگر ذره‌ای از مصلحت فرد خارج شود، دیگر ولایت ندارند. فقط یک ولایت است که مطلق است و آن هم ولایت خدا است.

اگر اصل ولایت ثابت شد، باید در چارچوب مصلحت باشد. ما در مقابل کلمه «والی» در اسلام «رعیت»  داریم، رعیت یعنی کسی که مصلحت او باید مراعات شود. لذا والی در این چارچوب ولایت دارد.

ما در نهج البلاغه آزادی به معنی رهایی از قانون و رهایی از اخلاق نداریم، بلکه آزادی به معنی رهایی از سلطه و سروری ناموجه دیگران داریم. اگر قانونی پذیرفته شد چه قانون شرع و چه قانون کشور، عمل نکردن به این قانون به معنی آزادی نیست، هرج و مرج است. قانون شکنی در تمام دنیا جرم است.

اصل چهارم: مشورت و عدم استبداد رأی

اصل چهارم مشورت و عدم استبداد رأی است. نهج‌البلاغه کتابی است که مشورت را نه در حد یک ارزش اخلاقی بلکه در حد یک وظیفه تجویز می‌کند. ما آیه‌ای درباره مشورت در قرآن کریم داریم: «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ» (آل عمران، ۱۵۹).

گاهی برخی در تفسیر آیه اشتباه می‌کنند و آن را چنین معنا می‌کنند که ای پیغمبر(ص) با مردم مشورت کن(شاورهم)، سپس خودت تصمیم بگیر(عزمت). در حالی که آیه می‌فرماید با مردم مشورت کن و بر اساس آن مشورت تصمیم بگیر و حال که تصمیم گرفتی با قاطعیت عمل کن. مردد نباش؛ یعنی به این مشورت ترتیب اثر داده شود.

اصل پنجم: تعیین رفتار با متملقان

 اصل پنجم تعیین رفتار با متملقان است. هیچ حکومتی خالی از متملق نیست، مهم این است که چطور با متملق رفتار شود. تملق آن چیزی است که در مورد شخص یا حکومت یا نهادی گفته شود و طرف در گفتن آن قصد بیان واقعیت نداشته باشد، فقط می‌خواهد خودش را به شخص یا حکومت نزدیک کند. یکی از نکات در نهج‌البلاغه خاک رد پاشیدن در چشم و دهان متملقان است. همان که پیامبر(ص) فرمود: «احثوا فى وجوه المداحین التراب» به دهان متملق خاک بپاشید. پیامبر(ص) خداوندگار ادب و مهربانی است، اما خطر چاپلوسی فراتر از این هاست و این افراد باید طرد شوند.

اصل ششم: پذیرش عذر و تراشیدن عذر

اصل ششم پذیرش و تراشیدن عذر است. تراشیدن عذر خوب نیست، اما پذیرش عذر خوب است. حضرت می‌فرمایند: «اِقبَلْ عُذرَ أخیکَ و إن لَم یَکُن لَهُ عُذرٌ فَالتَمِسْ لَهُ عُذرا» مومنان عذر برادرش را بپذیرد و اگر عذری نداشت برایش عذری درست کند. این(منش) مولای ماست، این امام ماست. می‌فرماید اگر عذری هم نداشت بگو احتمالاً این طور بوده است.

اما، پذیرش عذر در حقوق شخصی افراد است، نه در حقوق جمعی و اجتماعی. اگر حقوق اجتماعی باشد آنجا عذرتراشی وجهی ندارد.

اصل هفتم: مساهمه در اموال

اصل هفتم مساهمه در اموال است. آنچه که انسان‌ها به دست می‌آورند همه‌اش مال خودشان می‌شود، اما حضرت امیر مومنان می‌‎‌فرمایند: «إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ الاَْغْنِیَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ» خداوند روزی فقیران را در اموال اغنیا قرار داده است. این یک توصیه اخلاقی نیست، فقهی است. حضرت فرمودند: «فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِیٌّ» هیچ فقیری گرسنه نمی‌ماند مگر در اثر تخلف ثروتمندان. اگر زکات و وجوهات شرعی برای تأمین فقر، جواب داد کافی هستند، و اگر نه با نظارت فقهی باید مساهمه در اموال صورت گیرد.

اصل هشتم: بیان و تبیین

 اصل هشتم در نهج البلاغه، اصل بیان و تبیین است: «مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا، حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمُوا» خداوند از دو گروه تعهد گرفت؛ از جاهلان تعهد گرفت که یاد بگیرند و از عالمان تعهد گرفت که یاد بدهند و تعهدش از عالمان قبل از گرفتن تعهد از جاهلان بود./ ایکنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Real Time Web Analytics