قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه / آخرین اخبار / تکفیر در اهل سنت/ حمیدرضا شریعتمداری
تکفیر در اهل سنت/ حمیدرضا شریعتمداری

یادداشت؛

تکفیر در اهل سنت/ حمیدرضا شریعتمداری

شبکه اجتهاد: از آنجایی که هر دین و آیینی از پیروان خود، التزام و پایبندی زبانی، قلبی و عملی می‌خواهد، ایمان جایگاهی بلند در همۀ ادیان و مذاهب دارد. بدین رو کفر، ارتداد، تکفیر و مفاهیم هم‌سو با آنها نیز اهمیت می‌یابد. اسلام نیز که در نظر پیروانش، آخرین دین الهی است، سرشار از مفاهیم مرتبط با «ایمان و کفر» است.

در یک نگاه آسان‌گیرانه، ایمان یعنی باورمندی به پیام‌ها و تعالیم یک دین و در مقابل آن، کفر، یعنی نبودِ این باورمندی؛ امّا هیچ دینی را نمی‌شناسیم که در متون و منابع اصلی‌ خود یا در علوم و معارف شکل‌گرفته در پیرامون آن متون، با مقولۀ ایمان و کفر به همین بساطت و صرافت برخورد کرده باشد. در همۀ ادیان شناخته‌شده، ایمان، ابعاد و لایه‌ها و پیچیدگی‌های فراوانی پیدا کرده است؛ چون سرنوشت انسان‌ها از منظر ادیان در گرو همین ایمان و کفر است. بدین رو متون و پیشوایان دینی و شارحان متون، از پاسخ به پرسش‌هایی‌چند ناگزیرند؛ از جمله:

– متعلّقات ایمان و کفر چیست؟

– آیا همۀ گزاره‌های دینی، متعلَّق ایمان است یا برخی از آنها؟

– ایمان و کفر، مربوط به ساحت لفظ و زبان هستند یا ذهن و قلب، یا عمل و تحقق عینی یا همه؟

– آیا ایمان، صِرف باورمندی است یا اوصافی همچون تفصیل، استدلال و عقلانیت نیز در آن لحاظ شده است؟

– نقطۀ مقابل ایمان، نداشتن ایمان است که شامل شک و جهل مطلق هم می‌شود یا جحد و انکار است که در آن، نوعی ستیز، دشمنی و عناد نیز وجود دارد؟

عالمان دینی، برای پاسخ به سؤالات بالا، می‌بایست به بحث مهم «حکم مؤمن و کافر» وارد شوند. مجموع این مباحث در سنت فکری اسلامی، موسوم به «اسماء و احکام» است. این بحث که از نخستین موضوعات مناقشه‌انگیز در جهان اسلام به شمار می‌آید، بیشتر معطوف به حکم مرتکب گناه کبیره است که آیا او همچنان مؤمن است یا عنوان ایمان از او سلب می‌شود و به «مسلم» تنزل می‌یابد؟ یا به «منزله بین المنزلتین» سقوط می‌کند. مناقشۀ دیگر، این است که صاحبان این نام‌ها و وصف‌ها از لحاظ فقهی و کلامی چه حکمی دارند و با آنها چگونه باید رفتار شود و نیز سرزمینی که مردم آن یا حاکمانش این‌گونه‌اند، چه حکمی دارند؟(بحث احکام).

بحث مهم دیگر، تکفیر است که ریشه در مسئلۀ کفر و ایمان دارد و نسبتی نیز با احکام(نوع مواجهه با صاحبان اسماء و اوصاف گوناگون) می‌یابد؛ البته بحث تکفیر، به‌رغم نزدیکی به بحث کفر و ایمان، مقتضای ذاتی و محصول طبیعی آن نیست؛ زیرا صِرف اثبات کفر بودن یک دیدگاه یا موضع، مجوز تکفیر نمی‌شود. اگر کفر دانستنِ یک نظرگاه، کار سختی باشد، تکفیر صاحب آن دیدگاه سخت‌تر است. به تعبیر دیگر، کفرِ قولی، مستلزم کفر قائل نیست.

بررسی موضوع تکفیر از دیدگاه اهل سنت، نخست نیازمند درنگ در مبحث ایمان و کفر است. پس از آن نوبت به گفت‌وگو دربارۀ پیشینۀ تکفیر و جریان‌های تفکیری در جهان اسلام، عوامل مؤثر در گرایش به تکفیر، منع تکفیر، حکم تکفیر مسلمان(معین و متأول)، راه‌های مبارزه با تکفیر و تکفیریان، حکم تکفیریان و جریان‌های تکفیری معاصر می‌رسد.

پیشینۀ تکفیر

همۀ نویسندگان اهل سنت، اولین جریان تکفیری را در جهان اسلام، خوارج(مارقین) شمرده‌اند. گذشته از منابع تاریخ و سیره، منابع حدیثی نیز آن را تأیید می‌کند. جوامع رِوایِی اهل سنت در نقل‌های متعدد و شبیه به هم، پیشگویی پیامبر اکرم(ص) را دربارۀ خوارج گزارش کرده‌اند. در برخی نقل‌ها نیز از تمایل برخی اصحاب به خارجی‌‌گری سخن رفته است. همچنین در نوشته‌های اهل سنت، ضمن تأکید بر حقانیت علی‌(ع) در برخورد با خوارج، به سیرۀ ایشان در مواجهه با آنان استناد و احتجاج شده است. مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیح خود در کتاب الزکاه، باب «ذکر الخوارج و صفاتهم» از ابوسعید خدری نقل ‌کرده که علی ‌بن ابی‌طالب(ع) از یمن، اموالی را برای پیامبر اکرم(ص) فرستاد و چون حضرت آن اموال را تقسیم کرد، یکی از اصحاب زبان به اعتراض گشود. پیامبر(ص) فرمود: آیا من را که امینی از آسمان هستم در این کار امین نمی‌دانید؟ پس مردی با چشمان فرورفته و پیشانی جلوافتاده گفت:‌‌ای پیامبر خدا، تقوا پیشه کن! پیامبر(ص) فرمود: آیا من سزاوارترین مردم زمین به تقوای الهی نیستم؟! آن مرد برخاست و رفت. خالد بن ولید از پیامبر(ص) اجازه خواست تا گردن او را بزند. پیامبر(ص) فرمود: نه! شاید او اهل نماز باشد! خالد گفت: چه بسیار نمازگزارانی که به زبان چیزی می‌گویند که در دلشان جایی ندارد. پیامبر(ص) فرمود به من دستور نداده‌اند که دل مردم را بشکافم و بکاوم! آنگاه پیامبر(ص) با اشاره به آن مرد که می‌رفت، فرمود: از پشت این مرد، گروهی می‌آیند که کتاب خدا را با طراوت می‌خوانند، در حالی که قرآن از حنجره‌هایشان فراتر نمی‌رود. از دین خارج می‌شوند(یمرقون)، چنانکه تیر از کمان. راوی گفته است: به گمانم فرمود اگر من ایشان را درک کنم، همچون ثمودیان، ایشان را خواهم کشت.

همین مضمون را از خدری، بخاری، احمد بن حنبل و ابو داوود نقل کرده‌اند.

از جابر بن عبدالله انصاری نیز نقل شده است: «کسی هنگام تقسیم بیت‌المال به پیامبر(ص) گفت:‌‌ای محمد(ص)، عدالت پیشه کن! عمر گفت:‌‌ای پیامبر خدا، بگذار این منافق را بکشم! پیامبر(ص) فرمود: پناه بر خدا از این که مردم بگویند من اصحابم را می‌کشم! او و یارانش قرآن می‌خوانند، در حالی که از حنجره‌هایشان فراتر نمی‌رود. از دین خارج می‌شوند، آن‌سان که تیر از کمان.» در نقل دیگری از ابوغالب بصری(اصبهانی، همدم ابوامامه) آمده است: «چون سرهای ازارقه(خارجیانِ پیرو نافع بن ازرق) را به دروازۀ دمشق آوردند، ابوامامه بر آنها نگریست و گریست و سه بار گفت: سگان دوزخ… ابوغالب می‌گوید به وی گفتم: چرا چشمانت اشکبار است؟ گفت: چون آنها پیشتر اهل اسلام بودند. پرسیدم آیا از نزد خود آنها را سگان دوزخ خواندی یا چیزی از پیامبر خدا(ص) شنیدی؟ گفت: از پیامبر(ص) شنیدم و بارها شنیدم.»

در وصف ایشان در نقل‌های مختلف، تعابیر دیگری هم آمده است؛ همچون: «رضای خدا را می‌جویند، اما از روی گمراهی می‌کُشند»؛ «به‌زبان، چونان مردمان برتر سخن می‌گویند»؛ «اهل اسلام را می‌کشند و بت‌پرستان را به حال خود رها می‌کنند»؛ «هر کدام از شما عملش را در کنار عمل آنها خوار و ناچیز می‌شمارد» و «در دین غور [تعمق] می‌کنند.»

پیشگویی ظهور خوارج را در روایات نبوی، کسانی همچون یسیر بن عمرو و ابوبکره نیز نقل کرده‌اند. عطیف در التکفیر پس از نقل روایات فوق، تصریح ‌کرده است تفکر خوارج در زمان پیامبر(ص)، در سرِ برخی اصحاب بوده و گاهی نیز بر زبان می‌آوردند یا رفتارشان گویای آن افکار بوده است؛ ولی ظهور و بروز آنها در قالب یک گروه نظامی و جنگی، پس از پایان نبرد صفین و ماجرای تحکیم بود. همو ‌افزوده است: بنا بر پیشگویی امام علی(ع)، این جریان در آینده نیز سر بر خواهد آورد: «تاریخ برای ما سخن امام ـ رضی الله عنه ـ را نگاه داشته است که درک عمیق او را از اندیشه و ذهنیت‌های خوارج نشان ‌دهد. آنگاه که جنگ نهروان پایان یافت، او شنید که مسلمانان می‌گویند: خدا را سپاس که پیِ اینان زده شد(قُطِع دابِرُهم). پس علی گفت: هرگز! به خدا سوگند که اینان در پشت مردان و رَحِم زنان قرار دارند و چون از شریان‌ها خارج شوند، کمتر کسی را می‌یابند، مگر آن‌که او را رها نمی‌کنند تا بر او غالب شوند.»

در منابع رِواییِ اهل سنت، پیشگویی پیامبر(ص) دربارۀ ظهور مجدد این جریان در آخرالزمان بارها آمده است. مثلاً از علی بن ابی‌طالب(ع) نقل کرده‌اند که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «در آخرالزمان، گروهی تازه‌دندان‌برآورده[کنایه از تازه‌به‌دوران‌رسیده]، ناپخته و نابالغ خروج می‌کنند که بسان برترین مردم سخن می‌گویند. از اسلام بیرون می‌شوند، همان‌طور که تیر از کمان بیرون می‌شود. ایمانشان از حنجره‌هایشان فراتر نمی‌رود. هر گاه ایشان را یافتید بکشید که کشتن ایشان را پاداشی است در روز قیامت.» از طریق عبدالله بن عمرو بن عاص از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده‌اند که «کلّما خرج منها قرن قطع حتی یخرج الرجال فی بقیّتهم؛ هر گاه شاخی از آنها برآمد قطع شود تا این‌که سرانجام دجّال خروج کند.»

گروه‌های تکفیری

تکفیر، در همۀ ادیان و مذاهب اسلامی، پدیده‌ای ناشناخته و غریب نیست، امّا آنچه غریب می‌نماید تکفیر یک گروه و فرقه و مذهب در مذهب مخالف آن است و سپس تبدیل موضع تکفیر به موضع رسمیِ آن مذهب است؛ رویدادی که متأسفانه تاریخ اسلام از آنها خالی نبوده است. برخی قضایایی که در جهان اسلام به تکفیر منتهی شده است، عبارت‌اند از: خلق یا قِدَم قرآن، تحریف قرآن، صفات خدا، ارتکاب گناه کبیره، ترک نماز و سبّ صحابه.

جریان‌های فکری و مذاهبی که از تکفیر مخالفانشان مصون نمانده‌اند عبارتند از: مجبّره، مفوّضه، مجسّمه، معتزله، اشاعره، خوارج، صوفیه، غلات، نواصب و مطلق منکران امامت. معتزله نیز که از عقل‌گراترین مکاتب فکری جهان اسلام است، بارها در ورطۀ تکفیر افتاده است. به نظر می‌رسد که عقل‌گراییِ حداکثری و افراط در لزوم استناد مواضع کلامی به یقینِ ناشی از استدلال‌های عقلی، عقل‌گرایان را بیش از نص‌گرایان به وادی تکفیر کشانده است. مثلاً پیروان ابوعبدالله صمیری(م ۳۱۵) و ابن اخشید(م ۳۲۶) به ابوهاشم و پیروانش(بهشمیه) نسبت کفر می‌دادند؛ حتی گفته‌اند که ابوهاشم و پدرش به یکدیگر نسبت کفر می‌داده‌اند. بنا به گفتۀ بُستی(ابوالقاسم اسماعیل بن احمد زیدی، شاگرد قاضی عبدالجبار معتزلی، متوفای ۴۲۰ ق)، بهشمیان، معتزلیانی همچون نظام، عبّاد، ابوخالد واسطی، ابواسحاق بن عیاش و ابوالقاسم بلخی(کعبی) را به کفر متهم می‌کرده‌اند.

محمد عماره در فتنه التکفیر پس از اشاره به پنج وجه جامع و مشترک میان همۀ مسلمانان، یعنی وحدت در عقیده، شریعت، تمدن، امّت و دارالاسلام، تکفیر دیگر مسلمانان و دیگر مذاهب را نکوهش ‌کرده است و سپس سه نمونه از تکفیرگراییِ مذهبی را در زمان معاصر، این‌گونه بر‌شمرده است: تکفیر صوفیان در کلام وهابیت؛ تکفیر شیعیان، صوفیان و اشعریان از سوی وهابیت؛ گرایش تکفیری در میان شیعیان. محمد عماره شیعیان را به سه گروه معتدل، متوسط و غالی(همچون اسماعیلیه، نصیریه و دُروز) تقسیم کرده است و به اعتبار جایگاه امامت در نزد شیعه، به این باور رسیده است که شیعیان، نود درصد مسلمانان را تکفیر می‌کنند. وی ضمن نقل اقوال برخی عالمان شیعه، مانند سید نعمت الله جزائری که از عدم توافق شیعه و سنی بر خدا، پیامبر و امام واحد سخن گفته است، از این که شیعیان علیه وهابیان کتاب‌ها و مقاله‌های فراوانی نوشته‌اند، در حالی که آنها چند میلیون نفر بیشتر نیستند، اظهار تعجب ‌کرده است. در این میان، شِکوۀ سلفی‌ها از طعن و جرح خود در ادبیات دیگر مذاهب اسلامی نیز شنیدنی است؛ ابوالحارث حلبی در مقدمۀ التحذیر من فتنه التکفیر تصریح ‌کرده است که مخالفان ما و مشخصاً تکفیری‌ها، ما را مرجئی می‌نامند(چون مرتکب گناه کبیره را از جرگۀ مؤمنان خارج نمی‌دانیم)، معتزله ما را حشویه، اشاعره ما را مشبّهه و روافض ما را ناصبی قلمداد می‌کنند. به‌رغم همۀ تکفیرهای موردی، موضعی و مذهبیِ شناخته‌شده در تاریخ اسلام، بی‌تردید به جز خوارج، آن هم در برهه‌ای از تاریخ آن مذهب، بر هیچ کدام از مذاهب شناخته‌شدۀ اسلامی، عنوان مذهب تکفیری یا جریان و گروه تکفیری قابل اطلاق نیست. آنچه امروزه به عنوان گروه‌های تکفیری موسوم است، هر چند در بستر برخی گرایش‌های سلفی رشد و تغذیه کرده‌اند، مورد تأیید هیچ کدام از مذاهب اسلامی، حتی نوع سلفیِ آنها نیست و نمی‌توان به خاطر برخی شباهت‌ها، قرابت‌ها و مناسبات تاریخی موجود میان آنها و برخی مذاهب، آن مذاهب را تکفیری نامید. تصویری که یکی از نویسندگان سلفی از گروه‌های تکفیری ارائه کرده است تا حدی موضوع را روشن می‌کند:

پایه‌گذار جماعه التکفیر و الهجره(به تعبیر خودشان: جماعه المسلمین)، شکری احمد مصطفی، متولد ۱۹۴۲ در اسیوط، از مریدان شیخ علی عبده اسماعیل بود که «اصول العزله و التکفیر» را پایه‌گذاری کرد. شیخ علی عبده از دانش‌آموختگان الازهر بود، اما برخلاف اکثر مفتیان الازهر، با جمال عبدالناصر مخالفت کرد و مریدانش را هم مرتد شمرد. وی بعدها برگشت، امّا مریدش شکری مصطفی با متهم کردن شیخ خود به کفر(در زندان در سال ۱۹۶۷) او را طرد کرد و عملاً پیشوایی جماعه المسلمین را بر عهده گرفت. عطیف در التکفیر، باورهای این گروه تکفیری و همانندهای آن را چنین بر‌شمرده است: تکفیر مرتکب گناه کبیره، تکفیر حاکمانِ غیرپایبند به احکام شرع، تکفیر رعایا و شهروندان راضی به این حکومت‌ها، تکفیر عالمان اسلامی به دلیل عدم تکفیر سه گروه پیش‌گفته، تکفیر هر کس که به ایشان نپیوندد و تکفیر هر کس که تکیه‌گاهش اجماع است. آنان معتقدند: قرون اسلامی پس از قرن چهارم، قرن‌های کفر و جاهلیت است؛ قول صحابی حجت نیست، هر چند از خلفای راشدین باشد؛ اجماع دلیل شرعی نیست؛ هر مسلمانی باید احکام شرع را به طور مستقیم از ادلۀ شرعی بیابد و تقلید جائز نیست و معتقد به تقلید، کافر است؛ همۀ جوامع کنونی جاهلی هستند و باید از آنها مهاجرت کرد و هجرت همان عزلت گزیدن است؛ تاریخ اسلام ارزش و منزلتی ندارد و تاریخ معتبر همان احسن القصصِ قرآنی است؛ اقوال علما اعتبار خاصی ندارند؛ فقط کتاب و سنت حجت است؛ قیاس مردود است؛ باید از دانشگاه‌ها و مراکز علمیِ اسلامی و غیراسلامی دوری گزید و علم تنها همان است که در حلقات خاص این جماعت تعلیم داده می‌شود؛ باید از اقامۀ نماز جمعه و جماعت در مساجد که اکنون همۀ آنها مصداق مسجد ضرار و امامان آنها کافرند، پرهیز کرد.

خاستگاه تکفیر

عطیف به عوامل ذیل به عنوان خاستگاه‌های گرایش به تکفیر و پیوستن به جریان‌های تکفیری اشاره کرده است: دین‌نشناسی(عدم التفقه فی الدین)، حَکَم و مبنا قرار دادن نظام‌ها و قوانین مادی، ستمگری حاکمان در سرزمین‌های اسلامی، فساد اعتقادی (مانند تفکر ارجائی و صوفیانه)، گسترش فساد اخلاقی، کناره‌گیری از جامعه و تحریم مساجد و جماعت مسلمانان دریافت علم شرعی از کتاب‌ها بدون مراجعه به دانایان، عدم تهذیب نفوس و ضعف تربیتی، اشغال سرزمین‌های اسلامی. در این فهرست بلندِ عطیفِ سلفی، می‌توان عواملی را یافت که قطعاً در شکل‌گیری یا رونق جریان‌های تکفیری در گذشته یا حال اثرگذار بوده‌اند؛ اما در اثرگذاری برخی از این عوامل، مانند فساد اعتقادی(ارجاء و تصوف) تردید وجود دارد. تأکید بر ضعف نظام‌ها و روش‌های تربیتی در این میان، بدیع و جالب توجه است. عوامل دیگری نیز هستند که در رویکردهای تکفیری مؤثر بوده‌اند و نویسنده به دلیل گرایش مذهبیِ خاصش به آنها اشاره نکرده است؛ مانند تعلیمات و تألیفات سلفی‌ها به‌ویژه اتباع محمد بن عبدالوهاب و نوع مواجهۀ آنها با مخالفان مذهبی. اگر عواملی همچون وجود نظام‌های بی‌اعتنا به قوانین اسلامی یا حکومت‌های جائر و مستبد، به‌طور غیرمستقیم بر جذابیت گروه‌های تکفیری مؤثر بوده‌اند، تعلیمات متحجرانه و تقابل‌گرایانۀ سلفی تأثیری مستقیم و فعّال در خلق و گسترش تکفیرگرایی داشته است. محمد عماره تکفیرگرایی را که از آن به «مین‌های فکری» تعبیر کرده، بیشتر ناشی از «انتقال قضایای اختلافی از عرصۀ فروع به ساحت اصول اعتقادی و تبدیل آنها به عوامل طرد و تکفیر مخالفان» ‌دانسته است. به همین جهت به نظر وی ممکن‌ترین راه مقابله با تکفیریان، تعیین عرصه و جایگاه واقعی قضایای اختلافی است؛ همچنان‌که باید برنامه‌ای تدریجی برای حذف این مین‌های انفجاری از زمین میراث فکری مذاهب به‌ویژه آنچه در حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌های اسلامی تدریس می‌شود، ارائه و اجرا کرد و نیز باید از تدریس اجتهادهای تکفیری در مراکز علمی اسلامی که شکل‌دهندۀ ذهنیت و افکار علما است منع شود. به نظر وی «از‌‌‌هر شریف» در این مسیر، گام‌های بلندی برداشته است.

منع تکفیر

از گذشته‌های دور تاکنون، همواره مسلمانان تکفیر را کاری خطیر و خطرخیز می‌دانسته‌اند. در سال‌های اخیر که تکفیر‌گرایی فجایع بسیاری آفریده و عواقب شومی داشته است، همگان نسبت به خطر تکفیر آگاه‌تر و هوشیارتر شده‌اند و حتی سلفی‌ها که خود مهم‌ترین خاستگاه این گرایش‌ها و جریان‌ها بوده‌اند، عمق خطر را دریافته‌اند. امام محمد غزالی(م ۵۰۵) که خود در مقابل فیلسوفان، دست‌کم در سه مسئله در لغزشگاه تکفیر افتاده است، در مواجهه با تکفیرگرایی، کتاب فیصل التفرقه بین الاسلام و الزندقه را نگاشت. وی این کتاب را برای یکی از دوستانش نوشت که در نظر او فردی متعصب و با سینه‌ای انباشته از کینه و افکاری پراکنده(مقسَّم الفکر) بود و می‌پنداشت هر چه با دیدگاه اصحاب متقدم و مشایخ پیشین ناهمسو است و نیز عدول از مذهب اشاعره ولو در حدّ یک بند انگشت، کفر یا ضلال و خسران است. غزالی در مقدمۀ کتاب، تأکید کرده است که حقیقت و ماهیت کفر و ایمان و حق و گمراهی، برای دل‌های آلوده به مال و مقام، آشکار نمی‌شود و بروز و ظهور آنها برای دل‌هایی است که از آفات دنیا پاک شده، سپس با ریاضت، جلا یافته و با نور خالص روشنایی یافته و پس از آن با اندیشۀ صائب تغذیه شده و در نهایت،‌ با التزام به حدود شرعی آراسته شده است. غزالی سپس تکفیر بر پایۀ دیدگاه‌های مذهبی را تقبیح کرده‌، منشأ آن را «در انحصار خود دانستن حق و حقیقت» ‌دانسته و چنین باوری را به کفر و تناقض نزدیک‌تر ‌شمرده است: «و شاید تو اگر انصاف به خرج دهی، دریابی که هر کس که حق را در انحصار یکی از صاحب‌نظران بداند، او به کفر و تناقض، نزدیک‌تر است… زیرا آن صاحب‌نظر را در جایگاه پیامبر معصوم(ص) نشانده است که ایمان و کفر با او سنجیده می‌شود و نیز صاحب‌نظران، نظر را واجب و تقلید را حرام می‌دانند. پس چگونه با تأکید بر نظر، به تقلید و ملاک دانستن یک فرد یا مذهب فرا می‌خوانند؟»

در نظر غزالی، قاعدۀ جامع و مانع که مانع تکفیر فِرق اسلامی و قدح و طعن در اهل اسلام با همه‌ اختلافاتشان می‌شود، چنین است: «تکذیب پیامبر(ص) در آنچه آورده است.» و البته چون هر فرقه‌ای مخالف خود را تکذیب‌کنندۀ پیامبر(ص) می‌داند، ناگزیر باید مخالفت با خبر پیامبر(ص) را به‌دقت تعریف کرد. وی سپس به پنج نوع وجود ذاتی، حسی، خیالی، عقلی و شَبَهی اشاره کرده، کسی را که با وجود و تحقق خبر پیامبر(ص) به یکی از این پنج نوع وجود باور داشته باشد، از کفر و تکفیر مبرّا دانسته است. به تعبیر دیگر، هر که سخن پیامبر اکرم(ص) را تصدیق کند ولو با تأویل آن و حمل آن بر یکی از این وجوه و انواع وجود، مؤمن است و این به معنای تجویز تأویل و منع از تکفیر متأول است. به نظر وی، هیچ کدام از فِرق اسلامی و حتی حنابله از تأویل، مصون و به دور نمانده‌اند؛ البته تأویل، منضبط به ضوابطی است و مهم‌ترین آنها اقامۀ برهان بر استحالۀ معنای ظاهری است و حتماً در عدول از معنای ظاهر و وجود ذاتی، باید مراتب را رعایت کرد؛ یعنی عدول به وجود حسی، سپس وجود خیالی، سپس وجود عقلی و در نهایت، وجود شبهی مجازی و اقدام به تأویل بر پایۀ ظنون غالب، بدون برهان قاطع روا نیست؛ امّا حتی چنین تأویل‌کننده‌ای را نمی‌توان تکفیر کرد.

سرانجام، سخن و وصیّت غزالی این است: «زبانت را تا می‌توانی از [تکفیر] اهل قبله بازدار، مادامی که گویندۀ لا اله ‌الّا الله و محمد رسول الله است و این سخن را نقض نمی‌کند و نقض آن به روا دانستن کذب در مورد پیامبر اکرم(ص) است. تکفیر امری خطرناک است و اقدام بی‌خطر سکوت کردن است.» غزالی گریزی هم به امامت و امامیه می‌زند: «بدان که خطا در اصل امامت، تعیین امام، شروط آن و هر چه به آن مربوط است موجب تکفیر نمی‌شود.» به نظر وی نه انکار اصل وجوب امامت که نظر ابن کیسان است و نه تعظیم امر امامت و نشاندن آن در کنار ایمان به خدا و پیامبر(ص) و نه موضع دشمنان امامت که امامیه را تکفیر می‌کنند، قابل اعتنا نیست.

بسیاری دیگر از عالمان متقدم، متأخر و معاصر سنی نیز از خطر تکفیر و لزوم سخت‌گیری در تکفیر، به‌ویژه تکفیر متأول و تکفیر معیّن سخن گفته‌اند. در این میان، شاید از همه جالب‌‌تر حضور نویسندگان سلفی و وهابی در عرصۀ تکفیرستیزی است. اینان که بی‌تردید در بسترسازی برای طعن در دیگر مذاهب و تکفیر مخالفان مذهبی خود نقشی مؤثر داشته‌اند، در سال‌های اخیر بسیار کوشیده‌اند تا دامان خود و پیشوایان جدید و قدیم خود را از تکفیر و تکفیرگرایی مبرّا سازند. عطیف در التکفیر مفهوم و اسبابه، پس از نقل روایات فراوان، تصریح کرده که «خطای تو در تکفیر یک کافر، بهتر از حکم تو به کفر یک مسلمان است.» در ادامه، اقوال بسیاری از عالمان سنی را در تحذیر از تکفیر به این شرح، نقل کرده است: ابن تیمیه گفته است: «هر که در دلش به پیامبر(ص) و آنچه آورده ایمان داشته باشد، ولی در برخی بدعت‌هایی که با تأویل به آنها رسیده به بیراهه رفته باشد کافر نیست. خوارج در بدعت و جنگ با امت و تکفیر مسلمانان از همه نمایان‌تر عمل کردند، با این همه در میان صحابه، هیچ کس آنها را تکفیر نکرد، نه علی ‌بن ابی‌طالب و نه جز او، بلکه آنها را صرفاً مسلمانانی ستم‌پیشه و تجاوزگر می‌دانستند». همو در جای دیگری نوشته است: «هیچ کس حق ندارد مسلمانی را تکفیر کند، هرچند آن مسلمان بر خطا باشد، مگر آنکه حجت بر او اقامه و تمام شود.» در جایی دیگر برای فرار از اِسناد کفر به مسلمانان، عذرهایی را بر‌شمرده است: «شاید نصوصِ موجب معرفت حق به او نرسیده یا صحت آنها را نشناخته یا دلالت آنها را تمام ندانسته یا شبهاتی عذرآفرین برایش پیدا شده است.» به نظر ابن تیمیه، «هر کس جز خدا را بخواند و غیر خدا را قصد کند، مشرک و کارش کفر است؛ ولی چه بسا به شرک بودن این کار آگاه نباشد. پس نمی‌توان او را تکفیر کرد.» نیز همو گفته است: «اهل علم و سنت، مخالفانشان را تکفیر نمی‌کنند، هرچند مخالف، آنها را تکفیر کند؛ زیرا کفر حکمی شرعی است که مقابله‌به‌مثل آن جایز نیست… تکفیر حق خدا است. فقط کسی تکفیر می‌شود که خدا و پیامبرش او را تکفیر کرده باشند.

شارح مواقف، میرشریف جرجانی در ذیل این سخن قاضی عضدالدین ایجی که «جمهور المتکلمین و الفقهاء علی انّه لایکفر احداً من اهل القبله» توضیح ‌داده: «شیخ ابوالحسن [اشعری] در اول کتاب، همۀ فرق اسلامی را در ذیل اسلام ‌گنجانده است و این مذهب وی است که اکثر اصحاب ما بدان ملتزم هستند و از شافعی نقل شده که دیدگاه هیچ کدام از اهل اهواء [مذاهب نامقبول] را رد نمی‌کنم، به جز خطّابیان که دروغ گفتن را مجاز می‌شمرند. حاکم، صاحب مختصر در کتاب منتقی از ابوحنیفه نقل کرده است که او هیچ کدام از اهل قبله را تکفیر نمی‌کرد. ابوبکر رازی همانند این سخن را از کرخی و دیگران حکایت کرده است.» همو در ادامه، در شرح سخنان ایجی در مواقف، به تکفیرهای مذاهب مختلف علیه دیگران(از جمله تکفیر اشاعره از سوی معتزله و مقابله‌به‌مثل اشاعره و این دیدگاه ابواسحاق اسفرائینی که «هر که ما را تکفیر کند ما هم او را تکفیر می‌کنیم») اشاره کرده و دیدگاه فخر رازی را که مبانی صحّت نبوت پیامبر اکرم(ص) به‌اجمال روشن است، نقل کرده است و آنگاه گفته است: «پس ثابت شد که اصول و ارکان اسلام آشکار و دلائل آنها به نحو اجمال، روشن است. به همین دلیل مورد بحث قرار نگرفته‌اند؛ برخلاف مسائلی که مورد اختلاف واقع شده‌اند که در ظهور مانند آن اصول نیستند… پس نمی‌توان مسلمان‌بودن را بر آنها تعلیق کرد. پس تکفیر جائز نیست، زیرا در آن، خطری بزرگ نهفته است.»

ابن عبدالبّردر ذیل حدیث «من قال لاخیه یا کافر فقد باء به احدهما» از عبدالله بن عمر نقل ‌کرده است: «معنای این حدیث در نزد اهل فقه و حدیث و اهل سنت و جماعت، نهی از تکفیر برادر مسلمان به جرم گناه یا تأویلی است که او را در نظر همگان از اسلام بیرون نمی‌سازد.» به نظر ابن عبدالبّر، «هیچ کس نباید تکفیر شود، مگر آنکه همۀ مسلمانان او را کافر بدانند یا بر تکفیر وی دلیلی اقامه شود که به هیچ وجه قابل ردّ و دفع نباشد.»

محمد عماره به نقل از باقلانی در التمهید از امام علی(ع) نقل کرده است که دربارۀ طرفین جنگ صفین فرموده: «ما به هم برخوردیم در حالی که خدایمان یکی، پیامبرمان یکی و آیینمان یکی است. ما در ایمان به خدا و باور به پیامبرش از آنها چیز بیشتری نمی‌خواهیم و آنها نیز فزون‌تر از این از ما نمی‌طلبند. امر ما یکی است و تنها اختلاف ما در باب خون عثمان است که ما از آن مبرّا هستیم. به خدا سوگند، ما با اهل شام بر پایۀ توهم این خوارج، یعنی تکفیر و جدایی در دین نجنگیدیم. ما با ایشان نجنگیدیم مگر آن‌که آنها را به جماعت برگردانیم. اینان برادران دینی ما هستند. قبلۀ ما یکی است و [البته] نظر ما این است که ما بر حق هستیم، نه آنها.»

ابن وزیریمانی(سلفیِ زیدی‌تبار) ‌نوشته است:‌ «تکفیر امری سمعی محض است و عقل را در آن راهی نیست. تنها دلیل کفر، دلیل سمعیِ قطعی است و در این نزاعی نیست.» امام محمد عبده تصریح ‌کرده است: «این موضع میان مسلمانان، مشهور و از قواعد احکام دینی آنها است که اگر از کسی سخنی صادر شد که از ‌صد جهت احتمال و تاب کفر را دارد و از یک جهت، تاب ایمان، باید آن را بر ایمان حمل کرد و حمل آن بر کفر روا نیست.»

مجوّزهای تکفیر

اکنون که سخت‌گیری عالمان اهل سنت در تکفیر اهل قبله روشن شد، جا دارد که به‌طور مشخص و دقیق دربارۀ زمینه‌های تکفیر اهل قبله سخن بگوییم. بی‌تردید، این بحث پیوندی عمیق با بحث کفر و ایمان و موجبات کفر یا نواقض الایمان و قواطع الاسلام دارد؛ با این همه روشن است که کفربودن موضع، شرط لازم است، نه شرط کافی و چون بحث ما معطوف به تکفیر و مجوزها و موانع آن است، در بحث ماهیت کفر و اسلام و ایمان و نیز موجبات کفر سخن نمی‌گوییم. در مقولۀ تکفیر، آنچه از همه بحث‌انگیزتر است، تکفیر مرتکب گناه کبیره، تکفیر یک فرد مشخص(تکفیر المعیَّن) و تکفیر تأویل‌کننده(تکفیر المتأوِل) است. بحث اول، یعنی حکم مرتکب گناه کبیره، چون در اصل کافربودن مرتکب گناه کبیره اختلافات جدی وجود دارد و اغلب مسلمانان، ارتکاب گناه کبیره(فسق) را معادل کفر و خروج از ایمان یا اسلام نمی‌دانند و طبعاً مرتکب گناه کبیره، همچنان مؤمن(دست‌کم مسلمان) است، محلّ اصلیِ واکاوی آن در همان مبحث کفر و ایمان است؛ البته در صورت کفردانستن ارتکاب گناه کبیره که دیدگاه خوارج و تکفیریان امروزی است، طبعاً راه برای تکفیر فاعل آن هموار می‌شود.

کفر معین

در تکفیر معیّن نیز پس از کفردانستن یک موضع و حتی تکفیر کلّی همۀ هواداران آن موضع، این پرسش‌ها رخ می‌نماید:

– آیا صرف این کفر و نیز تکفیر کلّی و مطلق، مجوزی برای تکفیر آحادِ قائل به این موضع می‌شود یا خیر؟

– اگر کسی نه از روی انکار دین و نصوص دینی، بلکه از روی تأویل و تفسیر خاصی که از متون دینی دارد، به وادی کفر(از دیدگاه جمهور) غلتید، آیا می‌توان وی را تکفیر کرد؟ به عبارت دیگر، آیا تأویل مانعی در برابر تکفیر ایجاد می‌کند یا خیر؟

عطیف معتقد است: «از قواعد مستقر نزد اهل سنت و جماعت، فرق گذاشتن در موضوع تکفیر میان اطلاق و تعیین است.» ابن تیمیه بر آن است: «تکفیر را شروط و موانعی است که چه بسا در حق فرد خاص منتفی شود. تکفیر مطلق و کلّی، مستلزم تکفیر فرد خاص نیست، مگر آن‌که شروط تحقق یابند و موانع از میان بروند.» همو در جایی دیگر گفته است:‌ «امام احمد، جهمیه را تکفیر می‌کرد… ولی آحاد آنها را تکفیر نمی‌کرد… شافعی به حفص الفرد که قرآن را مخلوق می‌دانست گفت این سخن کفر به خدای بزرگ است؛ اما به ارتداد حفص حکم نکرد؛ زیرا حجتی که مایۀ تکفیر وی باشد برای وی روشن و ثابت نشد.» ابن تیمیه نیز خطاب به جهمیه گفته است: «دیدگاه شما کفر است، اما شما را تکفیر نمی‌کنم، زیرا ناآگاهید.» امّا محمد بن عبدالوهاب متهم به این است که در تکفیر زیاده‌روی کرده و همۀ امت را جز پذیرندگان دعوتش، کافر می‌دانسته است؛ حتی گفته‌اند که وی در این موضع، با پیشوای سلفیه(ابن تیمیه) همسو نیست. به همین جهت، کتاب دعاوی المناوئین لدعوه الشیخ محمد بن عبدالوهاب، کوشیده است تا انتساب تکفیر اکثریت امت را از او بزداید و او را در تکفیر افراد معین، سخت‌گیر نشان دهد. ابوالعلاء راشد نیز در کتاب ضوابط تکفیر المعین عند شیخی الاسلام ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب ‌کوشیده است مواضع محمدبن عبدالوهاب را با ابن تیمیه همسو نشان دهد. به نظر وی، اقامۀ دلیل و حجت، نیل به علم، تازه‌مسلمان نبودن و صحرانشین نبودن، شروط لازم برای تکفیر معین در نزد ابن تیمیه است. به باور ابوالعلاء، در نظر محمد بن عبدالوهاب، فهمیدن دلیل، توسط فرد معین، شرط نیست و در مسائل مربوط به شرک اکبر، شبهه، تأویل و خطا مطرح و مانع نیستند. اصولاً محمد بن عبدالوهاب میان مسائل آشکار و مسائل مبهم و ناآشکار فرق ‌گذاشته است. مسائل آشکار، ضروری بودنشان در دین ثابت است و اتفاقی‌بودن دلیل در آنها جایی برای شبهه یا تأویل باقی نمی‌گذارد؛ امّا در مباحثی چون اسماء و صفات که میان اهل سنت در خصوص آنها هم‌داستانی وجود ندارد یا فرع‌هایی که مشهور نیستند، به‌سادگی نمی‌توان تکفیر کرد و در هر حال، باید فرد معین با سخنش معنای کفرآمیز را قصد کرده باشد. ابن تیمیه نیز میان مسائل آشکار و ضروریات از یک سو و مسائل مبهم و غیرضروری فرق گذاشته است. سلیمان بن عبدالله، سرپرست دانشگاه محمد بن سعود بر آن است که «تکفیر غیر معین مشروع است… و تکفیر معین زمانی مشروع است که ضروری مشهور دین مانند نماز را منکر شود.

کفر متأول

یکی از موانع تکفیر که در باب آن، اتفاق نسبی وجود دارد تأویل است. ابن حجر عسقلانی، تأویل سائغ(تأویل روا در نص تأویل‌بردار) را مانع تکفیر دانسته است؛ یعنی آنجا که لفظ به دلیل صراحت و وضوحی که دارد، تأویل‌پذیر نباشد یا تأویلی که هیچ نسبت مشهود و مفهومی با لفظ و معنای مطابقی آن نداشته باشد، معذور نیست. مثلاً در ضوابط تکفیر المعین، عذر تأویل را از باطنیه نمی‌پذیرند. غزالی هم در فیصل التفرقه، تأویل در امور جلّی و بدیهی را موجه ندانسته است. پیشتر نقل کردیم که محمد بن عبدالوهاب نیز در مسائل ظاهر و ضروریات دین، تأویل را عذر مقبول ندانسته است. سلیمان بن عبدالله شروط تکفیر را بلوغ و عقل، ارادی بودن فعل یا قول کفرآمیز، وصول حجت و متأول نبودن فرد ‌شمرده است.

همو نبودِ تأویل برای تجویز تکفیر را به احمد بن حنبل، بیهقی، ابن قدامه، ابن تیمیه و ابن حجر عسقلانی نسبت ‌داده است؛ البته او تأکید ‌کرده که تأویلی معذور است که در زبان عرب مقبول باشد. ابن عبدالبرّ نیز تکفیر مسلمان را به خاطر ارتکاب گناه یا تأویل ممنوع ‌دانسته است.

خاتمه و جمع‌بندی

اهل سنت در تعریف کفر و ایمان و بیان نواقض اسلام و ایمان، با شیعیان هم‌داستان هستند و حتی در دخالت دادن عمل در اسلام و ایمان و تسمیۀ مرتکب گناه کبیره به مؤمن نیز به‌رغم اختلافاتی که در اهل سنت میان معتزله و دیگران وجود دارد، بیشتر اهل سنت با جمهور شیعه همسو هستند. ملاک کفر نیز به دو یا سه عنوان انکار اصول دین(توحید و نبوت)، انکار ضروری دین و انکار اتفاقی مسلمانان برمی‌گردد. برخی ضروری و اتفاقی را یکی گرفته و بسیاری این دو را نیز به اصول دین برگردانده‌اند؛ امّا در باب تکفیر به‌رغم تفاوت‌هایی که در مقام عمل وجود دارد و برخی از آنها ریشه در مواضع و مبانی دارند، اهل سنت همچون اهل تشیع تکفیر را به‌ویژه در دهه‌های اخیر، امری خطیر دانسته‌اند

در باب تکفیر، اغلب بر آنند که صِرف کفر بودن یک موضع، مجوز تکفیر نمی‌شود و تکفیر مطلق نیز به معنای تکفیر افراد معین نیست. نیز تا جایی که مسلمانی منکر نصوص صریح دینی نشده و با استناد به همان نصوص، ولی با تفسیر و تأویل‌های متفاوتی موضع دیگری گرفته است، نمی‌توان به کفر وی حکم کرد و در هر حال باید قصد کفر نیز در وی احراز شود؛ بنابراین تکفیر کلّی یک مذهب یا تبدیل تکفیر به گرایش اصلیِ یک فرقه و جریان در نظر اغلب عالمان اهل سنت مردود است و همگان به این باور ملتزمند که تکفیریان دیروز، یعنی خوارج آن زمان و تکفیریان امروز، هیچ ارتباط مستقیم و صریحی با همۀ مذاهب اسلامی ندارند و اگرچه آبشخور آنها برخی تندروی‌ها در برخی مذاهب است، همۀ مذاهب اسلامی موضع و مشی آنها را مردود می‌دانند.

—————————

کتابنامه

  1. ابن تیمیه الحرانی، ابوالعباس احمدبن عبدالحلیم، الفتاوی الکبری، دارالمعرفه، بیروت، ۱۳۸۶ ق.
  2. مجموع الفتاوی، تحقیق عبدالرحمن بن محمد بن قاسم، مکتبه ابن تیمیه، بی‌جا، بی‌تا.
  3. ابن حنبل الشیبانی، احمد، مسند، مؤسسه قرطبه، مصر، بی‌‌تا.
  4. ابن عبدالله اباالخیل، سلیمان، التقریر فی حکم و خطوره التکفیر و التفجیر، الریاض، ۲۰۰۶م.
  5. ابن کثیر الدمشقی، البدایه و النهایه، دارالریان للتراث، بی‌جا، ۱۴۰۸ق.
  6. ابوالعلا، راشد بن ابی العلا، ضوابط تکفیر المعین عند شیخِیِ الاسلام ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب، تفریظ صالح بن فوزان، چاپ دوم، ریاض، ۲۰۰۸م.
  7. اشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین، تحقیق هلموت ریتر، چاپ سوم، فرانزاشتاینز، ویسبادن، ۱۹۸۰م.
  8. البانی، محمد ناصرالدین، التحذیر من فتنه التکفیر، ریاض، چاپ دوم، دارالرایه، ۱۹۹۸م.
  9. البّستی، ابوالقاسم، کتاب البحث عن ادله التکفیر و التفسیق، تحقیق و تقدیم مادلونگ و اشمیتکه (ترجمه مقدمه به قلم نصرالله پورجوادی)، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۲ش.
  10. الخشن، حسین احمد، العقل الاسلامی بین سیاط التکفیر و سُبات التفکیر، دارالکتاب الاسلامی، قم، ۲۰۰۶م.
  11. الاسلام و العنف: قراءه فی ظاهره التکفیر، المرکز الثقافی العربی، مغرب و الدار البیضاء و مغرب، ۲۰۰۶م.
  12. الشیخانی، عادل بن محمد بن علی، قواعد فی بیان حقیقه الایمان عند اهل السنه و الجماعه، اضواء السلف، ریاض، ۲۰۰۷ م.

۱۳ا الصنعانی، ابن الوزیر، ایثار الحق علی الخلق، دارالکتب العلمیه، بیروت، بی‌تا.

  1. العبد اللطیف، عبدالعزیز بن محمد، نواقض الایمان، چاپ دوم، دارالوطن، ریاض، ۱۴۱۵ق.
  2. الهیتمی، ابوالعباس احمد، الاعلام بقواطع الاسلام، مندرج در الجامع فی الفاظ الکفر، تحقیق محمد بن عبدالرحمن الخمیّس، دارایلاف الدولیه، کویت، ۱۹۹۹م.
  3. بخاری، محمد بن اسماعیل، الصحیح، تعلیقه از مصطفی دیب البغاء، چاپ سوم، دارابن کثیر، یمامه و بیروت، ۱۹۸۷م.
  4. بدرالرشید، محمد بن اسماعیل، الفاظ الکفر مندرج در الجامع فی الفاظ الکفر، تحقیق محمد بن عبدالرحمن الخمیّس، دار ایلاف الدولیه، کویت، ۱۹۹۹م.
  5. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، تحقیق احمد محمد شاکر و دیگران، چاپ دوم، المطبوعات الاسلامیه، حلب، ۱۹۸۶م.
  6. جرجانی، میرشریف، شرح مواقف.
  7. زمل العطیف، علی بن محمّد، التکفیر؛ مفهومه و اسبابه و ضوابطه و احکامه، ج ۳، مکتبه الرشد، ریاض، ۲۰۱۰م.
  8. سبحانی، جعفر، الایمان و الکفر فی الکتاب و السنه، مؤسسه الامام الصادق(ع)، قم، ۱۴۱۶ق.
  9. عماره، محمد، فتنه التکفیر بین الشیعه و الوهابیه و الصوفیه، چاپ دوم، دارالسلام، قاهره، ۲۰۰۹م، چاپ اول، ۲۰۰۶م.
  10. غزالی، محمد بن محمد، فیصل التفرقه بین الاسلام و الزندقه، تحقیق سمیع غنیم، دارالفکر اللبنانی، بیروت، بی تا.
  11. مسلم نیسابوری، ابن حجاج ابوالحسین، الصحیح، تعلیقه از محمد فؤاد عبدالباقی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، بی‌تا.
  12. وهبی العاملی، مالک مصطفی، ظاهره التکفیر فی الفکر الاسلامی، دارالهادی، بیروت، ۲۰۰۷م.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Real Time Web Analytics